اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ ﴿11﴾ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ ﴿12﴾ لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَي مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ ﴿13﴾ قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿14﴾ فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّي جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ ﴿15﴾ وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ﴿16﴾ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ ﴿17﴾ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿18﴾ وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ ﴿19﴾ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ ﴿20﴾
تعبير قرآن درباره هلاکت منکران وحی
چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مثل سورهٴ مباركهٴ طه در مكه نازل شد و معارف اصلي سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت به اضافهٴ خطوط كلي اخلاق و حقوق بعد از اشاره كردن به بخشي از معارف اوّلي فرمود آنها كه در برابر توحيد و وحي و نبوّت به استكبار پرداختند و مواعظ الهي را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[1] پشت سر گذاشتند و هيچ تأثيري براي مواعظ الهي نسبت به آنها مشاهده نشد ما آنها را ريشهكن كرديم. مستأصل يعني اصلِ كسي را از بين بردن قَصم هم بيشباهت به مستأصل نيست يك وقت است چيزي را فَصم ميكنند و نه قَصم كه بعد قابل اصلاح است يك وقت قَصم ميكنند آنچنان درهم ميكوبند و ميشكنند كه ديگر قابل اصلاح نباشد چنين درهم كوبيدني را ميگويند مستأصل يعني اصلش را برآوردند و ريشهكَن كردند و از او به قَصم ياد ميكنند. از ابنعباس نقل شده است كه منظور يكي از دو قريه يمن هست[2] البته بر فرض صحّت اين نقل ابنعباس مورد مخصِّص نيست. تعبير ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾ يك جملهٴ معترضه است بين ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ و بين ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ اين جملهٴ ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾ جملهٴ معترضه است.
علت مؤنث بودن عبارت ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْكَ﴾
خب, فرمود اينها وقتي احساس خطر كردند دعاي اينها و دعوت اينها ﴿إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ است و ﴿يَا وَيْلَنَا﴾ هست و يعني الآن وقت ويل است و امثال ذلك از اين تعبير ﴿يَا وَيْلَنَا﴾ به لحاظ «مَقاله» يعني قول اينها يا به لحاظ «كلمه», تأنيث اعتبار شده است ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْكَ﴾ يعني «تلك المقاله» يا «تلك الكلمه» كه ميگفتند ﴿يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ اين دعواي آنهاست, دعاي آنهاست, خواستهٴ آنهاست در سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت كه ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾[3] آن دعوا يعني دعا يعني خواستن, وقتي كه مؤمنان بهشتي نعمتي و چيزي را ميخواهند ميگويند ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ و برايشان حاضر ميشود دعوا يعني دعوت.
معنای کلمه <حصيد> در قرآن
كلمهٴ «حَصيد» در قرآن كريم گاهي به معناي وصفي است يعني محصود نظير ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾[4] گاهي هم معناي اسمي دارد كه اين گندم و جو كه درو شده از او به حصيد ياد ميكنند كه ﴿حَبَّ الْحَصِيدِ﴾ كه در بخشي از آيات آمده است نظير آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «ق» از همين قبيل است كه حصيد به معناي اسمي به كار رفته آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است ﴿وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ﴾ يعني حَبّ گندم، حبّ برنج، حبّ جو كه حصيد يعني گندم و جو و برنج كه معناي اسمي دارد آنجا كه دارد ما فِرَق را و اقوام ظالم را از بين برديم در آنجا معناي وصفي به كار رفته كه فرمود: ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ يعني بعضيها هنوز سرِ پا هستند بعضيها درو شدهاند.
علت منصوب بودن کلمه <حصيد> در آيه محل بحث
خب، اينكه فرمود: ﴿حَصِيداً﴾ براي اينكه كلمهٴ «جعل» سهتا مفعول نميگيرد و سهتا منصوب ندارد زمخشري طرحي دارد و خيلي از آقايان هم اين طرح را پذيرفتند اين احتمال را پذيرفتند كه اين حصيدِ خامد دوتايي به منزلهٴ يك مفعولاند نظير حُلو حامض، اگر تعبير اين باشد كه «جعلهُ حلواً حامضا» اين «حلواً حامضا» دوتايي همان معناي مَلس بودن را ميدهد شيرينِ تُرش، تُرش و شيرين اين ترش و شيرين به منزلهٴ يك كلمه است پس گاهي دوتا كلمه دوتا معنا را دارد گاهي دوتا كلمه جمعاً يك معنا را ميفهماند براي اينكه اين «جعل» سهتا مفعول نميگيرد سهتا منصوب ندارد زمخشري اين احتمال را داده در تفسير ابيالسعود و امثال ذلك هم اين را پذيرفتند كه ﴿حَصِيداً خَامِدِينَ﴾ به منزلهٴ حُلو حامض است كه دوتايي يك معنا را دارد.[5]
پرسش:...
پاسخ: خب مفعول بعده تكلّف ميخواهد يك هو بايد بگيريم يعني هو كذا, هو كذا باز به همين معنا در ميآيد اما اين كاري كه جناب زمخشري ميگويد كه ﴿حَصِيداً خَامِدِينَ﴾ يعني حُلو حامض اين شايد به ذهن بهتر بيايد, اين يك مطلب.
تبيين لطافت تعبير ﴿حَصِيداً خَامِدِينَ﴾
مطلب ديگر اينكه در تعبيرات گاهي به همان جهت منفي يا جهت پاياني اشاره ميشود مثل اينكه بگويند كه اين كلوخ را خُرد كردند يا اين سنگ را خُرد كردند اما اگر بگويند اين درخت را مستأصل كردند يا اين آتش را خاموش كردند اين هم به سابقهٴ درخشان او اشاره شده هم به لاحقهٴ افسردگي او يعني اينكه روزي سرسبز بود و روي پاي خود ايستاده بود و قدرتنمايي ميكرد آن را ما الآن مستأصل كرديم يا آن كه يك روز افروختگي داشت الآن افسرده شده است اين خامِد بودن آتش اين حصيد بودن ظرف به دو جهت اينها اشاره ميكند يعني اين گندمي كه روزي سرسبز و پرفروغ بود هماكنون پژمرده شد آن آتشي كه يك روز گرمي داشت و افروخته بود هماكنون افسرده شد.
شيوه قرآن در اثبات ضرورت نبوّت و معاد
خب, بعد حالا ميرسند به قسمت مهمّ بعدي كه مسئلهٴ معاد است. گاهي از نبوّت به معاد ميرسند كه وقتي اين پيامبر شد معجزه آورد عصمتش ثابت شد, از طرف خدا حرف ميزند او خبر داد كه بعد از مرگ خبري هست و حساب و كتابي هست اين يكي, گاهي از راه معاد, وحي و نبوّت ثابت ميشود اگر ثابت شد كه معاد حق است و ما با مرگ نميپوسيم بلكه از پوست به در ميآييم و به جايي ميرويم پس يك راهنما ميخواهيم از معاد پي به نبوّت ميبرند كه اين بخش اخير از همين قبيل است.
خلقت حکيمانه جهان خلقت و بطلان بازيگري و بازيچه بودن آن
خب, از كجا معلوم ميشود معاد هست؟ براي اينكه اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد اين عالَم ميشود باطل خب خورد و خواب و رفت و آمد و مرگ و زندگي كه چه, هر كه هر چه كرد كه آزاد است خب جهاني كه هر كه هر چه بكند و آزاد باشد و هيچ حساب و كتابي نباشد ميشود لغو, ميشود لهو, ميشود بازيچه, اگر هر كس هر چه دستش رسيد بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[6] كار بكند هيچ حساب و كتابي در عالَم نباشد ميشود بازيچه ديگر, خداي سبحان كه خالق اين عالَم است گاهي به صورت اثبات, گاهي به صورت نفي بازيگري و بازيچه بودن اين نظام را ابطال كرده است فرمود نه اين نظام بازيچه است و نه ما بازيگريم, نه اين نظام باطل است نه ما باطلروييم هم ما حقّيم هم اين نظام حق است اين چهار وصف يعني خدا حق است يك, آنچه از خدا صادر ميشود حق است دو, خدا بازيگر نيست يك, جهان بازيچه نيست دو, اين دو به زبان نفي آن دو به زبان اثبات در آيات قرآن كريم آمده است گاهي ميفرمايد همهٴ اينها حكيمانه است يعني بر اساس نظم رياضي خدا غريق رحمت كند مرحوم صدرالمتألهين در همان تفسيرشان دارد كه عالَم مثل معماريهاي حسابشدهٴ مهندسي نيست براي اينكه شما در بهترين معماري و ميراث فرهنگي اگر يك آجر را از ديوار شرقي برداريد به ديوار غربي بزنيد آجر ديوار غربي را بياوريد به ديوار شرقي اين بنا فرو نميريزد عالَم مثل معمارشدهٴ يك بِنا نيست عالَم مثل حلقات سلسلهٴ رياضي يك عدد است كه اگر شما عدد هشت را بين هفت و نُه برداشتيد در دستتان ميماند[7] كجا ميخواهي بگذاري لذا هيچ چيزي را نميشود از جاي خودش برداشت هر چيزي را بايد سرِ جايش گذاشت ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[8] دست به چيزي بزنيد در دستتان ميماند عالَم قابل از بَس مثل معماري نيست مثل حلقات رياضي است از بس منظّم است ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ پس كار, كار حكيمانه است اين يك.
هدفمندی جهان خلقت و بطلان بازيچه بودن آن
هدفمند هم هست دو, لذا گاهي ميفرمايد: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[9] گاهي ميفرمايد ما اين نظام را خلق كرديم ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾[10] گاهي اين مسائل را ريز ميكند ميفرمايد اين مركبهايي كه ما خلق كرديم در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه آيهاش گذشت اينكه جايي كه خودتان نميتوانيد برويد اين هم شما را ميبرد هم بارتان را ميبرد ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا﴾ كه ﴿لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ﴾[11] و همينها بارهاي شما را ميبرند ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ﴾ شما و بارتان را ميبرند إلي جايي كه ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾[12] يعني خودتان نميتوانيد برويد چه رسد به بارهايتان ما اين انعام را خلق كرديم هم شما را به مقصد ييلاقي و قشلاقي ميرساند هم بارهايتان را كه خودتان به تنهايي اگر بخواهيد برويد ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ﴾[13] نه «مُبلِغيه» خودتان بخواهيد برويد ييلاق يا قشلاق نميتوانيد وسيله ميخواهيد اينها را آفريديم در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» ميفرمايد ما اينها را خلق كرديم كه رويش سوار بشويد ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[14] اينكه ميبينيد در روايات آمده است كه مستحب است انسان وقتي سوار اسب شده اين دعا را بخواند[15] همين است اين دعا از همين آيه سورهٴ مباركهٴ «زخرف» در آمده كه ﴿تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ حالا آن روز اسب و اَستر بود امروز اتومبيل است و كشتي است و هواپيما اين استعمال كه محفوظ است مورد هم كه مخصّص نيست مستحب است انسان سوار كشتي شد, سوار اتومبيل شد, سوار هواپيما شد اين دعا را بخواند. خب, بعد هم به ياد مركبي هم باشيد كه شما را روي آن مركب روي دوش ميبرند به طرف گورستان برويد بگوييد ﴿وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[16] اين ﴿وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ تابوت را كنار اتومبيل, تابوت را كنار هواپيما, تابوت را كنار كشتي, تابوت را كنار اسب و استر ديروز ذكر ميكند اين ﴿وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ براي آن است يعني امروز سوار اسب و استر ميشويد فردا هم سوار تابوت هيچ كدام يادتان نرود خب اين هدفمند بودن را مشخص ميكند پس هر كسي هر كاري كرد مسئول است اينچنين نيست كه آدم رها باشد و جلويش باز باشد و هر كاري را بخواهد انجام بدهد
نمونه ای از نظم جهان و هدفمندی آن
پس عالَم مثل حلقات سلسلهٴ رياضي است از بس منظّم است كه الآن دهها دانشكده تشكيل ميشود تا بفهمند كه اين يك قطره آب چگونه انسان ميشود ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[17] حالا صدها دانشكده در عالَم دارد كار ميكند تا بفهمد اين را چطوري بيمار ميشود راه درمانش چيست بيماريش از كجا پيدا ميشود راه علاجش چيست, همين يك قطره آب وقتي كه به زِهدان مادر رفته كجا جوانه ميزند اوّلين جوانه آيا دوشش است يا مغزش است يا قلبش است چيست, دارند بررسيها ميكنند كه اوّلين عضوي كه پيدا ميشود چيست, چطور اين عضو تشكيل ميشود اين تنها دربارهٴ انسان نيست دربارهٴ حيوانات ديگر هم هست چه حيواناتي كه تخمگذارياند توليدياند چه حيوانات توالدي خب از بس اين عالم با نظم رياضي خلق شده اين يكي, هدفمند بودنش هم مشخص است دو, فرمود ما هيچ چيزي را باطل خلق نكرديم[18] اگر باطل بود ميشود لغو ما كه بازيگر نيستيم و اگر باطل بود وسيلهٴ سرگرمي بود ما كه لاهي نيستيم لهو و لعب از اوصاف سلبيه ذات اقدس الهي است لَعب يعني بازي, لهو يعني سرگرمي اگر چيزي بازي شد وسيلهٴ سرگرمي عدّهاي هم خواهد بود نه ما لاعِبيم نه لاهي, نه كار ما لعب است نه كار ما لهو, بر فرض محال اگر ما ميخواستيم بازيگري كنيم خودمان ابزار را نزد خودمان داشتيم ديگر شما را بازي نميگرفتيم.
بهرهمندی حکيمانه از لهو و لعب دنيا برای آزمون انسانها
ميماند يكي از مطالبي كه جزء غُرر فرمايشات سيدناالاستاد مرحوم علامه است كه بارها اين از فرمايش ايشان نقل شده و آن اين است كه خداي سبحان دنيا را فرمود: ﴿أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[19] همين پنج بخش است خب اگر دنيا بازيچه است و خدا بازيگر نيست اين بازيچه را چه كسي آفريد ايشان مشخص فرمودند كه ما بازيگر نيستيم يك, كارِ ما بازيگري نيست دو, شما كه كودكيد كودك را به بازي گرفتن حكمت است سه, مثل اينكه يك پدرِ حكيم و عاقل و فرزانه اسباب بازي براي كودك خردسالش ميخرد پدر بازيگر نيست يك, كارِ او بازيچه نيست دو, بچّه را به بازي گرفتن حكمت است اين سه, فرمود تا شما بچهايد اينها هست ديگر اگر عاقل شديد بزرگ شديد ميفهميد كه اين عفطهٴ عنز است[20] اگر نشديد بالأخره با بچّهها اينها را بازي گرفت ديگر چه كار بايد كرد, پس خدا بازيگر نيست يك, كارِ او بازيگري نيست دو, كودكان را به بازي گرفتن حكمت است اين سه, اگر در هيئت مديرهٴ يك مدرسه ميبينيد مدير مدرسه, ناظم مدرسه, آن اعضاي محترم يك مدرسه اينها برنامهريزي ميكنند ميگويند اين بچه كه وارد اين مدرسه شد بايد پنج ساعت يا كمتر و بيشتر در كلاس بيايد و در مدرسه بماند چهار ساعت بايد فلان درس و فلان درس و فلان درس را بخواند يك ساعت هم بايد بازي بكند هيئت مديرهٴ مدرسه بازيگر نيستند يك, كار آنها بازيچه نيست دو, بچه را به بازي گرفتن حكمت است اين سه, شما ميخواهيد بچه تمام وقتش را به درس بگذراند اينكه ديگر نميشود, پس حيات دنيا بازيچه است و خداي سبحان كودكان را به بازي ميگيرد و اگر كسي نخواست بازي بكند بگويد اين عفطهٴ عنز است خب راه براي علوم و معارف فراوان است ديگر.
حق, محور خلقت جهان
خب, بنابراين فرمود دنيا بازيچه نيست حق است ما هم به حقّيم هم ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[21] هم اينكه خداي سبحان با حق كار ميكند اينكه در بخشي از آيات قرآن فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[22] اينها تعبيرات اثباتي است در اين قسمتها كه فرمود ما لاعِب نيستيم جهان لهو نيست جهان لعب نيست جهان باطل نيست ما باطلگرا نيستيم لسان نفي است اين دو, خب اينكه فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين همان حقّ مخلوقٌبه است كه در كتابهاي اهل معرفت زياد به كار ميرود ميگويند حقّ مخلوقٌبه, حقّ مخلوقٌبه[23], خداي سبحان عالَم را با حق خلق كرد يك وقت است يك مهندس و معمار ميگويند كه ما اين مسجد را با سيمان آفريديم خلق كرديم يا با آهن ساختيم يا با بتون ساختيم يا با سنگ ساختيم مصالح ما در ساخت اين مسجد اعظم مثلاً سنگ است يا بتون است خداي سبحان ميفرمايد صدر و ساقهٴ عالَم يعني عرش تا فرش را من با مصالح حق خلق كردم يعني مصالح سنگ و سيمان و امثال ذلك كه جزء مخلوقات است سنگ را با چه چيزي خلق كردي؟ سنگ را با حق خلق كردم, عرش را با چه چيزي خلق كردي؟ عرش را با حق خلق كردم يعني پيچ و مُهرهٴ عرش تا فرش حق است در بالا تا پايين, پايين تا بالا هر جا جستجو كنيد يك ذرّه باطل پيدا نميكنيد اين كار حق است اينكه در كتابهاي اهل معرفت ميگويند كه حقّ و خلق, حق با خلق «واحدٌ مِن جهةٍ و كثيرٌ مِن جهة» با اين حق كار دارند, با اين حق كار دارند يعني با اين حق كار دارند نه حقّ منطقهٴ ممنوع در فصل اول, نه حقّ منطقه ممنوع در فصل دوم, حق خلق است مِن جهةٍ و غير اوست مِن جهةٍ يعني فيض و مُستفيض مِن جهةٍ واحدند مِن جهةٍ متغيّرند يكي مطلق است يكي مقيّد, اما آن حق در دسترس احدي نيست آن كه خالق است خب, اين ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[24] مصالح ساختماني جهان حق است جهان با حقيقت خلق شده
عدم راهيابی باطل در جهان خلقت
در بخش مجرّدات، ارواح انبيا آنجا كه جاي وحي و عصمت و نبوّت و ولايت و خلاقت و اينهاست كه باطل اصلاً راه ندارد در بخشهاي بهشت هم كه ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾[25] باطل راه ندارد در دنيا كه جا براي باطل هست براي اينكه اگر جا براي باطل نباشد امتحان معنا ندارد باطل راه دارد ولي در تمام مقاطع تاريخي باطل سركوب ميشود اينچنين نيست كه حق هم هست باطل هم هست نه خير, باطل مثل كَف روي آب است در هر مقطع تاريخي اين آب آن كَف را از بين ميبرد فرمود باطل پيدا ميشود ولي باطل به منزلهٴ كَف آب است ما مغز باطل را ميكوبيم دِماغ يعني مغز, خدا دامِغ است يعني مغزكوب است ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ خداي سبحان ميفرمايد اين حقّي كه ما آفريديم دامِغ است دِماغ و مغز باطل را در ميآورد شما ميبينيد اين حبابهاي روي آب وقتي دست به سرش بزني بيمغزيش روشن ميشود فرمود او ميشود ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[26] يا ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾[27] و مانند آن.
حقانيت جهان خلقت و لعب و باطل نبودن آن
پس نظام به حق است خود نظام مثل حلقات رياضي حسابشده است و هدفمند هم هست كه انسان زاد و توشهاش را بگيرد و كاملاً منتقل ميشود به آن مقصدي كه در پيش دارد كلّ اين نظام هم منتقل ميشود با او, لذا در اين بخش فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ در بخشهاي ديگر با صورت اثبات فرمود ما اينها را به حق خلق كرديم لسانِ نفي كه باطل نيست در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 27 دارد كه ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾ آن كه ميگويد هيچ حساب و كتابي در عالم نيست هر كسي هر چه كرد, كرد اين كافر است و باطلگراست ما عالَم را باطل خلق نكرديم كه هر كسي هر كار بكند حساب و كتابي نباشد وگرنه اين ميشود لعب و ما خودمان را با اين سرگرم كرديم ميشود لهو, نه لعب است در رتبهٴ اُوليٰ, نه لهو است در رتبهٴ ثانيه, نه اين مجموع باطل است در رتبهٴ ثالثه, باطل خلق نكرديم برابر آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «ص» در بخشي از آيات ديگر دارد كه ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[28] اين ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ لسانِ اثبات است در برابر آيه در اينجا فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ با لو امتناعيه هم فرمود ما كه اهل لهو و لعب نيستيم بر فرض محال ما اگر ميخواستيم بازي كنيم يا سرگرمي داشته باشيم نزد خودمان داشتيم ديگر چرا شما را بازي ميگرفتيم ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً﴾ اين لعب تعبير به لهو شده است چرا, براي اينكه چيزي كه بازي هست وسيلهٴ سرگرمي است اگر يك نظم خيالي نداشته باشد كسي را سرگرم نميكند كه ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ﴾ صدر و ساقهٴ اين جمله با شرط آميخته شده اوّلش با لو امتناعيه, آخرش هم با اين ﴿إن﴾ شرطيه كه به قرينهٴ صدر, شرط امتناعي است دوخته شده ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ﴾ آن لو امتناعيه راهنمايي ميكند كه اين شرطي كه در ذيل آمده اين هم شرط امتناعي است يعني ما كه فاعل نيستيم كه اهل بازيچه و بازيگر نيستيم اگر هم ميخواستيم بازي بكنيم ابزار نزد خود ما بود اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بردند به مقام ذات[29] آنجا يك مقدار بعيد است كه ما در مقام ذات بازيگر باشيم در مقام ذات اگر كسي بازيگر باشد نيازش حتماً به بيرون از ذات است ديگر. خب, پس ما بازي نميكنيم
تبيين سنت الهی در نابودی باطل
حالا فإن قلت شما كه بازي نميكنيد عالم هم كه لهو و لعب است پس اين همه طاغوتها و ظلمها و امثال ذلك كه خود شما الآن گفتيد ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ ظلم كه باطل است اينها چيست پس, فرمود در بخشهاي مجرّدات و ارواح انبيا و اوليا كه لهو و لعب و ظلم نيست, در بهشت و صحنهٴ قيامت هم كه جاي لهو و لعب و ظلم و اينها نيست دنيا جاي امتحان است ديگر اگر جاي لهو و لعب و خلاف نباشد كه جاي امتحان نيست اينجا هست ولي ما هميشه سركوبش ميكنيم اين طور نيست كه باطل از يك طرف, حق از يك طرف نه خير, هميشه حق پيروز است منتها اگر كسي قيام نكرد و خودش را گرفتار باطل كرد به سوء اختيار خودش آسيب ميبيند ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ﴾ اين حق همان است كه از آن به حقّ مخلوقٌبه ياد ميكند[30] اين حق همان است كه فرمود ما آسمان و زمين را به حق آفريديم ما با ابزار حق بر باطل پيروز ميشويم قَذف ميكنيم اين حق دِماغ باطل را در ميآورد او را دامِغ ميكند دامِغ است نسبت به او يعني مغز او و دماغ او را ميكوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ خب اگر مغزكوب شد ديگر از بين ميرود پس گاهي ما ريشه را ميزنيم ميشود ﴿كَمْ قَصَمْنَا﴾ گاهي مغز را ميكوبيم ميشود ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ فرق نميكند يا ريشهكن ميكنيم يا مغزكوب آنجا فرمود: ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ اينجا هم فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾, ﴿زَاهِقٌ﴾ اسم فاعل نيست, اسم فاعل نيست يعني اسم فاعل نيست ﴿زَاهِقٌ﴾ رفتني است صفت مشبهه است طبعِ باطل اين است كه رفتني است نه اينكه حالا اتفاق افتاده اين باطل رفت در هيچ مقطع تاريخي باطل سرگردان نيست مثل حق يك طرف حق يك طرف باطل اين طور نيست در تمام مقاطع تاريخي حق پيروز است اين طور نيست كه گاهي حق پيروز باشد گاهي باطل پيروز باشد اين طور نيست نظام عالَم بر اين است كه اگر هم باطل در چند جلسهاي جَوَلان داشت بعد مغزكوب ميشود براي اينكه ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ طبع باطل به عنوان صفت مشبهه اين است كه او رفتني است نه اينكه حالا اتفاق افتاده ﴿زَاهِقٌ﴾ نظير «ضاربٌ» اسم فاعل باشد باطل رفتني است
معنای <لام>در آيهٴ ﴿وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾
﴿وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾ در اين گونه از موارد با لام ياد شده در بحثهاي قبل هم داشتيم كه اين لام, لام اختصاص است نه لام نظير «لَه» در برابر «عليه» باشد آن سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[31] آن لام, لام اختصاص است نظير «الجُلّ للفرس» بالأخره عمل براي صاحبش است ديگر چه خوب چه بد, اگر نيكو بود براي صاحبش است اگر بد بود براي صاحبش است اينچنين نيست كه «إن أحسنتم أحسنتم لنفع أنفسكم» تا گفته بشود كه ﴿إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ براي مُشاكله گفته شده وگرنه ميفرمود «فعليها» نه خير, اين لام وقتي لام اختصاص بود در هر دو مورد عمل مختصّ عامل است ديگر وِيل مختصّ شماست بالأخره ﴿وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ٭ وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾
امکان نيل به جايگاه فرشتگان
خب, شما اگر بخواهيد تأسّي كنيد چرا حالا به پَستتر از خودتان كه حيوانات است تأسّي ميكنيد كه ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾[32] تا ما بگوييم ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾[33] خب شما هم مثل فرشته بشويد ديگر, فرشتهها كه دائماً در عبادتاند هيچ احساس تحسّر و خستگي و رنج نميكنند دائماً در عبادتاند اهل استكبار نيستند يك, دائماً خاضعاند از عبادت هم خسته نميشوند اين هم دو, شما هم ميتوانيد اين راه را داشته باشيد خوابتان و خوراكتان همهتان بشود عبادي اگر در دعاي كميل دارد كه «و حالي في خدمتك سرمدا»[34] همين خواهد بود ديگر, معنايش اين نيست كه شما مثل فرشته باشيد اهل غذا نباشيد اهل خواب نباشيد نه خير, آنهايي هم كه اهل غذاند اهل خواباند غذايشان «قوّ علي خدمتك جوارحي»[35] با آن غذا ميخورند و با آن دعاي مخصوص ميخوابند و رؤياها ميبينند اين جزء كسانياند كه دعاي كميل دربارهٴ آنها مستجاب است «و حالي في خدمتك سرمدا» خب درست است انسان مثل فرشته به آن صورت نيست اما ميتواند خوي فرشتگي را فراهم بكند ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ﴾ از فرشتههاي الهي كه ﴿لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ﴾ خب استكبار ندارند, خضوع دارند, خشوع دارند و خسته هم نميشوند ﴿وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ و دائماً هم تسبيح ميكنند حالا چون فردا روز آخر است ما اين را قدري بيشتر بحث ميكنيم كه برسيم ـ انشاءالله ـ به ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ﴾[36] كه اول بحث است ـ انشاءالله ـ براي سال بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 187.
[2] . ر . ك: الكشاف، ج 3، ص 105.
[3] . سورهٴ يونس، آيهٴ 10.
[4] . سورهٴ هود، آيهٴ 100.
[5] . الكشاف، ج 3، ص 106؛ تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 392؛ تفسير ابي السعود، ج 6، ص 59.
[6] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[7] . ر . ك: تفسير القرآن الكريم (ملاصدرا)، ج 1، ص 216.
[8] . سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[9] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[10] . سورهٴ هود، آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ نحل، آيهٴ 5.
[12] . سورهٴ نحل، آيهٴ 7.
[13] . سورهٴ نحل، آيهٴ 7.
[14] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.
[15] . الكافي، ج 6، ص 540.
[16] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 14.
[17] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.
[18] . سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[19] . سورهٴ حديد، آيهٴ 20.
[20] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 3.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[22] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[23] . الفتوحات المكية، ج 10، ص 308.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[25] . سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[26] . سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[27] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.
[28] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[29] . ر . ك:ر الميزان، ج 14، ص 260.
[30] . الفتوحات المكية، ج 10، ص 308.
[31] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[32] . سورهٴ حجر، آيهٴ 3.
[33] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[34] . مصباح المتهجد، ص 849.
[35] . مصباح المتهجد، ص 849.
[36] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.