18 12 2012 4766521 شناسه:

تفسیر سوره عنکبوت جلسه 13 (1391/09/28)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44) اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ (45)

 تشبيه تکيه بر غيرخدا به سستي خانه عنکبوت

صدر اين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» از يك اصل كلي نام برده شد كه آزمون است بعد به دنبال آن, قصه پنج پيامبر(عليهم السلام) و امت‌هاي آنها را ذكر فرمود و سرنوشت شيرين و تلخ گذشته‌ها را بازگو كرد بعد فرمود به غير خدا هر كه تكيه كند مثل آن است كه به بيت عنكبوت تكيه كرده است اعم از آن است كه ملحد باشد به خود متّكي باشد ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[1] يا مشرك باشد كه به صنم و وثن متّكي است يا به اشخاص يا گروه‌هاي وابسته به يك نظام حقوقي مرتبط باشد در همه اين احوال فرمود اين مثل بيت عنكبوت است.

سرّ مثال زدن به خانه عنكبوت در آيه 41

مطلب ديگر اينكه فرمود اين مَثلي است براي توده مردم ممكن است ما خانه‌اي داشته باشيم از بيت عنكبوت موهون‌تر و سُست‌تر ولي آن را بايد علم تشخيص بدهد در تشخيص توده مردم نيست توده مردم بيت عنكبوت را به عنوان ﴿أَوْهَنَ الْبُيُوتِ﴾ مي‌شناسند اين معنايش اين نيست كه خانه‌اي سست‌تر از خانه عنكبوت نيست ممكن است حشرات ريزتري و ضعيف‌تري باشند كه خانه آنها از خانه عنكبوت ضعيف‌تر باشد ولي آن ديگر در دسترس توده مردم نيست اينكه فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ براي همين است كه توده مردم اين را به عنوان ﴿أَوْهَنَ الْبُيُوتِ﴾ مي‌شناسند.

نفي ولايت غيرخدا در آيات محل بحث

بعد فرمود اگر اينها عاقل باشند به وليّي غير از خدا مراجعه نمي‌كنند پس معلوم مي‌شود تنها صحبت علمي نيست كه آيا در جهان غير از خدا منشأ اثري هست يا نيست بلكه بحث عملي است يعني سخن از نفي اله نيست سخن از نفي وليّ است ديگران اله را يعني همه اله را براي اين مي‌خواهند كه از فيض او, لطف او و بركت او استفاده كنند تحت ولاي او باشند كه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا[2] پس اله را براي آن مي‌خواهند كه سرپرستي آنها را به عهده بگيرد حالا يا «خوفاً من العقاب» است يا «شوقاً الي الثواب» است يا «قُرباً إليه و حبّاً له و شكراً إيّاه» است[3] كه سه مشرب است به هر حال اله را براي آن ولايتش مي‌خواهند فرمود غير از خدا كسي وليّ نيست اين مدّعا آن هم با آن مثال, اين مدّعا را در آيه 44 برهاني كردند فرمود آنچه در نظام هستي مي‌بينيد «كان» تامّه و «كان» ناقصه آنها را خدا به عهده دارد هم خدا آفريدگار همه است (يك) هم پروردگار همه است (دو) اگر ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ او آفريد و او اداره مي‌كند آن وقت به غير او چرا تكيه بكنيم؟! پس آن مدّعا اين هم دليل.

مراد از تعبير سماوات و ارض در آيات قرآن

مطلب ديگر اين است كه گاهي قرآن كريم يا همچنين ادعيه, سماوات را در برابر اهل سماوات قرار مي‌دهند زمين را در برابر اهل زمين قرار مي‌دهند سماء و زمين را در برابر ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ و مانند آن قرار مي‌دهند اين مثل دعاي فرج[4] يعني همين دعا كه در قنوت خوانده مي‌شود.

در سورهٴ مباركهٴ «دخان» هم بخشي از اين مطالب آمده آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «دخان» اين است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ گاهي منظور از سماء و ارض مجموع نظام هستي است ديگر آنجا «ما في السماء» ذكر نمي‌شود, «ما في الأرض» ذكر نمي‌شود, «و ما بينهما» ذكر نمي‌شود اين آيه در مقام تحديد نيست كه خداوند آسمان‌ها را آفريد ولي اهل آسمان‌ها را ـ معاذ الله ـ خلق نكرد زمين را خلق كرد اما اهل زمين را خلق نكرد يا آسمان و زمين را خلق كرد ما بينهما را خلق نكرد براي آن نيست غرض آن است كه اگر منظور از آسمان, خصوص آسمان باشد ما في السماء را جدا ذكر مي‌كند يا اگر منظور ارض, خصوص ارض باشد من في الأرض را جدا ذكر مي‌كند نظير اينكه در آيه 38 سورهٴ «دخان» منظور از سماء و ارض, ما بينهما نبود لذا ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ را جداگانه ذكر فرمود ولي وقتي اهل سما ذكر نشود اهل ارض ذكر نشود «ما بينهما» ذكر نشود وقتي مي‌فرمايد سماوات و ارض يعني مجموعه نظام هستي.

 خداي سبحان، خالق و مدبر نظام هستي

دو مطلب است يكي «كان» تامّه است يكي «كان» ناقصه, «كان» تامّه اين است كه اصل هستي اين نظام را خدا داد كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[5] اين موجبه كليه است دوم اينكه او ربّ كلّ شيء است پرورنده هر چيزي است او مي‌شود ﴿رَبُّ الْعالَمِينَ[6] اين «كان» ناقصه است در پرورش فرمود: ﴿أحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ[7] هر چيزي را كه آفريد زيبا آفريد, زيبا او را تربيت مي‌كند تدبير مي‌كند پس اگر اصلِ هستي نظام, فعل خداست و اگر پرورش اين نظام موجود, فعل خداست و براي غير خدا سهمي نه در اصل هستي است نه در نگهداري هستي پس ﴿وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ[8] و اگر كسي به غير خدا تمسّك كرد مثل آن است كه به جاي اينكه خانه محكم بسازد در حصنی که «كلمة لا إله الاّ الله حِصني»[9] برود در حِصن توحيد و ولايت مي‌رود در خانه عنكبوت, خب در خانه عنكبوتي جا براي زيست نيست. آن مدّعا اين هم دليل.

حقانيّت عالم و نزاهت آن از باطل

 در بحث ديروز اشاره شد كه فرمود مصالح ساختماني آسمان و زمين, حقيقت است يعني اگر از مهندسي سؤال بكني كه اين خانه را با چه چيزي درست كردي مي‌گويد با سيمان و آهن, از خدا بپرسيم عالَم را با چه چيزي خلق كردي عالَم را نه خصوص زمين را يا خصوص فلان بِنا را, مي‌فرمايد عالَم را من با حقيقت آفريدم لذا هر كاري كه در عالَم مي‌شود بايد مطابق با حق باشد و اگر مطابق با حق نبود برمي‌گردد به خود آدم و اگر هدفي در عالَم نباشد مرگ ـ معاذ الله ـ پايان زندگي باشد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا[10] باشد هر كه هر چه كرد, كرد حساب و كتابي نباشد مي‌شود باطل لذا در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود متفكّران فكر مي‌كنند درباره آسمان و زمين مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً[11] در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود عالَم باطل نيست[12] در اوايل سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود عالَم حق است[13] پس معادي هست, هدفي هست اگر چيزي ابتر باشد باطل است و اين باطل مي‌شود لهو, مي‌شود لغو, مي‌شود بازي, بازي هدفِ عقلي ندارد هدف وهمي و خيالي دارد كه آن لدي العقل هدف نيست لذا فرمود ما بازيگر نيستيم اگر عالَم مقصدي نداشت و مقصودي نداشت و هدفي نبود مي‌شد بازي فرمود ما بازيگر نيستيم در سورهٴ مباركهٴ «دخان» همين است ديگر فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ ما بازيگر نيستيم.

بازيچه بودن دنيا و علت خلقت دنياي بازيچه

مي‌ماند مطلب ديگر و آن اين است كه دنيا و آخرت هر دو را خدا آفريد بر اساس اين اصل كلي, در سورهٴ مباركهٴ «حديد» هم فرمود دنيا جز بازيچه چيز ديگر نيست آن وقت فكيف الجمع بين آيه سورهٴ «حديد» كه مي‌فرمايد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ[14] و اينكه مي‌فرمايد ما بازيگر نيستيم خب پس اين بازيچه را چه كسي آفريد؟ پاسخش اين است كه دنيا بازيچه است و ما بازيگر نيستيم ما حكيميم, نفرمود ما بازيچه خلق نكرديم فرمود ما بازيچه خلق كرديم ولي ما حكيميم. بيان ذلك اين است كه يك پدر حكيم, يك پدر فرزانه, يك پدر بزرگوار براي بچه و كودكش اسباب بازي مي‌خرد اين اسباب بازي, اسباب بازي است اسباب علم نيست اما كودك را به بازي گرفتن حكمت است اين پدر, بازيگر نيست اين پدر حكيم است اين پدر عالم است اين پدر فرزانه است بچه را به بازي گرفتن حكمت است ولي اگر بچه همه‌اش به بازي سرگرم باشد عمر خودش را تلف كرده. فتحصّل أنّ هاهنا اموراً الأول: العالَم بالحق; الثاني: «أن الله بالحق»; الثالث: «أنّ الدنيا لهو و لعب»; الرابع: بازي گرفتن كودكان حكمت است و آن مدير و مدبّر بازيگر نيست مي‌بينيد هيئت مديره مدرسه براي بچه‌ها برنامه تنظيم مي‌كنند مي‌گويند پنج ساعت كه بايد كار بكنند چهار ساعتش كارهاي علمي يك ساعت هم بازي بكنند بچه‌ها را در مدرسه به بازي گرفتن حكمت است مدير, بازيگر نيست فرمود اين مقام‌ها و پُست‌ها و من و ما‌ها بازيچه است همه شما كه سلمان و اباذر نيستيد كه لوجه الله كار بكنيد اكثري مردم بالأخره تشويقي مي‌خواهند رفاهي مي‌خواهند و مانند آن كه اين پُست براي من است اين مقام براي من است ما به اينجا رسيديم اين بازيچه است اين بازيچه براي اينكه بقيه عمر را به كار و خدمت صرف بكند اگر كسي همه عمر را به اين بازيچه صرف بكند مي‌شود ﴿لَهْوٌ وَلَعِبٌ﴾ اين‌چنين نيست كه دنيا را غير خدا خلق كرده باشد دنيا را هم او آفريد چه اينكه موت و حيات را هم او آفريد آخرت را هم او آفريد ولي اين اسباب بازي را براي بازيگرها خلق كرد كه اينها مقداري كار كنند بعد مقداري خستگي‌شان را با بازي رفع كنند اما كسي كه همه‌اش عمر را به بازي گذرانده اين يك كودك هشتاد ساله است اين به دنبال مريدبازي و دست‌بوسي و امثال ذلك كه باشد اين يك بچه هفتاد, هشتاد ساله است اين هنوز بزرگ نشده اين هنوز بالغ نشده, فرمود ما بازيگر نيستيم شما هم اگر بخواهيد به اخلاق الهي متخلّق باشيد بازيگر نباشيد چند ساعتي براي رفع خستگي حالا عيب ندارد بازي بكنيد اما نه كسي را بازي بدهيد نه خودتان به بازي سرگرم بشويد و يك انسان محقّق هم متحقّقانه زندگي مي‌كند.

نزاهت خداي سبحان و اولياي الهي از لهو و لعب

فرمود اين عالم حق است بازيچه‌ آفريدن حق است بازي كردن باطل است ما بازيگر نيستيم نه تنها در سورهٴ مباركهٴ «دخان» در موارد ديگر هم آمده كه اصلاً لعب در كار ما نيست[15] از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند امام بعد از شما كيست فرمود کسی که « لا يلهو و لا يلعب» امام هفتم كسي است كه اهل بازي نيست طولي نكشيد كه وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) بچه‌اي بود وارد شده برّه‌اي همراه او بود به اين برّه گفت: «اسجدي لربّك» بعد فوراً وجود مبارك امام صادق اين كودك را يعني امام كاظم(سلام الله عليهما) را در بغل گرفت فرمود: «بأبي و اُمّي مَن لا يَلهو و لا يعلب»[16] اين مي‌شود امام; درست است گوسفند با افراد عادي حرف نمي‌زند ولي خب با وليّ الله كه حرف مي‌زند وليّ الله هم مي‌تواند به او دستور بدهد فرمود: «اسجدي لربّك» خب اين مي‌شود «لا يلهو و لا يلعب» اينها حاضر نيستند حيوانات را به بازي بگيرند چه رسد به جامعه انساني.

وجود نصاب تکليف در همه مکلّفان

پرسش: مگر همه كودكان علي‌السويه داراي تربيت واحد نيستند؟

پاسخ: نه, آن نصاب لازم را دارند ولي «الناس معادن» اين بيان نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة»[17] البته آن نصاب لازم را براي تكليف همه دارند يعني نصابي كه بايد مكلّف باشند و دستور خدا را اطاعت كنند اما درجات هوششان كه يكسان نيست.

تحقق نظام حق در پرتو اصول سه گانه

پرسش:... پاسخ: حق در قبال باطل است يعني چيزي كه منشأيي دارد همراهي دارد مقصدي دارد نظامي دارد سه مرحله را يك شيء بايد دارا باشد تا حق باشد, نظام فاعلي, نظام داخلي, نظام غايي اين در سورهٴ مباركهٴ «طه» مشخص شده وقتي فرعون به وجود مبارك موسي عرض كرد كه خداي تو كيست, فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي﴾ كه اين سه نظام را به عالم داده ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي[18] نظام فاعلي‌اش مشخص, ساختار داخلي‌اش مشخص, هيچ چيزي در درونش كم نيست نظام غايي‌اش هم مشخص, راهش هم مشخص كجا مي‌رود هم مشخص, اگر چيزي داراي اين عناصر سه‌گانه بود راه فاعلي‌اش تام بود غير خدا دخالت نداشت ساختار داخلي‌اش كمبود نداشت راهش به هدف مشخص بود هم هدفدار بود هم راهش مستقيم بود مي‌شود حق ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ اين سه اصل كه باشد مي‌شود نظام حق.

جهان هستي، تجلّي افعال الهي

 وقتي برهان اين شد ديگر غير او هر كه باشد و هر چه باشد مي‌شود بيت عنكبوت الآن چيزي نيست تا به عنوان بيت عنكبوت باشد براي اينكه سراسر عالَم مسبّح‌اند ساجدند, مسلم‌اند, منقادند, مطيع‌اند ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[19] بر فرض اگر غير خدا و غير از آثار خدا, افعال خدا, آيات خدا, چيزي در عالَم باشد كبيت العنكبوت است ولي چيزي در عالَم غير از آثار او نيست در بيانات نوراني حضرت امير بود كه بارها خوانده شد فرمود بيراهه نرويد خدا اگر بخواهد كسي را بگيرد از جاي ديگر سرباز نمي‌آورد «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[20] فرمود دست و پاي شما سربازان او هستند او اگر بخواهد بگيرد شما را با دستتان مي‌گيرد با پايتان مي‌گيرد با زبانتان مي‌گيرد انسان ـ خداي ناكرده ـ حرفي مي‌زند آبرويش مي‌رود ديگر اين‌طور نيست كه از جاي ديگر سربازكِشي كند يك جا انسان امضا مي‌كند كلاً سقوط مي‌كند جايي كه نبايد برود مي‌رود كلاً سقوط مي‌كند با پاي آدم مي‌گيرد با سرِ آدم مي‌گيرد با زبان آدم مي‌گيرد با دست آدم مي‌گيرد غير از فعل خدا و آثار خدا و آيات الهي چيزي در عالَم نيست اگر بر فرض باشد «كبيت العنكبوت» است اگر چيزي راه ورودي‌اش مشخص, راه خروجي‌اش مشخص, ساختار دروني‌اش مشخص اين مي‌شود حق.

مراد از «حق»، در آفرينش حقاني نظام هستي

در اينجا فرمود: ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اين عبارت «حق خلق است مِن وجهٍ»[21] كه در كلمات اهل معرفت است اين حقّ مخلوق‌به است نه آن حقّي كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ آ‌ن اصلاً منطقه ممنوعه است احدي به آن دسترسي ندارد اين حق همان حقّي است كه به آن مي‌گويند حقّ مخلوق‌به, اين مخلوق‌به كه مي‌گويند براي اين است كه در آيات آمده ما آسمان و زمين را بالحق خلق كرديم اين همان است كه فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ[22] غير از ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هوَ الْبَاطِلُ[23] آن حق, مقابل ندارد و احدي هم به آن دسترسي ندارد اين ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ است كه «عليٌّ مع الحق»[24] با اوست وگرنه كسي با خدا نيست اگر اين‌چنين است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ خدا آسمان و زمين را به «الحق» خلق كرد آن وقت اين مي‌شود حقّ مخلوق‌به اين است كه مي‌گويند حق, خلق است من وجهٍ و غير آن است من وجهٍ يعني فيض با مستفيض از يك جهت يكي‌اند از يك جهت دوتا هستند يكي مطلق است يكي مقيّد.

 استماع كلام حق با تلاوت قرآن و نجوا با خدا در پرتو نماز

 فرمود حالا كه اين شد ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾ ما اين حرف‌ها را از راه وحي به تو گفتيم همين را بخوان ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾ بخواهي بشنوي حرف خدا را بشنو براي اينكه آن كسي كه عالَم را آفريد دارد عالم را تفسير مي‌كند انسان را تفسير مي‌كند گذشتهٴ او را, آينده او را, جهان او را, فعليّت او را, روح او را, بدن او را دارد تفسير مي‌كند پس اين را تلاوت كن ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾ بخواهي با او حرف بزني ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ بالأخره با چه كسي مي‌خواهي حرف بزني غير از او و آثار او و آيات او و مخلوق او كه در عالَم نيست ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ[25] مگر اينكه كسي ـ معاذ الله ـ نابينا باشد جايي را نبيند كه ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾.[26]

معناي «حکمت» و «فقه» در بيان قرآن كريم

فرمود: ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾ اين ﴿مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾ هم به حكمت نظري نظر دارد هم به حكمت عملي, قرآن كريم كتاب الهي است هم بحث‌هاي جهان‌بيني را دارد كه در عالَم چه چيزي هست چه چيزي نيست, هم جهان‌داري را دارد كه چه بايد چه نبايد, هم بود و نبود را كه بحث نظر است هم بايد و نبايد را كه فقه و اخلاق است همه را بيان كرده از آيه 22 تا آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه گذشت همين است فرمود اينها حكمت است ما به شما گفتيم آيه 22 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ از توحيد شروع كرده ﴿فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ بعد احترام به پدر و مادر را ذكر كرده بعد ايتای ذي‌القربا حقّ آنها را ذكر كرده حرمت تبذير و اينها را ذكر كرده پرهيز از اسراف را ذكر كرده حرمت قتل اولاد را ذكر كرده حرمت زنا را ذكر كرده حرمت قتل نفس را ذكر كرده حرمت سوء استفاده از مال يتيم را ذكر كرده حرمت كم‌فروشي را ذكر كرده جلوي بي‌جا حرف زدن را گرفته, جلوي حرف‌هاي غير عالمانه را گرفته ﴿لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ را ذكر كرده, بعد فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ ما به تو حكمت داديم حكمت اين است كه بخشي به جهان‌بيني و توحيد و مسئله نظري برمي‌گردد بخشي هم به اخلاق و حقوق برمي‌گردد حكمت به اصطلاح قرآن غير از حكمت رايج است چه اينكه فقه هم به اصطلاح قرآن غير از فقه رايج است جهان‌بيني, فلسفه, كلام و مانند آن به اصطلاح قرآن كريم فقه است فقه يعني فهم دين آنجا كه سخن از خدا و آيات الهي و وحي و نبوّت است فقه است خواه مربوط به خداشناسي باشد كه بحث عقلي است خواه مربوط به حلال و حرام‌شناسي باشد كه بحث نقلي است فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ اينها را تلاوت كن.

 وحي علمي و عملي خداي سبحان

 بعد يك وحي فعلي دارد كه آن وحي فعلي جاي تلاوت نيست ملاحظه فرموديد ما يك جزم داريم كه حوزه تصوّر و تصديق و قضيه و قياس اقتراني و استثنايي اين كارهايي كه حوزه و دانشگاه دارند در اين رديف است يك حوزه عزم, عزم و اراده و نيّت و اخلاص داريم كه تصميم است و عمل است كاري به علم ندارد خداي سبحان براي اولياي خود از دو منظر وحي دارد هم مطالب علمي را وحي مي‌فرستد كه گذشته‌ها چه بود قصص انبيا چه بود جهان آينده چيست, هم در تصميم‌گيري گاهي مي‌بينيد در قلب انسان تصميمي پيدا مي‌شود انسان در تشييع شهيدي يا تشييع دوستي يا عيادت بيماري دفعتاً يك تصميم خوبي مي‌گيرد اين تصميم از جايي آمده چه اينكه ـ معاذ الله ـ اگر كسي قصد خلافي كرده تصميم كار باطلي گرفته اين تصميم از جاي ديگر آمده اگر تصميم, باطل باشد اين ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ[27] است كه وسوسه نام دارد اين هم وحي ابليس است اگر اين تصميم, خير و رحمت و بركت و صلاح و فلاح باشد ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ نام دارد يك وقت خدا مي‌فرمايد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ خب آن يك راه علمي است يك وقت مي‌فرمايد من وحي فرستادم كه بلندشو نماز بخوان خب اينكه انسان دفعتاً تصميم مي‌گيرد هميشه نمازش را اول وقت بخواند هميشه باوضو باشد اين تصميم است اينكه علم نيست اين اراده است اين تصميم است اين نيّت است اين بالأخره از جايي آمده تصادف و شانس و اينها كه ـ معاذ الله ـ نيست اگر كسي مشمول عنايت الهي باشد تصميم‌هاي خير را خدا به او عطا مي‌كند عهد كردم كه ديگر حرف كسي را نزنم اين تصميم‌گيري است اين تصميم‌گيري مي‌شود فعل خيرات ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ[28] نه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ[29] كه دستور باشد. وحي دو قسم است هم وحي علمي هم وحي عملي.

 وحي علمي و عملي شيطان

 كارهاي شيطنت هم ـ معاذ الله ـ آن هم دو قسم است اين ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ[30] همين است تمام اين مغالطات و شبهات منشأ شيطنت دارد اين خلاف حق را اين باطل را اين مغالطه در برابر حق را چه كسي در ذهن آدم انداخته همين‌طور خودبه‌خود پيدا شد اگر كسي ـ معاذ الله ـ مبدأ عالم را نپذيرد نظام عالم را نپذيرد ناچار است به شانس تكيه كند شما خرافي‌تر از شانس چه چيزي داريد از شانس خرافي‌تر چيز ديگري مي‌خواهيد؟! اگر به توحيد و نظام علّي بسنده نكند ناچار است به شانس, خوش‌شناسي و بدشانسي و اين حرف‌ها رو بياورد. خب اين تصميم پيدا شد از كجا پيدا شد در اثر بدرفتاري‌هاي سابق مي‌شود ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ اصلاً بعضي‌ها مي‌آمدند در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي اينكه حرف خودشان را بزنند تمام حواسشان اين بود كه چه چيزي بگويند نه چه چيزي بشنوند اما فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾.[31]

توفيق دريافت سلام الهي يا سلام نبوي توسط مخاطبان پيامبر

اينكه مي‌بينيد در نماز جمعه خطيب اول سلام مي‌كند از همين آيه سورهٴ «انعام» گرفته شده قبلاً در روضه‌خواني‌ها و مجالس وعظ رسم بود كه واعظ وقتي بالاي منبر مي‌رفت اول به مستمعين سلام مي‌كرد اين در همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود وقتي مؤمنين آمدند مي‌خواهي براي آنها سخنراني كني موعظه كني اول بگو سلامٌ عليكم ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ اوساط محضر, سلام را از تو دريافت مي‌كنند اوحديّ محضر, سلامِ مرا از تو مي‌شنوند يعني سلام مرا به آنها برسان چون خودش بعد از اينكه فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾,[32] ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ[33] فرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[34] ما به محسنين هم سلام مي‌فرستيم. بنابراين شيطان هم دو كار دارد هم وحي علمي دارد هم وحي عملي منتها از وحي علمي‌اش به وحي ياد شده از وحي عملي‌اش به وسوسه ياد شده.

 معاهده انسان با خداوند، نمونه‌اي از وحي عملي الهي

 فرشتگان الهي كه به اذن ذات اقدس الهي كار مي‌كنند هم وحي علمي دارند كه اين معارف را مي‌آورند هم وحي عملي دارند كه تصميم‌هاي خوبي نصيب انسان مي‌شود عهد كردم كه ديگر گوش به ناحق نكنم اين رساله عهد هم همين است شما مي‌بينيد در كتاب‌هاي فقهي ما نذر رايج است, يمين رايج است اما عهد خيلي كم است برخي از بزرگان رساله عهد داشتند من عهد كردم كه وقتم را تلف نكنم, عهد كردم حرف بي‌جا نزنم, عهد كردم هميشه نماز اول وقت بخوانم, عهد كردم تا ممكن است نماز را به جماعت بخوانم, عهد كردم كه نماز شبم ترك نشوم عهد يعني عهد آن‌قدر ذات اقدس الهي لطيف است كه فرمود با من عهد ببنديد اين رساله عهد در فقه همين است منتها حالا معمول‌به ما نيست ما نذر مي‌كنيم براي درمان بيماري يا كارهاي ديگري كه شبيه اين است انجام مي‌دهيم اما عهد نداريم با چه كسي عهد ببنديم با خدا عهد ببنديم يك طرف ما باشيم يك طرف او, با او معاهده كنيم عهد كنيم اين هم مثل نذر, اين هم مثل يمين حكم فقهي دارد كفّاره دارد و مانند آن.

تحذير طالبان علم از بطالت

بالأخره اين ذهن مگر ظرفيت چقدر مطلب دارد طلبه‌اي محقّقانه بخواهد درس بخواند آن وقت شب برود مرتب سريال نگاه كند مرتب فيلم نگاه كند اين ذهن مگر جاي چند مطلب دارد بعد آخر شب هم خسته است مروري هم به كتاب بكند اين ديگر محقّق در نمي‌آيد اگر كسي بخواهد قصص انبيا بخواند خب علم است اگر قصص اوليا را بخواند علم است اما داستان‌هايي كه پيام علمي ندارند انسان چرا وقتش را صرف بكند هر روزنامه‌اي را آدم بخواند اين ذهن مگر چقدر ظرفيت دارد اينها رساله نوشتند كه ما عهد كرديم حرف‌هاي غير علمي نگوييم, حرف‌هاي غير علمي نشنويم, نوشته‌هاي غير علمي نخوانيم بالأخره تا انسان بشود محقّق.

سرّ تعبير به اقامه، درباره نماز

 فرمود اينها را بخوانيد ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ﴾ اين را كه از طرف ذات اقدس الهي قرآني كه وحي شده بخوان آن وقت يكي از چيزهايي كه در همين كتاب است مسئله اقامه صلات است اين هم بارها ملاحظه فرموديد كه قرآن را انسان تلاوت مي‌كند مسئله تعليم كتاب و حكمت و تزكيه را دارد اما نماز را تلاوت نمي‌كند نماز را قرائت نمي‌كند براي اينكه اين قرآن, كتاب حكيم است فرمود: ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ[35] و دين, نماز را عمود مي‌داند «الصلاة عمود الدين»[36] عمود و ستون, خواندني نيست كسي اگر بگويد نماز بخوان مثل اينكه بگويد ستون را بخوان خب اين حرف حكيمانه نيست اگر گفتي نماز ستون دين است بگو ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ نه «اقروأ الصلاة» لذا در هيچ جا شما نمي‌بينيد قرآن بگويد نماز بخوانيد مي‌گويد نماز را اقامه كنيد براي اينكه ستون دين است ستون را كه كسي نمي‌خواند آنجا هم كه ﴿يُصَلِّي﴾ آنجا هم به معناي «مقيم الصلاة» است پس اين ستون را نگه بدار.

راه آگاهي از قبولي يا عدم قبولي نماز

و اين ستون را چون نگهداشتي زير اين خيمه رفتي از فحشا محفوظي و انسان مي‌تواند بفهمد كه نمازش مقبول شد يا نه, گرچه صحّتش را مي‌تواند بفهمد همين كه مطابق با رساله عمليه بود يا مطابق با فتواي خودش ـ اگر مجتهد باشد ـ بود اين نماز صحيح است اما حالا واقعاً مقبول حق شده كه حكم كلامي است نه حكم فقهي آن را اگر تا مدتي مصون از فحشا و منكر بود خدا را شكر كند كه نماز او قبول شد براي اينكه «الصلاة ما هي؟» صلات آن است كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ خب اگر موفق شد در امتحانات پيروز بيرون آمد موارد زيادي هم آزمون شده و از فحشا و منكر نجات پيدا كرده مطمئن است كه نمازش قبول شد آن وقت شاكر است اما اگر ـ خداي ناكرده ـ از طرفي نماز, از طرفي نگاه به نامحرم يا مسائل ديگر تقريباً اطمينان دارد كه نمازش قبول نشده براي اينكه نماز آن است كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾.

پرسش: انسان‌هاي نمازخوان گناه هم مي‌كنند.

پاسخ: بسيار خوب, معلوم مي‌شود كه صلاتشان [از نظر فقهي] صحيح است ولي مقبول حق نيست چون نماز آن است كه جلوي فحشا را بگيرد بنابراين اگر در قيامت بخواهد بگويد كه من نماز آوردم مي‌گويند نماز كامل نياوردي ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾.[37]

تجلي عظمت نماز، در تعابير اذان و اقامه

 شما مي‌بينيد در اذان و اقامه چقدر با جلال و شكوه از نماز نام مي‌برند اول مي‌گويند «حيّ علي الصلاة» ما نداريم كه بگويند «حيّ علي الزكاة, حيّ علي الحج, حيّ علي الصوم» اين «حيّ علي» مخصوص خود نماز است به طرف نماز بشتابيد اين بالصراحه, دو برهان هم در دو جمله ديگر بعد از اين آمده چرا «حيّ علي الصلاة» چرا بشتابيم؟ براي اينكه آن فلاح است «حيّ علي الفلاح» چرا بشتابيم؟ براي اينكه آن خير العمل است «حيّ علي خير العمل» چون خير العمل است چون فلاح است پس بشتابيد به طرف نماز خب انسان با خدا دارد گفتگو مي‌كند در پيشگاه او سجده مي‌كند ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ[38] مي‌گويد, ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[39] مي‌گويد معصيت يعني حرف او را دارد زير پا مي‌گذارد.

 حقيقت و روح گناه

معصيت يعني چه؟ در بحث‌هاي قبلي هم ما داشتيم كه بعضي از بزرگان اهل معرفت گفتند كه روح معصيت را شما بشكافيد مي‌بينيد با توحيد سازگار نيست چرا, براي اينكه اگر كسي خلاف بكند بر اساس سهو و نسيان و خطا و اضطرار و اجبار و الجا اينها كه بر اساس حديث رفع[40] معصيت نيست آنجا كه عالماً بالحكم و الموضوع, عامداً گناه مي‌كند معنايش اين است كه خدايا من هيچ عذري ندارم مي‌دانم كه تو گفتي نكن, مي‌دانم كه حرام است ولي به نظر من بايد بكنم روح هر گناهي را شما تحليل كنيد به شرك مي‌رسد ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[41] حالا خدا چقدر رحيم است كه مي‌گذرد حرف ديگر است اگر سهو و نسيان و غفلت و اضطرار و الجا باشد كه معصيت نيست بر اساس حديث رفع, آنجايي معصيت است كه شخص مي‌گويد خدايا اين را تو گفتي, من هم مي‌دانم, عذر هم ندارم, ولي به نظر من بايد انجام بدهم هيچ معصيتي نيست مگر اينكه عند التحليل نهايي به شرك برمي‌گردد لذا حالا خدا خيلي كريم است كه از ما مي‌گذرد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.

[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.

[3] . ر.ك: الكافي, ج2, ص84; ر.ك: نهج‌البلاغه, حكمت 237.

[4] . الكافي, ج3, ص122 و 426.

[5] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.

[6] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 54.

[7] . سورهٴ سجده, آيهٴ 7.

[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 107; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 22.

[9] . كشف الغمّة, ج2, ص308.

[10] . سورهٴ انعام, آيهٴ 29; سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.

[11] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 191.

[12] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.

[13] . سورهٴ زمر, آيهٴ 5.

[14] . سورهٴ حديد, آيهٴ 20.

[15] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 16.

[16] . الكافي, ج1, ص311.

[17] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص380.

[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 50.

[19] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[20] . نهجالبلاغة، خطبهٴ 199.

[21] . شرح فصوص(قيصری)، شرح قيصري، ص 656.

[22] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147؛ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 60.

[23] . سورهٴ حج، آيهٴ 62.

[24] . الامالی(شيخ صدوق)، ص 89 .

[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[26] . سورهٴ حج، آيهٴ 46.

[27] . سورهٴ ناس، آيات 5 و 6.

[28] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 73.

[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 43.

[30] . سورهٴ انعام، آيهٴ 121.

[31] . سورهٴ انعام، آيهٴ 54 .

[32] . سورهٴ صافات، آيهٴ 109.

[33] . سورهٴ صافات، آيهٴ 120.

[34] . سورهٴ صافات، آيات 110 و 121.

[35] . سورهٴ يس، آيات 1 و 2.

[36] . الامالی(شيخ طوسی)، ص 529 .

[37] . سورهٴ مائده ، آيهٴ 27.

[38] . سورهٴ فاتحة، آيهٴ 5.

[39] . سورهٴ فاتحة، آيهٴ 5.

[40] . التوحيد(شيخ صدوق)، ص353.

[41] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق