15 04 2000 4937315 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 25

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ ٭ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ٭ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾

اختلاف اقوال در خطاب ﴿إِن تَسْتَفْتِحُوا﴾ و معيت خاصه خداوند موجب استحكام اراده مؤمنان در برابر سستي كيد كافران

 در كريمه ﴿إِنْ تَسْتَفْتِحُوا﴾ چهار قول نقل شده است يكي اينكه اين خطاب متوجه كفار است كه عده‌اي از مفسرين گفتند و اكثرشان شايد همين را پذيرفتند به حق هم همين بود قول دوم اينكه اين متوجه مؤمنين است قول سوم تفصيل است كه اين ﴿إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ﴾ خطاب به مؤمنين است اين ﴿وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ﴾ اين براي كفار است كه اين تفصيل مستلزم تفكيك است قول چهارم همان توقف است و تحير كه فقط به نقل اقوال پرداختند جمع‌بندي نكردند و فتوا ندادند و اينكه فرمود ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾ در قبال ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ﴾ است اگر كيد كافران را خدا سست مي‌كند عزم و اراده مؤمنين را و اسباب و علل پيشرفت مؤمنين را مستحكم مي‌كند و فراهم مي‌كند به قرينه تقابل معناي اين معيت خاصه آن است كه نيروي ظاهر و باطن مؤمنين را تقويت مي‌كند.

سرّ تكرار كلمه «اطيعوا» در عبارت ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾

اما اينكه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ گاهي كلمه «اطيعوا» تكرار مي‌شود به مناسبتي نظير اينكه چون «اولي الامر» كنار رسول ذكر مي‌شود آنجا كلمه «اطيعوا» تكرار خواهد شد مثل ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ﴾ گاهي كلمه «اطيعوا» تكرار نمي‌شود براي اينكه «اولي الامر» ذكر نشده يا آن علل موجب تكرار وجود ندارد آنجا كه كلمه «اطيعوا» تكرار مي‌شود براي آن است كه رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو حيثيت دارد آن حيثيت ابلاغش كه هر چه را ابلاغ مي‌كند از طرف خداست اطاعت او در حقيقت اطاعت خداست وقتي گفتند از خدا اطاعت كنيد يعني آنچه را كه رسول خدا به عنوان احكام الهي به شما ابلاغ كرده‌اند قبول كنيد و عمل كنيد ولي از آن جهت كه ولي مسلمين است والي مسلمين است امام و حاكم مسلمين است يك سلسله بياناتي مربوط به مصاديق جزئيه دارد كه آن ديگر جنبه تبليغ نيست جنبه ولايت و امامت و رهبري است گرچه آن هم به عنايت الهي است به اذن خداست لكن آن حكم نيست آن اجراست مثلاً فرمود اسامه را من فرمانده لشگر كردم در فلان جا بعد از فتح مكه اين دو نفر را من مسئول اداره مكه كرد اين پستها و سمتهايي كه حضرت مي‌دهد به عنوان اينكه والي مسلمين است امام امت است ولي جامعه هست رهبر يك قيام هست دستور مي‌دهد اينها احكام نيست اينها موضوعات و مصاديق است كه زيرمجموعه آن احكام كلي قرار مي‌گيرد از اينها به عنوان يك اطاعت خاصه ياد مي‌شود لذا كلمه «اطيعوا» در اين‌گونه از موارد تكرار خواهد شد لكن جمع‌بندي نهايي همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» به اين صورت آمده است كه مربوط به نبوت عامه است كه هيچ پيامبري مبعوث نشد مگر اينكه به اذن خدا مطاع است آيه ٦٤ سوره «نساء» اين است كه ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ كه اين اختصاصي به نبوت خاصه ندارد اين مربوط به نبوت عامه است يعني هيچ پيامبري فرستاده نشد مگر اينكه به اذن خدا مطاع باشد چه اينكه در آيه هشتاد از همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» مي‌فرمايد ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ﴾ چون رسول حرفي از خود ندارد اگر هم در حقيقت كسي را فرمانده لشگر معين مي‌كند كسي را امير مكه و مدينه معين مي‌كند كسي را امير الحاج معين مي‌كند آن هم به تأييد الهي است پس «من عند نفسه» هيچ حكمي ندارد لذا فرمود ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ﴾[1]

تبيين يكي‌بودن حكم پيامبر (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) با حكم الهي و اثبات رضايت الهي از طريق رضايت ايشان

براي اينكه معلوم بشود به اينكه «رسول بما انه رسول» حكم جدايي ندارد آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» يك شاهد خوبي است كه نظير همين گونه از موارد ياد شده ضمير را مفرد آورده آيه ٦٢ سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ﴾ اينها كه در جبهه و جنگ شركت نكردند در موارد عمومي با شما همكاري نكردند اينها سوگند ياد مي‌كنند تا شما را راضي كنند ولي ﴿وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ﴾ نه «يرضوهما» اينها كه در جبهه شركت نكردند در مسايل خير دستشان بسته بود با شما همكاري نكردند الآن سوگند ياد مي‌كنند تا شما را راضي كنند و كار خودشان را توجيه كنند در حالي كه خدا و پيامبر احق‌اند كه اين مردم آنها را راضي كنند در اينجا ضمير تثنيه نياورد فرمود ﴿وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ﴾ يعني «يرضو» پيغمبر را چون رضاي پيغمبر رضاي خداست ما براي اينكه بفهميم خدا راضي است يا نه بايد ببينيم پيغمبر راضي است يا نه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي راضي است كه خدا راضي باشد پس راه اثبات رضاي خدا رضاي پيغمبر است راه ثبوت رضاي پيغمبر رضاي خداست يعني «اذا رضي الله يرضي رسول الله و اذا علمنا برضي رسول الله نكشف رضي الله سبحانه و تعالي» پس در مقام اثبات رضاي پيغمبر طريق تشخيص رضاي حق است در مقام ثبوت رضاي پيغمبر تابع رضاي خداست وقتي خدا راضي باشد پيغمبر راضي است پس دو امر نيست لذا اينجا هم ضمير را مفرد آورده فرمود ﴿وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ﴾ اين احق هم البته افعل تعييني است و نه افعل تفضيلي خب

توصيه الهي به مسلمانان جهت همراه نشدن با منافقان در شيدن آيات الهي و روي گرداني از آن

 بعد فرمود ﴿وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ﴾ شما كه مي‌شنويد اين حرفها را و مي‌فهميد ديگر روي برنگردانيد اعراض نكنيد مثل منافقين نباشيد مثل گروهي از اهل كتاب نباشيد ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ آنها گفتند ما شنيديم ولي خب گوش نمي‌دهند كه قبول نمي‌كنند كه نه از نظر اعتقاد گوش مي‌دهند تا باور كنند نه از نظر عمل گوش مي‌دهند تا اطاعت كنند فقط يك گوش فيزيكي است ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا﴾ اما ﴿وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ اينها به سوء اختيار خودشان حرفها را نشنيده مي‌گيرند يعني گوش به حرف نمي‌دهند نه اينكه نمي‌شنوند آنها كاملاً حرفها را مي‌شنوند بعد مي‌گويند كه اين حرفها افسانه است ـ معاذ الله ـ ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾[2] ما هم اگر بخواهيم مثل اين سوره مي‌آوريم آيه مي‌آوريم اينها اساطير اولين است اين‌طور نيست كه اينها نشنوند و درك نكنند و نفهمند كه وقتي باور نكردند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها گوش به حرف ما نمي‌دهند خب پس اينها كاملاً حرف را مي‌شنوند كاملاً مي‌فهمند و حكم مي‌كنند ـ معاذ الله ـ به اينكه اينها اساطير است افسانه است ما هم اگر بخواهيم مثل اين مي‌آوريم و مانند آن ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾

معيار خير و شرّ حقيقي و بيان پست‌ترين مخلوقات بودن منافقان و كافران

بعد مي‌فرمايد ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ اين كلمه «عند الله» براي اينكه ثابت كند كه چه چيزي خير است چه چيزي شر است چه چيزي حق است چه چيزي باطل است بايد با آن ميزان حقيقي عرضه بشود و آن ميزان حقيقي عند الله است لذا اگر چيزي عند الله خير بود خير واقعي است و چيزي عند الله خير نبود شر واقعي است و مانند آن بدترين جنبنده خواه اين جنبنده معناي عام به معناي لغوي باشد كه شامل انسان و حيوان و ساير جنبنده خزنده و امثال ذلك مي‌شود يا نه همان «دوابّ» مصطلح باشد بدترين دابّه صم بكمي است كه «لا يعقلون» است منظور از اين شر نه يعني زيانبارتر يعني پست‌تر فرومايه‌تر از اين حيوان پست‌تر نيست براي بعضي از حيوانات نظير مار و عقرب بالأخره سودي متصور هست اما براي اينها هيچ سودي نيست بدترين جنبنده اينها هستند بعد در بخشهاي ديگر مي‌فرمايند نه تنها بدترين جنبنده اينها هستند بدترين مخلوق اينها هستند اينها نه تنها از هر حيواني پست‌ترند از هر گياهي هم پست‌ترند نه تنها از هر گياه پست‌ترند از هر سنگ و كلوخي هم پست‌ترند بالأخره براي سنگ و كلوخ خاصيتي هست اما براي كافر جز ضرر اثر ديگر ندارد آن همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «بينه» مشخص كرد فرمود اينها «شر البريه»‌اند آيه ششم سورهٴ مباركهٴ «بينه» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾ ذات اقدس الهي باري است بارئ است يعني خالق البته بين بارئ و خالق و مصور كاملاً فرق است كه در بخشهاي اسماي حسنا اشاره شده ﴿الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْنَي[3] گذشته از اين فرق خدا بارئ است يعني خالق است ماسواي خدا بريه‌اند يعني مخلوق‌اند اين كه دارد «والذي برأ النسمة» و مانند آن از همين قبيل است خب پس خدا بارئ است ماسواي او بريه در بين بريه بدترين موجود كافر و منافق است اين اختصاصي به حيوانات ندارد گياهان را هم شامل مي‌شود جمادات را هم شامل مي‌شود

حيوان‌بودن منافقان و كافران لازمه گذر آنها ﴿كَالأَنْعَامِ﴾ بودن به ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ و تفاوت طفره با تحدد امثال

خب تفصيل مسأله را در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت گاهي خداي سبحان مي‌فرمايد كه اين گروه كارهايي كه انجام مي‌دهند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[4] اينها فقط به فكر شكمشان‌اند يعني نزديك حيوان‌اند تعبير ﴿أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ﴾[5] يعني اينها دركات نزولي را طي كردند از مرز انسانيت حالا دارند تنزل مي‌كنند به محدوده حيوانيت مي‌رسند ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾اند بعد از اينكه فرمود ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ چون طفره محال است معلوم مي‌شود از اينكه به محدوده حيوانيت نزديك شده‌اند سقوط مي‌كنند در محدوده حيوانيت و از آنجا هم سقوط مي‌كنند تنزل مي‌كنند پايين‌تر مي‌روند مي‌شود ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين ديگر ممكن نيست ﴿كَالأَنْعَامِ باشد بعد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ باشد اين وسط طفره باشد طفره چه در صعود چه در نزول محال است طفره معنايش اين است كه فاصله بين مبدأ و منتها طي نشود يعني موجودي كه در نقطه «الف» هست اين موجود بدون اينكه فاصله بين «الف» و «باء» را حالا يا «علي وجه الارض يا فوق الارض يا تحت الارض» طي كند دفعتاً در «با» ظهور كند اگر موجودي در شرق هست اين فاصله شرق و غرب را به يكي از سه طريق بايد طي كند بالأخره يا علي وجه الارض با اتومبيل و امثال اتومبيل طي كند يا هوايي طي كند يا دريايي طي كند يا دون الارض يا فوق الارض يا علي وجه الارض بالأخره اين فاصله بايد طي بشود موجودي كه در شرق است بدون طي فاصله بين شرق و غرب دفعتاً در غرب حضور پيدا كند مي‌شود طفره اين مي‌شود محال هم وحدت اتصالي هم اگر محفوظ باشد يك وقت است سخن از تجدد امثال است و مانند آن كه اين شيء در شرق معدوم مي‌شود و در غرب موجود مي‌شود ديگر آن نيست اين زوال شيء است و حدوث شيئي ديگر آمدن شيئي از شرق به غرب نيست شيء اگر از شرق به غرب بخواهد بيايد بايد به احد انحاي ثلاثه اين فاصله را طي كند در بحثهاي درجات وجودي هم همين‌طور هست اگر موجودي از ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ بودن بخواهد به ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[6] بودن برسد حتماً اين محدوده فاصله خود انعام بودن را هم يقيناً بايد طي كند و گرنه مي‌شود طفره خب پس اين سه مرحله هست ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ هست انعام هست ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ هست.

سرّ پست‌تر بودن كافران و منافقان از تمام مخلوقات

اما چرا بدتر از گياهان‌اند براي اينكه ذات اقدس الهي عده‌اي را فرمود اينها از سنگ و كلوخ بدترند خب اگر از سنگ و كلوخ بدترند يقيناً از درخت هم بدترند پايين‌ترند ديگر اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[7] همين است بعضي در حد سنگ‌اند يعني هيچ اثري از اينها نمي‌آيد بعد مي‌فرمايد از سنگ هم پست‌ترند براي اينكه بعضي از سنگها بالاخره در كوهسارها از درونشان آبي مي‌جوشد چشمه مي‌جوشد اما اينها آن هم نيستند سنگ هم بال.خره مي‌شود لاي جرز ديوار گذاشت خاصيتي دارد اين آن خاصيت هم ندارد لذا ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ﴾ «او» يعني «بل» «بل» ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ خب حالا از آن دركات كه شروع كرده يكي پس از ديگري «كَاْلأَنْعامِ و انعام و بَلْ هُمْ أَضَلُّ» قهراً «كالنبات و النبات و بَلْ هُمْ أَضَلُّ» «كالحجر و بل حجر و بَلْ هُمْ أَضَلُّ» اين نه مقطع است كه بايد طي بكند و گرنه چطور مي‌شود ﴿أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[8] اگر طفره چه در قوس باشد چه در صعود چه در نزول محال است اين كه نمي‌تواند ﴿أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ باشد بدون طي اين دركات حالا كه اين چنين شد آن جمع بندي آيه شش سوره «بينه» درست است كه بدترين مخلوقات همين كافر‌اند يعني از هر كلوخي پست‌ترند از هر سنگي پست‌ترند بلكه خب آنها خاصيتي دارند اين آن خاصيت را هم ندارد ﴿شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾[9] اين غير از ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ است ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ يعني در جنبنده‌ها ﴿شَرُّ البَرِيَّةِ يعني مخلوقها ذات اقدس الهي چون بارئ كل است در بين مخلوقات هيچ موجودي بدتر از كافر نيست در قبال در بين مخلوقات هيچ موجودي هم بهتر از مؤمن نيست آيه هفتش اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ از مؤمن بالاتر هيچ چيزي نيست.

خب البته هنوز به قدرت نرسيده در محدوده خودش اين كار را مي‌كند حالا مهلك نيستند ولي بي‌خاصيت‌اند آخر آخر يك كلوخ خاصيتي دارد يك كافر يك منافق آن هم نيست.

دليل پست‌تر بودن منافقان وكافران از درندگان

اينها ديگر نظير ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[10] «بَلْ أَضَلُّ» بودن براي اين است كه بالأخره انسان مار ظاهرش مار باطنش هم مار است آدم كه او را ديد احتجاب مي‌كند مسموم نمي‌شود اما اين ظاهرش انسان است باطنش مار است مصافحه مي‌كند و مسموم مي‌شود سرّش اين است خب يك گرگ ظاهرش گرگ است باطنش گرگ است آدم كه او را ديد بالأخره يا از او فرار مي‌كند يا او را در قفس مي‌كند اما اگر كسي ظاهرش انسان بود باطنش گرگ بود آدم مي‌رود آنجا و دريده مي‌شود يعني از هر كدام از اين درنده‌ها بدتر است ديگر.

خب دنيوي‌اش هم همين است در دنياي همين كار را مي‌كنند ديگر اينها اهلاك حرث و نسل دارند يك خاصيتي هم ندارند دو چه خاصيتي دارند جز ضرر.

براي اينكه درك نمي‌كنند وقتي درك نكردند راه سقوطشان را ذات اقدس الهي بيان مي‌كند كه اينها مجاري ادراكيشان را عمداً بستند وقتي مجاري ادراكيشان ببندند كم‌كم سقوط مي‌كنند.

لذا مي‌فرمايد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[11] ديگر نمي‌گويد كه اينها در حد گرگ‌اند كه مي‌فرمايد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾

تجليل قرآن از برخي اهل كتاب به خاطر رعايت احكام ديني خود و انجام كارهاي خير توسلي و مذمت برخي ديگر به ﴿شَرُّ البَرِيَّةِ﴾

خب حالا آن‌كه از آن جهت كه كافر نيست از آن جهت مؤمن است براي اينكه آنها توسلي است و كارهاي خير را هم انجام مي‌دهد آنها ديگر توسليات است راه مي‌سازد مستشفا مي‌سازد مدرسه مي‌سازد درمانگاه مي‌سازد اينها كارهاي خير توسلي است از آن جهت كه كافر نيست.

نه غرض اين است كه در اين محدوده از آن جهت ديگر كافر نيست خداي سبحان مثلي مي‌زند مي‌فرمايد برخي هستند كه مثل آن بنده بي‌خاصيت‌اند كه ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ﴾ مثلي را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد انساني هست كه بر ممشاي عدل حركت مي‌كند در ستاد و صراط مستقيم حركت مي‌كند سودآور است كسي هم هست كه ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ﴾ به هر سمتي كه مولاي او اين را مي‌فرستد بي‌خاصيت برمي‌گردد آن ﴿شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾[12] و اما عده‌اي كه نه ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾[13] يك عده از يهوديها را يك عده از مسيحيها را خيلي با تجليل نام مي‌برد آنها يا در مكتب خودشان خوب هستند يا لااقل در مسايل انساني خوب‌اند.

دليل نگرفتن ماليات «جزية» از اهل كتاب «اهل ذمّة» در جمهوري اسلامي

الآن هم ﴿أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ هستند براي اينكه اينها برايشان مسأله جزيه و اينها حل نشده برايشان اگر مسأله جزيه حل مي‌شد صريحاً مي‌گفتند در آن مجلس خبرگان قانونگذاري كه اگر شما از ما يهوديها يا مسيحيها جزيه بگيريد كشورهاي ديگر هم هستند كه شما مسلمانها در آنها در اقليت هستند از شما هم جزيه مي‌گيرند شما در روابط بين الملل برابر با آن ميثاق بين الملل با ما رفتار كنيد اگر ما بايد جزيه بدهيم سرانه بدهيم خب شما هم در كشورهاي غربي مسلمان داريد از آنها هم مي‌گيرند آن‌طور كه حكومت اسلامي مستقر نشد هنوز ما داريم به آن سمت مي‌رويم ـ ان‌شاء‌الله ـ كه همه اين شرايط پياده بشود.

علت انديشه نكردن كافران و آمدن عذاب الهي بر آنان بعد از اتمام حجّت و رساندن كلام خدا به آنها

خب فرمود ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ اينها بدترين جنبنده‌اند بلكه بدترين مخلوق‌اند ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ اينها چرا لا  يعقل‌اند اينها چه گروهي‌اند؟ اينها كساني‌اند كه ذات اقدس الهي مسائل انساني را با اينها در ميان گذاشت يعني فطرت را از درون و وحي انبيا را از بيرون به عنوان دوتا چراغ براي اينها روشن كرد اين يك حرفها را به اينها تفهيم كرد اين دو و هم اعلام كرد به اينكه ما تا حجتمان بالغ نشود و به نصاب خود نرسد كسي را عذاب نمي‌كنيم نه عذاب ظاهر نه عذاب باطن آن را در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه پانزده به اين صورت فرمود ﴿وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ ﴿حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ رسولي كه ﴿إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا البَلاَغُ[14] او را همراهي مي‌كند رسولي كه فرمود ﴿قُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً[15] يعني حرف را برسان تا جانشان نه اينكه نظير يك نامه پستي به دم در منزلشان بدهي اين كه قول بليغ نيست برسان به جانشان ﴿في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ نه تنها به گوششان اين قدر بگو تا بفهمند خب تو بايست قول بلاغ داشته باشي يك بلاغ هم يعني بايد برسد كجا برسد در دل اينها برسد تا به اين مقطع نرسد خشم خدا شروع نمي‌شود فرمود ﴿في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ برسان تا اعماق جانشان حالا از آن به بعد اينها ديگر مختارند خواه بپذيرند خواه نپذيرند مي‌فرمايد بعد از اينكه ما عقل را از درون همان جايي كه چراغ عقل روشن مي‌شود اين نور وحي را هم ببر ببر ببر تا به آنجايي كه عقلشان روشن است كه اين دوتا نور با هم روشن كنند فضاي دل را از آن به بعد ديگر خودشان مختارند اين مي‌شود ﴿في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ تا به اين حد نرسد لطف خدا برنمي‌گردد تازه هم به اين حد رسيد باز هم لطف خدا برنمي‌گردد بعد از مدتي خب فرمود چراغي درونشان هست چراغي از بيرون هست تو معنايش قول بلاغ نيست كه سخنراني بكني همه جا را بگيرد نه بايد برساني تا جانشان كه اينها بفهمند وقتي فهميدند اين دوتا نور با هم هماهنگ بشود فضاي دل را آن شبستان دل را خوب روشن مي‌كند از اين به بعد ديگر آنها مختارند حالا اگر بيراهه رفته ما صبر مي‌كنيم دو بار سه بار ده بار صد بار صبر مي‌كنيم راه توبه و انابه را باز مي‌كنيم اگر ديديم نه توبه و انابه و همه اين درها باز است اينها عمداً اين درها را به روي خود مي‌بندند «أصَرُّوا عَلي ما فَعَلُوا» شد اينها كساني‌اند كه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾[16] شد از آن به بعد ما ديگر اين دل را مهر مي‌كنيم.

زمان مُهر نهادن خداوند بر دلهاي كافران و عدم تأثير معجزه بعد از آن بر دلهاي آنها

اين مي‌شود ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾[17] كه بحث مبسوطش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت «ختم» يعني مهر كرد مختوم يعني مهر شده خب اين صحيفه دل را خدا فرمود ما ديگر مهر مي‌كنيم خب نامه را كي مهر مي‌كنند؟ آن وقتي كه .... نامه را امضا نمي‌كنند كه اين صحيفه دل مادامي كه يك سطر روشن دارد خدا مهر نمي‌كند وقتي مهلت داد جا براي توبه و انابه باز كرد اين شخص «أصَرَّ علي ما فعل من ذنب» آن يك سطر هم سياه كرد وقتي به پايان نامه رسيد سراسر دل سياه شد آن‌گاه خدا مهر مي‌كند از اين به بعد هر معجزه را ببيند ديگر بي‌اثر است ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[18] پيغمبر زمان امام زمان هم بيايد بي‌اثر است براي اينكه ديگر مهر شده دل و ذات اقدس الهي هم اينجا احتجاج مي‌كند هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» احتجاج كرده كه ما اوائل مهر نكرديم وقتي كه ديگر جا براي هيچ چيزي نبود ما مهر كرديم اين دل مختوم است وقتي ختم شد مهر شد ديگر چيزي در اين دل نفوذ نمي‌كند گفتند نظير آن كاسه‌اي كه پشتش به آسمان است حالا هر چه هم بارن بيايد كه در دهان اين كاسه فرو نمي‌رود كه اين پشتش به آسمان است اين كسي است كه «تولي و اعرض عن الله» خب ﴿أَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾[19] درباره بعضي از اهل كتاب فرمود اينها كساني‌اند كه هر معجزه‌اي بياوري براي اينها بي‌اثر است آيه ١٤٥ سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا﴾ هر معجزه‌اي كه بخواهند بياوري بي‌اثر است براي اينكه اين سياهي آمده صحنه دل را گرفته انذار و تبشير بي‌اثر است اعجاز هم بي‌اثر است

هدايت نمودن كافران و تأخير در عذاب آنها با بودن اندكي خير در وجود آنها و برهاني نبودن هيچ خيري در آنها

در چنين فضايي خدا مي‌فرمايد ﴿لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ﴾ ما اگر بفهميم يك جاي روشني است يك نصيحت اثر مي‌گذارد برهان اثر مي‌گذارد اگر توفيقي به آنها بدهيم اثر مي‌گذارد حتماً مي‌گوييم ﴿لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ﴾ ولي اثر ندارد اينكه فرمود اگر خدا عالم باشد يك ذره اين «خيراً» نكره در سياق مثبت است اين نكره در سياق مثبت آن اندك را مي‌گيرد برخلاف نكره در سياق نفي كه همه را از بين مي‌برد فرمود يك گوشه خالي هم اگر باشد ما رعايت مي‌كنيم ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا﴾ هم نكره در سياق مثبت است يك هم اين تنوينش تنوين تقليل است دو اگر يك مثقال خير يك ذره خير اگر ما در اينها نشان داشته باشيم صبر مي‌كنيم راهنمايي مي‌كنيم ولي نيست و نفرمود در اينها خيري نيست فرمود خدا نمي‌داند اين با بهترين برهان است چون اگر بود خدا مي‌دانست بعضي از جاها ذات اقدس الهي براي معدوم بودن برهان اقامه مي‌كند مي‌گويد فلان چيز معدوم است در عالم نيست چرا؟ چون خدا نمي‌داند يعني اگر بود خدا مي‌دانست چون او ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[20] است پس معلوم مي‌شود اين لا شيء است در جريان شوك اين‌طور برهان اقامه كرد فرمود ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ﴾[21] آيا چيزي مي‌گوييد كه خدا نمي‌دانيد يعني چون نمي‌داند نيست چرا؟ براي اينكه او ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ است «كل ما صدق عليه انه شيء فهو معلوم الله سبحانه و تعالي» اما چيزي است كه معدوم محض است معدوم محض لا شيء است لاشيء كه علم به او تعلق نمي‌گيرد علم ظهور است حضور است كشف است حصول است او ما شئت فسمه معدوم محض حضور ندارد حصول ندارد كشف ندارد چيزي ندارد لذا فرمود شرك در عالم نيست براي اينكه خدا نمي‌داند چون اگر بود خدا مي‌دانست اينجا هم مي‌فرمايد هيچ خيري در اينها نيست اگر بود خدا مي‌دانست.

فرستادن پيامبران فراوان به بني‌اسرائيل و لجاجت آنها در تكذيب و كشتار پيامبران نشانه خواست خدا بر هدايت آنها

﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ﴾ در چنين فرض به فرض محال هم ﴿لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا﴾[22] است باز هم اگر توفيقي بدهد فهمي به اينها بدهد كسي كتابي بنويسد اينها باز بخوانند و بفهمند باز بي‌اثر است اين آيه ١٤٥ سورهٴ مباركهٴ «بقره» شاهد خوبي است بر اين صحنه ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا﴾ يعني آنجا كه «لو اتيت» اين است در آيه ٧١ سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود اينها چند بار كور شدند و ما معالجه كرديم كور مادرزاد شدند ما معالجه كرديم آيه هفتاد سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿لَقَدْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوي أَنْفُسُهُمْ فَريقًا كَذَّبُوا وَ فَريقًا يَقْتُلُونَ﴾[23] هر وقت پيغمبري بيايد ما چندين پيغمبر فرستاديم هيچ ملتي به اندازه اين اسرائيليها پيغمبر برايشان فرستاده نشده اينكه فرمود ﴿وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾[24] همين است اكثر انبياي ابراهيمي در همين بني‌اسرائيل بودند هيچ امتي لجوج‌تر از اينها نبود هيچ امتي هم به اندازه اينها پيغمبر بر ايشان ارسال نشد فرمود هر وقت پيغمبر مي‌فرستاديم اينها يا تكذيب مي‌كردند اين را ول مي‌كردند يا مي‌كشتند او را ﴿كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوي أَنْفُسُهُمْ﴾ همچنين كه مطابق ميلشان نبود مي‌كشتند او را يا مي‌زدند ﴿وَ حَسِبُوا أَلاّ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[25] خيال كردند آزمايشي نيست انتقام‌گيري هم نيست و اينها ﴿فَعَمُوا وَ صَمُّوا﴾ كور شدند كر شدند با همه تبهكاريهايشان باز ما اينها را معالجه كرديم ﴿ثُمَّ تابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾ باز بينا شدند باز شنوا شدند ولي مجدداً ﴿ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثيرٌ مِنْهُمْ﴾ آن‌گاه ﴿وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ﴾[26] در چنين فضايي است مي‌فرمايد ﴿لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾.

نبودن معناي تحقير در واژهٴ ﴿اْلأَدْبارَ﴾ و بيان قاعده كلي تكليفي در عبارت ﴿فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾

و اما آنچه كه مربوط به جريان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ آن كلمه اَدبار در سوره «انفال» آيه پانزده مفيد تحقير نيست و شامل پيغمبر و مؤمنين و همه اينها خواهد بود تكليف عام است چون آن اَدبار جمع دَبْر است آنجا كه سخن از تحقير است ناظر به فراريهاست آنجا به دُبُر تعبير كرده و گرنه اَدبار موهن تحقير نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» گذشت كه اينها ﴿لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ﴾[27] و مانند آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

 

[1]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 80.

[2]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 31.

[3]  . سورهٴ حشر، آيهٴ 24.

[4]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 154.

[5]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[6]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[7]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[8]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[9]  . سورهٴ بينه، آيهٴ 6.

[10]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.

[11]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[12]  . سورهٴ بينه، آيهٴ 6.

[13]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[14]  . سورهٴ شوري، آيهٴ 48.

[15]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 63.

[16]  . سورهٴ انعام، آيهٴ 70.

[17]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 7.

[18]  . سورهٴ يس، آيهٴ 10.

[19]  . سورهٴ نجم، آيات 29 ـ 30.

[20]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[21]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.

[22]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 23.

[23]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 70.

[24]  . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 16.

[25]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 71.

[26]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 71.

[27]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق