02 01 2011 4789096 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 58 (1389/10/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿92﴾ وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ﴿93﴾ فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ ﴿94﴾ وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ﴿95﴾ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ ﴿96﴾ وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿97﴾

دعوت عمومی انبيا به ايحاد وحدت دينی

بعد از اينكه در آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» جريان انبيا را به نحو عموم ذكر فرمود و شرح حال بعضي از آنها را تا حدودي بازگو كرد فرمود انبيا از يك جا سخن مي‌گويند و مردم را به يك جا دعوت مي‌كنند و روش آنها يكي است پس انبيا ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾اند امّتها هم يك هدف مشتركي دارند به استثناي شريعت و منهاج كه براي هر امّتي جداگانه تنظيم شده است ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ خطوط كلي اصول دين، اخلاق، فقه، حقوق مساوي هم است شبيه هم است خطوط جزئي احكام فقهي و مانند آن فرق مي‌كند لذا چه در اين سورهٴ «انبياء» چه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به انبيا خطاب مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ[1] در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود انبيا اصولاً آمدند براي ايجاد وحدت بحث اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 213 مبسوطاً گذشت.

رسالت انبيا در تبيين راه­حلهای اختلافات علمی

 آن آيه اين بود كه ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ بشرِ اوّلي يك سلسله آداب و عادات و سنن فطري داشتند بينشان اختلاف نبود يا اختلاف كم بود و قابل حل كم كم در اثر پيشرفت علوم و صنايع و عادات و آداب و مانند آن اختلاف پيدا شد براي اينكه اين اختلاف حل بشود ما انبيا را فرستاديم با كتاب، آن پيامبر اوّلي كه وجود مبارك آدم بود آن گرچه داراي برنامه‌هاي ديني بود داراي دستورهاي اخلاقي بود لكن كتاب به اصطلاح قرآن همان است كه مشتمل باشد بر قانون و شريعت و حدود و تعزيرات و امثال اينها و اين براي پنج پيامبر است وجود مبارك نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و وجود مبارك پيامبر اسلام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه اينها داراي كتاب‌اند كتاب به اصطلاح قرآن آن است كه مشتمل بر اصول و فروع فقهي و اخلاقي و مسائل حقوق و حدود اينها باشد. فرمود انبيا آمدند براي حلّ اختلافهاي علمي بعضي از اختلافهاست كه قابل حل است بر اساس موازين علمي، برخي از اختلافهاست كه قابل حل است بر اساس موازين موعظه و اخلاق و نصيحت، بعضي از موارد اختلاف است كه قابل حل نيست يعني اگر كسي بر اساس سوء نيّت و بر اساس لجاجت و بر اساس بدخواهي و غرور زمينهٴ اختلاف را فراهم كرد به جايي مي‌رسد كه خودش مي‌گويد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[2] و خداي سبحان هم دربارهٴ آنها فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[3] براي حلّ اختلاف اين گروه مسئلهٴ قيامت ضروري است جريان قيامت طبق ادلهٴ فراوان ضروري است يكي از آن ادلّه اين است كه بالأخره حق بايد روشن بشود حق در اين عالَم آن طوري كه بايد روشن نمي‌شود به دليل اينكه تا كنون روشن نشد اختلافهاي فراوان مِلل و نِحَل هست. بخشي از اين اختلافات با مسائل علمي قابل حل شدن است بخشي با مسائل موعظه و اخلاق و نصيحت قابل حل شدن است بخشي به هيچ وجه قابل حل نيست چه اينكه ملاحظه مي‌فرماييد جايي باشد بالأخره معلوم مي‌شود حق با چه كسي است و چيست و آن قيامت است اگر جايي اصلاً نباشد اين به ياوه بودن و بيهوده بودنِ بخشي از خلقت برمي‌گردد. در آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه اختلافهايي كه امّتها داشتند به وسيلهٴ كتابهاي انبيا(عليهم السلام) حل مي‌شد آن اختلافهاي علمي،

منشأ اختلاف مذموم و تحليل آن

اما اختلافهايي كه بر اساس جهلِ علمي نيست بر اساس جهالتِ عملي است كه عمداً ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ[4] را فرياد مي‌كنند اين قابل حل نيست لذا در همان آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين‌چنين فرمود، فرمود: ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اختلافهاي علمي كه دارند به وسيلهٴ كتابهاي انبيا حل مي‌شود، اما ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ اين اختلافِ بعدالعلم است پس اختلاف قبل‌العلم نه تنها بد نيست يك چيز خوبي است اختلاف نظر ديگر، همين مناظره‌ها و بحثهايي كه در حوزه و دانشگاه هست دو نفر اختلاف نظر دارند بحث مي‌كنند بالأخره حق روشن مي‌شود اين اختلاف يك چيز پربركتي است براي اينكه اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «اضربوا بعض الرأي ببعضٍ يتولّد مِنه الصّواب»[5] از اين حديث نوراني اصطلاح تضارب آراء به دست آمد فرمود اين آراء را كه به هم مي‌زنيد مثل نكاحي است كه بين زن و مرد است اشكال و جواب به منزلهٴ نكاح زن و مرد است كه از آن نتيجهٴ خوبي گرفته مي‌شود اين اختلاف نه تنها بد نيست يك چيز خوبي است نتيجه‌هاي خوبي هم مي‌دهد اما بعد از اينكه حق روشن شد از آن به بعد اختلاف، اختلاف مذموم است اين اختلاف بعدالعلم منشأش بغي و غرور و ستم و خودخواهي است اين اختلافها حل نمي‌شود الاّ يوم القيامه. در دنيا به هر وسيله‌اي كه باشد ممكن است كسي خودش را ذي‌حق بداند يا بگويد يك روز من هم جبران مي‌كنم ولي در قيامت صحنه طوري است كه حق براي همه روشن خواهد شد بنابراين از آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» برآمد كه انبياء براي حلّ اختلاف آمدند حلّ اختلاف گاهي با موعظه و نصيحت است مسائل جزئي است گاهي هم با تحليلهاي عميقِ علمي اينها قابل حل است ولي وقتي كه اختلافِ علمي حل شد از آن به بعد مسئلهٴ غرور و خودخواهي و خودبيني مطرح بشود اين اختلاف بعدالعلم است كه چاره‌اي نيست كه فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ[6] يعني علم به آنها داده شد حق به آنها داده شد ولي نپذيرفتند ﴿بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه محلّ بحث است و همچنين آيه 52 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه قبلاً اشاره شد فرمود: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ بعد ﴿وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ﴾ ـ البته در آيه 53 سورهٴ مؤمنون ﴿فَتَقَطَّعُوا﴾ آمده است ـ اين تقطيع و اين تفرقه, تقطيع و تفرقهٴ بعدالعلم است و هيچ راهي براي حلّ اين اختلاف نيست الاّ در مسئلهٴ قيامت كه قيامت حق روشن مي‌شود در جهنم براي يك عدّه حق روشن مي‌شود.

رستاخيز نماد تکامل علمی نه عملی

 عالم بعد از مرگ تكاملِ علمي دارد خيلي از حقايق براي آدم روشن مي‌شود ولي تكاملِ عملي بعد از مرگ نيست يعني كسي بعد از مرگ حالا توبه كند, اقرار كند, اعتراف كند, به كمالي برسد, ايمان بياورد نيست تمام مشكل و پيچيدگي قيامت اين است كه حق روشن شده حالا مي‌خواهد ايمان بياورد نمي‌تواند براي اينكه ايمان يك فعلِ اختياري است اختيار در قيامت از انسان گرفته شده كه عمل انجام بدهد اين بيان نوراني به عنوان يك اصل كلّي در نهج‌البلاغه حضرت امير(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «إنّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[7] نمونه‌اش در سورهٴ مباركهٴ «نور» هست انساني كه تشنه است و راهنمايان به او مي‌گويند كه چشمه و كوثر اين طرف است آنجا كه مي‌دَوي و مي‌روي سراب است آب‌نماست ولي آب نيست اين حرفِ آنها را گوش نمي‌دهد به‌ دو به طرف آن سراب مي‌رود وقتي به آن كرانهٴ افق رسيد دست و پا خسته ديگر توان راه رفتن ندارد يك, عطش همچنان هست دو, معلوم شد كه اين سراب بود آب نبود سه, حالا تشنه است مي‌خواهد برگردد به سراغ چشمه توان آن را ندارد آنجا هم چشمه نيست مشكل اين تبهكاران در معاد آن است كه حق برايشان روشن مي‌شود اما نمي‌توانند ايمان بياورند لذا به مالكِ دوزخ(سلام الله عليه) مي‌گويند, آ‌ن روز هم به خدا ايمان نمي‌آورند يعني نمي‌توانند ايمان بياورند مي‌گويند ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ[8] به خدايت بگو كه جان ما را بگيرد اين طور نيست كه حالا اينها به خدا اعتقاد داشته باشند ايمان پيدا كنند تمام مشكل در قيامت اين است كه حق روشن مي‌شود آدم نمي‌تواند قبول بكند مثل اينكه تمام حق براي كسي كه به دنبال سراب رفت روشن شد كه اينجا چشمه نبود اينجا آب‌نما بود اينجا آب نبود عطش هست يك, دست و پا خسته است دو, راه براي رفتن نيست سه, عذاب مي‌شود اَليم. در قيامت حق روشن مي‌شود ولي پذيرش حق ممكن نيست اين عذابي است فوق عذاب, خب.

پرسش:...قيامت اشراري وجود ندارد

پاسخ: يعني آنجا كسي ظلمي نمي‌كند ولي همين اشرار در قيامت شرّشان ظاهر مي‌شود يكديگر هم لعن مي‌كنند در جهنم هم كه هستند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا[9] اين مي‌گويد تو باعث شدي آن مي‌گويد تو باعث شدي آ‌نجا هم عذابي است فوق عذاب كسي آنها را گمراه نمي‌كند آنها مي‌فهمند كه گمراه شدند اما نمي‌توانند ايمان بياورند براي اينكه جا براي عمل نيست اگر آنجا هم جا براي عمل بود جا براي ايمان بود آنجا هم دين مي‌خواست, پيغمبر مي‌خواست مي‌شد دنياي دوم ديگر آخرت نمي‌شد.

تبيين اختلافات قابل جبران و غيرقابل جبران

بنابراين انبيا براي حلّ اختلاف آمدند اختلاف بخشي از آنها كاملاً قابل حل است در موازين علمي, بخشي از آنها با نصايح و امثال ذلك حل است نظير فرمود اگر اختلافي بين زن و شوهر و مانند آن است ﴿إِن يُرِيدَا إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا[10] اگر خدا بداند كه اينها قصد اصلاح دارند توفيق مي‌دهد اينها راه دارد, اما بعضي از اختلافات كه منشأش غرور و خودخواهي است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[11] اين قابل حل نيست صريحاً به پيغمبرها هم مي‌گويند چه بگويي چه نگويي حرف آن است كه ما مي‌گوييم خب اگر صريحاً به انبيا مي‌گويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[12] ما همينيم كه هستيم جايي بايد باشد كه ديگر نگويند ما همينيم كه هستيم وگرنه عالَم مي‌شود لهو كه بالأخره معلوم نشد حق با چه كسي است كه, در قيامت هم كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه آن روز هيچ كس تبهكاران را به اندازهٴ خدا عذاب نمي‌كند ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ[13] سرّش اين است كه در دنيا هر عذابي كه باشد اين است كه در آتش هم دارد مي‌سوزد در آتش دنيا مي‌گويد من روزي بالأخره جبران مي‌كنم يا تاريخ جبران مي‌كند يا آيندگان جبران مي‌كنند خودش را با اين خيالات درست يا نادرست سرگرم مي‌كند ولي در قيامت جا براي خيالات نيست حقّ محض روشن مي‌شود ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ[14], ﴿يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ[15] اگر حق ظهور كرد براي تبهكاران روشن مي‌شود كه واقع همين است و لاغير, ديگر فكر نمي‌كند كه بعداً ما جبران مي‌كنيم يا تاريخ جبران مي‌كند يا روزي مثلاً عوض مي‌دهند اين طور نيست.

رستاخيز صحنه رؤيت کردار و اعمال

خب, پس بنابراين صحنه‌اي بالأخره بالضروره بايد باشد لذا به دنبال مسئلهٴ نبوّت عامّه جريان معاد را ذكر مي‌كند فرمود: ﴿كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ﴾ همه به طرف الله برمي‌گردند اگر در آن آيهٴ سورهٴ «زلزله» دارد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ[16] اينجا هم همين طور است اينجا كه با نفي جنس فرمود: ﴿فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ﴾ چه يك ذرّه چه بالاتر از ذرّه اگر كسي يك ذرّه كار خير كرد سعيِ او كفران نمي‌شود هم ﴿لَيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي ٭ وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَي[17] او جز سعي خود بهره‌اي ندارد اين يك قضيه و همهٴ مساعي او به او مي‌رسد دو قضيه, يكي سالبه است يكي موجبه, يكي اينكه او جز سعي خود چيز ديگر عايدش نمي‌شود منتظر بشود رايگان چيزي به او بدهند نيست, دوم اينكه همهٴ مساعي او به او مي‌رسد ﴿وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَي[18] لذا ﴿فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ﴾ كه نفي جنس است مي‌گويد كه هيچ سعيي از او مستور نمي‌شود لذا آن ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ[19] شامل اين مي‌شود. خب, حالا اگر انبيا براي حلّ اختلاف آمدند و تقطيع و تفريق امّتها به وسيلهٴ تبهكاران است فرمود در قيامت مشخص مي‌شود كه چه كسي مؤمن بود چه كسي غير مؤمن, چه كسي صالح بود چه كسي طالح و هر كسي نتيجهٴ عمل خود را مي‌يابد.

اتمام حجت الهی از طريق عقل و وحی

خب, در اينجا فرمود: ﴿وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ﴾ يعني منظور از قريه يعني اهل قريه آن ملّتي كه خداي سبحان تمام راههاي درون و بيرون را براي آنها باز كرد راه عقل و فطرت را از درون, راه وحي و نبوّت را از بيرون به سوي او باز كرد اينها به سوء اختيار خودشان بيراهه رفتند خداي سبحان چندين بار مهلت داد براي توبه و اِنابه بلكه برگردند ستّاري كرد بلكه برگردند, غفّاري كرد بلكه برگردند ولي اينها برنگشتند به جايي رسيدند كه بايد به مرحلهٴ هلاكت برسند فرمود اين گروهي كه سرنوشت شومشان را خودشان تنظيم كردند و مستحقّ هلاكت شدند و ما اينها را هلاك كرديم اينها هرگز پشيمان نمي‌شوند مگر در قيامت, برنمي‌گردند به طرف ما مگر در قيامت آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد.

پرسش:...

پاسخ: خب البته, اگر كسي موحّد باشد بله, موحّد خالد نيست آن غير موحّد است كه خالد است موحّد بالأخره مدّتي عذاب مي‌بيند بعد يقيناً نجات پيدا مي‌كند كسي كه خدا را قبول دارد اما چه كسي مي‌تواند تحمّل بكند ما يك لحظه, يك لحظه يعني يك لحظه ديگر مگر كسي مي‌تواند تحمل بكند بله خلود نيست يقيناً خلود نيست اما نسبت به آن كفّار و منافق و آنها كه حسابش جداست كه آنها كه از جهنّم خارج نمي‌شوند.

پرسش:...

تبيين چند وجه در معنای عدم بازگشت کافران

پاسخ: حالا ببينيم كه چون چند وجه گفته شد «انّهم لا يرجعون إلي الدنيا» براي تدارك كه يكي از محتملات بحثهاي دو روز قبل بود يا «لا يرجعون إلي الإنابة و التوبة» كه يكي از وجوهات بود, يا اينها خيال كردند كه رجوع نمي‌كنند إلي الله[20] كه يكي از محتملات بود سه, چهار احتمال در اين آيه بود حالا به قرينهٴ «حتّي» نشان مي‌دهد كه به قيامت وصل مي‌شود اينها برنمي‌گردند تا وقتي كه قيامت قيام بكند آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد ﴿وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها﴾ يعني اهل قريه مثل ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ[21] يعني «وسأل أهل القريه» ﴿حَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها﴾ يعني «أهلكنا أهلها» گرچه اهلاك قريه هم معنا دارد وقتي قريه ويران شده ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ[22] يا ﴿عَالِيَهَا سَافِلَهَا[23] كرده اهلش هم هلاك مي‌شوند ﴿وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ﴾ حرام همان حرام تكويني است نظير ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ[24] نه حرام تشريعي ﴿لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ﴾ چه چيزي فتح بشود سدّ يأجون و مأجوج فتح بشود كه اين از اشراط‌الساعه است ﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ﴾ يعني جهتِ يأجوج و مأجوج كه جهت نايب‌فاعل آن ﴿فُتِحَتْ﴾ است كه محذوف است نظير «أهل» كه در جملهٴ قبل محذوف بود «و حرامٌ علي قرية أهلكنا أهلها» است كه أهل محذوف شد اينجا هم «حتّي إذا فُتحت جهة يأجوج و مأجوج» كه نايب‌فاعل ﴿فُتِحَتْ﴾ است اين حذف شد.

کيفيت احداث سدّ ذی­القرنين

﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾ يأجوج و مأجوج جريانش در سورهٴ مباركهٴ «كهف» مبسوطاً گذشت آيهٴ 93 به بعد سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ دو سد فرض شده است كه آنجا ذوالقرنين به آن دو سد رسيد اين يك مطلب, بين اين دو سد كه شكافي بود قوم يأجوج و مأجوج به سر مي‌بردند اين هم دو مطلب, وقتي كه خارج مي‌شدند از آن منطقه مزاحم افراد منطقه مي‌شدند اين سه, اينها به ذوالقرنين گفتند كه اين دو سدّي كه هست بينشان باز است اين قوم يأجوج و مأجوج از اين شكافِ بين‌السدّين مي‌آيند مزاحم ما مي‌شوند شما اين شكاف را ببنديد يك كار جزئي نيست كه مردم ما ببندند ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ﴾ ذوالقرنين بين اين دو سد ﴿وَجَدَ مِن دُونِهما﴾ يعني مِن دونِ اين دو سد ﴿قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ كه از آنها به يأجوج و مأجوج ياد كردند ﴿قَالُوا﴾ مردم اين دو منطقه گفتند ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً﴾ يعني خراج, يعني هزيه ﴿عَلَي أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً﴾ اين سدّ سوم بين اين سدّين است اين شكاف را ببندي وقتي شكاف را بستي اينها ديگر نمي‌توانند مزاحم ما بشوند ﴿بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً﴾ ذوالقرنين گفته بود كه ﴿مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً[25] شما نيروي انساني بدهيد كارگر بدهيد من خودم آن امكاناتي كه خدا به من داد مي‌توانم انجام بدهم شما امكانات را بدهيد با هزينهٴ خودم حل مي‌كنم نيرو را بدهيد. خب, پس دو سد بود يك, بين اين دو سد شكاف بود دو, يأجوج و مأجوج هم قومِ مفسد بودند سه, اينها بين اين دو شكاف كه راه بود مي‌آمدند مزاحم ديگران مي‌شدند چهار, به ذوالقرنين گفتند بين اين دو سد را شما ببند از اينكه ذوالقرنين گفت آن مصالح سدسازي عبارت از زُبُرالحديد است معلوم مي‌شود تقريباً اين سد, سدّ فلزي است نه سدّ بتوني يا سدّ سنگي يا سدّ خاكي يا سدّ آجري قسمت مهمّ مصالح ساختماني اين سد همان فلز بود كه گفت: ﴿ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ﴾. خب, اين سد ساخته شد سدّ فلزي هم بود بين اين دو سد راه يأجوج و مأجوج هم بست. در آنجا فرمود: ﴿قَالَ انفُخُوا﴾ شما بِدَميد كه اين آهنها آب بشود اين بُرادهٴ آهن آب بشود ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً﴾ فلز و مس و اينها را بياوريد ما اين كار را مي‌كنيم ﴿فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾.

فروپاشی سدّ ذی­القرنين از علائم ظهور قيامت

 آن‌گاه گفت: ﴿هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً[26] وقتي قيامت بخواهد قيام بكند اين سد درهم مي‌ريزد. خب, طبق آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه قبلاً گذشت اين سدّ فلزي وقتي فرو ريخت از اشراط‌الساعه خواهد بود علامت ظهور قيامت است در آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مي‌فرمايد: ﴿وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ﴾ يعني باز بشود اين جهت يأجوج و مأجوج, اين سدّ فلزي كه بين‌السدّين است باز بشود. در تفسير تبيان مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) آمده اين سدّان[27] تعبير به تَثنيه دارد اين دو سد يأجوج و مأجوج باز بشود ظاهراً اين‌چنين نيست سخن از آن دو سد نيست آن دو سد خيلي سدّ تاريخي به اين معنا كه ذوالقرنين ساخته شده باشد و فرو ريختنِ آنها هم از اشراط‌الساعه باشد دليل نداريم ممكن است ثبوتاً حق باشد اما آن‌كه دليل داريم همين سدّ ذوالقرنين است اين سدّ ذوالقرنين سدّ فلزي است بين دو سد است و فرو ريختن او مِن أشراط‌الساعه است اين سد است نه تثنيه‌اي كه در عبارت تبيان شيخ طوسي است.[28] مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان تثنيه ياد نكرده سدّان نگفته گفته سد[29] و ظاهراً همين درست است اين سدّ سوم كه بين‌السدّين است و فلزي است و معبَر يأجوج و مأجوج بود اين وقتي فرو ريخت معلوم مي‌شود كه يكي از علائم ظهور قيامت و وجود قيامت است.

بيان برخی نکات ادبی <حَدُب> در جمله ﴿وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾

در اين آيه هم فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾ حالا اين ﴿هُم﴾ به ﴿يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ﴾ برمي‌گردد چه اينكه قُرب لفظي دارد يا نه, قُرب معنوي معيار است كه منظور ﴿كُلٌّ إلينا راجِعُون﴾ است همهٴ مردم به طرف الله برمي‌گردند نه اينكه از اين كانال يا از اين معبَر از اين تنگه به الله برمي‌گردند تا گفته بشود كه ضمير به يأجوج و مأجوج برمي‌گردد مردم به الله رجوع مي‌كنند اين ديگر اختصاصي به اين منطقه و اين كانال و اين سد و اين معبر ندارد هر كس هر جا هست به الله برمي‌گردد ﴿وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾ يعني «يرجعون» بعضيها خواستند بگويند اين «حَدَب» چون «حُدْبِه» آ‌ن برجستگي و برآمدگي يك منحني كه داشته باشيم اين قوس پايين را مي‌گويند مُقعَّر آن بالاي منحني را مي‌گويند محدَّب آنجا كه كُره باشد مشخص است شما اين هندوانه كه پوست كَنديد اين مدار پاييني را مي‌گويند مقعّر, آن مدار بالايي كه روي پوسته هندوانه است مي‌شود محدَّب, حُدْبِه يعني قوض «احدودب الظَهْر» وقتي كسي سالمند مي‌شود پشتش خميده مي‌شود يعني در اين پشتش يك برجستگي پيدا مي‌كند اين برجستگي و اين حُدْبه باعث مي‌شود كه ما بگوييم اين شخص «احدودب ظَهْرُه» يعني پشتش برآمد اين پشتش بالا آمد و سينه‌اش به طرف زمين اين مي‌گويند حُدْبه, حَدَب كه در اين كتابها تفصيل كردند «مِن نَشْزِ الأرض» نه نَشْر, «نَشْزِ الأرض» ناشِز يعني برجسته ديگر ﴿إِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا﴾ يعني وقتي در مجلس پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) جا تنگ شد شما استفاده كرديد مستمعي تازه وارد شد ديگر مي‌بيني اول چهارزانو ننشينيد دوزانو بنشينيد كه ﴿تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ﴾ اگر دوزانو هم بنشينيد يا يك‌‌زانو هم بنشينيد مي‌بينيد جا نيست شما كه قبلاً بوديد استفاده كرديد بلند شويد بگذاريد اين مستمعِ تازه بيايد ﴿وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا[30] برخاستن, شما بلند شويد تا اين ديگري بيايد خب, پس نَشْز آن برجستگي است اين را مي‌‌گويند حَدَب, مي‌گويند حُدْبه آن وقت اين را بخواهند به آيه سورهٴ مباركهٴ «يس» معنا كنند خيلي هماهنگ نيست در سورهٴ «يس» آنجا ﴿يَنسِلُونَ﴾ هست ولي از اَجداث است يعني از قبور است اينجا از اَحداب است از حُدبه‌هاست از آن برجستگيهاست در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ 51 به اين صورت است ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ﴾ يعني «مِن القبور» ﴿إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾ يعني «يُسرعون» خب, آنهايي كه روي زمين‌اند از هر جاي برجسته هم كه باشد بالأخره «إلي ربّهم يَرجعون» اينها كه مُردند تحت‌الأرض‌اند ﴿مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾ چه آنها كه روي زمين‌اند چه آنها كه زير زمين‌اند وقتي قيامت قيام مي‌كند همه «إلي الله يَرجعون» خب.

بررسی قول زمخشری مبنی بر يأجوج و مأجوج بودن اکثر مردم

خب, حرفي را جناب زمخشري در كشّاف نقل كرده قائلش معلوم نيست چه كسي است ايشان گفت «يُقال» و همان حرف زمخشري را در تفسير ابي‌السعود شما مي‌بينيد ديگران هم همين حرف را از جناب زمخشري دارند و آن حرف اين است كه «الناس عشرة أجزاء تِسعة منها يأجوج و مأجوج»[31] مردم ده قسمت‌‌اند نُه قسمتشان طبعاً يأجوج و مأجوج‌اند خب اين نه معلوم است روايت است نه معلوم است سخن حكيم است البته اينكه دارد «أكثرهم كذا»[32] بي‌تأييد نيست يا ﴿إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ[33] بي‌تأييد نيست اما حالا ما چه بتوانيم بگوييم «الناس عشرة أجزاء تسعة منهم يأجوج و مأجوج» بالأخره سند مي‌طلبد حالا همين طور كه گفتند با ﴿أَكْثَرَهُمْ﴾ بي‌تناسب نيست ولي بالأخره اثباتش آسان نيست.

تحيّر و اعتراف به غفلت کفار در صحنه قيامت

پس اينكه جناب شيخ طوسي فرمودند دو سد[34] منظور اين دو سد نمي‌تواند باشد براي اينكه اين دو سد مربوط به يأجوج و مأجوج نيست آن سدّي كه مانع عبور يأجوج و مأجوج بود همان سدّ ذوالقرنين بود كه بين‌السدّين ساخته شده ﴿وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾ يعني «يُسرعون» به سرعت حالا ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[35] به سرعت «كجَراد مُنْتَشِر» در نحوهٴ حركت اينها از قبر به صحنهٴ برزخ را گاهي دارد ﴿كأنَهُم جَرَادٌ مُنتَشِرٌ[36] مثل ملخهايي كه منشورند و منتشرند و به سرعت پرواز مي‌كنند اينها هم به سرعت حركت مي‌كنند. خب, ﴿وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ﴾ اين مي‌شود اشراط‌الساعه حالا معلوم مي‌شود كه آن وعدهٴ الهي نزديك است پس معلوم مي‌شود اينها جزء اشراط‌الساعه است علائم قيامت است و اين ﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ﴾ پايانش ﴿وَاقْتَرَبَ﴾ است يعني وقتي كه آن سدّ يأجوج و مأجوج شكست قيامت نزديك مي‌شود كه اين بخورد به آن قسمت يا نه, اينها در كنار هم قرار دارند ﴿فَإِذا هِيَ﴾ در اين هنگام كه قيامت دارد قيام مي‌كند ﴿شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اينها, انسان متحيّر چشمش بالاست اصلاً نمي‌دانند كجا را نگاه مي‌كنند دفعتاً چشم بالاست و قدرت حركت هم ندارند و نمي‌دانند كجا را بايد ببيند متحيّرند جريان قيامت دفعتاً ظهور مي‌كند اينها را مبهوت مي‌كند نمي‌دانند كجا هستند عدّهٴ زيادي هم همان طوري كه در بحثهاي قبل داشتيم نمي‌دانند مُردند الآن صحنه, صحنهٴ قيامت است مي‌بينند وضع عوض شده افرادي را مي‌بينند كه نمي‌شناسند, صحنه‌اي را مي‌بينند كه براي آنها آشنا نيست آنچه آشنا بود ديگر در دسترس نيست آنها كه آشنا بودند آنها را نمي‌بينند ﴿فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ در اين حال مي‌گويند ﴿يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ اين ﴿يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ طبق بيان برخي از مفسّران بازگشتش به همين است كه ﴿أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ﴾ اينها از غفلت برنمي‌گردند به تنبّه مگر آنكه آن سدّ ذوالقرنيني سدّ يأجوج و مأجوج بشكند كه نشانهٴ ظهور قيامت است در آن حال اين غايت حاصل مي‌شود آن غايت چيست؟ مي‌گويند ﴿يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ پس ﴿أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ﴾ حالا ﴿إِذَا فُتِحَتْ﴾ رجوع مي‌كنند يعني توبه مي‌كنند يا نه, رجوع مي‌كنند مي‌گويند اي كاش ما قبلاً همين, اعتراف مي‌كنند ولي اثر ندارد.

اعتراف کفار به جاهل و غافل بودن از وجود جهنم

﴿وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا﴾ يعني «يقولون يا وَيْلنا» ﴿قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ مشكل اين است كه وقتي گفتند ﴿فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ يعني اين با ما بود و ما غافل بوديم نه ما جاهل بوديم غفلت عبارت است از شيء موجود, اگر شيئي موجود نباشد بعداً يافت بشود اين مجهول است بعد مي‌شود معلوم اما اگر چيزي بالفعل موجود باشد انسان توجه به آن نكند مي‌شود غفلت كه اگر كمي توجّه بكنند روشن مي‌شود اينكه فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ[37] يعني علمشان يك علمِ نابالغي است مثل اينكه ما مي‌گوييم سرمايه اين آقا يك مختصر پول خُرد است مبلغِ علمشان همين است همين دنيا را مي‌بينند كه ظاهر است اما آن طرفش كه آخرت است ﴿وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ[38] اين معلوم مي‌شود اين دو روي يك سكّه است اين طرفش دنياست آن طرفش آخرت است يك, آخرت الآن موجود است دو, اينها غافل از آن آسترند فقط اَبْره‌ را مي‌بينند سه, فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾; ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين يك, ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ[39] اين دو, معلوم مي‌شود كه اين ظاهر در قبال آن باطل است و بالفعل موجود است و اينها غافل از او هستند الآن اگر كسي توجّه بكند آخرت را مي‌بيند اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در اوصاف متّقيان دارد فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[40] يك عدّه بهشت را مي‌بينند يا گويا مي‌بينند يا جهنم را مي‌بينند يا گويا مي‌بينند معلوم مي‌شود جهنم هست, بهشت هست اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) هم كه سند خوبي است حضرت فرمود: «ما اولئك مِنّا» از ما نيست كسي كه بگويد بهشت و جهنم الآن خلق نشده بعداً خلق مي‌شود بهشت الآن خلق شده, جهنم الآن خلق شده[41] خب اگر كسي اهل ملكوت باشد مي‌بينيد ابزاري دست آدم هست نردبان, اين نردبان را شما اگر به دست مهندس بدهيد اين نردبان را مي‌گذارد اين سقف را مزيّن مي‌كند, روشن مي‌كند, مهندسي مي‌كند به دست مُقنّي بدهيد مي‌رود تَه چاه اين همان نردبان است حالا تا دست چه كسي باشد به كدام طرف حركت بكند علم نردبان است گاهي همين نردبان باعث جهل و جهالت مي‌شود كه فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[42] با اينكه اين فرعون و آل‌فرعون يقين داشتند حق با موساي كليم است آمدند اين را مثل مُقنّي وسيلهٴ چاه‌روي قرار دادند, انكار كردند با اين تَه چاه رفتند يك عدّه هم مانند يك مهندس از اين علم بهرهٴ صحيح بردند ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[43] اين علمِ حصولي را نردبان علم حضوري قرار دادند اين علمِ مفهومي را نردبان علم مصداقي قرار دادند اين علم‌اليقين را نردبان عين‌اليقين دادند تفاوت راه خيلي است خب پس اينها هست بهشت الآن موجود است, جهنم الآن موجود است بعضيها مي‌بينند بعضيها نمي‌بينند ولي مي‌فهمند و باور مي‌كنند بعضي نه آن هستند و نه اين, در قيامت مي‌گويد كه ﴿يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ اين بود, با ما هم بود ما اگر نگاه مي‌كرديم مي‌ديديم يا مي‌فهميديم ولي غافل بوديم ﴿وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ﴾ حالا كه وعده حق نزديك شد و آستانه قيامت شد چه مي‌گويند, مي‌گويند: ﴿يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره مؤمنون, آيه 52.

[2]. سوره شعراء, آيه 136.

[3]. سوره بقره, آيه 6؛ سوره يس, آيه 10.

[4]. سوره مؤمنون, آيه 53؛ سوره روم, آيه 32.

[5]. غرر الحکم و درر الکلم, ص 442, ح 10063.

[6]. سوره بقره, آيه 213.

[7]. نهج البلاغه, خطبه 42.

[8]. سوره زخرف, آيه 77.

[9]. سوره اعراف, آيه 38.

[10]. سوره نساء, آيه 35.

[11]. سوره جاثيه, آيه 23.

[12]. سوره شعراء, آيه 136.

[13]. سوره فجر, آيات 25و 26.

[14]. سوره نبأ, آيه 39.

[15]. سوره نور, آيه 25.

[16]. سوره زلزله, آيه 7.

[17]. سوره نجم, آيات 39 و 40.

[18]. سوره نجم, آيه 40.

[19]. سوره زلزله, آيه 7.

[20]. ر.ک: مجمع البيان, ج 7, ص 99 و 100.

[21]. سوره يوسف, آيه 82.

[22]. سوره حاقه, آيه 7.

[23]. سوره هود, آيه 82؛ سوره حجر, آيه 74.

[24]. سوره اعراف, آيه 50.

[25]. سوره کهف, آيه 95.

[26]. سوره کهف, آيات 96 ـ 98.

[27]. التبيان فی تفسير القرآن, ج 7, ص 278.

[28]. التبيان فی تفسير القرآن, ج 7, ص 278.

[29]. مجمع البيان, ج 7, ص 101.

[30]. سوره مجادله, آيه 11.

[31]. الکشاف, ج 3, ص 135؛ التفسير الکبير, ج 22, ص 186؛ تفسير ابی السعود, ج 6, ص 85.

[32]. ر.ک: سوره بقره, آيه 100؛ ر.ک: سوره آل عمران, آيه 110و ....

[33]. سوره انعام, آيه 116.

[34]. التبيان فی تفسير القرآن, ج 7, ص 278.

[35]. سوره اسراء, آيه 71.

[36]. سوره قمر, آيه 7.

[37]. سوره نجم, آيات 29 و 30.

[38]. سوره روم, آيه 7.

[39]. سوره روم, آيه 7.

[40]. نهج البلاغه, خطبه 193.

[41]. التوحيد (شيخ صدوق), ص 118.

[42]. سوره نمل, آيه 14.

[43]. سوره تکاثر, آيات 5 و 6.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق