اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿35﴾ وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿36﴾ خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِي فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ ﴿37﴾
امتحانی بودن دار دنيا و حقيقت فانی آن
چون جريان معاد از عناصر محوري سوَر مكّي بود لذا در اين سوره يعني سورهٴ <انبياء> كه در مكه نازل شد، بعد از جريان توحيد و نبوّت، مسئلهٴ معاد را به اين صورت مطرح ميكند: ميفرمايد دنيا دار امتحان است (اين اصل اول)؛ امتحان نميتواند ابدي باشد چون مقدمه است و امتحانِ ابدي لغو است [يعني] انسان دائماً در كلاس آزمون باشد و بينتيجه [، اين لغو است]؛ امتحان حكمت است [و] ابديّتِ امتحان لغو است، پس حتماً امتحان منقطعالآخر است (اين دو)؛ سوم اينكه امتحان كه قطع شد اگر به محكمه و پاداش و كيفر نرسد لغو است يعني اگر بعد از مرگ خبري نباشد ميشود عبث لذا قرآن كريم هم ضرورت معاد را مطرح ميكند هم انقطاع دنيا را طرح ميكند. دنيا حتماً پايانپذير است چون دار امتحان است و امتحان با ابديّت سازگار نيست، لذا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ يا ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ يا ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾ و مانند آن [و]
ابدی نبودن دنيا و لزوم قيامت
چون امتحان يقيناً منقطعالآخر است، بايد به محكمه ختم بشود نه به عدم صدق وگرنه ميشود عبث [فرمود:] ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾، لذا بعد از اينكه مسئلهٴ آزمون را ذكر فرمود به صورت ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾، فرمود: ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ يعني مرجعي داريد محكمهاي هست حساب و كتابي هست.
[بعد فرمود] همان طوري كه مبدأ داريد و آن مبدأ خداست و ﴿لا شريك له﴾، معاد [هم] داريد و آن مرجع و معاد، خداست [که] آن هم ﴿لا شريك له﴾. آن ﴿لا شريك له﴾ را با تقديم جار و مجرور بر فعل ذكر كرد فرمود: ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ نه «ترجعون إلينا»؛ اين ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ ضمن رعايت فواصل آيات كه با <واو> و <نون> ختم ميشود، مفيد حصر هم است يعني به جايي مراجعه ميكنيد که آنجا فقط ماييم فرمود: ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ [يعني] نه به غير ما مراجعه ميكنيد (يك) و نه به ما و غير ما مراجعه ميكنيد كه شريك در معاد داشته باشيم (اين دو)؛ ﴿وَإِلَيْنَا﴾ يعني «لا إلي غيرنا ترجعون». غالب آيات قبلي با <واو> و <نون> ختم ميشد؛ در اين صفحه و صفحهٴ قبل هم كه ميبينيد همه يا با <ياء> و <نون> يا با <واو> و <نون> ختم ميشود، پس اين ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ دو مطلب را به همراه دارد.
تبيين دو عنصر محوری بحث شرّ
مطلب بعدي آن است كه ـ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد ـ در جريان شرّ دو مقام محور بحث است: يكي اينكه شرّ، امر وجودي است يا عدمي [و] يكي اينكه حالا كه عدمي شد عدمِ محض نيست. شرّ هرگز امر وجودي نخواهد بود يعني ممكن نيست چيزي موجود باشد و اين وجود شرّ باشد (اين محال است) براي اينكه اين وجود براي خود خير است, براي علّت خودش خير است, براي معلول خودش خير است, براي ملازمات خودش خير است. اين مار و عقرب همان طوري كه تذرو و تيهو و آهو و امثال ذلك از زندگي لذّت ميبرند, از تغذيه لذّت ميبرند, از توليد لذّت ميبرند, از رشد و نموّ لذّت ميبرند, آنها هم همين طورند؛ هيچ فرقي بين آهو و مار و عقرب كه نيست؛ شرّ بودن عقرب اين است كه كسي را ميگَزد و مسموم ميكند وگرنه اين مار و عقرب براي خودشان همان لذّتي را دارند كه آهو و تيهو دارند. هيچ موجودي براي خود شرّ نيست مناسب با علّت خودش هم است, مناسب با معلول و ملازمات و لوازم و ملزومات خودش هم است و خير است. هر جا شرّ انتزاع ميشود از «ليس»ي تامّه يا «ليس»ي ناقصه است يعني يا حيات يا سلامت موجود زندهاي را ميگيرند.
مرض هم همين طور است؛ مرض آن است كه ميكروبي جايي رشد ميكند، آن ميكروب همان لذّتي را ميبرد كه انسان و حيوان آن لذّت را ميبرند، او هم زاد و ولد دارد او هم تغذيه دارد او هم رشد دارد او هم لذّت دارد؛ اين طور نيست كه يك ميكروب لذّت نبرد [و] فقط انسان و حيوان لذّت ببرند. اين ميكروب اگر جاي ديگر رشد بكند نه در بدن انسان، كاري با انسان ندارد [و] شرّي نيست، وقتي وارد بدن انسان شد و ناشناخته بود و حيات انسان را از بين برد، شده «ليس»ي تامّه يا سلامت انسان را از بين برد، شده «ليس» ناقصه، ميشود شرّ. بنابراين در مقام اول هيچ ترديدي نيست كه شرّ امر عدمي است و هرگز يك امر وجودي از آن جهت كه وجودي است شرّ نيست (اين مقام اول). مقام دوم آن است كه خب بالأخره اينكه باعث «ليس»ي تامّه ميشود يا باعث «ليس»ي ناقصه ميشود يك امر وجودي است، اين امر وجودي را خدا چرا آفريد كه باعث سلب حيات يا سلب سلامت بشود، اينجاست كه آن احتمالات پنجگانه مطرح است. شيء يا خيرِ محض است مثل فرشتگان و عقولِ عاليه، عرش الهي، لوح الهي، مقامات انبيا [يعني] عصمت, وحي, نبوّت، اينها خيرِ محضاند و به هيچ كسي آسيب نميرسانند.
پرسش:
پاسخ: اينها ملائكةالعذاباند [و در] آن مراحل پاييناند وگرنه آن فرشتگاني كه برتر از اين مأموريتها هستند، حاملان عرشاند، فقط وحي ميآورند و حيات ميبخشند، اينها اصلاً براي هيچ كسي شرّ نيستند, چون كاري با كسي ندارند؛ اين ملائكه مادوناند كه نسبت به برخيها عامل تعذيباند و امثال ذلك.
بررسی مسئله خير و شر نسبت به موجودات عالم
قِسم اول آن است كه خيرِ محض است [که] اين را داريم. قِسم دوم و احتمال دوم آنكه شيئي شرّ محض باشد [که] شرّ محض فرض ندارد [يعني] يك شيء براي خودش شرّ باشد نسبت به علّتش شرّ باشد نسبت به معلول خودش شرّ باشد، اينكه نيست. در بيماري ـ همان طوري كه گفته شد ـ اين ميكروب رشد ميكند، اگر در بيرون بدن انسان رشد بكند كه شرّي نيست؛ اين ميكروب مانند حيوانات ديگر تغذيه ميخواهد, رشد ميخواهد, توليد دارد مثل ساير حيوانات و لذّت هم ميبرد. [اين ميکروب] براي خودش، ملازماتش, ملزومات, لوازمش، هيچ كدام شرّ نيست منتها حالا چون به بدن انسان راه پيدا كرده و اينجا جاي رشد و زاد و ولد آن شد، اين براي انسان چون باعث سلب حيات او يا سلب سلامت اوست شرّ است وگرنه اگر در جاي ديگر رشد ميكرد كه شرّ نبود پس اين بيماريها براي خودشان شرّ نيستند؛ ممكن نيست موجودي شرّ محض باشد. بنابراين خير محض داريم (يك), شرّ محض اصلاً نخواهيم داشت يعني وجودش مستحيل است (اين دو). قسم سوم آن است كه خيرش بيشتر از شرّ باشد، اين فرض دارد. قسم چهارم و پنجم اين است كه يا شرّش بيشتر باشد از خيرش يا خير و شرّش مساوي باشد، اين قسم چهارم و پنجم را يقيناً خدا خلق نميكند و نكرده است يعني حكمتِ باري تعالي اقتضا ميكند موجودي كه شرّش بيش از خير اوست هرگز نيافريند يا موجودي که خير و شرّش مساوي هم است چون ترجيحي در كار نيست نيافريند.
بنابراين اين سبر و تقسيم نشان ميدهد كه آنچه مصنوع خداست و فعل خداست يا خيرِ محض است مثل وحي و نبوّت و امثال ذلك يا خيرش غالب است و شرّش مغلوب نظير همين بيماريها نظير مار و عقربها نظير آفتهايي كه براي ميوه هست براي درختان هست و مانند آن. آن اقسام ديگر يعني چيزي شرّ محض باشد يا شرّش بيشتر باشد يا شرّش مساوي خير باشد، آنها اصلاً وجود ندارد. با اين بيان، در علوم عقلي در مبحث خير و شرّ، دو مقامِ كاملاً از هم جدا محور بحث است: مقام اول اين است كه اين شرّ، امر وجودي است يا امر عدمي و مقام دوم اين است كه حالا كه عدمي است، عدميِ محض كه نيست، يك شيء وجودي است يك امر موجود است كه منشأ اين شرور است، آن شيء وجودي كه منشأ اين شرّ است بايد خيرش غالب باشد و اگر خداي سبحان اين را نميآفريد، شرّ كم را مقدم ميداشت بر خير زياد و اين ترجيح مرجوح است بر راجح که مطابق با حكمت نيست؛ اما موجودي كه شرّ محض است اصلاً فرض ندارد [موجودي که] شرّش بيش از خير باشد را خدا هرگز نميآفريند [چون] با حكمت او سازگار نيست [و موجودي که] شرّ و خيرش مساويِ هم باشد، ترجيح احدالمتساويين است [که] يقيناً خدا اين كار را نميكند.
تبيين جايگاه شيطان در عالم
شيطان و امثال شيطان در سورهٴ مباركهٴ <ابراهيم> و ساير سوَر مشخص شد كه شيطان از آن جهت كه منشأ آزمون است، در كلّ عالَم خير است [و] براي خودش كه بد كرده است شرّ است. شيطان از بهترين بركات عالَم است؛ شيطان فقط وسوسه ميكند، هر كس به هر مقامي رسيده است به بركت جهاد اكبر است. اگر وسوسهاي در كار نبود، انسان ديگر انسان نبود، رشد نميكرد كمالي نبود مجاهدتي نبود، ميشد فرشته. شيطان بيش از وسوسه هيچ سِمتي ندارد [و] در قيامت هم صريحاً اعلام ميكند ميگويد: ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾[1]؛ خودتان را ملامت كنيد مرا سرزنش نكنيد، من دعوت كردم شما هم آمديد، خب عقل دعوت كرد فطرت دعوت كرد وحي دعوت كرد امام دعوت كرد پيغمبر دعوت كرد، ميخواستيد برويد؛ من فقط دعوت كردم شما آمديد. شيطان هيچ سلطهاي بر كسي ندارد مگر اينكه خود انسان به طرف او برود و او را وليّ خود قرار بدهد. شيطان فقط وسوسه ميكند؛ مثل كلب معلَّم است در نظام هستي. اين سگِ تربيتشده است، جزء كلاب هراش نيست كه هر كسي را بتواند بگزد. هر كس به هر مقامي رسيده است به بركت وسوسه است؛ اگر وسوسه نبود اگر مبارزهٴ با نفس نبود اگر جهاد اكبر و همچنين جهاد اصغر نبود [نيل به اين مقامات ممکن نبود]. بنابراين وجود شيطان در كلّ عالم بركت است منتها براي خودش شرّ است؛ براي خودش يعني به سوء اختيار خودش مثل انسان كافر. چيزي در عالَم به نام شرّ محض نيست به نام شرّ كثير نيست به نام شرّ متساوي نيست، هر چه هست شرّش اقل از خير است [که] اين را يقيناً خداي سبحان آفريد.
تبيين معنای آزمون و ابتلاء در قرآن کريم
مسئلهٴ آزمون هم چون دنيا دار امتحان است، چيزي در دنيا نيست كه امتحان نباشد و صبغهٴ آزمون نداشته باشد؛ گاهي ميفرمايد: ﴿بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾[2] گاهي ميفرمايد: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾[3]. بعضيها مبتلا به سلامتاند بعضيها مبتلا به مرض؛ الآن ما كه اينجا نشستيم از نعمت سلامت برخورداريم مبتلا به سلامتيم، آنها كه در بيمارستان بسترياند مبتلا به مرضاند؛ ما خيال ميكنيم كه ابتلا فقط در بيمارستانهاست! ابتلا يعني امتحان. در سورهٴ <فجر> فرمود همه مبتلايند، بعضي مبتلا يعني مُمتحن به سلامتاند بعضي مبتلا يعني ممتحن به بيمارياند؛ ما سلامتي را به بعضيها به عنوان آزمون ميدهيم ببينيم چه ميكنند [يا] ثروتي را به بعضيها ميدهيم به عنوان ابتلا ببينيم چه ميكنند. بعضي مبتلا به ثروتاند بعضي مبتلا به فقر [اما] ما خيال ميكنيم اين مال براي خود ماست و سعادت ما را تأمين ميكند و امثال ذلك. خب اگر كسي در درياست صدر و ساقهاش آب است [يا] اگر كسي در فضاست بالا و پايين و آغاز و انجامش هواست، ما در عالمَِ امتحان داريم زندگي ميكنيم، آن وقت چيزي که براي ما صبغهٴ آزمون نداشته باشد که فرض ندارد. همهٴ ما مبتلاييم منتها خيال ميكنيم اين ابتلا فقط در بيماريها و فقر و امثال ذلك است كه ميگوييم مبتلا شد به فلان بيماري, آنها هم كه سالماند و يا مرفّهاند و يا غنيّاند مبتلا به مالاند مبتلا به سلامتاند بعضيها مبتلا به علماند. هر چه در دنيا هست وسيلهٴ امتحان است، چيزي در دنيا به ما نميدهند مگر اينكه با آن ما را امتحان ميكنند لذا فرمود گاهي به حسنات و سيّئات [و] گاهي به بيماري و سلامت [امتحان ميشويد] كه وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: «بشرٍّ». آن طوري كه طبق اين روايت نوراني از حضرت نقل شده است وقتي به حضرت عرض كردند شما هم ميفرماييد شرّ، فرمود بله, براي اينكه در سورهٴ انبياء خدا فرمود: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ و بيماري شرّ است[4]؛ منتها شرّ بودن يك امر اضافي و امر نسبي است. از اينجا دو مطلب ـ همان طوري كه قبلاً هم اشاره شد ـ از كريمه برميآيد: يكي اينكه وقتي دنيا دار امتحان شد يقيناً پايان ميپذيرد چون امتحان با ابديّت سازگار نيست [و] دوم اينكه يقيناً يك نشئهٴ حساب و كتاب هست وگرنه امتحان ميشود لغو؛ ما را امتحان بكنند بيازمايند بعد پاداش و كيفر به ما ندهند كه نميشود (اين درباره مسئلهٴ معاد).
رفتار ناپسند کفّار نسبت به انبياء الهی
حالا در جريان مكّه اين كفّار چند كار ميكردند [از جمله اينکه] نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دهنكجي داشتند و مسخره ميكردند که خداي سبحان اين استهزايشان را نقل ميكند و كيفرش را هم ذكر ميكند. ميفرمايد اينها نسبت به وحي و نبوّت كه منشأ خير و رحمت و بركت است دهنكجي دارند، نسبت به ذات اقدس الهي كه همهٴ نِعم از اوست كفر ميورزند [ولي] نسبت به بتهايي كه هيچكارهاند حسّاساند: ﴿وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ [يعني] تو را وسيلهٴ مسخره قرار ميدهند و استهزاء ميكنند. گرچه در سورهٴ حجر گذشت که خداوند فرمود: ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾[5] [و] ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[6] نسبت به تو ظهور كرده است و جلوي استهزاي آنها را خواهيم گرفت و آنها را به عذاب اليم گرفتار خواهيم كرد يا كرديم ولي اين گروه هر وقت تو را ببينند مسخره ميكنند. چطور مسخره ميكنند؟ اولاً نام تو را با وهن ميبرند (يك), نام آلهه را با جلال و شكوه ميبرند (دو) و آن تعبيراتي كه تو دربارهٴ خدايان آنها ميكني اصلاً آن تعبيرات را ذكر نميكنند (اين سه). ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ [ميگويند] اين يكي [يعني] با تحقير؛ ميگويند: ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ (اين يك), ﴿يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ﴾؛ از آن چوبها و اين صنم و وثن به عنوان آلهه نام ميبرند (اين دو) و آنچه پيامبر دربارهٴ آلهه گفته را اصلاً ذكر نميكنند (سه).
خب ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ (يك), ﴿يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ﴾، به چه چيزي؟ يعني «يذكر آلهتكم بسوء»، آن را اصلاً نام نميبرند؛ مثل اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ <انبياء> به اين صورت ذكر كرد كه وقتي وجود مبارك حضرت ابراهيم بتها را شكست، آنها از يكديگر سؤال كردند كه ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾[7]، پاسخ دادند: ﴿سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ﴾[8]؛ يك جوان ناشناس آلههٴ ما را نام ميبرد، ديگر نميگويند به سوء نام ميبرد. بنابراين سه مطلب است كه سومي را براي تحقير اصلاً ذكر نميكنند، اوّلي را با تحقير ذكر ميكنند و دومي را با جلال و شكوه ذكر ميكنند. ﴿سَمِعْنَا فَتي﴾ (اين اوّلي)؛ آن سومي كه «آلهتكم بسوء» آن سوء را ذكر نميكنند (اين سومي) و وسط را كه دربارهٴ بتهاست با جلال و شكوه ذكر ميكنند ميشود آلههٴ شما. ﴿وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ آن گاه اين سه مطلب را با اين سه تعبير كه يكي محذوف است و دوتا مذكور ذكر ميكنند: ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ (اين يكي) اين دارد به خدايان ما بد ميگويد [که] اين ﴿هذَا الَّذِي﴾ با تحقير ذكر ميشود (اين يك)؛ ﴿آلِهَتَكُمْ﴾ را با جلال و شكوه ذكر ميكنند؛ چه نامي پربركتتر از اِله؟! ما ديگر نامي بالاتر از اله نداريم؛ نامي بالاتر از نام نبيّ, بالاتر از نام امام, بالاتر از نام فرشته, بالاتر از نام وصيّ، نامي که از همهٴ نامها با جلال و شكوهتر است، اين را ميدهند به اين چوبها که فرمود: ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[9]؛ آن سومي هم اين است كه <بسوء> ذكر نميكنند.
بعد فرمود: ﴿وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾؛
نکوهش عجول بودن کفّار در قرآن کريم
قرآن كريم در مقابل، اين كلمهٴ ﴿هُمْ﴾ را تكرار كرده فرمود اينها كسانياند كه به الرّحمان كه به اينها حيات داد به اينها سلامت داد, دنيا و آخرت اينها را تأمين كرد [و] براي بشر آسمان و زمين را آفريد كافرند [و] به دنبال سنگ و گِل راه افتادند! ﴿وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾. بعد هم در برابر تهديداتِ وجود مبارك پيامبر، ميگويند خب اگر عذابي هست عذاب را بياور؛ اگر تهديدي ميكني ميگويي خدايي هست و عذابي دارد بفرست [خداوند] فرمود اينها عجولاند.
عجله با سرعت فرق دارد؛ سرعت وصفِ حركت است و عجله وصف متحرّك است. سرّ اينكه عجله بد است و سرعت خوب اين است كه عجله آن است كه شيء قبل از وقت انجام بگيرد مثل اينكه كسي بخواهد قبل از ظهر نماز بخواند، خب قبل از زوال، وقتِ نماز ظهر نيست، اين ميشود عجله و مذموم [اما] سرعت آن است كه حالا كه وقتش فرا رسيد، در اوّلين فرصت استفاده كني، لذا سرعت مطلوب و محمود است و عجله مذموم كه «العجلة مِن الشيطان»[10]. در كلّ نظام هر چيزي حسابي دارد نظمي دارد، اگر قبل از آن موعد باشد ميشود عجله و مذموم و اگر بعد از رسيدن فرصت باشد، [انجامِ آن] در اوّلين فرصت مثل اينكه كسي نماز را در اول وقت بخواند ميشود [سرعت که فرمود:] ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾. بعضي از امور است كه اصلاً وقت ندارد مثل «عَجِّلوا بالتوبة» و گاهي با قرينه گفته ميشود: «عجّلوا بالصّلاة»؛ اين «عجّلوا بالصّلاة» يعني <سارعوا> يعني وقت نماز كه فرا رسيد سرعت بگيريد.
منشأ فضايل و رذايل اخلاقی در قرآن
انسان از دو بخش طين و فطرت خلق شده است؛ در بحثهاي قبل هم داشتيم كه سيدناالاستاد مرحوم علامه به خوبي اينها را از هم جدا كرده است. بيش از پنجاه آيه در قرآن كريم در مذمّت انسان است؛ انسان عجول است, انسان ظلوم است, انسان هلوع است, انسان جزوع است, انسان ظلوم است, انسان منوع است, انسان قتور است و امثال اينها, بيش از پنجاه آيه است که در رذيلت انسان است و آياتي هم در فضيلت انسان است. آن آياتي كه در فضيلت انسان است به فطرت او به ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[11] برميگردد به ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[12] برميگردد به ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[13] برميگردد و مانند آن [و] اين آياتي كه در مذمّت انسان است به ﴿إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِينٍ﴾[14] به ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[15] و مانند آن برميگردد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
- سوره ابراهيم، آيه 22.
- سوره اعراف، آيه 168.
- سوره فجر، آيات 15 و 16.
- مجمع البيان، ج 7، ص 74.
1.سوره حجر، آيه 95.
- سوره زمر، آيه 36.
- سوره انبياء، آيه 59.
- سوره انبياء، آيه 60.
3.سوره صافات، آيه 95.
- المحاسن (برقي)، ج 1، ص 215.
- سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.
- سوره شمس، آيه 8.
- سوره روم، آيه 30.
- سوره صافات، آيه 11.
- سوره ص، آيه 71.