اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ﴿107﴾ قُلْ إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ ﴿108﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَي سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ ﴿109﴾ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ ﴿110﴾ وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ ﴿111﴾ قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ ﴿112﴾
تبيين برخی اوصاف منحصر حضرت رسول در قرآن
بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه در مكه نازل شد تقريباً جمعبندي مطالب اين سوره را در بردارد دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چندتا حصر در قرآن كريم آمده كه بخشي از اين حصرها در اين سوره است بخشي هم در پايان سورهٴ مباركهٴ «كهف» است بخشي هم در اول سورهٴ مباركهٴ «نجم» است و مانند آن, يكي از آن حصرها اين است كه من ذاتاً بشرم غير از بشريّت چيز ديگر در من نيست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ﴾[1] بندهٴ خدا, مخلوق خدا و بشرم كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» و در آيات ديگر هم اين حصر آمده كه ذاتاً مخلوقم, بشرم و بندهٴ خدا. حصر ديگر آن است كه در عصر من فقط بر من وحي ميشود و لاغير بر هيچ كسي وحي نميشود الاّ بر پيامبر و من پيامبرم اين حصر دوم كه ﴿إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ﴾ در اين آيهٴ 108 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است كه فقط بر من وحي ميشود. حصر بعدي آن است كه در مسائل ديني اعم از اصول دين و فروع دين چيزي از ذات مقدّسش صادر يا ظاهر نميشود الاّ اينكه مطابق وحي است اين ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[2] خصوص نطق معيار نيست اينكه ميگوييم فعلِ معصوم, قولِ معصوم, تقرير معصوم حجّت شرعي است يعني در مسائل ديني آنجا كه ما بخواهيم اصلي از اصول دين يا فرعي از فروع دين را از حضرت دريافت كنيم هر چه كه فعلاً, قولاً, تقريراً ميفرمايد وحي است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾, «ما يكتب عن الهوي, ما يَفعل عن الهوي, ما يقوم و لا يَقعد عن الهوي» ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[3] حالا مسائل عرفي و عادي امثال ديگر آن خارج از بحث است آن را بر اساس ولايت كليّه كه حضرت دارد بر اساس قربين نوافل و فرايض يك راه ديگري دارد ولي آنچه فعلاً محلّ بحث است اين است كه در تمام مسائلي كه مربوط به اصول دين و فروع دين است و سنّت آن حضرت حجّت است قولاً و فعلاً و تقريراً اين مطابق وحي است. خب, كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾.
پرسش:...
پاسخ: يك وقت است كه با سكوت تقرير ميكند چيزي را حضرت ميبيند و ردع نميكند همين تقريرش ولو به عدم ردع ميشود سنّت و حجّت.
حصر ديگر آن است كه تمام آنچه را كه از راه وحي دريافت كرده است همه را گفته و بيان كرده چيزي را كتمان نكرده اين طور نيست كه مطلبي از مطالب را حضرت ـ معاذ الله ـ كتمان كرده باشد به مردم نگفته باشد اين طور نيست آن را در آيهٴ ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[4] بيان فرمود ضِنَّت يعني بخل ورزيدن با صاد ضاد نه طاء ظاء ضَنين يعني بخيل فرمود او دربارهٴ انشا و ابلاغ وحي ضَنين نيست, بخيل نيست, كَتوم نيست كه چيزي را نگفته باشد هر چه را يافت گفت, پس اين هم يك حصر ديگر ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾ يعني هيچ مطلبي از مطالب وحي مكتوم نمانده همه را مشغول كرده چيزي مستور نيست همه را بيان كرده.
عدم دسترس مردم به درک تمام کلام پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پرانتزي حالا اينجا باز كنيد حضرت همه چيز را بيان كرده اما همه كس نميفهمند نه اينكه حضرت ـ معاذ الله ـ بعضيها را گفته بعضيها را نگفته همه چيز را گفته ولي بعضيها ميفهمند بعضيها نميفهمند. اين بيان نوراني كه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه قبلاً هم اين حديث نوراني شرح شد «ما كَلَّمَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العبادَ بِكُنه عقله قَطُّ»[5] يعني در تمام مدّت پر بركت عمرش با هيچ كس به اندازهٴ كُنه عقل خود مكالمه نكرد نه اينكه حرف نزد اين قول غير از آن مكالمه است «ما كَلَّمَ» حضرت «العباد بِكنه عقله قطُّ» در بين بزرگان شارح اصول كافي از چهارصد و اندي سال قبل تا الآن اول كسي كه اين حديث را عميقاً شرح كرد و اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا كرد مرحوم صدرالمتألهين بود بعد مجلسي اول بود, بعد مجلسي دوم بود, بعد دامادشان مرحوم ملاصالح مازندراني بود و بعد ديگران كه فرمود با اهل بيت كُنه عقلش را كه ميفرمود و فرمود آنها متوجّه ميشدند. خب, اين يك حديث آن حديث ديگري هم كه فرمود: «إنّا معاشر الأنبياء اُمِرْنا أن نُكلِّمَ الناس علي قدر عقولهم»[6] نه يعني آنچه خدا به ما گفته قدري از آن را ميگوييم ـ معاذ الله ـ قدري از آن را نميگوييم ما همهاش را ميگوييم ولي هر كسي به اندازهٴ عقل خود ميفهمد به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي در رسالهٴ شريفهٴ الولايه كه از رسائل قيّم اين بزرگوار است در آنجا مرقوم فرمودند كه اين حديث ناظر به كيفيت است نه كمّيت نه يعني ما بعضي از مطالب را گفتيم بعضي از مطالب را نگفتيم خير, ما همهٴ مطالب را گفتيم ولي بعضيها ميفهمند بعضيها نميفهمند كه اين ناظر به كيفيت است نه كميّت. بنابراين وجود مبارك حضرت نسبت به وحي ضِنّت و بخلي نداشت و نورزيد پس همهٴ مطالب را گفت اما اوحديّ از مؤمنان بخش وسيعي را ميفهمند و خيليها نميفهمند ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[7].
بررسی ديدگاه برخی مفسرين مبنی بر انحصار وحی به توحيد
حصر پنجم و ششم از اينجا شروع ميشود فرمود اگر ذات اقدس الهي به پيامبر وحي فرستاد وحياش هم منحصراً در توحيد است يعني غير از توحيد چيزي به پيامبر وحي نيامده كه ﴿قُلْ إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ تنها چيزي كه به من وحي شده است توحيد است. مفسّران دقيق مثل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايند اين حصر, حصر حقيقي است براي اينكه شما اصول دين و فروع دين هر چه را كه تحليل ميكنيد غير از توحيد چيز ديگر برنميآيد[8] خدا هست و اسماي حسناي او, صفات علياي او و مخلوقات او و احكام او, ديگر در عالم غير از اين چيز ديگر نيست كه غير از احكام الهي, غير از بندگان الهي, غير از مخلوقات الهي, غير از اوصاف الهي, غير از اسماي الهي و غير از خود خدا چيزي در عالم نيست كه اين ميشود توحيد, اگر ما احكام را بررسي كنيم همهٴ اين احكام بالأخره فرمان اوست ديگر اگر جهان را ببينيد آفريدهٴ اوست, انسان را ببينيد آفريده و بندهٴ اوست, منقطع از او نيست چيزي در عالَم نيست كه بندهٴ او نباشد, آيت او نباشد, مخلوق او نباشد در نظام علمي حكم او نباشد اين ميشود توحيد ديگر, شما اين جمله را لابد در مطوّل شنيديد و از بحثهاي عميق معرفتي است كه آيا غير از تصوّر در عالَم چيز ديگر هم هست به نام تصديق يا نه تصديق به تصوّر برميگردد ما اگر هر چيزي را بكُنهه بشناسيم تصديقي نداريم اين بر اساس فلسفهٴ تحليلي است كه اين آقايان ميگويند اگر ما ميگوييم «زيدٌ قائمٌ» و يك قضيه خبريه است «اخبار بعد العلم بها أوصافٌ» اين اوصاف است كه «قبل العلم بها أخبارٌ» اين از آن لطايف عميق ادبي است كه در مطوّل آمده اگر چيزي را نفهميديم بله خبر ميدهيم يا به ما خبر ميدهند ولي فهميديم اين تصديق به تصوّر برميگردد ديگر خب بر اساس فلسفهٴ تحليل هر چه را كه در عالَم هست از نظر معرفتي تصوّر است يعني اين شيء را با اوصاف داريم مينشاسيم همين, حالا اين حرف از توحيد به معرفتشناسي آمده يا معرفتشناسي سرايت كرده به بحثهاي ديگر ظاهراً از آنجا به معرفتشناسي آمده نه به عكس. در جهان خداست و اسماي او و افعال او و مخلوقات او و بندگان او و احكام او, در تصوّرات هم همين طور است اگر اين باشد ديگر حمل بر مبالغه نميشود ﴿قُلْ إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ جز وحي چيز ديگر نيست.
بيان مفاهيم و نکات ادبی <اله> و <الله> در جمله <لا اله الا الله>
مطلب ديگر اينكه إله غير از الله است الله را مشركان قبول داشتند كه ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[9] إله را مشكل داشتند يك حرفِ ناصوابي در كفايه مرحوم آخوند هست در بحث «إنّما» در بحث مفهوم و منطوق كه «إنّما» مفيد حصر است يا نه, ادات حصر چيست, خبر «لا إله إلاّ الله» چيست, يك چند وجهي را مرحوم آخوند ذكر ميكند خودش هم وجهي ذكر ميكند كه ميگويد إله, ذاتِ واجبالوجود است.[10] فاصلهٴ تفكّر مرحوم آخوند صاحب كفايه با شهيد ثاني در مقدّمهٴ شرح لمعه خيلي است خيلي يعني خيلي است حرف را اين بزرگوار در مقدمه شرح لمعه گفته كه متأسفانه خواندني نيست «لا اله الاّ الله» آيا اين «لا» نفي جنس است «إله» اسم است «الله» خبر است يا خبرِ مقدّم و مبتداي مؤخّر است كه شهيد ثاني نظر ميدهد[11] مرحوم آخوند خراساني خيال كرده كه إله يعني واجبالوجود خب إله را كسي نگفته كه واجبالوجود است كه آنكه واجبالوجود است الله است در قرآن كريم ميفرمايد الله كه واجبالوجود است شريك ندارد همان اللهِ واجبالوجود إله است و لا غير إله يعني معبود چه واجبالوجود باشد چه غير واجبالوجود باشد نزد مشركين اين طور بود اين «لا إله إلاّ الله» آمده بگويد كه إلهي كه شما ميگوييد معبود است اين غير از آن الله چيز ديگر نيست هيچ معبودي غير از الله نيست إله به معناي واجبالوجود نيست إله به معني معبود است خب, لذا اگر ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ اين را با الف و لام ذكر ميكرد كه اللهِ شما واحد است خب مشركين ميگويند بله, ما هم ميگوييم الله واحد است الله كه شريك ندارد ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولَنَّ الله﴾[12] مادون ذات فعلِ خدا را هم مشركين قبول داشتند كه خالق غير از خدا نيست بله خالق غير از خدا نيست ربّالأرباب هم غير از خدا نيست, مدير كل هم غير از خدا نيست, إله الآلهه هم غير از خدا نيست اين مراحل توحيد را همه قبول داشتند مشكل اين بود كه إله به معناي معبود چندتاست دين دارد ميگويد إله به معناي معبود غير از آن الله چيز ديگر نيست «لا إله» غير از همان الله كه اين «إلاّ» به معناي غير است و وصف است و اين به جمله منحل نميشود و دوتا قضيه هم در كار نيست و اثبات يكي و نفي يكي در كار نيست اثبات الله مفروغعنه است دين آمده بگويد كه اين اللّهي كه مقبول است و معقول است و فطرت و دلپذير است غير از اين يكي ديگران نه, همين نه اينكه قلب نه إله را ميشناسد نه الله را ميشناسد دين آمده بگويد كه شرك باطل است توحيد حق است به دل دو چيز بده يكي قضيه سالبه يكي قضيه موجبه همهٴ انسانها و مخلوقات و بندگان الهي با فطرت توحيد خلق شدند انبيا آمدند بگويند غير از اين اللهِ دلپذير ديگران نه, «لا إله» غير از همان يك دانهاي كه شما قبول كرديد پس اگر در اين گونه از موارد بفرمايد: «إنّما الله إلهٌ» بله آنها هم ميگويند الله بله واحد است ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[13] خب, پس در اين گونه از موارد حتماً بايد بدون الف و لام باشد إله غير از الله نيست. خب, ﴿أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ إله يعني معبود شريك ندارد غير از آن الله كس ديگر نيست اين نزاع بين موحّد و مشرك است لذا فرمود آيا شما مُسلميد يا مشرك اينجا جا براي ايمان نيست اينجا اسلام در مقابل ايمان نيست آيا مُسلميد يعني ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[14] كه هست شما هم جزء اينهاييد يا مشركيد؟ اين مُسلم گاهي در مقابل ملحد است گاهي در مقابل مشرك چون در مكّه با مشركان روبهرو بودند فرمود غير از ذات اقدس الله إله و معبود ديگري در عالم نيست آيا شما ميپذيريد يا نه, اين استفهام تقريري است يعني بايد بپذيريد, اگر نپذيرفتيد حرفهاي بعدي من شروع ميشود. خب, پس چندين حصر آمده در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» آن حصر, حصر تام نيست آن حصرِ سه ضلعي نيست اين دربارهٴ توحيد و رهاورد خودش است.
رحمت نبوی نمادی از اسمای حسنای الهی
اگر دربارهٴ رسالت حضرت سخن بگويد فرمود من فقط ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ هستم پس من فقط ذاتاً بشرم همين, در عصر من فقط, گرچه اعصار ديگر انبيا وحي داشتند اما در عصر من فقط بر من وحي بشود اين دوتا, وحي هم كه بر من ميشود فقط توحيد است اين سهتا, من در اصول دين, در فروع دين, در مطالب ديني فعلاً, قولاً, تقريراً كه سنّت من است و حجّت شرعي است هر چه ميگويم مطابق وحي است اين چهارتا, هر چه هم كه وحي بود من به شما گفتم و چيزي را كتمان نكردم پنجتا, منتها حالا برخي را شما متوجّه ميشويد برخي را متوجّه نميشويد آن ديگر مربوط به خود شماست كه حديث «أمرنا أن نُكلّم الناس علي قدر عقولهم»[15] مطرح است. نه «قولُوا» حضرت نفرمود «لم نَقُل» يا «لا نقولوا إلاّ قدر عقولهم» كه ناظر به كميّت باشد فرمود: «نُكلّم» كه ناظر به كيفيت باشد. مطلب بعدي دربارهٴ رسالت است فرمود من فقط ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ هستم ميماند حالا اين سؤالها كه جنگها و خونريزيهاي چگونه است چون وجود مبارك حضرت مظهر اسماي حسناي الهي است در ذيل آيهٴ ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[16] آنجا اين روايات نوراني خوانده شد كه ائمه فرمودند: «نحن والله الأسماء الحسني»[17] اينها مظهر اسماي حسناي الهياند مخصوصاً وجود مبارك حضرت مظهر اسم اعظم است اگر خدا ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[18] است مظهري دارد آياتي دارد در بيان نوراني حضرت امير هم اين بود كه «ما للهِ آيةٌ أكبر مِنّي» كه اين حديث چندينبار خوانده شد فرمود خداي سبحان از من آيتي بزرگتر ندارد اينها چون اين چهارده نفر يك نورند از اينها بزرگتر كسي نيست اما از درون بزرگتر نيست چون كثرتي نيست چون نور واحدند, از بيرون بزرگتر نيست چون بيرون كسي نيست كه همتاي اينها باشد فضلاً از اينكه از اينها بزرگتر باشد پس «ما للهِ آيةٌ أكبر مِنّي»[19] اين بالقول المطلق صادق است نه در درون نه در بيرون, در درون نيست از باب سالبه به انتفاء موضوع, در بيرون نيست سالبه به انتفاء محمول. خب, حضرت ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است اگر ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است مظهر الله است الله عدلِ محض است اگر «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال والنقمة»[20] بر اساس عدل است عدل هم رحمت است اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جنگها و امثال ذلك عدّهاي را به جهنم فرستاد بر اساس رحمت است عدل رحمت است معناي رحمت, رحمتِ عاطفي كه نيست, رحمت دلسوزي كه نيست همان شاهدانِ عادل را قرآن در سورهٴ مباركهٴ «نور» ميفرمايد: ﴿لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾[21] پس رحمتِ عاطفي غير از رحمت معقول است رحمت معقول با عدل هماهنگ است رحمت عاطفي بر اساس دلسوزيهايي است كه گاهي عدل است گاهي غير عدل, بنابراين چون حضرت مظهر ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ است و مظهر رحمتِ رحمانيه خداي سبحان است و عادلانه جهان را اداره كرد و همچنان اداره ميكند پس ﴿مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ اين با حصرش هم سازگار است.
پرسش:...
پاسخ: نه, رحمت غير از خوشايندي است اگر كسي مشكل قلب دارد يك غُدّهٴ سرطاني دارد دارند جرّاحي ميكنند ميشكافند از درونش در ميآورند اين رحمت است ديگر حالا او خوشش بيايد يا خوشش نيايد رحمت است ولي خوشايند نيست اين علم است, حكمت است, عدل است. خب, اگر معيار خوشايند باشد بله نسبت به اين خوشايند نيست اما نسبت به اين ظلم نيست, اگر ظلم نيست عدل است «العدل رحمةٌ» ديگر.
پذيرش توحيد مستلزم قبول ولايت
اما در بخش پاياني چون هم بشير است هم نذير بايد مبشّراً باشد در جاي خودش, مُنذراً باشد در جاي خودش حالا دارد انذار ميكند رواياتي را مرحوم صاحب كنزالدقائق نقل كرده به عنوان تطبيق كه اين ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ﴾ را ائمه در كجا اِعمال كردند[22] اينها همه در باب تطبيق است و درست است. بخشي از روايات مربوط به اين است كه فلان موجود ولايت اهل بيت را پذيرفت, فلان موجود ولايت اهل بيت را نپذيرفت اينها بايد توجيه بشود چون در نظام تشريع ممكن است كسي ولايت را متأسفانه نپذيرد ولي در نظام تكوين هيچ موجودي نيست كه ولايت را قبول نكرده باشد براي اينكه خداي سبحان به ارض و سماء ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ ارض و جميع ما فيه, سماء و جميع ما فيه آسمان و زمين يعني به مجموعهٴ نظام خلقت دستور داد ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[23] خب, ممكن نيست موجودي با طوع و رغبت در مسير فرمان الهي باشد و با ولايت نباشد براي اينكه «بِكُم فَتَح الله و بِكُم يَخْتِمُ»[24] اينها در همين مسيرند ديگر حتي جهنم, حتي آتش اينها هم ولايت پذيرفتند نعم, قبول مراتبي دارد درجاتي دارند بعضيها درجات وجودي بهتري دارند بيشتر پذيرفتند كاملترند, بعضي درجات وجودي ضعيفتري دارند كمتر پذيرفتند ناقصترند اگر نقصي هست, اگر آفتي هست, اگر اُفتي هست نسبي است وگرنه چيزي در عالم نيست كه ولايت اينها را نپذيرفته باشد ميبينيد از جهنم بدتر كه ما در عالم جايي نداريم كه از جهنم بدتر, اين تحت فرمان مطلق وجود مبارك حضرت امير است «أنا قَسيم النّار والجَنَّة»[25] خب شما چه توقّعي داريد چيزي در عالم باشد ولايت علي را قبول نكند اين نيست نعم, درجاتي دارد البته وقتي حضرت دستور ميدهد «هذا عدوّي فخذيه»[26] او هم اطاعت ميكند اگر «أنا قسيم النّار والجنّة» است, اگر جهنم كه بدتر از او چيزي در عالم نيست او تابع فرمان مولاي خودش است مگر ميشود ولايت قبول نكند. خب, درجات البته سرِ جايش محفوظ است فلان ميوه شيرين است فلان ميوه شيرينتر, فلان ميوه تلخ است فلان ميوه تلختر اينها قابل قبول است.
اعلام عمومی پيامبر در برابر خطر مجازات الهی
در اينجا فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَي سَوَاءٍ﴾ من يك اعلام عمومي كردم به همهتان كه مبادا برابر آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «طه» آمده آنچنان سخن بگوييد كه بگوييد ﴿لَوْلاَ يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾[27] چه در دنيا, چه در آخرت, چه عذاب آخرت, چه عذاب دنيا بعد از ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[28] است اين آيات در مكه نازل شد هنوز جنگهاي بدر و امثال بدر در مدينه بايد اتفاق بيفتد فرمود عذابهايي كه بعدها به انتظار شماست من الآن اعلام خطر كردم عذابهاي آخرت من الآن اعلام خطر كردم ولي من نميدانم ذاتاً چه موقع اتفاق ميافتد حالا به وحي الهي خبر ميرسد كه در فلان صحنه شما پيروز ميشويد مسئلهٴ ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ﴾ اين به همان ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ﴾[29] برميگردد ذاتاً علمِ من به وسيلهٴ علم الهي است از خداي سبحان گرفته ميشود مستحضريد كه وقتي گفتند علم ائمه كسبي نيست معنايش اين نيست كه علم ذاتي است علمِ ذاتي فقط براي خداي سبحان است خداي سبحان واجبالوجود است علمش عين ذات اوست كمالاتش عين ذات اوست غير از خدا همه بندهٴ او هستند موجود فقيرند علم آنها از غير است و هستي آنها از غير است پس ذاتي نيست اما وقتي گفتند كسبي نيست معنايش اين نيست كه ذاتي است وقتي گفتند كسبي نيست يعني موهبتي است يعني همهٴ اينها نگاران به مكتب نرفتهاند و به عنايت الهي و هِبهٴ الهي عالِم شدند شبهاي جمعه علمشان به عنايت الهي اضافه ميشود[30] و مانند آن, پس اگر گفته شد كسبي نيست معنايش اين نيست كه ذاتي است معنايش اين است كه موهبتي است و آن حضرت هم ميفرمايد ذاتاً من بشرم تا خداي سبحان اعلام نكند خب من نميدانم وقتي اعلام كرد من ميدانم البته اعلام كرد و آن حضرت هم بعد آگاه شد كه چه موقع عذاب اينها نازل ميشود در دنيا و چگونه عذاب اينها نازل ميشود در آخرت. فرمود پس اينچنين نيست كه شما بتوانيد بگوييد عذاب ما بدون اطلاع قبلي نازل شده نه خير همه با اطلاع قبلي بود من همه را اعلام كردم ﴿عَلَي سَوَاءٍ﴾ هيچ كس بيخبر نيست ﴿فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ﴾ يعني بايد اسلام و انقياد را داشته باشيد ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَي سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ﴾ چه وعيد دنيا چه وعيد آخرت به دست ذات اقدس الهي است.
تبيين مفاهيم و مصاديق آزمون الهی
چه كسي پس ميداند شما كه ميگوييد من نميدانم نزديك است يا دور, عذاب دنيا نزديك است يا دور, عذاب آخرت نزديك است يا دور, پس چه كسي ميداند؟ خدا ميداند براي اينكه ﴿إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ﴾ يك, ﴿وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ﴾ دو, و پاداش و كيفر و اينها به دست اوست ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ﴾ شايد خداي سبحان بخواهد در اين مدّت شما را بيازمايد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت كه امتحانها دو قسم است امتحاني روزانه است كه هر روز هر چه كه از مسير قول و فعل و كار و سكوت ما ميگذرد آزمون الهي است بعضي از مسائل است كه مهم است سالي يكي دو بار اتفاق ميافتد كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» و مانند آن شواهدش گذشت كه فرمود مگر نميدانند ﴿أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾[31] چون سالي يك يا دو بار جنگِ رسمي بر مسلمانها تحميل ميكردند اين گونه از آزمونها نظير آزمونهاي رسمي مدارس است كه سالي يكي دو بار اتفاق ميافتد اما هر روز آزمون است, هميشه آزمون است چيزي در مسير زندگي ما نيست مگر امتحان الهي پس آن امتحانهاي مهم سالي يك يا دو بار ممكن است اتفاق بيفتد اما اين آزمونهاي جزئي هر روز است ديگر فرمود اين صحنه معلوم نيست كه آزمون است شما تا چه موقع خداي سبحان به شما مهلت خواهد داد ولي ﴿مَتَاعٌ﴾ تمتّع است و بهرهگيري است ﴿إِلَي حِينٍ﴾ تا زماني آن زمان چه موقع است, از آن به بعد ذات اقدس الهي چه تصميم ميگيرد او را كه عالِم جَهر و سرّ و اخفاست او ميداند ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾.
درخواست استعانت و حکم به حق در برابر مشرکين
آنگاه در بخش پاياني عرض كرد ﴿قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ﴾ انبيا قصصشان كه در همين سورهٴ «انبياء» آمده يا در ساير سوَر در آن بخش پاياني مشكلاتشان عرض ميكردند ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ﴾[32] انبيا اين كار را به خداي سبحان كه ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[33] است و ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[34] است ﴿أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾[35] است ارجاع ميدهند به اذن خدا عرض ميكردند خدايا بين ما و قوم ما حكم بكن براي اينكه ما ديگر هر چه بايد ميگفتيم گفتيم, هر چه بايد تحمل ميكرديم تحمل كرديم ما برنامهمان را انجام داديم حالا تو داوري اين ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ﴾[36] كه انبياي ديگر ميگفتند وجود مبارك حضرت هم به اين زبان عرض كرد: ﴿رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ﴾ اين ﴿احْكُم بِالْحَقِّ﴾ تأكيد است چون حكم او جز حق چيز ديگر نيست اگر او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[37] است, ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[38] است ﴿اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[39] غير از حق چيز ديگر نيست او هر چه ميگويد حق است و حق هر چه هست از اوست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ كه دوتا حصر متقابل است گفتنِ ﴿بِالْحَقِّ﴾ براي تأكيد است نظير ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[40] آنجا هم براي تأكيد است اينجا هم براي تأكيد است چون قتلِ نبي غير از باطل چيز ديگر نيست حتماً ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ است اينجا هم در مقابل اوست حكمِ اله فقط حق است ﴿رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ﴾ بعد فرمود: ﴿وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ﴾ خداي سبحان مستعان است فرمود: ﴿اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[41] ما هم به خداي سبحان استعانت ميكنيم نسبت به آنچه اينها بحث ميكنند دربارهٴ عقايد حرفي دارند, دربارهٴ توحيد و نبوّت و معاد حرفي دارند «ربّنا المستعان» گفته شد وجود مبارك حضرت در جنگها اين جمله را ميگفت حالا به صورت روايت يا غير روايت فخررازي نقل كرد ديگران هم اشاره كردند كه حضرت در جنگها اين جمله را ميفرمود: ﴿رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ﴾.[42]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره کهف, آيه 110؛ سوره فصلت, آيه 6.
[2]. سوره نجم, آيات 3 و4.
[3]. سوره نجم, آيات 3 و 4.
[4]. سوره تکوير, آيه 24.
[5]. الکافی, ج 1, ص 23 و ج 8, ص 268.
[6]. الکافی, ج 1, ص 23 و ج 8, ص 268.
[7]. سوره تکوير, آيه 24.
[8]. الميزان, ج 14, ص 331.
[9]. سوره انعام, آيه 163.
[10]. کفاية الاصول, ص 210.
[11]. الروضة البهية, ج 1, ص 231.
[12]. سوره لقمان, آيه 25؛ سوره زمر, آيه 38.
[13]. سوره انعام, آيه 163.
[14]. سوره آل عمران, آيه 83.
[15]. الکافی, ج 1, ص 23 و ج 8, ص 268.
[16]. سوره اعراف, آيه 180.
[17]. الکافی, ج 1, ص 144.
[18]. سوره اعراف, آيه 151.
[19]. بصائر الدرجات, ص 77.
[20]. تهذيب الاحکام, ج 3, ص 108.
[21]. سوره نور, آيه 2.
[22]. تفسير کنز الدقائق, ج 9, ص 487.
[23]. سوره فصلت, آيه 11.
[24]. من لا يحضره الفقيه, ج 2, ص 615.
[25]. بحار الانوار, ج 7, ص 337.
[26]. الامالی (شيخ مفيد), ص 6.
[27]. سوره طور, آيات 133 و 134.
[28]. سوره انفال, آيه 42.
[29]. سوره کهف, آيه 110؛ سوره فصلت, آيه 6.
[30]. الکافی, ج 1, ص 253 و 254.
[31]. سوره توبه, آيه 126.
[32]. سوره اعراف, آيه 89.
[33]. سوره انعام, آيه 57.
[34]. سوره اعراف, آيه 87.
[35]. سوره هود, آيه 45.
[36]. سوره اعراف, آيه 89.
[37]. سوره اعراف, آيه 87.
[38]. سوره انعام, آيه 57.
[39]. سوره يونس, آيه 32.
[40]. سوره آل عمران, آيه 21.
[41]. سوره بقره, آيه 45.
[42]. التفسير الکبير, ج 23, ص 198؛ تفسير القرآن العظيم (ابن کثير), ج 5, ص 340.