اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ ﴿21﴾ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ﴿23﴾
شرک در ربوبيّت محور اعتقاد باطل مشرکان
سورهٴ مباركهٴ «انبياء» همان طوري كه ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي همان اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد است، به اضافهٴ خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه؛ جزئيّات فقهي و حقوقي در مدينه نازل شد.
بخشي از سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه تا كنون گذشت دربارهٴ وحي و نبوّت بود و مقداري هم دربارهٴ توحيد؛ اما اين آيهٴ 21 به بعد مستقيماً دربارهٴ توحيد است. مشركان حجاز مبتلا به همان شرك بودند نه الحاد يعني خدا را به عنوان يك مبدأ واجبالوجود قبول داشتند، به عنوان اينكه خالق كل است قبول داشتند، به عنوان اينكه ربّالعالمين و مدير كلّ جهان است قبول داشتند [و] شرك آنها در ربوبيّت جزئيه بود يعني به زعم اينها امور انسان، را امور زمين را, امور دريا را, امور صحرا را ارباب متفرّقون اداره ميكردند وگرنه به نظر اينها ربّالعالمين و ربّالأرباب خداي سبحان بود، پس اينها در بخشهاي وسيعي موحّد بودند منتها در ربوبيّت جزئي, در الوهيّت و عبادت مشرك بودند. براهين توحيدي ناظر به آن است كه اِله و معبود كسي است كه واجبالوجود باشد, ربّ كل باشد, خالق كل باشد و بدأ و آفرينش و احياي بعدي هم در اختيار او باشد.
بررسی سخنان زمخشری درباره آيه محل بحث
در اين آيه فرمود شما كسي را ميپرستيد كه توان آن را ندارد شما را بعد از مرگ زنده كند. اگر چنين تواني در اختيار او نيست كه شما را بعد از مرگ زنده كند، ثواب اطاعت شما را چه كسي ميدهد بهرهٴ عبادت را از چه كسي ميخواهيد دريافت كنيد؛ كسي كه قدرت احياي بعد الموت را ندارد كسي كه قدرت تأسيس معاد را ندارد، نتايج اعمالتان را چگونه از او ميخواهيد بگيريد. فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾ ـ به تعبير جناب زمخشري در كشّاف اين «أمْ», «أمْ» منقطعه است به معناي «بَل» است و بعد از خود را نفي ميكند[1] ـ اينها كاري كردند كه آن كار منكَر است، آن كارِِ منكَر چيست؟ اين است كه ﴿اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ كه اين آلهه زميني است و الهي و آسماني نيست (يك) و كاري هم كه بايد بكنند که اِنشار و احياي بعد الموت است از آنها برنميآيد (اين دو)، پس عبادتهاي شما لغو است. فرمود شما كسي را ميپرستيد كه بعد از مرگ هيچ بهرهاي از او نميبريد؛ شما براي آينده داريد عبادت ميكنيد [ولي] آينده كه در اختيار اينها نيست، اينها كه مُنشِر و مُحيي بعد الموت نيستند.
خب آيا معناي آيه اين است كه جناب زمخشري و امثال زمخشري بيان كردند يا معناي آيه چيز ديگر است؟
عدم اعتقاد مشرکين به معاد و نقد کلام زمخشری
يك اشكال اساسي مطرح است كه آن اشكال را زمخشري متوجّه شد و مطرح كرد ـ جناب فخررازي هم عين عبارتهاي ايشان را نقل كرد ـ و آن اشكال اين است كه وثنيين حجاز اصلاً به معاد معتقد نبودند ميگفتند: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[2]؛ اينها جريان معاد را مُسْتَبعَد ميدانستند ميگفتند مرگ پايان خط است، انسان با مُردن ميپوسد [و] بعد از مرگ خبري نيست. اينها ميگويند مرگ پايان خط است, مرگ پوسيدن است و انسان با مرگ ميپوسد و تمام ميشود [و] چون اينچنين است عبادتها را براي بعد از مرگ انجام نميدهند [بلکه] توقّعشان از عبادت اين است كه در همين حوزهٴ دنيا بهره ببرند.
اگر سخن از شفاعت هست، شفاعت در امور دنياست؛ اگر مشركان ميگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[3]، منظور آنها شفاعت در دنياست يعني نفع ما [و] دفع ضرر ما به وسيلهٴ شفاعت اين بُتها فراهم ميشود؛ كار اساسي به دست ربّالعالمين است، اين بُتها شُفعاي ما هستند [و] ما اينها را ميپرستيم تا اينها عند الله شفيع ما بشوند و مشكل دنيای ما را حل كنند. اگر ميگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[4]، منظورشان تقرّب به خدا در منافع مادّي بود و لاغير. آن كه ميگويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[5] آن كه ميگويد: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[6]، او كه به آخرت معتقد نيست [البته] او به خدا معتقد است [ولي] ميگويد خدا آخرت ندارد ميگويد شما هم كه خدا را ميپرستيد آخرت نداريد. كسي كه منكر معاد است نميشود به او گفت شما که بتها را ميپرستيد بتها كه بعد از مرگ براي شما كاري نميكنند، آنها ميگويند شما هم كه خدا را ميپرستيد خدا هم بعد از مرگ براي شما كاري نميكند، چون بعد از مرگ خبري نيست.
پاسخ زمخشری از اشکال مذکور
اين اشكال را زمخشري متوجّه شد.
خدا آن است كه قيامت داشته باشد وگرنه عالَم، پوچ و باطل و عبث و هباء منثور است. مرگ، پوسيدن نيست، از پوست به در آمدن است؛ مرگ، آخر خط نيست اوايل راه است. بعد از مرگ، سيرِ ابدي است و فاصلهٴ انسان از مرگ تا ابديت، فاصله نامتناهي است [و] تمامشدني نيست؛ اگر محدوديّتي هست مربوط به قبل از مرگ است. اگر مرگ به معناي از پوست به در آمدن نباشد و اگر مرگ هجرت نباشد، جهان عبث است، براي اينكه اين همه اختلافاتي كه هست بالأخره روزي بايد روشن بشود يا نه؟ مكتبهاي مختلف, آراء مختلف, انديشههاي مختلف. يكي از براهين متقني كه قرآن براي ضرورت معاد اقامه ميكند اين است كه بالأخره روزي بايد حق روشن بشود يا نه؛ اختلاف مكتبها كه در دنيا حل نميشود، اختلاف آراء و انديشهها، آن هم پيچيده و نظري كه در دنيا حل نميشود، روزي بايد حل بشود و آن يوم الحق است كه از صوَر ذهني و مفاهيم ذهني به حقيقت عيني بيايد (يك), انسان از عقل به قلب برسد (دو), از گوش به هوش برسد (سه) و ببيند كه چه چيزي حق است و چه چيزي باطل است (آن روز اختلافات حل ميشود). اين جنگ 72 ملت, آراي مختلفه و اديان گوناگون، بالأخره يك روز بايد حل بشود، در دنيا كه قابل حل شدن نيست. حالا گذشته از اينكه بعضيها ظالماند بعضيها مظلوم [و] حقّ مظلوم بايد از ظالم گرفته بشود که آن هم مطالب ديگر است. بالأخره اگر جهان معاد نداشته باشد عالَم ميشود لهو و عبث لذا در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[7]؛ اگر خلقت به مرگ ختم بشود، عالَم ميشود عبث [زيرا] بالأخره معلوم نشد كه حق با چه كسي است و از طرفي هم حقّ مظلوم از ظالم گرفته نشد.
معاد يك امر ضروري است (اين يک)، اِله آن است كه اين امر ضروري را انجام بدهد (اين دو), اين بتهاي شما كه اينكاره نيستند (اين سه), خب چرا اينها را ميپرستيد. بنابراين اگر فايده آيه اين باشد كه منظور شما از عبادت اگر بهرهبرداري است، اين بُتها كه بعد از مرگ صحنهاي نميآفرينند كه بهرهٴ كار شما را به شما بدهند، آنها ميتوانند نقض كنند بگويند شما هم كه خدا را عبادت ميكنيد معاد نداريد. جوابي كه ميدهند اين است كه خدا آن است كه عالَم را با هدف اداره كند و هدف عالَم معاد است كه روزي است كه حق ظاهر ميشود [و] هر كسي به جزاي خودش ميرسد: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[8]. اگر چنين صحنهاي نباشد عالَم ميشود عبث، چنين چيزي بايد باشد و اين از بتهاي شما ساخته نيست.
تبيين معنای نشور و بررسی کلام زمخشری
حالا آنچه ميتوان گفت اين است كه اصولاً «نشور»، «انتشار» و «اِنشار» هم دربارهٴ مسائل خلقت دنياست هم دربارهٴ مسائل خلقت آخرت. اگر مربوط به آخرت باشد تقريباً راهي كه اين بزرگان طي كردند رفتني است اما اگر دنيا را هم در بر بگيرد ديگر نيازي به آن تكلّف نيست؛ معبود كسي است كه بتواند بشرِ دنيا را خلق كند و اينها را در زمين منتشر كند. «انتشار», «نشور» و مانند آن هم دربارهٴ خلقت دنيا مطرح شده هم دربارهٴ خلقت آخرت [و] از هر كدام از اينها نمونههايي در قرآن كريم هست.
در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ سوم مربوط به نشور آخرت است؛ آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است: ﴿واتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ كه اين آلهه ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾؛ اين «نُشور» يعني حيات بعد الموت كه اين ناظر به معاد است [و نيز] در همان سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ چهل به اين صورت است: ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾؛ اينها اصلاً به فكر قيامت نبودند و اميد قيامت نداشتند [که] «نشور» در اين آيهٴ چهل سورهٴ «فرقان» به معناي قيامت است؛ لكن در همان سورهٴ «فرقان» آيهٴ 47، «نشور» را دربارهٴ جريان خلقت دنيا مطرح كرد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً﴾؛ در روز مردم منتشِر ميشوند، خلقت بشر هم با انتشار آنها در زمين مطرح است. مشابه همين آياتي كه نشور را دربارهٴ زمين و خلقت زمين مطرح كردند ميتوان از آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ «روم» كمك گرفت كه در آنجا فرمود: ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ﴾؛ شما را از خاك آفريده بعد در زمين منتشر ميشويد؛ اگر شما منتشر ميشويد او ميشود مُنشِر, اگر انتشار براي شماست اِنشار براي اوست.
اگر اِنشار به معناي خلقت دنيا باشد اين برهان تام است كه ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾؛ كساني را شما به عنوان آلهه پذيرفتيد كه آنها مُنشِرند يعني خالقاند و بشري كه در زمين منتشر ميشود را ميآفريند. اگر اين باشد ديگر آن اشكال و جواب و سؤال و اينها ديگر مطرح نيست.
بخش وسيعي از نشور در قرآن كريم مربوط به همين جريان معاد است. در سورهٴ مباركهٴ «عبس» آيهٴ 21 و 22 به اين صورت است: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ يعني خداي سبحان بعد از اينكه دوران زندگي انسان در دنيا به سر آمد، او را اِماته ميكند ميميراند و او را در قبر ميبرد ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾؛ بعد از قبر، وارد صحنهٴ قيامت ميكند كه از قيامت به عنوان «يوم النشور» ياد ميشود. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «تكوير» آيهٴ ده از جريان نامههاي اعمال به عنوان ﴿وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ﴾[9] ياد ميكنند كه الآن اينها مَطوياند بعد مَنشور ميشوند باز ميشوند كه «يوم القيامه», «يوم النشور» است.
استدلال نقلی برای نفی شرک بر اساس معانی نشور
بنابراين اگر منظور از اين اِنشار, خلقت در زمين باشد، ديگر آن اشكال و راههاي كشّاف و تفسير فخررازي و مانند آن لازم نيست. اگر ديگري آفريد و ديگري ميپروراند خب شما چرا صَنم و وَثن را ميپرستيد؟! خدا كه شما را خلق كرد خدا كه زمين را خلق كرد نعمتها را خلق كرد، پرورش هم كه براي اوست، اگر پروردگار همان آفريدگار است و اگر آفريدگار، سِمت پرورش را به عهده دارد شما چرا ديگري را ميپرستيد؟! اگر منظور از اِنشار, خلقت در دنيا باشد كه برهان روشن است و اگر منظور از اِنشار، خلقت در آخرت و احياي بعد از موت باشد، آن راه را البته بايد طي كرد [که] خدا آن است كه عالَم را با هدف خلق كرده باشد و كار عبث نكند و خلقتِ بدون معاد عبث است كه همين طور بيايند و بروند و هر كسي هر كاري خواست بكند, بكند، چون دنيا اين طور است. دنيا اين طور است كه در قبال ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[10] اين شعار منحوس هست: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[11]؛ اين طور نيست كه انبيا آن فرمايش را آورده باشند كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[12]، در قبالش اين طاغوتيان ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[13] را نگفته باشند؛ خب اين هست، هميشه بود. اگر ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ در برابر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[14] هميشه بود و هست، بالأخره روزي بايد به آن حرف خاتمه داده بشود كه حق معلوم بشود كه آيا ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ درست است يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ درست است ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[15] درست است, اگر آن نباشد كه ميشود عبث.
فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾؛ اين ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ يك دليل است [يعني] اولاً اين موجود زميني است، از موجود زميني چه كاري ساخته است؟! اين خودش مخلوق است و خودش بعد الموت هم احيا ميشود؛ آنهايي هم كه مرگ ندارند مثل چوب و سنگ و اينها، آنها را ذات اقدس الهي در قيامت ميآورد و همراه با پرستندههاي آنها يكجا ميسوزاند كه ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[16]؛ آنها را با هم ميسوزاند تا يك عذاب روحي باشد براي پرستندههاي آنها. فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ كه اين ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ است، ارضي است زميني است، اِنشار هم كه از اين بر نميآيد. يك موجود مادّي زميني كه حافظ حيات خودش نيست، چه رسد به اينكه حافظ حيات ديگري باشد، قدرت احياي موتا داشته باشد و مانند آن؛ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ﴾ (اين يكي).
﴿هُمْ يُنشِرُونَ﴾؛ اين ﴿هُمْ﴾ كه اضافه شده براي اين است كه شما فقط همينها را ميپرستيد؛
تفاوت شرک خفی و ريا با شرک اعتقادی
مشرك معنايش اين نيست كه قدري خدا را ميپرستد قدري غير خدا را، آن رياست، آنكه شرك نيست، آن همين شرك خفيّ است و شرك ضعيف. مُرايي مشرك است يعني قدري خدا قدري غير خدا را ميپرستد اما مشرك صد درصد بت را ميپرستد؛ اين طور نيست كه قدري خدا را بپرستد قدري غير خدا را. معناي شرك آن است كه اين عبادت كه مخصوص خداي سبحان است، اينها به ديگري دادند و براي خدا شريك قائل شدند نه اينكه عبادتشان مشتركانه است؛ اينها فقط غير خدا را ميپرستند ميگويند اصلاً خدا قابل درك براي ما نيست و ما نميتوانيم او را بپرستيم. اين دين توحيدي است كه گفته: ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[17] اين دين توحيدي است كه گفته: ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ﴾[18]؛ ميتوانيد او را بپرستيد، از هر چيزي به شما نزديكتر است و مانند آن؛ وگرنه در جاهليّت كه كسي خدا را نميپرستيد و گمان آنها اين بود كه پرستش خدا محال است چون به او دسترسي نداريم. بنابراين معناي شرك اشتراك در عبادت نيست، معناي شرك اين است كه وصفي كه براي خداست به غير خدا دادند. آن شخصي كه مقداري خدا و مقداري غير خدا را ميپرستيد او مرايي است، بله ريا همين طور است يا سُمعه همين طور است.
اين اضافه كردن ﴿هُمْ﴾ براي آن است كه به زعم شما تنها او مُنشِر است براي اينكه آلهه را ميپرستيد (شما كه غير آلهه را نميپرستيد) و اله بايد مُنشِر باشد و چون شما در عبادت فقط اين صنم و وثن را ميپرستيد لازمهاش اين است كه فقط اينها مُنشر باشند. بنابراين اين دو نكته مربوط به اين دو تعبير است: يكي اينكه ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ گفته شد براي اينكه ثابت كند کاري از موجود ارضي ساخته نيست [و] يكي اينکه اضافهٴ ﴿هُمْ﴾ براي آن است كه به زعم شما تنها كساني كه مُنشِرند اينها هستند، در حالي كه اينها اصلاً قدرت اِنشار ندارند؛ فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾.
اقامه برهان بر استحاله شرک
از اين به بعد برهان اقامه ميكند كه اصلاً دو اله ممكن نيست: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ـ اين آيهٴ 22 در سورهٴ «انبياء» به صورت قياس استثنايي ترسيم شده است ـ فرمود تعدّد اله مستحيل است, شرك مستحيل است؛ نه اينکه بد و قبيح است كه در حكمت عملي داخل باشد [بلکه] محال و ممتنع است [که] در حكمت نظري [داخل مي شود]. اين ﴿إِلَّا﴾ به معني غير است؛ الله مفروغ عنه است, فطرتپذير است, دلپذير است و هر كسي با ايمان به الله خلق شده است و مانند آن [فرمود] اگر غير از الله آلههاي در عالَم باشد، آسمان و زمين به هم ميريزد. خب اين قياس استثنايي يك مقدّم دارد و يك تالي، عمده اثبات تلازم بين آن مقدم و تالي است.
نظاممندی عالم, اساس برهان مذکور
بطلان تالي را در سورهٴ مباركهٴ «ملك» مشخص كرد فرمود كه تالي باطل است، براي اينكه فرمود شما مكرّر در مكرّر در عالَم نظر بكنيد هرگز بينظمي و به هم ريختگي در عالَم نميبينيد: ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ٭ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾، بطلان تالي از اينجا شروع ميشود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ يعني در صدر و ساقهٴ جهان، فوتي نيست.
تفاوت غير از اختلاف است تفاوت غير از تبعيض است، تفاوت يعني اين حَلقات سلسلهٴ زنجيري، بعضيهايشان فوت بشود، وقتي بعضي فوت شد حلقهٴ مفقود شد، خب نظام به هم ميخورد [آن گاه] گذشته به آينده مرتبط نيست آينده به گذشته مرتبط نيست. فرمود شما هر چه تلاش و كوشش بكنيد فوتي در اجزاي عالم نميبينيد كه چيزي سرِ جايش نباشد؛ اين طور نيست که كمبودي در عالَم به چشم بخورد: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ هيچ جا فوت نشده است. اينچنين نيست كه كسي بتواند دليل اقامه كند بگويد اگر اين طور بود بهتر بود يا فلان شيء كم است؛ كمبودي در آسمان و زمين نيست.
فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[19]؛ فرمود شما دوباره نگاه كنيد. اين «دوباره» يعني «ما ليس بأول»؛ همان طوري كه در آن اصطلاحات ميگويند «معقول ثاني» [که] اين «معقول ثاني» معنايش اين نيست كه معقول دوم است [بلکه] يعني معقول اول نيست، ممكن است سومي و چهارمي و پنجمي باشد. در تعبيرات عرفي هم ميگويند: «اين دست دوم است»، «دست دوم» معنايش اين نيست كه فقط به دست دو نفر رسيد [بلکه] كالاي مستعملي [مثلاً] فرش مستعملي ممكن است از ده خانه گذشته باشد. دو بار يعني «ما ليس بأول» نه اينكه اگر بار سوم نگاه كني نقص پيدا ميكني. فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾؛ آيا شكافي ميبينيد ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾؛ تكرار بكن، دو بار سه بار ـ يعني «ما ليس بأول» ـ صدها بار بخواهي نگاه كني جز نظم چيزي نميبيني، به دليل اينكه فرمود: ﴿يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً﴾[20]؛ اين چشمت خسته ميشود، به مقصد نرسيده برميگردد، از پا در ميآيد ولي بينظمي نميبيند؛ هر چه جستجو كنيد كمبودي در عالم نيست.
در بحثهاي سابق هم داشتيم كه عالم نظير يك ساختمان معماريشدهٴ دقيق نيست زيرا در اين ساختمانهاي معماريشدهٴ دقيق اگر آجري را از ديوار شرقي بردارند در ديوار غربي بگذارند و آجر ديوار غربي را در ديوار شرقي بگذارند، اين طور نيست كه آسيبي به اين بنا برسد اين بنا همان بناست؛
نظم رياضی حاکم بر عالم در کلام صدرالمتألهين
اما اگر در حلقات سلسلهٴ عدد، كسي مثلاً عدد هشت را كه بين هفت و نُه است بردارد اين در دستش ميماند، اين را كجا ميخواهد بگذارد؟! فرمايش صدرالمتألّهين در تفسير در نظم عالم اين است كه عالم مانند حلقات سلسلهٴ رياضي است كه اگر چيزي را آدم از جايش بِكند در دستش ميماند اينكه فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[21] يا ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[22] همين است. قبلاً هم بازگو شد كه اين «هندسه» معرَّب است نه عربي؛ اصلش «اندازه» بود، بعد مخفّف شد شده «اَندزه», بعد معرّب شد شده «هندسه»، بعد هَندسَ, يُهندس, مهندس از آن مشتق شد و بعد به كار گرفته شد (اين کلمه فارسي است). خدا معماري كرده مهندسي كرده [و] بر اساس اسلوب رياضي عالَم را ساخته، لذا فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[23] [بنابراين طبق آنچه گفته شد]
نظم حاکم بر جهان بيانگر وحدانيت ربوبی عالم
بطلان تالي در سورهٴ مباركهٴ «ملك» مشخص شد؛ عمده تلازم بين مقدم و تالي است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ اين مقدم, ﴿لَفَسَدَتَا﴾ اين تالي؛ لكن التالي باطل فالمقدّم مثله؛ عمده تلازم بين مقدم و تالي است كه چرا اگر بيش از يك اِله داشتيم عالَم فاسد ميشود. مرحوم شيخ طوسي که از متكلّمان به نامِ شيعه است ميگويد اين در کتب اصول آمده ـ يعني اصول دين نه اصول فقه؛ اينكه شيخ طوسي در تبيان دارد اين مطلب در فنّ اصول و در علم اصول گفته شد يعني اصول دين ـ كه اگر مثلاً دو اله در عالَم، مدير و مدبّر باشند، اگر يكي اراده كرد حيات زيد را [و] ديگري اراده كرد ممات زيد را، آيا هر دو واقع ميشود كه جمع نقيضين است [يا] هيچ كدام واقع نميشود كه رفع نقيضين است گذشته از اينكه عجزِ اينها لازم ميآيد [يا] يكي واقع ميشود و ديگري واقع نميشود، آن كه مراد او واقع شد او قادر است و آن كه مراد او واقع نشد او عاجز است، بنابراين تعدّد اله محال است[24]. مشابه اين در بسياري از كتابها هست، شما وقتي به اين كتابهاي كلامي مراجعه ميكنيد اين است.
عدم بازگشت برهان مذکور به برهان توارد علتين
برخيها خواستند اين را به برهان «توارد علّتين» برگردانند؛ ميگويند كه چون دو خدا هر دو به حقيقت آگاهاند به واقعيّت آگاهاند به مصلحت آگاهاند، هرگز اختلاف در اراده ندارند؛ نه جهل دارند كه يكي در تشخيص واقع مُصيب باشد ديگري مُخطي؛ نه جاهطلباند كه يكي بخواهد مراد خود را بر كرسي بنشاند و ديگري در قبال او مقاومت كند، پس هر دو واقع را تشخيص ميدهند و چون واقع را تشخيص ميدهند مطابق واقع عمل ميكنند، اين چه محذوري دارد. بعضي از متأخّرين اينها به اين فكر افتادند كه اين برهان «تمانع» را به برهان «توارد علّتين» برگردانند بگويند كه چون دو خدا هر كدام تمام العلّهاند نه جزء العلّه [يعني] اينچنين نيست كه يكي اصل باشد ديگري ياور يا دوتايي با كمك هم بخواهند مشكل را حل كنند چون هر دو در اراده مستقلّاند، دوتا ارادهٴ مستقل دوتا قدرت مستقل بر ايجاد يك شيء، توارد علّتين است و توارد علّتين بر معلول واحد مستحيل است. اين سخن حق است كه توارد دو علت بر معلولِ واحد مستحيل است؛ اما برهان «تمانع» به آن برنميگردد. آنچه ـ انشاءالله ـ در بحث فردا مطرح ميشود اين است كه برهان «تمانع» به خوبي تقرير بشود (يك), برهان «توارد علّتين» هم تقرير بشود (دو), بعد روشن بشود كه برهان «تمانع» به برهان «توارد علّتين» برنميگردد (سه) و ظاهر آيه هم مشخص بشود (چهار).
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الکشاف، ج 3، ص 108.
[2] . سوره یس، آیه 78.
[3] . سوره یونس، آیه 18.
[4] . سوره زمر، آیه 3.
[5] . سوره انعام، آیه 29؛ سوره مؤمنون، آیه 37.
[6] . سوره یس، آیه 78.
[7] . سوره مؤمنون، آیه 115.
[8] . سوره زلزله، آیه 7 و 8.
[9] . سوره تکویر، آیه 10.
[10] . سوره اعلی، آیه 14.
[11] . سوره طه، آیه 64.
[12] . سوره شمس، آیه 9.
[13] . سوره طه، آیه 64.
[14] . سوره اعلی، آیه 14.
[15] . سوره شمس، آیه 9.
[16] . سوره انبیاء، آیه 98.
[17] . سوره ق، آیه 16.
[18] . سوره بقره، آیه 186.
[19] . سوره ملک، آیات 2 ـ 4.
[20]. سوره ملک، آیات 3 و 4.
[21]. سوره قمر، آیه 49.
[22]. سوره رعد، آِیه 8.
[23]. سوره قمر، آیه 49.
[24]. ر.ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 238 و 239.