اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾ ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ ﴿65﴾ قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ﴿68﴾ قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ ﴿70﴾ وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ ﴿72﴾
جدال احسن ابراهيم خليل در محکمه نمرود
در جريان وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) طبق اين چند آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هست، چند مقام مطرح است. مقام اول بحث، آن محاكمهٴ علني است كه تصميم گرفتند دادگاه وجود مبارك ابراهيم را در محضر عام علني برگزار كنند، تا آنها كه شواهدي و قرائني داشتند كه وجود مبارك ابراهيم اين بتها را شكست بيايند گواهي بدهند. در آن مقام، وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ که اين يك جدال احسن بود و آن اين است كه هيچ كدام از اينها آلهه نيستند براي اينكه كسي كه نتواند از خودش دفاع كند چگونه ميتواند از عبادتكنندههاي خودش حمايت كند، آن بت بزرگ هم صلاحيّت ربوبيّت ندارد براي اينكه كسي كه از زيرمجموعهٴ خودش و از شركاي خودش دفاع نكند صلاحيّت ربوبيّت ندارد، پس نه مَكسورها نه آن كبير (نه بتهاي شكسته نه بت بزرگ سالم) صلاحيت ندارند (اين يك مطلب). فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ كه اين به عنوان جدال است، مشروط نيست مطلق است و سخن از خبر نيست تا بگوييم اين دروغ است. مطلب دوم آن است كه فرمود از خود اين بتها سؤال كنيد. اين ضمير ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ ميتواند به مَكسور و كبير (هر دو) برگردد، اختصاصي به بتهاي شكسته ندارد؛ فرمود از آنها سؤال كنيد اگر آنها حرف ميزنند. اين دو مطلب را وجود مبارك حضرت ابراهيم در آن دادگاه علني فرمود.
سرافکندگی و اعتراف به ظلم بتپرستان
در قبال اين دو مطلب دو سرافكندگي براي بتپرستها شد. سرافكندگي اول اين است كه ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾؛ به درون خودشان به فطرت خودشان برگشتند، هر كدام به خودش گفت كه ما قبلاً ميگفتيم: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾، الآن ميگوييم فقط ما ظالميم؛ در اين جملهٴ ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾، فاصله شدنِ ضمير فصل با الف و لامي كه در خبر هست مفيد حصر است يعني شما فقط ظالميد، آن كسي كه بتها را شكست ظالم نيست. قبلاً ميگفتيم: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾، الآن ميگوييم: ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ فقط شما ظالميد، براي اينكه ما در اين محاكمه محكوم شديم.
بيان صاحب الميزان مبنی بر لجاجت بتپرستان جهت انتقام
ميماند مطلب دوم: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾. آنكه سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان معنا ميكند اين است که ميفرمايد: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اينها براي اينكه انتقام بگيرند تا لحظهٴ قبل حق برايشان روشن شد و خودشان را ظالم دانستند و وجود مبارك ابراهيم را تبرئه كردند، آنچه در نهاد آنها مستقر شده بود اين بود كه حق بالا آمد و باطل پايين رفت ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ٭ ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اينها آمدند عكس كردند نَكس كردند يعني بالا را پايين [و] پايين را بالا بردند ـ منكوسالرأس همين است، ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾[1] همين است؛ اگر سر پايين باشد و پا بالا ميگويند اين منكوسالرأس است ـ اينها آمدند در فضاي درونشان، حق كه بالا بود باطل كه پايين بود اينها را سَر و تَه كردند، باطل را آوردند بالا حق را آوردند پايين، به وجود مبارك ابراهيم گفتند كه تو كه ميداني اينها حرف نميزنند تو داري خلاف ميكني تو داري ما را سرگردان ميكني تو بتها را شكستي و حالا به گردن اين بت انداختي، تو که ميداني اينها حرف نميزنند.
اين خلاصهٴ نظر سيدناالاستاد است كه اين ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ را اينچنين معنا كردند يعني در فضاي دل اينها حق رفته بود بالا و باطل آمده بود پايين و اعتراف كردند گفتند: ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ و ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را تبرئه كردند، بعد دوباره آن لجاجت درونيشان گُل كرد، آمدند اين نظام دروني را سر و تَه كردند يعني باطل كه پايين بود آوردند بالا, حق كه بالا بود اين را آوردند پايين اين را منكوس كردند، به ابراهيم خليل گفتند تو داري دسيسه ميكني بهانه ميگيري تو كه ميداني اينها حرف نميزنند اين چه حرفي بود زدي، آنگاه وجود مبارك ابراهيم برگشت گفت: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ و مانند آن كه وجود مبارك ابراهيم در برابر اين اعتراض مجدّد آنها آن حرف را زد. اين عصارهٴ بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه)است[2].
بيان برخی از مفسرين در قبال تفسير علامه طباطبايی
در بين مفسّران جناب ابنجرير طبري ـ آن طوري كه در تفسيرها هست ـ اين تفسير را پذيرفته[3] لكن مرحوم شيخ طوسي در تبيان و مرحوم امينالاسلام در مجمع همين تفسيري كه اين روزها بيان شد را قبول كردند. كشّاف و امثال كشّاف كه اين حرف را نقل ميكنند ميبينند كه صدر و ساقهٴ اين حرف با هم هماهنگ نيست، آن نكتهٴ ادبي را كه كمبود دارد، جبران ميكنند. بيان ذلك اين است كه طبق بيان طبري و پذيرفتهشدهٴ سيدناالاستاد علامه(رضوان الله عليه) آنچه در درون آنها بود حق بالا بود و باطل پايين، اينها آمدند سر و تَه كردند باطل را بُردند بالا حق را آوردند پايين. خب اين با ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ هماهنگ در نميآيد، آن «نُكِسَ الحقّ علي رأسه» است نه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾. اين نكتهٴ كمبود ادبي را افرادي مثل زمخشريها توجّه كردند گفتند كه چون اينها در درونشان اين حجّت مستقر شد (يك), اينها صاحبان اين احتجاجاند (دو) و بين اين دو امر نسبت است (سه), باعث شد كه نَكسِ خود افراد نكسِ اين درون را كه بالا پايين رفت و پايين بالا آمد، اين را به خود افراد نسبت بدهند بگويند: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾.
اين كمبود را آنها توجه كردند و با تشبيه تَتميم كردند كه در الميزان نيست.
ظهور آيه ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ بر سرافکندگی بتپرستان
لكن نيازي به اين تلاش و كوشش نيست، ظاهرش اين است ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ يعني سرافكنده شدند نه اين است كه حق بالا رفت باطل پايين آمد تا ما نياز داشته باشيم كه اين كمبود را ترميم بكنيم. شما ميخواهيد بگوييد كه آن حق كه بالا بود رفته پايين باطل كه پايين بود آمده بالا که «ثمّ نُكِسَ الحق» نه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ [در حالی که] اين ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ كشف از سرافكندگي ميكند. تعبيرات فارسي ما هم همين طور است در ادبيات تازي اين است در ادبيات فارسي هم همين طور است؛ ميگوييم: ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾[4]؛ سرافكندهاند، حالا يا مثل حيوان منكوسالرأس محشور ميشوند يا سرافكندهاند. ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾[5] كه در مسئلهٴ معاد بود آن هم از همين قبيل است اينها سرهايشان خم ميشود سرافكنده ميشوند. اين سرافكنده شدن يا حقيقت است كه انسان خجالت ميكشد سر به زير ميشود يا كنايه از ماندن در جواب است. اين سرافكنده شد ولو گردنفرازي كند ولو سرش بالا باشد ولي وقتي زبانش بند آمد حرفي براي گفتن ندارد سرافكنده است. ظاهر اين آيه همان است كه مرحوم شيخ طوسي گفته همان است[6] كه مرحوم امينالاسلام گفته[7] كه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اينها دوتا حرف شنيدند دو بار هم سرافكنده شدند: يك حرف ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ شنيدند، ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [و يک حرف هم] ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ شنيدند که ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ (اين خلاصهٴ تفسير).
نتيجه احتجاج حضرت ابراهيم در محکمه نمرود
هنوز اين مقام اول تمام نشد، در مقام اول كه حضوراً بود در دادگاه علني بود، وجود مبارك ابراهيم خليل دوتا حرف هم زد نتيجهگيري كرد دادگاه را به نفع خود خاتمه داد: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾, بعد نتيجهٴ اين دادگاه هم ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾. خب اين ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ براي يك انسان تبر به دست است، اول كه نميگويد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾. خب بدتر از اين را كرد و آن اين است كه وارد بتكده شد و بساط اينها را به هم ريخت، او بدتر از اين را كرد و همه را زير سؤال برد بساط بتكده را برچيد، حالا [بگوييم] چرا ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ گفت؟ اما اين قومِ خشن چه انبيايشان دست به تبر بكنند چه نكنند چه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ بگويند چه نگويند، اينها درصدد ايذاء انبيا بودند درصدد تبعيد اينها بودند. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت كه شعيب پيغمبر با اينها چه كرد، گفت كمفروشي نكنيد گرانفروشي نكنيد: ﴿فاوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[8], بعد گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا﴾[9]؛ تو و پيروانت را ما بيرون ميكنيم. خب اين گونه از اقوام خشن كه كاري هم وجود مبارك شعيب نكرده بود [اين طور برخورد کردند] اينها باكي ندارند از حرف زدن، هذا تمام الكلام في المقام الأول.
رأی محکمه در برابر محاجّه ابراهيم خليل
اين صحنه تمام شد محكمه تمام شد دادگاه به نفع وجود مبارك ابراهيم خليل بود، نتيجهگيري هم به نفع وجود مبارك خليل بود، تريبون هم دست حضرت بود. حالا كه صحنه تمام شد اينها رفتند مشورت بكنند كه ما چه بكنيم. ديگر از اين به بعد ضمير, ضمير غايب است ضمير حاضر نيست ضمير خطاب نيست، ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً﴾ است, ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ است و مانند آن. اين مقام ثاني بحث است كه اين محكمه تمام شد افراد متفرّق شدند رفتند تصميم بگيرند كه چه كار بكنند.
پرسش:...
پاسخ: دروغ نيست اصلاً, اصلاً خبر نيست، براي اينكه جملهٴ دوم كه مشروط است فرمود از اينها بپرسيد اگر حرف ميزنند [و] جملهٴ اول كه خبر نيست جدال احسن است [يعني] اينها كردند، كسي كه ميخواهد بگويد اينها كردند يعني وقتي اينها اهل هيچ كاري نيستند چرا اينها را عبادت ميكنيد نه اينكه خبر داد تا ما بگوييم صدق و كذب برداشت.
پرسش:...
پاسخ: غرض اين است كه اين ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ نه صدق است نه كذب چون خبر نيست، در مقام جدال است آخرين حرف است. اگر قصد خبر باشد ميگوييم صدق است يا كذب؛ اما وقتي در مقام محاجّه باشد در جدال باشد يعني شما كه ميدانيد اينها هيچكارهاند، من ميگويم اينها كردند؛ يعني اينها نكردند، چرا نكردند؟ چون هيچكارهاند پس چرا ميپرستيد؛ اما ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ اينكه معلَّق بر ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ است، ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ كه انشاء است [و] انشاء كه صدق و كذب برنميدارد، ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هم قيد آن است كه روشنتر ميكند و شفافتر ميكند.
بعد از اينكه اين صحنهٴ علني محاكمه تمام شد دادگاه را وجود مبارك ابراهيم خليل به دست گرفت و به نفع خود پايان داد، اينها رفتند مشورت بكنند كه با ابراهيم چه بكنيم: ﴿أَرَادُوا بِهِ كَيْداً﴾، آن كيد چه بود؟ گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾. اين حرف يا حاصل مشاورهٴ همهٴ اينهاست كه اِسناد اين تَحريق به آن جمع درست است يا نمرود دستور داده يك نفر دستور داده و بقيه پذيرفتند نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «شمس» كه ﴿فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾[10]، در حالي كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾[11]؛ يك نفر بلند شد ناقهٴ صالح را عَقْر كرد همه كه عقر نكردند [اما] چون اينها راضي بودند به فعل آن عاقر، لذا فعلِ عَقْر به همه اسناد داده شد ﴿فَعَقَرُوها﴾؛ مگر همه تيراندازي كردند؟ اينجا هم همه نگفتند ﴿حِرِّقُوهُ﴾، نمرود گفته و ديگران پذيرفتند [لذا] به فعلِ جمع اِسناد داده شد. بنابراين دو وجه است يا مثلاً همهشان گفتند [يعني] بعد از مشاوره، رأي همه همين بود يا يك نفر به نام نمرود كه حاكمشان بود گفت و بقيه پذيرفتند (اين مقام ثاني بحث)
تخلفناپذيری نظام تکوين از اراده الهی
حالا ميخواستند تَحريق كنند.
در اينكه در نظام تكوين كسي معصيت ميكند يا نه, اين عصيانپذير نيست چون ظاهر قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[12]؛ ظاهرش اين است كه اگر خداي سبحان امرِ تكويني كرد به نام ﴿كُن﴾، آن «يكون» قطعي است، ديگر تخلّفپذير نيست.
نوع ابای آسمانها و زمين از قبول ولايت
اما اينكه در بعضي از نصوص دارد كه فلان گياه فلان درخت فلان خوشه فلان شاخه يا فلان ميوه مثلاً ولايت را پذيرفت يا نپذيرفت، اين نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ كه ﴿فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾.[13] بعضيها آن مقام را ندارند [و] اِبايشان اِباي اِشفاقي است و نه اباي استكباري. اباي استكباري همان است كه دربارهٴ شيطان آمده كه ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[14] كه فرمان الهي را اطاعت نكرده اما اگر آسمانها و زمين نتوانند امانت الهي را بپذيرند و اَدا كنند اين اِباي اشفاقي است؛ عرض كردند ما نميتوانيم امانتدار باشيم. گاهي ممكن است ولايت را بر بعضي از امور عرضه كنند او نتواند بپذيرد مگر مرتبهٴ ضعيف را, مرحلهٴ قوي را نميتواند بپذيرد [گرچه] اصلِ ولايت را ممكن است بپذيرد.
بخش بعدي هم اين است كه مقداري هم دربارهٴ اين نصوص بايد توجه كرد ولو روايت هم به حسب ظاهر صحيح باشد. هر وقت [مثلاً] ميوهاي زياد بود ميخواستند اين ميوه را به فروش برسانند از اين احاديث جعل ميكردند [مثلاً] ميگفتند: «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذنجان»[15]؛ وقتي وضع بادمجانفروش به ركود افتاده بود اين حديث را مثلاً جعل ميكردند که خوشهاي كه ولايت اهل بيت را قبول كرد بادمجان بود[16]، اين بادمجانها را به فروش ميرساند! از اين حرفها هم هست. سه مطلب مطرح است: اول اينکه در نظام تكوين عصيان راه ندارد؛ دو: ممكن است ولايت را همهٴ اشياء پذيرفته باشند، مرحلهٴ عاليه را بعضي, مرحلهٴ متوسط را بعضي, مرحلهٴ ضعيف را بعضي كه اگر آنها نپذيرفتند مرحلهٴ قوي را نپذيرفتند و اِباي آنها هم اباي اشفاقي است؛ سوم اينكه بعضي از احاديث براي فروش ميوهها بود مثل اينكه «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذنجان».
دلايل ياری نخواستن حضرت ابراهيم از ملائکه
مطلب بعدي آن است كه حالا كه ميخواستند بسوزانند گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾، دربارهٴ اين خب روايات را ملاحظه فرموديد عدّهاي از فرشتهها, مأموران الهي, مدبّران امر كه ـ به اذن خدا ـ مأموران تدبير جهاناند به وجود مبارك ابراهيم خليل عرض كردند كه ما به ياري تو بياييم فرمود ما به ياري شما احتياج نداريم، جبرئيل(سلام الله عليه) هم عرض كرد [حضرت ابراهيم] فرمود من به ياري تو احتياج ندارم، گفتند پس از خداي سبحان بخواه فرمود: «حسبی من سؤالی علمه بحالی»[17]؛ تا او دستور ندهد من نميخواهم، من اگر بخواهم چيزي را از خدا مسئلت بكنم بايد اذن داشته باشم.
حرفي را در اين روايات و تفسيرها به چشمم نخورد ولي جناب عطّار نيشابوري در آن بخش منطقالطير نقل ميكند كه وجود مبارك ابراهيم خليل در هنگام نَزع روح وقتي عزرائيل(سلام الله عليه) آمد روحش را قبض بكند گفت ميدهم ولي به تو نه[18]. خب اينها بالاتر از عزرائيلاند بالاتر از جبرائيلاند؛ اين انبياي اولواالعزم صاحب مقام انسانيّتاند (يك), مقام انسانيّت همان مقام آدميّت است كه شاگرد مستقيم خداست (دو), خداي سبحان اسماي حسنا را به انسانِ كامل داد (سه), اسماي حسنا را انسان كامل به ملائكهٴ مدبِّر آموخت آن هم در حدّ اِنباء و نه تعليم (چهار), ملائكه به بركت اسماي حسنا به اذن خدا عالَم را دارند تدبير ميكنند (پنج), آن وقت وجود مبارك انسان كامل كجا, اهل بيت كجا ملائكه كجا!
تأثير اسمای حسنای الهی و وجود حقيقی آن
اين مدبّرات امر با اسماي حسنا دارند عالم را اداره ميكنند؛ «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[19] همين است در اين دعاي «ندبه» همين است دعاي «سمات» همين است دعاي «كميل» همين است؛ «و بأسمك الذي» که آسمان را فلان كردي, «و بأسمك الذي» که زمين را فلان كردي, «و بأسمك الذي» که دريا را فلان كردي. اسم نه لفظ است نه مفهوم, آن حقيقتِ خارجي را ميگويند «اسم». اين اسمايي كه ما تلفّظ ميكنيم، اسماي اسماي اسماست، آن حقيقت نزد فرشتههاست كه اين فرشتهها آن حقايق را از انسان كامل [ميگيرند که] امروز از وجود مبارك وليّعصر ميگيرند. حالا مقام اهل بيت مشخص ميشود مقام ملائکه مشخص ميشود، آنها به اذن اينها دارند كار ميكنند شاگرد اينها هستند. حالا اگر كسي به اهل بيت توسّل كرده يك وهّابي بگويد مثلاً توسّل فلان است! خب دور بودن از قرآن و عترت همين مفاسد را به همراه دارد.
مقام توحيدی انبيای الهی
به هر تقدير اين مدبّرات امر درست است كه مدبّرات امرند به اذن خدا دارند عالم را تدبير ميكنند ولي شاگردان اهل بيتاند. اين مقام انسانيّت است كه اسماي حسنا را ميگيرد نه اينکه قضيةٌ في واقعةٍ براي آدمِ همسر حوّا بود، اين براي مقام آدميّت است [که] امروز به وجود مبارك وليّ عصر قائم است. بنابراين اين جريانها كه عطار نقل كرد و سندش را حالا پيدا كنيد در بحث روايات, اگر دارای سند معتبري باشد مطلبي است حق. عزرائيل(سلام الله عليه) كه همهٴ ما افتخار ميكنيم كه در موقع قبض روح، آن حضرت را ببينيم، به خدمت پيغمبر هم آمده به خدمت انبياي ديگر آمده اما ميبينيد وقتي يك مقام والايي حضور پيدا ميكند كارگردانانش و دفتريانش هم حضور دارند اما مخاطب اصلي خود آن صاحبمقام است؛ دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين طور است عزرائيل آمده اما حضرت جان را كه به عزرائيل نداد به ذات اقدس الهي تقديم كرد [البته] عزرائيل و امثال عزرائيل كه فرشتگان زيرمجموعهٴ عزرائيل(سلام الله عليهم اجمعين)اند حضور داشتند مثل اينكه صاحبمقامي وقتي وارد مهماني ميشود دفتريان او همراهان او هم همراه او هستند. اينكه گفت «روزي رُخش ببينم و تسليم وي كنم»[20] آرزوي اوحديّ از انسانهاي كامل است. به هر تقدير ايشان [به حضرت عزرائيل] گفت به تو نميدهم. خب اين كدام قدرت است كه به عزرائيل(سلام الله عليه) بگويد من جان را تقديم ميكنم اما به تو نه؟ [اين قدرت] براي كسي است كه در بحبوحهٴ آتشسوزي ميگويد از جبرئيل هم كمك نميخواهم. اين مقام توحيدي فقط نصيب همين اولياي الهي است و امروز متعلّق به اهل بيت است، نصيب ديگري نيست، لذا مطلبي را كه جناب عطّار نيشابوري در منطقالطير ذكر كرده است صحيح است منتها بايد سند تاريخياش را پيدا كرد.
خب
خاورميانه مرکز انتشار افکار توحيدی
اينكه اصرار داريم وجود مبارك ابراهيم بنيانگذار معارف است در خاورميانه براي اينكه آنچه مرحوم صدرالمتألّهين(رضوان الله عليه) در كسر الاصنام الجاهليّة صفحهٴ 58 به بعد نقل كرد از لقمان به بعد است. خب ميدانيد درست است كه افلاطون و سقراط و بقراط اينها مردان الهي بودند و بزرگان حكمت و فلسفه بودند ولي بالأخره اينها را انبيا تربيت كردند. فكرِ رايج خاورميانه يا الحاد بود يا بتپرستي، اينها آمدند اين الهيّات را مطرح كردند اينها آمدند مسئلهٴ خدا و قيامت و وحي و نبوّت و ولايت و امامت را مطرح كردند. اگر مقداري انسان يك بحث تاريخي داشته باشد ميفهمد اين نمرود در چه موقع بود و اين نمرود با كدام يك از سلاطين ايران هماهنگ بود و نقش زرتشت در ايران چه بود و اين چقدر توانست افكار توحيدي را منتشر كند. زرتشت خيلي بعد از وجود مبارك ابراهيم بود، بر فرض هم او همزمان بود ـ كه نبود ـ جزء انبياي اولواالعزم نبود؛ همان طوري كه لوط جزء انبياي غير اولواالعزم است به حضرت ابراهيم ايمان آورد، ديگران هم اگر بودند به حضرت ابراهيم ايمان ميآوردند.
قدرِ فلاسفه و حكمايمان را بايد از اين جهت ما بدانيم که همين حرفها به هند هم رفته ولي در اثر نبودن فارابي ها و بوعليسيناها و ابوريحان بيروني و اينها همين حرفها با شرك آميخته شده است. شما الآن ميبينيد مسئلهٴ برهما و برهمن و براهمه در هند يك امر پذيرفتهشده است؛ اينها با اينكه خودشان را موحّد ميدانند ميگويند خدا هست ولي خدا ـ معاذ الله ـ حلول كرده در اين اصنام و ما اينها را عبادت ميكنيم. خب وقتي حكيم نباشد و شاگردان ائمه نباشند اينها «داخلٌ في الأشياء» را «بالممازجه» معنا ميكنند. پُر است [اين مضمون در] كلمات اهل بيت كه خدا «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة و خارجٌ عن الأشياء لا بالمباينة»[21]؛ اين «داخلٌ لا بالممازجه» فارابي تربيت ميكند كه خدا هست همه جا ظهور دارد ولي حلول محال است اتّحاد محال است و امثال ذلك. چرا ايران به حلول و اتحاد آلوده نشد و هند آلوده شد؟ چون اينجا اهل بيت هست ولی آنجا نيست.
شما در انقلاب هم ميبينيد در بسياري از همين كشورهاي به ظاهر مترقّي كه در حال توسعه هستند قيامشان تا نزديك شهريور 1357 ميرسد اما بعد فروكش ميكند؛ [در] اين كشورها حسينبنعلي نيست لذا بسياري از اينها فقط كُشته ميدهند اما آنكه حسينبنعلي دارد و شهادت دارد به هيچ وجه عقبنشيني نميكند. در معارف فرق ايران و هند اين است كه ما ميگوييم: «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة»، امروز ديگر سخن از بتپرستي در هيچ جاي ايران نيست؛ اما در هند امروز رايج است. در مسائل انقلاب هم همين طور است؛ بسياري از كشورها قيام ميكنند عليه ستم، بعد وقتی چندتا كُشته دادند عقبنشيني ميكنند [در حالی که] ما تازه قياممان از هفده شهريور به بعد شروع شد! آنجايي كه حسينبنعلي حضور ندارد كربلا حضور ندارد انقلابش سركوب ميشود، آنجا كه حسينبنعلي هست و كربلا هست، ديگر سخن از مرز پر گهر نيست سخن از «كربلا كربلا آمديم آمديم» است که اين ـ ان شاء الله ـ تا ظهور حضرت ادامه دارد!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. سوره سجده، آیه 12.
1. المیزان، ج 14، ص 302.
2. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 31.
1. سوره سجده، آیه 12.
2. سوره اسراء، آیه 51.
3. التبیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 260.
4. مجمع البیان، ج 7، ص 86.
1. سوره اعراف، آیه 85.
2. سوره اعراف، آیه 88.
1. سوره شمس، آیه 14.
2. سوره قمر، آیه 29.
1. سوره یس، آیه 82.
2. سوره احزاب، آیه 72.
3. سوره بقره، آیه 34.
1. ر.ک: مکارم الاخلاق، ص 184.
2. ر.ک: مکارم الاخلاق، ص 184.
3. بحار الانوار، ج 68، ص 156.
1. منطق الطیر، ص 193 و 194.
2. البلد الامین، ص 188.
- دیوان حافظ، غزل 351.
- ر.ک: الکافی، ج 1، ص 86.