23 10 2010 4788161 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 25 (1389/08/01)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿33﴾ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ﴿34﴾ كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿35﴾

تطورّ تاريخی علم نجوم و بحث فلک و توجه قرآن به اين مسئله

بخشي از اين آيات مربوط به توحيد ذات اقدس الهي بود، بخشي هم مربوط به مسئلهٴ وحي و نبوّت و همچنين معاد. تتمّهٴ بحثهاي قبل اين بود كه خداي سبحان شب و روز را و همچنين شمس و قمر را آفريد و همهٴ اين ستاره‌ها در فلك جريان دارند: ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾. جمع آوردن ﴿كُلٌّ﴾ بعد از ذكر شمس و قمر، به لحاظ ستاره‌هايي است كه از كلمهٴ ليل استفاده مي‌شود، چون در ليل ستاره‌ها روشن‌اند، لذا آن نجوم ليل و اين شمس و قمر، در فلك سابح‌اند [و] جريان دارند؛ ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً[1] يعني همين حركت و جريان.

در بحثهاي روز گذشته اشاره شد كه اقدمين يعني فيثاغورثيها فكر مي‌كردند كه زمين حركت مي‌كند و شمس محور است. همين مبناي فيثاغورثيها ساليان متمادي رواج داشت و تكميل شد تا به برخي از نظرهاي بعدي رسيد كه زمين ساكن است و شمس و قمر حركت مي‌كنند. اين نظر ساليان متمادي دوام داشت بعد به وسيلهٴ بطلميوس تكميل شد تدوين شد و به صورت نجومِ مدرسه‌اي در آمد [که] ساليان متمادي بر اساس اين فكر مي‌كردند. جريان نجوم ساليان متمادي راكد بود يعني رصدخانه و فحص و بحثي نبود؛ اين‌چنين نيست كه مثلاً دو هزار سال بشر تلاش و كوشش مي‌كرد و مدرسه داشت و دانشگاه داشت و آكادمي داشت ولي مع ‌ذلك به مقصد نمي‌رسيد، ساليان متمادي دربارهٴ نجوم كم‌كاري شده تا عصر كپرنيك و امثال اينها رسيد كه اينها دوباره برگشتند به نظر فيثاغورثيها.

شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني كه تقريباً نحرير اين فن بود (هم در رياضيات و هم در نجوم)‌ در كتاب شريف نثر طوبيٰ ذيل آيهٴ ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾، بعد از فرق‌گذاري بين فلك و آسمان، اين سير تطوّري و تاريخي را ذكر مي‌كند[2] كه عصارهٴ فرمايش ايشان در كتاب وحي و نبوّت آمده در ردّ شبهاتي كه فكر مي‌كردند مثلاً اسلام مخالف علم است [و] حرفهايي مي‌زند كه مطابق با علم نيست؛ از اين شبهاتي كه از مسيحيّت و امثال مسيحيّت تلفيق شده، در اين كتاب وحي و نبوّت هست.

تبيين محدوده تأثير قبض و بسط و برخی احکام حرکت

مطلب مهم آن است كه اين بحثهاي حركت گاهي زميني بود گاهي آسماني؛ گاهي در زمين بود [يعني] به زعم عده­اي زمين حركت مي‌كرد گاهي مي‌رفت آسمان و در عصر كپرنيك و امثال ايشان حركت از آسمان به زمين آمد و سكون از زمين به آسمان رفت. اين تفاوت كم نيست يعني يك مطلب زميني بشود آسماني و مطلب آسماني بشود زميني؛ اما در بسياري از مسائل عميق فلسفي, كلامي, فقهي و اصولي ذرّه‌اي اثر نگذاشت. اين جريان قبض و بسط كه مي‌گويد اگر مطلبي در يك گوشهٴ دنيا پيدا شد، كلّ مطالب عوض مي‌شود، اين سخن ناصواب است، البته بحثهايي كه مربوط به خصوص حركت زمين است، وقتي ثابت شد كه زمين حركت نمي‌كند آنها عوض مي‌شوند [يا] اگر بحثهايي مربوط به سكون شمس است، وقتي روشن شد كه شمس ساكن نيست آنها عوض مي‌شوند، اينجا جاي قبض و بسط است؛ اما بحثهايي كه مربوط به فلسفه و كلام است [و مربوط به] اصلِ حركت است [تغيير نمي­پذيرد].

حركت شش چيز نياز دارد: مبدأ و منتها (دوتا), زمان و مسافت (چهارتا), فاعل و قابل (شش‌تا). اين امور شش‌گانهٴ حركت از عهد فيثاغورث تا الآن و از الآن تا فيثاغورث چند هزار سال هست. اين‌چنين نيست كه اگر حركت از آسمان به زمين آمد يا سكون از زمين به آسمان رفت، قبض و بسطي در مسائل فقهي, اصولي, فلسفي [و] كلامي پيدا بشود. اصلاً در مسئلهٴ حركت جوهري ذرّه‌اي اثر نگذاشت، حالا چه زمين حركت وضعي و انتقالي داشته باشد چه آسمان. حركت جوهري نه مربوط به وضع فيثاغورثي­هاست نه مربوط به وضع بطلميوسي­هاست نه مربوط به وضع كپرنيكي­هاست؛ نياز حركت به محرّك مربوط به هر سه دوره است نياز حركت به مسافت و زمان مربوط به هر سه دوره است، چه اينكه مسائل فقهي اين طور است مسائل اصولي اين طور است. بسياري از مسائل فقهي و اصولي و فلسفي و كلامي و عرفاني و مانند آن همچنان ثابت‌اند نه ساكن، با اينكه تحوّلات فراواني در جهان كپرنيكي و فيثاغورثي و بطلميوسي پديد آمد. بنابراين بايد مواظب بود كه حوزهٴ تأثير قبض و بسط كجاست.

سير تطوّرات افلاک و ثابت بودن حرکت جوهری

اقدمين قائل به مدار بودند و در ترسيم كم كم اين مدار را وقتي كه روي كاغذ و امثال كاغذ به صورت نقشه مي‌كشيدند [و] كم كم توهّم تجسيم شد لذا آنها يعني اقدمين كه نجوم را در بحث رياضي مطرح مي‌كردند، از زمان بطلميوس به بعد در طبيعيات مطرح مي‌كردند [زيرا] خيال مي‌شد كه فلك جسم است [و] چون جسم است در مبحث طبيعي بايد مطرح بشود، در حالي كه آنها مي‌گفتند مدار است جسمي در كار نيست [و] اگر مدار است و جسمي در كار نيست، خطّ فرضي است [و لذا] بايد در رياضيات بحث بشود نه در طبيعيّات.

مطلب اول اين بود كه اقدمين مي‌گفتند زمين حركت مي‌كند بعد قدما گفتند كه شمس حركت مي‌كند بعد متأخّرين يعني كپرنيك به بعد به اين نتيجه رسيدند كه زمين حركت مي‌كند (اين يك) و اقدمين اين گونه از مسائل را در باب رياضي طرح مي‌كردند نه در باب طبيعي. فلك جِرم و جسم نيست تا در طبيعيات طرح بشود [بلکه] يك مدار فرضي است كه اگر بخواهند آن مدار را ترسيم كنند دايره‌اي مي‌كِشند؛ دايره است نه كُره, اگر دايره است در رياضيات است؛ جِرم نيست، اگر هم كُره بود باز در رياضي بود ولي اين جسمِ طبيعي نيست كه به صورت كُره در آمده باشد. بنابراين اقدمين در رياضيات مطرح مي‌كردند، قدما در طبيعيات، اخيراً هم جزء فنّ رياضي شد. مسئلهٴ بعدي آن است كه تمام تحوّلاتي كه از عصر فيثاغورث تا الآن پديد آمد، قبض و بسطي در حوزهٴ خاصّ خودش دارد، البته هر جا وقتي مبنا عوض شد مسائل مبتني بر آن مبنا هم عوض مي‌شود اما آنچه مربوط به اين مبنا و بِنا نيست همچنان ثابت است، پس جريان اصلِ حركت مخصوصاً حركت جوهري و مانند آن، همچنان قوانين كلّيِ ثابت‌اند و نه ساكن (اين سه مطلب).

پرسش:...

پاسخ: مداري دارند [که] اين مدار خطّي بيش نيست. ما جسمي داشته باشيم به نام فلك به شکل پوست پيازي كه خرق و التيام‌ناپذير باشد نيست، در فضا معلّق است. اگر در فضا معلّق‌اند، در حقيقت در آسمان‌اند نه فلك جِرمي و جسمي. بين آسمان و فلك هم خيلي فرق است؛ آن طور نيست كه مثلاً ترسيم مي‌كردند نظير نُه فلك مثل نُه دور پوست پياز كه خرق و التيام محال باشد تا عدّه‌اي دربارهٴ معراج اشكال كنند [و] عدّه‌اي دربارهٴ معراج بخواهند جواب بدهند، اصلاً اينها مطرح نيست. پوست پيازي نيست جسم نيست و به حسب ديدِ ما فضاي بي­كراني است گرچه كلّ فضا محدود است، چون ما بُعد نامتناهي نداريم [يعني] ولو انسان الآن همين‌جا بنشيند تا كُرهٴ مريخ صفر بگذارد و منظور از اين صفر هم رقم نجومي و حساب نجومي باشد باز محدود است، آن نامتناهي اصولاً وجود ندارد، نامتناهي مربوط به حقيقت ذات اقدس الهي است و مانند آن.

تبيين سه مسئله حرکت, فلک و جريان قبض و بسط علم

بنابراين اين سه مسئله كاملاً روشن شد كه اقدمين مي‌گفتند زمين حركت مي‌كند، قدما مي‌گفتند شمس حركت مي‌كند، بعد كپرنيك به بعد [يعني] متأخّرين به نظر فيثاغورثيها بها دادند گفتند زمين حركت مي‌كند. مطلب دوم اين بود كه اقدمين اين را مدار مي‌دانستند [و] در رياضيات بحث مي‌كردند نه جِرم و جسم كه در طبيعيات [مطرح] باشد [نه اينکه] فلك يك جرم پوست پيازي باشد كه قابل خرق و التيام نباشد و مانند آن. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم جريان قبض و بسط است؛ هر مطلبي كه عوض شد آثار همان شيء دگرگون مي‌شود اما وقتي حوزه و شعاعش عوض شد و با واقع ارتباطي نداشت عوض نمي‌شود. شما اول تا آخر مسائل اصولي را بررسي كنيد فقهي را بررسي كنيد، مي‌بينيد كه شايد خيلي كم برخورد كنيد به جايي كه اگر كپرنيكي شد خب چيست و اگر بطلميوسي شد حکم چيست. حجيّت قول ثِقه است حجيّت اصل است حجيّت اَمارات است، اينها مسائل اصولي است؛ مسائل فقهي [مثل اينکه] فلان چيز واجب است فلان چيز حرام است فلان چيز صحيح است فلان چيز باطل است، فلان چيز حق است فلان چيز باطل است، اينها اصلاً ارتباطي با وضع فيثاغورثي­ها و بطلميوسي­ها و كپرنيكي­ها ندارد. نمي‌شود گفت كه چون حالا وضع عوض شد [و] علم پيشرفت كرد، اينها اثر دارند. خب آنكه متولّي بحث حركت است فلسفه است؛ فلسفه مي‌گويد چه زمين حركت كند چه آسمان، حركت شش چيز مي‌خواهد؛ چه فيثاغورثي فكر كني چه بطلميوسي فكر كني چه كپرنيكي، حركت جوهري حق است. اين‌چنين نيست كه حالا اگر گوشه‌اي رخنه كرد گوشه‌هاي ديگر آسيب ببيند.

خب اين سه مطلب بود مربوط به بحثهاي ديگر كه بخشي از اينها را شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني ـ چون ايشان متخصّص در آن بحثها  بودند ـ  در همان كتاب شريف نثر طوبيٰ در بحث فلك و ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ و اينها مطرح كردند.

پاسخ قرآن به طعنه­های سياسی و اجتماعی مشرکين به پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله و سلم)

مطلب ديگر اينكه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي، اصول دين بود، توحيد را ذكر فرمود وحي و نبوّت را ذكر فرمود، حالا به مسئلهٴ معاد هم مي‌رسد. در جريان وحي و نبوّت يك سلسله دهن‌كجي­هايي مشركين داشتند؛ دهن‌كجي­هاي مشركين بخشي مربوط به مسائل سياسي بود بخشي مربوط به مسائل اجتماعي و اخلاقي و مانند آن. در بحثهاي سياسي فكر مي‌كردند كه وجود مبارك حضرت رحلت مي‌كند [و چون] فرزند ندارد [و ـ معاذ الله ـ] اَبتر است [پس] بساط نبوّت برچيده مي‌شود [و] اين چراغ خاموش مي‌شود كه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[3] ردّ اينهاست و ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ[4] هم ردّ اينهاست.

مطلب ديگر آن دهن‌كجي­هاي اجتماعي بود كه مي‌خواستند هتك حرمت كنند هتك حيثيت كنند [و] در حريم او وارد بشوند، مي‌گفتند كه وقتي او رحلت كرده است ما با همسران او ازدواج مي‌كنيم، از اين راه هم خواستند اهانتي به حرم مطهّر حضرت وارد بكنند. اين بخش ديگر را قرآن كريم كاملاً جلوگيري كرد فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ[5]؛ همسران پيغمبر مادران شما هستند. اين حاكم بر ادلهٴ ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ[6] است به توسعهٴ موضوع. مادرِ انسان بر انسان حرام است (يك), دوم اينکه ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ اين حاكم بر دليل قبلي است به لسان توسعهٴ موضوع؛ نظير «الطواف بالبيت صلاةٌ»[7], «الطواف بالبيت صلاةٌ» حاكم بر «لا صلاة الاّ بطهور»[8] هست به توسعهٴ موضوع يعني همان طوري كه نماز بدون طهارت باطل است، طواف بدون طهارت هم باطل است، چرا؟ براي اينكه طواف صلات است. اين «الطواف بالبيت صلاةٌ»، لزوم طهارت را به عهده دارد چون حاكم بر «لا صلاة الاّ بطهور» است به توسعهٴ موضوع. الصلاة علي قِسمين: يك قِسم إلي الكعبه است قسم ديگر حول الكعبه است، آن طواف حول الكعبه هم به منزلهٴ صلات است. اين را مي‌گويند حاكم بر دليل به توسعهٴ موضوع.

اينجا هم كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ[9] يعني مادر شما هستند، اين چه فكري است داريد مي‌كنيد؛ اگر با مادرتان ازدواج مي‌كرديد خب با همسران پيغمبر هم مي­توانستيد ازدواج ‌كنيد، جلوي دهن اينها را بست. گذشته از اينكه در آيهٴ ديگر فرمود براي شما نيست: ﴿وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً[10]؛ اين كلمهٴ «ابد» هم در آن هست. پس گذشته از آن نهيِ صريح، اين نهي، حافظ حرمت حريم پيغمبر هم است. ممكن است كه همسران پيامبر كافر باشند، اين ننگ نيست، فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِن عِبادِنا[11] که كفر ورزيدند و ايمان نياوردند اين ننگ نيست؛ اما ـ معاذ الله ـ حريم پيامبر آلوده‌دامن باشد اين ننگ است و آنها اصرار داشتند كه اين ننگ را به حريم حضرت نسبت بدهند و قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ پانزده و آيهٴ شانزده به شدّت برخورد کرده که اين چه دهن‌كجي­اي است که مي‌كنيد اين بهتان عظيم است, چرا جلويش را نگرفتيد چرا دهنتان را باز گذاشتيد؛ آن بيگانه هم قصد اهانت دارد. در اين گونه از موارد قرآن كريم گذشته از اينكه حكمِ فقهي را ذكر مي‌كند جلوي دهن‌كجي اينها را هم مي‌گيرد. صِرف حكم فقهي را قرآن كريم بسنده نكرد، جلوي دهن‌كجي دهن‌كجان را هم گرفته است.

حقيقت فانی دنيا و هشدار خداوند به مشرکين

بعد فرمود چه منظوري داريد كه مي‌گوييد: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ[12]؛ ما منتظريم. مَنون يعني مرگ؛ «اذ المنية انشبت أظفارها» يعني مرگ. اگر مَنيّه به معني مرگ است مَنون به معني مرگ است، گفتند: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾؛ منتظريم كه مثلاً حضرت رحلت بكند. ذات اقدس الهي فرمود بر فرض رحلت بكند منظورتان چيست، اگر آن منظور دهن‌كجي داريد كه حكم اين است، اگر منظور داريد كه اين چراغ خاموش بشود، شما هم در آيندهٴ نزديك مي‌ميريد؛ اين طور نيست كه شما باشيد بعد اين چراغ را خاموش كنيد، ما دينش را حفظ مي‌كنيم؛ هم دينش را حفظ مي‌كنيم هم شما را پشت سر اين مي‌بريم يا زودتر از اين مي‌بريم. بنابراين اين فكر را از سرتان دور كنيد كه شما بمانيد بعد بتوانيد اين چراغ را خاموش كنيد.فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾؛ جريان مرگ تازگي ندارد گذشته اين طور بود حال اين طور است آينده آن طور است.

ممكن نيست كسي در جهان طبيعت، ابدي بماند، ابديّت مربوط به آخرت است، چرا؟ براي اينكه طبيعت نشئهٴ حركت است، حركت که با ابديّت جمع نمي‌شود [زيرا] مي‌شود عَبث؛ موجودي دائماً كوشش كند، خب كه چه؟! اگر عالَمي جاي حركت بود يقيناً منقطع‌الآخر است؛ اگر حركت دوام پيدا كند معنايش اين است كه لغو است، چون حركت به سوي مقصد رسيدن و مقصود را در آن مقصد ديدن است، اين كار دائمي باشد لغو است. تعبير قرآن كريم اين است كه اين نشئه, نشئهٴ آزمون است، نشئهٴ آزمون با ابديّت سازگار نيست، مگر آدم دائماً مي‌خواهد امتحان بدهد؟! ما كه عبث خلق نكرديم اينجا هم كه جاي آزمون است، خب آزمون با ابديّت يعني لغو، آدم دائماً دارد امتحان مي‌دهد بي‌نتيجه؟! چون اين نشئه, نشئهٴ آزمون است و محال است آزمون، ابدي باشد، در اينجا <كه محال است در اين مرحله امكان خلود>[13] اگر جناب سعدي مي‌گويد اينجا محال است يعني محال است ممكن است كسي عمر طولاني داشته باشد ولي همان طوري كه دو دوتا چهارتاست و پنج‌تا مستحيل است ابديّت در عالَم دنيا مستحيل است، براي اينكه حركت با ابديّت هماهنگ در نمي‌آيد (يك), امتحان با ابديّت هماهنگ در نمي‌آيد (دو)؛ آدم دائماً امتحان بدهد، خب مي‌شود لغو، لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾؛ حالا شما كه رحلت كرديد [آيا] اينها مي‌مانند؟ اين‌چنين نيست؛ گذشته اين طور بود حال اين طور است آينده هم همين طور [فرمود:] ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ هر كسي مرگ را مي‌چشد.

حقيقت مرگ بر مبنای تعاليم قرآنی

مهم‌ترين فرهنگي كه قرآن آورده اين است كه انسان مرگ را مي‌ميراند؛ اين حرف تازه است يعني شما به مشرق عالَم برويد به مغرب عالم برويد اين حرف قرآن را هيچ‌ جا نمي‌شنويد. هر كسي خيال مي‌كند وقتي مي‌ميرد پايان خط است [و] مي‌ميرد [اما] قرآن مي‌گويد انسان مرگ را مي‌ميراند. مرگ يعني چه؟ مرگ يعني تحوّل و دگرگوني؛ انسان مرگ را مي‌پوساند؛ در اين مَصاف و نبرد و درگيري، يكي لِه مي‌شود و يكي مي‌ماند. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾؛ خب در بستر مرگ در اين مصاف در اين نبرد، دست به گردن شُديد و با مرگ ملاقات كرديد، چه كسي برنده است؟ ﴿مُلاَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ[14]؛ شما مي‌رويد و اين مي‌ماند. اين حرف از آن قرآن است؛ حرفِ تازه كه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[15] اين است. مشرقِ عالم برويد مغرب عالم برويد اين حرف از آنِ انبياست، هيچ كس نگفته كه انسان مرگ را مي‌ميراند، فقط انبيا گفتند. ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ نه «تُردّان» نه اينکه شما و مرگ با هم مي‌رويد [بلکه] شما مي‌رويد و اين مي‌ماند. مرگ يعني تحوّل يعني دگرگوني، شما به عالَم ثبات مي‌رسيد: ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ[16]. درست است خيليها در مقام علمي فَحل‌اند اما به مراتب كوچك‌تر از آن­اند كه اين حرفها را آورده باشند؛ درست است آنها گفتند:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آي                           تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

من از او عمري ستانم جاودان                           او ز من دَلقي ستاند رنگ رنگ[17]

در اين مصاف او پيكرم را مي‌گيرد و من جانم را از دست او نجات مي‌دهم و ابدي مي‌شوم، اين حرف خيلي حرف بلندي است اما از اينجا گرفتند نه از خودشان نه از جاي ديگر.

فرمود شما مرگ را مي‌چشيد نه «كلّ نفس يذوقه الموت»؛ مرگ ما را نمي‌چشد؛ ذائق، مذوق را هضم مي‌كند و در خود فرو مي‌برد نه مذوق [ذائق را]. شما يك ليوان آب يا شربت كه نوشيديد، شما اين آبِ ليوان يا شربت ليوان را هضم مي‌كنيد نه او شما را؛ ذائق پيروز است نه مذوق. انسان مرگ را مي‌ميراند [و] مي‌شود ابدي، اگر ابديّت شد هم به حركت جواب مثبت داده شد هم به آزمون.

تبيين معنای <نَبلُوکم فِتنَةً> در آيه سی و پنجم

فرمود: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾؛ <فتنه> يعني اِفتتان يعني آزمون. اين ﴿فِتْنَةً﴾ مفعول مطلق است براي ﴿نَبْلُوكُم﴾ از لحاظ معنا نه از لحاظ لفظ؛ مثل اينكه مي‌گويند: «جلستُ قعوداً». آن «قعوداً» مفعول مطلق اين فعل است؛ منتها از مادهٴ اين فعل نيست معناي اين فعل را دارد؛ يك وقت مي‌فرمايد «نَبتليكم ابتلائاً» يك وقت مي‌فرمايد «نَبلوكم بلائاً» يك وقت مي‌فرمايد «نبلوكم فتنةً». اين ﴿فِتْنَةً﴾ منصوب است مفعول مطلق است براي ﴿نَبْلُوكُم﴾ از لحاظ معنا، گرچه از نظر لفظ آن نيست.

بنابراين برهان مسئله اين است: چرا همه بايد بميرند؟ براي اينكه اين نشئه, نشئهٴ امتحان است [و] امتحان با ابديّت سازگار نيست، امتحان براي آن است كه كساني كه امتحان دادند به مقصد برسند لذا مسئلهٴ معاد را هم اينجا مطرح مي‌كند كه ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

  1. سوره مزمل، آيه 7.

1.نثر طوبيٰ، ج 2، ص 272.

1.سوره کوثر،‌آيه 3.

  1. سوره طور،  آيه 30.

3.سوره احزاب، آيه 6.

4.سوره نساء، آيه 23.

5. نهج الحق،‌ ص 472.

  1. من لا يحضره الفقيه، ج 1،‌ ص 33.
  1. سوره احزاب، آيه 6.

3.سوره احزاب، آيه 53.

4.سوره تحريم، آيه 10.

  1. سوره طور، آيه 30.
  1. کليات سعدي،‌ غزل 26.

1.سوره جمعه،‌آيه 8.

  1. سوره بقره،‌ آيه 151.

3.سوره عنکبوت،‌ آيه 64.

4.ديوان شمس تبريزي.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق