اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ﴿68﴾ قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ ﴿70﴾ وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ ﴿72﴾ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ﴿73﴾
مراحل مبارزاتی حضرت ابراهيم
بعد از اقامهٴ برهان و همچنين آن مبارزهٴ عملي و تشكيل محكمه و برائت وجود مبارك ابراهيم خليل از ظلم و اعتراف آنها به اينكه ظالماند و منكوسالرأس شدند، وجود مبارك ابراهيم فرمود اگر به عقلتان مراجعه ميكرديد بتپرستي را باطل ميدانستيد. در بحث ديروز اشاره شد كه <اُفّ> و <تُفّ> هر دو عربي است، اَفّاف و تَفّاف به كساني ميگويند كه يكي كثيرالأفّ است و يكي كثيرالتّف؛ منتها ابنفارس در مقاييس اللغة دارد كه <تُفّ> آن چرك ناخن را ميگويند و <أُفّ> چرك گوش را[1] و اين تعبير زجرآميز با تحقير همراه است.
تبيين مواهب مهم الهی به حضرت ابراهيم
دربارهٴ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ چند وجه گفته شد كه يكي از آنها را جناب فخررازي برجسته دانست و آن اين است كه اين ﴿نَافِلَةً﴾ هم براي حضرت اسحاق باشد هم براي حضرت يعقوب. چون نافله به معناي عَطيّه است و انسان كثيرالعطايا را ميگويند <نوفل>، چون نافله به معناي عطيّه است و وزن مصدري هم دارد نظير عافيه، نائله و مانند آن، اين منصوب است تا مفعول مطلق تأكيدي باشد براي ﴿وَهَبْنَا﴾ مثل اين است كه فرموده باشد: «وَ وهبنا له إسحاق و يَعقوب هِبةً» منتها اين ﴿نَافِلَةً﴾ تأكيد اين فعل است از غير آن لفظ مثل «قَعَدْتُ جلوساً، قَعدْتُ جلسةً» كه اين منصوب است و مفعول مطلق است براي تأكيد منتها از لفظ فعل نيست كه اسحاق و يعقوب هر دو نافلهاند[2].
عمده مسئلهٴ وحي است كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾. اين ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[3]، ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[4] اينها موهبتهاي الهي است. ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[5]، نبوّته، ولايته، امامته و مانند آن؛ ميداند به چه كسي سِمت نبوّت بدهد سِمت رسالت بدهد سِمت امامت بدهد. ممكن است بعضي از علوم يا اسرار را بدون پُست كليدي به افرادي عطا بكند به عنوان آزمايش؛ ولي در بين آنها بلعم باعور در بيايد سامري در بيايد، چون هر دوي اينها از اين علوم برخوردار بودند منتها سوء استفاده كردند [لذا] گرفتار سوء عاقبت شدند. به اين گونه افراد خداوند هرگز پُست كليدي نميدهد؛ خدا وقتي ميداند كسي آيندهٴ خوبي به سوء اختيار خود ندارد هرگز به او سِمت نميدهد: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما كساني را كه سِمتي عطا ميكند [و] آنها را امامِ امّتي قرار ميدهد، ميداند كه آنها به هيچ وجه بيراهه نميروند [يعني] با حُسن اختيار خود بيراهه نميروند كه اين توضيحي لازم دارد كه خواهد آمد که اين گونه از تأييدها مستلزم نفيِ اختيار نيست مستلزم جبر نيست.
تحليل علمی و عملی احراز مقام وحی
وحي هم گاهي علمي است و گاهي عملي. همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد در ظاهر بدنِ ما بعضي از قوا مسئول ادراكاند بعضي از قوا مسئول تحريك و كار، در درون ما هم اينچنين است. ما در بيرون، چشم و گوشي داريم كه درك ميكنند دست و پايي داريم كه كار ميكنند، در درون ما هم بعضي از شئونِ نفس، مسئول ادراك و انديشهاند و برخي از شئون نفس، مسئول عمل و انگيزهاند. وحيها هم گاهي به بخش علمي برميگردد گاهي به بخش عملي گاهي به هر دو جناح. آنجايي كه فقط به علمي برگردد نظير اَخبار غيب كه اخبار غيب را گزارشهاي غيبي را ميفرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[6] يا ﴿ذلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيه إِلَيْكَ﴾؛[7] به انبيا(عليهم السلام) ميفرمايد شما جريان قبل را نبوديد ولي گزارشهاي غيبي آنها از اين قبيل است مثلاً در جريان نوح اينچنين بود طوفان نوح اينچنين بود جريان ابراهيم اينچنين بود و مانند آن كه اينها گزارشهاي غيبي است كه خدا به پيامبران يا به حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) افاضه ميكند بعد ميفرمايد اينها اَخبار غيبي است كه ما به شما اعلام ميكنيم، اينها فقط اثرِ علمي دارد [يا] قوانين و احكام شرعي را در شِرعه و منهاج به انبيا اعلام ميكنند كه فلان چيز واجب است فلان چيز حرام است فلان چيز صحيح است فلان چيز باطل است، اينها كارهاي علمي است. گاهي كارهاي عملي است نظير ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ كه توضيح بيشتري ميخواهد كه عرض ميشود.
گاهي تلفيقي از علم و عمل است مثل اينكه به وجود مبارك نوح، تعليمِ كشتيسازي را با توفيقِ عمليِ ساختن كشتي مرحمت كرده است كه ﴿وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا﴾[8]؛ يا در جريان زِرهبافي، به وجود مبارك داوود، تعليمِ آميخته با عمل عطا كرده است فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾[9] تا شما را در جنگها و مبارزهها حفظ بكند. اين زِرهبافي را خداي سبحان به وجود مبارك داوود آموخت كه چطور زِره بباف و عملِ آن را هم وادارش كرد كه از راه وحيِ عملي انجام بدهد؛ اما يک كار است كه فقط معجزه است سخن از تعليم نيست [و] از آن به عنوان تعليم ياد نكرده است نظير ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[10]؛ فرمود ما آهن را در دست او نَرم كرديم. اينجا ديگر تعبير ﴿عَلَّمْنَاه﴾ نيست؛ اين طور نيست كه كسي چند سال درس بخواند [مثلاً] پنجاه سال شصت سال درس بخواند بتواند آهن را مثل يك مُشت خمير نَرم بكند، اين ديگر قداستِ روح داودي ميخواهد. اين راهِ فكري ندارد درس نيست بحث نيست؛ معجزه راهِ علمي ندارد که كسي چند سال درس بخواند معجزه ياد بگيرد، اين به قداست روح وابسته است. روح اگر طيّب و طاهر شد مقرَّب الهي شد فاني در ارادهٴ الهي شد، «كُنتُ سَمعه»[11] شاملش ميشود «كنتُ بَصره»[12] شاملش ميشود، ارادهٴ او فاني در ارادهٴ خداست [آن گاه] او اگر اراده بكند اين آهنِ سرد نَرم ميشود [و توسط] ديگري نميشود.
ديگر نميشود به حضرت داوود عرض كرد چطور شما اين آهن را نَرم كردي كه ما هم برويم درس بخوانيم ياد بگيريم (اين طور نيست) لذا ملاحظه ميفرماييد وقتي كه سخن از زِرهبافي است از آن به تعليم ياد كرده است خب آدم ميرود درس ميخواند زِرهباف ميشود اما وقتي بخواهد آهنِ سرد را مثل موم نرم بكند اين ديگر درسي نيست، فرمود ما اين كار را كرديم: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[13] نه «عَلَّمناهُ إلانة الحديد» نه اينكه ما يادش داديم چگونه آهن را مثل موم نرم بكند [بلکه] ما در دست او نرم كرديم، اين ميشود معجزه.
بنابراين گاهي علمي است گاهي عملي است گاهي تلفيق از هر دوست. به زنبور عسل هر دو را آموخت هم اينکه چگونه خانههاي شش ضلعي [و] مُسدَّس بسازد و هم اينكه كجاها خانه بسازد و چگونه عسل توليد كند هم علمش را هم عملش را به زنبور آموخت. گاهي راهِ عملي را ياد ميدهد مثل ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾[14] كه اين بچه را به دريا بينداز. خب اين ديگر علم نميخواهد؛ بچه را در صندوقچه انداختن و صندوقچه را در دريا انداختن كار فنّي و علمي نيست اما عزم و اراده و جرأت ميخواهد كه افراد عادي ندارند، فرمود ما در قلب او القا كرديم كه اين كار را بكن. بنابراين گاهي وحي به فعل است گاهي وحي به علم است گاهي تلفيقي از هر دو.
معنای واقعی توسل به هدايتگران الهی
ائمه ـ امام به معني اعم ـ چه كسانياند؟ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾؛ اينها كساني هستند كه چون مظهر ارادهٴ ذات اقدس الهي هستند در دلهاي افراد اثر ميگذارند؛ اگر شفاعت است اين است. اگر واقعاً مفسّران اسلامي از همان اول اين مسير را طي ميكردند ما كمتر گرفتار وهابيّت بوديم. آنها [وهابيون] واقعاً از اسلام سهمي ندارند يعني بهرهاي ندارند كه خداوند چگونه انبيا را به مقامي ميرساند كه آنها ميتوانند بيمار را شفا بدهند به اذن خدا، مُرده را زنده كنند به اذن خدا. بارها به عرضتان رسيد الآن ما كه آفتابپرست نيستيم ماهپرست هم نيستيم؛ اما سعي ميکنيم تمام كارهايمان را با ماه و آفتاب هماهنگ باشد؛ نور ميخواهيم حرارت ميخواهيم بحثهاي فنّي ميخواهيم بحثهاي صنعت ميخواهيم از اين آفتاب كمك ميگيريم [و] اين آفتاب را وسيله قرار ميدهيم، علي و اولاد علي كه به مراتب هزارها بار از اين ماه و آفتاب بالاترند. ما اگر از اين آفتاب كمك گرفتيم از ماه كمك گرفتيم يعني ـ معاذ الله ـ اينها را پرستيديم؟! اينها را خدا نَيِّر قرار داد پرفروغ قرار داد پرحرارت قرار داد ما هم از آن استفاده ميكنيم. اينچنين نيست كه اگر كسي در را باز كرد تا نور آفتاب بيايد بگويند تو آفتابپرستي! خب درِ حرم را باز ميكنند ما به طرف حرم ميرويم در و ديوار را ميبوسيم براي اينكه از اين نور بگيريم، همين! اين را چه كسي آفريد؟ خدا، چه كسي نيّر كرد؟ خدا، به ما چه كسي دستور داد؟ خدا؛ اينچنين نيست كه ـ معاذ الله ـ با توحيد ناسازگار باشد.
اگر ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ درست معنا ميشد و اگر ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ درست معنا ميشد آن طوري كه الميزان معنا كرده معنا ميشد [اين مشکلات پيش نميآمد] يعني همان طوري كه خداي سبحان ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[15] با امر و با اراده كار ميكند، اينها فعلِ خدا هستند فعل خدا كه مقام ذات نيست فعل خدا كه صفتِ ذات نيست، جداي از ذات است، خب جداي از ذات مظاهر فراواني دارد؛ اينها هاديان مردماند به امري كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ با اين امرند. بنابراين اگر واقعاً مفسّران ما اين آيه را خوب معنا ميكردند و آنها هم عنادي نداشتند تعصّبي نداشتند درِ خانهٴ اهل بيت ميآمدند، ميفهميدند كه اينها شفا ميدهند شفاعت ميكنند وسيلهٴ خوبي هستند و بهرهبرداري از اين بركات در دنيا و آخرت و حتّي برزخ هم ممكن است، حالا در برزخ ممكن است ماها دسترسي نداشته باشيم ولي دست آنها كوتاه نيست؛ اين ميشود: ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾.
بررسی کلام مفسرين در معنا و متعلق <فعل الخيرات>
﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ را ببينيد با چه مشكلي جناب زمخشري دارد اين را حل ميكند! جناب زمخشري ميگويد اين ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ در مرحلهٴ سوم قرار گرفته؛ اصلش اين بود: «و أوحينا إليهم أن تُفْعَلَ الخيراتُ» كه فعل، مبنيّ للمفعول است و ﴿الخيرات﴾ نائب فاعل است با «أن» و چون تأويل به مصدر ميرود، اين «أن تُفعل الخيرات»، ميشود: «فعلاً الخيرات» كه نصب محفوظ باشد، و چون اضافه ميشود تنوين ميافتد ميشود: ﴿فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[16]، بازگشتش به اين است كه ما به ائمه وحي فرستاديم كه كارهاي خير بكنند. خب چه كسي گفته كه اصلش «تُفعل الخيرات» بود؟! ظاهرش اين است كه ﴿فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ و اين ﴿فِعْلَ﴾ هم وقتي اضافه شد از وقوع خبر ميدهد يعني اين فعلي كه انجام ميدهد با ايحاي ماست، ما در عزم اينها در ارادهٴ اينها در تصميمگيري اينها آنجا حضور داشتيم گفتيم بكن اينها هم كردند. اين تكلفّها كه محقَّقشده را به محقَّقنشده برگرداندند و به حكم تقريباً برميگردد يا به دستورِ عملي برميگردد، اين بُعد مسافت در اثر دوري از اهل بيت است. ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ يعني اين كارهايي كه ميكردند اين مصدرِ مضاف به اين جمع از گذشته خبر ميدهد نه از آينده تا دستور بگيرند و نشانهاش هم ﴿وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ است.
اين ﴿كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ از استمرار خبر ميدهد و نتيجهٴ اين ﴿فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ است؛ چون فعلِ خيرات را ما با عزم و ارادهٴ اينها ساماندهي كرديم اينها همواره بندگان ما بودند؛ هر وقت در هر نشئهاي كه بودند بندگان ما بودند. درست است كه براي رعايت فواصل كه ياء و نون آمده، ﴿عَابِدِينَ﴾ مؤخّر ذكر شده؛ اما تقديم ﴿لَنَا﴾ بر ﴿عَابِدِينَ﴾ هم مفيد حصر است [يعني] اينها فقط ما را عبادت ميكردند. ﴿وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾؛ همواره عبادتكنندگان ما بودند، فقط ما را ميپرستيدند و احدي را هم نميپرستيدند. اينكه [در] ارحام طيّب و طاهر بوديد <لم تُنَجِّسْکَ الجاهليةُ بأنجاسها> [در] ارحام مطهّره بوديد [در] اصلاب شامخه بوديد[17] همين است؛ اينها در هر مرحلهاي بودند بندگان خاصّ و خالص ذات اقدس الهي بودند، بنابراين وحي به خود فعل تعلّق ميگيرد.
عدم اجبار در گرايش به افعال خير
مطلب بعدي اين است كه اين مستلزم جَبر نيست. ميدانيد که خداوند نسبت به امري گرايش ايجاد ميكند [مثلاً] آدم به كسي علاقهمند است به چيزي علاقهمند است ولي ميتواند آن كار را انجام بدهد [و] ميتواند آن كار را انجام ندهد. به زيارت علاقهمند است به سفرهاي سياحتي علاقه ندارد اما خدا كسي را مجبور نكرد [بلکه] اين با تمام دشواريها راه كربلا را ميرود اما جاي ديگر چون زيارتگاه نيست با اينکه راه آسانتري هست تفريح هست تفرّج هست سياحت هست آنجاها نميرود، مختار هم است اين طور نيست كه اين را مجبور كرده باشند. اين گرايش، كار را براي آدم آسان ميكند؛ خداي سبحان به بركت ائمه اين گرايش را ايجاد ميكند [آن گاه] آدم به آساني كارِ خير را انجام ميدهد. اينكه فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[18] يعني براي خصلت يُسرا براي عاقبتِ يُسرا براي فضيلت يُسرا براي كار خوب ما او را آسان ميكنيم [مثلاً] اين به آساني بلند ميشود نماز شبش را ميخواند [در حالي که] ديگري به زحمت نماز صبحش را ميخواند با اينكه هر دو مختارند؛ اين طور نيست كه آن كه نماز شب ميخواند مجبور باشد آن كه نماز صبح را دير ميخواند مجبور باشد منتها يكي گرايش دارد علاقه دارد دوست دارد ديگري ندارد. يكي ميرود حرم تا زيارت <جامعه> نخواند بيرون نميآيد يكي هم يك سلام ميدهد فوراً برميگردد؛ آن يكي دلباخته است بيشتر ميماند اين يكي عادي است فقط براي ثواب ميرود و برميگردد. اين ميشود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[19]. اين گرايشها رايگان نيست اين گرايشها عادي نيست تصادف نيست، امام اين كار را ميكند اين جاذبه را ايجاد ميكند.
جاذبه ايجاد كردن گرايش ايجاد كردن محبّت ايجاد كردن، مستلزم سلبِ اختيار نيست موجب جبر و امثال ذلك نيست. انسان وقتي دوستِ چيزي شد و علاقه پيدا كرد آن زحمت را به آساني تحمل ميكند. در مراسم جشن مثلاً ميبينيد جشن <غدير> كه شد اين تمام تلاش و كوششش را ميكند خوابش هم نميبرد از خواب و خوراكش كم ميكند و با نشاط اين كار را ميكند؛ اما در چراغاني كردن بعضي از مراسم ميبينيد خيلي آمادگي ندارد. اين طور نيست كه حالا در آنجا مجبور باشد يا در اينجا مسلوبالاختيار باشد، وقتي علاقه حاصل شد انساني به آساني انجام ميدهد. عدّهاي از آن طرف: ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَي ٭ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَي﴾؛[20] بعضي به آساني دروغ ميگويند به آساني تهمت ميزنند؛ اينها را هم كسي مجبور نكرد آنها را هم كسي مجبور نكرد.
ديدگاه اديبان در جمله <اقام الصلاة>
﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ در جريان ﴿إِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ دو قول بود: يكي اينكه اصلِ ﴿إِقَامَ الصَّلاَةِ﴾، «إقامة الصلاة» بود و اضافهٴ ﴿إِقَامَ﴾ به ﴿الصَّلاَةِ﴾ جاي آن <تاء> را گرفته لذا <تاء> حذف شده و ديگر «إقامة الصلاة» نميگويند؛ قول ديگر اين است كه «إقامه» و «إقام» هر دو مصدر است و هر دو صحيح است، اين طور نيست كه اصلش «إقامة الصلاة» بود و بعد <تاء> حذف شده از آن قبيل نيست[21].
طرق علمی و عملی معرفشناسی
دربارهٴ معرفتشناسي كه ما خدا را ميشناسيم آيا مطلق است يا نه، اين قبلاً روشن شد كه فرق نميكند چه در علوم تجربي مثل به اصطلاح طبيعيات، زمينشناسي، آسمانشناسي، درياشناسي، گياهشناسي، جانورشناسي؛ چه در علوم تجريدي مثل فلسفه و كلام [و] چه در علمِ شهودي مثل عرفان، اين عالِم اعم از اينكه معرفتشناسي او تجربي باشد يا تجريدي باشد يا شهودي باشد، نسبت به معلوم سه حال دارد: اگر برتر از معلوم بود يا مساوي معلوم بود ممكن است معلوم را به خوبي درك كند نه اينكه اشتباه نميكند و معصوم است [بلکه] ممكن است آن را به خوبي درك كند و همهاش را درك كند و اگر او كمتر از معلوم بود و معلوم بزرگتر از او بود، اين بخشي را درك ميكند بخشي را درك نميكند و اگر بفهمد كه آن معلوم بزرگتر از اوست هميشه معرفتش را با اعتراف مُنضم ميكند. اين جريان «ما عَرفناك حقّ معرفتك»[22] يك اصل كلي است كه عبارت است از انضمام اعتراف به معرفت دربارهٴ خداشناسي ولو وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم باشد، معرفتِ حضرت با اعتراف همراه است يعني آن مقداري كه ما شناختيم مقدار قوّهٴ بشريّه بود ولو بشر نبيّ باشد، بقيه هم «ما عَرفناك حقّ معرفتك» چه اينكه حقّ عبادت خدا را هم كسي انجام نداده است[23]. خب پس اگر معلوم بالاتر عالِم باشد و عالِم بداند كه معلوم بالاتر از اوست، هميشه معرفتشناسيِ او ملفّقي است از معرفت و اعتراف و اگر نداند، ممكن است ادّعاي گزاف بكند بگويد من او را به كُنهش شناختم (اين يك مطلب).
کيفيّت حصول مفاهيم ذهنی و عينی در معرفتشناسی
مطلب ديگر اينكه در باب علم حصولي در برهانها چيزي بزرگتر از ما نيست، براي اينكه دست مفهوم ـ ماشاءالله ـ باز است! ما غير متناهي را درك ميكنيم با مفهوم كار داريم ازل را درك ميكنيم ابد را درك ميكنيم مجموع ازل و ابد كه سرمد است را درك ميكنيم، اينها مفاهيماند. مادامي كه بحث فلسفه و كلام داريم مادامي كه بحث مفهوم داريم ذهن ما باز است اما همهٴ اينها به حمل اوّلي غيرمتناهياند يا ازلاند يا ابدند؛ مفهومِ ازل، به حمل اوّلي ازل است وگرنه به حمل شايع، صورةٌ ذهنيةٌ که به ذهن ما متّكي است. در جريان شريكالباري اين طور است دربارهٴ خود باري هم همين طور است:
فما بِحَمْل الاولي شريك ٭٭٭حق عُدّ بحمل شائعٍ ممّا خَلق[24]
الله هم همين طور است خدا هم همين طور است رحمان هم همين طور است. اين مفاهيم مثلاً رحمان به حمل اوّلي رحمان است وگرنه به حمل شايع صورةٌ ذهنية. دشواري اين است كه ما بايد بدانيم راه ديگري هست و هميشه معرفت را با اعتراف ضميمه بكنيم. يك بيان نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل ميكنند که كسي به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميكند كه ما با اين مفاهيم سر و كار داريم، فرمود اگر ما با مفاهيم سر و كار نداشته باشيم «لكان توحيد عَنّا مرتفعاً»[25]؛ ما توحيدمان به همين براهين است، از ما غير از اين ساخته نيست؛ اگر ما با اين مفاهيم كار نداشته باشيم با اين براهين كار نداشته باشيم لازمهاش اين است كه مكلّف به توحيد نباشيم ـ اين از غرر روايات حضرت است ـ فرمود: «لكان توحيد عَنّا مرتفعاً».
خب پس مادامي كه با مفهوم سر و كار داريم بايد بدانيم كه هزينه ما همين است. ما با مفاهيمي سر و كار داريم كه اين مفاهيم به حمل اوّلي، اسماي حسناي خدايند و به حمل شايع صورت ذهنيه هستند. اگر كسي بگويد من با خارجِ اينها كار دارم، ميگوييم اين خارج يك <خاء> است و يك <الف> است و يك <راء> و <جيم>، اين لفظي كه گفتيد اين مفهومِ شما خارج به حمل اوّلي است [و] ذهن به حمل شايع؛ ميگوييد من <الموجود العيني> را بحث ميكنم، ميگوييم اين يك <عين> است و يك <ياء> است و يك <نون> يك لفظ است، اين مفهومي است در ذهن شما، اين عين به حمل اوّلي است ذهنِ به حمل شايع. ما اگر خواستيم به خارج راه پيدا كنيم راهِ شهود داريم آن راه شهود هم مشخص است كه تا كجا مرزِ آن است. اگر معلوم بالاتر از ما باشد ما يقيناً به همهٴ حيثيّاتش توجه نميكنيم (اين يك)، اگر در مسائل ديني باشد آن كه از همه برتر است يعني ذات اقدس الهي، انبيا را كه فرستاده، يك صراط مستقيم به همهشان داده كه در اين حوزه هر چه هست تصديق است: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[26]؛ قبلي مبشِّر بعدي است و بعدي مُصدِّق قبلي است، اينجا ديگر پولوراليزم و كثرتگرايي و اينها نيست چون همه يك راه آمدند.
بررسی مفهوم تکثّر در شريعت
میماند مسئله شريعت كه اينجا سخن از ناسخ و منسوخ است: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[27]؛ اينجا تكثّر هست اما نه تكثّر پولوراليزمي، تكثّر هست يعني وجود مبارك ابراهيم در عصر خودش شريعتي داشت، وجود مبارك موسي شريعتي، وجود مبارك عيسي شريعتي، حضرت ختمي نبوّت(عليهم السلام) شريعتي. در يك عصر اينچنين نيست كه چند شيء حق باشد تا بشود تكثّر، در يك عصر يك شئ حق است لذا فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[28]. درست است براي حضرت مسيح چيزي گفتيم براي حضرت موسي چيزي گفتيم براي حضرت ابراهيم چيزي گفتيم اما آنها در آن عصر حق بود، الآن اينجا يك چيز حق است. يك دانه است تَثنيه نيست صراطين نيست چه رسد به صراط؛ يك صراط است و لاغير. تكثّر در قسمت معرفت ممكن است بعضيها فلان اسم الهي را ميشناسند بعضيها فلان اسم الهي را ميشناسند اما آنكه دين آورده خطوط كلي است و مشخّص است و ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[29]. آنكه مربوط به شريعت و منهاج است تكثّر حق است اما براي هر عصري يك شريعت است نه اينكه در يك عصر چند شريعت باشد. در هر عصري يك شريعت است منتها در زمان جاهليّت مسائل بتپرستي بود.
مبارزه رهيافتگان مکتب ابراهيمی با جاهليت
ابوريحان بيروني از بزرگان معاصر با بوعلي است. اينكه ميگوييم جزء بزرگان است يعني در هر هزار سال دو هزار سال چنين آدمي پيدا ميشود وگرنه ما علماي بزرگ كم نداريم [اما] اينها آن تكدرختياند كه بالأخره بدون استاد اين طور شدند يعني مرحوم بوعلي بدون استاد فيلسوف شد طبيب شد رياضيدان شد منجّم شد فقيه شد؛ بدون استاد يعني بدون استاد! کسي كه نه استاد دارد نه شاگرد دارد ممتاز است. اين همه درسهايي كه گفته، يك نفركه تالي تِلو او باشد پيدا نشد. بهمنيار صاحب كتاب التحصيل که كتاب قَدَري است نام كسي را نميبرد اما در اين كتاب قوي التحصيل ميگويد اگر حوزهٴ علميهاي بود و اگر كتابخانههايي بود و اگر اساتيدي بود پيدايش صاحب اين تصانيف معجزه بود، در حالي كه هيچ كدام از اينها نبود[30]، قدري هم كتاب جمع كرد كه اين را هم سوزاندند؛ اين گونه افراد كم گير جهان ميآيد! اينكه يونسكو اشتباه كرده خودش را از اين فضيلت محروم كرده در اين روز جهاني فلسفه كه بيش از صد فيلسوف به ايران آمدند اينها خودشان را كنار كشيدند در واقع خودشان را از مَهد علم و عقل محروم كردند كه ما نصيحت كرديم ديگر از اين كارها نكنند. هر جا سخن از ايرانِ اسلامي است [سخن از] مهد اسلامي است اينها بايد حضور پيدا كنند. ابوريحاني بيروني در تحقيق ماللهند ميگويد بعد از جاهليّت يونان ـ همان طوري كه ما دوران جاهليّتي داشتيم در مكه، يونان هم جاهليّتي داشت ـ وجود مبارك حضرت مسيح آمد، در جاهليّت يونان سقراط قيام كرد و براي حفظ توحيد كُشته شد[31].
خب اينها را هم حضرت ابراهيم تربيت كرد ديگر، اينها جزء شاگردان ابراهيمياند. غرض آن است كه اين گونه از افراد را ذات اقدس الهي به وسيلهٴ انبيا پروراند و
توسّل به هدايتگران در امور تکوينی
انبيا كسانياند كه در آن مراحل پاياني به جايي ميرسند كه خداي سبحان آنها را هاديِ به امر ميكند كه ميتوانند در دلها اثر كنند مُرده را زنده كنند بيماران را شفا بدهند: ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾. چون هدايت، هدايت تكويني است، اختصاصي به مسئلهٴ شريعت ندارد، شفا هست احياي موتا هست و صدها مورد هست.
توسّل را از آن ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[32] درست است ميشود كمك گرفت اما از ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ تمسّك به عام در شبههٴ مصداقيه خود عام است. ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ ميگويد وسيله پيدا كنيد اما چه چيزي وسيله است، اين را قرآن و روايات بايد مشخص كنند. ما بگوييم چون ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ است توسّل حق است، اين تمسّك به عام در شبههٴ مصداقيه خود عام است؛ اين ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ ميگويد توسّل حق است اما به چه چيزي؟ گاهي <جعلتُ الإقرارَ بالذنب إليک وسيلتي>[33]؛ اقرار وسيله است توبه وسيله است اعتقاد به توحيد وسيله است ولايت اهل بيت وسيله است <غدير> وسيله است. اينها به وسيلهٴ ادلهٴ خارجي مشخص ميشود اما ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ اين خودش مصداق خارجي مشخص كرده فرمود اينها هاديانِ به امرند [که] مصداق كاملش اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 17 و 338.
1. ر.ک: التفسير الکبير، ج 22، ص 160.
2. سوره بقره، آيه 30.
3. سوره بقره، آيه 124.
4. سوره انعام، آيه 124.
1. سوره هود، آيه 49.
2. سوره آل عمران، آيه 44؛ سوره يوسف، آيه 102.
1. سوره هود، آيه 37.
2. سوره انبياء، آيه 80.
3. سوره سبأ، آيه 10.
1. الکافي، ج 2، ص 352.
2. ر.ک: الکافي، ج 2، ص 352.
3. سوره سبأ، آيه 10.
4. سوره قصص، آيه 7.
1. سوره يس، آيه 82.
2. ر.ک: الکشاف، ج 3، ص 127.
1. تهذيب الاحکام، ج 6، ص 114.
1. سوره ليل، آيات 5 ـ 7.
1. سوره ليل، آيات 5 ـ 7.
2. سوره ليل، آيات 8 ـ 10.
1. التفسير الکبير، ج 22، ص 161.
2. بحار الانوار، ج 68، ص 23.
1. بحار الانوار، ج 68، ص 23.
2. شرح المنظومه، ج 2، ص 207.
1. التوحيد (شيخ صدوق)، ص 245.
2. سوره بقره، آيه 97؛ سوره مائده، آيه 46.
1. سوره مائده، آيه 48.
2. سوره بقره، آيه 137.
3. سوره بقره، آيه 97؛ سوره مائده، آيه 46.
1. ر.ک: التحصيل، ص 817.
2. تحقيق ماللهند، ص 21.
1. سوره مائده، آيه 35.
2. اقبال الاعمال، ص 686.