اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْنَا وَأُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلـٰهُنَا وَإِلـٰهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَكَذلِكَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هؤُلاَءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ (47) وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (49)﴾
بررسي تفاوتهاي برهان و جدل
بعد از اينكه فرمود آيات الهي را بر آنها تلاوت كنيد اين آيات الهي حجّتهاي حق را به همراه دارد تلاوت آيات الهي همان دعوت به حكمت است بعد از اينكه دعوت به حكمت شد كفار را, مشركان را بخواهند از آن مرامشان باز بدارند منصرف كنند ميشود جدال. فرق جدال و برهان اين است كه برهان گاهي براي خود انسان است گاهي براي تعليم كتاب و حكمت به ديگري, اختصاصي به ديگري ندارد يك وقت يك محقّق ميخواهد مطلبي را تثبيت كند تحقيق كند با برهان به مطلبي ميرسد يك وقت ميخواهد همان مطلب را به ديگران منتقل كند باز با برهان به ديگران منتقل ميكند غرض از حجّت, ظهور حجّت و برهان و دليل است خواه براي خود انسان خواه براي ديگري اما صنعت جدل مقابل برهان است جدل براي خود شخص نيست بر خلاف برهان كه برهان براي خود شخص هم خواهد بود جدل براي ديگري است و منظور از جدال هم منصرف كردن مخاطب از آن مرام يا مذهبي كه دارد است پس يك فرق جوهري بين حجّت و جدال, حِجاج و جدال, برهان و جدال هست برهان اعم از آن است كه براي خود باشد يا براي ديگري, جدال فقط براي ديگري است.
مطلب ديگر اينكه برهان و حجاج براي ظهور حجّت است اما جدال براي منصرف كردن مخاطب از مذهب و مرام است عنصر محوري جدال دو چيز است در صنعت جدال در منطق ملاحظه فرموديد گرچه جدال و مانند آن كه در قرآن و روايات است از هر جهت با آن كتابهاي منطق و صنعت منطق هماهنگ نيست يعني همان اصطلاح را نميخواهد بيان كند ولي بالأخره از معناي لغوياش دور نيست در معناي لغوي جدال حتماً با غير بايد مطرح بشود هرگز شخص با خودش جدال ندارد پس يك فرق اول اين است كه برهان اعم از آن است كه براي خودش باشد يا براي تعليم ديگري, جدال فقط براي ديگري است. فرق دوم آن است كه برهان و حجّت و حِجاج براي ظهور حجّت است ولي جدال براي انصراف مخاطب از مذهب و مرام. عنصر محوري جدال, سؤال است و جواب; سائل چه ميگويد مجيب چه جواب ميدهد اين سؤال و جواب «السائل و المجيب» دو عنصر رسمي فنّ جدالاند كه در صنعت جدال مطرح است.
مطلب بعدي آن است كه در برهان از علوم متعارفه استمداد ميشود ولي در جدال از مقدماتي كه مورد قبول طرف است مسلّم بايد باشد يعني مقبول بايد باشد اگر چيزي برهاني شد ولي مقبول طرف نبود اين ميشود برهان ديگر جدل نيست چون جدل آن است كه چيزي را كه مخاطب قبول دارد از همان مقدّمات مقبولهٴ او, قياسي تشكيل بشود تا در سايه آن قياس مقبول, او را از مذهب و مرامي كه دارد منصرف بكند البته بايد معقول هم باشد يعني حق هم باشد وگرنه جدال باطل است.
پيشفرض مشترک، محور جدال
مطلب ديگر اينكه چون عنصر محوري جدل و جدال دو چيز است يكي سؤال و ديگري جواب بايد يك قدر مشتركي باشد يك اصول مشتركي باشد يك پيشفرض به اصطلاح مشترك باشد اگر پيشفرض پذيرفته نشد يعني كسي ديگري را ميگويد تو سفيهي مثل اينكه ـ معاذ الله ـ درباره بعضي از انبيا ميگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[1] يا درباره برخي ديگر از انبيا ميگفتند: ﴿إِنّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[2] در چنين حالتي قدر مشتركي بين سائل و مجيب نيست كه تا جدال صورت بگيرد در اينگونه از موارد كه قدر مشتركي نيست زيرا معرفتشناسيِ مُستشكِل, حس و تجربه حسّي است و لاغير اثبات توحيد و وحي و نبوّت, معرفتشناسي تجريدي ميطلبد آن كسي كه گرفتار معرفتشناسي تجربي است بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[3] ميگويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[4] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] با چنين كسي جدال هم ممكن نيست براي اينكه علوم متعارفه آن پيشفرضهاي اصلي عقلي را قبول ندارد اين در كفِ دانش است ما از نظر معرفتشناسي از معرفت حسّي و تجربي پايينتر ديگر نداريم از آن گذشته ميشود جهل, هيچ علمي ضعيفتر از علم حسّي و تجربي نيست البته كارآمد است مشكل مردم را حل ميكند ولي از نظر رسيدن به واقع و معارفِ دقيق اين كفِ دانش است بعد از معرفت حسّي تجربي آن نيمهتجربي و رياضي است بعد كلامي است بعد فلسفي است بعد عرفان نظري است بعد عرفان شهودي اين همكف هم نيست اصلاً زيرزمين دانش است ولي آنها ميخواهند با همين زندگي كنند همين! نه اينكه در جهان چه خبر است بعد كجا ميرويم جهان چه خبر است براي آنها مسئله نيست اين ميخواهد يك زندگي گياهي بكند يك درخت سه كار دارد او هم همين سه كار را ميخواهد تغذيه خوب, بالندگي خوب, توليد خوب همين! اينها در زندگي گياهي به سر ميبرند و بيش از اين هم احساس نياز نميكنند لذا به حضرت هود ميگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ بنابراين جدال مشخص شد, حِجاج مشخص شد, فرق جدل و برهان مشخص شد.
عدم جواز مراء بعد از جدال
اما فرق جدل و مِراء, جدل براي آن است كه حق ظاهر بشود مِراء بعد از ظهور حق است لذا مذموم است در بعضي از آيات كه دارد ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾[6] يعني زود بگذر بعد از اينكه حق روشن شد اگر يك بار هم گفتيد يا مختصر توضيح داديد ديگر بس است بعد از ظهور حق ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[7] خب ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[8] ديگر حالا بنشيني گفتگو كني براي چيست.
دعوت قرآن به جدال و بيان محدوده آن
بنابراين اصل جدال, دعوت شده است و كار انبياست و قرآن امضا كرده مگر اينكه كسي در حوزه جدال, ظالم باشد ﴿إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ يعني در حوزه جدال و قلمرو جدال اصلِ مشترك نداشته باشد نه اينكه ﴿إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ يعني با ظالمان جدال نكنيد خب شرك, ظلم عظيم است و ما با مشركان بايد جدال داشته باشيم و كفر, ظلم است با كفار بايد جدال داشته باشيم آنها كه كافرند ملحدند مشركاند صِرف الحاد يا شرك يا كفر مانع جدال نيست كه استثنا بشود آن كسي كه در قلمرو جدال هم ظالم است يعني اصل مشتركي نداريم خب اگر اصل مشتركي نداشتيم با چه چيزي جدال كنيم ما با يك مقدمهٴ مقبول بايد قياس تشكيل بدهيم مقبول باشد براي آن مُستشكِل يا سائل و معقول باشد براي ما وگرنه ميشود جدال باطل ما كه نميخواهيم از هر راهي حق را ثابت كنيم ولو راه باطل با راه باطل به حق نميشود رسيد از راه صحيح ميتوان به حق رسيد پس اگر كسي در حوزه جدال، ظالم باشد مورد استثناست كه اصلاً جدالپذير نيست.
بررسي مراتب جدال در سيره حضرت ابراهيم (عليه السلام)
اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بعد از آن اقامه حجّت و بعد از اقامه برهان جدال فرمود ما اعلام برائت ميكنيم و از شما دوري ميجوييم سرّش همين است براي اينكه ديگر جدالپذير نيست در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» از وجود مبارك ابراهيم به اين صورت ياد شده است آيه چهار سورهٴ «ممتحنه» اين است ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ﴾ اول برهان اقامه كرد بعد جدال كرد ديد هيچ اثر ندارد فرمود ديگر ما با اينها گفتگويي نداريم پيشنهاد كفايت مذاكرات لذا در صنعت جدل يك سلسله مقدمات مورد قبول طرفين است بعد ممكن است آن مُجيب از مقدمات مشهوره در كنار مقدّمات مسلّمه هم كمك بگيرد اما اينكه گاهي جدال احسن است گاهي اصلِ جدال است گاهي دعوت به جدال است اينها مراتبي دارد و مواردي دارد در هر موردي مرحلهاي را اقتضا ميكند كه آن انجام بگيرد.
سرّ عدم نقل رسمي جدال از ائمه(عليهم السلام)
همه اهل بيت به جدال مأمور شدند ولي در زيارت «جامعه كبيره» چون سِمت انبيا را اينها نداشتند ميگوييم «دعوتم إلي سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة»[9] آنها آنچنان مسئوليتي نداشتند كه با مشركان و ملحدان و امثال ذلك جدال داشته باشند اما وجود مبارك امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) اينها مجادلهاي داشتند با ابن ابي العوجا و مانند آن اما ساير ائمه(عليهم السلام) اينطور نبود كه مثلاً جدال رسمي داشته باشند اين از بدترين و دردناكترين مصيبتي است كه بر اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده در حقيقت بر ما وارد شده حدود يك قرن حوزههاي علميه را يا ابن عباس اداره ميكرد كه زعيم حوزه علميه مكه بود يا ابيّ بن كعب اداره ميكرد كه زعيم حوزه علميه مدينه بود يا عبدالله بن مسعود اداره ميكرد كه زعيم حوزه علميه عراق بود گريه ما در حقيقت براي اين است حالا آن دردها و رنجها يك گريه عاطفي دارد ولي ما واقعاً اشك ميريزيم براي اين مسائل اشك ميريزيم خب اين ذوات قدسي اين معصومان اين قرآنهاي ناطق اينها در خانهشان بايد بسته باشد زعيم حوزه علميه مكه بشود عبدالله بن عباس اين حرفهايي كه شما ميبينيد ابن عباس اينطور گفته بعد شاگردان ابن عباس اينطور گفتند آن صد سال اول حرف اينهاست خب صد سال اينها قرآن را به نحوي كه خودشان خواستند تفسير كردند البته چيزي گير ما نميآيد اگر در خانه اهل بيت باز بود آن وقت معلوم ميشد كه قرآن چيست و چگونه بايد تفسير بشود.
علت نياز به جدال
در جريان جدال هم قوم نوح به حضرت نوح گفتند: ﴿يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا﴾ ما را خسته كردي اصلاً جدال حضرت نوح براي انصراف آنها از مذهب باطل بود نه براي تفهيم حق, تفهيم حق با برهان بود برهان اقامه كرده اما تلاش و كوشش اين بود كه اينها دست بردارند اينها گفتند ما را خسته كردي ﴿فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[10] در بعضي از موارد آمده است كه شما الآن مجادله ميكنيد اصرار داريد كه مثلاً فلان گروه اهل نجات باشند عذاب نشوند ﴿فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[11] در قيامت چه كسي از اينها جانبداري ميكند اينها هم جزء موارد جدال است بنابراين اصلِ جدال براي اقامه حجّت نيست اقامه حجّت با برهان و معجزه و آيات الهي و امثال ذلك است اصل جدال براي آن است كه كسي را آدم نجات بدهد انسان منحرف را از آن راه انحراف برهاند و آن مذهب باطلي كه دارد از آن مذهب برگردد مگر اينكه او اهل اين كار نباشد يعني پيامبر يا امام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را ـ معاذ الله ـ سفيه بداند يا در ضلالت بداند كه گفته شد. ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي﴾ يعني «الاّ بالطريقة التي» ﴿هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ﴾ اينها كساني هستند كه ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[12] نه «أم لم تَعظ» از بس بيادباند ديگر نگفتند «سواء علينا أوعظت أم لم تعظ» گفتند: ﴿أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾.
پرسش:...پاسخ: يكي از جدال است يكي از مجادلاليهم دو گروهاند يكي از جدال است يكي از مخاطبان, جدالتان بايد «بطريقة التي هي أحسن» باشد مخاطبانتان بايد ظالم نباشند ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ دو تعبير است يكي اهل كتاب است كه مخاطب جدال است يكي خود جدال, خود جدال استثنا شده است به ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اهل كتاب استثنا شده است ﴿إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ اگر كتابياي عاقل و عادل بود و اصل مشتركي داشت با او جدال احسن كنيد.
عناصر محوري جدال در مقابل اهل کتاب
حالا كه ميخواهيد جدال كنيد چه چيزي بگوييد اين چهار جمله را بگوييد محور جدالتان اين چهار جمله باشد بگوييد: ﴿آمَنَّا بِالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْنَا﴾ آنچه به وسيله وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر ما نازل شده است ما ايمان داريم (يك) ﴿وَأُنزِلَ إِلَيْكُمْ﴾ به آنچه به وجود مبارك موساي كليم, عيساي مسيح, انبياي قبلي(عليهم السلام) نازل شده است ايمان داريم (دو) ﴿وَإِلـٰهُنَا وَإِلـٰهُكُمْ وَاحِدٌ﴾ (سه) سخن از تثنيه نيست كه ﴿قَالَتِ الْيَهُود عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[13] سخن از تثليث نيست ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[14] اله ما همان ذات اقدس الهي است ﴿وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ ما هم او را به عنوان معبود پذيرفتيم و در عمل, منقاد و مطيعيم (چهار) اين اصول مشترك بين ما و شماست حالا بياييد با هم بحث كنيم. بعد ميفرمايد اين قرآني كه نازل شده است اين قرآن همين حرفها را دارد نه اينكه ما چيز ديگر گفته باشيم اينكه فرمود: ﴿وَقُولُوا﴾ اين چهار جمله را اين چهار اصل را بگوييد ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ رسول من! ما اين كتابي كه نازل كرديم عناصر محورياش در جدال همين چهارتاست ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ بنابراين تو با حجّت بالغه داري احتجاج ميكني.
تبيين علت خروج ظالمين از اقسام مخاطبين جدال
مخاطبان تو هم سه گروهاند يك عدّه هستند كه ﴿ظَلَمُوا﴾ هستند هيچ, يك عدّه مشركاناند مشركِ منصف است كه بر فطرت خود باقي است بيراهه نرفته آنها هم ميپذيرند چون خيلي از مشركان بودند كه توبه كردند و اسلام آوردند و شهيد شدند و شهادتشان قبول شد جمعيت زيادي از مردم صدر اسلام اينها قبلاً مشرك بودند. گروهي هم اهل كتاب بودند كه ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[15] آنها هم مؤمن شدند پس آنهايي كه در محور جدال, ظلم ميورزند آنها اصلاً قابل گفتگو نيستند چه بگويي چه نگويي, خودشان ميگويند خودت را خسته نكن لذا ذات اقدس الهي هم به حضرت فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اينها كساني هستند كه راه نَفس علمي خودشان را بستند جز خود را نميبينند بنابراين نه ميشود آن مطالب باطل را از ذهنشان در آورد و نه ميشود مطالب حق را در ذهنشان فرو برد اينها مثل كاسهاي هستند كه دهنهاش برگشت.
پرسش: آقا اميرالمؤمنين به آن شخص فرمود شيطان اين حرف را بر زبان تو جاري كرده.[16]
پاسخ: بله, در خطبه نوراني حضرت امير قبلاً خوانديم در برابر قُرب نوافل عدّهاي هم هستند در برابر قرب نوافل كه فريقين نقل كردند ذات اقدس الهي در آن حديث قدسي ميفرمايد: «كنت سمعه» كذا, «بصره» كذا, «يده» كذا[17] مجاري ادراكي و تحريكي انسانِ كامل را ذات اقدس الهي تأمين ميكند كه «كنت سمعه الذي يسمع به..و لسانه الذي ينطق به» در قبال اين, شيطان نفوذ ميكند به جايي ميرسد كه وقتي وارد شد اولاً احرام ميبندد تا ببيند چه وقت حرم دل باز ميشود كه وارد بشود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[18] مردان باتقوا ميبينند اين حرامي است مُحرِم نيست فوراً طرد ميكنند وسوسه را, ديگري بيخبر است و خبر ندارد شيطان را در درون دل راه ميدهد وقتي شيطان آمد كم كم آشيانه ميسازد اين پرندهها روي بالاي درخت اول آشيانه ميسازند وقتي آشيانه ساختند جفتگيري ميكنند وقتي جفتگيري كردند تخمها را زير پر نگه ميدارند وقتي زير پر نگه داشتند اين تخمها را به صورت جوجه در ميآورند وقتي به صورت جوجه در آوردند كلّ فضا را آن جوجهها ميگيرد در همان خطبه اين بحث مبسوطاً آمده فرمود وقتي كه وارد شد «فَباضَ» تخمگذاري ميكند وقتي تخمگذاري كرد «فَرََّخَ» جوجه را ميگويند فَرْخ, «فَرَّخَ» اين تخمها را زير پر ميگيرد به صورت جوجه در ميآورد وقتي به صورت جوجه در آمد «دَبَّ و دَرَجَ» ميبينيد چندتا جوجه اگر وارد اتاق بشود كسي فرصت مطالعه ندارد مرتّب در حال حركتاند اين را ميگويند دابّه اينكه ميبينيد كسي نه در نماز حضور قلب دارد نه در درس و بحث حضور قلب دارد اين دَبيب و جُنبش و جنب و جوش در خاطراتش همين است بعد «فَنَظر بأعينهم و نَطَق بألسنتهم»[19] از آن به بعد چون اين شخص را مهار كرده با زبان او حرف ميزند اين بيان نوراني حضرت امير در آن خطبه همّام كه فرمود شيطان به زبان تو حرف زد از همين قبيل است واقعاً شيطان به زبان او حرف ميزند براي اينكه اين شخص بعدها پشيمان ميشود خب اگر گفته شما بود چرا پشيمان بشوي معلوم ميشود گفته او نيست كسي او را مهار كرده كه اينچنين بگويد «أعاذنا الله من شرور أنفسنا».
فرمود اين چهار جمله و چهار اصل كه مشترك بين شما و ساير اهل جدال است ما در قرآن نازل كرديم.
پس اين چهار عنصر شد ﴿فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ﴾ اين به نحو قضيه فيالجمله است نه بالجمله, گروهي از اهل كتاب ﴿يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ به اين مطلب, ﴿وَمِنْ هؤُلاَءِ﴾ از مشركين ﴿مَن يُؤْمِنُ بِهِ﴾ كه اين هم قضيه موجبه جزئيه است اما آن گروه ديگر چه از اهل كتاب چه مشركان ﴿وَمَا يَجْحَدُ﴾ انكار نميكند در بحث ديروز گذشت كه نفرمود «بِه» اگر ضمير ميآورد مطلب حل بود «بالكتاب» ميفرمود اسم ظاهر بود مطلب حل بود ولي اصرار دارد كه بفرمايد: ﴿بِآيَاتِنَا﴾ اين تعليق حُكم بر وصف مُشعر به عليّت است فرمود ما يك شواهد روشني ارائه كرديم خب آخر شما ببينيد همهتان جمع بشويد حداكثر ادبياتتان آن سبعه معلّقه است ولي وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از گذشته و حال و آينده و اخبار انبيا و اوليا و بهشت و جهنم، شما را باخبر ميكند ﴿وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ﴾.
سلب بهانه از اهل کتاب و مشرکان در عدم پذيرش حق
بعد فرمود رسول من! ما هيچ بهانهاي به دست اينها نداديم كمترين بهانه را نداديم اولاً اگر شما ساليان متمادي در حوزهها درس ميخوانديد اعلمِ علما ميشديد قرآن ميآورديد معجزه بود مگر همه علماي شرق و غرب عالَم جمع بشوند ميتوانند يك سوره بياورند فرمود ما اين كار را نكرديم تا كسي بهانه نگيرد قبلاً نانويسا بودي ناخوانا بودي ننوشتي نفي است نه نهي, قدرت را داشتيد ولي هيچ كس از شما نديد كه شما يك سطر نامه را بخوانيد اگر كسي براي شما نامه مينوشت ديگري براي شما ميخواند و شما نميخوانديد سابقه ندارد كه چيزي را نوشته باشيد, سابقه ندارد كه چيزي را خوانده باشيد. تلاوت از ظَهْر قلب خب بود انسان چيزي را نصايحي را از ديگران ياد گرفت به عدّهاي منتقل ميكرد اين تلاوت از ظَهْر قلب را از حفظ را كسي انكار نميكند اما تلاوت از روي كتاب را همه گفتند بيسابقه است فرمود ما بهانه دست كسي نداديم بر فرض هم اگر وجود مبارك حضرت اعلمِ علماي عصر بود باز قرآن معجزه بود براي اينكه جن و انس جمع بشوند در اينها علما هست مراجع هست فقها هست حكما هست اصوليين هست ادبا هستند كه فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[20] الآن هم شرق و غرب عالَم جمع بشوند نميتوانند يك سوره مثل اين بياورند ولي ما اين بهانه را هم به آنها نداديم اگر ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ﴾ قبل از نزول قرآن, فرمود: ﴿كَذلِكَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ قبل از انزال, تو هيچ كتابي ـ اين نكره در سياق نفي است ـ را از رو نميخواندي تا كسي بهانه نگيرد ﴿وَلاَ تَخُطُّهُ﴾ كه نفي است نه نهي, ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾ اين كلمه «يمين» خب معمولاً با دست راست مينويسند گاهي هم برخي از افرادند كه چپنويساند اين نوشتن با دست براي تأكيد است ما براي تأكيد ميگوييم من خودم ديدم كه با دست خود امضا كرد خب البته امضا را با دست ميكنند, من شنيدم با زبان خود اين حرف را زد خب حرف را با زبان ميگويند, ذكر كلمه لسان در گفتن, ذكر كلمه دست راست در نوشتن براي تأكيد است فرمود هيچ چيزي را با دست راستت ننوشتي اگر اين كار را ميكردي آنها كه بهانهجو بودند بهانه ميگرفتند ولي تو اين كار را نكردي هيچ بهانهاي به دست آنها ندادي لذا وجود مبارك آن حضرت برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هست فرمود من چهل سال امتحان دادم اينچنين نيست كه اين جمهوريّت اسلامي, مظروف, ديني باشد ظرف, مردمي; ظرف و مظروف هر دو را قرآن داد فرمود اسلام را من آوردم براي اينكه شرق و غرب جمع بشوند نميتوانند مثل اين كتاب بياورند جمهوريّت را هم من به شما ميگويم براي اينكه ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ «يونس» بحثش قبلاً گذشت اين بود ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خب من چهل سال امتحان دادم اين ميشود جمهوري, براي توده مردم حجّت بالغه اين است كه چهل سال مردي امين بود, پاك بود, صادق بود, مصدَّق بود حالا آمده اين حرف را زده درس نخوانده, مكتب نرفته, كتاب نخوانده, كتاب ننوشته حالا آمده حرفي زده كه همه عاجزند خود جمهوريّت را دين دارد امضا ميكند كه اين ميشود جمهور آن ميشود اسلام خب شما بالأخره ديديد ما كه از جاي ديگر نيامديم با شما بوديم شب و روز هم با شما بوديم در همه مراحل با شما بوديم شما هم لقب امين را به ما داديد اين وجود مبارك حضرت در همه مراحل دارد احتجاج ميكند فرمود هيچ بهانهاي شما نداريد چهل سال امتحان دادن كم نيست همه شما من را به صداقت قبول داريد همه شما هم به اُمّي بودن من علم داريد اين است اينكه فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ ناظر به همين است اين عمر طولاني چهل سال كه كم نيست.
پرسش:... يعني شهروندي؟
پاسخ: شهروندي كه همه ميدانند, پيامبري از آن به بعد آمده اين شهروندي و اينها فرمود نزد شما معلوم بود جمهوريّت هم اين است جمهور يعني توده مردم ميبينند اين حق است خب شما چه ميخواهيد اگر يك قانون را بخواهيد بگوييد حق است قانون بايد مطابق وحي الهي باشد تا بشود حق پس اين حقانيّتش محفوظ است مشروعيّتش محفوظ است شما بخواهيد تشخيص بدهيد بهترين راه اين است كه اين چهل سال در بين شما بود نه خودش چنين داعيهاي داشت فكر هم نميكرد نه شما خلاف از او ديديد اين ميشود حجّت بالغه الهي. فرمود اين دو مطلب را با آنها در ميان بگذار ﴿إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ نه «لارتاب الناس» كساني كه بهانهجو هستند شك ميكردند ﴿لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾.
پرسش:... پاسخ: بله ولي باطل بود فوراً همانجا جواب داد فرمود شما ميگوييد فلان كس رومي ما اينجا عربي مبين آورديم كه عربِ فصيح از مثل آن آوردن عاجز است حالا يك آهنگر رومي آمده عربي مبين به او درس داده فرمود فكر بكنيد ﴿لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ﴾[21] همه عربها را شما جمع بكنيد فصحا را جمع بكنيد نميتوانند مثل اين حرف بزنند حالا آن آهنگر رومي كه از جاي ديگر آمده به او ياد داده؟! فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ فرمود از اين قبيل نيست پس سابقه ندارد.
تجلي علم الهي در قلوب اولياي حق
﴿بَلْ هُوَ﴾ اين كتاب ﴿آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ائمه اينطورند انسانهاي كامل اينطورند بالاصاله, شاگردان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتبع اينطورند فرمود اينها مردان الهياند كه آيات را ياد گرفتند در نماز ميخوانند در حالت عادي ميخوانند اين از جاي ديگر كه نيامده ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين علم است هر جا سخن از علم است اينگونه از معارف را بيان ميكند اينگونه از علما در رديف ملائكه در زير سايه لطف الهياند در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[22] ذات اقدس الهي علما را با ملائكه يكجا ذكر ميكند در كنار نام خودش يا آنهايي هم كه قبلاً گذشت كه در جريان قارون كه زيورها را ديدند ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ اينچنين علم است كه علم نافع خواهد بود.
پرسش: مگر مقام انسان مؤمن بالاتر از ملائكه نيست؟
پاسخ: چون ملائكه هم درجاتي دارند انسانها هم درجاتي دارند آن ملائكه كه حاملان عرشاند مثل جبرئيل(سلام الله عليه), عزرائيل(سلام الله عليه), اسرافيل(سلام الله عليه), ميكائيل(سلام الله عليه) خب مؤمنان عادي با آنها فرق ميكنند اما انسان كامل مثل وليّ عصر البته, بالاتر است.
فرمود: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾ چه اينكه آنجا هم فرمود: ﴿يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ﴾
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 66.
[2] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 60.
[3] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.
[5] . سورهٴ نساء, آيهٴ 153.
[6] . سورهٴ كهف, آيهٴ 22.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[8] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.
[9] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص612.
[10] . سورهٴ هود, آيهٴ 32.
[11] . سورهٴ نساء, آيهٴ 109.
[12] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[13] . سورهٴ توبه, آيهٴ 30.
[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 73.
[15] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 113.
[16] . نهجالبلاغه, ذيل خطبه 193.
[17] . ر.ك: الكافي, ج2, ص352; ر.ك: صحيح (البخاري), ج7, ص190.
[18] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 201.
[19] . نهجالبلاغه, خطبه 7.
[20] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 88.
[21] . سورهٴ نحل, آيهٴ 103.
[22] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 18.