28 09 2010 4787128 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 11 (1389/07/06)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾

شرک در ربوبيّت مسئله اصلی مشرکان حجاز

چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و مطالب اصلي سوَر مكّي اصول دين بود و بخشي از مسائل مربوط به وحي و نبوت و معاد قبلاً مطرح شد ـ گرچه مسائل توحيدي هم في‌الجمله ذكر شد ـ‌ اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انبياء» دربارهٴ توحيد است. آنچه مشركان حجاز مبتلا بودند، مسئلهٴ تعدّد واجب يا تعدّد خالق يا تعدّد ربّ‌الأرباب يا تعدّد إله‌الآلهه نبود، اينها معتقد بودند كه واجب واحد است و لا غير, خالق كل واحد است و لا غير, ربّ‌الأرباب واحد است و لا غير, اله‌الآلهه واحد است و لا غير؛ لكن آلههٴ متعدّد و ارباب متعدّد هر كدام گوشه‌اي از عالم را اداره مي‌كنند يعني زمين را الهي, انسان را الهي, اشيا را الهي, شمس و قمر را الهي اداره مي‌كند (اينها قائل به تعدّد آلهه بودند و معتقد بودند اين آلهه) هم در تدبير مستقل‌اند و اگر كسي اينها را عبادت بكند اينها آن عابد را به اله‌الآلهه يعني به الله نزديك مي‌كنند [يعني] اينها شفيع إلي الله‌اند شفاعةً مستقلّه [و] مقرِّب إلي الله‌اند تقريباً مستقلاً, پس تدبير اين اشياي جزئي مثل انسان, دريا, صحرا, شمس, قمر به عهدهٴ اين آلهه است بالاستقلال و اگر كسي اينها را عبادت بكند اينها شفيع‌اند و عابد را به الله نزديك مي‌كنند بالاستقلال (اين كارها را مستقلاً مي‌كنند).

تبيين برهان تَمانُع برای رفع شرک

در اين فضا آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» نازل شد كه اگر اين آسمان و زمين را چند خدا اداره مي‌كنند حتماً اينها [يعني آسمان و زمين] بايد فاسد بشوند، چرا؟ براي اينكه اله آن است كه موجود مستقل و بسيط باشد که نه جزئي دارد و نه جزء چيزي است. اين عالَم كاملاً منسجم و هماهنگ است؛ زمينش از آسمانش مدد مي‌گيرد, شمس و قمر كاملاً در پرورش امور زمين سهم تعيين‌كننده دارند، زمين ارتباط مستقيمش با موجودات آسماني است، پس يك واحد منسجم است كه ليل و نهار را هماهنگ مي‌كند, فصول مختلف را هماهنگ مي‌كند, جزر و مدّ دريا را هماهنگ مي‌كند (اين يك واحد منسجم است) اگر چند اله بخواهند اينها را اداره كنند بايد اينها از هم بپاشند و فاسد بشوند، چرا؟ چون اله آن است كه بسيط باشد، اله آن است كه داراي اوصاف كمالي باشد، اله آن است كه اوصافش عين ذات باشد تا بتواند چيزي را اداره كند. اگر اله آن است كه بسيط باشد و داراي اوصاف كمالي باشد و اوصافش هم عين ذات باشد، قهراً دو اله دو اراده دارند, دو بينش دارند, دو علم دارند, دو حكمت دارند، الاّ و لابد منتهي مي‌شود به فساد نظم.

نقد و بررسی اشکال فخررازی

آنكه جناب امام رازي و ديگران ذكر كردند كه اين را به امكان برگرداندند خودشان هم متوجّه اين اشكال‌اند و به زحمت دارند اشكال را جواب مي‌دهند: آن اشكال اين است كه خب اگر دو خدا باشند و در اراده مختلف باشند فساد پيش مي‌آيد ولي در اراده اگر واحد و منسجم و هماهنگ باشند كه فسادي نيست، بعد مي‌گويند ممكن است كه در اراده اختلاف بكنند، بعد مُستشكِل مي‌گويد كه بسيار خوب, امكان اختلاف غير از فعليّت اختلاف است، ظاهر آيه اين است كه اگر دو خدا باشند فساد بالفعل حاصل مي‌شود، در حالي كه ممكن است دو خدا باشند و با يك اراده كار بكنند يعني با ارادهٴ هماهنگ؛ بله اگر دو خدا باشند و با دو اراده و دو تشخيص بخواهند كار بكنند عالَم فاسد مي‌شود، پس ممكن است كه با دو اراده عالَم را اداره كنند كه عالَم بشود فاسد, ممكن است كه با يك اراده عالم را اداره بكنند عالم بشود منسجم. چطور آيه سورهٴ «انبياء» با فعليّت و جزم سخن گفت فرمود اگر دو خدا باشند حتماً عالم فاسد مي‌شود، در حالي كه بايد مي‌گفت اگر دو خدا باشند ممكن است عالم فاسد بشود.

ايشان مي‌گويند كه چون در اين گونه از موارد غالباً تغالُب مطرح است و تفاسد و تعاند مطرح است حكم امكان همان حكم فعليّت را پيدا كرده، بعد بحث را برمي‌گردانند به <توارد علّتين>، مي‌گويند بر اساس <توارد علّتين> اين امر محال است. مي­گويد اگر دو خدا باشند چون هر دو در تأثير مستقلّ‌اند هر كدام مستقلاً در اين شيء اثر مي‌گذارند [و] بازگشت توارد علّتين مستقلّتين علي معلولٍ واحد، به جمع بين نقيضين است (كه قبلاً اشاره شد) زيرا اين معلول به علّت <الف> احتياج دارد براي اينكه علّت آن است و از همين علّتِ <الف> بي‌نياز است براي اينكه <باء> نياز آن را تأمين مي‌كند و همين معلول به <باء> محتاج است چون <باء> علّت آن است و از <باء> بي‌نياز است براي اينكه <الف> نياز آن را تأمين مي‌كند. توارد علّتين مستقلّتين علي معلولٍ واحد به جمع بين نقيضين برمي‌گردد و اين يك امر قطعي و بالفعل است[1].

اين سخن هم ناصواب است براي اينكه استحاله چه كار به فساد دارد؟! اگر دو علّت مستقل بر معلول واحد بخواهند توارد كنند اين كار محال است [اما] معنايش اين نيست كه اين نظم به هم مي‌خورد، معنايش اين است كه اصلاً عالم وجود پيدا نمي‌كند، در حالي كه آيه ناظر به اين است كه اگر دو خدا باشند بايد نظم موجود فاسد مي‌شد اما نظم سرِ جايش محفوظ است و فسادي نيست مطابق آيه سورهٴ مباركهٴ «ملك» كه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ[2]. بنابراين مسير برهان اصلاً توارد علتين مستقلّتين نيست،

تحليل صحيح برهان مذکور در آيه و پاسخ اشکال فخررازی

مسير برهان همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مشخص شد و مرحوم ميرداماد در تقويم‌الإيمان آن آيه سورهٴ «مؤمنون» را در كنار همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ذكر كرد[3]. آن آيه سورهٴ «مؤمنون» آيهٴ 91 آن سوره بود که فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾؛ اگر دو اله باشد هر كدام مذهب جديدي, راه تازه‌اي, فكر جديدي, علم تازه‌اي دارند؛ ممكن نيست دو خدا باشند و هماهنگ باشند. اينها دو انسان كه نيستند، مركّب‌ هم كه نيستند؛ چون دو ذات‌اند، تحت جنس واحد نيستند تحت نوع واحد نيستند تحت صنف واحد نيستند (چون بسيط‌اند). اينها هيچ مابه‌الاشتراكي ندارند؛ <الف> است که بسيط محض است <باء> است که بسيط محض است، اين <الف> علمي دارد که اين علم عين ذات اوست وجوداً و غير ذات اوست مفهوماً, آن <باء> علمي دارد که عين ذات است وجوداً و غير ذات است مفهوماً، خب دو علم‌اند [لذا] الاّ و لابد ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾؛ اينها هماهنگ باشند يعني چه؟!

 اگر دو خدا برابر نفس‌الأمر كار بكنند يعني مطيع نفس‌الأمرند يعني تابع نفس‌الأمرند، اينها مي‌شوند جزء مدبّرات امر مثل فرشته‌ها كه از اينها در عالم فراوان است. خب مدبّرات امر كه خداوند در قرآن به آنها اشاره كرده همينها هستند؛ ملائكه به اذن خدا يعني به اذن تكويني خدا جهان را مطابق با نفس‌الأمر اداره مي‌كنند؛ يكي مسئول امور علم است مي‌شود جبرئيل با زيرمجموعه‌اش؛ يكي مسئول امور حيات است مثل اسرافيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه‌اش؛ يكي مسئول امور قبض ارواح است مثل عزرائيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه‌اش؛ يكي مسئول امور ارزاق و كِيْل و پيمانه است مثل ميكائيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه‌اش. همهٴ اينها تحت تدبير فرمانرواي عرش‌اند؛ از اينها كه خدا زياد دارد؛ اينها به اذن خدا مدبّرات امرند و با اسماي الهي اداره مي‌كنند. پس بنابراين اگر تعدّد آلهه شد، الاّ و لابد بر اساس تلازم مقدّم و تالي كه در آيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است،‌﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ و هر كدام مي‌خواهد مراد خودش را پياده كند که ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾؛ اينكه فرمود: ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ مستلزم فساد مي‌شود (اين هم يك مطلب).

منشأ اصلی نزاع ميان مشرکان حجاز و پيامبر اکرم(صلی الله عليه و آله و سلم)

مطلب ديگر اين است كه آنكه محلّ ابتلا بود و مناظره و محاورهٴ علمي وجود مبارك پيغمبر با آنها بود، همين است. آسمان و زمين موجودند و هماهنگ يعني اين‌چنين نيست كه زمين كُره‌اي باشد خودساخته و خودكفا، بالأخره اگر شمسِ آسمان و قمر آسمان و ستاره‌هاي آسمان نباشند كه زمين بركتي ندارد. قرآن كريم فرمود آنچه شما مي‌بينيد بعضي از امور است: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ[4]، بعد دستور تحقيق داد فرمود يك آسمان نيست هفت آسمان است، برويد تحقيق كنيد، بعد دستور داد فرمود چرا تحقيق نمي‌كنيد، اين آسمانهاي هفت‌گانه اول به هم بسته بودند كه در همين سورهٴ «انبياء» آمده است كه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً﴾، بعد فرمود چرا نمي‌بينيد، چرا تحقيق نمي‌كنيد، چرا كيهان‌شناس نيستيد، چرا آسمان نمي‌رويد، چرا آسماني فكر نمي‌كنيد، بعد فرمود اينها كه بسته بودند ما باز كرديم، بعد فرمود اول يك مُشت دود بود من اين را شمس و قمر كردم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ[5]؛ اين يك مقدار گاز بود.

معنای حقيقی علوم اسلامی و لزوم مقابله با جريان سکولار

مي‌بينيد اين «لا تنقض اليقين ابداً بالشكّ»[6] بيش از يك خط نيست ـ بارها به عرضتان رسيد ـ اين يك خط وقتي به علماي بزرگ پنجاه شصت جلد كتاب در آوردند؛ الآن كساني كه دربارهٴ استصحاب مي‌خواهند بررسي كنند، حداقل پنجاه شصت جلد كتاب مي‌بينند در اين زمينه نوشته شده از قدما و اقدمين و متوسّطين و متأخّرين، آن هم با حذف مكرّرات. مي‌بينيد امام(رضوان الله عليه) چندين شاگرد داشت چندين تقرير نوشتند، مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) چندين شاگرد داشت چندين تقرير نوشتند؛ با حذف مكرّرات براي هر كدام از اين مراجع ما يك جلد حساب بكنيم بگوييم امام (رضوان الله عليه) در استصحاب يك جلد كتاب نوشته، مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) يك جلد كتاب نوشته، پنجاه شصت جلد كتاب از اين يك خط در آوردند و اين شده علم اسلامي.

معناي علم اسلامي اين نيست كه نظير صحيحه <حمّاد> قدم به قدم جزء به جزء بگويند ركعت اول اين است ركعت دوم اين است، اين مي‌شود تعبّد محض. ما معناي علم اسلامي را نبايد اين خيال بكنيم كه مثل صحيحه <حمّاد>، وجود مبارك حضرت بفرمايد نماز مي‌خواهي بخواني ركعت اول اين است حمدش اين است سور‌ه‌اش اين است ذكرش اين است قيامش اين است طمأنينه‌اش اين است ركوعش اين است انحنائش اين است؛ اين طور كه نمي‌خواهيم علم اسلامي باشد. اين [حدود مثلاً] شصت جلد كتابي كه از يك خط در آوردند مي‌شود علم اسلامي؛ اين عقل را خدا داد اين روش را خدا داد ـ‌ عقل شناخت دارد نه اينکه قانون‌گذار باشد قانون‌شناس است ـ  اين چراغ را خدا داد آن مرئي را خدا داد اين رؤيت را خدا داد، اينها همه‌اش الهي است. بنابراين اگر كسي از همين يک آيه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ شصت جلد كتاب بنويسد جا دارد، اين همه‌‌اش مي‌شود علم اسلامي. اينها مصادره كردند، ﴿هو الأول[7] را گذاشتند كنار، «هو الآخر»[8] را گذاشتند كنار، خلقت را زدند كنار،طبيعت را آوردند روي آن، شده علم طبيعي، مي‌گويند علم سكولار است! خب بله شما غارت كرديد مصادره كرديد همه چيز را گذاشتيد كنار، شده علم، بله زمين‌شناسي شده علم سكولار، براي اينكه همه چيز را شما گذاشتيد كنار. الآن هم ـ معاذ الله ـ اگر كسي اين <الله>‌ها و <أنزل>‌ها كه در قرآن هست را بگذارد كنار [و] خود اين كتاب را ببيند، مي‌گويد قرآن يك كتاب عربي است ادبيات خوبي دارد [آن گاه] تفسير ديگر جزء علوم اسلامي نيست تفسير علم سكولار است! الآن كه ما قدم به قدم مي‌گوييم خدا چنين گفت خدا چنين گفت، تفسير مي‌شود علم اسلامي؛ خب او كه در دانشگاه است قدم به قدم مي‌گويد خدا چنين كرد خدا چنين كرد، اين مي‌شود علم اسلامي. او مي‌گويد خدا چنين كرد ما مي‌گوييم خدا چنين گفت، خب چطور ما شديم اسلامي او شده غير اسلامي؟! الآن آنكه در دانشگاه مطرح است مصادره‌شده است و غارت­شده است و اول و آخرش به هم ريخته شده است، بنابراين علم سكولار تحويل دادند.

تبيين معنای خالقيت و الوهيت حق تعالی

به هر تقدير در همين سورهٴ «انبياء» فرمود اول اينها بسته بود ما باز كرديم، در سورهٴ «فصّلت» دارد كه يك مشت گاز بود ما اين را به اين صورت در آورديم[9]، بعد در صورت تكوير هم مي­فرمايد ما بساطش را به هم مي‌زنيم[10]. خب، اينها را تشويق مي‌كند كه برويد ياد بگيريد.

 إله آن است كه بسيط باشد و علمش هم عين ذات باشد؛ ديگر ممكن نيست كسي بسيط باشد علمش هم علم ذات باشد مع‌ ذلك شريك داشته باشد! اينكه مي‌بينيد در مسئلهٴ اتحاد عالم و معلوم و مانند آن، دو نفر يك مطلب را ياد مي‌گيرند، براي اينكه اين دو نفر مشتركات فراواني دارند [و] آن معلومِ خارجي مشتركات فراواني دارد، اين دو نفر كه در بسياري از امور از هم جدا هستند، در بخشي از امور ممكن است كه شريك هم باشند، آن هم ممكن است يكي يادش برود ديگري يادش بماند. اين‌چنين نيست كه بنا بر اتّحاد عالم و معلوم هم كه علم عين ذات بشود، دو نفر يك علم داشته باشند [بلکه] دو نفر دو علم دارند به دليل اينكه دو ذات دارند به دليل اينكه مشتركاتي دارند و مُميّزاتي دارند و كاملاً از هم جدا هستند.

اگر ما خلقت را مخصوص خدا دانستيم، الاّ و لابد ربوبيّت مخصوص اوست و الوهيّت هم مخصوص اوست. كسي اله و مألوه و معبود است كه كار از او بر بيايد؛ آن كه ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً[11] كه ديگر معبود نيست، چون كاري از آن ساخته نيست، پس اله آن است كه رب باشد. رب آن است كه خالق باشد به دو برهاني كه در بحثهاي سابق هم داشتيم. <رب> يعني پرورنده [و] بازگشت پرورش به خلقت است؛ وقتي كه مي‌پروراند چه كار مي‌كند؟ كمالي را اعطا مي‌كند، اگر كمالي را اعطا مي‌كند اين ايجاد است، پس هر ربّي خالق است چون اين به <كان>ي ناقصه برمي‌گردد. گذشته از اينكه ربوبيّت، اعطاي <كان>ي ناقصه است و <كان>ي ناقصه دادن هم يك نحوه خلقت است، الاّ و لابد رب بايد خالق باشد، براي اينكه كسي مي‌تواند بپروراند كه آفريده باشد. اگر زيد چيزي را آفريد، عمرو بخواهد او را بپروراند كه از او باخبر نيست از كُنه هستي او باخبر نيست از قبل و بعدش باخبر نيست، از سود و زيانش باخبر نيست، لذا قرآن كريم استدلال مي‌كند مي‌گويد رب كسي است كه خالق باشد، شما كه قبول داريد كه خدا خالق است خب همان او رب است وگرنه آفريدهٴ خدا را ديگري بپروراند كه از او بي‌خبر است چگونه پرورش حاصل مي‌شود؟! و خالق هم كسي است كه نيازي به ديگري نداشته باشد، اگر خودش نيازمند به خالق باشد كه خودش مخلوق است نه خالق. بنابراين كسي خالق است كه واجب باشد، كسي رب است كه خالق باشد، كسي اله است كه رب باشد و همهٴ اينها خداست.

تبيين مقام قانونگذار حق و مقام کاشفيت عقل

درباره مسائل علمي كه ما داريم [مثلاً] ما قانون عليّت را مي‌شناسيم كه عليّتي هست، معلوليّتي هست، رابطهٴ علّي و معلولي ضروري است، علّت حتماً بايد مقدم باشد، معلول حتماً بايد متأخّر باشد، معيّت در زمان دارند، وجود معلول بي علّت محال است و امثال ذلك و مسئلهٴ اجتماع نقيضين را مي‌فهميم كه جمع نقيضين محال است، رفع نقيضين محال است و امثال ذلك، معناي اينكه ما مي‌فهميم اينها قضايايي هستند (حالا يا ضرورت ذاتي دارند يا ضرورت ازلي) اين نيست كه اينها قبلاً هستند و خداي سبحان كارهايش را مطابق آنها مي‌كند بلكه ما اينها را از كارِ خدا انتزاع مي‌كنيم. اينجا آن سه مكتب معروف مطرح­اند؛ يكي اينكه [آيا] عقل اولاً حُسن و قبح را مي‌فهمد تا دربارهٴ كار خدا فتوا بدهد؟ گروهي نظير اشاعره مي‌گويند نه. اين حُسن و قبح، حُسن و قبح به معناي كمال و نقص نيست كه علم حَسن است و جهل نقص [يا] عدل حَسن است و ظلم نقص، چون پنج شش معنا براي حسن و قبح است كه بسياري از اينها مورد اتّفاق است و از اين بحث بيرون است [بلکه آنچه اينجا مراد است] حُسن و قبح به اين معناست كه چه كار بايد بكنيم چه كار نبايد بكنيم، چه چيزي واجب است چه چيزي غير واجب، چه چيزي قبيح است چه چيزي قبيح نيست يعني درباره كار ماست؛ اما گُل زيباست و زباله بد است يا علم زيباست و جهل بد است يا عدل زيباست و ظلم بد است، آن كليّات را همه قبول دارند.

آن پنج شش معناي حُسن و قبح مورد تنازع نيست، همين كه محور كار ماست كه چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است [اين مورد بحث است]. آيا اينها را عقل مي‌فهمد يا نه، مسئلهٴ اجتماع نقيضين يا ضرورت عليّت و معلوليّت و امثال ذلک را طرفين قبول دارند، چون به حُسن و قبح برنمي‌گردد، اينها را عقل مي‌فهمد. عقل كه مي‌فهمد عقل قانون‌شناس خوبي است نه قانون‌گذار خوبي يعني وقتي از عقل سؤال ب‌كنيد كه شما كه مي‌گوييد علت و معلول اين است يا نقيضين اين اند، يا عدل اين است در حكمت عملي، معنايش چيست [مي­گويد] معنايش اين است كه من چراغي‌ام كه واقع را نشان مي‌دهم، واقع اين طور است، به دست من هم نيست، خود من هم بخواهم كار بكنم بايد مطابق همين كار بكنم.

اگر گفتند انبيا و اوليا حقّ تشريع دارند يعني در اين امور عرفي، ذات اقدس الهي ممكن است كارها را به آنها واگذار بكند نظير اينكه در فلان جنگ مثلاً اُسامه را امير لشكر بكند؛ اما در امور ديني [مثل اينکه] نماز چطور است، روزه چطور است، زكات چطور است، حج چطور است، اينها كه به فكرِ انبيا ارجاع نشده است. انبيا از آن جهت كه رُسُل خدايند فرستادهٴ خدايند، خب مطابق وحي و الهام الهي دستور مي‌گيرند و به بشر و امّت ابلاغ مي‌كنند [که] اين در حقيقت حكم خداست؛ اما اگر ما بگوييم [قانونِ] نماز و روزه و امور ديني را پيامبران خودشان مي‌گذارند بما أنّهم بشر نه بما أنّهم أنبياء يُوحيٰ اليهم اين معني‌اش اين است كه ـ معاذ الله ـ دين ديگر به وحي احتياج ندارد به خدا احتياج ندارد. بنابراين آن بزرگاني هم كه گفتند حقّ تشريع را به انبيا دادند يعني شريعت الهي را آنها خوب تلقّي مي‌كنند منتها اگر قرآن باشد لفظاً و معنيً امين وحي‌اند و بايد همان را بگويند که ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي[12]؛ اگر حديث قدسي باشد يك نحو مأموريت دارند و اگر روايات عادي باشند كه بخش سوم و فصل سوم از برنامه‌هاي انبياست يك نحو مأموريت دارند [يعني] مطلب را مي‌گيرند [اما] نقل به معنا آزادند، الفاظ ديگر الفاظ وحي نيست و امثال ذلك.

تفاوت امور عرفی با اوامر تشريعی در نيازمندی به وحی

سه نحو مأموريت براي انبيا هست كه قرآن يك نحو است، حديث قدسي يك نحو است، روايات يك نحو است؛ ولي دين بالأخره به وحي الهي وابسته است؛ اما امور عرفي كه چه كسي مثلاً فرمانده فلان لشكر باشد، در اين باره دليل قطعي نيست كه حالا اين جزئياتش مثلاً به وحي باشد.

در بحثهاي ديگري كه اينها به قُرب نوافل مي‌رسند، طبق آن مَشربها، آنها هم به اذن خداست و به الهام الهي است براي اينكه اگر كسي به قرب نوافل رسيد، «كنتُ... لسانه» مي‌شود «كنت سمعه» مي‌شود «كنت... بصره» مي‌شود «كنت... يده»[13] مي‌شود، «كنت... رِجله» مي‌شود[14]؛ آن راه ديگري است كه براي تودهٴ مردم نيست، بنابراين آ‌نچه به دين برمي‌گردد اين بالأخره به وحي و الهام الهي است نه به فعل بشري؛ اما آنچه به امور عرفي و عادي برمي‌گردد كه چه كسي مثلاً فلان ‌جا اين سِمت را داشته باشد چه كسي فلان ‌جا آن سمت را داشته باشد ـ ا‌لبته، به امامت برنگردد [اگر] به امامت برگردد نظير جريان غدير، آن هم الاّ و لابد به وحي الهي است ـ امور جزئي که حالا مثلاً اُسامه چه كار بكند فلان شخص چه كار بكند، اينها حالا ممكن است كه به خود انبيا(عليهم الصلاة) ارجاع بشود.

به هر تقدير آنچه بشر مي‌شناسد چه در مسئلهٴ جمع نقيضين كه محال است چه در مسئلهٴ قانون عليّت كه امر ضروري است، اينها را بشر كشف مي‌كند به عنوان چراغ، بعد از اين به بعد بين اشاعره و معتزله و اماميه فرق است.

تفاوت جوهری اماميه با معتزله و اشاعره در تبيين افعال الهی

اشاعره مي‌گويند كه او مختار است که هر چه بكند؛ او مختارِ محض است و فعّال ما يشاء؛ معتزله مي‌گويند الاّ و لابد خدا بايد اين‌چنين بكند [يعني] «يجِب علي الله» كه مطابق اين نظمهاي عقلي و علمي كار بکند؛ حكما و متكلّمين اماميه مي‌گويند اينها ضروري‌اند و حقّ‌اند اما «يَجِبُ عن الله» هستند نه «يجب علي الله»؛ ما يقين داريم خدا اين‌چنين مي‌كند نه اينکه خدا بايد اين‌چنين بكند كه بايدي بر خدا حاكم باشد. اين تفاوت جوهري بين ما و معتزله است [که] ما مي‌گوييم «يَجب عن الله» آنها مي‌گويند «يجب علي الله»؛ ما چيزي به عنوان تكليف كه حاكم بر خدا باشد نخواهيم داشت ولي يقيناً خدا اين‌چنين مي‌كند. اين تعبير در دو جاي قرآن كريم آمده كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ[15] نه «علي ربّك»؛ حق از خداست؛ او يقيناً كارِ خوب مي‌كند نه اينکه يقيناً بايد كار خوب بكند؛ بايد بر خدا روا نيست.

 اين اجتماع نقيضين و امثال ذلك از كار او نشئت مي‌گيرد وگرنه خدا هست و لاغير.

نظام علمی حاکم بر عالم و لزوم نگرش صحيح در آن

اين قضيهٴ اجتماع نقيضين محال است ارتفاع نقيضين محال است، قضيه‌اي است كه بشر [آن را] مي‌فهمد ـ حالا فرض كرديم بشر بود و فهميد ـ اين قضيه صادق است، صِدقش به چيست؟ به اينكه مطابق با واقع است، واقع اين قضيه چيست؟ مَحكي اين قضيه چيست؟ نفس‌الأمر كه موجودي است ممكن و تازه مي‌خواهد خلق بشود، لذا در حكمتهاي الهي اين گونه از قضايا به نظام ربّاني استناد دارد. مي‌بينيد مرحوم حكيم سبزواري مي‌گويد عالَم منظّم است هم نظم علمي دارد هم نظم عيني؛ اما اين يك نظم از پيش تعيين‌شده نيست كه خداي سبحان كارها را مطابق نظم علمي و عيني انجام بدهد، آن­كه برابر نظم علمي و عيني انجام مي‌دهد پيغمبر است و فرشته؛ اما خداي پيغمبرآفرين و فرشته‌آفرين كار را مطابق با نقشه و الگو انجام نمي‌دهد كه فرمود: «خلق الأشياء لا مِن شيء»[16]. خب پس خدا كارها را چه كار مي‌كند؟ ذات اقدس الهي چون ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[17] است، در مقام ذات همهٴ اين چيزها را عالِم است؛ اين يك نظام ربّاني دارد. از اين نظام ربّاني نظام كياني نشئت مي‌گيرد كه عالَم نقشهٴ علم الهي است. اينكه حكيم سبزواري فرمود:

فلكلّ مِن نظامه الكياني٭٭٭ يَنشأ مِن نظامه الربّاني[18]

موتاً طبيعياً غدا اخترامي٭٭٭ليس إلي كليّة النظام[19]

همين است. اين بزرگوار مي­فرمايد ما در عالَم، نظمي داريم، اين اجتماع نقيضين، ارتفاع نقيضين، قانون عليّت و ساير قوانين علمي، مطابَقي دارند [و] مطابَق اينها كه باعث صدق اينهاست جزء نظام كياني است (اين يك)، نظام كياني تابع نظام ربّاني است.

ذات الهی منشأ نظام علمی عالم و ردّ کلام فخررازی

چون در مقام ذات چنين علمي هست از خداي سبحان اين حق ترشّح كرده است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ[20] اين «يَجب عن الله» است الاّ و لابد خدا اين‌چنين مي‌كند نه الاّ و لابد خدا ياد اين‌چنين بكند براي اينكه او علمِ محض است، اختيار محض است، ارادهٴ محض است، حكمت محض است. <از خيِّر محض جز نكويي نايد>، از عليمِ محض جز نظام علمي نايد؛ جبري در كار نيست اجباري در كار نيست تابع بودني هم در كار نيست.

فالكلّ مِن نظامه الكياني٭٭٭ينشأ مِن نظامه الربّاني[21]

 در جاي ديگر مي‌فرمايد ممكن است به حسب [ديدگاه] ما چيزي بي‌مورد باشد يا نابهنگام باشد ولي وقتي نقشهٴ عالم را از ديد مهندس نگاه مي‌كنيد ما چيزي بي‌مورد و نابهنگام نداريم؛ همهٴ اين مرگهاي نابهنگام در ديد مهندسِ كل، مرگِ بهنگام است؛ فرمود: «موتاً طبيعاً غدا اخترامي» يعني «غدا اختراميٌّ موتاً طبيعيّاً»؛ <اخترامي> يعني مرگهاي نابهنگام؛ <مُخترَم> يعني مُرده. اينكه وقتي جنازه را مي‌بينيد مي‌گوييد: «الحمد لله الذي لم يجعلني مِن السواد المختَرَم»[22] يعني همين؛ <اِختَرَمَ> اخترم يعني به هلاكت رسيد يعني دريده شد. «موتاً طبيعيّاً غدا اخترامي» يعني «غدا اختراميٌّ موتاً طبيعيّا».

موتاً طبيعيّاً غدا اخترامي٭٭٭ قيس إلي كليّة النظام[23]

وقتي شما يك امر جزئي را نسبت به كلّ نظام حساب بكني، مي‌بيني جايش همين ‌جاست ولي خود اين شيء را تنها نگاه بكني مي‌گويي اين مرگ زودرس است.

به هر تقدير اگر اين قضاياي علمي ضروري‌اند ـ چه اينكه هستند ـ ضروريّ <مِن الله>‌اند نه ضروري <علي الله> يعني يقيناً خدا كاري مي‌كند كه از كارش استحالهٴ جمع نقيضين در مي‌آيد، استحالهٴ رفع نقيضين در مي‌آيد، ضرورت عليّت و معلوليّت در مي‌آيد، ضرورت معيّت علّت و معلول در مي‌آيد و مانند آن.

بنابراين تلاش و كوشش جناب فخررازي كه اين امكان را به فعليّت برساند و بگويد كه اين به <توارد علّتين> برمي‌گردد اين بي‌مورد است، براي اينكه <توارد علّتين> تالي فاسدش استحاله است نه فساد، اين فساد به امر نظم داخلي برمي‌گردد آن به استحالهٴ عقلي برمي‌گردد و آيهٴ [91] سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم دارد كه اگر دو خدا فرض بشود حتماً درگيرند، اصلاً خدا معنايش همين است، اينکه اينها بنشينند توافق كنند ديگر مستحيل است و در جهتي اتفاق داشته باشند در جهتي اختلاف، اين ديگر اله نيست.

تفاوت لسان قرآن در برابر طبقات مختلف مشرکين

افرادي كه گرفتار شرك و وثنيّت و صنميّت بودند يكسان نبودند، بعضي مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ[24] براي اينكه مقلِّد نياكانشان بودند، با اينها از اين روزنه و منظر وارد مي‌شود كه ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا[25]؛ آيا اينها چشم دارند آيا اينها گوش دارند، آخر چرا اينها را عبادت مي‌كنيد (با اين گروه از اين منظر سخن مي‌گويد). عدّه‌اي كه جزء محقّقين از بت‌پرستان بودند و الآن هم در گوشه و كنار عالَم هستند (بخشي در چين يا ژاپن يا هند) آنها هم مبتلا به اين هستند كه مي‌گويند اين وثنيّت و صنميّت، مرضيّ خداست، چرا؟ براي اينكه خدا هست، ﴿بكلّ شيء عليم[26] است و ﴿علي كلّ شيء قدير[27] اگر اين كار ما مرضيّ او نباشد خب جلوي ما را مي‌گيرد؛ مي­گفتند اگر خدا مي‌خواست ﴿مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ[28]اين برهاني است كه قرآن كريم از اينها نقل مي‌كند. اين حرف كساني نيست كه مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾، اين حرف محقّقين از وثنيين است مي‌گويند ما دسترسي به او نداريم، او حقيقت نامتناهي است او ربّ‌الأرباب است، قابل شناخت نيست، ما نمي‌توانيم او را عبادت بكنيم ما بايد كساني را عبادت بكنيم كه به او نزديك‌اند و اين كار اگر بد بود خب جلوي ما را مي‌گرفت.

قرآن فرموده او در عين حال كه حقيقت نامتناهي است <أَقرَبُ إِلَيکُم مِن حَبل الوَرِيد>[29] است (يك) و خلط نكنيد بين ارادهٴ تكويني و ارادهٴ تشريعي (دو)؛ خداي سبحان در ارادهٴ تكويني هر چه را بخواهد مي‌تواند اما در نظام تشريع كه اجبار نكرده، جلوي همه را باز گذاشت فرمود: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ[30]. اگر جلوي تبهكار و فاسق و ظالم و قاتل را باز گذاشت معنايش رضايت به آن كار كه نيست، خب مگر خدا نمي‌تواند جلوي سارق و قاتل را بگيرد چرا نمي‌گيرد؟ اين خلط بين تشريع و تكوين براي محقّقين اهل وثن و صنم هم هست امروز هم هست. فرمود چرا اشتباه مي‌كنيد؛ در نظام تكوين خداي سبحان قادر است جلوي هر چيزي را مي‌خواهد بگيرد؛ اما ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ[31]؛ كسي را مجبور نكرد. اگر جبر بود اگر اجبار بود كه كمالي در كار نبود؛ شما را آزاد گذاشته است. مبادا كسي بگويد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اباحه‌گري است! معنايش اين است كه انسان آزاد است در كمال و نقص: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾؛ ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً[32].

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

  1. ر.ک: التفسير الکبير، ج 22، ص 127 و 128.

[2] . سوره ملک، آيه 4.

[3] . تقويم­الايمان ص 268

[4] . سوره حاقه،‌ آيات 38 و 39.

  1. سوره فصلت، آيه 11.
  1. وسائل الشيعه،‌ ج 1، ص 245.
  1. سوره حديد، آيه 3.
  1. الکافي، ج 1، ص 115.
  1. سوره فصلت،‌‌آيه 11.
  1. سوره تکوير، آيات 1، 2 و 11.
  1. سوره فرقان،‌ آيه 3.
  1. سوره نجم،  آيه 3.
  1. الکافي، ج 2، ص 352.
  1. صحيح البخاري، ج 7، ص 160.
  1. سوره بقره، آيه 147؛ سوره آل عمران، آيه 60.
  1. علل الشرايع، ج 2، ص 607.
  1. سوره بقره، آيه 29.
  1. شرح المنظومه، ج 3، ص 607.
  1. شرح المنظومه، ج 2، ص 422.
  1. سوره بقره، آيه 147؛ سوره آل عمران، آيه 60.
  1. شرح المنظومه، ج 3، ص 607.
  1. ر.ک: الکافي، ج 3، ص 167.
  1. شرح المنظومه، ج 2، ص 422.
  1. سوره زخرف،‌ آيات 22 و 23.
  1. سوره اعراف، آيه 195.
  1.  سوره بقره، آيه 29.
  1. سوره بقره، آيه 20.
  1. سوره انعام، آيه 148.
  1. ر.ک: سوره ق، آيه 16.
  1. سوره بلد، آيه 10.
  1. سوره بقره، آيه 256.

[32] . سوره انسان، آيه 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق