02 10 2010 4787809 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 13 (1389/07/10)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾

تبيين برهان آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾

سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از آن جهت كه در مكه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مكّي، اصول دين است و در اين سور‌ه بحثهايي از وحي و نبوّت و معاد مطرح شد، طرح بحثهاي توحيدي هم ضروري بود. در جريان ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ روشن شد كه اگر موجودي معبود شد و او را مي‌پرستند، بايد ربّ باشد و اگر ربّ بود، بايد خالق باشد، زيرا اگر آفريدگار نباشد نمي‌تواند پروردگار باشد. اگر موجودي از حقيقتِ موجود ديگر خبري ندارد چگونه مي‌تواند او را بپروراند؛ غير خالق از مخلوق خبري ندارد. آن كه آفريد و خالقِ عالَم است او حقيقت عالَم را مي‌داند، ديگري كه نيافريد از حقيقت عالَم بي‌خبر است و چون از حقيقت عالَم بي‌خبر است نمي‌تواند ربّ و پرورندهٴ آنها باشد و چون ربّ و پرورندهٴ آنها نيست نمي‌تواند معبود باشد. معبود كسي است كه بتواند كاري در نظام تكوين انجام بدهد و در نظام تكوين بيش از يك خالق و رب وجود ندارد، زيرا دو خالق يا دو رب، دو گونه عالَم را اداره مي‌كنند. چون بسيط‌اند (يك) و صفات آنها عين ذات آنهاست (دو), قهراً دو خدا دو گونه علم دارند؛ نه اينكه يک ما هو الواقع هست و اين دو خدا كارها را مطابق با آن واقع و قانون انجام مي‌دهند، چون قانوني و واقعي و نفس‌الأمري در كار نيست.

بعضي از مفاهيم است كه مقتضي انحصار است مثل اعلمِ كل؛ اما در حيطهٴ خودش مثلاً اگر كسي در فقه اعلم بود معنايش اين نيست كه در طب هم اعلم است؛ اگر ما علوم متعدّد [و] حقايق متعدّد داشتيم، بهترينهايش هم متعدّدند, اعلمهايش هم متعدّدند. اگر ما دو خدا داشتيم، يقيناً دو علم داريم دو واقعيّت داريم دو گونه عالَم داريم [و] بهترينِ هر كدامشان فرق مي‌كند. بنابراين نمي‌شود گفت چون <بهترين> واحد است، دو خدا حتماً بهترين را خلق مي‌كنند، چون در تشخيص <بهترين> علم دخيل است و دو علم [و] دو حكمت, دو بهترين دارند كه بحثش مبسوطاً گذشت.

اقسام سؤال و معنای آيه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾

در ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ به اين نكات اشاره شده است كه سؤال گاهي استفهامي است كه انسان مطلبي را نمي‌داند و سؤال مي‌كند نظير ﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ[1], ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ[2]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ[3]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ[4] و مانند آن كه اينها سؤالهاي استفهامي است. قِسم دوم سؤال استعطايي است كه انسان از ذات اقدس الهي چيزي مسئلت مي‌كند و خدا هم امر كرد فرمود: ﴿وَاسْئَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ[5]؛ همهٴ موجودات سؤالهاي استعطايي دارند يعني درخواست عطا مي‌كنند و ذات اقدس الهي هم به همه پاسخ مي‌دهد كه مجموع آن سؤال عمومي و جواب عمومي در يك آيه سورهٴ «الرحمن» ذكر شده كه ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ[6]، چرا؟ چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[7]؛ چون هر لحظه موجودات عالَم از خدا سؤال مي‌كنند و درخواست و حاجتشان را عرضه مي‌دارند، خداوند هم در هر لحظه فيضِ جديد دارد. چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾؟ چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كلّ يوم. اين <يوم> هم به معناي 24 ساعت نيست، اين <يوم> به معناي در برابر ليل نيست، اين <يوم> به معناي روز و روزگار نيست، چون خود <يوم> فيضِ خداست، <يوم> يعني <ظهور>؛ در هر ظهوري خدا كار جديدي دارد. سؤال سوم سؤال استيضاحي و توبيخي و تَعييري است كه مي‌گويند فلان وزير زير سؤال رفت. اينكه مي‌گويند فلان وزير زير سؤال رفت نه سؤال استفهامي است نه سؤال استعطايي يعني تقريباً مورد اعتراض قرار گرفت. آياتي از قبيل ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ[8] و مانند آن، سؤال تعيير و توبيخ را به همراه دارد.

دربارهٴ ذات اقدس الهي سؤال اول و دوم معنا دارد و واقع هم مي‌شود و بايد هم بشود اما سؤال سوم كه كسي درباره خدا اعتراض بكند يا <كان>ي تامّه ندارد يا <كان>ي ناقصه.

فيّاضيت حق, منشأ خلقت عالم

دربارهٴ خود خدا بخواهد سؤال كند كه خدا از كجا پديد آمد، اين سؤال معقول نيست فرضِ صحيح ندارد، چون خودش حقيقتِ محض است، از حقيقتِ محض كه سؤال نمي‌شود كه چگونه متحقِّق شد. اگر سؤال بكنند كه هدفِ او چيست، اين سؤال هم معقول نيست براي اينكه خود او هدف است؛ هر كسي كاري را كه انجام مي‌دهد براي نِيل به كمال است، آن وقت آن كمالِ نامتناهي اگر خواست كاري را انجام بدهد براي چيزي انجام نمي‌دهد [بلکه] چون كمال است كار از او صادر مي‌شود، لذا اين شعر بايد توجيه مي‌شد يعني همان طوري كه «من نكردم خلق تا سودي كنم», «من نكردم خلق تا جودي كنم» [زيرا] كارِ خدا <تا> برنمي‌دارد. كسي كه وضع مالي‌اش خوب است نيازي به مسكن زايد ندارد يا فعلاً سالم است نيازي به بيمارستان ندارد، او بيمارستان مي‌سازد مدرسه مي‌سازد مسكني مي‌سازد، نه براي اينكه خودش در آن بيمارستان بستري بشود يا در آن مدرسه تحصيل کند يا در آن مسكن زندگي كند بلكه براي اينكه ثوابي ببرد [يعني] اين كار را انجام مي‌دهد براي اينكه جود و بخششي داشته باشد، اين درست است.

گاهي انسان براي رفع نياز شخصي خودش كار مي‌كند مثل اينكه براي خودش خانه مي‌سازد يا براي كمال خود كار انجام مي‌دهد مثل اينكه براي ديگري خانه مي‌سازد تا به ثوابي برسد. اين دو نحو دربارهٴ خداي سبحان فرض ندارد نه او مي‌خواهد سودي ببرد نه او مي‌خواهد جودي بكند چون او جوادِ محض است، بلكه چون جوادِ محض است كار از او نشئت مي‌گيرد نه اينكه كار انجام مي‌دهد تا به وسيلهٴ كار به يك مقصد برسد. آن كه كاري را انجام مي‌دهد كه كار واسطه باشد بين او و كمال، او موجودِ ناقص است. آن كه كمال محض است چون كمالِ نامتناهي دارد و اختيار و علم و اراده در متن ذات اوست، از اين ذاتي كه عين اختيار و اراده و كمال است فيض ناشي مي‌شود؛ چون كامل است فيض ناشي مي‌شود، نه چون مي‌خواهد كامل بشود فيض انجام مي‌دهد. بنابراين نه كار را براي سود بردن مي‌كند نه كار را براي اينكه به جواد شدن برسد مي‌كند، بلكه چون جواد است كار مي‌كند.

حکيمانه بودن افعال الهی و تبيين غرض در ذات خداوند

 بنابراين اگر از مبدأ فاعلي او سؤال بكنيم، فرض ندارد چون خودش فاعل كل است [اگر] از مبدأ غايي او سؤال بكنيم كه براي چه اين كار را كردي [فرض ندارد چون] او خودش هدف كل است و غايت كل؛ اما فعلِ او را بخواهيم سؤال بكنيم كه فايدهٴ اين فعل چيست، سراسر اين فعلش حكمت است [و] خودش هم بازگو كرد كه فلان كار براي فلان فايده است, فلان عمل براي فلان سود است, فلان اقدام براي فلان نتيجه است و مانند آن. چون غنيّ محض است خودش غايت و هدف ندارد چون خودش هدف است و چون حكيمِ صِرف است تمام كارهاي او حكيمانه [و از روي] مصلحت است لذا جمع بين آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» و سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» به اين صورت خواهد بود: در سورهٴ «ذاريات» بخش پاياني همان آيه معروف است كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[9], در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» صريحاً به زبان موساي كليم اعلام كرد كه خداوند فرمود: ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾؛ اگر همهٴ مردم عالم كافر بشوند بر دامن كبريايي او گَردي نمي‌نشيند؛ نه اينكه اگر مردم كافر شدند او به مقصد نرسيد؛ او چون غنيّ محض است، خودش مقصد است نه اينكه كاري انجام مي‌دهد براي اينكه به يك هدف برسد و نقصش را ترميم بكند. در آيه هشتم سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» تعبير قرآن كريم اين است ﴿وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾. چون غني است غرض به فاعل برنمي‌گردد [و] چون حكيم است سراسر فعل او فايده دارد كه يك گوشه‌اش مربوط به سورهٴ «ذاريات» است كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾.

مسئول نبودن خداوند بنا بر حکمت بالغه الهی

كسي بخواهد از خدا سؤال بكند و خدا را زير سؤال ببرد يا فرض ندارد [يعني] سالبه به انتفاء موضوع است يا به انتفاء محمول. سالبه به انتفاء موضوع است براي اينكه ما مجهولي نداريم تا سؤال بكنيم كسي كه عين حقيقت است كه نمي‌شود سؤال كرد كه چه كسي تو را آفريد, كسي كه عين كمالِ نامتناهي است كه نمي‌شود از او سؤال كرد كه براي چه اين كار را كردي، [در اينجا] سؤال معقول نيست؛ اما دربارهٴ كارِ او سؤال معقول است ولي راه سؤال را بستند. سراسر عالم با حكمت خلق شده است، چون خدا حكيم است براي هر چيزي ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ[10], ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ[11]؛ هر چيزي قدر و قَدَر و هندسه و اندازه‌اي دارد حسابي دارد كتابي دارد.

نمونه‌هايي هم ذكر كرده، چون نمونه‌هايي ذكر كرده فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[12]؛ خدا كاري نمي‌كند كه زير سؤال برود. نمونه‌هاي آن، بخشي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بود كه قبلاً بحث شد؛ فرمود ما انبياي فراواني فرستاديم براي هر سرزميني [و] براي هر زماني پيامبراني فرستاديم: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[13] يعني اگر ما انبيا نمي‌فرستاديم مردم در قيامت عليه ما احتجاج مي‌كردند ـ چون قيامت، يوم‌الاحتجاج است ـ‌  در قيامت به ما مي‌گفتند خدايا! تو كه مي‌دانستي ما با مُردن از پوست به در مي‌آييم نه اينکه بپوسيم, تو كه مي‌دانستي ما عَقبات كئودي در پيش داريم؛ برزخ در پيش داريم, ساهرهٴ قيامت در پيش داريم, بهشت و جهنم در پيش داريم (چنين عالَمي در پيش داريم) چرا راهنما نفرستادي. فرمود ما انبيا را فرستاديم تا در قيامت به ما اعتراض نكنند كه تو كه مي‌دانستي مقصدي داريم چرا راهنما نفرستادي. اين استدلالِ عقلي را حجّت مي‌داند (يك), با مردم از درِ محاورات عقلي سخن مي‌گويد (دو), راهِ عقل را در دنيا و برزخ و قيامت باز مي‌كند (سه)؛ فرمود ما انبيا فرستاديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[14]. گرچه ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است و مفهوم ندارد چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني قبل از رُسُل قبل از اعزام انبيا، حجّتِ مردم تام بود [و] بعد از اعزام انبيا كسي حجّت ندارد: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ[15]؛ حجّت براي خداست؛ خب پس ما كاري نكرديم كه زير سؤال برويم.

فرو فرستادن عذاب الهی بعد از اتمام حجت

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 149 فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾؛ هيچ جايي خدا كمبود ندارد [و] كم نياورده كه زير سؤال برود. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ پانزده همان استدلال معروفي است كه در اصول مطرح است فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ ما هيچ ملّتي را به عذاب گرفتار نمي‌كنيم مگر اينكه قبلاً حجّت را تمام بكنيم [و] پيامبر بفرستيم، اگر كسي ايمان نياورد عذاب مي‌كنيم، پس بدون اِتمام حجّت كسي را عذاب نمي‌كنيم. مشابه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم مطرح شده بود؛ در سورهٴ «طه» آيهٴ 134 به اين صورت است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾؛ ما اگر قبل از فرستادن انبيا ملّتي را هلاك مي‌كرديم اينها اعتراض مي‌كردند و اين هم ظلم بود. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ 49 فرمود: ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾. از مجموع اين آيات برمي‌آيد كه ذات اقدس الهي كاري نمي‌كند كه زير سؤال برود. از ذات او, از مبدأ فاعلي او, از مبدأ غايي او بخواهي سؤال بكنيد سؤال معقول نيست، اگر بخواهيد از فعل او سؤال بكنيد سراسر حكمت است.

روش دقيق علامه طباطبايی در نفی سؤال از خداوند

راه دقيق‌تري را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي مي‌كند و آن اين است كه كسي حقّ سؤال ندارد, چرا حقّ سؤال ندارد؟ الآن اگر مالكِ مطلقي در مِلك خود كاري انجام بدهد، به ما چه كه سؤال بكنيم اگر كلّ عالَم مِلك و مُلك اوست كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[16] (يك), ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[17] (دو)؛ هم بدنهٴ اشياء مِلك اوست هم افسار و زِمام و ناصيهٴ اشياء در دست اوست؛ هم مُلك اشياء در دست اوست هم ملكوت اشياء در دست اوست. مُلكش كه به عالَم بركت برمي‌گردد فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾؛ ملكوت كه به صحنهٴ تجرّد برمي‌گردد فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ﴾؛ <سبحان> يعني <سبحان>؛ آنجا جاي <تبارك> نيست ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾. ملكوت به دست <تسبيح> است مُلك به دست <تبارك>؛ خدايي كه تبارك و تعاليٰ، مالكِ مُلك است [و] خدايي كه سبّوح قدّوس است، مالك ملكوت. خب پس ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ به دست اوست, مُلك كلّ شيء به دست اوست، ما چه چيزي سؤال بكنيم؟! سؤال [در اينجا] فضولي كردن است. شما چه كار مي‌خواهيد بكنيد [آيا] حقّي داريد؟! آيا كسي در عالَم حقّي دارد؟! آيا جابه‌جايي شده است؟! خب او مِلك خودش است دارد كار انجام مي‌دهد. اگر نسبت به شماست كه ﴿لاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[18] ولي آخر كسي كه در كارِ خودش دارد دخالت مي‌كند و ديگري اصلاً نه حقيقتش را مي‌فهمد نه حقّ حرف زدن دارد، چه حقّي دارد سؤال بكند[19]؟!

 آن آلهه زير سؤال مي‌روند, عابدها زير سؤال مي‌روند, عابد و معبود هر دو زير سؤال مي‌روند. ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ (يك), ﴿وَهُمْ﴾ يعني آن آلهه, ﴿وَهُمْ﴾ يعني عابدان آلهه, ﴿وَهُمْ﴾ يعني عابد و معبود كلاهما في النّار و همه ﴿يُسْئَلُونَ﴾ (دو)؛ آنها زير سؤال مي‌روند. اينكه فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[20]، حجاره همين اصنام و اوثاني است كه اينها مي‌تراشيدند و مي‌پرستيدند. بنابراين آنها مسئول‌اند زير سؤال مي‌روند و ذات اقدس الهي زير سؤال نمي‌رود.

 مالکيت مطلق الهی و صحيح نبود سؤال از خداوند

<عقلِ ضعيف فضولي چرا كند>؛ آنهايي كه حكيم‌اند حرفشان اين است مي‌گويند نه از سابق خبر داري نه از لاحق خبر داري نه از قَرين خبر داري نه از ملازم خبر داري نه از ملزوم خبر داري نه از متلازم خبر داري، تو كه هيچ خبر نداري چه چيزي را داري سؤال مي‌كني؟! بنابراين اين راه لطيفي است كه سيدناالاستاد طي مي‌كند مي‌فرمايد كه ما اين راه را برويم يك راهِ خوبي است اما آن راههايي كه مفسّرين ذكر كردند كه تا حال آمده آن هم البته راه متوسّطي است كه خداي سبحان حكيمانه كار مي‌كند [و] جا براي سؤال قرار نمي‌دهد. هم در سورهٴ مباركهٴ «سجده» فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ[21]؛ هر چه آفريد زيبا آفريد (اين يك), هم نقصها را در سورهٴ «كهف» و امثال «كهف» نفي كرده فرمود ما به كسي ستم نكرديم (دو)[22]؛ اگر بخواهيم عذاب بكنيم بعد از اِتمام حجّت است، آن هم خيليها رفع مي‌كنيم: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ ـ‌ اين دعاي معروف «يا مَن يَقبل اليسير و يَعفو عن الكثير»[23] از آن آيه اخذ شده است که فرمود: ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ[24] ـ اين خدا كه زير سؤال نمي‌رود.

تفاوت روش علاّمه با ديگران در نفی سؤال

بنابراين معناي متوسّطِ آيه اين است كه همهٴ كارهاي او حكيمانه است، كارِ حكيمانه كه زير سؤال نمي‌رود [و] معناي ادقّش اين است كه آخر ما دخالت بكنيم سؤال بكنيم, زير سؤال ببريم كه چه, يعني چرا فلان كار را كردي؟ خب مِلك مطلق از آنِ اوست, مُلك مطلق از آنِ اوست، اصلاً ما حقّ دخالت نداريم؛ كسي در برابر خداي سبحان حقي ندارد، تا بگويد چرا اين را به من دادي چرا آن را به من ندادي. اگر سراسر عالَم مِلك و مُلك اوست او دارد در مِلك خودش كار مي‌كند، به ما چه كه او دارد چه كار مي‌كند؟! مگر ما دربارهٴ ديگري دخالت مي‌كنيم كه چرا فلان‌ جا خانه ساختي يا فلان فرش را خريدي؟! [دخالت نمي­کنيم] چون براي ما نيست. اگر مُلكِ مطلق براي اوست و اگر ملكوت مطلق براي اوست و در قبال او هيچ كسي <لا يملک لنفسه نفعاً ولا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً>[25]، ما فقط مالك دعاييم: «لا يملك الاّ الدعاء» و فقط دستمان دراز است، آن وقت چه چيزي سؤال بكنيم؟! اين معناي ألطفي است كه ايشان مي‌فرمايند[26].

اينكه قرآن درجاتي دارد و فهمنده‌هاي قرآن، اول درجات دارند بعد خودشان مي‌شوند درجه، همين است. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين دو مطلب گذشت: در يكي از اين دو سور‌ه دارد كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ[27]؛ براي مؤمنين درجات است [و] در سورهٴ ديگر دارد كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ[28]؛ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يعني ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه اينكه «لام» محذوف است. خب كسي در درجهٴ ده فهم قرار دارد او مي‌شود علامه طباطبايي, يك وقت است كسي در درجهٴ هشت قرار دارد او مي‌شود مفسّر ديگر. ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾نه <لَهم دَرجاتٌ>؛ اگر به يك مفسّر عادي هشت درجه‌اي بگويي, مي­گويد اينجا «لام» محذوف است، همين را به آقاي طباطبايي بدهي مي‌گويد «لام» محذوف نيست، خود مؤمن درجه است خود انسان به اين مرحله مي‌رسد [و] با اين مرحله يكي مي‌شود نه اينکه جاي حذف «لام» است؛ «خويش را تأويل كن ني ذكر را» چرا مي‌گويي «لام» محذوف است، تو كمبود داري.

بنابراين اگر راه سوم را طي كرديم جا براي سؤال نيست [اگر] راه اول و دوم را طي كرديم خداي حكيم جا براي سؤال نمي‌گذارد. اينکه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾، در بعضي از قسمتها اصلاً سؤال فرض ندارد [و] در بعضي از قسمتها سؤال فرض دارد لكن او بر اساس ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ[29] كار مي‌كند جا براي سؤال نمي‌گذارد. در همين بخش انسان بايد وظيفهٴ خودش را بشناسد و خودش را وارد مسئلهٴ سوم نكند و سؤال نكند.

تبيين معنای صحيح تفويض درباره خداوند

در جريان اينكه ذات اقدس الهي به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) چيزي تفويض كرده يا نه, تفويض به اين معنا كه خداي سبحان كاري را به ديگري واگذار بكند و رابطهٴ خودش را از او قطع بكند (منقطع بشود) و خودش تعطيل بشود فقط ناظر باشد، اين مستحيل است چه نسبت به اهل بيت چه نسبت به ملائكه و مانند آن كه خدا ـ معاذ الله ـ كاري را به ديگري بسپارد و خودش تعطيل باشد و هيچ دخالت نكند و ببيند اينها دارند چه كار مي‌كنند. روايات تفويض كم نيست اما در همين روايات تفويض آمده كه «حَلَّلْتَ حلال الله و حَرَّمْتَ حرام الله»[30]؛ نه اينكه شما از نزد خودتان چيزي را حلال كرديد يا از نزد خودتان چيزي را حرام كرديد.

بيان ذلك اين است كه انبيا(عليهم الصلاة) و ائمه(عليهم السلام) اينها همان طوري كه از قرآن كريم برمي‌آيد داراي دو حيثيت‌اند: يك حيثيت‌ آنكه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ[31]؛ يكي هم ﴿إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ[32]؛ اين ﴿إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾ حيثيتي است كه آنها دارند و ديگران ندارند [و] آن حيثيت ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ حيثيتي است كه ديگران دارند. ذات اقدس الهي که مسائل ديني را به انبيا و ائمه(عليهم السلام) داده است، بر اساس كدام حيثيتشان داد؟ آيا بر اساس حيثيت ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ داد يعني شما از آن جهت كه بشري هستيد مانند ديگران، من دين را به شما واگذار كردم؟ اين معنايش اين است كه انسان در دين، محتاج به پيغمبر و وحي نيست؛ اين اصلِ مسئله را زير سؤال مي‌برد.

بيان اقسام القاي کلام الهی به اهل بيت (عليهم السلام)

اينها در حقيقت كلام خدا, پيام الهي, دستور الهي را دارند القا مي‌كنند نه از نزد خودشان. اينها يا چيزهايي را مي‌گيرند كه لفظ و معنا هر دو براي خداست مثل اينكه پيغمبر قرآن را گرفت كه لفظ هم معجزه است؛ يا لفظ و معنا هر دو را مي‌گيرند ولي لفظ ديگر معجزه نيست نظير آنچه دربارهٴ احاديث قدسي گفتند كه وجود مبارک امام مي­فرمايد: «قال الله كذا».

مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي نقل مي‌كنند بعد از رحلت وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) وَفْدي, هيئتي آمدند حضور مبارك امام صادق براي عرض تسليت. مرحوم مفيد نقل مي‌كند كه سالم‌بن‌ابي‌حفصه به عنوان سخنگوي اين جمعيت وارد محضر امام صادق(سلام الله عليه) شد گفت ما تسليت عرض مي‌كنيم به شما براي اينكه كسي را از دست داديم که با اينكه پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) را نديده بود وقتي مي‌گفت: «قال رسول الله» همه ما قبول مي‌كرديم (ما چنين كسي را از دست داديم) و آن امام باقر بود؛ براي ما خيلي تلخ بود رحلت چنين امامي که با اينكه پيغمبر را نديده بود كسي جرأت نمي‌كرد به حضرت عرض كند كه شما كه پيغمبر را نديدي از كجا مي‌گوييد «قال رسول الله». مرحوم مفيد نقل مي‌كند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مقداري تأمل كردند بعد سر برداشتند فرمودند: «قال الله عزّوجلّ»، آن وقت آن حديث را نقل كرد. اينها متحيّر شدند كه اين چه كسي است، اين مي‌گويد: «قال الله» مستقيماً دارد از خدا نقل مي‌كند![33]. معلوم مي‌شود كه امام اين مقام را دارد.

قِسم سوم آن است كه معاني را ذات اقدس الهي به اينها از راه وحي يا الهام القا مي‌كند، اينها در انتخاب الفاظ بر اساس محاورات ادبي آزادند مثل همين روايتهاي معمولي. اين روايتهاي معمولي اين طور نيست كه لفظش از ذات اقدس الهي باشد. ممكن است بعضي از كلمات [از خداوند] باشد ولي ضرورتي در كار نيست كه الاّ و لابد الفاظ [از خداوند] باشند.

حيثيت عصمت در تلقی کلام وحی و معنای صحيح تفويض

بنابراين چه روايات عادي چه احاديث قدسي، همهٴ اينها به اهل بيت رسيده به پيغمبر رسيده «مِن حيث إنّه نبيٌّ أو إمامٌ» نه «مِن حيث إنّه بشرٌ مِثلُنا»، پس اگر روايات تفويض هست كه هست و فراوان هم هست به اينها برمي‌گردد «مِن حيث إنّهم معصومون». اينها از آن جهت كه امام‌اند يا پيغمبرند حرفِ الله را دارند نقل مي‌كنند، خب اين ديگر تفويض نيست؛ چيزي به اينها واگذار نشده اينها دارند حرف خدا را مي‌گويند. اگر ـ معاذ الله ـ «من حيث انّه معصوم» نباشد «من حيث انّه بشر عادي» باشد اين معنايش اين است كه دين ديگر پيغمبر نمي‌خواهد [و] بشر عادي هم مي‌تواند دين داشته باشد. بنابراين روايات تفويض در مسئله زيارت <جامعه> و يا ساير قسمتها آنجا مبسوطاً بحث شده است.

 فرشته‌ها هم همين طورند؛ فرشته‌ها از آن جهت كه مدبّرات امرند، امر را از طرف ذات اقدس الهي مي‌گيرند و كارگردان عالَم در حقيقت ذات اقدس الهي است و اينها مدبّرات امرند و مأموران الهي‌اند و هر كدام به اذن خدا دارند كار مي‌كنند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

  1. سوره بقره، ‌آيات 215 و 219.
  1. سوره بقره، آيه 189.
  1. سوره بقره،‌‌ آيه 222.
  1. سوره اسراء،  آيه 85.
  1. سوره نساء،‌ آيه 32.
  1. سوره الرحمن،‌ آيه 29.
  1. سوره الرحمن، آيه 29.
  1.  سوره صافات،‌ آيه 24.
  1.  سوره ذاريات، آيه 56.
  1. سوره قمر، آيه 49.
  1. سوره رعد، آيه 8.
  1. سوره انعام، آيه 149.
  1. سوره نساء، آيات 164 و 165.
  1. سوره نساء،‌‌ آيه 165.
  1. سوره شوريٰ،  آيه 16.
  1. سوره ملک، آيه 1.
  1. سوره يس، آيه 83.
  1. سوره کهف،‌‌ آيه 49.
  1. ر.ک: الميزان،  ج 14، ص 269 و 270.
  1. سوره بقره،‌ آيه 24.
  1. سوره سجده، آيه 7.
  1. سوره نساء، آيه 40؛‌ سوره يونس، آيه 44؛ سوره کهف، آيه 49.
  1. من لا يحضره الفقيه،  ج 1،‌ ص 132.
  1. سوره شوري،‌ آيه 30.
  1. اقبال الاعمال، ص 628.
  1. ر.ک: الميزان، ج 14، ص 269 و 270.
  1. سوره انفال، آيه 4.
  1. سوره آل عمران، آيه 163.
  1. سوره سجده، آيه 7.
  1. اقبال الاعمال، ص 610.
  1. سوره کهف،‌ آيه 110؛ سوره فصلت،‌‌ آيه 6.
  1. سوره انعام،‌ آيه 50؛‌ سوره يونس، آيه 15؛‌ سوره احقاف، آيه 9.
  1. الامالي (شيخ مفيد)،‌ ص 354.

دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق