اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿87﴾ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴿88﴾ وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَي رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ﴿89﴾ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ ﴿90﴾ وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ ﴿91﴾
مراتب ارث بردن مؤمنين از انبيا
در جريان ذكر انبيا(عليهم السلام) به يونس(سلام الله عليه) رسيديم كه فرمود حادثهاي پيش آمد وجود مبارك يونس در حال غضب آن منطقه را ترك كرد و مبتلا شد به اينكه در دريا ماهي او را بلعيد آن فروعات قصّه را قرآن اينجا ذكر نكرده در موارد ديگر هم وارد آن جزئيات نشد اما بحث در اين است كه كار وجود مبارك يونس اين نقصي است به حريم رسالت و نبوّت يا نه, و كاري كه وجود مبارك يونس كرد دعايي كه كرد و جوابي را كه دريافت كرد وارثان انبيا هم ميتوانند به اين مقام برسند نه تنها «إنّ العلماء ورثة الأنبياء»[1] «المؤمنون» هم «ورثة الأنبياء» منتها عالِمان با ايمان ارثِ بيشتري ميبرند مؤمنانِ عادي ارث كمتر همان طوري كه در ارثِ مادّي برابر با پيوند شدّتاً و ضعفاً سِهام توزيع ميشود در ارثِ معنوي هم بشرح ايضاً آنكه با مورِّث رابطهٴ نزديكتري دارد پسر اوست, دختر اوست با بود آنها نوبت به طبقهٴ دوم و سوم نميرسد در درجهٴ اول به اينها ميرسد به بركت اينها اگر خواستند ديگران سهمي ميبرند. در جريان ارثِ الهي طبقهبندي نيست اما شدّت و ضعف هست همهٴ مؤمنان وارثان انبيا هستند اين طور نيست كه يك طبقه ارث ببرد طبقهٴ ديگر ارث نبرد همه ارث ميبرند منتها آنها كه رابطهشان با مورّثانشان بيشتر است ارث بيشتري ميبرند و آنها كه رابطهشان ضعيفتر است ارث كمتري ميبرند عالمان باايمان ارث بيشتري ميبرند, مؤمنان عادي ارث كمتر به دليل اينكه در اينجا نفرمود: «و كذلك ننجي العلماء» فرمود: ﴿نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ آنها كه وارث ذِكر و ذُكر وجود مبارك يونساند آنها سهم خاصّ خودشان را دارند.
اعتراف حضرت يونس به قصور خويش و منزه بودن خدا
در اينكه وجود مبارك يونس منزّه از نقص بود هم ميشود از سخنان خود آن حضرت شاهد آورد هم تعبيرات نوراني قرآن كريم, خود آن حضرت اعتراف ميكند كه من به خودم ستم كردم من ناقصم عرض كرد ﴿إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ همان كاري كه وجود مبارك حضرت آدم كرد و ساير انبيا و دربارهٴ ذات اقدس الهي هم عرض كرد شما از هر نقصي منزّهي ﴿سُبْحَانَكَ﴾, «سبحان» يعني موجود منزّه از هر نقص يك, از هر عيب دو, عيب, عيب است نقص, نقص اينها مرادف هم نيستند قبلاً فرق بين نقص و عيب گذشت آنكه مَعيب است سبحان نيست آنكه ناقص است سبحان نيست اگر ذات اقدس الهي سبحانِ بالقول المطلق است كما هو الحق از هر نقصي يك, از هر عيبي دو, منزّه است پس بيان نوراني يونس اين است كه خدا سبحان است. دربارهٴ خودش اعتراف به قصور, دربارهٴ ذات اقدس الهي تصديق به كمالِ محض خب چنين انساني جا براي نقد نيست پس اين دو تعبير براي خود يونس است خداي سبحان هم فرمود: ﴿لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾ اين محمودِ ماست, ممدوحِ ماست ما مذمّتي دربارهٴ او نداريم براي اينكه او از نعمت ما برخوردار است اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قلم» آيهٴ 48 به بعد فرمود: ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَي وَهُوَ مَكْظُومٌ ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾ گرچه لقب, گرچه وصف, اين گونه از عناوين مفهوم ندارد ولي وقتي در مقام تحدّي باشد مفهوم دارد فرمود اگر آن نعمت كه حالا عرض ميشود چه نعمتي است اگر نعمت ما شامل حال او نشده بود او متنعّم به اين نعمت نبود از دريا به ساحل ميآمد در حالي كه مذموم بود و چون در مقام تحديد است يعني از دريا به ساحل آمده محموداً و ممدوحاً ما مدحي داريم, ما حمدي داريم پس او جا براي مذمّت نيست.
مصداق بارز نعمت الهی در اصطلاح قرآن
اما اين نعمت به تعبير لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه نعمت عندالاطلاق در قرآن كريم همان نعمتِ ولايت است[2] گاهي خداي سبحان باران را گاهي تابش آفتاب را, رويش گياه را اينها را نعمت ميداند ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾[3] و نعمتها را ميشمارد دربارهٴ دامداريها فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ﴾[4] دربارهٴ زنبور عسل و نحل و امثال ذلك نعمتهاي خاصّه را ذكر ميكند اما وقتي نعمت را بالقول المطلق ذكر ميكند سخن از شمس و قمر نيست, سخن از آب و گياه نيست ميگويد ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[5] اين را در پيروزيها كه نگفت اين را در فاتحانه وارد مكّه شدن نگفت اين را در جريان فتحالفتوح كه نگفت اين را در فتح مكه كه نگفت معلوم ميشود آنجا همه نعمتِ مقيّده است نعمت به تعبير ايشان عندالاطلاق همان نعمت ولايت است ﴿وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ خب اگر منظور نعمتِ مادي بود و مانند آن اين بايد در فتحالفتوح ميشد در جريان ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ﴾[6] ميشد در فتحِ مطلق ميشد اما وقتي ولايت مطرح است ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ و در ذيل اين آيهٴ ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[7] آن بيان نوراني حضرت(سلام الله عليه) است كه فرمود: «نحن النَّعيم»[8] خب پس نعمت عندالاطلاق همان نعمت ولايت است در اينجا هم مقيّد نيست كه چه نعمتي نصيب يونس(سلام الله عليه) شد فرمود اگر نعمت خدا به سراغ او نرفته بود او مذموم بود يعني او اگر جزء اولياي الهي نبود تحت ولايت ما نبود مذموم بود لكن چون تحت ولايت ماست متنعِّم به اين نعمت است محمود و ممدوح است پس خود خداي سبحان دربارهٴ يونس(سلام الله عليه) با عظمت و تجليل ياد ميكند خود يونس(سلام الله عليه) هم, هم نقص خود را ميپذيرد هم سبحانبودن خداي سبحان را تصديق ميكند اين است كه سيدناالاستاد اشاره كرده كه وجود مبارك يونس كه صحنه را ترك ميكرد ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً﴾ نه اينكه غضب كرده حالش شبيه انسانِ غضبان بود كه گفتند اين تمثيل است[9], تمثيلي كه در الميزان آمده همين است يعني او غضب نكرد ولي حالش شبيه كسي بود كه قهر كرده اين است براي اينكه اين شواهد قرآني را ميبينند كه دربارهٴ عظمت و جلال وجود مبارك يونس.
فرق محور دعای حضرت يونس با دعای زکريا
اما حالا ذكرِ يونسي اگر كسي وارث آن حضرت بود ارث بُرد از آن حضرت اين حالت را, خب «طوبيٰ له و حُسن مآب» اين با يك بار گفتن هم به مقصد ميرسد اما اگر نبود اين ذكر را چند بار بگويد تا وارث بشود سند ميطلبد مگر آن بزرگان اهل راه كه تجربه كرده باشند و اين را يافته باشند كه اگر كسي چند بار دويست بار يا كمتر و بيشتر در حال سجده مثلاً اين ذكر را بگويد حالت يونسي به او دست ميدهد وقتي آن حالت دست داد از آن به بعد يك بار كه بگويد ﴿لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾, ﴿فَاسْتَجَبْنَا﴾ در آن هست. مطلب ديگر اين است كه مشابه اين دعا را وجود مبارك زكريا هم كرده منتها دربارهٴ دعاي زكريا تعقيب نشده كه ﴿كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ زيرا زكريا چيزي خواست به نام يحيي آن نصيب هر كسي نميشود اما وجود مبارك يونس رهايي از غمّ را طلب كرد خب بله آن را ممكن است خداي سبحان به ديگران هم عطا بكند بنابراين اينچنين نيست كه اگر كسي وارث زكريا شد او دعا كرد يحيي نصيبش بشود يك وقت است انسان بيمار است نظير حضرت ايّوب اين راه دارد يا مشكل محبوس بودن است نظير يونس(سلام الله عليه) اين راه دارد يا به چاه افتادن است يا به زندان افتادن است كه وجود مبارك يوسف داشت اينها راه دارد اما دعاي زكريا(سلام الله عليه) خواستنِ ﴿وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ است او فرزندي ميخواهد مثل مريم بعد از اينكه مريم(سلام الله عليها) را ديد ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾[10] ديد كه آدم چه خوب است فرزندي مثل مريم داشته باشد حالا چه پسر چه دختر از آن به بعد دعا كرد و خداي سبحان هم دعاي او را مستجاب كرد ديگر نفرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينكه ﴿كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ دربارهٴ ذكرِ يونسي دارد نه دربارهٴ ذكرِ زكريايي براي اينكه محور دعا فرق ميكند او اگر فرزند ميخواست ممكن بود خدا بفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ خيلي از دعاهاست كه در پيدايش فرزند صالح اثر دارد اما كسي ميخواست مثل مريم باشد يعني به نبوّت برسد به رسالت برسد به ولايت برسد كه مريم(سلام الله عليها) به ولايت رسيد اگر او فرزندي ميخواست و دعا ميكرد ممكن بود خدا بفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اما اين وقتي كه مريم را ديد ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾ عرض كرد ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾[11] يك فرزند لدياللّهي ميخواهد همانطوري كه علمِ لَدُنّي نصيب هر كسي نميشود فرزند لدنّي هم نصيب هر كس نميشود اما علوم عادي البته نصيب ديگران هم ميشود كه انسان بگويد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[12] اين دعاي خوبي است و مستجاب هم ميشود حالا اگر به همگي نرسيد به بعضيها ميرسد اما.
معنا و مفهوم <لَدُن> و <عند> در اصطلاح قرآن
در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيهٴ دو به بعد كه بحثش گذشت اين بود كه ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ٭ إِذْ نَادَي رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً ٭ قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً ٭ وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً﴾ فرزند لدنّي ميخواهد اين فرزند لدنّي خب نصيب هر كس نميشود علم لدنّي نصيب هر كس نميشود يعني انسان بايد برود, برود بالا لدياللّهي بشود كه لدي قويتر از عند است عند اعم از حضور و غياب است وقتي ما گفتيم اين كتاب فلاني نزد ماست ميگوييم «عندي» اما اگر كتاب در دست ما باشد ميگوييم «لديَّ» ما در فارسي چون فارسي آن قدرت عربي را ندارد لذا ميبينيد وقت متنِ عربي بخواهد به فارسي ترجمه بشود يك مقدار ريزش دارد زيرا در عربي بعضي از كلمات به تنهايي آن مطلب را ميرساند فارسي با همهٴ گسترهاي كه دارد توان آن را ندارد كه با يك كلمه آن مطلب را برساند ناچار چند كلمه را رديف ميكنيم تا آن معنا را برسانيم. هر كلمه هم به اندازهٴ خود بار دارد اين مثل آن است كه يك تُنگ بلوري, آبي را, كوثري را دارد ما اين را ميخواهيم با غربال منتقل كنيم خب وقتي با غربال منتقل ميكنيم فاصلهٴ اين بندها كه خالي است ريزش دارد فقط آن بندها نَم را حمل ميكند اينكه ميگويند در بعضي از امور «يُدرَك و لا يوصَف» سرّش اين است آدم كه ادراك ميكند حالت بسيط است يكجا درك ميكند وقتي ميخواهد بگويد پنج ششتا كلمه را رديف هم ميكند تا آن معنا را بگويد هر كلمهاي بار خاصّ خودش را دارد مفهوم خاصّ خودش را دارد بين كلمهٴ اول و كلمهٴ دوم وسط خالي است اين وسطها ميريزد اين است كه آن معاني لطيف و بسيطي كه انسان ببساطته ادراك ميكند به بيان در نميآيد اين براي «يُدرَك و لا يوصَف» در جريان عربي مبين كه وجود مبارك امام (سلام الله عليه) در آن بيان نورانياش فرمود قرآن كه عربي مبين است براي اينكه اين زبان هنرمندانه «يُبيُن الألسنَ و لا تُبينُهُ الألْسُنُ»[13] يعني عربي ميتواند ترجمهكنندهٴ زبانهاي ديگر باشد ولي زبانهاي ديگر آن هنر را ندارند كه پيام عربي را ترجمه كنند اين وسطها ميريزد خيلي از مطالب است كه در عربي با كلمهٴ بسيط آن معنا تأديه ميشود و در فارسي نيست. ما ميگوييم «لدُن» با «عند» هر دو را ميگوييم نزد ماست فلان كتاب نزد ماست ولو در منزل در قفسه باشد اما در عربي اگر اعم بود ميگوييم «عند» اگر در دست ما بود ميگوييم «لدن» فرزندِ لدنّي, علم لدنّي, حكمت لدنّي, رحمت لدنّي اين است كه انسان اينقدر برود بالا تا حضور الهي را درك بكند آنجا تلقّي بكند آنجا ديگر واسطهاي در كار نيست چون واسطه در كار نيست سخن از لفظ و مفهوم نيست, سخن از حجاب نيست, سخن از احتمال دخالت غير نيست و مانند آن. خب, چنين دعايي كه نصيب ديگري نميشود تا خدا بفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اما دعاي حضرت يونس و امثال حضرت يونس كه نجات از غمّ است بله, بهرهٴ ديگران ميشود.
پرسش:...
پاسخ: آنكه مقام لدنّي نخواست ﴿رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ﴾ نه «لديك» ﴿رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾[14] اين حرف همه انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه «الجار ثمّ الدار»[15] انسان وقتي ميخواهد جايي محلّهاي برود خانهاي بخرد اول همسايهها را بايد مواظب باشد چه اينكه در دعا و نيايش هم همسايهها را بايد رعايت بكند اگر آنها راحت بودند آدم راحت است «الجار ثمّ الدار» اين معنا حرف همهٴ انبياست تنها در خصوص مكتب ما نيست چون اين حرف, حرف همهٴ انبيا بود اين آسيه هم از اين حرف باخبر بود سخن از «الجار ثمّ الدار» را مطرح كرد عرض كرد ﴿رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾ ميخواهم كنار شما باشم نه خانهاي در بهشت به ما بدهي, خانهاي در بهشت فراوان است به سايرين هم ميدهي من ميخواهم همسايه باشم در جوار رحمت تو باشد «عندك» را مطرح كرد نه «لدي الله», «لديك» را هم بر فرض ميخواست «عندك» را به او ميدادند او آن مقام را نداشت كه لدياللّهي باشد. به هر تقدير اگر كسي بخواهد وارث آنها باشد بايد بداند كه چه چيزي را ارث ميبرد بعضيها نظير هَبوه است كه مخصوص پسر بزرگ است اين به سايرين نميرسد اگر انبيا وارث يكديگرند يا دربارهٴ وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در زيارت وارث عرض ميكنيم تو وارث نوحي, وارث آدمي, وارث انبياي ديگر هستي اينها به منزلهٴ هَبوه است از انبيا به ديگران اين مثام نميرسد البته مطالب ديگر, كمالات ديگر, فيوضات ديگر ميرسد, بنابراين سرّ اينكه دربارهٴ يونس(سلام الله عليه) با جلال و شكوه نام برده شد معلوم ميشود كه او منزّه از نقص است هم خداي سبحان از او به عظمت ياد كرد هم او نقص را به خود اسناد داد و كمال را به خداي سبحان.
بررسی زمان وقوع قصه حضرت يونس از ديدگاه برخی مفسران
مطلب ديگر كه در تفسير فخررازي هست اينها ميدانيد جناب فخررازي خب مقداري درازدامن بحث كرده بعضي از قصصي را نقل كرده كه اثبات آنها آسان نيست يكي از مباحثي كه ايشان مطرح كردند اين است كه آيا اين حادثهاي كه براي وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) رخ داد قبل از رسالت او بود يا بعد از رسالت او «فيه وجهان بل قولان» گرچه اكثر مفسّران بر ايناند كه اين بعد از رسالت آن حضرت بود حضرت در حال رسالت اين صحنه را پشتسر گذاشت ولي برخيها بر آناند كه او هنوز جرء مرسَلين نبود جزء مؤمنان بود, جزء علما بود, جزء صلحا بود بعدها به رسالت رسيد[16] و وظيفهٴ عالمان هم اين است كه آن محلّ حوزهٴ مأموريتشان را ترك نكنند ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[17] هم همين طور باشد يعني موظّفاند بروند مردم را درياباند چون مردم دينشان را از علما دارند بالأخره, اين گروه كه باورشان اين است وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) قبل از رسالت اين حادثه را تجربه كرد از آيات سورهٴ مباركهٴ «صافات» كمك گرفتند[18] در سورهٴ «صافات» كه سيدناالاستاد و امثال ايشان اين قصص را در آن سوره مطرح كردند اينچنين آمده است آيهٴ 139 به بعد سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است ﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ٭ فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ﴾ مساهمه كردند يعني قرعه زدن و اين قرعه به سهم ايشان افتاد و ايشان را انداختند به دريا ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ﴾ خداي سبحان اگر از يك طرف دستور ميدهد كه برويد در آب, برويد در دريا, از طرف ديگر هم به دريا سفارش ميكند امر ميكند كه اين امانت را حفظ بكني مستحضريد كه به مادر موسي(سلام الله عليهما) گفت كه ﴿لاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾[19] اين بچه را وقتي كه شير دادي بگذار در آن جعبه آنگاه ﴿فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ﴾[20] حالا كه به تو دستور داديم از راه الهامِ قلبي كه اين بچه را در صندوقچهاي بگذاري و بيندازي در دريا به دريا هم امر ميكنيم كه اين امانت را حفظ بكند ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[21] اين امرِ غايب است منتها به مادر موسي امرِ حاضر كرده اين كار را بكن به دريا هم به صورت امرِ غايب, دريا هم مأمور است اين كار را بكند خب اين درياي روان ميتوانست اين صندوقچه را جاي ديگر ببرد همين طور آرام آرام آرام به عنوان رسولِ امين اين را آورده در كنار قصر فرعون كه تحويل بدهد اينچنين نيست كه اگر دريا بگويد اين را مختار است هر جا بخواهد ببرد اينجا هم وقتي كه ﴿فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ ٭ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ﴾ اين لقمه كردنِ ماهي به دستور خداست امر هم رسيد كه اين را حفظ بكن بطنِ تو خانهٴ امن باشد براي مهمان ما همين كار را هم كرده. خب, فرمود: ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ٭ فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ﴾ اين سيرهٴ او, تنها الآن نميگفت ﴿سُبْحَانَكَ﴾ الآن خدا را تسبيح نميكرد اين سيرهٴ مستمرّ او اين بود كه از مسبِّحين است ﴿فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ٭ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ ٭ فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ ٭ وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِن يَقْطِينٍ ٭ وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾[22] آنها به اين آيه استشهاد ميكنند كه خدا فرمود وقتي كه او از دريا از بطنِ ماهي و از دريا نجات پيدا كرده ما اين بوتهٴ كدو را رويانديم كه او خودش را بپوشاند از برگش و از ميوهاش استفاده كند و مانند آن, بعد او را براي يك جمعيت صد هزار نفري فرستاديم كه رسالت ما را به عهده بگيرد[23] اين يك رسالت جديدي است يا طليعهٴ رسالت اوست لكن از صدر اين قصّه كه فرمود: ﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[24] برميآيد كه اصل اين جريان در حال رسالت او اتفاق افتاد كه اكثر مفسّران اين قول را ميپذيرند اين هم كه فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾ يعني او را به منطقهاي برگردانديم كه جمعيّتش اينقدر بود نه اينكه طليعهٴ رسالتش اين است, بنابراين ظاهراً همان طوري كه اكثر مفسّران فرمودند اصل اين قصّه در زمان رسالت او بود و آيهٴ 147 سورهٴ مباركهٴ «صافات» دليل نيست كه بعد از اينكه از ماهي و دريا در آمده شده رسول خدا بلكه از همان اول اين سِمت را داشت.
تمنّای انسان در داشتن وارث صالح
دربارهٴ زكريا كه هم سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحثش گذشت هم سورهٴ مباركهٴ «مريم» او ادبِ خواستن را هم رعايت كرده در طليعهٴ سورهٴ «مريم» دارد كه ﴿هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي﴾[25] من وارث ميخواهم اين مقام مرا ارث ببرد هيچ كس نميخواهد بميرد همه انسان ميخواهند زنده باشند فرزند صالح نام آدم را زنده ميكند طلب مغفرت ميكند نياز آن عالَم به اين وضع نيست كه هر كسي بارِ خود كارِ خود ما واقع نميدانيم آنجا چه خبر است اِجمال اينقدر هست كه بانگ جَرَسي ميآيد
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست٭٭٭ آنقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد[26]
يك وقت است كه انسان غافلِ محض است يك وقت ميبيند كه صداي زنگ قافله, جرس يعني زنگ اين قافلهاي كه ميرفتند قبلاً براي اينكه اين شترها خوابشان نبرد و همچنين اسب و قاترها به گردنشان زنگ آويزان ميكردند كه اينها با آهنگ زنگ بهتر حركت ميكردند كسي كه بيگانه است هيچ چيزي را نميشنود اين سراينده ميگويد كه ما نميدانيم اين قافله كجا ميرود ما فقط روزانه ميبينيم كه اينها را در گور ميبرند دفن ميكنيم و برميگرديم ولي صداي زنگِ گردنِ اين شترهاي قافله را ما ميشنويم «آنقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد» بعد آنجا چه خبر است روشن نيست اين است كه همه مينالند داشتن فرزند صالح, داشتن اثر مثبت بعد از مرگ ذكر خيري از او به ميان بيايد بركتي است ولي اين ادب را وجود مبارك زكريا حفظ كرد عرض كرد اينكه من ميگويم ﴿هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي﴾[27] خب وارث حقيقي تويي چون همه ميميرند و وارث كلّ جهان خداي سبحان است كه آفريدگار جهان است.
لزوم بازگو نمودن مسائل اخلاقی
مطلب ديگر اينكه مسائل اخلاقي هر روز بايد ذكر بشود ببينيد بارها به عرضتان رسيد مشكل كشور ما نه تنها ايران مشكل جهان همان فقدان اخلاق است ديگر اين است كه وعّاظ ما در منبر مرتّب مسائل اخلاقي را ذكر ميكنند براي اينكه سيّئات و وَساوِس هر روز است مگر وسوسهٴ شيطان يكي دو بار است, مگر سيّئات و ابتلاي به سيّئات يكي دو بار است, اگر وسوسهٴ شيطان دائمي است اين بزرگوارها هم در منابر دائماً بايد اين مسائل را ذكر بكنند ديگر براي اينكه از آن طرف مشكل, مشكل اخلاق است بارها به عرضتان رسيد الآن اين هشت ميليون پروندهاي كه ميگويند در دستگاه قضايي هست [مثلاً] هفت ميليونش مربوط به مسائل اخلاقي است مسائل علمي نيست مشكل كشور فقدان علم نيست مشكل كشور همين ضعفِ اخلاقي است يعني الفباي دين است ديگر يعني چيزهايي كه همهٴ ما ميدانيم حرام است, همهٴ ما ميدانيم بد است كمفروشي, گرانفروشي, فحش دادن, چِك بيمحل كشيدن, تخليه نكردن بهموقع, بر خلاف قول عمل كردن, تجاوز كردن هيچ كسي نيست كه اينها را نداند كه اينها معصيت است معصيت كبيره هم هست عذاب الهي دارد مشكلات پروندههاي هفت ميليوني هم همين است كه به من فحش گفته, حقّ مرا اَدا نكرده, سهم مرا خورده, سهم مرا نميدهد اين است جامعه را اخلاق اداره ميكند حتّي اگر قانون نقص داشته باشد متمِّم نقصِ قانون اخلاق است اخلاق اگر نباشد قانون هر چه هم كامل باشد قانونبازي در ميآورند اينكه ميبينيد لذا مكرّر قرآن كريم اين را گاهي به صورت قصّه, گاهي به صورت برهان, گاهي به صورت تمثيل, گاهي به صورت داستان بيان ميكند تا اينكه مشكل جامعه حل بشود.
عامل اصلی مواهب الهی در اجابت دعای حضرت زکريا
به هر تقدير در اينجا وجود مبارك زكريا عرض كرد كه خدايا من ادب را حفظ ميكنم اينكه عرض كردم ﴿هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾[28] من نميخواهم وارثِ محض طلب بكنم وارث حقيقي شماييد ﴿وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ﴾ كار به دست شما ميرسد بالأخره كه ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[29] لذا وجود مبارك زكريا هم مثل يونس(سلام الله عليهما) ادبِ دعا را حفظ كرده ارض كرد كه ﴿وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي﴾ او كه سالمند و فرتوت بود به خدا عرض كرد كه استخوان بدن كه محكمترين عضو است اين الآن پوك شده حالا ساير اعضا چيزي نمانده كه ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي﴾[30] فرتوتي به حدّي رسيد كه محكمترين عضو بدن كه استخوان است او پوك شده ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[31] اين در سورهٴ مباركهٴ «مريم» گذشت عرض كرد خدايا همسرم كه الآن پير است آن وقتي هم كه جوان بود بارور نبود عَقيم بود نازا بود ولي «لطف آنچه تو انديشي, حكم آنچه تو فرمايي»[32] براي تو مقدور است خداي سبحان به هر دو پاسخِ مثبت داد عرض كرد كه هم مشكل فرتوتي شما را حل ميكنيم هم ناباروري همسرتان را حل ميكنيم كه او هم زايمان داشته باشد هم حالت فرتوتي در او اثر نكند ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ البته اينها آن وقت ميتوانند منشأ پيدايش يحيي بشوند چرا اين كار را كرديم براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ مگر شما نميخواهيد وارث آنها بشويد, مگر نميخواهيد دعاي شما مستجاب بشود خب ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾ سرعت هم همان طوري كه مرحوم شيخ طوسي قبلاً معنا كرده بودند با عجله فرق دارد عجله اين است كه آدم كاري را قبل از وقت انجام بدهد لذا مذموم است سرعت اين است كه وقتي وقتش رسيده اول وقت انجام بدهد[33] كسي قبل از ظهر نماز بخواند عجله كرد و نمازش باطل است اما وقتي ظهر شده اول وقت نماز بخواند سرعت گرفته قرآن ما را به سرعت دعوت كرده يعني وقت كه شده معطّل نشويد و معطّل نكنيد قبل از وقت هرگز چيزي را از خدا نخواهيد اينها ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ بودند اگر در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه نفس مطمئنّه كه ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ باشد مناداي خدا قرار ميگيرد خدا به او ميفرمايد بيا بقيهٴ راه را بيا معلوم ميشود كسي داراي نفس مطمئنّه بود يك, راضيه بود دو, مرضيّه بود سه, هنوز در راه است اگر به مقصد رسيده باشد كه نميگويند ﴿ارْجِعِي﴾ كه اينكه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[34] يعني تو كه واجد عناصر سهگانه هستي واجد شرطي حالا بيا, رجوع از اين به بعد به اذن خداي سبحان است حالا چقدر راه مانده خدا ميداند و آنكه رفته ولي بالأخره هنوز در راهاند اينها صاحبان نفس مطمئنّه, صاحبان نفس راضيه اينها وجود مبارك يونس صاحب مقام رضا و مَرضيّ بود براي اينكه خودش هم تعبير كرد ﴿إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ و ﴿سُبْحَانَكَ﴾ را گفت, خداي سبحان هم دربارهٴ او با جلال و شكوه گفت دربارهٴ زكريا هم اينچنين است ﴿وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً﴾ منتها رغبت و رَهبت اينها «خوفاً مِن النار» و «شوقاً إلي الجنّة» نيست «شوقاً إلي لقاء الله» هست, خوفاً از هجران الهي است ﴿وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. الکافی, ج 1, ص 32.
[2]. الميزان, ج 4, ص 62.
[3]. سوره لقمان, آيه 20.
[4]. سوره نمل, آيه 6.
[5]. سوره مائده, آيه 3.
[6]. سوره نصر, آيه 1.
[7]. سوره تکاثر, آيه 8.
[8]. شواهد التنزيل, ج 2, ص 476.
[9]. الميزان, ج 14, ص 315.
[10]. سوره آل عمران, آيه 38.
[11]. سوره مريم, آيات 5 و 6.
[12]. سوره طه, آيه 114.
[13]. الکافی, ج 2, ص 632.
[14]. سوره تحريم, آيه 11.
[15]. علل الشرائع, ج 1, ص 182.
[16]. التفسير الکبير, ج 22, ص 178 و 179.
[17]. سوره توبه, آيه 122.
[18]. التفسير الکبير, ج 22, ص 179.
[19]. سوره قصص, آيه 7.
[20]. سوره قصص, آيه 7.
[21]. سوره طه, آيه 39.
[22]. سوره صافات, آيات 143 ـ 147.
[23]. التفسير الکبير, ج 22, ص 179.
[24]. سوره صافات, آيه 139.
[25]. سوره مريم, آيات 5 و 6.
[26]. ديوان حافظ, اشعار منتسب, شماره 11.
[27]. سوره مريم, آيات 5 و 6.
[28]. سوره مريم, آيات 5 و 6.
[29]. سوره آل عمران, آيه 180؛ سوره حديد, آيه 10.
[30]. سوره مريم, آيه 4.
[31]. سوره مريم, آيه 5.
[32]. ديوان حافظ, غزل 493.
[33]. التبيان فی تفسير القرآن, ج 2, ص 566.
[34]. سوره فجر, آيات 27 و 28.