10 10 2010 4787969 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 18 (1389/07/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿29﴾ أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ ﴿30﴾ وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿31﴾ وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿32﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿33﴾

خلاصه مباحث مطرح شده 

چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي، اصول دين است و بخشي از مسائل مربوط به وحي و نبوّت قبلاً بازگو شد و مسئلهٴ توحيد اخيراً طرح شد و نظم عالَم بهترين دليل بر وحدت ناظم است، لذا در اين بخش از آيات، از توحيدِ ذات اقدس الهي سخن به ميان آورد. مشركان حجاز گرفتار شرك و وثنيّت و صنميّت بودند؛ الحاد به معناي نفيِ مبدأ معمولاً در حجاز نبود يا خيلي كم بود لذا آياتي كه مربوط به الحاد است در قرآن كريم وجود دارد اما به وفورِ [آيات مربوط به] نفي شرك و اثبات توحيد نيست.

نفی الهيت ملائکه و شفيع و مقرِّب بودن آنها   

عدّه‌اي از مشركان فرشته‌ها را مي‌پرستيدند به زعم و گمان باطل كه فرشته كاري را در جهان بالاستقلال انجام مي‌دهد و عبادت‌كننده‌هاي خود را به خدا نزديك مي‌كند و نزد خدا شفيعِ آنهاست.

مستحضريد كه منظور مشركان از شفاعت، دربارهٴ مسائل مادّي و دنيايي بود وگرنه شفاعتِ به معناي طلب مغفرت در معاد براي مشركين حجاز مطرح نبود، زيرا آنها معادي و بهشت و جهنّمي قائل نبودند تا شفاعت به اين معنا كه در قيامت از اينها شفاعتي به عمل بيايد و اينها نجات پيدا كنند منظور باشد. اگر مي‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[1] يعني دربارهٴ تقرّب دنيايي كه خير دنيا به ما برسد، از شرّ دنيا مصون باشيم و مانند آن, لذا اينها فرشتگاني را مي‌پرستيدند كه اين سِمت را داشته باشند نه هر فرشته‌اي.

معصوم بودن مدبّرات امر بر اساس دليل نقلی 

[اينکه] آيا هر فرشته معصوم است يا نه، اين را بايد هم از منظر عقل بحث كرد هم از نظر نقل. ما دليل نقليِ معتبر كه عموم يا اطلاق داشته باشد که كلُّ مَلَكٍ معصوم نداريم كه عندالشكّ به عموم يا به اطلاقش تمسّك بكنيم كه هر فرشته‌اي معصوم است. دربارهٴ فرشته‌هايي كه مسئولان امور جهنّم‌اند در سورهٴ «تحريم» فرمود: ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ[2]؛ اين دليل بر عصمت فرشته‌هايي است كه مأموران عذاب خدا هستند در قيامت. طبق مفهوم اولويّت، فرشته‌هايي كه از اينها بالاترند عصمتِ آنها را از همين آيه مي‌شود استفاده كرد، چون بهشت بالاتر از جهنّم است مسئولانِ تدبير بهشت بالاتر از مسئولان تدبير جهنّم‌اند؛ اگر مسئولان تدبير جهنّم معصوم‌اند، فرشته‌هاي مسئول تدبير بهشت هم معصوم‌اند و بالاتر از اينها فرشته‌هايي هستند كه حاملان عرش و مانند آن هستند [که] عصمت اين گونه از فرشته‌ها را مي‌شود از راه مفهوم اولويّت از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «تحريم» استفاده كرد (اين دليل نقلي).

بررسی دليل نقلی و عقلی بر عصمت تمامی ملائکه 

يك دليل نقلي مستقلّي كه عموم يا اطلاق داشته باشد كه هر فرشته‌اي، چه ملائكةالسماء چه ملائكةالأرض چه ملائكهٴ دنيا چه ملائكهٴ آخرت چه ملائكه‌اي كه مسئول تدبيرند يا جزء مدبّرات امرند يا جزء نازعات‌اند يا ملائكه‌اي كه مسئوليّت ندارند و مانند آن معصوم­اند، چنين اطلاق يا عمومي نيست (اين يك مسئله).

[درباره] دليل عقلي [بايد گفت] عنوان فرشته در براهين عقلي نيست، در بحثهاي عقلي فقط سخن از عقول، مجرّدات تامّه، مجرّدات عقلي و مجرّدات نفسي مطرح است [که در] مجرّدات عقلي جا براي عصيان نيست اما [در] مجرّدات نفسي احتمال عصيان در آنها هست. مجرّدات نفسي نظير نفس انسان [و] نفس جن منتها تجرّد انسان خيلي قوي‌تر از تجرّد جنهاست [يعني] آنها حدّاكثر شايد به تجرّد وهمي و خيالي راه يابند اما در انسان تجرّد عقلي و مانند آن هست و چون به نفس وابسته است و نفس مدبّر بدن است، احتمالاً فراز و نشيبي دارد عصياني دارد خطايي دارد خطيئه‌اي دارد، پس مجرّد عقلي كه هيچ ارتباطي با بدن ندارد معصوم است [و در] مجرّد نفسي كه با بدن ارتباط دارد و كار نفس را انجام مي‌دهد و مدبّر بدن است، احتمال عصيان هست (اين راجع به اطاعت و عصيان).

تفاوت مجرّد نفسی با عقلی در نحوه فراگيری علوم 

دربارهٴ فراگيري مطالب، اگر فرشته‌اي مجرّدِ تام و مجرّد عقلي بود (نه مجرّد نفسي)، آن فراگيري­اش به ظهور و خفاست نظير آنچه ذات اقدس الهي دربارهٴ اسما به فرشته‌ها آموخت كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[3] اگر واقعاً فرشته‌اي موجودِ مجرّد عقلي است، آغاز و انجامش يكي است بدأ و حشرش يكي است حدوث و قِدَمي ندارد يكسان [و] ثابت است (ساكن نيست ثابت است) ولي فراگيري علمش هم به ظهور و خفاست [يعني] اينکه ما بگوييم قبلاً نمي‌دانست و با اِنباء آدم(سلام الله عليه) آگاه شد و اسماي الهي را بعد فرا گرفت، اين بايد به ظهور و خفا برگردد نه به تجدّد و تحوّل و حركت و امثال ذلك. اگر ظهور و خفا شد، اين مي‌تواند مسئلهٴ تجدّد احوال تجدّد مَلكات [و] تجدّد علوم فرشته‌ها را توجيه كند.

در فصلي كه مربوط به عصيان است چهار مطلب [بيان] شد: يكي اينكه دليل نقليِ تام (عموم يا اطلاق) داشته باشيم بر عصمت همه ملائکه نداريم؛ دوم اينكه دليل نقلي نسبت به عصمت فرشته‌هاي مسئول جهنم داريم [سوم اينکه] با مفهوم اولويّت، عصمت فرشته‌هاي ديگر اثبات مي‌شود [و چهارم اينکه] عصيان دربارهٴ موجود مجرّد تام راه ندارد اما دربارهٴ موجود مجرّد نفسي كه مدبّر بدن است امکان عصيان هست. دربارهٴ علوم و تحوّلاتي كه هست آنها هم اين‌چنين است که اگر موجودي مجرّد تام بود، بگوييم قبلاً چيزي را نمي‌دانست بعداً چيزي را ياد مي‌گيرد، اين به ظهور و خفا برمي‌گردد نه تحوّل و حركت؛ ولي اگر موجودي مجرّد نفسي بود (نه مجرّد عقلي) و جزء مدبّرات بدن بود ـ حالا يا مدبّرات بدنِ سمايي يا ارضي ـ درباره اين تحوّل و تجدّدِ حال فرض دارد كه قبلاً چيزي را نداند بعد چيزي را ياد بگيرد يا قبلاً درجه‌اي نداشت [بعد] به وسيلهٴ عبادت به درجه‌اي برسد و مانند آن. اين دربارهٴ تحوّلاتي كه هست که در آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[4] اينها گذشت.

دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر عصمت مدبّرات امر و ملائکه وحی   

آن فرشته‌هايي كه مأمور و مسئول وحي‌اند البته آنها يقيناً معصوم‌اند؛ هم دليل عقلي هست و هم شواهد نقلي و هم مفهوم موافقه‌، چون بالاتر از فرشته‌هاي مسئول جهنّم‌اند. اما دربارهٴ اينكه اين فرشته‌ها مي‌توانند كاري انجام بدهند و در عالَم نقصي پيدا نشود، آن فرشته‌هايي كه مدبّر امرند البته چون تحت تدبير الهي‌اند [و] مسئول‌اند، اينها نه خطايي دارند نه خطيئه وگرنه بي‌نظمي رخ مي‌داد مثل انسانها كه بعضي از انسانها مسئول‌اند و مدبّرند نظير انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) که اينها يقيناً معصوم‌اند اما انسانهاي ديگر كه مسئوليّتي در نظام تكوين ندارند [و] كارهاي خودشان را انجام مي‌دهند دليلي بر عصمت آنها نيست.

پرسش: ....

پاسخ:

عدم دلالت دليل نقلی و عقلی بر عصمت و تجرّد تمامی فرشتگان  

بله, اگر ما ثابت كرديم كه جميع فرشته‌ها مجرّدِ تام‌اند و از اين اُفت و آفتها مصون‌اند [اين سخن درست است] اما ما نه چنين عمومي داريم نه چنين اطلاقي. ملائكةالأرض چه كاره‌اند, قطرات باران را چه كسي مي‌آورد, عدد آنها را چه كسي مي‌داند, صفات آنها چگونه است، اينها كه مشخص نشد, آن ملائكه‌اي كه قرآن كريم و روايات اوصاف آنها را مشخص كرده­اند بله معصوم‌اند. آنها كه مدبّرات امرند و آنها كه در سطح خَزنهٴ جهنّم و بالاترند عصمت آنها را قرآن ثابت كرده است فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ[5] و مانند آن, چه اينكه فرمود: ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[6]؛ اما جميع ملائكه, ملائكةالأرض، هر قطره باراني كه مي‌آيد فرشته‌اي آن را همراهي مي‌كند[7]، اين گونه از مسائل كه براي ما نه تحليلاً بحث شد نه اطلاق و عمومي هست كه عصمت اينها را ثابت بكند.

اگر يك فرشته بود كه مأموريتي نداشت و جزء مدبّرات امر نبود [و] مثل انسانها بود ما چه دليل بر عصمت او داريم؟! ما نه از حصر آنها باخبريم نه از عصمت آنها. آن مواردي كه قرآن مشخص كرده و روايات مشخص كرده­اند و اوصاف اينها را بيان كرده­اند، اينها كاملاً مجرّدند و معصوم. بنابراين تطبيق اينكه مجرّداتِ عقلي همان فرشتگان­اند [و] آنچه در شرع به عنوان فرشته ناميده مي‌شود همانهايي هستند كه در حكمت و كلام به عنوان مجرّدات عقلي مطرح‌اند، اثبات اين آسان نيست چون اينها [يعني حکما] مجرّدات عقلي را ثابت مي‌كنند و معلوم نيست كه فرشتگان جزء مجرّدات عقلي باشند يا جزء مجرّدات نفسي باشند.

لزوم اثبات توحيد با ادله نقلی و روش آن  

مطلب ديگر اين است که اينكه توحيد را با نقل مي‌شود ثابت كرد براي اين است كه اگر كسي پيغمبر شد با معجزه از طرف خدا آمد و اين شخصي كه پيغمبر است و صادق است گفت: «لا إله الاّ الله» [يعني] در عالَم بيش از يك اِله نيست، خب ما يقين داريم كه بيش از يك اله در عالم نيست؛ ديگر نمي‌شود گفت كه چند اله در عالم‌اند [و] اينها توافق كردند يك نفر را بفرستند! خب اين يك نفر مي‌گويد بيش از يك خدا در عالم نيست. اولاً توافق آلههٴ متعدّد بر يك امر، مستحيل است زيرا هر كدام از اينها حكمت و علمي دارند كه عين ذات آنهاست (يك)، ذات آنها با يكديگر متفاوت است (دو)، پس علم و حكمت آنها با هم متفاوت است (سه)، توافق آنها بر يك امر مستحيل است (چهار). بر فرض توافق بكنند يك پيامبر و يك نماينده بفرستند، خب اين يك نماينده مي‌گويد: «لا إله الاّ الله» ـ اين حرفي است كه همهٴ انبيا آوردند ـ خب اگر «لا إله الاّ الله» اگر اين يك نفر مي‌گويد بيش از يك خدا در عالَم نيست و اين هم كه صادقِ مُصدَّق است پس معلوم مي‌شود تعدّد آلهه، مستحيل است. بنابراين توحيد را با دليل نقلي مي‌شود ثابت كرد چه اينكه با دليل عقلي ثابت مي‌شود ولي اصلِ مبدأ را البته بايد با دليل عقليِ محض اثبات كرد [و] دليل نقلي آنجا راه ندارد.

نحوه اثبات توحيد به واسطه برهان نظم در قرآن 

در جريان نظم عالَم اين بشر اصولاً كسي را عبادت مي‌كند كه به او نزديك بشود. هر الهي براي خودش تدبير خاصّي دارد حكمت مخصوصي دارد مدبّريّت خاصّي دارد، نمي‌شود عبادت مشتركي را فرض كرد براي تقرّب به آلهه متعدّد، براي اهداف متعدّد كمالات متعدّد و مانند آن. مهم‌ترين راهي كه براي توحيد ذكر مي‌كنند همين نظم عالَم است. يك برهان عقلي بود كه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ كه با كمك گرفتن از نظمِ عالَم آن برهان گذشت؛ اما برهان محسوس‌تر و تجربي‌تر را قرآن ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اين عالَم بسيار منظّم است و اين عالَم كه بسيار منظّم است تحت تدبير يك مدبّر و يك ناظم است ما گرچه مقدّمهٴ قياس استثنايي را در آيهٴ 22 گذرانديم كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لكن استثناي تالي به صورت شفاف در سورهٴ مباركهٴ «ملك» بود[8] كه گذشت ولي براي روشن‌تر شدن استثناي تالي، در همين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ سي به بعد چند آيه است كه نظم عالم را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد همه مخصوصاً كفّار بايد بدانند كه به دنبال آسمان‌شناسي بروند به دنبال زمين‌شناسي بروند، مجموعهٴ آسمان و زمين را بشناسند كه اينها اول بسته بود.

حالا چند ميليارد سال قبل بود مي‌شود فهميد، به دليل اينكه الآن بشر به جايي رسيده است كه مي‌گويد اين نوري كه فعلاً از اين ستاره به ما مي‌رسد چند ميليارد سال قبل حركت كرده الآن به ما رسيده، حالا معلوم نيست اين ستاره فعلاً اينجا باشد. خب

تبيين نحوه تشکيل عالم در قرآن و لزوم تحقيق در اين موضوعات  

اين راهها را بشر اگر نمي‌توانست بفهمد قرآن تشويق نمي‌كرد؛ فرمود شما برويد جستجو كنيد مگر نمي‌بينيد يعني بعدالفحص مسئله به قدري روشن مي‌شود كه از رأي به رؤيت مي‌آيد از عقل به حس مي‌آيد (اين‌ قدر مسئله براي شما روشن خواهد شد). فرمود مگر نمي‌بينيد كه آسمان و زمين قبلاً بسته بودند ما اينها را باز كرديم؛ تولّد زمين از كُرات ديگر [بود] تولد كُرات ديگر بعضها عن بعض [بود]. فرمود اينها بسته بودند ـ <رَتْق> يعني بسته ـ ما اينها را فَتق كرديم باز كرديم: ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾. چه چيزي بودند كه بسته شدند، آن را در سورهٴ مباركهٴ «فصّلت» ذكر مي‌كند؛ در بخشهاي سماوات سبع مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ[9]؛ فرمود اين راه شيري كه مي‌بينيد اين كهكشانهايي كه مي‌بينيد اين شمس و قمرهايي كه مي‌بينيد، اول يك مُشت دود بود، ما اين يك مُشت دود يك مُشت گاز را به صورت شمس و قمر در آورديم بعد هم بساطش را جمع مي‌كنيم، خب اينها علم است.

تبيين منشأ تمامی علوم و لزوم پرهيز از خودمحوری  

بارها به عرضتان رسيد الآن پنجاه شصت جلد كتاب ما داريم دربارهٴ همين «لا تنقض اليقين ابداً بالشك»[10]. اين «لا تنقض اليقين ابداً بالشك» بيش از يك خط نيست اما اصوليين بزرگ روي اين كار كردند گفتند وحدت قضيه مي‌خواهيم اتّحاد مشكوك و متيقّن مي‌خواهيم، استصحاب تعليق و تَنجيزي داريم، استصحاب زمان و زمانيّات داريم، شكّ در مقتضي داريم، شكّ در مانع داريم، شكّ در رافع داريم. اينها كه در حديث نيست اينها را عقل از اين در آورد، در حوزه‌ها تدريس كردند شده علم اصول. آن وقت علم اصول مي‌شود علم استدلالي [ولي] زمين‌شناسي علم استدلالي نيست علم ديني نيست علم قرآني نيست! خب اينكه قوي‌تر از آن، سنداً بالاتر از آن، متناً عميق‌تر از آن و ادله‌اش بيشتر از آن است. مگر چيزي را عقل بفهمد اسلامي نمي‌شود؟!

غالب ما اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم؛ قارون هم غير از اين نمي‌گفت مي‌گفت من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي[11]. ما خيال مي‌كنيم هر چه خودمان فهميديم اين بشري است، نه،  اين الهي است؛ الهي است يعني الهي! بشري را مي‌خواهي بداني چيست؟ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[12] بشري است؛ بشري را مي‌خواهي بداني چيست؟ ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[13] بشري است. اينكه فهميدي كه بشري نيست، اين ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[14] بود، اين كجايش بشري است؟! بشري يك حدّش ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[15] است يك حدّش هم ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ است، اين بشري است، بعدش هم مي‌شود جِيفه. اين وسطها اگر فهم است و علم است و استدلال است، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ است؛ اين مي‌شود دين.

ميزان و معيار اسلامی شدن علوم و برخی مصاديق آن  

 

آن زمين‌شناسي كه متديّن است و موحّد است مي‌گويد اين زمين را چند ميليارد سال قبل خدا اين‌چنين كرد الآن اين‌چنين مي‌كند بعداً آن‌ چنان مي‌كند؛ اين يك استاد دانشگاه موحّد است. او كه مي‌گويد زمين قبلاً چنين بوده است الآن چنين است و پيش‌بيني مي‌شود چنان بشود، اين يك آدم سكولار است. وقتي دانشگاهها اسلامي مي‌شود كه علوم اسلامي باشد [و] اسلامي شدن علوم اين است كه ما مواظب الفاظ و فكرمان باشيم، نگوييم طبيعيّات بگوييم خلقت‌شناسي، خب خلقت‌شناسي، غير از اسلامي نيست. ما ديگر زمين‌شناسي و زمان‌شناسيِ غير اسلامي يا سكولار نداريم، ما خلقت‌شناسي داريم، مگر مي‌شود آدم مخلوق را بشناسد و اسلامي نباشد؟! مي‌فرمايد شما قدري كه جلوتر برويد مي‌فهميد كه زمين چه بود، با آسمان چه نسبتي داشت [و] ما چه كار كرديم. خب شما داريد خلقت را مي‌شناسيد، قدم به قدم مي‌گوييد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خب اين مي‌شود اسلامي. دانشگاهها اگر بخواهد اسلامي بشود ـ چه اينكه بايد بشود ـ تنها راهش اين است كه علوم را اسلامي شود.

البته نمازخانه داشتن و پسرها و دخترها را از هم جدا كردن، اين جزء وظيفهٴ هر مسلماني است، مگر به ما مي‌گويند كه دخترها و پسرها كنار هم ننشينند در مسجد و مدرسه يك‌جا ننشينند؟! خب همهٴ ما اين كارها را بالطبع مي‌‌كنيم. وقتي مسلمان شديم لازم نيست کسي به ما بگويد كه كنار هم ننشينيد لازم نيست به ما بگويند كه صفها را جدا كنيد، ديگر هر مسلماني اين كار را مي‌كند، عمده آن است كه ما بدانيم زمين صاحبي دارد زمين مخلوق است نه طبيعت، آسمان مخلوق است نه طبيعت. ما طبيعيّات نداريم، خَلقيّات داريم مخلوقات داريم خلقت‌شناسي داريم. خب اگر خلقت‌شناسي داريم، خلقت‌شناسي جزء علوم الهي است. مبادا كسي خيال كند اين يك مسئلهٴ كلامي است! يك وقت است كسي دربارهٴ زمين و زمان فكر مي‌كند مي‌گويد اين چون حادث است مُحدِث مي‌خواهد، اين زمين‌شناسي نيست اين علم كلام است؛ يا چون ممكن است واجب مي‌خواهد، اين زمين‌شناسي نيست اين حكمت است؛ يا چون وجودِ رابط دارد وجود مستقل مي‌خواهد، اين حكمت متعاليه است اين زمين‌شناسي نيست؛ اما وقتي بحث مي‌كند كه پوسته اوّلش چه بود از كجا جدا شد گداخته بود حجمش چقدر بود قطرش چقدر بود، اين مي‌شود زمين‌شناسي. به جاي اينكه بگويد اين‌چنين بود [و] اين‌چنين شد، بايد بگويد خدا آن را اين‌چنين كرد [و] خدا اين‌چنين مي‌كند؛ افقي بحث نكند عمودي بحث كند [يعني] اين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[16] را اين «هو الآخر»[17] را، اينکه چه كسي كرد چه كسي مي‌كند [و] چه كسي خواهد كرد، اينها را در همه موارد ذكر بكند.

حجّيت عقل در کنار نقل در علوم اسلامی  

خب ما نبايد توقّع داشته باشيم كه علم اسلامي [مثلاً] زمين‌شناسي اسلامي مثل همان صحيحه طولاني حمّاد باشد! بسياري از شما اين صحيحهٴ طولاني حمّاد را گذرانديد؛ آنجا وجود مبارك حضرت به حمّاد در آن صحيحه طولاني مي‌فرمايد وقتي مي‌خواهي نماز بخواني، بعد از تحصيل طهارت، اذان اين طور است اقامه اين طور است نيّت اين طور است تكبيرةالإحرام اين طور است قيام اين طور است قرائت اين طور است، تا آخر را حضرت مي‌گويد. ما دلمان مي‌خواهد كه [درباره] زمين‌شناسي و آسمان‌شناسي مثل صحيحه حمّاد داشته باشيم تا بشود علم اسلامي؟! و اگر مثل استصحاب شد علم اسلامي نيست؟! يك خطّش را او گفته، بقيّه را بشر به علم الهي بفهمد علمِ اسلامي نيست؟! بسياري از مسائل حقوقي يا معاملاتي كه مرحوم شيخ و امثال شيخ درباب مكاسب ذكر كردند اينها با بناي عقلا و فهم عرف و استدلالهاي عقلي رو به ‌‌راه است. مشكل بودنِ بحثهاي معاملات به اين است كه روايات كم است و دقّتهاي عقلي زياد است [و] دشواري بحثهاي عبادات اين است كه روايات زياد است و بحثهاي عقلي آنجا راه ندارد. به هر تقدير نبايد توقّع داشت که علمي اسلامي است كه مثل روايت طولاني صحيحه حمّاد، اول تا آخر را دليل نقلي بگويد.

ما اين دوتا اشتباه را ديگر نبايد تكرار بكنيم: نبايد آ‌نچه را كه خدا به ما داد آ‌ن را بشري بدانيم و نبايد دين را در نقل خلاصه كنيم كه اگر در عقل يافتيم [بگوييم] ديني نيست و بشري است! نه، عقل هم مثل نقل كاشف است، البته وحي، مقابل ندارد ولي عقلِ حكيمان با نقلِ محدّثان، اينها كاشف‌اند، همه هم اشتباه مي‌كنند همه هم گاهي در معرض خطا هستند گاهي هم اصابه دارند.

اصول سه­گانه علم و لزوم بيّن و يقينی بودن مسائل علوم  

غرض آن است كه قرآن ما را تشويق كرده به فراگيري اين علوم، فرمود قدري كه جلوتر برويد مي‌بينيد. اگر ديدن نبود و تجربه نبود و راه‌يافتني نبود كه قرآن امر نمي‌كرد تشويق نمي‌كرد. فرمود چرا شما به دنبال صنم و وَثن هستيد، اين مجموعه را همان كه آفريد اداره مي‌كند.

حالا اينكه ساليان متمادي آمدند گفتند كه زمين از كُرهٴ ديگر جدا شده است، مي‌تواند في ‌الجمله ـ نه بالجمله ـ مؤيّد باشد. يك آدم خوش‌باوري كه همين كه مطلب به مرز فرضيه رسيد ـ‌ نه علم ـ اين مي‌آيد قرآن را با آن تطبيق مي‌كند اين نه عالِم است نه مفسّر؛ هرگز كسي كه خوش‌باور و زودباور است و بدون تحقيق سخن مي‌گويد به جايي نمي‌رسد. اگر كسي مرزبندي كرد، مواظب زبانش بود مواظب انديشه‌اش بود، تا مطلب ضروري نشد و يقيني نشد و دو دوتا چهارتا نشد حرف نزد، اين زمينهٴ رشد فكري براي او مهياست. فرضيه به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي در اصول فلسفه فرمودند فرضيه، علم نيست، فرضيه آن پايِ ثابت پرگار است تا ديگري بگردد [و] دايره رسم مي‌كند، فرضيه بي­كاره است اين باربَر است. مي‌گويند ما فرض مي‌كنيم كه فعلاً آن كُره اين طور بوده است، بر اساس اين فرضيه آن نتايج را مي‌گيريم؛ اما بالأخره نتيجه را مي‌گيريد يا نمي‌گيريد؟ نه، احدي‌المقدّمتين شما فرض است. فرضيه مثل آن پايِ ثابت پرگار است كه ساكن است، اين كاري انجام نمي‌دهد، آن ديگري مي‌گردد و دايره رسم مي‌كند.

 تا مطلب به صورت جزمي و بيّن در نيامده اين علم نيست و در بازار عقلا خريدار ندارد. وقتي علم نبود و در بازار اهل علم خريدار نداشت يا نظير فرضيه داروين مي‌شود كه مُرده به دنيا مي‌آيد يا نظير فرضيه‌هاي ديگر. كسي كه هنوز مطلب بيّن نشد مثل دو دوتا چهارتا نشد، دهن باز مي‌كند او عالِم نيست. فرمود: «مَن تَرَكَ قول لا أدري فقد اُصيبَت مقاتِلُه»[18]؛ علم سه پايه دارد: عقل است و نقل است و اعتراف به جهل، كسي كه «لا أدري» را رها كرده آن كُشتَن‌گاه او [و] مرگ‌گاه او آسيب ديده است، اين حتماً بايد حرفي داشته باشد كه <هنوز نمي‌دانم>. اين <هنوز نمي‌دانم> [يا] <هنوز براي من حل نشد> را نبايد فراموش بكند، تا برايش روشن بشود.

اشاره قرآن به اصل عالم و نحوه شکل­گيری آن

خب، بنابراين آسمان و زمين طبق بيان نوراني قرآن كريم اول يكي بودند رَتْق بودند بعد باز شدند؛ اما مادّه‌اش چه بود، دربارهٴ سماوات فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ[19]؛ اين دخان آيا به معني دود است آيا به معني گاز است آيا مصطلح ديگري دارد در آن عصر كه كلمهٴ دخان در آن عصر به آن معنا به كار مي‌رفت، اينها را يك محقّق بايد بررسي كند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

  1. سوره يونس، آيه 18.
  1. سوره تحريم، آيه 6.
  1. سوره بقره، آيه 33.
  1. سوره بقره، آيه 33.
  1.  سوره تحريم، آيه 6.
  1. سوره انبياء،‌ آيه 27.
  1. ر.ک: الجعفريات، ص 241.
  1.  سوره ملک، آيه 3.
  1. سوره فصلت، آيه 11.
  1. وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
  1. سوره فصص، آيه 78.
  1. سوره نحل، آيه 78.
  1. سوره قيامت، آيه 37.
  1. سوره علق، آيه5 .
  1. سوره نحل، آيه 78.
  1. سوره حديد، آيه 3.
  1. الکافي، ج 1، ص 115.
  1.  نهج البلاغه، حکمت 85.

1.سوره فصلت، آيه 11.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق