06 10 2010 4787899 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 16 (1389/07/14)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ﴿25﴾ وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ﴿26﴾ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ﴿27﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ﴿28﴾

خلاصه مباحث مطرح شده

چون يكي از عناصر محوري سوَر مكّي مسئله توحيد است و سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم در مكه نازل شد، جريان توحيد در اين سور‌ه به صورت شفاف و روشن ارائه شد. دو مقام را در اين بخش اخير مطرح كردند: يكي استحالهٴ شرك [و] يكي امتناع شريك بودن فرشتگان. دربارهٴ استحالهٴ شرك، برهانش گذشت؛ برهان نقلي دارد برهان عقلي دارد [و] جمع هر دو [هم] ممكن است. آنچه در نوبت امروز مطرح است امتناع شريك بودن فرشته‌هاست كه [ممتنع است] فرشته‌ها سهمي در الوهيّت و ربوبيّت داشته باشند، فرزندان خدا باشند ـ معاذ الله ـ و مانند آن كه اين مقام ثاني را ـ به خواست خدا ـ بايد بعداً شروع بكنيم.

روشن شدن حکمت افعال الهی در روز قيامت

در تتمّهٴ مقام اول فرمود ذات اقدس الهي هرگز زير بار سؤال نمي‌رود. ممكن است برخي از اسرارِ كارهاي الهي مجهول باشد، انبيا و اولياي الهي براي جهل‌زدايي مأموريت يافتند كه كارِ خدا را تبيين كنند؛ گاهي خضرِ راه فرا مي‌رسد و مشكل را حل مي‌كند و توضيح مي‌دهد. گاهي مجهول است كه سرّ کار خدا چيست اما هرگز خدا زير سؤال نمي‌رود كه كاري بر خلاف عقل و حكمت بكند (اين ممكن نيست). ممكن است انسان نفهمد رازِ كار خدا چيست [که] اينجا سؤالِ استفهامي مطرح است؛ اما سؤالِ اعتراضي در جايي است كه انسان بفهمد اين كار بر خلاف حكمت است و تمام جهلها هم در صحنهٴ قيامت روشن مي‌شود؛ روزي كه حقيقت روشن خواهد شد، آن روز ديگر جهلي براي كسي نمي‌ماند. بنابراين كارهاي خدا يا معلوم‌الحكمه است يا اگر مجهول باشد با سؤال استفهامي حل مي‌شود و اگر اسرارش في ‌الجمله معلوم بود نه بالجمله، در قيامت بالجمله روشن خواهد شد، پس خداوند زير بار سؤال نخواهد رفت: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ اما ديگران چه آلهه و چه عابدان آنها، زير سؤال مي­روند.

وجه جمع ميان دو طايفه از روايات درباره سؤال در قيامت

در قرآن كريم راجع به سؤال دو طايفه آيه مطرح است: يك طايفه اين است كه آنها زير سؤال مي‌روند چه اينكه همين آيه ﴿وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ از اين قبيل است [يا] ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ[1] از همين قبيل است و مانند آن [و] طايفهٴ ثانيه آياتي است كه دلالت دارد بر اينكه اينها زير سؤال نمي‌روند؛ آيهٴ 39 سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» اين است: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ[2]؛ هيچ كسي از گناهش سؤال نمي‌شود، با اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ[3]؛ ما انبيا را و اُمم را (همه را) زير سؤال مي‌بريم؛ خب سؤال عمومي است [ولي] در اينجا دارد كه ﴿فيومئذ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ[4]. در جمع بين اين دو طايفه از آيات وجوهي گفته شد كه يكي از آن وجوه اين است كه قيامت مواقف متعدّدي دارد، روزي است كه پنجاه هزار سال است يعني پنجاه هزار موقف دارد و مانند آن، در برخي از مواقف سؤال مي‌كنند، در بعضي از مواقف متوقّف مي‌كنند، در بعضي از مواقف به سؤالها پاسخ مي‌دهند، در بعضي از مواقف كيفر مي‌دهند، اين طور نيست كه همهٴ آن پنجاه هزار سال يا پنجاه هزار موقف يك حكم داشته باشد، بنابراين در يك موقف فرمود ايست بازرسي است: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ[5]؛ اينها را متوقّف كنيد تا از اينها سؤال بشود [و] در موقف ديگر دارد كه راه اينها باز است: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾. بنابراين اصلِ سؤال قطعي است منتها موقف سؤال فرق مي‌كند، پس آيهٴ 39 سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» كه دارد: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾، با آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انبياء» با آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» با آيهٴ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ منافي نيست.

دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر بطلان و استحاله شرک

بعد فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾؛ اينها غير از خدا آلهه‌اي را پذيرفتند. بعد فرمود ما برهان عقلي اقامه كرديم بر استحاله، برهان نقلي اقامه مي‌كنيم بر استحاله، شما دليل بياوريد يا عقلي يا نقلي كه شرك حق است: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾؛ شما دليل عقلي كه نداريد، دليل نقلي هم نداريد براي اينكه كتابهاي انبياي قبلي هم مثل قرآ‌ن همه‌شان منادي توحيدند: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾. برهان عقلي كه اقامه كرديم حرفِ من و حرف امّت من است، چون وحي­اي كه مستقيماً به من نازل شده و غير مستقيم و مع‌الواسطه به امّت رسيده مسئله توحيد است؛ آنچه در قرآن كريم آمده كه مستقيماً به سوي من نازل شد و به طور غير مستقيم براي امّت اسلامي مسئلهٴ توحيد را در بر دارد. در قرآ‌ن فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[6] يعني اين قرآن هم به سوي تو نازل شد هم به سوي مردم تنزيل شد منتها از راه شما به مردم رسيد [يعني] وحي را شما گرفتيد به مردم ابلاغ كرديد وگرنه اين كتاب براي مردم هم نازل شده است. فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾، پس اين كتاب هم اِنزال الي الرسول است هم تَنزيل الي الناس؛ نظير آبشاري كه از بالا مي‌ريزد و سنگ بزرگي [جلوي مسير] آن را مي‌گيرد بعد به دامنه‌اش منتقل مي‌كند، اين وحي را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گيرد و به مردم ابلاغ مي‌كند، پس وحي به مردم مي‌رسد منتها با ابلاغ پيغمبر با بيان پيغمبر با زبان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم).

فرمود آنچه وحي الهي است همين است، آنچه در قرآن كريم است همين است، آنچه براي من بلا واسطه نازل شده است همين است، آ‌نچه براي امّت اسلامي مع الواسطه نازل شده است همين است: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ﴾ و همچنين انبياي الهي و اُممشان همين طورند؛ در كتابهاي آسماني [ديگر] هم مسئلهٴ توحيد آمده است.

تبيين محدوده جريان عقل و نقل و نمونه­های هر يک

سرّ اينكه قرآن كريم توحيد را به نقل وابسته مي‌داند براي اينكه نقل در مسئلهٴ توحيد كافي است، گرچه در مسئلهٴ [اثبات] اصل مبدأ كافي نيست. بيان ذلك اين است كه در بعضي از موارد تنها دليل، عقلي است و نقل در آنجا كارآيي ندارد [و] در بخشي از موارد تنها دليل، نقلي است و عقل كارآيي ندارد [و] در بعضي از موارد هم عقل كارآيي دارد هم نقل. آنجا كه عقل كارآيي دارد و مستقل است و نقل اصلاً كارآيي ندارد، جريان اثبات اصلِ مبدأ است كه خدا در عالَم هست. يك جهان‌بيني الهي كه ثابت مي‌كند در جهان خدايي هست و خدا جهان‌آفرين است، درباره اين هيچ نقلي كارگشا نيست براي اينكه هنوز مسئلهٴ وحي و نبوّت و امثال ذلك ثابت نشده [و] هنوز خدا ثابت نشده تا فرستاده‌هاي او حرفِ او را به ما ابلاغ كنند؛ اينجا جاي نقل نيست، عقل است و لاغير. در بعضي از موارد جاي نقل است جاي عقل نيست مثل فروع جزيي [مثلاً] اسراري كه در عبادت هست. مي‌بينيد در مسئلهٴ حج از اسرار عبادي زياد هست [مثلاً] اگر كسي خواست اِحرام ببندد در حجّ قران، اگر مثلاً آن نَعل را روي گردن شتر آويزان كند، اين به منزلهٴ تكبيرةالإحرام اوست، به منزلهٴ لبيك گفتن اوست، احرام بسته مي‌شود، اين جزء شعائر الهي است و مانند آن؛ خب اين اسرار را هرگز عقل نمي‌فهمد كه چرا بايد هفت سنگ به آن مَرما بزنند يا هفت بار دور كعبه بگردند يا هفت بار بين صفا و مروه سعي كنند، اينها جزئياتي است كه عقل اصلاً به آنها دسترسي ندارد [و اينها] كار نقل است؛

توحيد الهی محدوده مشترک ميان ادله عقلی و ادله نقلی

ولي خطوط كلي عقايد، خطوط كلي اخلاق، خطوط كلي فقه، خطوط كلي حقوق را البته هم عقل مي‌تواند دسترسي داشته باشد هم نقل.

توحيد هم از همين قبيل است؛ توحيد را هم با دليل عقلي مي‌شود ثابت كرد هم با دليل نقلي يعني بعد از اينكه با دليل عقلي، اصلِ مبدأ ثابت شد كه خدايي هست، حالا اگر آن خداي سبحان معجزه آورد و پيغمبر فرستاد و اين پيغمبر گفت در جهان بيش از يك خدا نيست خب اين ثابت مي‌شود، براي اينكه توحيد حرفِ همان خدايي است كه عقل وجود او را ثابت كرده است. اگر وجود الله ضروري شد و قطعي شد [و] همان خدا با معجزه پيامبري فرستاده است، ما يقين پيدا مي‌كنيم اين فرستادهٴ اوست و همان خدايي كه عقل وجود او را ثابت كرده است، به وسيلهٴ پيامبر به ما گفت كه «لا إله الاّ الله» يعني هيچ مبدئي در جهان نيست مگر خداي واحد، خب اين ثابت مي‌شود. بنابراين توحيد را هم مي‌شود با عقل ثابت كرد هم مي‌شود با نقل، اصلِ مبدأ را فقط با عقل مي‌شود ثابت كرد و خطوط جزئي احكام فقهي و مانند آن را فقط نقل به عهده دارد [و] عقل اصلاً به آنها دسترسي ندارد. اينكه فرمود: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ براي آ‌ن است كه توحيد را هم با برهان عقلي مي‌شود تمام كرد هم با برهان نقلي.

﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ﴾؛

بيان برخی نکات لطيف ادبی در آيات محل بحث

در مسئلهٴ معرفت اين كلمهٴ ﴿بَل﴾ را به كار مي‌برد [و] در مسئلهٴ عبادت آن ﴿أمِ﴾ که منقطه است و كارِ «بَل» را مي‌كند به كار برده است؛ اين ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ كه در آيهٴ 21 آمده ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾ و ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ كه در آيهٴ 24 آمده كارِ «بل» اِضرابيه را مي‌كند يعني «بل اتّخذوا»، آن وقت براي پرهيز از تكرار ديگر اينجا «أم» نفرمود، فرمود «بل» [يعني] در مسئلهٴ معرفتي فرمود: ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾.

براي اثبات اينكه نقل هم مثل عقل مبيِّن توحيد است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾؛ ما هيچ پيامبري را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه به صورت مستمر، در گذشته و حال، وحيِ ما توحيدي است. مناسب با ﴿أَرْسَلْنَا﴾، «أوحينا» است يعني مناسب اين بود كه بفرمايد «وما أرسلنا من قبلك من رسول الاّ أوحينا اليه»؛ اما براي اينكه روشن كند گذشته و حال، مستمرّ هم است [و] آنكه قبلاً گفتيم الآن هم داريم مي‌گوييم، به صورت فعل مضارع ذكر كرد كه مفيد استمرار باشد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾. خب اينها عصارهٴ بحث در مقام اول كه شرك مستحيل است و خداوند ﴿لا شريك له[7].

تبيين مرتبه فرشتگان و نفی <نبات اللّهی>

[مي­رسيم به] مقام ثاني بحث كه عدّه‌اي فرشته‌ها را شريك خداي سبحان تلقّي كردند: ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾؛ اينها فرشته‌ها را بنات‌الله فرزندان خدا مي­شمردند و [اينکه] خداوند اينها را به عنوان فرزند اتّخاذ كرده است؛ حالا اتّخاذ ولد يعني به اينها سِمت ربوبيّت و الوهيّت داد يا حرفِ تندتر بعضيها كه ﴿وَلَدَ الله[8]؛ گفتند ـ معاذ الله ـ خدا والِد است؛ اين تعبير ﴿وَلَدَ الله﴾ را قرآن كريم از زبان برخي از وثنيين حجاز نقل كرده است. خب آن روزي كه جز حس، راهي براي معرفت نبود يا اينها نداشتند، همين طور فكر مي‌كردند. در قرآن مي‌فرمايد هم اتّخاذ ولد محال است هم والد بودن محال است؛ هم ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ هم ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ[9]؛ هم آنهايي كه گفتند: ﴿وَلَدَ الله﴾ بيراهه رفتند هم اينهايي كه گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ بيراهه رفتند.

﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾؛ اين منزّه از آن است كه كسي را به عنوان فرزند قرار بدهد و منزّه از آن است كه كسي فرزند او باشد. اين فرشته‌هايي كه شما مي‌پنداريد [فرزند اويند]، اينها بندهٴ محض‌اند (يك)، در اثر بندگيِ تام به كرامت رسيده‌اند شدند كريم (دو) و در اثر خلوصِ در كرامت، مُكرَم شدند (سه).

بيان مراحل بندگی و کسب مقام صالحين

اين سه مرحله را قرآن كريم دربارهٴ انسانها هم مطرح مي‌كند: مرحلهٴ اول اين است كه انسان راه عبادت را طي كند كه بندهٴ خدا بشود نه بندهٴ هوا؛ مرحلهٴ دوم آن است كه اين راه را ادامه بدهد جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[10] باشد كه ايمان داشته باشد و كارهاي صالح انجام بدهد واجبها را انجام بدهد حرامها را ترك كند و مانند آن؛ مرحلهٴ ثالثه آن است كه اين ايمان و عمل صالح براي او مَلكه بشود [و] به منزلهٴ فصل مقوِّم بشود [تا] خودش جزء صالحين بشود نه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.

اين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به بخش عمل است يعني اينها در مقام عمل كارِ خوب مي‌كنند اما صالحين مربوط به گوهر ذات است كه دربارهٴ وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) گفته مي‌شود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[11]؛ صالحين يعني كساني كه در گوهر ذات صالح­اند [که] اين نصيب هر كس نخواهد شد.

اين راهي كه براي انسانها هست براي فرشته‌ها هم هست منتها حالا در انسانها اکتسابي است [ولي] در آنجا با كرامت الهي همراه است و موهبتي است مسئله ديگري است. فرشتگان بندگان خدايند جز بندگي چيزي ندارند و اين بندگي­شان مستمر است و به وسيلهٴ اين بندگي كرامت تحصيل مي‌كنند و چون بندگان خالص و كريم الهي‌اند، خداي سبحان اينها را انتخاب مي‌كند مي‌شوند «مُكرَم»؛

مقام مخلَصين و منشأ عدم دسترسی شيطان به ايشان

نظير «مُخلِص» و <مخلَص> به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه)[12] كه برخيها در اثر عبادتهاي صالحانه به مقام مخلِصين مي‌رسند كه «أخلصوا العمل لله» مي‌شوند «مخلِص»، در بين مخلِصين، خداي سبحان يك عدّه را برچين مي‌كند که «استخلصهم الله لنفسه»، مي‌شوند «مخلَص» كه ابدا شيطان نسبت به آنها دسترسي ندارد براي اينكه شيطان ابزارش چيزهايي است كه آنها زير پا گذاشتند [و] آنها چيزهايي را مي‌طلبند و مي‌خواهند كه شيطان نمي‌تواند بدلي‌اش را جعل كند.

فريب دادن براي جايي است كه کسي بتواند بدلي را جعل كند. اگر كسي فقط در يك رشتهٴ خاص به كمال رسيده است [و] ديگري آن رشته را اصلاً بلد نيست، نمي‌تواند بدلي‌اش را جعل كند. ابزار كار شيطان دنياست، اگر كسي از دنيا گذشت و اين «حُبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»[13] را زير پا گذاشت، شيطان با چه ابزاري مي‌تواند او را فريب بدهد؟! نه اينكه شيطان دلش براي مخلَصين سوخت يا نسبت به آنها احترام مي‌گذارد، او ﴿عدوٌّ مُبين[14] است منتها دسترسي ندارد، خب با چه ابزاري آنها را فريب بدهد؟! گفت من همه را فريب مي‌دهم ﴿ِلأغوينهم اجمعين* إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[15]؛ من به آنها دسترسي ندارم؛ مثل اينكه وهم نمي‌تواند با عقل بجنگد براي اينكه موهومات در حدّ معاني جزئيه‌اندو وهم، معاني مجرّد كلي را درك نمي‌كند تا به جنگ عقل بيايد. اين هم همين طور است؛ ابزار شيطنتِ شيطان محدود است، اگر ابزار شيطنت شيطان محدود بود راهي براي مبارزه با مخلَصين ندارد.

بنابراين انسانها اول بنده مي‌شوند بعد ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[16] مي­شوند بعد صالحين مي‌شوند بعد مخلِصين مي‌شوند بعد مخلَصين، فرشته‌ها هم بشرح ايضاً؛ آنها هم همين مراحل را دارند منتها با موهبت الهي، بنده‌اند عابدند مخلِص‌اند بعد مخلَص، مُكرِم‌اند بعد مكرَم؛ در اين كريمه فرمود: ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾.  

تعبير قرآن درباره مقام معلوم فرشتگان

اگر فرمود مكرَم‌اند يعني به كرامتهاي الهي مي‌رسند، هر كسي در هر حدّي هم است بيش از آن آرزو نمي‌كند، حَسد هم در آنجا نيست [و] هر كدام كار خودشان را راضيانه انجام مي‌دهند؛ مثل اينكه سامعهٴ ما نسبت به باصره هيچ حسدي ندارد؛ گوش از اينكه نمي‌بيند نگران نيست كارِ گوش همين است كه بشنود، چشم از اين نظر كه نمي‌شنود نگران نيست چون چشم كارش اين است كه ببيند؛ فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[17]؛ هر كدام ما درجه‌اي داريم و در درجه‌مان هستيم. ديگر بين چشم و گوش نزاعي نيست كه گوش بگويد من چرا نمي‌بينم [يا] چشم بگويد من چرا نمي‌شنوم و رنجي ببرند حسادتي داشته باشند (اين طور نيست).

در بهشت هم همين طور است؛ در بهشت كه غُرف مبنيه دارند و درجات دارند، آن كسي كه غرفه بالايي جاي اوست مي‌تواند سري به غرفهٴ پاييني بزند و آن كه در غرفهٴ پايين نشسته نمي‌تواند برود غرفهٴ بالا همين طور است. اين طور نيست كه غُرَف مبنيه در يك سطح باشند، اين غُرف بعضها فوق بعضٍ؛ آن كه در غرفهٴ بالاست مي‌تواند سري به غرفهٴ پايين بزند اينكه در غرفهٴ پايين است اصلاً نمي‌تواند سري به غرفهٴ بالا بزند و نگران هم نيست مثل اينكه اين آقا كه نماز صبحش را مي‌خواند و نماز شب هم مي‌خواند اين در غرفهٴ بالاست [و] آن كسي كه فقط نماز صبحش را مي‌خواند اهل نماز شب نبود او ديگر غرفهٴ بالا جايش نيست. اينجا [در اين دنيا] ممكن است غبطه‌اي يا حسادتي يا چيزي راه پيدا كند ولي آ‌نجا هر كسي به كار خودش راضي است مثل اعضا و جوارح ما، خطوط ما، نفوس ما، درجات ما؛ در درون، وهم هرگز به جنگ خيال نمي‌رود خيال هرگز به جنگ وهم نمي‌رود. فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[18] و به معلوميّتشان هم راضي‌اند، راضي‌اند به همين كار ذات اقدس الهي. فرمود:

تعبير لطيف قرآن در آيه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾

﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾؛ اينها بندگان مُكرَم‌اند و هرگز سبق و لحوقي را هم بيجا روا نمي‌دارند.

براي بيان كردن اينكه اينها در مقام عمل، مطيع دستورهاي الهي هستند فرمود: ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾. اين ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ ظاهرش اين است كه مثلاً بايد مي‌فرمود «لا يسبقوا قولهم قول الله»؛ اما اينكه فرمود: ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾؛ اينها قول خدا را جلو نمي‌زنند يعني اينها در مقام اراده و فكر و عمل و اينها، قبل از دستور خدا حركت نمي‌كنند. از يك طرف ذات، از يك طرف قول كه مسابقه نمي‌دهند، اگر گفتيم «لا يسبقون» بايد بگوييم «لا يسبقون الله»؛ اگر سخن از قول الله است بايد بگوييم: «لا يسبقوا قولهم قول الله» اما از اين طرف ذات، از يك طرف قول، اين بايد با آن توجيه حل بشود. خب، «لا يسبقون» فرشته‌ها، قولِ خدا را؛ منظور از قول خدا ارادهٴ فعلي است و مانند آن، پس اينها جلو نمي‌زنند. مستحضريد كه همين تعبير زيبا در زيارت «جامعه» براي اهل بيت(عليهم السلام) هم آمده يعني در همين زيارت جامعه دربارهٴ ائمه(عليهم السلام) همين هست كه «لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[19]. اولياي الهي هم همين طورند؛ اين طور نيست كه قبل از خواستنِ خدا، قبل از اينكه خدا دستوري بدهد و چيزي اراده كند اهل بيت چيزي بخواهند. خب پس «لا يسبقون» فرشته‌ها، خدا را در قول و اراده؛ بدون ارادهٴ خدا حركت نمي‌كنند.

براي افادهٴ حصر يك وقت است ما مي‌گوييم جلوتر از قول خدا نمي‌روند يعني وقتي كه با قول خدا مي‌سنجيم اينها تابع‌اند اما غير قول خدا را اصلاً اعتنا نمي‌كنند [و] فقط به قول خدا و امر خدا عمل مي‌كنند، اين حصر را از چه چيزي مي‌فهميم؟ از جملهٴ ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ نه «يعملون بأمره». گرچه براي رعايت فواصل، ﴿يَعْمَلُونَ﴾ مؤخّر ذكر شد اما مفيد حصر بودن هم به همراه آن آمده است. اين ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ دو نكته را به همراه دارد: يكي رعايت فواصل است كه ﴿يَعْمَلُونَ﴾ ذكر شده؛ دوم اينكه تقديم اين متعلّق [و] اين مفعول واسطه مفيد حصر است [يعني] اينها فقط به امر خدا عمل مي‌كنند. اگر فقط به امر خدا عمل مي‌كنند مي‌شوند مُكرَم؛ اينها اول از كرامت عملي برخوردارند بعد مي‌شود مَلكه، بعد مي‌شود فصل مقوِّم، بعد مي‌شوند مُكرَم؛ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾، از اين جهت مُكرَم‌اند.

تبيين علم الهی به احوال فرشتگان

در سورهٴ مباركهٴ «مريم»(سلام الله عليها) تعبيري بود كه آن تعبير جامع‌تر از اين آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است. در اين آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده كه ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾؛ چون از حال و گذشتهٴ اينها ـ ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾ يعني حال، ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ يعني گذشته كه اينها پشت‌ سر گذاشتند ـ خدا باخبر است و اينها هم مي‌دانند خدا عالِم است «بما أيديهم و ما خلفهم»، پس خود را در مشهَد و محضر خداي سبحان مي‌بينند. اين دوتا: هم حال هم گذشته؛ خداوند حالِ آنها را مي‌داند و گذشتهٴ آنها را مي‌داند؛ لكن آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» گذشت از اين جامع‌تر است؛ آيهٴ 64 سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين بود كه فرشته‌ها مي‌گويند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ كه اين مفيد حصر است چون مسبوق به نفي است؛ ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ﴾ يعني براي ربّ تو، براي پروردگار تو، براي خداي سبحان ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾؛ بين ايديِ ما كه در پيش داريم و آنچه  پشت ‌سر گذاشتيم و آنچه بين اين دو هست.

در آنجا بسياري از مفسّرين اين ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ را بين ماضي و آينده معنا كردند يعني خداوند ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ [يعني] گذشته را مالك است ﴿مَا بَيْنَ أيدينا﴾ [يعني] آينده را مالك است ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ را هم كه حال است مالك است؛

تعبير دقيق علاّمه درباره آيه شصت و چهارم سوره <مريم>

اما لطيفه‌اي كه در الميزان بود اين بود كه اين ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ را به زمان و زمين نزد، آنجا ديگر جا براي زمان و ماضي و حال نيست [فرمود] امور قبلي و علل قبلي كه ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ است از آنِ اوست، امور بعدي كه معاليل و آثار ماست از آنِ اوست، بين علل قبلي و معاليل بعدي كه گوهر هستيِ ماست از آنِ اوست[20]، آن وقت براي ما نمي‌ماند؛ نه اينكه ما اين وسط مالك چيزي هستيم و فقط امور زميني و زماني براي اوست. فرمود: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ [يعني] علل قبلي كه ما پشت‌سر گذاشتيم و ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ شد و معاليل و آثار بعدي كه ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ است و تابع وجود ماست همه مِلك و مُلك است، بين علل قبلي و معاليل بعدي كه گوهر هستي ماست براي اوست، آن وقت چيزي براي ما نمي‌ماند. اگر كسي به مقام فناي محض رسيد اين‌چنين مي‌بيند، خب قهراً مي‌شود: ﴿بل عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

  1. سوره صافات، آيه 24.
  1. سوره الرحمن، آيه 39.
  1. سوره اعراف، آيه 6.
  1. سوره الرحمن، آيه 39.
  1. سوره صافات، آيه 24.
  1. سوره نحل، آيه 44.
  1. سوره انعام، آيه 163.
  1. سوره صافات، آيه152
  1. سوره اخلاص، آيه 3.
  1. سوره بقره، آيه 25.
  1. سوره بقره، آيه 130؛ سوره نحل، آيه 122؛ سوره عنکبوت، آيه 27.
  1. الميزان، ج 14، ص 275.
  1. الکافی، ج 2، ص 131.
  1. سوره بقره، آيه 168.
  1. سوره حجر، آيات39و40؛ سوره ص، آيات82و83
  1. سوره بقره،  آيه 25.
  1. سوره صافات، آيه 164 
  1. سوره صافات، آيه 164.
  1. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 610.
  1. الميزان، ج 14، ص 82.

دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق