اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ ﴿78﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿79﴾ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ﴿80﴾ وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿81﴾
بررسی اختلاف تعبير در قضاوت حضرت داوود و سليمان
در اين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه قبلاً نام مبارك انبيا به طور اجمال و متن بيان شد، شرح حال برخي از آنها را با ذكر مقاومتهاي آنها و پيروان آنها در اين سوره ذكر ميكنند. نوبت به وجود مبارك داوود و سليمان(سلام الله عليهما) رسيد كه فرمود: ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ﴾؛ اينها يا منصوباند به ﴿آتَيْنَا﴾ كه بعد ذكر ميشود يا منصوباند به فعلِ محذوف يعني «واذكر داود و سليمان». قصّهاي مربوط به جريان داوري که بين وجود مبارك داوود و سليمان اختلاف نظر بود را نقل ميكند بعد خصوصيّتهايي كه خداي سبحان به داوود(سلام الله عليه) مرحمت كرد را ذكر ميكند و خصوصيّتهايي هم كه به وجود مبارك سليمان مرحمت كرد را جداگانه ذكر ميكند. فرمود: ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ﴾ يعني «واذكر داود و سليمان» يا ﴿كُلّاً آتَيْنَا﴾ كه اين ﴿آتَيْنَا﴾ ناصب داوود و سليمان باشد؛ فرمود به ياد اينها باش ﴿إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ﴾.
اصل قضيه اجمالاً عبارت از اين بود كه يك مزرعهٴ كشاورزي بود كه براي كشاورز يا كشاورزان مخصوص بود, دامداري كه دامهاي او شبانه به اين مزرعه كشاورزي حمله كردند، كِشت او را خوردند و از بين بُردند. صاحب اين مزرعهٴ كشاورزي به محكمه مراجعه كرده آمده خدمت داوود(سلام الله عليه) و سليمان(سلام الله عليه) هم در جريان قرار گرفت. برخيها نقل كردند كه وجود مبارك داوود فرمود خسارت اين مزرعه را آن دامدار بايد بپردازد [به اين نحو] اين گوسفندها را بايد به عنوان خسارت به صاحب مزرعه بدهد [ولي] سليمان(سلام الله عليه) طرز ديگري حكم كرد گفت جمع بين حقّين اين است كه اين دامها را در اختيار كشاورز قرار بدهيم كه از لبنيات اينها و فوايد و بهرههاي اين دامها استفاده كند (يك) و اين مزرعه را هم در اختيار دامدار قرار بدهيم كه آن را اصلاح كند بارور كند (دو), كه هيچ كدام ضرر نكرده باشند[1].
اين حكم سليمان پذيرفتهشده است اما حالا اين تاريخ حق است يا نه, اين قصّه درست است يا نه, اينها را قرآن تعرّض نكرده [و] اثبات اين مطالب سنگين هم با تاريخ بسيار دشوار است، با خبرهاي واحد هم آسان نيست؛
عدم قضاوت و احکام انبيا بر اساس اجتهاد ظنّی
ولي اصولي كه دربارهٴ قضا و داوري انبيا(عليهم السلام) مطرح است يا [درباره] اصلِ داوري قابل طرح است عبارت از اين است كه حکم انبيا(عليهم السلام) اينها برابر با وحي خداست چه اينكه در خصوص همين جريان هم ميفرمايد: ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾ يعني هم وحي و نبوّت هم علم را ما به اينها داديم. بنابراين سخن از اجتهادِ مَظنّه و امثال ذلك نيست نظير دوتا فقيه نيستند كه با اجتهاد كار بكنند؛ بر اساس ادلّهٴ عامّي كه وجود دارد و نصّ خاصّي كه در خصوص اين زمينه هست وجود مبارك داوود و سليمان بر اساس اجتهاد اين حكم را نكردند. برخيها براي اينكه دست خودشان به نيابت آنها برسد، دامنهٴ وحي را نبوّت را مقام انبيا را پايين آوردند تا بالأخره بتوانند <سقيفه> را جانشين كنند و <غدير> را كنار بزنند چارهاي نداشتند و لذا ميگويند انبيا با اجتهاد خودشان گاهي فتوا ميدهند ـ معاذ الله ـ نظير فقهاي معمولي اما غالب بزرگان ما بعد از طرح اين مسئله سخن از اجماع دارند سخن از <عندنا> دارند؛ تعبير مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم در تبيان سخن از <عندنا> است[2] يعني ما شيعهها فتوايمان اين نيست كه انبيا با اجتهاد ظنّي داوري ميكنند يا فتوا ميدهند بلكه همهٴ اينها به وحي الهي اين كار را ميكنند.
خب, پس دو مطلب هست: يكي آن ادلهٴ عام [و] يكي در خصوص اين مقام؛ در خصوص اين مقام فرمود: ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾؛ ما به هر دوي اين بزرگواران و ساير انبيا هم وحي فرستاديم هم علم را و واقعيّت را براي آنها تشريح كرديم، پس سخن از اجتهاد نيست.
عدم راهيابی دو حکم در قضيه واحد
مطلب بعدي آن است كه در قضا يك قضيّه و يك واقعه دوتا حكم برنميدارد ولو من حاکمٍ واحد؛ حاكم واحد باشد دو حکم ندارد مگر اينکه علم وجداني به خلاف پيدا کند که حکم قبلي باطل بشود و همچنين يک قضيه دو حكم ندارد يكي به وسيلهٴ حاكمِ قبلي يكي به وسيلهٴ حاكم بعدي مگر اينكه بيّنالغي بودن آن روشن بشود كه حكم دوم، ناسخ حكم اول باشد، بنابراين تا اين بيّنالغي نشد و خطايش روشن نشد، حكمِ ثاني جا ندارد نه از همان حاكم نه از حاكم ديگر (اين دو مطلب). در قضيه واحد، تعدّد حكم راه ندارد چه از حاكم واحد چه از حاكمهاي متعدّد مگر اينكه بيّنالغي بودن آن حكم روشن بشود كه به وسيلهٴ همان حاكم يا حاكم ديگر، قضيه، جداگانه حكم برميدارد.
عدم قبول صدور حکم شورايي از حاکم واحد
مطلب بعدي آن است كه حكم معمولاً از حاكمِ واحد است، شورايي نيست كه چند نفر مشورت كنند [و] در انشاي حكم شورا انشا كند (اين طور نيست) ممكن است در مقدّمات مشورت كنند که اين كار خوبي است و مستحب هم است كه قاضي با عالِمان و فقيهان دين در مسئلهٴ قضا مشورت بكند [يا با] حقوقدانان مشورت بكنند؛ اما حكم شورايي نيست كه شورا انشا بكند حكم را آن حاكم و قاضي انشا ميكند، ديگران در مقدمات به او كمك ميكنند با او همكاري ميكنند و مانند آن. جريان داوود و سليمان(سلام الله عليهما) معلوم نيست كه از كدام قبيل بود چون قرآن كريم اينها را ذكر نكرد؛ آيا بعد از حكمِ واقعيِ وجود مبارك داوود، سليمان حكم كرده و چون خداي سبحان ميفرمايد: ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾ معلوم ميشود او مأمور بود منصوب بود [اگر اين باشد] اين ميشود نسخ حكم اوّلي، اين پيامبري است در قبال آن پيامبر و حكم كرد؛ منتها آيا در آن زمان به پيامبري منصوب شد يا نشد مطلب ديگر است و اگر وجود مبارك داوود و سليمان با هم مشورت كردند و نظر مشورتي سليمان ترجيح داده شد اين هم آسيبي نميرساند براي اينكه حاكم، داوود(سلام الله عليه) است كه در سورهٴ مباركهٴ «ص» بالصراحه فرمود: ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي﴾[3] (اين را صريحاِ به داوود(سلام الله عليه) فرمود) و اگر داوود مسئول قضا و با سليمان مشورت کند و نظر سليمان را بپذيرد اين هم ممكن است.
تحليل فروع مختلف در قضاوت حضرت داوود و سليمان
مطلب بعدي آن است كه اگر داوود(سلام الله عليه) به عنوان صلحِ بين المتخاصمين اين نظر را داده نه حكمِ اساسي و جزمي و سليمان(سلام الله عليه) حكم كرده اين هم راهحلّي است. مطلب بعدي آن است كه هر دو حكمشان يكي بود منتها در نحوهٴ اجرا اختلاف داشتند [و] نحوهٴ اجراي وجود مبارك سليمان مقبولتر شد چون به جمع بين حقوق نزديكتر بود، اين هم راه دارد كه در حكم اختلافي نيست [چون] حكم آن است كه بايد ضرر اين كشاورز تأمين بشود [اما] نحوهٴ تأمين ضرر كشاورز و نحوهٴ اجرايش مورد اختلاف است.
مطلب بعدي آن است كه الآن اگر كسي بخواهد در چنين قضيهاي حكم بكند بايد حدودش را مشخص بكند، آن وقت هم همين طور بود، لابد حدودي مشخص كردند. يك وقت است مزرعه در شهر يا روستاست يك وقت در بيابان است. مزرعههاي شهري و روستايي، حفاظي دارد حصاري دارد داربستي دارد، بالأخره نگهبان دارد (يك)، ديوار و حصار و جدار دارد (دو)؛ اما اگر بيابان باشد، بخشهاي وسيع چند هكتاري در بيابان باشد، رسم بر اين نيست كه آنجاها را ديوار بكشند، جداري، حصاري، نگهبان بگذارند، در بيابان وسيع است. دامها هم بشرح ايضاً؛ دام اگر در داخل شهر يا روستا باشد نگهباني دارد كه آن را حفظ ميكند در آن اسطبلش نگه ميدارد در آغلش نگه ميدارد؛ اما گوسفندهاي چند صد رأسي يا هزار رأسي در بيابان اين نه جداري دارد نه حفاظي دارد نه نگهبانِ شب ميتواند اينها را كنترل كند، اينها مواردش فرق ميكند. بنابراين نميشود گفت جميع موارد يك حكم دارد و آن اين است كه خسارت را فقط دامدار بايد بدهد؛ اگر كشاورز بايد ديوار ميكشيد و نكشيد او هم مسئول است، اگر بايد براي مزرعه خودش نگهبان ميگذاشت و نگذاشت او هم مسئول است و اگر دامدار بايد جدار و حفاظي براي دامش قرار ميداد و نكرد مسئول است، اگر بايد نگهبان ميگذاشت براي دامش و نگذاشت مسئول است. بنابراين موارد يكسان نيست [و] اين فروع فراوان يك حكم ندارد، بايد ديد كه مورد چگونه بوده است.
هيچ كدام از اينها هم با تواتر ثابت نشده كه در جريان حضرت داوود و سليمان(سلام الله عليهما) قضيه از چه قرار بود؛ آن مقداري كه قرآن تصريح ميكند نزاهت اين دو بزرگوار از خطاي فكري و خطيئهٴ عملي است، براي اينكه فرمود: ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾ و قصّهٴ اينها را هم ذكر ميکند كه هم پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) استوارتر بشود و هم جامعه مطمئنتر ميشود. اگر در جرياني خطايي راه پيدا ميكرد كه به اين پيامبر نميفرمود اين قصّه را شما بدان. بنابراين به قرينهٴ داخلي و خارجي، وجود مبارك داوود و سليمان(سلام الله عليهما) مصون از خطاي فكري و خطيئهٴ عملي بودند. برخيها خواستند بگويند كه اين قضيه قضاوت حضرت سليمان كه خسارت را بايد آن دامدار بپردازد و نحوهاش هم اين است كه اين دامها را در اختيار صاحب مزرعه قرار بدهد تا او در اين مدّت از لبنياتش استفاده بكند، خودش هم بكوشد خسارتهاي اين كشاورزي را ترميم بكند آن را آبياري بكند به حالت اوّليه برگرداند، اين مطابق با آيه است براي اينكه ما هر مطلبي را بايد بر آيه عرضه كنيم. اين سخن حق است كه هر مطلبي را بايد بر قرآن عرضه كرد و اگر چيزي مخالف قرآن بود مطرود است ـ نه اينکه موافقتِ قرآن شرط است بلكه مخالفت قرآن مانع است ـ لكن از قرآن چنين مطلبي استفاده نميشود كه شما خيال كرديد كه كشاورز بايد خسارت را از اين راه بپردازد. به هر تقدير موارد مختلف است الآن هم اگر چنين چيزي اتفاق بيفتد بايد ببينيم كه عرفِ محل چيست غرايز مردمي چيست ارتكازات مردمي چيست، اين باغ در شهر بود در روستا بود در بيابان بود كنار خيابان بود.
نحوه شهود و حضور الهی در احکام انبياي عظام
مطلب بعدي آن است كه اگر گوسفند شب به مزرعهاي حمله كرد و آن را آسيب رساند ميگويند <نَفش>؛ ﴿نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ﴾ يعني شب بود نه روز. نگهبان شب و روز فرق ميكند، نگهباني در روستا و شهر و بيابان و خيابان فرق ميكند، اين طور نيست كه هميشه بشود به يك نحو حكم كرد.
﴿اذ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ﴾؛ برخيها گفتند ضمير جمع براي آن است كه حكم داوود و سليمان(سلام الله عليهما) با محكومله و محكومعليه (حکم اين مجموعه) حكمشان را ما شاهديم[4]. خب اِسناد حكم به داوود و سليمان اسناد به فاعل است، اسناد حكم به محكومله و محكومعليه اسناد به قابل است، آيا منظور اين است كه يعني اينها هم حكم دارند يا اينكه نه، ضمير ﴿لِحُكْمِهِمْ﴾ به انبيا برميگردد [که يعني] ما شاهد حكم انبيا(عليهم السلام) بوديم هميشه شاهديم هميشه حافظيم؟ خداي سبحان دو نحوه شهود دارد دو نحوه حضور دارد: يك نحوه حضور دارد [و] در كمين است كه اگر كسي بيراهه رفته او را بگيرد؛ يك وقت در كمين است كه اگر او بخواهد بيفتد دستش را بگيرد (اين فرق ميكند). اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[5]؛ خدا در كمين است گاهي در كمينِ ديگران است كه اگر يك وقت اينها بخواهند بيراهه بروند جلوي اينها را بگيرد؛ يك وقت در كمين است كه اگر مؤمني دارد آسيب ميبيند دستگيري كند (اين هست).
شيطان در كمين است كه رهزني بكند گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[6]؛ من قعيدم، جاي من هم كنار صراط مستقيم است. در سبيلالغيّ كه نمينشيند، آنجا كساني هستند كه خودشان افتادند و جزء ﴿شياطينالانس والجن﴾ اند[7]، اين سرِ راه مستقيم مينشيند كه نميگذارد سالكان كوي حق اين راه را طي كنند يا اگر دارند طي ميكنند تند نروند كُند بروند يا اگر كُند ميروند كُندتر بروند؛ اين كارش است كه گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ و آدرس هم داد. درجاهاي فاسد و آلوده و مراكز فساد كه نيست، آنها را در زندان انداخت و آنها مشغول كار خودشاناند آنها جزء ﴿شياطينالانس﴾ اند، اينهايي كه در بستر مستقيم دارند حركت ميكنند شيطان خودش را اينجا ميرساند كه جلوي اينها را بگيرد. بنابراين شيطان در كمين است تا رهزني بكند، ذات اقدس الهي هم در كمين است كه اگر كسي بيراهه رفتنِ او زياد شده و به هيچ وجه برنميگردد او را بگيرد و به عذاب گرفتار كند [و] اگر مؤمن است و احياناً ممكن است ـ خداي ناكرده ـ لغزشي داشته باشد خداوند در كمين است كه دستگيري كند (اين حضورِ خداست).
آنكه در آيهٴ 61 سورهٴ مباركهٴ «يونس» قبلاً خوانده شد كه فرمود هر كاري ميكنيد ما آنجا شاهديم: ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾ همين است يعني هر كاري كه بخواهيد وارد بشويد ما آنجا حاضريم، ما آنجا حاضريم كه اگر كارتان كارِ خير و حق بود كمبودي داشتيم ما جبران كنيم. خيلي از موارد است كه انسان در اثناي بحث چيزي را كه يادش نبود يادش ميآيد، در اثناي كار خير چيزي كه امكاناتش فراهم نبود فراهم ميشود؛ اينكه خدا فرمود من همه جا حضور دارم براي همين است. خب پس در اينجا كه فرمود: ﴿وَ کُنّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ﴾ شايد ناظر به اين باشد كه من شاهدِ حكمِ همهٴ انبيا هستم.
﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾؛ ما اين قضيه را و اين فتوا را به هر دو اعلام كرديم براي اينكه فرمود: ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾ اما راهِ اجرايياش را به سليمان تفهيم كرديم. اين راهِ اجرايي ميشود بنابراين هيچ كدام خطا نيست؛ فرمود: ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾، البته اين توضيحي ميخواهد كه ـ انشاءالله ـ بعد به خواست خدا عرض ميشود.
تسخير ملکی زمين و آسمان در اختيار انسان
دربارهٴ خصوصيت حضرت داوود(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾. تَسخيرِ مُلكي را خداي سبحان براي همه قرار داد فرمود كوه مسخَّر شماست زمين مسخّر شماست اين كُرات مسخّر شما هستند. الآن اين سفينههاي باسرنشين و بيسرنشين كه ميروند اين منظومههاي شمسي را فتح ميكند اينها را خداي سبحان مسخَّر كرده است خدا مسخِّر است (يك)، براي بشر مسخَّر كرده است كه بشر كَند و كاو كند بهرههاي علمي ببرد (دو)؛ فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[8]. خب فرمود سماوات و آنچه در سماوات است را براي شما مسخّر كردم، راهِ علمي را طي كنيد و بهرهبرداري كنيد. آن هم مثل زمين است، فرق نميكند. اين طور نيست كه حالا از كُرات ديگر ما باخبر باشيم؛ در بعضي از سخنان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه در آسمان <مدائنَ مثل المدائن التي في الارض>[9]؛ شهرهايي آنجاست مثل شهرهاي شما. فرمود اينچنين نيست كه عالَم همين مقدار باشد كه شما ميبينيد: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[10]؛ اين ﴿مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ معنايش اين نيست با تلسكوپ ميبينيد، بعضي چيزهاست كه با تلسكوپ هم نميبينيد؛ بعضي از امور هستند كه هنوز كشف نشدند [و] در اختيار بشر نيست، ما كه از صُنع ذات اقدس الهي خبري نداريم خيليها ممكن است كه در اين آسمانها باشد در اين منظومه باشند، اين كُرهٴ زمين را كه ميبينند نميدانند در اينجا چيست، ميگويند آيا كسي آنجا داخل باشد يا نباشد، ما هم وضعمان همين طور است.
اگر كلّ اين مجموعه را ذات اقدس الهي براي ما مسخّر قرار داد ما اين راهِ علمي را داريم، به اين شرط كه از علم بهرهٴ سوء نبريم. فرمودند مستأكِل به علم نباشيد (يك)، اگر چيزي را بلد بوديد [ولي] كتمان كرديد و به ديگران نياموختيد، لِجامي از جهنّم و عذاب در قيامت به دهن انسانِ كاتِم ميزنند (دو)؛ عالِمي كه علمش را به جامعه نداد «ألجَمَهُ الله يوم القيامة بلِجامٍ مِن النار»[11]. اين دين است كه حامي علم است. شما الآن ميبينيد كشوري كه چهارتا مسئله بلد است [استکبار] اين دورش را محاصره ميكند تحريم ميكند رفت و آمد را ممنوع ميكند! اين زندگي، زندگي معقول و حياتِ انساني نيست. آنها هم اگر بخواهند ترقّي بكنند هم راهش اين نيست؛ آدم اگر ﴿و ممَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[12] باشد علمِ بهتري نصيبش ميشود. به هر تقدير ما از تسخير آسمانها ميتوانيم بهرهٴ مُلكي ببريم كوهها هم همين طور است.
موهبت خاص الهی به انبيا در تسخير ملکوتی
اينكه دربارهٴ وجود مبارك حضرت داوود فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ﴾ تسخيرِ ملكوتي است. فرمود ما نماز جماعتي داريم كه امام جماعت حضرت داوود است [و] مأمومين اين سلسله جبالاند [که] همه به او اقتدا ميكنند [و] دارند نماز جماعت ميخوانند؛ اين طور تسخير، مربوط به انبياست. ميفرمايد: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ﴾ بعد به اين مأمومين هم گفتيم: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[13]؛ شما هم تأويب كن آه و ناله كن شما هم زاري كن؛ اين تسخيرِ ملكوتي براي آنهاست. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود سنگي بود قبل از اينكه من پيامبر بشوم هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد: «كان يُسلِّمُ عليّ قبلَ أن اُبعث إنّي لأعرفه الآن»[14]؛ الآن هم من آن سنگ را ميشناسم؛ فرمود قبل از اينكه من پيغمبر بشوم هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد. خب اين طور تسخير [يعني] تسخير ملكوتي، براي انبيا(عليهم السلام) است. فرمود ما سلسل جبال را مسخَّر داوود كرديم كه تسبيحكناناند.
در بحثهاي حضرت موساي كليم هم آنجا روشن شد كه اين طور نبود كه بركت در درجهٴ اول به كوهِ طور برسد و از ناحيهٴ كوه طور موساي كليم متنعِّم بشود، بلكه به بركت انسانِ كامل [و] با آن مناجات وجود مبارك موساي كليم، فيضي نصيب طور شد منتها وجود مبارك موسي صَعقه زد و طور چون آن قدرت را نداشت متلاشي شد؛ نظير ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾[15] كه آنها نميتوانند كاري كه انسان تحمل ميكند تحمل كنند. به هر تقدير اين طور نيست كه حالا كوه اصل بشود، لايق تجلّي باشد و انسانِ كامل از کوه بركت بگيرد؛ اينجا هم فرمود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[16]. فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾؛ ما سلسله جبال را براي داوود(سلام الله عليه) مسخّر کرديم كه داوود(سلام الله عليه) بشود رهبر اين سلسله جبال و امامِ اينها و آنها هم بشوند مأموم اينها و پيرو اينها، بعد مستقيماً هم به جبال خطاب ميكند: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾.
فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ﴾؛ اين ميشود تسخيرِ ملكوتي وگرنه آن تسخيرِ ظاهري براي كافر و مؤمن يكسان است. الآن سماوات دَرش به روي كفّار و مؤمنين يكسان باز است اما اينكه در قرآن فرمود درهاي آسمان به روي كفّار باز نميشود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[17] اين همان سماء ملكوتي است؛ آن سمائي كه دعا در آنجا مستجاب ميشود آن سمائي كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[18] وگرنه اين سماء ظاهري كه الآن ترمينال درست كردند رفت و آمد روزانه درست كردند. اينكه خدا ميفرمايد درهاي آسمان به روي كفّار باز نميشود كه اين آسمانِ مُلكي نيست؛ تسخير دو قِسم است باز بودن درها دو قسم است، خود سماوات دو قسم است. ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾؛ در حالي كه تسبيح ميكنند.
اينکه فرمود: ﴿وَالطَّيْرَ﴾، اگر طير هم مانند جبال براي حضرت داوود تسخيرشده باشد آن طوري كه براي حضرت سليمان تسخير شد، خب اين ميشود مفعولبه: «و سخّرنا مع داود الجبال والطّير»؛ اما اگر مشمول تسخير نباشد ميشود مفعولمعه: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ﴾ با طير. ﴿وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴾؛ اين ﴿كُنَّا فَاعِلِينَ﴾ يعني سيرهٴ مستمرّ ما اين بود كه ما براي انبيا(عليهم السلام) اين قدرتهاي ملكوتي را فراهم ميكرديم.
اعطاي تسخير ملکی و ملکوتی به حضرت داوود
در كنار اين كارِ ملكوتي دوتا كار هم هست كه يكي مُلكي است و يكي ملكوتي، آن مُلكي را اينجا ذكر ميكند ملكوتي را در آيهٴ ديگر. آن كار مُلكي اين است كه فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾؛ ما كيفيت زِرهبافي را به او ياد داديم [که] اينجا سخن از تعليم است راهِ علمي دارد راه فكري دارد يعني انسان ميتواند با آموزش زِرهباف بشود اما آن كار ملكوتي راهِ علمي و فكري ندارد كه فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[19]، آنجا ديگر «وعلمناه إلانة الحديد» نيست، ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ است يعني ما آهن را در دست او نَرم كرديم. اين ديگر راهِ درس و بحث و راه فكري ندارد كه انسان برود درس بخواند ببيند چگونه آهن را مثل موم نرم ميكند، اين به قداست آن روحِ وليّ خدا وابسته است نظير كاري كه وجود مبارك ابراهيم خليل كرد در احياي آن طيور يا كاري كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) كرد در احياي مُردهها.
معجزه علم نيست كه آدم برود درس بخواند معجزه ياد بگيرد؛ علومِ غريبه، موضوع دارد محمول دارد مسئله دارد مباني دارد منابع دارد اما معجزه فقط به قداست روح وابسته است. علومِ غريبه چه حقّش چه باطلش چه نافعش چه ضارّش چه سِحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلك چه علوم ديگرش، همهشان موضوع و محمول و مسئله و مبادي دارند منتها بعضي در دسترساند بعضي در دسترس نيستند بعضي نافعاند بعضي نافع نيستند و مانند آن؛ اما اِعجاز جزء سنخ علوم نيست كه آدم برود درس بخواند موضوع ياد بگيرد محمول ياد بگيرد مسئله ياد بگيرد معجزه بياورد (اين طور نيست) [بلکه] به قداست روح وابسته است كه به منبع غيبي مرتبط است كه اگر خدا بخواهد ارادهٴ اين شخص، فاني در ارادهٴ خداست و انجام ميدهد [و] مشمول قُربين است و امثال ذلك، لذا در جريان اِلانهٴ حديد فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[20]؛ ما آهن را در دست او نرم كرديم؛ اين طور نيست كه حالا ما به او ياد داده باشيم كه چگونه آهن را تو نرم بكن لذا آن را در بخش ديگر ذكر كرد و از آن هم به عنوان تعليم ياد نكرده است.
فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾؛ براي اينكه اين زِره شما را حفظ بكند در جنگها. در جريان لباسهاي نَخي و پشمي و امثال ذلك كه اوايل سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت، آن ديگر بافندگيهاي عمومي بود كه فرمود شما گرم ميشويد و از اين پارچهها بهره ميبريد؛ آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بود: ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾[21]؛ از لبنياتش از گوشتش از پوستش از شيرش استفاده ميكنيد [و] از پشمش استفاده ميكنيد گرم ميشويد [که] اين عمومي است اما در جريان زِرهبافي وجود مبارك داوود، يك رشتهٴ خاصّي است كه فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ﴾ كه <بأس> معمولاً مصداق شفّاف و روشنش در همان نبردهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. مجمع البيان، ج 7، ص 91.
1. التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 267؛ مجمع البيان، ج 7، ص 91.
1. سوره ص، آيه 26.
1. التفسير الکبير، ج 22، ص 164.
1. سوره فجر، آيه 14.
2. سوره اعراف، آيه 16.
3. سوره انعام، آيه 112.
1. سوره لقمان، آيه 20؛ سوره جاثيه، آيه 13.
2. تفسير القمي، ج 2، ص 218 و 219.
3. سوره حاقه، آيات 38 و 39.
1. نهج الحق، ص 37.
2. سوره بقره، آيه 3؛ سوره انفال، آيه 3.
3. سوره سبأ، آيه 10.
4. مسند احمد، ج 5، ص 89.
1. سوره احزاب، آيه 72.
2. سوره سبأ، آيه 10.
3. سوره اعراف، آيه 40.
1. سوره فصلت، آيه 12.
2. سوره سبأ، آيه 10.
1. سوره سبأ، آيه 10.
1. سوره انعام، آيه 5.