اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ﴿26﴾ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ﴿27﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ﴿28﴾ وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿29﴾
خلاصه مباحث بيان شده
چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و عناصر محوري سور مكّي همان اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد و امثال اينها، به اضافه خطوط كلي فقه و اخلاق بود و بخشهايي از اين سوره دربارهٴ وحي و نبوّت و معاد گذشت، آنچه در اين بخش اخير مطرح شده بود جريان توحيد بود. مشركان حجاز گرفتار الحاد نبودند، مبتلا به شرك بودند و طوايفي از مشركين همان صنم و وثنِ دستساخته را ميپرستيدند [که] البته اين به عنوان تَنديس و نَماد براي معبودهايشان بود [و] كم كم خود اينها را عبادت ميكردند و
تفاوت والد بودن و اتخاذ ولد و نفی هر دو در قرآن
گروه خزاعه و مانند آن، فرشتهها را فرزندان خدا ميپنداشتند و فرشتهها را آلهه تلقّي ميكردند. همهٴ مشركان حجاز اين قول را نداشتند كه ملائكه، آلههٴ جهاناند، برخي از آنها و طوايفي از آنها مبتلا به اين بودند.
در اين قسمت يعني آيهٴ 26 به بعد فرمود عدّهاي از مشركان حجاز گفتند ـ معاذ الله ـ خدا اتّخاذ وَلَد كرد. تعبير قرآن دربارهٴ وَلد داشتن يا اتّخاذ ولد دو گونه است: عدّهاي بالصراحه ميگفتند: ﴿ولد الله﴾[1] كه در سورهٴ «صافات» حرف اينها نقل شد و ابطال شد كه صريحاً ميگفتند خدا والِد است و فرزندي دارد؛ گروهي سخن از والد بودنِ خدا به ميان نميآورند [بلکه] اتّخاذ ولد, تَبَنّي و مانند آن را مطرح ميكردند؛ همان طوري كه در بين مردم تَبنّي و فرزند خواندن مطرح ميبود، فكر ميكردند كه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ فرشتهها را فرزند خود قرار داده است كه ميشود اتّخاذ ولد.
چگونگی نفی هر دو مورد مذکور در قرآن کريم
قرآن كريم هر دو را نفي كرد؛ هم والد و پدر بودنِ خدا را كه ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[2] هم اتّخاذ ولد را كه فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾[3]. والد و ولد نيست چون منزّه از جِرم و جسم و امثال ذلك است؛ تَبنّي و اتّخاذ ولد هم مطرح نيست براي اينكه همه عبدِ مربوباند، تبنّي براي كسي است كه نيازي به چيزي داشته باشد، وقتي خدا منزّه از هر نياز است و همهٴ ماعدی برده و بندهٴ او هستند تبنّي هم معنا ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «صافات» تعبير قرآن كريم اين است كه عدّهاي قائل شدند خداوند فرزندي دارد: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمْ الْبَنُونَ ٭ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِكَةَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ ٭ أَلاَ إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾[4]؛ آن تعبير سورهٴ مباركهٴ «توحيد» كه ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ براي ابطال اين قول است اما سخن از اتّخاذ ولد كه مطرح ميشود تعبير قرآن اين است كه ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾[5].
بنابراين دو طايفه از آيات در قرآن كريم مطرح است براي اينكه دو گروه در حجاز مبتلاي به اين دو تفكّر باطل بودند: بعضي ميگفتند ـ معاذ الله ـ خدا والِد است و ولد دارد؛ بعضيها ميگفتند كه تبنّي كرده فرزندي را اتّخاذ كرده و فرشتگان را هم دختران خدا ميپنداشتند كه خداي سبحان ميفرمايد سخن از دختري و پسري اينها نيست و خودتان دختر را نميپذيريد [آن گاه] براي خدا دختر قائليد كه اين راه ديگري است غير از مسئله ابطال شرك. ﴿سُبْحَانَهُ﴾ يعني او منزّه از هر گونه جرميّت و جسميّت و ماديّت و امثال ذلك است. اگر او منزّه از هر گونه زمان و زمين [و] جِرم و جسم است، ديگر والد نخواهد بود و اگر منزّه از هر گونه حاجت است, مبرّاي از تبنّي و اتّخاذ ولد خواهد بود. ﴿سُبْحَانَهُ﴾؛ او منزّه از هر نقص و عيب و جِرم و جسم و امثال ذلك است.
تفاوت کرامت انسان و فرشتگان در قرآن
دربارهٴ فرشتهها چند وصف ذكر كرد؛ اوّلين صفت اين است كه اينها برده و بندهٴ محضاند؛ نه فرزند خدايند نه فرزندخوانده, ﴿بَلْ عِبَادٌ﴾ و كرامتي هم دارند. در قرآن كريم كرامت را مخصوص انسان نميداند، گرچه دربارهٴ انسان فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[6] ولي سندِ كرامت انسان ـ همان طور كه در بحثهاي قبل گذشت ـ خلافتِ اوست؛ انسان كريم است، چرا؟ چون خليفه است و خليفهٴ خدايِ كريم, كريم است.
اول كرامت انسان است كه بحثهاي قبلي عهدهدار بود که ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ و سند كرامت انسان هم خلافت اوست كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[7]. مطلب سوم آن است كه خليفه آن است كه كارِ مستخلَفعنه را بكند, حرف مستخلفعنه را بزند, دستور مستخلفعنه را انجام بدهد. مطلب چهارم اين است كه اگر كسي نانِ خلافت را بخورد، در كنار سفرهٴ خلافت بنشيند [و] از كرامت برخوردار باشد [ولی] حرفِ خودش را بزند، ميشود: ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[8]. اينچنين نيست كه هر انساني كريم باشد، سند كرامت او خلافت اوست و خليفه آن است كه حرفِ مستخلفعنه را بزند, كار مستخلفعنه را بكند, دستور مستخلفعنه را انجام بدهد. اگر كسي نانِ خلافت را بخورد، حرفِ خودش را بزند [و] ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[9] باشد، ميشود: ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ اما دربارهٴ فرشتهها اين حرف نيست ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ [و] كرامت آنها هم به اين است كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[10]، ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾؛ همين تعبيري كه در زيارت جامعه براي ائمه(عليهم السلام) آمده است. خب اينها كريماند اينها خليفهاند، براي اينكه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ هستند, براي اينكه ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ هستند[11], براي اينکه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[12] هستند؛ اين اوصاف را قرآن كريم براي فرشتهها ذكر ميكند.
در سورهٴ «تحريم» فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾؛ اين دربارهٴ خَزَنهٴ جهنم است، خب خزنهٴ بهشت به طريق اُوليٰ [اين طورند]، آنها كه مافوق بهشت و جهنماند حَمَلهٴ عرشاند به طريق اُوليٰ [اين طورند]،
عدم دلالت ادله عقلی و نقلی بر عصيان و عدم آن در ملائکه
اما حالا در جهان آيا فرشتهاي هست كه معصيت بكند، اين را ما نه دليل عقلي داريم بر استحالهاش نه دليل نقليِ قطعي داريم بر وقوعش، چون همان طوري كه بزرگان اهل حكمت گفتند ارقام فرشتهها مشخص نيست كه عدد فرشتهها چقدر است، ملائكةالأرض چقدرند, ملائكةالسماء چقدرند, اصناف آنها چقدر است.
ممكن است برخي از ملائكه نظير اِنس و جِن مبتلا به گناه بشوند اما اين ملائكهاي كه قرآن از آنها ياد ميكند چه آنهايي كه متولّيان علماند و تحت تدبير جبرئيل(سلام الله عليه) هستند چه آنها كه متولّيان حياتبخشياند و تحت تدبير اسرافيل(سلام الله عليه) هستند چه آنها كه متولّيان قبض ارواحاند و تحت تدبير عزرائيل(سلام الله عليه) هستند چه آنها كه متولّيان كِيل و رزقاند و تحت تدبير ميكائيل(سلام الله عليه) هستند، مسئولان بهشت, مسئولان جهنم, مسئولان عرش الهي, مسئولان وحي، اينها معصوماند؛ ولی حالا آن فرشتههايي كه طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود هر قطره باراني يا برف و تگرگي كه ميآيد فرشتهاي او را همراهي ميكند[13]، آيا اين فرشتهها هم معصوماند يا نه, ما چنين برهان قطعي نداريم؛ نه دليلِ عقلي داريم بر امتناع عصيان اينها نه دليل نقلي داريم بر ضرورت وقوع معصيت اينها، البته اگر دليل معتبري باشد يؤخذ بظاهره؛
تبيين مسئله کرامت برای فرشتگان و مدبّرات امر
اما اين فرشتههايي كه مدبّرات امرند و جهان را دارند تدبير ميكنند اينها ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾ هستند و همينها را مشركان حجاز ميپرستيدند، لذا قرآن كريم در كمال جلال و شكوه از اينها حمايت كرده فرمود اينها عبادند (يك)، مُكرَم هم هستند (دو), خودشان راه كرامت را طي كردند و قرآن هم از دست اينها به دست شما رسيد: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[14].
اگر اين قرآن، كريم است براي اينكه از مسير كرامت عبور كرده و به دست شما رسيده است؛ هم از اللهِ اكرم شروع شد: ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[15] هم سُفراي كريم اين را آوردند: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ هم قلبِ انسان كريم آن را تحمل كرده هم به دست شما رسيده. بنابراين اگر قرآن كريم از مسير فرشتهها عبور كرده و دستِ اينها دستِ موجودات كريم است، اينها ميشوند سُفراي كِرام الهي.
پرسش:...
پاسخ:
عصمت فرشتگان از خطا و خطيئه و درجهبندی ايشان
خب نه ديگر، مگر اينكه مفهوم اولويّت باشد نسبت به فرشتههاي برتر كه اشاره شد. اين فرشتهها وقتي معصوم بودند بالاتر از اينها يقيناً معصوماند اما پايينتر از اينها هم معصوماند يا نه، دليل ديگر ميخواهد. آنكه در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» آمده است فقط دربارهٴ فرشتگان مسئول جهنم است؛ آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «تحريم» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه اينها هر وقت عصباني ميشوند شعلهٴ آتش بيشتر ميشود[16]، اين طور نيست كه حالا گازوئيلي، نفتي، بنزيني، زغالسنگي در جهنم بيندازند و آتشش افزوده بشود. در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد كه فرمود هيزم جهنم، قاسطين و ظالميناند: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17]؛ حطب و هيزم جهنم، افراد ستمكارند. اين افراد ستمكار كه گاهي سوخت و سوز دارند گاهي كم و زياد دارند، چند روزي مثلاً ميروند آرام بگيرند باز عدّهاي اينها را تحريك ميكنند و ميشورانند، همين صحنه در جهنم ظهور ميكند: ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾[18]. چطور آتش جهنم افروخته ميشود؟ در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه وقتي فرشتههاي مسئول جهنم غضب ميكنند شعله زياد ميشود.
جهنم دارِ عصمت است، هيچ كس بيش از اندازه نميسوزد نه اشتباهاً نه عمداً؛ آن دار، دار عصمت است. اگر آن دار، دار عصمت است، مسئولانش بايد معصوم باشند؛ مگر كسي بيش از اندازهٴ استحقاق ميسوزد؟! اين ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[19] كه در قرآن كريم يك جا ذكر شد اين مخصوص جهنميهاست وگرنه دربارهٴ بهشتيها كه جزای وفاق نيست، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[20] است بيشتر از دهتاست و مانند آن؛ آنجايي كه جزا مطابق با عمل است فقط دربارهٴ عذاب است. ذرّهاي اشتباه در جهنم نيست كه اشتباهاً كسي بيشتر بسوزد؛ هم از خطا معصوماند هم از خطيئه (چنين عالَمي است). اگر جهنّم دارِ عصمت است معلوم ميشود كه مبادي فاعليِ جهنم معصوماند؛ نه خطا در آنجا راه دارد نه خطيئه نه سهو و نسيان راه دارد نه جهلِ علمي و جهالتِ عملي.
عدم دلالت آيه ﴿لا يَعصُونَ الله ما اَمَرَهُم﴾ بر عصمت تمامی فرشتگان
اگر در سورهٴ «تحريم» فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[21]، طبق مفهومِ موافقه، فرشتههايي كه از اينها بالاترند خب بله يقيناً معصوماند؛ اما فرشتههايي كه پايينتر از اينها هستند جزء ملائكةالأرضاند و كارهاي طبيعي را انجام ميدهند دليلي بر عصمت اينها نيست، مگر اينكه از شواهد و ادلّهٴ ديگري استفاده بكنيم.
پرسش:...
پاسخ:
عدم دلالت آيات قرآن بر تکليف و تشريع برای فرشتگان
بسيار خوب، ما چون از وضع آنها خبر نداريم نميدانيم كه اينها تشريع و شريعت ندارند، البته اگر كسي بخواهد ادّعا كند اثباتش آسان نيست چون در قرآن كريم سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فقط جريان جنّ و انس را ذكر كرد كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[22] و دربارهٴ فرشتهها چيزي ذكر نكرد، اگر فرشتهها هم مثل جنّ و انس بودند، مكلّف بودند، شريعتي داشتند آنها را هم ذكر ميكرد. جناب فخررازي ذيل اين آيه ميگويد اين آيه چند مطلب ميرساند: يكي اينكه فرشتهها مكلّفاند يكي اينكه اينها معصوماند[23]. عصمتِ اينها را ميشود ثابت كرد اما تكليفِ اينها از اين آيات برنميآيد [يعني] تكليف به معناي تشريعي، تكليف به معناي اينكه انبيايي دارند رسلي دارند [از اين آيات ثابت نميشود] چون هيچ بحثي در قرآن كريم دربارهٴ نبوّت و وحي و رسالت و تكليف و شريعتِ فرشتهها به ميان نيامده كه آنها هم امّتي هستند، پيامبري دارند قانوني دارند كتابي دارند، فقط دربارهٴ جن و انس مطرح شده كه جن و انس انبيا دارند اوليا دارند. انبيايي براي جن هست انبيايي براي انس هست؛ مثل اينكه بگويند انبيايي براي زن و مرد هست [ولي اين] معنايش اين نيست كه زن هم از جنس خود پيامبر دارد يا امام دارد. براي زن و مرد پيغمبر هست نه معنايش اين است كه پيغمبر دو قِسم است؛ براي جن و انس پيغمبر هست معنايش اين نيست كه پيغمبر دو قِسم است.
به هر تقدير اثبات اين معنا كه آنها مكلّفاند از آيه برنميآيد (يك)، اثبات اينكه هيچ فرشتهاي در عالَم نيست كه معصيت بكند آن هم كار آساني نيست (دو)؛
دلالت آيات قرآن بر کرامت و عصمت مدبّرات امر
اما اين فرشتههايي كه جزء مدبّرات امرند و مسئوليتهايي قرآن كريم براي آنها ذكر كرده است، اثبات عصمت اينها سهل است، براي اينكه قرآن كريم اينها را معصوم ميداند [زيرا] وقتي خَزنهٴ جهنم را معصوم ميداند ديگران به طريق اُوليٰ معصوماند يعني مسئولان بهشت و مسئولان عرش و امثال ذلك.
﴿قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾؛ كرامتشان تام است، ديگر در آنها ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[24] و امثال ذلك در نميآيد و كرامتشان هم در اين جهت است كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾؛ قول و امر و ارادهٴ خدا مُطاع اينهاست؛ اينها امّت ارادهٴ الهياند و به امر خدا عمل ميكنند [و] غير از اين نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه،
تفاوت امر تشريعی با تکوينی و تمام نبودن کلام فخررازی
اگر امر منحصر در شريعت باشد بله اما امر اگر در تكوين و تشريع به كار ميرود نظير آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[25]، خب اين امرِ تكويني است، در حالي كه امر تشريعي اينچنين نيست [يعني] با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ نيست [بلکه] و خدا امر ميكند [حالا] يك عدّه اطاعت ميكنند يك عدّه اطاعت نميكنند. بنابراين اگر ما دليلي داشته باشيم كه اين امر خدا، امر تشريعي است، آن گاه سخن فخررازي تام است که اينها مكلّفاند[26] اما ما دليلي نداريم كه منظور از اين امر، امر تشريعي است، شايد نظير امري باشد كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[27]، خب آن امر، امر تكويني است.
علم خداوند به احوال فرشتگان و ملائکه
﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾؛ خداي سبحان گذشته و حال اينها را ميداند (يك)، مبادي قبلي و بعدي را ميداند (دو)، ما بين اينها را ميداند (سه) و اينها ميدانند كه خدا ميداند كه اين خصيصهٴ آنهاست. آنها خودشان را در مشهد خدايي ميبينند كه خدا از گذشته و حال و آينده آنها باخبر است، از مبادي و لوازم و بين مبادي و لوازم آنها هم مستحضر است كه ظريفتر از اين آيه، آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مريم» و اينها بود كه قبلاً گذشت كه ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[28]؛ اين ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ هم براي خداست آن وقت چيزي براي انسان نميماند. فرشتهها چنين موجودياند كه ميگويند گذشته براي او، آينده براي او، بين گذشته و آينده يعني موجوديّت و هويّت كنوني ما هم براي اوست. خب
شرک بودن عبادت ملائکه و معنای ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾
چنين موجودي بدون اذن خدا كار نميكند.
آن گاه كلام را متوجّه مشركان حجاز كرد فرمود شما براي چه فرشتهها را عبادت ميكنيد؟ خودتان گفتيد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[29] (يك)؛ ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[30] (دو)، ما از الله داريم به شما خبر ميدهيم، شما مگر الله را قبول نداريد، الله را كه به عنوان خالق كلّ و مدير كلّ قبول داريد ميگوييد او اِلهالآلهه است ربّالأرباب است و مانند آن و ميگوييد ما فرشتهها را عبادت ميكنيم كه ما را به الله نزديك بكند ميگوييد ما فرشتهها را عبادت ميكنيم كه شفيع ما بشوند نزد الله، اين قرآن كه كلام الله است از الله به شما خبر ميدهد كه فرشتهها از شما شفاعت نميكنند شما براي چه عبادت ميكنيد، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[31] [يعني] خدا مشرك را نميآمرزد، خب شما هم كه مشركيد، اين فرشتهها هم كه عبادِ مُكرَماند [و] بدون دستور خدا كار نميكنند [و] ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾اند، از شماها شفاعت نميكنند. اگر شفاعت حق است كه حق است بايد به اذن او باشد، خدا صريحاً اعلام كرده كه خداوند از مشرك نميگذرد، خب براي چه اينها را عبادت ميكنيد؛ اگر شما به طمع تَقريب يا به طمع تَشفيع عبادت ميكنيد، كلاهما مُنتفيان.
در سورهٴ مباركه اين آيه مبسوطاً گذشت كه آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ «نساء» ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾، البته آن هم بر اساس مشيئت حكيمانه است ﴿وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَي إِثْماً عَظِيماً﴾، پس مطمئن باشيد كه از شما شفاعت نميكنند. اگر آنها سِمتي داشته باشند كه آن سِمت بايد به اذن خدا باشد چون اينها ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾اند، ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾اند و مانند آن، (اگر سِمتي دارند) مطمئن باشيد كه به درد شما نميخورد، خب پس چرا عبادت ميكنيد، اين شرك است.
شرط قبولی شفاعت و معنای شفيع بودن خداوند
شما اگر بخواهيد آنها را وسيله قرار بدهيد بايد مطابق شريعت اسلام خدا را عبادت بكنيد، آن وقت از خدا بخواهيد كه مشمول شفاعت انبيا و اوليا و فرشتهها بشويد، آن راه ديگري دارد و آخرين كسي كه از بعضيها ممكن است شفاعت بكند ذات اقدس الهي است كه «وآخر من يشفع هو ارحم الراحمين»[32] بالأخره هر موجودي حدّي دارد و بخشش او محدود است، تنها موجودي كه متناهي نيست و بخشش او نامتناهي است ذات اقدس الهي است لذا فرمود: «وآخر من يشفع هو ارحم الراحمين».
شما اگر به طمع شفاعت عبادت ميكنيد اين طمع خامي است، مطمئن باشيد كه به سود شما نيست. ﴿وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾؛ كسي كه مُرتضيالمذهب باشد [مورد شفاعت است]، چه گروهي مرتضيالمذهب است؟ مسلمانها، براي اينكه در همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[33] دينِ خداپسند همان اسلام است؛ بعد از جريان «غدير»، ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[34] شد و ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ شد. اگر دين خداپسند دين قرآن و عترت است و شما از هر دو محروميد چه توقّعي داريد؛ فقط كسي ميتواند مشفوعله باشد كه مرتضيالمذهب باشد [و] كسي مرتضيالمذهب است كه دينِ خداپسند را قبول كند [و] دين خداپسند دين قرآن و عترت است كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ﴾[35]؛ ديني كه خداپسند است همين است، شما كه اين را نداريد. بنابراين نه آنها چنين سِمتي بدون اذن خدا دارند و نه شما چنين نصيبي، آخر چرا عبادت ميكنيد؛ اگر از آنها كاري ساخته نيست [و] بر فرض ساخته باشد براي شما نميكنند چرا عبادت ميكنيد. اين دو قسمت را قرآن كريم نفي كرده است فرمود نه از آنها بدون اذن خدا كاري ساخته است نه بر فرض آنها كاري انجام بدهند به سود شماست، شما از كساني هستيد كه يقيناً محروميد.
تفاوت خوف عقلی و نفسی و معنای آن در ملائکه
﴿وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾؛ اينها از بهترين مصاديق عالِمان ديناند؛ فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[36]؛ اينها اِشفاق دارند، لرزاناند و مضطرباند از خشيت الهي؛ منتها خوف، خوف عقلي است؛ نظير ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[37]. يك وقت انسان از مار و عقرب ميترسد يك وقت از جهنم ميترسد يك وقت زماني وارد حرم شد حريم ميگيرد؛ حرم را شما احترام بكنيد يعني چه؟ يعني حريم بگيريد؛ اگر گفتند نسبت به فلان مقام احترام بكنيد يعني حريم بگيريد. انسان وقتي وارد حرم شد ميبيند ميترسد. خب اين ترس، ترس عقلي است ترس ممدوح است ترس محمود است؛ جرأت نميكند خودش را به ضريح نزديك بكند؛ اين يک خوف عقلي است.يك وقت است انسان از اتومبيلي كه با سرعت حركت ميكند ميترسد، اين يك خوفِ نفسي است؛ اما وقتي وارد حرم ميشود كمتر جرأت ميكند خودش را به ضريح بچسباند، اين يك خوفِ عقلي است؛ انسان حريم ميگيرد. چرا گفتند جلوتر از قبر امام نماز نخوانيد با اينكه عبادت است؟ اين ادب است اين احترام است اينها حريم گرفتن است؛ ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جنّتان﴾[38]، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾[39] كذا، اين خوفها، خوفهاي عقلي است [و] فرشتهها اين طور خشيت و اِشفاق و خوف نسبت به ذات اقدس الهي دارند: ﴿وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾.
چگونگی دلالت آيه ﴿وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ﴾ بر عدم وقوع الوهيت ملائکه
بعد فرمود: ﴿وَمَن يَقُلْ منهم﴾ ـ اينها البته به صورت جملهٴ شرطيه است ـ ﴿إِنِّي إِلهٌ مِن دُونِهِ﴾؛ كسي بخواهد بگويد من در عرض خدايم، اين را كسي نميگويد، اگر بگويد: ﴿مِن دونه﴾ اله هستم يعني رتبهٴ الوهيّت من پايينتر از رتبهٴ الوهيّت خداست كه مقرِّب الي الله باشم يا شفيع الي الله باشم، اگر كسي چنين ادّعايي بكند: ﴿وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ﴾. مستحضريد كه اين تعبير اگر به صورت جملهٴ شرطيه نبود خب نشانهٴ وقوع بود و تكليف و امثال ذلك اما به صورت جمله شرطيه است؛ جمله شرطيه وقوع را نميرساند، جملهٴ شرطيه با استحاله ممكن است با امكان هم ممكن است. اگر ﴿وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ﴾ به صورت جملهٴ شرطيه در آمده است، ميتواند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مطرح شده است كه به صورت جملهٴ شرطيه دربارهٴ انبيا آمده اين است؛ در سورهٴ مباركهٴ «انعام» نام شريف عدّهاي از انبيا(عليهم السلام) ذكر شده است، بعد از نام بردن عدّهاي از انبيا آنگاه در آيهٴ 88 ميفرمايد: ﴿وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَا كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ خب اين جملهٴ شرطيه است.
صِدق جملهٴ شرطيه به تلازم مقدّم و تالي است نه وقوع مقدّم؛ فرمود اين انبيايي كه ما اسمشان را برديم که انبياي ابراهيمياند، اگر مشرك بشوند تمام سعيشان باطل است. قضيه، قضيهٴ صادقه است؛ صِدق قضيه شرطيه به صِدق تلازم بين مقدّم و تالي است نه صدق مقدّم. فرمود اين انبيا(عليهم السلام) كه اساميشان را برديم که عبادِ صالحاند كذا و كذا، اگر ـ معاذ الله ـ شرك بورزند همهٴ كارهاي آنها باطل است. بنابراين جملهٴ شرطيه دلالت ندارد بر اينكه اين كار واقع شده يا مثلاً مكلّفاند؛ نظير اينكه همين مطلب دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آمده است كه ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[40]، فتحصّل كه فرشتهها بر فرضِ محال اگر بيراهه بروند، جزايشان جهنم است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
- سوره صافات، آیه 152.
2.سوره اخلاص، آیه 3.
3.سوره جن، آیه 3.
4.سوره صافات، آیات 149 ـ 152.
- سوره اسراء، آیه 111؛ سوره فرقان، آیه 2.
- سوره اسراء، آیه 70.
- سوره بقره، آیه 30.
3.سوره اعراف، آیه 179؛ سوره فرقان، آیه 44.
4.سوره جاثیه، آیه 23.
5.سوره تحریم، آیه 6.
- من لايحضره الفقيه، ج2، ص610
- سوره تحریم، آیه 6.
- الصحیفة السجادية، دعای 3.
- سوره عبس، آیات 15 و 16.
- سوره علق، آیات 3 و 4.
- نهج البلاغه، خطبه 183؛ «أنّ مالکاً اذا غَضِبَ علی النار حَطَمَ بعضُها بعضاً لغَضَبه».
- سوره جن، آیه 15.
- سوره اسراء، آیه 97.
- سوره نبأ، آیه 26.
- سوره انعام، آیه 160.
- سوره تحریم، آیه 6.
- سوره ذاریات، آیه 56.
- التفسیر الکبیر، ج 22، ص 136.
- سوره اعراف، آیه 179.
1.سوره یس، آیه 82.
- التفسیر الکبیر، ج 22، ص 136.
3.سوره یس، آیه 82.
- سوره مریم، آیه 64.
- سوره زمر، آیه 3.
- سوره یونس، آیه 18.
4.سوره نساء، آیات 48 و 116.
- تفسير القرآن الکریم (ملا صدرا)، ج 4، ص 321.
1.سوره مائده، آیه 3.
- سوره مائده، آیه 3.
- سوره مائده، آیه 3.
- سوره فاطر، آیه 28.
- سوره الرحمن، آیه 46.
- سوره الرحمن، آیه 46.
- سوره نازعات، آیه 40.
- سوره زمر، آیه 65.