اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ¬نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ﴿25﴾
استدلال متفاوت قرآن در برابر گروههای مختلف مشرکين
جريان توحيد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه از سوَر مكّي است از خصوصيّتي برخوردار است، براي اينكه مورد مبتلاي مردم حجازِ آن روز، جريان وثنيّت و تعدّد آلهه بود. قرآن كريم اين مسئله شرك را از چند جهت مستحيل دانست [و] در مقاطع گوناگون براي اقوام و گروههاي مختلف برهان اقامه کرد؛ با تودهٴ مردم از يك منظر، با محقّقانشان از منظر ديگر، با متكلّمانشان از منظر ديگر، با مفسّرانشان از منظر ديگر، با هر كدام از اين فِرَق و مِلل و نِحل و اقوام از منظر خاصّ آنها برهان اقامه كرد و استحالهٴ اين شيء را ثابت كرد. نسبت به مقلّدان فرمود اصلِ تقليد در اين گونه از امور باطل است؛ شما كه ميگوييد: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ و ﴿مُقْتَدُونَ﴾ اصل تقليد باطل است وگرنه هر ملّتي به عقايد نياكانش باقي است: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ ، پس نسبت به مقلّدان و تودهٴ مردم از منظر بطلان تقليد استدلال كرد.
چگونگی استدلال قرآن در برابر کلام مشرکين
متكلّمانشان ميگفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾ ؛ ميگفتند اين كار را خدا قبول دارد؛ الله را اينها ميپذيرفتند بعد ميگفتند تعدّد آلهه و وثنيّت و صنميّت را خدا قبول دارد زيرا خدا عالِم مطلق است الله عالِم مطلق است و قدير مطلق است و ميداند كه ما به شرك تَن در داديم، اگر اين شرك مرضيّ او نباشد جلوي ما را ميگيرد: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾ كه قرآن كريم اينها را با هدايت به فرق بين ارادهٴ تكويني و ارادهٴ تشريعي هدايت كرده است فرمود خدا عالِم به كلّ شيء است يك، قادر بر كلّ شيء است دو، اما خدا جلوي معصيت را نميگيرد [و] انسان را آزاد گذاشته است: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ؛ انسان تكويناً آزاد است منتها تشريعاً فرمود اين شرك است و جهنم دارد و عذاب الهي دارد وگرنه هر كسي هر گناهي را ميتواند توجيه كند بگويد خدا جلوي قتل و خونريزي را هم ميتواند بگيرد خب چرا نميگيرد! خداي سبحان كه در نظام تكوين اعلام كرده كه بشر آزاد است: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ [فرمود] ما بشر را آزاد خلق كرديم چون كمال در همين آزادي است: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ ؛ ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾ و امثال ذلك؛ ولي راهنمايي كرده عقلاً و فطرتاً، نقلاً و وحياً كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است چه چيزي جهنم در پی دارد و چه چيزي بهشت (اين بيان قرآن کريم با آن گروه).
با محقّقانشان از همين راه [برهان اقامه کرد] كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾؛ از راه برهان عقلي [وارد شد] كه اگر [چيزي] اله باشد بايد علمش عين ذات او باشد و چون آلهه متعدّدند، علوم متعدّد است، تشخيص متعدّدند، نفسالأمر و واقعيّتها متعدّدند و عالَم ميشود فاسد.
تبيين استدلال قرآن در برابر محدثان و مفسّران مشرک
فرمودند شما كه به شرك تَن در داديد يا بايد به دليل عقلي اكتفا ميكرديد يا به دليل نقلي؛ اگر اهل استدلال عقلي هستيد كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ و مانند آن ادلهٴ عقلي است و استحالهٴ شرك را ثابت ميكند [و] اگر جزء مفسّران و محدّثان و علماي نقل هستيد بالأخره يك كتاب آسماني بايد مسئلهٴ شرك را امضا كند [در حالي که] همهٴ كتابهاي آسماني دارد اين را باطل ميكند: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾. بالأخره شما يا بايد به نقل تكيه كنيد يا به عقل، اگر به عقل تكيه كنيد كه عقل، استحالهٴ تعدّد آلهه را تضمين ميكند [و] اگر به نقل تمسّک كنيد كه همهٴ انبيا حرف ما را ميزنند. اينكه ميفرمايد: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ يا در آيه بعد ميفرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ﴾ يعني حرف همه انبيا همين است؛ بالأخره شما بايد به يك جا تكيه كنيد يا نه؟!
برخيها ميگويند كه تعدّد آلهه به اين معنا كه ما صنم و وثن را بپرستيم، دليل عقلي بر خلاف آن است؛
عدم دلالت ادلّه نقلی و عقلی برای اثبات شرک و تثليث
اما تعدّد آلهه به معناي تثليث و مانند آن، عقل استحالهٴ اين را نميفهمد كه در عين حال كه يكي هست، سه خدا باشد: اب و ابن و روحالقُدُس؛ برخي از عالِمان مسيحي ميگويند اين، طوري است فوق طورِ عقل، عقل اين را نميفهمد. قرآن كريم ميفرمايد بسيار خوب، عقل نميفهمد، نقل كه بايد اثبات كند، شما در كتابي از كتابهاي انبيا مسئلهٴ تثليث را بياوريد. خيلي از اين مسيحيها مدّعياند كه اين معنا عقلي نيست قلبي است اين را عقل نميفهمد، بسيار خوب، بر فرضِ پذيرش اين ادّعاي باطل، بالأخره نقل بايد اين را ثابت كند. انسان گاهي ميگويد كه در تعبّديّات، عقل پي نميبرد، آن براي امور جزئي و تعبّدي است، آن فراوان است. عقل بعد از اينكه اصلِ مسئله وحي و نبوّت را ثابت كرده است ميگويد چون خيلي از اسرار است مربوط به آن عالَم و من هيچ دسترسي ندارم كه [مثلاً] در برزخ چه خبر است در قيامت چه خبر است، چه چيزي براي آنجا نافع است، من چه ميدانم كه چرا نماز صبح بايد دو ركعت باشد آن هم جَهر [لذا] هر چه شارع گفته من ميگويم چشم (اين را عقل ميگويد) ميگويد من در آن گونه از مسائل كه هيچ راهي ندارم فقط بايد گوش باشم؛ اما در جهانبيني و در خطوط كلي خب همان عقلي كه خدا را ميفهمد، توحيدش را ميفهمد، وحي و نبوّتش را ميفهمد، اين مسائل را هم ميفهمد.
بسيار خوب بگوييد مسئلهٴ تثليث را عقل نميفهمد، خب نميفهمد، شما دليل نقلي بياوريد، بالأخره كتابي بايد اين تثليث را ثابت كند، لذا در جريان توحيد ميفرمايد برهاني داريد بياوريد، برهانتان يا بايد عقلي باشد يا نقلي، برهان عقلي [نداريد چون] الآن ما اقامه كرديم كه تعدّد آلهه مستحيل است، برهان نقلي هم نميتوانيد بياوريد براي اينكه ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾؛ قرآني كه با من است همين حرف را دارد، تورات و انجيل و صُحف انبياي گذشته كه با آنهاست همين حرف را دارند، پس شما دستتان خالي است، هر پيامبري هم كه آمد همين توحيد را آورده پس عقلاً و نقلاً دستتان خالي است. فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾، برهان هم يا بايد نقلي باشد يا عقلي، [بعد فرمود:] ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾.
ديدگاه علامه در نحوه استدلال آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾
تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين از سنخ منع است با ذكر سند . مستحضريد كه همان طوري كه ادبيات لازم است تا انسان مواظب زبانش باشد [تا] درست حرف بزند، منطق هم لازم است تا مواظب فكرش باشد كه درست فكر بكند، بالأخره اين قالبريزي اندازه ميخواهد.
روشهای سه¬گانه منطق در رد استدلال خصم
در منطق ميگويند اگر يك وقت كسي حرفي زد انسان بخواهد آن را باطل كند سه راه دارد: يا «منع» است يا «نقض» است يا «معارضه» يعني اگر كسي قياسي اقامه كرد صغرايي و كبرايي طرح كرد [و] يك نتيجه گرفت، كسي بخواهد اين حرف را نقد كند سه راه دارد كه جمع اينها هم ممكن است. يكي راهِ «منع» است مثلاً بگويد كه مقدمهٴ اول ممنوع است يا مقدمهٴ دوم ممنوع است، اين همان است كه گاهي ميگويند: «نَمْنَعُ الصغريٰ» يا «نمنع الكبريٰ» و دليل ميآورند ميگويند كه صغرا به اين دليل ممنوع است يا كبرا به اين دليل ممنوع است. راه دوم راه <نقض> است يعني كاري به صغرا و كبرا ندارند، ميگويند اين قياس اگر نتيجه ميداد همين قياس در جاي ديگر جاري ميشود و نتيجه نميدهد، اين تخلّف مَدلول از دليل نشانهٴ آن است كه اين دليل نيست، ميگويند نقض ميكنيم به فلان مورد. اين كاري به صغرا و كبرا ندارد [يعني] احديالمقدّمتين را منع نميكند [بلکه] مجموعه اين دليل را زير سؤال ميبرد ميگويد اگر اين دليل، حجّت تام بود، همين دليل را ما در جاي ديگر اجرا ميكنيم و نتيجه نميدهد؛ اين را ميگويند: «نقض». سوم راه «معارضه» است يعني كاري به صغراي قياس يا كبراي قياس يا مجموعهٴ دليل ندارند [بلکه] در عرض اين دليل يك دليل ديگر ميآورند كه چون در عرض آن است ميگويند معارض آن است. خب، ميگويند شما آن دليل را اقامه كرديد براي فلان مطلب، ما اين دليل را اقامه ميكنيم براي اين مطلب، اينها ميشود «معارضه». در منطق اين سه راه هست.
در راه منع، اگر كسي صغرا را منع كند يا كبرا را منع كند دو حالت دارد: يك وقت ميگويد صغرا ممنوع است يا كبرا ممنوع است، آن مستدِل بايد صغرا را ثابت كند يا كبرا را ثابت كند؛ ولي يك وقت است كسي ميگويد صغرا ممنوع است به اين سند [يعني] براي منع صغرا سند ذكر ميكنند [آن گاه] آن مُستدِل، اگر سند منع را ابطال كند مطلب او تثبيتشده است. در اينجا سيدناالاستاد ميفرمايد از باب منعِ دليل است با ذكر سند ؛ شما ادّعا كرديد تعدّد آلهه را، ما تعدّد آلهه را منع ميكنيم و سند ما هم اين است؛ شما كه برهان بر شرک اقامه نكرديد تا دليل ما معارض آن باشد و در عرض آن باشد، اين ادّعايي كه كرديد اين ادّعا را ما با اين مطلب و با ذكر سند منع ميكنيم.
نفی شرک و ربوبيت آلهه در قرآن و تبيين صحيح مسئله شفاعت
قرآن كريم مسئله را باز ميكند ـ در اين گونه از موارد به صورت متن است در آيات ديگر به صورت شرح ـ ميفرمايد اگر غير خدا در عالَم سِمتي داشته باشد، اين يا بايد مستقلاً ذرّهاي را مالك باشد يا شريكِ خدا باشد در مالكيّت يا ظَهير و پشتوانه و دستيار و پشتيبان خدا باشد در كاري، هر كدام از آنها باشد محذور لازم ميآيد [و] محال ميشود، فقط شفاعت ممكن است آن هم بايد به اذن خدا باشد. چهار صورت فرض دارد كه سه صورتش مستحيل است يك صورتش ممكن، آن صورت ممكن فقط به اذن خداست. آن سه صورت مستحيل اين است كه غير خدا خالق ذرّهاي باشد بالاستقلال كه غير خدا چيزي را مستقلاً آفريده باشد، اينكه نيست؛ يا [غير خدا] با شركت خدا در آفرينش سهمي داشته باشد، اين هم كه نيست؛ يا خدا خالق باشد [و] او دستيار باشد مُعين و معاون باشد، اين هم كه نيست. اگر نه استقلال است نه شركت است نه مُظاهره [يعني] تالي، بأثره مستحيل، پس غير خدا هيچ سهمي ندارد، فقط ميتواند مُستكيناً مستجيراً در دستگاه خدا شفيع باشد، البته شفاعت ممكن است آن هم بايد به اذن باشد [و] خدا به انبيا و اوليا اذن داده [است ولی] به اين صنم و وثن اذن نداد.
اين بحث قبلاً هم به مناسبتهايي مطرح شده است؛ در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيات 22 و 23 اين مطلب است ـ گرچه هنوز به سورهٴ «سبأ» نرسيديم ولي به مناسبتهاي مختلف اين مطلب بازگو شد ـ فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ اين آلههاي كه غير از خدا شما ادّعا ميكنيد اينها را بخوانيد اينها چهكارهاند؛ يك: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾؛ اينكه بالاستقلال چيزي را مالك باشند [اين نيست]؛ دو: ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾؛ اينکه شريكِ خدا باشند در مالكيّت يا شريك خدا باشند در ربوبيّت يا شريك خدا باشند در خالقيّت اين هم كه نيست؛ سه: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾؛ خدا از اينها كمك نگرفته ـ «ظَهْر» يعني پُشت، اگر كساني پشتگرمي داشته باشند [و] به يكديگر پشت بدهند ميگويند مظاهره كرده¬اند؛ اين «تظاهرات» از ظهور نيست از ظَهْر است يعني پشت به پشت دادند ظهير يكديگر شدند پشتوانهٴ نظاماند پشتيبان انقلاباند؛ اين معني تظاهرات است نه يعني ظاهر شدن [بلکه] يعني ظهير شدن ـ فرمود اينها ظهير خدا هم نيستند كه پشتيبان خدا باشند، پشتوانه خدا باشند، دستيار خدا باشند، پس هيچ سِمتي براي غير خدا نيست. ميماند چهارم كه مسئلهٴ شفاعت است، خب شفاعت حق است ولي خدا به اينها اذن نداد؛ چهارمي اين است كه ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ و آن انبيا و اوليايند، پس اينها هيچكارهاند؛ اين تحليل عقلي است. اگر شما بخواهيد به غير خدا سر بسپاريد، اينها هيچكارهاند، خودتان را هدر داديد.
عدم استناد عقلی و نقلی مشرکين و جهل کلام ايشان
اگر بگوييد مسئله تثليث و امثال تثليث، طورٌ فوق طور عقل [و] عقل اينها را نميفهمد، در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» فرمود بسيار خوب، ممكن است بعضي از چيزها را عقل نفهمد ولي نقل که بايد بگويد؛ در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيهٴ چهار و پنج اين است: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي﴾ يعني «أخبروني» ﴿مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾؛ اينها در عالَم چهكارهاند [آيا] چيزي را آفريدند، نه، خب اگر خالق نيستند ربّ هم نيستند، چون پرورنده بايد آفريننده باشد تا باخبر باشد، خب چرا اينها را ميپرستيد؛ ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾. خب اگر چيزي را بالاستقلال نيافريدند [آيا] بالمشاركه خلق كردند؟ ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾؛ [آيا] اينها در گوشهاي شريكاند سهيماند، اين هم كه نيست. برای اين حرفتان يا بايد دليل عقلي بياوريد يا بايد دليل نقلي بياوريد: ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ بالأخره يا حرفِ ناقلانه يا حرفِ عاقلانه؛ يا حرفِ علمي بزنيد يا از سندي نقل بكنيد، شما دستتان كه خالي است.
اگر تثليث و امثال تثليث را ميگوييد مطلبي است فوق طورِ عقل، بالأخره يك مبدأ وحياني بايد اين را بگويد يا نه، دستتان كه خالي است؛ شرك و امثال شرك اگر به عقل و يا نقل تكيه نكند ميشود جَهل. فرمود: ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ٭ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، بنابراين حرف اگر نه سند عقلي داشت نه سند نقلي ميشود جَهل. بعد از اين سبر و تقسيم و نتيجهگيري فرمود اينها از حق به طرف باطل رفتند از علم به طرف جهل رفتند؛ اين ميشود انصافِ در مناظره و گفتگو لذا فرمود: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ﴾؛ خب يك عدّه ممكن است توبه كنند و برگردند ولي اكثري¬شان حق را نميفهمند حالا يا مقلِّدند يا خلط ميكنند بين تكوين و تشريع يا ميگويند اين طورٌ فوق طورِ عقل، بالأخره سخنِ عالمانه ندارند ﴿فَهُم مُعْرِضُونَ﴾؛ چون جاهلاند، از حق مُعرض و رو برگردان¬اند.
خب
تبيين برخی از موارد جهل و سفاهت مشرکين
شما به چه اميد اين آلهه را ميپرستيد ـ حالا براي اينكه سفاهت اين كار روشن بشود [اينها را مي¬گويد] ـ اگر به اين اميد ميپرستيد كه از اينها نفعي به شما برسد اينها كه خودشان زير سؤالاند؛ هم شما زير سؤال هستيد كه عابديد هم معبودهاي شما زير سؤالاند، بنابراين اگر شما براي اهداف و اغراض دنيايي بخواهيد اينها را قبول كنيد اينها كه خودشان زير سؤالاند. اگر برهان عقلي باشد دستتان خالي است، دليل نقلي باشد دستتان خالي است، لذا اينها را در كنار هم ذكر كرد فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾؛ ذات اقدس الهي اصلاً مسئول نيست يعني سؤالِ استفهامي هست سؤال استعطايي هست اما سؤال كه زير سؤال برود توبيخ و تعيير بشود فرض ندارد، براي اينكه اين سؤال توبيخي يا با ميزان و معيار قرار دادنِ خارج نظام است يا با معيار و ميزان قرار دادن داخل نظام [در حالی که] نه از درون نه از بيرون جا براي سؤال نيست.
اينکه از بيرون [جا برای سؤال نيست] از باب سالبه به انتفاء موضوع است يعني ما معياري [و] ميزاني خارج از نظام خلقت داشته باشيم كه كارِ خدا را مطابق آن بسنجيم چنين چيزي نيست، خود ما و معلومات ما و صوَر علمي ما در حوزهٴ نظام خلقتاند پس بيرون از نظام خلقت چيزي نيست ميزان و ترازويي نيست كه ما كارِ خدا را با آن ميزان بسنجيم. ميماند داخل نظام، داخل نظام هم كه عين حكمت است فرمود: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ ؛ عين حكمت و علم است، چيزي را ذات اقدس الهي بيجا نيافريد، سراسر حكمت است. خب پس خدا زير بار سؤال نميرود اما شما به اهداف و اغراض دنيايي تان نميرسيد يا به اهداف و اغراض اخروي¬تان هم نميرسيد اگر به آخرت معتقد باشيد [البته] اينها كه به آخرت معتقد نبودند؛ فرمودند اينها زير سؤال ميروند.
علّت سوزاندن آلهه¬های دروغين در قيامت
در آخرت هم اين آلهه را ميسوزانند گرچه اين آلهه اين سنگها و امثال سنگها سوخت و سوزشان به عنوان عذاب نيست اما براي اين عابدها تحقير و تَعذيب است؛ فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ عابد و معبود كلاهما في النار يا ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ که برخيها گفتند اين حجاره همان احجار صنم و وَثن بودند. خب آنها را كه ميسوزانند تعذيبي است براي عبادتكنندههاي آنها؛ در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا﴾ ؛ اگر اينها اله بودند كه وارد جهنم نميشدند.
بنابراين دربارهٴ بشر نظير افرادي مثل فرعون و امثال فرعون كه داعيهٴ ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ داشتند اينها كه به جهنم ميروند [لذا] نسبت به اينها احتجاج تام است، نسبت به اوثان و اصنام هم براي تحقير خود عابدها تام است، لذا آنها زير بار سؤال ميروند و خداي سبحان زير بار سؤال نميرود. آنها از دو جهت زير بار سؤال ميروند: هم از راه درون هم از راه بيرون؛ نه كارهاي آنها [از منظر] درون، نظاممند است نه مطابق با حكمتهاي بيرون.
﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ٭ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ﴾ ـ اين «أم»، «أم» منقطعه است ـ اينها غير از آلهه، اله ديگري را قبول كردند.
عدم تفاوت خودپرستی و بت¬پرستی
اصرار قرآن كريم بر نفي آلهه فرق نميكند. برخيها گفتند كه هيچ بُتي بدتر از بُت هوا نيست [گفتند] رقيقترين خدا همين هوس است [و] ثقيلترين و حجيمترين و سنگينترين خدا همين چوب و سنگ است. اينچنين نيست كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ كم از ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ داشته باشد؛ اينكه ميگويد من هر چه بخواهم ميكنم اين همان است فرقي نميكند، آن به اله بيرون سرسپردگي دارد اين به اله درون. اينكه ميگويد من هر چه بخواهم ميكنم، هر چه بخواهم انجام ميدهم و ميگويم، [اين] ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ است. لطيفترين اله همين هوا و هوس است نظير جاهليّت كه قبلاً يك نحو بود الآن يك نحو ديگر است، شرك و وثنيّت قبلاً طور ديگر بود الآن طور ديگر است. اگر كسي به مِيل خود عمل ميكند اين در حقيقت بتپرست است، چيز ديگري غير از اين نيست؛ فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ٭ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»