30 10 2010 4788275 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 29 (1389/08/08)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿35﴾ وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿36﴾ خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِي فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ ﴿37﴾ وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿38﴾ لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ﴿39﴾ بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ ﴿40﴾ وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ ﴿41﴾

در طرح مسئلهٴ معاد فرمود دنيا دار امتحان است (اين يك مقدمه) و امتحان ابدي نخواهد بود (اين دو)، پس دنيا منقطع‌الآخر است و پاياني دارد و همچنين دنيا ظرف امتحان است (اين يك مقدمه) و امتحان براي پاداش و كيفر است (اين دو مقدمه)، پس مسئلهٴ قيامت ضروري است (اين نتيجه). همان طوري كه در بحثهاي سابق داشتيم اصطلاح <بالضروره> كه در منطق و كلام و فلسفه مطرح است، در قرآن كريم از آن به عنوان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ياد مي‌كند. مطلبي را كه قرآن بخواهد به عنوان ضروري مطرح كند مي‌فرمايد: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن همان معناي بالضروره است. «لا ريب» در اينكه دو دوتا چهارتاست؛ يك وقت مي‌گوييم دو دوتا چهارتا بالضروره، يك وقت مي‌گوييم دو دوتا چهارتا «لا ريب فيه». فرمود: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ[1] يا ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ[2] [که يعني] «المعاد حقٌّ بالضرورة لا ريب فيه». طبق اين دو مبحث دنيا منقطع‌الآخر است و يقيناً بعد از دنيا خبري است و آن صحنهٴ پاداش و كيفر است.

دربارهٴ دنيا هم فرمود ما شما را به خير و شرّ و سلامت و مرض و مانند آن امتحان مي‌كنيم. در مسئلهٴ خير و شرّ اشاره شد كه دو مقام، محور بحث است: يكي اينكه اصلاً شرّ وجودي است يا عدمي [که] در اين مقام ثابت شد که عندالتحقيق، شرّ، امرِ عدمي است [و] مقام ثاني آن است كه چون عدمِ محض نيست، بالأخره شيئي بايد باشد كه باعث اين زوال است [که] آن شيء يا خيرِ محض است يا شرّ محض است و... ـ همان پنج احتمال معروف ـ و روشن شد كه شرّ محض نداريم، شرّ متساوي نداريم، شرّ اكثري نداريم [و] چيزي كه موجود است خير كثير است و خير محض، خير محض مثل مبادي عاليه، عرش الهي، وحي و نبوّت و عصمت  و حاملان عرش و مانند اينها [و مورد ديگر که موجود است آن است که] خيرشان اكثر از شرّ باشد که آنچه در عالم طبيعت است از اين قبيل است.

تفاوت فعل الهی با فعل انسان در ميزان خير و شر

گاهي ممكن است به آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» برخورد كنيم كه خدا مي‌فرمايد خَمر و ميسر ﴿إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا[3]، پس بديِ اينها بيش از خوبي اينهاست شرّ اينها بيش از خير اينهاست، پس ما در عالَم داريم چيزي كه «إثمه اكثر من نفعه، شرّه أكثر مِن خيره، قُبحه أكثر مِن حُسنه» و مانند آن. پاسخ اين گونه از أسئله آن است كه در نظام تكوين آنچه فعل خداست بيش از اين دو قسم نيست اما آ‌نچه فعلِ بشر است گاهي شرّ محض است گاهي شرّ كثير است گاهي شرّ متساوي است. خَمر و مِيسر را بشر مي‌سازد [و] فعل اوست، آنچه را ذات اقدس الهي ساخته فرمود ما از اين گياه از اين زمين از اين خاك از اين آب از اين هوا از اين وسايل مادّي براي شما همهٴ امكانات را فراهم كرديم. در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» فرمود انواع و اقسام روئيدنيها و گياهان و باغداري و كشاورزي از همين زمين است[4]، انواع و اقسام بهره را از اين انگور مي‌بريد [که] همه طيّب و طاهر است، فرمود: ﴿كُلُوا مِمَّا في الأرضِ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً﴾ اما آن يكي ﴿لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ[5]؛ از اين انگور آن مادّه را درست نكنيد، اين كار شما خب يا شرّ محض است يا شرّ اكثر. اين طور نيست كه ذات اقدس الهي خمر آفريده باشد يا قمار آفريده باشد، فرمود انواع و اقسام اين چوبها را بهره‌برداري بكنيد ولي اين را به صورت ابزار قمار درست نكنيد [اگر] اين کار را كرديد يا شرّ محض است يا شرّ اكثري. بنابراين كارِ بشر است كه يا شرّ محض است يا شرّ اكثري يا شرّ مساوي وگرنه ذات اقدس الهي فرمود اين چيزي را كه ما آفريديم خير محض است، شما اين را به هم نزنيد.

اين ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً[6] همين است كه در بحثهاي سابق هم داشتيم خدا كارها را بر اساس صراط مستقيم انجام مي‌دهد [ولي] شما اين را به هم مي‌زنيد يعني ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾؛ همين صراط مستقيم را شما كج مي‌كنيد؛ مثل اينكه چوب مستقيمي دادند آهن مستقيمي دادند كه شما با اين آهن مستقيم مشكل مسكنتان را حل بكنيد، حالا كسي به سوء اختيار خودش اين آهن را كج مي‌كند، اين «بغاه عوجا»، شما اين مستقيمِ صاف را كج كرديد. اگر چنين كاري انجام بدهيد، اين نه تنها «إثمه أكثر مِن نفعه» بلكه «رجسٌ كله».

چگونگی بيان حکم خمر و ميسر در قرآن

گرچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت فرمود: ﴿إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا[7] لكن در سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه آخرين سورهٴ كلّي است كه بر حضرت نازل شده است و بخشهاي پاياني حكم خَمر را بيان مي‌كند مي‌فرمايد صدر و ساقهٴ اين كار شرّ است ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ نه اينكه خيرش بيش از شرّش است، اين همه‌اش شرّ است، چه خيري دارد اين كار؟! در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ نود اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ نه اينكه خيرش بيش از شرّ است. اوايل فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَي[8]، خب بازار رسمي حجاز خمرفروشي بود، دين از همان اول كه نمي‌توانست [اينها را نفي مي­کند]. بسياري از احكام در مدينه نازل شد، در آن سيزده سال مكّه بخشهاي وسيعي از احكام نيامده بود، چون مستقيماً كه آمده نمي‌تواند بازار را ببندد [مثلاً] برده‌فروشي [يا خمر] را حذف كند، به تدريج ضررهاي خمر را ذكر كرده بعد كم كم فرمود ضررش بيش از منفعتش است بعد فرمود فقط پليد است نه اينكه اين شرّش بيش از خير باشد. اين آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» يعني آيهٴ نودم [که بخش پاياني آيات ناظر به خمر است] به صورت حصر فرمود: ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ[9]؛ ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است نه «مِن عمل الرّحمن». بنابراين كاري كه در نظام عالَم هست يا خيرِ محض است مثل فرشته‌ها و ارواح انبيا و اوليا و وحي و نبوّت و امثال ذلك يا خيرش اكثر از شرّ است. اين راجع به خير و شرّ كه مربوط به آيهٴ سابق است.

وعده قرآن به مؤمنين درباره عذاب مشرکان

چون در مكّه مشكل اصول دين مطرح بود و دهن‌كجيهايي هم كفّار نسبت به وحي و نبوّت داشتند، اين آيه 36 در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» نازل شد. اين آيه يک همسان دارد به عنوان دلداري مسلمانها و تسلّي مسلمين كه مي‌فرمايد تنها شما نيستيد كه به شما آسيب مي‌رسانند مسخره مي‌كنند استهزا مي‌كنند و مانند آن، امّتهاي ديگر هم نسبت به انبياي پيشين(عليهم السلام) همين دهن‌كجيها را داشتند، آنها صبر كردند شما هم صبر بكنيد ما آنها را تنبيه كرديم اينها را هم تنبيه مي‌كنيم. تنبيه خدا هم دو قسم است يك بخشش مربوط به دنياست كه در گذشته دامنگير آنها شد [و] بخشي مربوط به آخرت است. فعلاً عذابهاي دنيايي دامنگير مشركان مكّه نشد و نمي‌شود، اينها به عذاب اخروي تهديد مي‌شوند؛ منتها مي‌گويند چه موقع مي‌آيد.

اينها اصلاً نمي­فهمند كه معاد وقتي است كه <كِي> و <كجا> رخت برمي‌بندد. معاد نظير بحثهاي تاريخ ميلادي و هجري شمسي و هجري قمري نيست كه ما بگوييم اين صحنه مي‌رود و در فلان سال معاد رخ مي‌دهد! معاد وقتي رخ مي‌دهد كه <كِي> از بين برود و <كجا> از بين برود. اين <كِي> و <كجا> دو سؤال است، يكي از زمان است يكي از زمين [که] هر دو بايد رخت بربندد. اگر زمين هست و دور شمس مي‌گردد، اين زمين با حركتش دور خود و دور شمس، زمان مي‌سازد شب و روز مي‌سازد تاريخ مي‌سازد [ولي] اگر بساط ارض برچيده شد: ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[10] [و] بساط آسمانها برچيده شد: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ[11]، نه <كِي> داريم نه <كجا>.

خب

تبيين چگونگی عذاب الهی در آيه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾

اين آتش از كجاست؟ فرمود دفعتاً همين شخص ظالم كه اينجا قرار دارد گُر مي‌گيرد، اين مي‌خواهد فرار كند نمي‌تواند. ما كه از جاي ديگر هيزم نمي‌آوريم ذغال‌سنگ نمي‌آوريم موادّ تي‌ان‌تي نمي‌آوريم نفت و بنزين و گازوئيل نمي‌آوريم كه آتش دود كنيم، ﴿أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[12] ـ حَطب يعني هيزم ـ همين شخص ظالم، هيزم جهنم است، دفعتاً مي‌بيند گُر گرفت. حالا مي‌خواهد آتش را خاموش كند نمي‌تواند، از جلو خاموش مي‌كند پشت‌سر هست از پشت‌سر خاموش مي‌كند از جلو هست. آتشها چهار قِسم است [که] يك قسمش اصلاً علاج‌پذير نيست. يك وقت اتومبيل آدم، خانهٴ آدم، مسكن آدم، مغازهٴ آدم آتش مي‌گيرد، خب آدم بيرون مي‌آيد نجات پيدا مي‌كند؛ يك وقت لباس آدم آتش مي‌گيرد، اين لباس را مي‌كَند نجات پيدا مي‌كند؛ يك وقت بدن آدم آتش مي‌گيرد، انسان مي‌ميرد راحت مي‌شود؛ اما اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ[13] بود ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ[14] بود، اين چه كار بكند؟! فرمود كجا مي‌خواهي بروي، اينكه از جاي ديگر نيامده تو فرار بكني پس چرا عجله مي‌كني، اگر اين آتش از بيرون بود راه نجات داشتي اما از درون خودت است. چون ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ است، اول درون را مي‌سوزاند بعد بيرون را، بر خلاف نارِ دنيا؛ نار دنيا اول لباس را مي‌سوزاند بعد بدن را مي‌سوزاند بعد آسيبي به درون مي‌رساند اما اين آتش از درون شروع مي‌شود ـ از بيرون كه نيامده ـ اول درون را مي‌سوزاند بعد بيرون را، نمي‌شود خاموش كرد. آن وقت آدم كجا مي‌تواند فرار بكند؟! كسي كه خودش گُر گرفته اين كجا مي‌تواند فرار بكند؟! فرمود چرا عجله مي‌كني، يك وقت مي‌بيني گُر گرفتي.

شما خيال نكنيد مسئلهٴ معاد در تاريخ ميلادي و تاريخ هجري شمسي و هجري قمري مي‌گنجد، مكرّر سؤال مي‌كني <كِي>، <كجا>! اگر <كِي> هست قيامت نيست، اگر <كجا> هست قيامت نيست، وقتي <كِي> و <كجا> رخت بربست يعني زمين و آسمان برچيده شد قيامت ظهور مي‌كند. آتش هم خودتي؛ اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است که ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾، اين راه فرار را مي‌بندد، آخر چرا عجله مي‌كني؛ چنين خطري در پيش است! اينكه مي‌بينيد اين طور ائمه(عليهم السلام) ضجّه مي‌زنند و ناله مي‌كنند [چون] مي‌دانند چه خبر است! آنجا ديگر آتشي نيست كه قابل خاموش شدن باشد.

بيان معنای کرامت انسانی در قرآن

در قرآ‌ن ـ همان طوري كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد ـ بيش از پنجاه آيه در مذمّت انسان است، اين ديگر با اومانيسم و امثال ذلك كاري ندارد. اين بيش از پنجاه آيه كه در مذمّت انسان است [مثل اينکه] انسان قَتور است[15] انسان ظَلوم است[16] انسان جَهول است[17] انسان جَزوع است[18] انسان مَنوع است[19] انسان هلوع است[20] انسان عجول است[21] و امثال ذلك که فراوان است، همهٴ اينها برمي‌گردد به آن بخش ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ[22] [ولي] آن جنبهٴ كرامت انسان به استناد خلافت اوست كه برمي‌گردد به فطرت و روح انسان و ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[23] و خليفةاللهي بودن او. درست است كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ[24] [اما] در همان آيهٴ ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ ملاحظه فرموديد كه سرّ كرامت انسان، گوهر ذات انسان بما أنّه انسانٌ نيست [بلکه] سرّ كرامت انسان اين است كه او خليفةالله است كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً[25]. بنابراين ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ كه آياتي هم دارد: ﴿خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً[26] يا دارد: ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً[27]؛ آسمان و آنچه در آسمان است مسخّر شما كرده، زمين را براي شما آفريده و شما را مُكرَّم كرديم، اينها بين راه است نه پايان راه. چرا انسان كريم است؟ چرا موجودات آسمان و زمين براي اوست؟ چرا مسخِّر اوست؟ براي اينكه او خليفةالله است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾.

اگر ذات اقدس الهي در زمين خليفه خلق كرد سه اصل را از او مي‌خواهد كه هر كدام از اين اصول سه‌گانه، طليعه يك رساله يا يك كتاب است: يكي جهان‌بيني عالِمانه و حكيمانه و محقّقانه؛ دوم جهان‌باني حكيمانه و امينانه و عادلانه؛ سوم جهان‌آرايي مهندسانه و حكيمانه و عادلانه. سه اصل را قرآن از انسان خواست تا بشود خليفه. خب اگر كسي نانِ خلافت را خورد، حرمت خلافت را چشيد [و] هيچ كدام از اين اصول ثلاثه را انجام نداد همين قرآن است که مي‌گويد: ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[28]، ديگر اومانيسم نيست،

تبيين مفهوم استعمار قرآنی و محوريت انسان

مي‌فرمايد از هر حيواني پَست‌تر است؛ خب اين از هر حيواني پَست‌تر است كه ديگر با تفكّر اومانيسمي سازگار نيست. بنابراين اگر كسي نان خلافت را خورد، به اصطلاح قائم‌مقام شد [و] امضاي او خريدار داشت، بايد حرف آن مَنوب‌عنه را بزند نه حرف خودش را.اگر كسي محترم است بايد حرف دين را بزند. اگر حرف دين را نزد، مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[29] در صورتي که به فكر اجوفين بود؛ اگر به فكر راه‌بندي اين و راه‌بندي آن بود مي‌شود ﴿شياطين الإنس[30] [و] اگر به اين فكر بود كه اجوفين خودش را تأمين كند مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[31].

بين اومانيسمي كه آنها مي‌گويند با اينكه جهان براي انسان خلق شده است، بين الحقّ و الباطل فرق است. آنكه او اومانيسم مي‌داند قرآن مي‌گويد: ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، اينكه مي‌گويد: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ[32] [مخاطب] اينها يا انبيا هستند يا معصومين‌اند يا شاگردان اينها هستند يا علماي عادل‌اند و مانند آن. سه كار را قرآن از ما خواست فرمود جهان‌بين باش: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[33]؛ جهان‌بان باش كه مبادا چيزي را فاسد كني [مبادا] نظير ديگران باشي که ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أذِلة[34] يا ﴿يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ[35] [و] جهان‌آرا باش براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت كه ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها[36]؛ فرمود بي‌عُرضه نباش، من همهٴ امكانات را براي شما خلق كردم، هوش هم به شما دادم مجاري ادراكي و تحريكي هم دادم، جهان‌آرا باش.

خدا ما را استعمار كرده ـ اين <الف> و <سين> و <تاء> براي مبالغه است نظير استكبار ـ از ما خواست كه حتماً جهان را آباد كنيم. دربارهٴ مسجد فرمود: ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ[37] [اما] دربارهٴ زمين فرمود: «إنما يعمر الأرض الانسان»؛ حالا كافر هستي باش ولي زمين را بايد آباد كني. الآن شما مي‌بينيد بخش وسيعي از بودجهٴ زمين، صرف آدم‌كُشي است، بودجه‌هاي نظامي كشورها هم مشخص است ديگر، چگونه اسلحه بسازند و يكديگر را بكُشند! اين ديگر اومانيسم نشد، اين ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[38] است يا ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ[39] است. شما كلّ اين خاورميانه را مي‌‌بينيد، ببينيد آن مقدار كه صرف آدم‌كُشي مي‌شود بودجه‌اش بيشتر است يا صرف نان و پنير مردم؟! بنابراين اينكه قرآ‌ن كريم دارد به ما مي‌گويد جهان‌آرا باش، فرمود خدا مُستعمِر است و شما مستعمَر.

ذيل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «هود»[40] گذشت كه از مقدّس‌ترين واژه‌ها، واژه‌ استعمار است، بعد به صورتي در آمد كه از منحوس‌ترين و پليدترين تعبيرات شده. واژه استعمار در قرآن كريم به اين معناست [که] خداي سبحان آسمان با همهٴ نظام كيهاني [و] زمين با همهٴ معادن را آفريد [که] اين سفرهٴ خداست، بعد مهمان دعوت كرد به نام انسان، فرمود همهٴ اين نعمتها را براي تو خلق كردم هوش هم به تو دادم امكانات هم به تو دادم، از اين سفره استفاده بكن و آقاي خود باش (اين معني استعمار قرآني است). بيگانه آمده مي‌گويد در كشور خود معدِن داري، هر چه داري، از نيروي خودت از معدن خودت از توان خودت كمك بگير كار بكن براي من و بردهٴ من باش؛ اين واژهٴ آسماني را اينها پليد كردند و زميني كردند.

عموميّت رحمت الهی برای بشر

فرمود خدا مستعمِر است شما مستعمَر خداييد، از شما ـ با <الف> و <سين> و <تاء> ـ به جِدّ خواست زمين را آباد كنيد. اگر اين امكانات در بشر نبود اين هوش در بشر نبود كه امر نمي‌كرد؛ فرمود از شما خواست كه زمين را آباد كنيد حالا كافر هستي باش، من نخواستم مسجد بسازي كه ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ[41]، خب مرا قبول نداري قبول نداشته باش ولي خودت را قبول داشته باش. در اين ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ واسْتعمرکُمْ فيها[42] خطاب كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ نيست، انسان است؛ فرمود بر فرض دين نداري [اما به فکر آبادي زمين باش].

اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء از جامع‌ترين بيانات حضرت است: فرمود بالأخره اسلام آمده براي زندگي مردم و مي‌داند كه خيليها كافرند، خب قرآن كه آمده براي رفاه مردم [آيا] يعني شما مسلمان بشويد و راحت زندگي كنيد، با اينكه مي‌داند ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأرْضِ يُضِلُّوكَ[43] يا ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ[44]؛ يا اينکه براي مردم با شرط كفرشان هم برنامه دارد؟ فرمود بسيار خب، نپذيرفتيد، نپذيرفتيد؛ ولي در دنيا براي اينكه راحت زندگي كنيد آزاد باشيد، خب كُشتيد، كُشتيد، ديگر به زن و بچهٴ من براي چه حمله مي‌كنيد (اين بيان نوراني حضرت است) نفرمود حتماً مسلمان بشويد يعني دين براي كافر بما أنّه كافر هم برنامهٴ بهزيستي دارد فرمود: «إن لم يكن لكم دين و کنتم لا تخافون المعاد و فكونوا أحراراً في دنياكم»[45]؛ اين دستور ديني است. اين ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ[46] از همين قبيل است نه يعني ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ شما جهان‌آرا باشيد. فرمود مسلمان هستي باش، يهودي هستي باش، مسيحي هستي باش، زرتشتي هستي باش، لائيك هستي باش، لا مذهب هستي باش، هر ملتي داري باش [ولي] اين زمين را آباد كن خراب نكن. خب <ببين تفاوت رَه از كجاست تا به كجا> اين انساني كه قرآن‌ معرفي مي‌كند با انساني كه ﴿كالأنعام﴾[47] دارند راه مي‌روند!

بررسي تفاوت عجله با سرعت و مصاديق هر يک

فرمود اينها تو را مسخره مي‌كنند خب انبياي قبلي را هم مسخره مي‌كردند. از شما سؤال مي‌كردند كه خب اين عذاب چه موقع است، فرمود چند روز صبر كنيد، آن وقتي كه وقت رفت، آن جايي كه جا رفت، مي‌بينيد گُر مي‌گيريد و دفعتاً هم مي‌آيد: ﴿تَأْتِيهِم بَغْتَةً﴾.

فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ انسان عجول است. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم بود كه انسان عجول است: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾؛ آيه يازده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾. عجله اين بود كه انسان قبل از وقت كاري را انجام بدهد لذا مذموم است؛ سرعت آن است كه وقتي وقت [کاري] شد [در همان] اول وقت كارش را انجام بدهد، سرّ مطلوبيّت سرعت و مذموم بودن عجله آن است كه عجله <مِن الشيطان>[48] است و قبل از موعِد است [و] سرعت اين است كه وقتي كه وقت [کاري] شد، اول وقت كارت را انجام بده. نماز اول وقت اين است، بحث اول وقت اين است، درس اول وقت اين است، كار اول وقت هم همين است، خب اين مي‌شود سرعت. در جوهر عجله اين است كه قبل از رسيدن وقت كسي كار انجام بدهد. دو فرق اساسي بين عجله و سرعت بود: يكي اينكه عجله قبل از وقت است و سرعت بعد از رسيدن وقت در اوّلين فرصت (اين فرق اساسي عجله و سرعت)؛ دوم اينكه عجله، وصف شخص متحرّك است [ولي] سرعت وصف حركت؛ نمي‌گويند اين شخص سرعت دارد، مي‌گويند حركت اين شخص سريع است و سرعت براي حركت است (عجله براي متحرِّك است ولي سرعت براي حركت) گاهي مع‌القرينه به كار مي‌رود نظير «عجّلوا بالصلاة قبل الفوت» ولي دربارهٴ توبه چون موقّت نيست عجله‌اش به معني سرعت است (اينها با قرينه همراه است).

فرمود اينها الآن عجله مي‌كنند لكن در فرصت مناسب خداي سبحان عذاب را مي‌آورد: ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. مخاطبين آنها هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هم تودهٴ مؤمنين؛ به شخص پيامبر خطاب نمي‌كنند، به پيامبر و مؤمنان مي‌گويند اگر شما راست مي‌گوييد، اين تهديد به عذاب [و] اين كيفر الهي چه موقع است: ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. فرمود اگر بدانيد آن چه موقع است و آن چه چيزي است، ديگر دست به اين سؤالها نمي‌زنيد: ﴿لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ حيني كه آن عذاب مي‌آيد، ﴿لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ﴾ (يك)، ﴿وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ﴾ (دو)، پس خودشان نمي‌توانند در رفع عذاب خودكفا باشند، كسي هم ناصر اينها و شفيع اينها نيست (اين سه): ﴿وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ﴾. يك وقت است كه خود انسان مي‌تواند كاري را انجام بدهد يك وقت است كمك مي‌خواهد، فرمود نه خودشان مشكل خودشان را حل مي‌كنند نه كسي به كمك اينها قيام مي‌كند. خب چطور مي‌شود؟ ﴿لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ٭ بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً﴾؛ دفعتاً مي‌آيد، چون دفعتاً مي‌آيد ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾؛ اينها را مبهوت مي‌كند.

بسياري از افراد نمي‌دانند مُردند، دفعتاً مي‌بينند صحنه عوض شده اينها گُر گرفتند. قبلاً كجا بوديم الآن كجا آمديم چه شد اينها چه كساني هستند من اينها را نمي‌شناسم، بعد از احقابي از عذاب تازه مي‌فهمند مُردند. طامّهٴ مرگ يك چيز ناآشناست،

حقيقت قبر و عالم پس از مرگ

انسان از زمان و زمين فاصله مي‌گيرد. با اينكه قبر مطهّر وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) با قبر نحس هارون نزديك هم است، يكي «روضة مِن رياض الجنّة مَدّ البصر»[49]. قبر مؤمن مخصوصاً معصوم تا آنجا كه چشم مي‌بيند بوستان است، قبر كافر هم «حُفرة مِن حُفَرِ النيران»[50]. در كربلا هم همين طور است ديگر؛ قبر شهداي كربلا «روضة مِن رياض الجنّة مَدّ البصر» دو قدمي‌اش هم «حُفرة مِن حُفَرِ النيران»، چنين عالمي است. فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾ آدم را مبهوت مي‌كند؛ شما تاريخ سؤال نكنيد كه در كدام تاريخ هجري شمسي يا هجري قمري يا ميلادي است فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ﴾.

«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

1. سوره بقره، آيات 1 و 2.

2. سوره آل عمران، آيه 9.

3. سوره بقره، آيه 219.

1. ر.ک: سوره رعد، آيات 3 و 4.

2. سوره بقره، آيات 168.

3. سوره اعراف، آيه 45؛ سوره هود، آيه 19؛ سوره ابراهيم، آيه 3.

1. سوره بقره، آيه 219.

2. سوره نساء،‌آيه 43.

1. سوره مائده، آيه 90.

1. سوره زمر، آيه 67.

2. سوره انبياء، آيه 104.

3. سوره جن، آيه 15.

1. سوره همزه، آيه 6.

2. سوره همزه، آيه7

1. سوره اسراء، آيه 100.

2. سوره احزاب، آيه 72.

3. سوره احزاب، آيه 72.

4. سوره معارج، آيه 20.

5. سوره معارج، آيه 21.

6. سوره معارج، آيه 19.

7. سوره اسراء، آيه 11.

8. سوره ص، آيه 71.

9. سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.

10. سوره اسراء، آيه 70.

11. سوره بقره، آيه 30.

12. سوره بقره، آيه 29.

1. سوره جاثيه، آيه13

2. سوره اعراف، آيه 179؛ سوره فرقان، آيه 44.

3. سوره اعراف، آيه 179؛ سوره فرقان، آيه 44.

1. سوره انعام، آيه 112.

2. سوره آل عمران،‌ آيه 154.

3. سوره جاثيه، آيه 13.

4. سوره اعراف، آيه 185.

5. سوره نمل، آيه 34.

6. سوره بقره، آيه 205.

7. سوره هود، آيه 61.

1. سوره توبه، آيه 18.

2. سوره اعراف، آيه 179؛ سوره فرقان، آيه 44.

3. سوره انعام، آيه 112.

4. سوره هود، آيه 61.

1. سوره توبه، آيه 18.

2. سوره هود، آيه 61.

3. سوره انعام، آيه 16.

4. سوره يوسف، آيه 103.

1. اللهوف، ص 120.

2. سوره هود، آيه 61.

3. سوره انعام، آيه 179؛ سوره فرقان، آيه 44.

1. المحاسن (برقي)، ج 1، ص 215.

1. ر.ک: الامالي (شيخ مفيد)، ص 265.

2. الامالي (شيخ طوسي)، ص 28.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق