اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿56﴾ وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ﴿57﴾ فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ﴿58﴾ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ ﴿59﴾ قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ ﴿60﴾ قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ ﴿61﴾ قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾
چگونگی استدلال حضرت ابراهيم(عليه السلام) با مشرکان
وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه اوّلين پيامبر از انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) است شرح حالش را قرآن كريم در سوَر متعدّد و بخشي از آنها را در اين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ذكر فرمود. وقتي وجود مبارك حضرت فرمود: ﴿مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾[1]؛ اين بتپرستي چيست كه شما در برابر بتها خاضعيد، آنها گفتند شما حرفِ حق داريد يا بازي ميكنيد، اگر فعلِ حق و قول حق داشته باشيد پذيرفته است، اگر فعلِ حق و قول حق نداشته باشيد [و] حق نياورده باشيد، بازيگريد، لذا بين قُبحِ فاعل و حُسن فعل مقابله قرار داد كه حرفِ انسان يا حق است يا اگر حرفِ انسان حق نيست او بازيگر است. نگفتند «أجئتنا بالحق أم بالباطل» گفتند: ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ [و] وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود من حق آوردم و ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ هستم نه ﴿مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾. بنابراين فالبحث في فصلين: يكي به قول و فعل برميگردد يكي به قائل و فاعل برميگردد؛ دربارهٴ دعواي خود و دعوت خود برهان اقامه كرده است و دربارهٴ شخص خودش هم كه گفت: ﴿أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ ايستادگي كرد و تثبيت كرد.
فرمود اما من حق آوردم براي اينكه انسان الاّ و لابد بايد عبادت بكند زيرا يك موجود نيازمند كه هستياش را و كمالات هستياش را و تأمين نيازهاي روزانهاش را از غير دريافت ميكند بايد در برابر او خاضع باشد و از او خير بخواهد؛ غير از اين که راهي ندارد. آن غيري هم كه انسان به او وابسته است يا بايد از راهِ نافع بودن و حلّ مشكلات، مسجود و معبود انسان باشد يا اگر او را عبادت نكنيم به ما ضرر ميرساند و از جهت حفظ از خطرِ او، او را عبادت كنيم يا اگر مقام برتري داريم كه گرفتار نفع و ضرر نيستيم [بلکه] اهل محبّت و كِششيم، او موجودي باشد كه شايستهٴ جذبه و كشش و محبّت باشد. آلههٴ دروغين هيچ كدام از اين اوصاف سهگانه را ندارند؛ نه قدرت نفع رساندن دارند كه اگر كسي آنها را عبادت كرد طَرْفي ببندد؛ نه قدرت زيان رساندن را دارند كه اگر كسي آنها را عبادت نكرد آنها به آدم آسيب برسانند و نه شايستهٴ محبّتاند كه انسان به آنها دل ببندد.
در اين سه جهت وجود مبارك ابراهيم در آيات گوناگون دليل اقامه كرد فرمود: ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ٭ أَوْ يَنفَعُونَكُمْ﴾؟ اين طور كه نيست؛ ﴿أَوْ يَضُرُّونَ﴾[2]؟ اين طور كه نيست؛ لايق محبّتاند؟ اين طور كه نيست، زيرا اينها آفلاند و چيزي كه آفل است و غارب است و غروبكننده است كه محبوب نيست. خب انسان دل بسپارد به موجودي كه گاهي هست گاهي نيست! گاهي طالع است گاهي غارب! خب وقتي كه غروب كرده محبوب آدم كجاست؟! لذا در بخش محبّت فرمود: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[3] يعني هيچ عاقلي نبايد دل به آفل ببندد براي اينكه
عدم جريان علتهای سهگانه عبادت در پرستش بتها
آنكه غروب كرده، محبوب از دست رفته يا غيبت كرده، اين طليعهٴ رنج آن محبّ بيمحبوب است. اين تثليثي كه در عبادت هست كه يا «خوفاً مِن النار» است يا «شوقاً إلي الجنّة» است يا «حُبّاً لله»[4]، اين از ديرزمان در بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) بوده است. وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه سرسلسلهٴ انبياي ابراهيمي است هم از اين سه مقطع سخن گفته است؛ فرمود بالأخره شما كسي را عبادت ميكنيد يا «خوفاً مِن الضرر» است كه اگر او را عبادت نكنيد او به شما كيفر ميدهد، اين بتها كه اين طور نيستند؛ يا «شوقاً إلي النفع» است[که] از اينها كه كاري ساخته نيست.
حالا آن مسئلهٴ بهشت و جهنم هنوز براي وثنيين مطرح نبود؛ آنها كه ميگويند ما بتها را عبادت ميكنيم براي اينكه شفعاي ما باشند عندالله، منظورشان شفاعتهاي دنيوي است نه شفاعتهاي اُخروي كه مغفرت باشد [زيرا] اينها به قيامت معتقد نبودند به بهشت و جهنم معتقد نبودند [بلکه منظورشان اين بود که] اينها شفيع دنيا باشند براي جلب منفعت و دفع مضرّت، همين! اين طور نيست كه اينها به قيامت و بهشت و جهنم و شفاعتِ مصطلح، عقيدهاي داشته باشند؛ مشركين حجاز هم همين طور بودند كه ميگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾.[5] اينها كه ميگفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[6] و از جريان معاد هم تعجّب ميكردند که ﴿أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[7]، به يكديگر ميگفتند يك خبر جديد باورنكردني است، او ميگويد: ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[8]؛ وقتي تَمزيق شديد، تكّه تكّه شديد، قطعه قطعه شديد، پاره پاره شديد، دوباره زنده ميشويد، مگر شيء مُمزَّق دوباره زنده ميشود؛ اينها استبعادي بود كه مشركان حجاز داشتند. بنابراين اينها كه ميگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني اين بتها شفيع ما هستند نزد الله تا مشكلات دنياي ما حل بشود. وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ميفرمايد هيچ كدام از اين اهداف سهگانه در پرستش بتها حاصل نيست [زيرا] اينها نه نافعاند نه ضارّند نه محبوب.
بيان مقصود از حق در آيه ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ﴾
فرمود من حق آوردم؛ گفتيد كه ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ﴾؟ بله من حق آوردم، چرا؟ براي اينكه كسي نافع است كه ربّ باشد، اين قدم اول كه سِمت تدبير و مالكيّت و ادارهٴ مردم به عهدهٴ او باشد؛ دو: كسي ربّ است كه خالق باشد [زيرا] آن كسي كه نيافريد چگونه ميتواند بپروراند؟! او كه از هويّت اين شيء خبر ندارد [لذا] الاّ ولابد ربّ بايد همان كسي باشد كه خالق باشد؛ سه: كسي خالق است كه هستي او عين ذات باشد و محتاج به خالق ديگر نباشد [و] تنها كسي كه هستيِ او عين ذات اوست و محتاج به خالق ديگر نيست [و] عين حقيقت است، ذات اقدس الهي است، پس الله واحدٌ لا شريك له در ذات، الله واحدٌ لا شريك له در وصف، الله واحدٌ لا شريك له في الفعل. اين بيان نوراني كه ميگوييم: «لا إله الاّ الله وحده وحده وحده»[9] ناظر به اين مراحل سهگانهٴ توحيد است، تكرار كه نيست. اين خدا بايد معبود باشد، اين حقّي است كه من آوردم؛ شما، جهان [و] پيوند شما و جهان را او آفريد. ﴿بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ﴾؛ وقتي گفته شد سماوات و ارض يعني سماوات و اهل سماوات، زمين و اهل زمين؛ آنجا كه ﴿من فِيهَا﴾ يا ﴿مَنْ عَلَيْهَا﴾ را ذكر نفرمود مجموعهٴ نظام آفرينش اراده ميشود. الله خالق مجموعهٴ نظام آفرينش است و كسي كه خالق مجموعهٴ نظام آفرينش است، رب است و همان كسي كه رب است، اله است؛ اين حقّي است كه من آوردم.
تبيين مقام شاهد بودن حضرت ابراهيم( عليه السلام)
شما گفتيد ﴿مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ هستم، نه، من ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ هستم نه ﴿مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾. بعضيها غايبِ محضاند، آنها كه غافلاند جاهلاند ناسياند ساهياند، در اين مراحل نيستند در اين جُرگه نيستند «مِن الغائبين» هستند ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ نيستند [که] آنها رأساً بيروناند. برخيها عالِماند [که] مفهوماً حاضرند ولي مصداقاً غايباند؛ آن عالِم بيعمل، حضورِ مفهومي و علمي دارد ولي غيبتِ مصداقي و عملي (اين دو گروه). برخيها هستند كه حاضر مفهومي و مصداقياند يعني هم فهميدند هم عمل ميكنند اما منزوياند [يعني] به فكر اصلاح خودشاناند [ولي] به فكر تعليم و تزكيه ديگران نيستند؛ اينها در بخش ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[10] غايباند ولي در بخش علم و عمل حاضرند (اين هم يك مرحله). بعضيها هستند كه خودشان عالماند خودشان عمل ميكنند اهل تعليم و تزكيه هم هستند؛ اما اهل دفاع نيستند اهل جهاد نيستند كه اگر يك وقت لازم بود از اين مكتب حمايت بشود حمايت کنند؛ اين در بخش جهاد غايب است. بعضيها هستند كه در همهٴ مراحل حاضرند حتي در جهاد؛ اما جهاد اگر به آن مرحلهٴ سوزاندن و قتل و امثال ذلك باشد راضي نيستند.
وجود مبارك ابراهيم خليل ميفرمايد من در همهٴ اين مراحل شاهد و حاضرم؛ عالِمم، به علمم عمل ميكنم، معلّم كتاب و حكمتم، مدافعم، دست به تبرم، ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[11] را هم تحمّل ميكنم، پس سخن از لاعب بودن نيست [سخن از] شاهدِ محض بودن است؛ هر جا كه فرض بكنيد من حضور دارم: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾. اين مصداق كامل است براي آن ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ كه در كنار ملائكه است و هر دو در جوار نام مبارك اللهاند كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[12]؛ اين جزء ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ است كه ﴿مِن الشاهدين﴾ است. فرمود اما سؤالتان كه من چه چيزي آوردم [پاسخش اين است که] من حق آوردم؛ دربارهٴ خود من سؤال كرديد كه ﴿أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾، نه، ﴿أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ لعب و بازي در دستگاه ما نيست. خب، ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾، فرمود من حق آوردم براي اينكه ﴿رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ﴾؛ من ﴿مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ نيستم ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ هستم: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾.
مستحضريد كه شهود بدون اشهاد نميشود؛ هر علمي معلّمي ميطلبد چه حصولي چه حضوري. وجود مبارك ابراهيم خليل اگر صحنهٴ ملكوت را مشاهده كرد به اشهادِ الهي بود، اگر عالِم شد به تعليم الهي بود، اگر ديد به ارائهٴ الهي بود كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[13].
بررسی عظمت روح انسان در روايات معصومين(عليهم السلام)
گوشهاي از اينها را هر كدام از ما در مدّت عمر در خوابهاي صادق گاهي داريم كه انسان، لحظهاي در مقطعي، صحنهاي ميبيند، از شرق به غرب سفر ميكند به مكّه مشرّف ميشود به كربلا مشرّف ميشود (اينها را در عالم رؤيا دارد). خب اگر در يك لحظه تمثّل برزخي هست و انسان اين صحنهها را ميبيند، اگر به مقام شامخ ولايت كلّي برسد به نبوّت برسد به رسالت برسد، او ميتواند ملكوت و باطن عالم را مشاهده كند چون روح آن قدر وسيع است كه در سماوات و ارض ظهور دارد [و] سماوات و ارض جايگاه بدنِ اوست.
فرمود: ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾[14]؛ شما به روايات بهشت كه نگاه ميكنيد ميبينيد ائمه(عليهم السلام) فرمودند بهشت كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ است معنايش اين نيست كه مجموع براي مجموع است يعني همهٴ مردم را ميآورند در بهشتي كه مساحتش سماوات و ارض است، بلكه يك بهشتي مساحت خانهاش ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ است؛ اين چه عالمي است! نه اينكه همهٴ افراد را در بهشتي جا ميدهند كه مساحتش ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ است [بلکه] خودِ بهشتي در بهشت، مساحت خانهٴ او ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ است. شما در روايات برزخ ملاحظه بفرماييد كه ائمه چه فرمودند، فرمودند انسان وقتي كه مُرد اگر مؤمن باشد قبرش «روضةٌ مِن رياض الجنّة مدّ البصر»، تازه اين براي بهشتِ برزخي است! آدم اگر اين رواياتي كه معصومين دربارهٴ برزخ، دربارهٴ بهشت، قيامت و اينها دارند را ملاحظه كند آن وقت معلوم ميشود روح [داراي] چه عظمتي است. ملكوت را ذات اقدس الهي به ابراهيم خليل نشان داده است و اين انسان است كه ميتواند ابدي باشد با اينكه كلّ آسمان و زمين بساطش برچيده ميشود؛ [در] ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[15] اين انسان ميماند؛ فرمود: ﴿أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾.
نحوه مناظره حضرت ابراهيم برای دسترسی به بتها
بعد فرمود شما گرچه اينها را در بتكده [گذاشتيد و] درش را قفل كرديد و نگهبان گذاشتيد ولي من با هر كِيدي شد اينها را تكّه تكّه ميكنم: ﴿وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم﴾. همين طوري كه در بتكده باز نيست كه من بروم يك تبر بگيرم اينها را بشکنم بلکه، اين نگهبان دارد مواظب دارد درش بسته است قفل است و من بالاخره با كيد بساطشان را به هم ميزنم. اين را به آنها نگفت تا ما بگوييم اينها كه به الله معتقد نيستند، چگونه قسم ياد كرد؛ اين كه بالصراحه با آنها در ميان نگذاشت وگرنه نميرفتند يا جلويش را ميگرفتند [بلکه] اين درونِ جان خود تصميم گرفته و نزد خود سوگند ياد كرده يا اگر گفته با خواص گفته. مضافاً كه آنها به الله معتقد بودند ميگفتند الله اِله الآلهه است [ولي] كار به دست اين ارباب متفرّقون است؛ نه اينكه به الله معتقد نبودند؛ او كه به الله معتقد نيست ملحد است نه مشرك. فرمود: ﴿وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾؛ اين ﴿مُدْبِرِينَ﴾ حالِ تأكيدي است.
اين كيد را در سورهٴ مباركهٴ «صافات» مشخص كرد كه از آن به <رَوَغان> ياد كرده است فرمود: ﴿ءَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ ٭ فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ ٭ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ ٭ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ ٭ فَرَاغَ إِلَي آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْكُلُونَ﴾[16]؛
تبيين معنای <رَوَغان> در آيه ﴿ فَرَاغَ إِلَي آلِهَتِهِمْ﴾
<رَوَغان> آن حالتي است كه در اين بازيها ميبينيد دو بازيگري كه خيلي حريفاند هر كدام رَوَغاني دارند يعني تلاش و كوشش ميكنند ببينند كجاي اين حريف خالي است كه آنجا را بگيرند (اين را ميگويند <رَوَغان>). اين حالت <رَوَغان> يك وقت محمود است يك وقت مذموم. اين صفت در روباه زياد هست، چون قدرت بدني ندارد سعي ميكند از راه غافلگيري و با مكر و حيله به طعمه دسترسي پيدا كند. يك وقت است محمود است و ممدوح [مثل اينکه] اين دو بازي کننده هر دو با رَوَغان دارند پيروز ميشوند يعني كاملاً نگاه ميكنند، قدرت خودشان را ميسنجند، ضعف رقيب را ميسنجند، حضور و غياب او را ميسنجند ميبينند كجايش خالي است كه حمله كنند (اين را ميگويند <رَوَغان>). ﴿فَرَاغَ﴾؛ وجود مبارك حضرت ابراهيم رَوغان كرد ببيند چه موقع درِ بتكده مثلاً بسته است چه موقع باز است چه موقع نگهبان هست؛ اين همان كيد است. اينها هم براي اينكه بروند و در هنگام برگشت تبرّكي داشته باشند، برخي از غذاها را ميآوردند نزد اين بتها كه تبرّكي بشود افزوده بشود و مانند آن.
وجود مبارك حضرت ابراهيم با اين رَوَغان، فرصت را مغتنم شمرده آن وقتي كه درش باز بود يا نگهبان نبود يا خيلي حضور فعّال نداشت وارد شد ديد اين طعامها هست فرمود چرا طعام نميخوريد؛ اين ﴿أَلاَ تَأْكُلُونَ﴾ براي همين است نه اينكه حضرت شك داشته باشد كه اينها غذا ميخورند ولي هنوز نخوردند؛ فرمود اين غذاها را كه براي شما آوردند چرا تبرّك نميكنيد [که] اين طَعْني است نسبت به آنهايي كه اين غذاها را آوردند. اين را در سورهٴ مباركهٴ «صافات» فرمود: ﴿فَرَاغَ إِلَي آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْكُلُونَ﴾ اين يك، ﴿مَالَكُمْ لاَ تَنطِقُونَ﴾ دو، ﴿فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ﴾[17] اين نتيجه؛ مثل دو كشتيگير ماهر وقتي جاي خلوت و ضعف را گير آوردند حمله ميكنند فرمود اين كارها كه شده، ﴿فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ﴾؛ با يك قدرت اينها را درهم كوبيده [و] به صورت هيزم در آورد.
آموزنده بودن قول و فعل حضرت ابراهيم(عليه السلام)
خب اين ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ است؛ اين تازه پايان راه نيست اين نيمهٴ راه است، آن خطرات بعدي را هم بايد تحمل كند؛ گفت: ﴿أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾، پس نه من بازيگرم نه حرفِ من بازيچه است هم حق آوردم هم خودم ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ هستم؛ فرمود: ﴿وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ٭ فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾.
بر اساس آن دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه در صحيفه سجاديه هست خدا «العالي في دُنُوّه»[18] او در حالي كه «أقرب إلينا مِن حبل الوريد»[19] است، عالي است [و] در عين حال كه عالي است و ﴿علي العرش استوي﴾[20]، داني است. گاهي انسان عرشي فكر ميكند دعاها و نيايشهاي عرشي دارد، گاهي فرشي فكر ميكند [و] با خدايي كه «أقرب إلينا مِن حبل الوريد» گفتگو ميكند. وجود مبارك حضرت ابراهيم هر دو را به پيروانش ياد داد؛ هم فرمود خداي من ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ ٭ وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[21]؛ او مُطعِم است او ساقي است او شافي است [که] همهٴ اوصاف را به خود خداي سبحان اسناد داده است؛ در عين حال كه مجاري رزق او و مَظاهر او دارد اين كارها را انجام ميدهند، او شافي است او رازق است او مُطعِم است [که] اينها مراحل نازلهٴ فعلِ خداست [هم] آن ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[22] يا ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[23] يا ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[24] [را فرمود که] براي آن مرحله عالي است. در همهٴ مراحل، دعاهاي حضرت ابراهيم آموزنده است هم براي اوحديّ از موحّدان هم براي خواص هم براي تودهٴ مردم.
ديدگاه قرآن کريم از دست آوردهای حضرت ابراهيم
...حالا آنجا كسي بود يا نبود، شنيد يا نشنيد، بالأخره اين جملهها از آن حضرت هست كه اين غذا را آوردند چرا نميخوريد، چرا حرف نميزنيد. با كساني كه اين بتها را ميپرستند اينچنين بايد حرف زد، حالا كم كم اينها بعد رشد ميكنند و آنهايي كه پيرو حضرت ابراهيم شدند به [مقام] خُلَّص اوليا رسيدند كه خداوند فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ﴾[25]. اين طور نيست كه همهشان به همان وضع بودند، يك عدّه هم از اين بتپرستي در آمدند و جزء خُلّص اوليا شدند كه خدا ميفرمايد: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ﴾، بعد به ما ميفرمايد شما هم همين راه را طي كنيد.
آن جريان موساي كليم(سلام الله عليه) كه شباني را ديد که ميگفت تو كجايي تا چارق تو را ـ <چارق> همان كفش طبيعي است كه دامدارها از پوست گوسفند و مانند آن تهيه ميكنند ـ <چارقت دوزم>[26] چه كنم چه كنم كه بعد وجود مبارك موساي كليم با آن طرز ديگر سخن گفت بعد خداي سبحان هم به او فرمود: <تو براي وصل كردن آمدي>[27] برو جبران بكن، وقتي موساي كليم آمد به دنبال آن چوپان ديد او رفت اينجاها نيست: «محرمِ ناسوت ما لاهوت باد»، اين به موساي كليم عرض كرد كه من ديگر آن شبان قبلي نيستم، دست و بازوي تو را بنازم كه ما را راه انداختي. حالا آن قسمت اوّلش مشهور است اما قسمت دومش چون علمي است و عميق است در اين كتابها نيامده:
محرم ناسوت ما لاهوت باد٭٭٭ آفرين بر دست و بر بازوت باد[28]
وجود مبارك ابراهيم هم همين كار را كرد؛ همينها كه غذا ميآوردند نزد اين بتها براي تبرّك، اينها را ساخت كه خدا ميفرمايد مؤمنانِ به حضرت ابراهيم، به حضرت ابراهيم اُوليٰ هستند.
نحوه برخورد مشرکين با عمل حضرت ابراهيم( عليه السلام)
بعد فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾ كه ﴿إِلَيْهِ﴾ به آن كبير برميگردد.
وقتي آنها از مراسم عيد و امثال عيد برگشتند و ديدند آنها تكّه تكّه شدند و فقط آن بُت بزرگ سالم مانده، ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾؛ به يكديگر گفتند كسي كه فَتايي كه جواني كه اسمش ابراهيم بود از اين بتها به بدي ياد ميكرد، شايد او اين كار را كرده باشد، ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾؛ اين را بياوريد يك محاكمهٴ عَلني تشکيل بدهيم يا او را كيفر علني بدهيم نظير اينكه ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[29]. اين معلوم ميشود كه بَنايي از گذشته بود در عصر حضرت ابراهيم بود بعد كم كم اين هم تصويب شد كه عدّهاي را در حضور ديگران تنبيه ميكنند تا عبرت باشد براي ديگران: ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾. حالا اينكه گفته شد: ﴿لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ يعني آنها شاهد محاكمه باشند يا شاهد كيفر باشند، از اين به بعد اصلِ محاكمه شروع ميشود كه ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. سوره انبياء، آيه 52.
1. سوره شعراء، آيات 72 و 73.
1. سوره انعام، آيه 76.
2. ر.ک: الکافي، ج 2، ص 84.
1. سوره يونس، آيه 18.
2. سوره مؤمنون،آيه 37.
3. سوره مؤمنون، آيه 82.
4. سوره سبأ، آيه 7.
1. الکافی، ج2، ص517
1. سوره بقره، آيه 129؛ سوره آل عمران، آيه 164؛ سوره جمعه، آيه 2.
2. سوره انبياء، آيه 68.
3. سوره آل عمران، آيه 18.
1. سوره انعام، آيه 75.
2. سوره آل عمران، آيه 133.
1. سوره ابراهيم، آيه 48.
1. سوره صافات، آيات 86 ـ 91.
1. سوره صافات، آيات 91 ـ 93.
1. الصحيفة السجادية، دعاي 47.
2. ر.ک: سوره ق، آيه 16.
3. سوره طه، آيه 5.
4. سوره شعراء، آيات 79 و 80.
5. سوره انعام، آيه 79.
6. سوره انعام، آيه 162.
7. سوره انعام، آيه 76.
1. سوره آل عمران، آيه 68.
2. مثنوي معنوي، دفتر دوم، بخش 35.
3. مثنوي معنوي، دفتر دوم، بخش 36.
1. مثنوي معنوي، دفتر دوم، بخش 37.
2. سوره نور، آيه 2.