اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ ﴿59﴾ قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ ﴿60﴾ قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ ﴿61﴾ قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾ ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ ﴿65﴾ قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾
عملکرد مشرکين در برابر بتشکنی حضرت ابراهيم(عليه السلام)
بعد از اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم استدلال كرد بر نفي الوهيّت اين آلههٴ دروغين كه اينها نه منشأ خوفاند تا عدّهاي خوفاً آنها را عبادت كنند نه منشأ شوقاند تا عدّهاي شوقاً آنها را عبادت كنند و نه لايق حبّاند: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[1] تا عدّهاي آنها را در اثر محبّت بپرستند [و] استدلال در آنها اثر نكرد، وجود مبارك حضرت ابراهيم به آن مراحل نهايي نهي از منكر اقدام كرد فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾ يعني نزد خودش اين تصميم را گرفت [و] با يك عزمِ جدّي خواست بساط بتپرستي را بردارد و [لذا] همهٴ بتها را در بتكده ريز ريز و قطعه قطعه كرد [و] فقط آن بتِ بزرگ را گذاشت. آنها كه از مراسم عيد يا غير عيد برگشتند، سري به بتكده زدند ديدند بتها همه به صورت هيزم ريز ريز شده است فقط بت بزرگ مانده است. گفتند چه كسي اين كار را كرده, عدّهاي گفتند ما شنيديم جواني به نام ابراهيم, فَتايي به نام ابراهيم، دربارهٴ بتها حرفِ تلخ و ناروا ميزد، گفتند ابراهيم را بياوريد تا در حضور همه محاكمه بشود.
خب از اينکه به قرينهٴ ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يا إبراهيم ٭ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا﴾، معلوم ميشود اين محاکمه در حضور بتهاي قطعه قطعه شده و در حضور بت بزرگ يعني در بتكده بود. گشودن درِ بتكده هم در اختيار هر كسي نبود، شايد اين مسئله به نمرود كه حاكم وقت بود رسيد [و] به دستور نمرود اين محكمه در بتكده تشكيل شد [و] عدّهاي از سران هم حضور پيدا كردند تا آن كيفر تلخ را به حضرت خليل حق بچشانند؛ اين طور نبود كه يك عدّه جمع شده باشند و بخواهند حضرت ابراهيم را محاكمه كنند (اين يك مطلب). بنابراين ظاهرش اين است كه در بتكده در حضور بتهاي قطعه قطعه شده در حضور بتِ بزرگ و به دستور نمرود اين صحنه تشكيل شد.
عدم دلالت آيه ﴿عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ﴾ بر عبرت عمومی
﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾ از بتها هم اينها به ضمير جمع مذكر سالم ياد ميكنند [که] با ﴿يَذْكُرُهُمْ﴾ ياد کردند.
﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ﴾؛ در حضور مردم اين را بياوريد، طوري باشد كه همه او را ببينند، ﴿عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ﴾ باشد مثل راكبي كه «علي أعين الناس» است [و] همه [آن را] ميبينند يا ستارهاي كه «علي أعين الناس» است اِشراف دارد مُستَعلي است و بالاست و همه ميبينند. ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾؛ تا آنچه را كه اين مردم شنيدند شهادت بدهند. احتمال اينكه از باب آنچه در سورهٴ «نور» واقع شده است باشد که ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[2]، اين احتمال خيلي قوي نيست چون با «لعلّ» همراه است؛ اين طور نيست كه مثلاً در حضور مردم او را ما كيفر بدهيم تا عبرتي باشد براي ديگران. آنچه در سورهٴ «نور» آمده که ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ از اين قبيل است [يعني] براي اينكه عبرت باشد [اما] اين [محاکمه علني حضرت ابراهيم] براي عبرتگيري ديگران نبود چون ديگران همه به اين بتها احترام ميكردند و كسي مخالف بتپرستي نبود و [از طرفي] با «لعلّ» هم سازگار نيست؛ اين دو قرينه نشان ميدهد كه مضمون اين آيه با مضمون آيه سورهٴ «نور» يكي نيست.
مقصود از ﴿لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ در آيه کريمه
اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ براي اين است كه در محكمه يك عدّه بايد شهادت بدهند كه وجود مبارك ابراهيم خليل نسبت به اينها قصد سوء داشت؛ آنها كه شنيدند ابراهيم خليل از بتها به بدي ياد ميكرد اينها بايد بيايند شهادت بدهند (اين يك) و اين محاكمه را هم از نزديك ببينند تا در يك وقت لازم كه ما خواستيم او را محكوم كنيم و اين محكوميّت را اجرا كنيم اينها هم شهادت بدهند يعني اَداي شهادت كنند (دو)، چون در آن بتكده مراسم ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ كه نبود، در يك روز ديگر بود در يك مراسم ديگر بود. سوزاندن ابراهيم خليل به دستور رسمي حكومت وقت يعني نمرود بود، بنابراين آن بتكده شده محكمه [و] اينها كه بيايند، [بايد بيايند] براي اينكه در دو مقطع شهادت بدهند: يكي اينكه [درباره] آنچه در روزهاي قبل شنيدند بيايند شهادت بدهند تا معلوم بشود تنها كسي كه در اين شهر عليه بتها سخني داشت و دارد ابراهيم خليل است، بعد هم او محكوم ميشود و در روز بعد هم در فرصت ديگري كه سخن از ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[3] است، آنجا هم اگر لازم بود اينها شهادت ميدهند كه ما در محكمه بوديم، در بتكده اين محكمه تشكيل شد و ابراهيم محكوم شد؛ اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ براي اين دو مقطع مخصوصاً مقطع اول ميتواند باشد.
بيان نحوه محاکمه ابراهيم(عليه السلام) توسط بتپرستان
بعد حضرت ابراهيم را آوردند شهود را هم آوردند، ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾؛ تو اين كار را كردي ـ اين ﴿هذَا﴾ را چند بار تكرار ميكنند، معلوم ميشود كه آن صحنه، همان صحنهٴ بتكده بود ـ تو اين بتها را ريز ريز كردي؛ ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا﴾. ديگر نگفتند «بالآلهة»، چون ميدانستند و برايشان روشن شد كه ابراهيم(سلام الله عليه) اينها را به عنوان آلهه قبول نداشت، تنها اين بتها، آلههٴ همين بتپرستان اين منطقه بودند لذا ميگفتند: ﴿بِآلِهَتِنَا﴾ يعني ما؛ آلههٴ مطلق نبود [ميگفتند] تو نسبت به خدايان ما، معلوم ميشود که روشن بود كه حضرت ابراهيم اين بتها را به سمت الوهيّت نميشناسد.
فرمود: ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ ٭ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا﴾؛ در همان بتكده اين محكمه كه تشكيل شد، وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود اين بت بزرگ اين كارها را كرده، براي اينكه وقتي كسي در بتكده نبود، همهٴ بتها ريز ريز شدند [و] بتِ بزرگ سالم بود، معلوم شد او اين كار را كرده است.
استدلال حضرت خليل در برابر مشرکين
﴿بَل فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا﴾ اين يك، ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ اين دو؛ از اين بتهاي خردشده و ريزشده سؤال بکنيد اگر اينها حرف ميزنند؛ نه «إن كان ينطق»، اين فعل مفرد نيست؛ نه يعني اينكه اگر آن بتِ بزرگ حرف ميزند [بلکه فرمود] از اينها سؤال كنيد اگر اينها حرف ميزنند، بنابراين اين دو جمله است [که] يكي مطلق است [و] ديگري مشروط نه اين است كه اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ به آن اوّلي ارتباط پيدا ميكند كه شرطِ آن باشد تا بگوييم كه اين كذب نيست براي اينكه حضرت فرمود: <بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ>، چون اگر «إن كان يَنطق» بود بله؛ اما ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ يعني اگر اين بتها حرف ميزنند نه آن بتِ بزرگ.
يك سؤال و جواب است مربوط به اينكه چه كسي اين بتها را در هم كوبيد و شكست، حضرت فرمود: ﴿كَبِيرُهُمْ﴾، اين ديگر مطلق است؛ [سؤال ديگر اينکه] شاهد اين صحنه کيست، شما كه ادّعا ميكنيد اين بتِ بزرگ بتهاي ديگر را شكست، شاهدتان چيست، [فرمود] شاهدش اين است كه از اين بتها بپرسيد، خود اينها شاهدند: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾. اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ بساطِ شهادت اين شهود را به هم ميزند ـ حالا تا برسيم به جملهٴ اُولي ـ بنابراين اين ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هيچ ارتباطي با ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ ندارد كه بگوييم اين دروغ نيست براي اينكه مشروط است و شرطش حاصل نيست؛ اينها دو تا جملهاند دو مطلب علمي جداي از هم هستند. فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾؛ اين بت بزرگ اين كار را كرده براي اينكه اگر بيگانهاي ميآمد و ميخواست اينها را در هم بكوبد خب اين بتِ بزرگ را هم ميشكست، از اينكه بت بزرگ سالم مانده و اينها خرد خرد شدند معلوم ميشود كار آن بت بزرگ است، شما هم كه معتقديد اينها نافعاند اينها ضارّند اينها مقرّب الي اللهاند اينها شفيعاند همهكارهاند، خب همين اين كار را كرد.
جدال احسن بودن استدلال ابراهيم و صدق کلام ايشان
خب اين سؤال كه آيا تو كردي، حضرت فرمود اين كبير كرد، نفي نكرد كه من نكردم فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾. آيا اين را به عنوان يك خبر گفت، به عنوان جِدّ است يا به عنوان جدل است؟ اگر به عنوان جدال احسن است ديگر صِدق و كذب برنميدارد اين صدقِ محض است. آنها معتقد بودند اين بتها همه كاره هستند، وجود مبارك خليل حق به عنوان جدال احسن [اين را فرمود] نه به عنوان خبر، وقتي خبر نبود و جدال احسن بود و داوري در ميدان جدال بود، خبر نيست تا صدق و كذب داشته باشد؛ مثل انشاء، انشاء نه صدق دارد نه كذب، صدق و كذب براي خبر است. اين بر اساس جدال احسن ميگويد شما كه معتقديد اين بتها همه كاره است، خب اينها را اين كرده؛ اين كه نميخواهد خبر بدهد، خبرهايش را قبلاً داده بعداً هم ميدهد، قبلاً فرمود اينها هيچكارهاند بعداً هم ميفرمايد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ اينها كه هيچكارهاند چرا اينها را ميپرستيد، آنجا جملهٴ خبريه است. خبرهاي ابراهيم خليل براي قبل و بعد است، آنجا كه فرمود اينها هيچكارهاند جملهٴ خبريهٴ جدّ است، اينجا هم كه بعد از اين محكمه ميگويد كه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ اينها هيچكارهاند [اين] خبر جدّ است؛ اما اينكه ميفرمايد: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ جدال احسن است در منازعه است نه اينکه خبر است، بنابراين وقتي خبر نبود صدق و كذب ندارد.
مراحل مناظره در کلام پيامبر الهی و کذب نبودن آن
فرمود خب شما كه معتقديد اينها همهكارهاند، همين بت بزرگ انجام داد، اگر از من شاهد خواستيد خب اين بتهاي شكسته شهادت ميدهند كه چه كسي اينها را شكاند، اين را هم كه شما معتقديد. از خود اينها بپرسيد چرا از من ميپرسيد؛ شما از اين شكستهشدهها بپرسيد چه كسي شما را شكاند چرا از من ميپرسيد. شما كه معتقديد هم او و هم اينها همهكارهاند، اين بت بزرگ اين كار را كرد، شما كه معتقديد اين ميتواند اين كار را بكند، اين كرد و شاهدش هم اينها هستند، چرا از من ميپرسيد چه كسي اين كار را كرد، از آن شكستهها بپرسيد كه چه كسي شما را شكاند: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾. اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هم لازم نبود، حضرت براي اينكه سفيه فهم كند اين را فرمود.
اين ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ هم از سنخ جدال است آن ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ هم از سنخ جدال است، اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ را هم اگر نميفرمود مسئله حل بود منتها براي اينكه شفافتر كند فرمود: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ پس اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾، حتماً به اخير برميگردد، اصلاً هيچ ارتباطي به جملهٴ قبل ندارد تا بياييم بگوييم يك قضيه است، اين ضمير جمع است؛ فرمود از اينها بپرسيد اگر اينها حرف ميزنند، آن وقت ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ چيز ديگر است اينها چيز ديگرند. بنابراين هم ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ از سنخ جدال در مناظرهٴ جدلي است هم ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾.
روش سيد مرتضی در نفی کذب از کلام خليل الله
راهي را كه مرحوم سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تنزيهالأنبياء طي كرده است همان راه معروف نزد بزرگان ديگر بود؛ فرمود: «فإن قيل فما معني قوله تعالي مخبراً عن ابراهيم(عليه السلام) لمّا قال له قومه ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ ٭ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾»؛ اين كذب در ميآيد ـ عنوان اين مطلب اين است كه «تنزيه ابراهيم(عليه السلام) عن الكذب»ـ «و إنّما عنيٰ بالكبير الصنم الكبير و هذا كذبٌ لا شكّ فيه لأنّ ابراهيم(عليه السلام) هو الذي كَسَّر الأصنام، فإضافته تكسيرها إلي غيره ممّا لا يجوز أن يفعل شيئا لا يكون الاّ كذبا»؛ اين [بيان] اشكال. «الجواب: قيل له الخبر مشروطٌ غير مطلق» ـ حالا اين مُجيب چه كسي است [مشخص نيست]، مرحوم سيّد به عنوان «قيل له» ياد كرده است ـ «لأنّه» يعني وجود مبارك حضرت ابراهيم در جواب فرمود: <﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ و معلوم أنّ الأصنام لا تنطقون و أنّ النُّطق مستحيلٌ عليها فما عُلّق بهذا المستحيل مِن الفعل أيضاً مستحيلٌ> يعني يقيناً اين كبير اين كار را نكرده براي اينكه معلَّق بر محال است؛ همان طوري كه نطق اينها محال است و واقع شدني نيست، كار اين كبير هم نيست.
«فما عُلِّق بهذا المستحيل مِن الفعل أيضاً مستحيلٌ و إنّما أراد ابراهيم بهذا القول تنبيه القوم و توبيخهم و تعنيفهم بعبادة مَن لا يَسمع و لا يبصر و لا ينطق و لا يَقدر أن يُخبر عن نفسه بشيء فقال إن كانت هذه الأصنام تنطقُ فهي الفاعلة للتكسير». خب سخن در «فهي الفاعلة للتكسير» نيست؛ اگر اين اصنام حرف ميزنند آن كبير اين كار را كرده، سخن در اين نيست كه اينها فاعلِ تكسيرند اينها قابلِ تكسير بودند اينها كه شكسته شدند.
«إن كانت هذه الأصنام تَنطق فهي الفاعلة للتكسير لأنّ مَن يجوز أن يَنطق يجوز أن يَفعل فإذا عُلِم استحالة النطق عليها عُلم استحالة الفعل عليها و عُلم باستحالة الأمرين أنّها لا يجوز أن تكونُ آلهةً معبودةً و أنّ مَن عَبَدها ضالٌّ مُضل و لا فرق بين قوله إنّهم فعلوا ذلك إن كانوا ينطقون و بين قوله إنّهم ما فعلوا ذلك و لا غيره لأنّهم لا ينطقون و لا يقدرون»؛ چون شرط، مفهوم دارد، معنايش اين است كه اينها چون حرف نميزنند [پس] اينها انجام ندادند. «و أمّا قوله عليه السلام ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ فإنّما هو أمرٌ بسؤالهم أيضاً علي شرطٍ»[4] كه اين يك جملهٴ جداست. غرض اين است كه اين اصلاً هيچ ارتباطي با هم ندارند و آن جمله در معرض جدال است.
فرمود شما كه معتقديد اينها همهكارهاند اينها انجام دادند؛ اگر كسي همهكاره است يعني ميتواند مقرِّب إلي الله باشد، شفيع عندالله باشد، نافع و ضارّ باشد، اين ميتواند چهارتا بت را هم بشكند. بر اين فرض، اين تلازم بين مقدّم و تالي هست؛ نه اينكه مقدّم حق است يا تالي حق است [بلکه] تلازم بين مقدّم و تالي حق است ـ يكياش مَطوي است ـ شما ميگوييد اينها همهكارهاند، خب موجودِ همهكاره اين كار را كرده است. تلازم است بين ﴿فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ با همهكاره بودنِ اينها، اين حق است؛ ولو اينكه اين كار را نكرده [و] هم مقدّم باطل است هم تالي باطل؛ ولي تلازم حق است. صدق و كذبِ قضاياي شرطي به صدق و كذب تلازم است نه مقدّم و تالي؛ وقتي شب انسان بگويد: «إن كانت الشمس طالعة فالنّهار موجود» اين قضيه صادق است ولو در شب نه شمس طالع است نه نهار؛ اما صدقِ قضيهٴ شرطيه به اين است. درونِ اين قضيه اشتراطي هست نه اينكه ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ شرطِ آن است. شما كه معتقديد بتها مخصوصاً بتِ بزرگ، نافع است ضارّ است همهكاره است مقرّب الي الله است شفيع عندالله است خب [اين بت] اين كار را كرده است، چون مبنا باطل است بِنا هم باطل است. اين بيان نوراني حضرت ابراهيم براي حلّ آن مُعضل كافي است؛ حالا برسيم به بخشهاي بعدي.
عکسالعمل بتپرستان در برابر استدلال خليل الرحمان
﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛ هر كسي سر در جَيْب و گريبانِ تفكّر خود فرو برد، هر كسي به خودش گفت تو بد كردي تو ظالمي. چون قبلاً برابر آيهٴ 59 اينچنين بود: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾؛ هر كس اين كار را كرد ظالم است، الآن هر كدام به خودشان گفتند: ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛ ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾. برخيها گفتند كه اينها به يكديگر گفتند: ﴿أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾[5] ولي به قرينهٴ تعبير بعدي، هر كدام به خودش گفته است تو ستمكاري: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾؛ هر كدام سر خم كردند و به خود گفتند تو كه ميداني اين بتها هيچ كارهاند، خب چرا ميپرستي. در ﴿لَقَدْ عَلِمَتَ﴾ مخاطب، مفرد است يعني تو كه ميداني اين بتها هيچكارهاند چرا در برابر او خضوع ميكني.
يك سلسله سرمايههاي اوّليه را ذات اقدس الهي به انسان داد؛ خداي سبحان هيچ انساني را بيسرمايه خلق نكرد [که] همان سرمايهٴ فطرت است از يك سو [و] سرمايهٴ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] هست از سوي ديگر؛ هم انديشههاي اوّلي هم انگيزههاي اوّلي را به او داد. در جريان معاد هم همين طور است؛ در جريان معاد ميگفتند كه كسي كه قطعه قطعه شد تكّه تكّه شد، پوسيد [و] در زمين گُم شد، چه كسي او را دوباره برميگرداند، فرمود: ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾[7]؛ آن وقت سر خم ميكنند ميگويند بله راست ميگويي، آن خدايي كه ما هيچ بوديم ما را آفريد، الآن كه پراكنده شديم خب يقيناً ميتواند ما را دوباره برگرداند. اين سرمايهٴ اوّلي را ذات اقدس الهي در درون همه نهادينه كرده است؛ اينها اول به خودشان گفتند شما ظالميد بعد فهميدند كه اينها كه حرف نميزنند، ما از چه چيزي بپرسيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. سوره انعام، آيه 76.
1. سوره نور، آيه 2.
1. سوره انبياء، آيه 68.
1. تنزيه الانبياء، ص 42 و 43.
1. التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 260؛ مجمع البيان، ج 7، ص 86.
1. سوره شمس، آيه 8.
2. سوره اسراء، آيه 51.