10 11 2010 4788497 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 37 (1389/08/19)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ ﴿48﴾ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ﴿50﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ ﴿51﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ ﴿52﴾ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ ﴿53﴾ قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ﴿54﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿56﴾ وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ﴿57﴾ فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ﴿58﴾ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ ﴿59﴾ قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ ﴿60﴾

چگونگی استدلال حضرت ابراهيم(عليه السلام) در برابر مشرکان 

بعد از اينكه به صورت اصل كلّي فرمود ما انبيا را براي هدايت مردم با وحي فرستاديم، نام هفده پيامبر(عليهم السلام) را ذكر مي‌كند. بعد از جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود قبل از حضرت موسي و هارون ما مسئلهٴ نبوّت را به وجود مبارك ابراهيم داديم. حضرت ابراهيم وقتي ديد عموي او و قوم عمو [يعني] ملّت آن منطقه بت‌پرست‌اند آنها را با برهان هدايت كرد [و] دليلي بر بطلان ربوبيّت اين آلههٴ دروغين اقامه كرد فرمود معبود كسي است كه ربّ باشد (اين يك اصل). كسي كه ربّ نيست مدبّر نيست مربّي نيست مالك نيست، چه سِمتي دارد كه معبود باشد؟! كسي ربّ است پروردگار است كه آفريدگار باشد، خالق باشد، آن ‌كه نيافريد چه اطلاعي دارد تا بپروراند؟! تنها كسي كه صلاحيّت ربوبيّت و پرورش دارد همان آفريننده است. اگر ذات اقدس الهي چيزي را خلق كرد همان خدا بايد بپروراند زيرا ربوبيّت يا «كان»ی تامّه است يا «كان»ی ناقصه؛ ربوبيّت يا چيزي را به مخلوق عطا مي‌كند كه بازگشت اين اعطاي كمال به خلقت است يا وصفي را به موصوفي مي‌دهد و رابطهٴ دو شيء را برقرار مي‌كند كه «كان»ی ناقصه است؛ يا اصل هستي يا كمال هستي.

به هر تقريب بازگشت ربوبيّت به خالقيّت است؛ كسي مي‌تواند ربّ جهان باشد كه خالق آن است، آن ‌كه بيگانه است زمين را نيافريد آسمان را نيافريد انسان را نيافريد چگونه مي‌تواند آنها را بپروراند؟! چگونه از كمالات آنها باخبر است؟! چگونه قدرت دارد بين اينها و كمالها رابطه برقرار كند؟! پس اصل اول آن است که كسي اله و معبود است كه ربّ باشد، اصل دوم اين است که كسي ربّ است كه خالق باشد و خالق هم غير از خدا احدي نيست و شما هم كه مي‌پذيريد كه غير از ذات اقدس الهي كسي جهان را نيافريد.

برهاني كه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اقامه مي‌كند اين است که فرمود شما ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هستيد؛ نه قدمت نشانهٴ حق بودن است نه كثرت؛ نه اينكه جمعيّت شما زياد است دليل است بر اينكه حق با شماست نه اينكه نياكان شما بت‌پرست بودند دليل است بر اينكه بت‌پرستي حق است (هيچ كدام از اينها سند نيست). آنها گفتند شما که در برابر جمعيت كنوني (يك) و نياكان ما (دو) يعني در برابر آن قدمت و اين كثرت، حرفِ خلاف مي‌زني [آيا] برهان داري يا شوخي مي‌كني، فرمود اهل لهو و لَعب و امثال ذلك نيستيم برهان داريم و برهان ما اين است که كسي معبود است كه رب باشد (يك)، كسي رب است كه خالق باشد (دو)، «لا خالق الاّ الله فلا ربّ إلاّ الله فلا إله و لا معبود إلاّ الله» اين برهان مسئله.

اقسام وثنيين و نحوه استدلال ايشان بر اثبات بت­پرستی

فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ﴾ اين بتها چيست كه مي‌پرستيد، ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ﴾. مستحضريد كه در بحثهاي قبل هم گذشت كه وثنيين دو گروه‌اند ـ  امروز هم يك عدّه كه در هند و چين بت‌پرست‌اند همين حرف را دارند ـ آنها كه جاهلان و افراد عادي‌اند به همين سنّت و ميراث فرهنگي و آثار باستاني و سنّتهاي قومي بَسنده مي‌كنند اما آنها كه به زعمشان اهل تحقيق‌اند مي‌گويند خدا هست (يك)، به وضع ما عالِم است كه ما بتها را مي‌پرستيم (دو)، قدرت دارد جلوي ما را بگيرد (سه)، چون او مي‌داند و قدرت دارد جلوي ما را بگيرد و جلوي ما را نمي‌گيرد پس معلوم مي‌شود كارِ ما حق است: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اشرکنا ولا آباؤنا ولا حرّمنا مِن شَيْ‏ءٍ[1] اين دليلِ آن محقّقان از وثنيين و صنميّين است، دليل جَهلهٴ آنها هم اين است كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ[2]

روش انبيا برای پاسخ به بت­پرستان

انبيا(عليهم السلام) هم سخن اين جاهلان را ابطال كردند هم سخن آنها كه به ظاهر محقّق‌اند؛ دربارهٴ جاهلان فرمودند: ﴿أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ براي اينكه نه آنها دليل داشتند نه شما هم آنها بيراهه رفتند هم شما كژ‌راهه؛ اما دربارهٴ آنها كه گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ﴾، فرمودند شما بين ارادهٴ تكويني و تشريعي خلط كرديد، بله خداي سبحان عالِم است خداي سبحان قادر است و مي‌تواند جلوي شما را بگيرد [اما] اين مي‌شود جبر [در حالی که] خدا بشر را آزاد آفريد. در نظام تكوين خدا شما را رها كرده [و] در نظام تشريع، [برخی امور را] تحريم كرده [و] پذيرش دين را واجب كرده است.

اينكه فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ[3] يعني بشر را ما آزاد آفريديم كه اگر بيراهه رفت بر اساس آزادي خودش است و اگر در بستر مستقيم حركت كرد بر اساس آزادي خودش است. كمال در اين است كه بشر آزاد باشد، اگر مجبور باشد كه نه مطيع به کمال مي‌رسد نه آن عاصي خلاف كرده است؛ كمالِ بشر در اين است كه با ميل و ارادهٴ خودش أحد النَّجْدين را انتخاب بكند که فرمود: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ[4]. اين از حقايق نظام تكليف است كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ نه اينكه ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع افراد آزادند، خب اينکه مي‌شود اباحه‌گري. اگر در نظام تشريع ـ معاذ الله ـ آزاد بودند و اباحه‌گري، حق بود، آن بِگير و ببند ديگر چيست: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ[5]؟! اين همه بگير و بِبندها براي آن است كه بشر تشريعاً آزاد نيست، راهي دارد. حتماً، عقلاً و نقلاً بايد بر بستر مستقيم حركت كند ولي تكويناً آزاد است [و] جبر محال است ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ[6]. در نظام تشريع الاّ ولابد راه همين است كه انبيا آوردند وگرنه جهنّم است؛ مثل اينكه راه براي معتاد شدن هم باز است براي محصِّل شدن هم باز است و اگر كسي به سوء اختيار خود بيراهه رفته است خودش را سوزانده است.

تفاوت لسان قرآن در برابر گروههای مختلف مشرکين

خب پس آنها كه گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا[7] قرآن كريم پاسخ آنها را داده است كه شما بين تكوين و تشريع خلط كرديد. اينها كه مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ[8]، مي‌فرمايد نه شما معصوميد نه نياكانتان، بالأخره حرف بايد به برهان برگردد يا عقلِ معتبر يا نقلِ معتبر، اين هيچ نيست. خب آن ‌كه فاطر است و خالق است چه كسي است؟ خداست، همان‌ كه فاطر است رب است و همان كه رب است اله است لذا فرمود كسي را بايد بپرستيد كه ربّ شما باشد، ربّ شما هم غير از فاطر نيست. يك وقت است كه انسان الحادي فكر مي‌كند مبدأ و معاد را منكر است مي‌گويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا[9] يا از اين طرف ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ[10]، اين برهاني مي‌خواهد كه او را روشن كند كه خالقي در عالَم هست (اين مي‌شود برهان)؛ يك وقت است نظير وثنيها و صنميها خدا را قبول دارند كه خدا خالق كل است: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[11] آن ‌وقت انسان از راه جدال احسن با آنها گفتگو دارد.

مفهوم جدال احسن در قرآن و تفاوت آن با جدال باطل

جدال احسن اين است كه اين مقدّمات، حق است منتها صبغهٴ مقبوليّت، باعث تشكيل قياس شده است. يك وقت است صبغهٴ برهاني دارد [و] چون حق است از مقدّمات حق، قياس تشكيل مي‌شود اين مي‌شود برهان [اما] يك وقت است که درست است حق است ولي آنچه الآن اينجا مهم است اين است كه اين طرف قبول دارد، چون مسلّمِ عندالخصم است يعني او قبول كرده چون مقبولِ عندالخصم است يعني او پذيرفته [و]  از صبغهٴ تَسلُّم و قبول او قياس تشكيل شده است، مي‌شود جدال حق و اگر كسي ـ معاذ الله ـ از جهلِ طرف سوء استفاده كند و حرفهاي خودش را به كرسي بنشاند مي‌شود مِراء و جدال باطل يعني از ضعف طرف سوء استفاده كند و مطلبي را به او بخواهد برساند. جدال باطل كه اصلاً در حريم قرآن نيست. اين مقدمه حق است ولي صِرف حق بودن مطلب را جدال احسن نمي‌كند؛ از آنجا كه مورد تَسلُّم رقيب است، اگر قياس سامان يافت، مي‌شود جدال كه فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ[12]. اينكه مي‌بينيد در اثناي مناظره مي‌گويند: «سلّمنا» يعني حالا آمديم در وادي جدال. آن كسي كه برهان اقامه مي‌كند اول در فكرِ استدلال مستقيم است، بعد وقتي مي‌بيند طرف خيلي اهل برهان نيست مي‌گويد: «سلّمنا» حالا مي‌آييم در وادي جدال، از مقدّماتي مدد مي‌گيريم كه شما هم قبول داريد، از اين به بعد مي‌شود جدال احسن. فاصلهٴ جدال و برهان خيلي است، برهان در عرش قرار دارد برهان چيز ديگر است؛ ولي از اين تَسلُّم طرف و از مقبوليّت اين قضيه نزد طرف كمك گرفتن مي‌شود جدال و اينها غالباً جدال احسن است.

استدلال قرآن در برابر قائلين به ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾

 دربارهٴ آنهايي كه مي‌گويند: ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ[13]، در سورهٴ مباركهٴ «طور» چنين برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ يُوقِنُونَ[14]؛ آيا  اين آسمان و زمين خودساخته است مثل قارچ در آمده و هيچ خالقي، مدبّري و آفريدگاري نيست، اينكه محال است [يعني] تصادف و بخت و اتفاق كه شيئي بي‌سبب خلق بشود مستحيل است. اگر يك وقت كسي بيراهه رفت گفت  بخت و اتفاق درست است [و] شيء، بي‌سبب پديد مي‌آيد، راه تمام افكار و انديشه بسته است و اصلاً ديگر نمي‌شود صحبت كرد، براي اينكه اين آقا كه مي‌خواهد صحبت بكند، يا چيزي را مي‌خواهد اثبات بكند يا چيزي را مي‌خواهد نفي بكند، چه اثبات بكند چه نفي بكند، دليل تشكيل مي‌دهد [و] آن دليل، علّت نتيجه است. اگر نظام علّي رخت بربندد كه ديگر فكر و انديشه و استدلال و قياس و مقدّمات و نتيجه‌اي در كار نيست [و] فكر كلاً بسته مي‌شود؛ آدم اگر نظام علّی را نپذيرد هيچ تكان نمي‌تواند بخورد. خب پس نظام علّي و معلولي چيزي نيست كه آدم بخواهد اثبات بكند يا بخواهد نفي بكند نه اثبات‌پذير است نه نفي‌پذير است نه شك‌پذير است؛ ما با حقّيت و حقانيّت آن خلق شديم.

اگر كسي بخواهد نظام عليّت را ثابت كند اين دور است، اگر مقدّمتين، علّت نتيجه نيستند، با دو مقدّمه شايد نتيجه را نگيريم، پس شما قبلاً نظام علّی را پذيرفتيد [اگر] بخواهيد سلب بكنيد هم مستحيل است براي اينكه مقدّمتين، علّت نتيجه‌اند، شما اگر نظام علّي را بخواهيد سلب بكنيد كه مقدّمتين، نتيجه را به همراه ندارند [و اگر] بخواهي شك بكني هم حق نداري، چون كسي بخواهد شك بكند دو مقدمه ذكر مي‌كند مي‌گويد به اين جهت كه اين دو دليل با هم معارض‌اند من شك دارم. انسان چه نفي كند چه اثبات كند چه شك كند، در فضاي فكر برهان تشكيل داد قياس تشكيل داد که مقدّمتين علّت نتيجه‌اند، اگر نظام علّي پذيرفته نشد هيچ قدمي در فكر و انديشه برداشتن ممكن نيست، لذا قرآن كريم فرمود شما يقيناً نظام علّي را مي‌پذيريد؛ شما را چه كسي آفريده عالَم را چه كسي آفريده است؟! فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ[15] يعني «مِن غير علّة فاعلية» وگرنه علّت مادي را هيچ كسي انكار نمي‌كند نه انكارِ آنها ممكن است نه اقرار آنها سودآور، همهٴ ملحدان علّت مادي را مي‌پذيرند؛ اينكه فرمود: ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ﴾ يعني مِن غير علّة فاعليّه. ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ﴾، اينكه مستحيل است؛ خودتان، خودتان را خلق كرديد كه مستحيل است، مثلِ شما، شما را خلق كرد كه مستحيل است؛ آسمان و زمين را شما خلق كرديد كه مستحيل است، پس اين مجموعه، آفريدگاري دارد. آن ‌كه آفريدگار اين مجموعه است پروردگار اين مجموعه هم است، آن ‌كه پروردگار اين مجموعه است معبود اين مجموعه هم است لذا ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ[16].

شيوه­های متفاوت انبيا در مقابله با جريان شرک

وجود مبارك ابراهيم خليل بود با آنها مناظره كرده گفتگو كرده چندين بار اين مطالب را گفته، ديد آنها اهل درك و استدلال و اينها نيستند، ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ[17]؛ فرمود ما به ابراهيم خليل از يك طرف صُحف داديم: ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي[18] از طرفي هم تبر، به پيغمبر هم قرآن داديم و شمشير، به وجود مبارك موساي كليم تورات داديم و عصا، بالأخره يك نيروي دفاعي لازم است حرف بزرگان اين است كه اين تبر، اين شمير براي اين است كه به دست كسي باشد كه اگر بيگانه بخواهد اين چراغ را خاموش كند جلويش را بگيرد، همين! وگرنه دين با شمشير پيشرفت نكرد، دين با برهان خودش را حفظ كرد و با شمشير از اين چراغ حمايت كرد همين؛ فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾.[19] وجود مبارك ابراهيم ديد اين براهين اثر نمي‌كند دست به تبر برد.

مقصود از <قال> در آيات محل بحث

حالا اين ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ﴾  را چه زمانی گفت و در حضور چه كسي گفت؟ اينكه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾ را به كسي نگفت وگرنه جلويش را مي‌گرفتند؛ يا آن روز رسمي كه مي‌خواستند از شهر خارج بشوند يك عدّه را مي‌گماردند و از بتكده حمايت مي‌كردند يا جلوي حضرت ابراهيم را همان وقت مي‌گرفتند [لذا] اينكه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ﴾ را يا در درون خود عزم و تصميم گرفت يا با خواص گفت، مثل اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت كه وقتي برادران يوسف نزد يوسف آمدند و حضرت را نشناختند و خواستند دربارهٴ آن برادري که سرقت کرد سخن بگويند، به حضرت يوسف گفتند اين برادري داشت كه او هم قبلاً دزدي كرده بود، وجود مبارك يوسف اين قصّه را شنيد آن گاه ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً[20]؛ اين ﴿قَالَ﴾ يعني در درون جان خود اين انديشه را گذراند نه اينكه به اينها گفت [زيرا] اگر به اينها مي‌گفت كه شما چنين هستيد شما چنين هستيد كه كم كم مي‌شناختند مي‌گفتند تو از كجا مي‌داني (در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت كه گاهي ﴿قَالَ﴾ يعني «أضمرَ في نفسه»). اينجا هم كه وجود مبارك ابراهيم دارد: ﴿وَتَاللَّهِ﴾، اگر اين ﴿وَتَاللَّهِ﴾ عطف بر آن «بَل» باشد يعني «قال تالله»؛ اما اگر عطف بر خود «قال» باشد معنايش اين نيست كه اين مقولِ قول است ولي بالأخره يا در درون خود اين تصميم را گرفته يا اگر گفته با برخي از خواص گفته وگرنه اگر در حضور آنها گفته بود كه آنها در آن روز رسمي از شهر خارج نمي‌شدند.

گفتند در روز رسمي عيد و مانند آن از شهر خارج شدند و در اين گونه از اعياد وقتي به شهر برمي‌گشتند اوّلين كاري كه مي‌كردند وارد بتكده مي‌شدند به بتهاي شان احترام مي‌كردند بعد به منزلهاي­شان مي‌رفتند، اين فرصت مناسبي بود كه وجود مبارك ابراهيم اين تصميم را عملي بكند فرمود من نسبت به بتهاي شما نقشه‌اي دارم: ﴿لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم﴾ نه «لأكيدنّكم في أصناكم»؛ اين كِيد من دربارهٴ شما نيست [بلکه] مي‌خواهم مخفيانه اينها را گير بياورم ريز ريز كنم؛ منتظرم كه كسي از آنها حمايت نكند كسي نباشد روز مناسبي باشد كه كيد به صَنم مي­خورد نه اينكه با شما مي‌خواهم مُكايده كنم؛ ﴿لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم﴾ نه «لأكيدنّكم في أصنامكم». فرمود من با اينها كار دارم اينها را مي‌خواهم ريز ريز كنم وقتي كه مخفيانه اينها را گير بياورم و همين كار هم كرد، چون فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾.

تبيين مقام شهادت ابراهيم خليل

يك وقت است كسي عالِم دين است يك وقت كسي مبلّغ دين است يك وقت كسي شاهد دينِ است. يك بيان نوراني از وجود مبارك امام سجاد بود كه طبق آن حديث، قدر عالمان دين مشخص شد؛ حضرت فرمود در منزلت عالِم ديني همين بس كه خداي سبحان نام عالِمان دين را در كنار نام فرشته (يك) و نام هر دو را در جوار نام خود برد (دو) فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ[21]. اين استنباط وجود مبارك امام سجاد است كه در گراميداشت علم و عالمان دين، خداي سبحان علما را در كنار فرشته‌ها ياد كرده و هر دو را در كنار خود ذكر كرد؛ اما كدام، عالِم مبلّغ، عالمِ مدرّس، عالمِ مصنّف و مؤلّف يا عالمِ شاهد؟ اگر كسي راهِ خليل حق را طي كرد گفت: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾، مي‌شود جزء ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ﴾ يعني خوب فهميد، خوب باور كرد، خوب حمايت كرد، آنجا كه لازم بود تبليغ كند با استدلال [آمد و] آنجا كه لازم بود دفاع كند با تبر [آمد]. آدمي مثل امام(رضوان الله عليه) اگر پيدا كرديد مي‌شود ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ كه همهٴ اين شئون را حضرتش داشت. وجود مبارك ابراهيم گفت من شاهدِ دينم، اگر شاهدم، در محكمه شهادت مي‌دهم؛ آنجا كه بايد با برهان باشد با برهان [آمد]، آنجا كه بايد با تبر باشد با تبر [و] آنجا كه بايد با آتش با آتش. اين گونه افراد را وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد در كنار فرشته‌هايند و هر دو هم در كنار ذات اقدس الهي هستند؛ اينها شاهد حقانيّت دين‌اند نه اينکه مدرّس و مصنّف‌اند.

چگونگی مناظره ابراهيم(عليه السلام) با مشرکين و بت­پرستان

فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾، چون اين‌چنين هستم ﴿وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾، شما كه رفتيد و بتكده خالي شد، منم و بتها، وارد بتكده شد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً﴾؛ تكّه تكّه كرد( اين جمع است). از اين آلهه به جمع مذكّر سالم ياد كرد؛ غالباً از اينها به جمع مذكّر سالم ياد مي‌شود براي اينكه اينها را عقلا مي‌دانستند اينها مقرِّب الي الله مي‌دانستند نه مقرَّب، مقرّبين مي‌دانستند كه ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[22] و مانند آن. همهٴ اينها را ريز ريز كرد ﴿إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾؛ مگر آن بُت بزرگ را، چرا اين كار را كرد؟ ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾. خب اينهايي كه معتقد بودند بت بزرگ چيز مي‌فهمد مقرّب إلي الله است، شفيع عندالله است و ضارّ و نافع است، خب مي‌آيند از او سؤال مي‌كنند كه چه كسي اينها را ريز ريز كرد. اگر اينها هيچ نمي‌فهمند هيچ كاره‌اند هيچ سِمتي ندارند، خب نبايد معبود باشند. فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾؛ عدّه‌اي اصرار مي‌كردند كه اين ﴿إِلَيْهِ﴾ را به حضرت ابراهيم برگردانند[23] [اما] ظاهرش اين است كه اين ﴿إِلَيْهِ﴾ به همين كبير برمي‌گردد؛ اين هم در حقيقت يك كيد است.

وقتي كه از آن مراسم عيد فارغ شدند و از بيرون شهر وارد شهر شدند و طبق عادتشان وارد اين بتكده شدند ديدند اينها به صورت هيزم در آمدند، ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾؛ چه كسي اين كارها را كرده است، اين جزء ستمكاران است. برخيها گفتند ما جواني را شنيده بوديم كه از بتها به نيكي ياد نمي‌كرد [و] تعبير به ﴿فَتي﴾ كردند ـ

تبيين معنای <فتی> در آيه محل بحث

در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آنجا مشخص شد كه فتوّت چيست ـ  قَالُوا سَمِعْنَا فَتي﴾ نه «شابّاً». وجود مبارك حضرت ابراهيم فتوّتش مشخص بود، آنجا هم كه ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ[24] اين طور بود. «فتي» غير از غلام است «فتي» غير از شابّ است. ادبِ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين طور بود كه او هنوز به نبوّت نرسيده بود، آن روزي كه در جاهليّت، عبد و اَمه رواج داشت و فرهنگ رسمي مردم اين بود مي‌گفتند عبدِ من، اَمهٴ من، حضرت نه اين طور حرفها را مي‌زد نه اجازه مي‌داد در حضور او اين طور گفته بشود مگر اينكه كسي رعايت نكرده باشد [بلکه] معمولاً از عبد و اَمه به «فتي» و «فَتاة» تعبير مي‌كرد نه شابّ و غلام (چه رسد به عبد و اَمه) اين ادبِ ديني پيغمبر بود. اين روحيه مي‌تواند مُصلحِ جهاني باشد؛ ولو آنها مشرك هم بودند [ولي] حضرت با بردگي مخالف بود؛ اين «يا فتي»، «يا فتاة» قبل از نبوّت حضرت در فرهنگ حضرت بود.

شما مي‌بينيد اين نجاشي بعضي از علما كه اسامي اشياي حضرت را نوشتند نام مي‌برد كه فلان عالِم كتابي دربارهٴ اسامي اشياي حضرت نوشته است[25]. خب وجود مبارك پيغمبر لوازم فراواني كه نداشت؛ عصايي داشت، شتري داشت، كاسه‌اي داشت، بشقابي داشت، حصيري داشت، براي همهٴ اينها شناسنامه داشت؛ احترامي كه به اشياء مي­گذاشت بر اساس آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود که ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.[26] اين ناقهٴ قصوا ناقص نبود گوش‌بريده و مانند آن نبود بلکه نامِ آن ناقه اين بود يا عصاي مَمشوق [نامش] اين بود. خب برخي آمدند اسامي اين اشيايي كه در منزل حضرت بودند را نوشتند؛ حالا آن كتاب كجاست و آن اسامي چيست، اين را جناب نجاشي نقل نمي‌كند، فقط اسم آن عالِم را مي‌برد كه فلان عالم، كتابي دربارهٴ اسماي اشياي رسول گرامي نوشته است[27].

تفاوت معنای کری و کوری نسبت به مواضع مختلف

آنچه مربوط به بحثهاي قبل بود اشاره شد كه گاهي آدم يك كَر و كور را دوست دارد نظير «حُبّ الدنيا رأس كلّ خطيئه»[28] كه اين محبوب چون كور است «حُبّک للشيء يُعمي و يُصم»[29] و گاهي محبّ خداي سبحان است. وقتي محبّ خداي سبحان بود غير خدا را نمي‌بيند [وقتي] فاني در او بود غير خدا را نمي‌بيند به سبب اموری نه براي اينكه او كور است [بلکه] يا براي آن است كه آن طرف تاريك است و قابل ديدن نيست مثل اينكه دربارهٴ فرشته‌ها دو آيه است: يك آيه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» است كه فرشتگان الهي که ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ اينها ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا[30] اينها براي مؤمنين طلب مغفرت مي‌كنند (اين يك آيه) و آيهٴ ديگر اين است كه فرشتگان رحمت و ملائكهٴ الهي ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ[31]؛ آيا اينها عام و خاصّ‌اند با تخصيص حل مي‌شوند يا تخصّصاً خارج‌اند؟ عدّه‌اي گفتند كفّار تخصّصاً خارج‌اند براي اينكه فرشتگان الهي كه ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ﴾، كفّار تاريك‌اند و ديده نمي‌شوند بنابراين «مَن فِي الْأَرْضِ» نيستند (اين يك جواب)؛ يا به اين سبب است كه اينها كه مؤمن‌اند و خوب‌اند تحت‌الشعاع ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[32] هستند (نه اينكه تاريك‌اند، روشن­‌اند ولي تحت‌الشعاع‌اند) نظير ستاره‌ها که در روز ديده نمي‌شوند نه براي اينكه مُظلِم‌اند بلكه براي اينكه تحت‌الشعاع‌اند (اين دو جواب) و سوم اينكه آنها كه فاني در خداي سبحان‌اند غير او را نمي‌بينند [يعني] نگاهِ تشريفي ندارند مثل محبوب خودشان. محبوب آنها كه خداست بعضي را نگاه نمي‌كند [يعني] با اينكه ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ بَصِيرٌ[33] است اما ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[34]؛ يك عدّه را خدا نگاه نمي‌كند.

بنابراين نگاه نكردن گاهي در اثر كوري است [که] اين «حُبّک للشيء يُعمي و يصم»[35] و حبّ دنيا و امثال دنياست [و] گاهي در اثر كوري نيست بلکه در اثر نقص آن مُبصَر است يا در اثر تحت‌الشعاع بودن آن مُبصَر است يا در اثر فقدان كمال آن است. بنابراين بر اساس «حُبّک للشيء يُعمي و يصم»، اگر محبوب، كَر و كور بود، آن محب را هم كر و كور مي‌كند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

1. سوره انعام، آیه 148.

2. سوره زخرف، آیات 22 و 23.

1. سوره بقره، آیه 256.

2. سوره بلد، آیه 10.

3. سوره حاقه، آیات 30 ـ 32.

4. سوره بقره، آیه 256.

1. سوره انعام، آیه 148.

2. سوره زخرف، آیات 22 و 23.

3. سوره مؤمنون، آیه 37.

4. سوره جاثیه، آیه 24.

5. سوره لقمان، آیه 25؛ سوره زمر، آیه 38.

1. سوره نحل، آیه 125.

1. سوره جاثیه، آیه 24.

2. سوره طور، آیات 35 و 36.

1. سوره طور، آیه 35.

2. سوره حج، آیه 18.

1. سوره حدید، آیه 25.

2. سوره اعلی، آیه 19.

3. سوره حديد، آيه25

1. سوره یوسف، آیه 77.

1.  (سوره آل عمران، آیه 18) ر.ک: بحارالانوار، ج 1، ص 180.

1. سوره زمر، آیه 3.

2. مجمع البیان، ج 7، ص 84.

1. سوره کهف، آیه 13.

1. رجال النجاشی، ص 257 و 258.

2. سوره اسراء، آیه 44.

3. رجال النجاشی، ص 257 و 258.

4. الکافی، ج 2، ص 131.

5. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 380.

1. سوره غافر، آیه 7.

2. سوره شوری، آیه 5.

3. سوره نور، آیه 35.

4. سوره ملک، آیه 19.

5. سوره آل عمران، آیه 77.

6. من لا یحضره الفقیه، ح 4، ص 380.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق