اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ٭ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ٭ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ٭ قالَ رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ٭ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ اْلأَوَّلُونَ﴾
بطلان سؤال از زمان و مکان وقوع قيامت
جريان قيامت از آن جهت كه بعد از برچيدن بساط آسمان و زمين است جاي مشخصي براي قيامت مطرح نيست چه اينكه زمان معيني هم براي قيامت مشخص نيست زيرا زمان از حركت زمين به دور آفتاب و مانند آن انتزاع ميشود اگر ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[1] شد ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[2] شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[3] شد ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ﴾[4] شد بساط اين منظومه شمسي برچيده شد ديگر سخن از شب و روز و تاريخ و سال و ماه و امثال ذلك نيست و اگر احياناً از بعضي از شواهد زماني بودن انقراض به دست ميآيد معنايش آن است كه اشراط الساعة در چه زماني رخ ميدهد اينها قيامت نيستند يعني اگر ما بگوييم پايان دنيا چه وقت هست دنيا تا چه وقت مثلاً زمين يا آسمان يا شمس و قمر تا چه وقت هستند و از آن به بعد نيستند از اين جه قابل تقدير زماني هست ولي اينها اشراط الساعةاند نه خود ساعة وقتي بساط زمان و زمين برچيده شد سخن از قيامت مطرح است بنابراين فرق است بين اينكه ما بگوييم عمر زمين چقدر است يا عمر آفتاب چقدر است اين زمان بردار هست اما اينها ساعت و قيامت نيستند اينها انقراض اينها اشراط الساعة است
ديدگاه علامه طباطبايي درباره حدوث و قدوم کلام و مدلول آن
مطلب ديگر كه غالب متكلمان در ذيل اين آيه بحث كردند آن بحث دامنهدار و بيثمر حدوث و قدم كلام خداست كه آيا كلام خدا حادث است يا قديم كه بحث بيثمري هست متاسفانه در اثر تعصّب حوادث سنگيني را هم پشت سر گذاشت ملاحظه فرموديد سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي يك بحث جامعي درباره حدوث و قدم كلام الهي دارند[5] عصارهشان اين است كه كلامي كه ما ميگوييم و ميفهميم در برابر كلمه است «كلامنا لفظٌ مفيدٌ كاستقم» ما به يك جمله ميگوييم كلام اين يك امر اعتباري است از دو كلمه تشكيل ميشود از دو اسم يا از يك اسم و فعل تشكيل ميشود آنچه را كه پيش ما كلام است ممكن است نزد اقوام و ملل ديگر محمل باشد چون لغات و وضع لغات و وضع حروف و كلمات قراردادي است آنچه را كه پيش ما موضوع است و مستعمل نزد گروه ديگر محمل است پس آنچه را كه ما گفتيم كلام ممكن است كه اهل زبان و نژاد ديگر كلام نگويند كلام يك امر اعتباري است كلمه يك امر اعتباري است زيرا به وضع متكي است وضع يك امر قرارداد و اعتبار است هذا اولاً امر اعتباري وجود تكويني و خارجي ندارد ثانياً وقتي وجود تكويني و واقعي نداشت نه حادث است نه قديم ثالثاً پس درباره اينكه اين كلام حادث است يا قديم بحث بحث معقولي نيست اما مطلب چهارم اين است كه اين كلام كاشف از يك مطلبي است مدلولي دارد آن مدلول حالا ما به لفظ عربي و تازي تعبير ميكنيم ديگري ممكن است به لفظ فارسي سومي ممكن است به لفظ آذري ممكن است گروه ديگر با الفاظ ديگر و لغات ديگر تعبير بكنند آن معنا يك امر واقعي است آن معنا يا قديم است يا حادث اگر ما درباره مخلوق سخن بگوييم از آسمان و زمين بالأخره از مخلوق حرف بزنيم آن مدلول بله حادث است و اگر درباره ذات اقدس الهي سخن بگوييم مدلول اين كلمات كه ميگوييم الله سميعٌ الله قديرٌ عليمٌ مدلول اين كلمات كه ذات اقدس الهي و اسماي ذاتي اوست بله اينها قديماند پس كلام از آن جهت كه كلام است در برابر كلمه كه به وضع و لغت و ادبيات وابسته است امر اعتباري است و اصلاً وجود ندارد و چون وجود خارجي ندارد نه حادث است نه قديم هذا اولاً و اگر منظور مدلول اگر مربوط به مخلوق باشد «اي شيء كان من العرش الي الفرش» حادث است اگر مربوط به ذات اقدس الهي باشد كه خالق است بله او قديم است اگر مدلول اين كلام خداي سبحان و اسما و صفات ذاتي حق تعالي باشد قديم است اگر مربوط به فعل خدا باشد حادث است و قرآن كريم از آن جهت كه كلماتي است عربي و وضع شده است يك امر قراردادي است اما اگر كسي مطلبي را بفهمد اين ديگر تازي و فارسي ندارد بنابراين به دنبال الفاظ و لغات باشد يك سرمايه محدودي است مطلب باشد مخصوصاً جهان بيني باشد اين در شرق و غرب عالم خريدار دارد چون ديگر زباني در آن مطرح نيست.
قديم يا حادث بودن اطلاق <کلمه> بر مخلوقات و علم الهی
خب پس اين سه مطلب شد كه اصل كلام امر اعتباري است مطلب اول و اعتباري چون وجود ندارد نه حادث است نه قديم مدلول اين اگر مربوط به خداي سبحان باشد قديم است و اگر مربوط به مخلوقات الهي باشد حادث است اين دو، سوم اگر منظورشان از اين كلام علم الهي است بله علم الهي قديم است و ازلي است و حالا شما خواستيد از علم الهي به كلام تعبير بكنيد آزاديد مطلب چهارم اين است كه كلمه يعني آنچه كه نشان غيبه است ما اين الفاظ را اين مبتدا خبر را اين موضوع و محمول را اين جملهها را و مفردات را كلمه و كلام ميناميم براي اينكه اينها از ما في الضمير حكايت ميكنند اگر مبتدا را يا خبر را كلمه ميگويند براي اينكه كلمه يعني «مُعرِب اما في الضمير» آنچه در غيب است اينها آشكار ميكنند از آن جهت ميگويند كلمه چون معناي كلمه اظهار غيب است و صدر و ذيل جهان آيات الهياند و غيب را كه خداي سبحان و اسماء حسناي خداي سبحان باشد اينها نشان ميدهند چون آيات الهياند از اين جهت سراسر عالم، كلمات الهي است منتها برخيها كلمه برجستهاند نظير اينكه از وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) به كلمه تعبير كرده است ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾[6] در روايات نوراني ائمه(عليهم السلام) فرمودند كه «نحن الكلمات»[7] اين هست يا وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) كلمه جامعه تقواست[8] اينها هست اينها كلمات اللهاند سراسر عالم كلماتي است و اين آيهاي كه در قرآن كريم هست كه اگر دريا مركب بشود و درختها قلم بشوند كلمات الهي تمام نميشود[9] خب اين كلمات به همين معناست چون كلمه آيت غيب است ما في الضمير و ما في الغيب را آشكار ميكند لذا ما اين الفاظ را ميگوييم كلمه پس به همين مناسبت موجودات خارجي را ميشود گفت «كلمات الله» آنكه علامت بودن او كامل است همان طوري كه در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «ما لله عزّوجلّ آية هي الاكبر مني»[10] اينها ميشوند كلمات تامات خب پس اينكه بحث بكنيم قرآن حادث است يا قديم بحثي است ناروا اصل كلماتش يك امر اعتباري است وجود ندارد نه حادث است نه قديم مدلولش اگر درباره خداست كه قديم است درباره غير خداست كه حادث است و اگر كلام به معناي علم باشد خب علم ذاتي خداي سبحان ازلي است
توطئه ظالمانه مشرکان حجاز برای نابودی نور الهی
خب فرمود اين مال ذكر اما اينها كه درباره قرآن تصميم گرفتند ميخواستند اين نور را واقعاً خاموش كنند ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ﴾[11] اين تعبير قرآني هم يك تعبير بسيار لطيفي است انسان همان طوري كه نميتواند با فوت كردن دهان نور آفتاب را خاموش كند با تبليغات خودش هم نميتواند نور قرآن را خاموش كند ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ﴾ مگر ميشود نور آفتاب را با فوت كردن خاموش كرد كسي و چيزي كه نورش جزء ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[12] است به طريق اولي با تبليغات و با گفتن و نوشتن و امثال ذلك نميشود خاموش كرد ولي مشركان حجاز چون در صدد اطفاي نور الهي بودند اينها پشت درهاي بسته تصميم ميگرفتند لذا در قرآن تعبير شده كه اينها با سرّ و رمز و راز اين كار را ميكردند و با يكديگر هم از راه مناجات و نه منادات سخن ميگفتند تا كسي نشنود با اينكه در اينجا اسم ظاهر لازم بود قرآن كريم اسم ظاهر آورد دو تا علامت جمع آورد آن وصفش را هم ذكر كرد تا تعليق حكم بر وصف مُشعر به عليت بشود فرمود: ﴿وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ خب ديگر اگر ﴿أَسَرُّوا﴾ گفتيد ديگر نبايد ﴿الَّذِينَ﴾ بگوييد آن لغت «اكلوني البراغيث» كه ديگر لغت مقبول كلي نيست كه ﴿وَ أَسَرُّوا النَّجْوَيٰ﴾ اما حالا براي اينكه تصريح بشود اين ﴿الَّذِينَ﴾ را كه اسم ظاهر است ذكر ميكند با اينكه ضمير ﴿أَسَرُّوا﴾ كافي بود يا بگوييد «اسرّ الذين» يا اگر گفتيد ﴿أَسَرُّوا﴾ ديگر ﴿الَّذِينَ﴾ را نياوريد جمع بين ﴿الَّذِينَ﴾ با ﴿أَسَرُّوا﴾ يعني هم اسم ظاهر هم ضمير براين اين نكته است كه اين ﴿ظَلَمُوا﴾ را كنار ﴿الَّذِينَ﴾ ذكر بكنند تا تصريح بشود به اينكه اين توطئه اينها در اثر ظلم اينهاست
تنوّع اهانت مشرکان نسبت به رسالت و وحی الهی
خب حالا اينها ظالماني بودند كه خواستند به دين ظلم بكنند و خواستند چراغ دين را خاموش بكنند توطئه كردند حرفي را وقتي چند نفر بگويند و در جامعه منتشر بكنند خيال ميكنند حرف همه مردم است اينها چند جور حرف زدند كه هم نشان ميدهد خودشان متحيرند يك، و هم نشان عمق توطئه است كه اينها هر كسي را از هر راه خاصي بتوانند بگيرند و به چاه بيندازند دو، به برخيها گفتند كه اين را ميبينيد اين يك آدم معمولي است آدم معمولي كه نميتواند پيغمبر بشود ﴿هَلْ هذَا﴾ با اسم اشاره روشن ديگر ضمير تعبير نكردند يا اسم ظاهر نياوردند نگفتند هو يا نام مبارك حضرت را نياوردند ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ بعد ﴿أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ را هم دارد اين ﴿أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ يك ترجيعبندي است كه به همه اينها ميخورد اين يك، اين مگر ميتواند پيغمبر باشد اين تعبيري كه ما در ادبيات فارسي هم داريم ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ يك وقت است كه انسان براي تفخيم ميخواهد سخن بگويد ميگويد آن مرد مثل اينكه ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾[13] يك وقت براي تحقير ميگوييم اين مگر ميتواند اين مگر اين عرضه را دارد كه پيغمبر باشد اين تعبيرشان اين است ـ معاذ الله ـ ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اين ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ به همه ميخورد اختصاصي به سحر ندارد خب پس اين چون بشر است عرضه پيامبري را ندارد ـ معاذ الله ـ اين يك، گفته او هم بيش از سحر نيست و شما هم ميدانيد كه اين سحر است خب چرا ايمان ميآوريد پس بشريت او از يك سو سحر بودن اين كتاب ـ معاذ الله ـ از سوي ديگر گاهي هم درباره آورنده اهانت ميكنند هم درباره رهآوردش اينجا تفكيك شده از آورنده به عنوان اينكه يك بشر معمولي است مثل ماست ياد شده از رهآوردش كه وحي الهي است به سحر تعبير شده گاهي با يك كلمه فاعل و فعل هر دو را تحقير ميكنند ميگويند اين شاعر است چون شاعر به آدم خيالباف و خيال زده و امثال ذلك ميگويند نه آن «ان من الشيء لحكمه» خب وقتي يك شخص شاعر بود رهآوردش هم شعر است اگر شخص خوابيده باشد رهآوردش هم روياست اضغاث و احلام است اگر شخص مفتري و كاذب باشد رهآوردش هم كذب و فريه است اينها كارها را تقسيم كردند به بعضيها گفتند شما به آشنايانتان بگوييد اينكه يك بشر معمولي است به بعضيها بگوييد رهآوردش كه سحر است به بعضيها هم ميگويند كه اين مفتري است و كارش فريه است به بعضيها بگوييد اين آدم خواب آلود است اضغاث و احلام آورده به بعضيها ميگويند اين شاعر است در جاي ديگر دارد كاهن است[14] و امثال ذلك اين تقسيم كار محصول توطئه كساني است كه ﴿وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ هم اهل مناجاتاند نه اهل منادات يعني زير گوش هم ميگويند هم پشت درهاي بسته ميگويند هم ظالمانه دارند اين چراغ را خاموش ميكنند اينها ديگر يك جور حرف نميزنند و پله پله به بدتر از سابق ميرسند
علت تنوّع اهانت مشرکان نسبت به رسالت و وحی الهی
يك وقت است ميگويند سحر است خب سحر جزء فنون دقيق است مگر هر كسي ميتواند ساحر باشد گرچه سحر خطرش مهم است اما يك فني است دقيق بالأخره از هر كسي كه ساخته نيست يك علمي است غريب با غين و عميق و دقيق و حساب شده منتها جزء معاصي كبيره است و ساحر هم مهدور الدم است خب پستتر از سحر، فريه است چون دروغ بافي كاري ندارد كه فني نيست علم نيست گفتند فريه است پستتر از فريه شعر است چون بالأخره كسي بخواهد افترا ببندد بايد كه صدر و ساقه مطلب را بسنجد تا نسبت بدهد اما شعر خيالبافي است اين شعري كه در جاهليت رواج داشت اين شعر را اسلام آمده كاملاً جلويش را گرفته آنها معمولاً در مجامع عمومي با شعر آن محفلها و همايشها را اداره ميكردند اسلام آمده كاملاً آن مكانهاي عمومي و زمانهاي عمومي مخصوصاً زمانهاي پر بركت و مكانهاي پر بركت را منزه از شعر و خيالبافي كرده فرموده كه روز جمعه شعر نخوانيد[15] يا شب جمعه شعر نخوانيد[16] مسجد شعر نخوانيد[17] خب در اماكن عمومي جا براي شعر نيست اين كار جاهليت كه در بازار عكاظ و امثال عكاظ رواج داشت گرفته چه به اينها داده گفته قرآن بخوانيد دعا بخوانيد كلمات الهي را بخوانيد خطبههاي اهل بيت را بخوانيد اينها را بخوانيد خب آن خيالبافيها را گرفته و اين براهين عقلي را داده
تأثير شعر عاقلانه بر زندگی انسان و ماندگاری آثار علمی
اما خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي اول را مرحوم ملا محمد تقي مجلسي ايشان در شرح من لا يحضره الفقيه ابن بابويه قمي يكي از شروح متقن من لا يحضر همين سيزده جلد مرحوم مجلسي اول است كه ملّاتر از مجلسي دوم است چند بار هم اين قصه به عرضتان رسيد كه ايشان در جلد سيزده در خلال نقل كلمات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صدوق نقل كرد كه «ان من الشعر لحكماً» بعد شعر غزنوي شعر رومي اينها را اشاره ميكند[18] خب او يك آدم ملاي ممتازي بود مجلسي اول الآن متاسفانه ذوق و ادبيات و شعرهاي عقلي و عارفانه و اديبانه رخت بربست مستحضريد بخش مهم از تاثيرات الغدير علامه اميني كه حشرش با صاحب عليبنابيطالب باشد همان ادبيات است چقدر حديث مگر در اين يازده جلد الغدير هست آنچه كه ميتواند اين معارف را منتقل كند ادبيات يعني ادبيات يك وقت است آدم فيلسوفانه شعر ميگويد ميشود حكيم سبزواري يا فقيهانه شعر ميگويد ميشود دُرّهٴ نجفي بحر العلوم يا اديبانه شعر ميگويد ميشود سيوطي اينها را كسي نگفته مكروه است يا بد است بنا شد يك وقتي شما تحقيق كنيد كه اين شعري كه مذمت شده در شب جمعه نخوانيد[19] ولو مرحوم آقا شيخ عباس دارد كه ولو حق هم باشد[20] آيا اينچنين است يا نه اگر نظم باشد دو تا فايده دارد هم فايده برهان و معرفت را دارد انديشه را تأمين ميكند هم فايده انگيزه دارد گرايش را تأمين ميكند الآن ما گاهي مقتل را از روايت معتبر و صحيح را از مرحوم كليني يا مرحوم صدوق ميخوانيم در اتاقمان نشستيم تنها خب يك قدري متاثر ميشويم ممكن است يك نمي هم در كنار چشم پيدا بشود اما وقتي همان را يك مداح ميخواند آدم ميخواهد خودش را كنترل كند نميتواند ما بخش مهم زندگيمان به انگيزه وابسته است انگيزه يعني هنر منتها ما نرفتيم اين هنر را سامان بدهيم سينماچيها گرفتند ما نرفتيم تلويزيون گرفته ما نرفتيم هنر را سامان ببخشيم ديگران گرفتند ما با هنر زندگي ميكنيم ما با هنر گريه ميكنيم ما با هنر ميخنديم ما با هنر عواطفمان را تنظيم ميكنيم پنجاه درصد زندگي ما به انگيزه وابسته است پنجاه درصد ديگر به انديشه هر دو بخش را ما بايد تأمين بكنيم اگر اين انگيزهمان اين هنرمان ادبياتمان اين هنر اسلاميمان بتواند معقول را محسوس بكند آن روز در سايه فصاحت و بلاغت بود امروز گذشته از فصاحت و بلاغت تصويرهاي ادبي هم هست اثرش خيلي بيشتر است به هر تقدير بخش وسيعي از تاثيرات الغدير به وسيله همين اشعار ادبي است يك قصه خيلي وضع را عوض ميكند زبان به زبان گوش به گوش كتاب به كتاب ميگردد اينها آن روزي كه ميگفتند پيغمبر شاعر است همان شعر جاهلي را ميگفتند كه «احسنه اكذبه» شما در مطول و امثال مطول اين قصه را خوانديد شعر هر چه دروغتر باشد گيراتر است اين شعر جاهلي اما اگر يك شعري بود كه «احسنه اصدقه» شد اين ميشود «ان من الشعر لحكمه»[21] اين همان حرف مجلسي اول(رضوان الله عليه) درميآيد[22]
بررسی اقسام اهانت مشرکان نسبت به پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) و وحی الهی
به هر تقدير اينها گاهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را جدا رهآوردش را جدا ذكر ميكنند ميگويند ﴿هَلْ هذا﴾ اين يك آدم معمولي است مگر اين ميتواند پيغمبر باشد اين يكي ﴿أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ﴾ مال قرآن است مال رهآورد او گاهي هر دو را كنار هم ذكر ميكنند ميگويند ﴿بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾ منتها شاعر شعر پستتر از افتراست افترا پستتر از سحر است براي اينكه سحر يك كار عميق علمي است اينها از بالا شروع كردند به پستتر به پستتر به پستتر رسيدند تا رسيدند به شعر لذا قرآن كريم با ﴿بَلْ﴾ اينها را ذكر كرده ملاحظه بفرماييد ﴿وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي﴾ چه كسي؟ ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ حالا گفتند اين بدل است براي او يا علي لغت اكل من البراقيس است و مانند آن با آن لغت بعيد است قرآن كريم سخن بگويد حالا نتيجه توطئه شبانه پشت درهاي بسته چيست يك: ﴿هَلْ هذا﴾ اين يك آدم معمولي است مگر اين ميتواند پيغمبر باشد ـ معاذ الله ـ ﴿هَلْ هذا﴾ نه اسم حضرت را بردند نه با ضمير اشاره كردند ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اين ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ كنارش هست ﴿أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ آن اولي مال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دومي مال قرآن حالا وجود مبارك حضرت جواب داد آن جواب را بعد ميخوانيم ﴿بَلْ قالُوا﴾ سوم: ﴿أَضْغاثُ أَحْلامٍ﴾ آدم خوابيده وقتي بيدارياش حساب شده نباشد خوابش هم حساب شده نيست.
سرّ آشفته و مرتّب بودن رؤيای انسان
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه مرحوم كليني در روضه كافي نقل كرده طرزي شاگردان مخصوصاش را تربيت ميكرد كه اينها در شب كه ميخوابيدند به كلاس درس ميرفتند بسياري از معارف را در رويا حل ميكردند حضرت آن طوري كه مرحوم كليني در جلد 8 كافي از امام(سلام الله عليه) نقل ميكند به شاگردان مخصوص در روز صبحها ميفرمود كه هل من مبشرات ديشب چه ديدي خب اين آدم ميخوابد كه چيز بفهمد از بس افراد ميخورند پرخوري و بدخوري و ديرخوابي اين است كه يا خواب نميبينند يا اگر خواب ميبينند اضغاث و احلام است اضغاث احلام يعني فلّهاي ميبينيد آدم وقتي كه رفته در بيابان در باغ باغبانها دو قسماند يك عده ماهرند وجين ميكنند علف هرز را برميدارند اين علف آن سبزههايش قابل خوردن است اما آن باغهاي هرز كه وجين شده نيست علفهاي هرزش فراوان است اين وقتي كه اين سبزيها را درو ميكند يك دسته كه ميآورد اگر اين يك دسته سه كيلو وزنش است بايد بگردند چند خار خوراكي پيدا بكنند بقيه علف هرز است اين ضغث يعني دستهاي فلهاي گاهي ميبينيد سؤالاتي كه ميشود فلهاي است حساب شده نيست «حسن السوال نصف العلم»[23] همين است آدم بفهمد چه سؤال بكند چقدر سؤال بكند كجا سؤال بكند چه اندازه سؤال بكند چه چيز را سؤال بكند سؤال فلهاي معلوم ميشود اين شخص خواب است در درس اما سؤال عميق علمي معلوم ميشود گوش داده پيش مطالعه كرده بعد مطالعه كرده بعد مباحثه كرده يك چيزي به ذهنش آمده اين را ميگويند ضغث فلهاي انباري ضغث، مال چه كسي؟ آدم خواب ـ معاذ الله ـ ميگفتند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواب است خوابهاي آشفته فلهاي انباري ميبيند تحويل ما ميدهد ميشود يك سوره ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾
امکان ارتباط با واقع و تعبير برخی از اقسام رؤيا
خوابها گاهي مستقيماً با خود واقع تماس ميگيرند مثل وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) ﴿إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[24] يا نه مستقيماً با واقع در ارتباط نيست خود واقع را ميبيند به يكي دو واسطه از واقع فاصله ميگيرد يك منظرهاي را نفساش ترسيم ميكند با همان منظره بيدار ميشود چون خيلي از آنچه را كه ديد فاصله نگرفت اين را به معبر ميگويد معبر كه روانشناس و روانكاو است هم روان خودش را ميشناسد هم روان خواب بيننده را ميشناسد اين تواناست كه از اين صورت نقد كه در دست اين شخص است و بيدار شد و گزارش ميدهد از اين عبور بكند به آن صورت اصلي برسد وقتي عبور كرد به صورت اصلي رسيد تعبير خوبي دارد اين را ميگويند معبر خوب و راه براي تعبير اما اگر آدم در كوچه پس كوچهها يك فرعي و بن بست و غير بن بست بگردد و صورتي در ذهنش بماند با همان صورت بيدار بشود اين معبر را سرگردان ميكند اين چگونه عبور بكند به مقصد برسد اين ميشود اضغاث و احلام پس گاهي انسان مستقيماً واقع را ميبيند مثل ﴿إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[25] يا نه اگر واقع را ديد يكي دو واسطه از واقع فاصله ميگيرد صورت سازي ميكند صورت پردازي ميكند با همان صورت پرداخته شده بيدار ميشود اين را به معبر گزارش ميدهد معبر روانكاو روانشناس ميتواند عبور بكند به واقع برسد اين خواب تعبير دارد يك وقتي مرتب مثل اينكه يك ساعت با ديگري نشسته حرف ميزند كه بين اول و آخرشان هيچ رابطهاي نيست يعني دو نفر غير محقق كه وارد يك جايي شدند نشستند دارند حرف ميزنند اولين صحبتي كه ميكنند با آخرين صحبتي كه خداحافظي است هيچ ارتباطي بينشان نيست يك ساعت حرف زدند همهاش پراكنده اين گونه آدمها اگر هم خواب ببينند خوابشان اضغاث و احلام است دستهاي است و فلهاي است و هيچ تعبيري هم برايش نيست.
مراتب اهانت مشرکان نسبت به رسالت و وحی الهی
اينها گفتند ـ معاذ الله ـ وجود مبارك پيغمبر اولاً خواب ميبيند اينها حرفهاي آشفته خواب آلود است آن هم دستهاي و انباري و فلهاي است ﴿أَضْغاثُ أَحْلامٍ﴾ باز ﴿أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ هم كنارش هست بدتر از او و پستتر از او يك فريه است يك آدم خواب ميبينيد هر كاري به كسي ندارد نميخواهد آزار برساند غرض سوء هم ندارد هدف سوئي هم ندارد خب آشفته خواب ميبيند اما اين غرض سوء دارد ميخواهد به خدا اسناد بدهد دروغ بگويد داعيه كذب را هم دارد ـ معاذ الله ـ و از اين پستتر اين است كه شاعر است خيالباف است در بيداري خيالبافي ميكند خب اين ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ يك ترجيعبندي است كه روي همه اينهاست ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ ﴿أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ﴾ ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ ﴿أَضْغاثُ أَحْلامٍ﴾ ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ ﴿بَلِ افْتَراهُ﴾ ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ ﴿بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾ ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ اينها محصول مشاوره و نجواي پشت درهاي بسته است
بيان قرآن در آگاهی خداوند بر توطئه مخفيانه مشرکان
خب آنگاه ذات اقدس الهي اين آيه را نازل كرده ﴿قال﴾ يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف ذات اقدس الهي گفت كه ﴿رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ آسمان بروي زمين بروي حرف داشته باشي راز باشد جهر باشد خدا ميداند حالا شما پشت اتاق در بسته در زمين داريد حرف ميزنيد اين قول را چون قول يا سر است يا جهر ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفي﴾[26] «القول إمّا سرٌّ و إما جهرٌ» او ﴿القَوْلِ﴾ را ميداند چه سرّ چه جهر چه منادات چه مناجات چه زمين چه آسمان ﴿رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ چرا براي اينكه ﴿وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ هم ميشنود هم ميداند چه توطئهاي كرديد چه كسي به شما گفته در اعضاي آن انجمن و نجوا چه كساني بودند همان طوري كه فرمود: ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾ در بخشهاي ديگر نظير سورهٴ «فرقان» آيه 5 و 6 فرمود: ﴿وَ قالُوا أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصيلاً﴾ اينها اسطورهها و داستانهاست همان طوري كه در پيش عجمها سخن از رستم و اسفنديار است اين هم سخن از نوح و ابراهيم و موسي و اينها را رديف كرده ـ معاذ الله ـ براي ما آورده اين اساطير اولين است براي او ميخوانند او هم ميآيد پيش ما ادعا ميكند كه من پيامبرم ـ معاذ الله ـ آنگاه فرمود: ﴿قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحيماً﴾ خدا سرّ را ميداند آنجا خصوص سرّ را ذكر كرد براي اينكه آنها پشت درهاي بسته سرّ داشتند اينجا جامع بين سرّ و جهر را ذكر كرد فرمود: ﴿قالَ رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ﴾ بنابراين در وسط تهمتهاي نارواي آنها اين برهان آمده ﴿قالَ رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ﴾ چون ﴿هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾[27] آسمان برويد همين خداست زمين برويد همين خداست چون آسمان و زمين مخلوق اوست ﴿رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ٭ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾
جدال مشرکان درباره رسالت پيامبر اکرم(صل الله عليه و آله و سلم)
حالا گاهي جدال هم ميكنند برخي از مشركان حجاز اصلاً قبول نداشتند كه بشر ميتواند پيغمبر باشد ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ همين طور است بشر نميتواند پيغمبر باشد اگر پيغمبري هست حتماً بايد فرشته باشد مگر بشر توان آن را دارد كه با ماوراي عالم ارتباط برقرار كند بعد يا به عنوان جدال جدال يا به عنوان اينكه در بين اينها گروهي بودند كه قبول داشتند كه بشر في الجمله ميتواند به مقام نبوت برسد اين يا به عنوان جدال است يا به عنوان اينكه اين گروه معتقد بودند كه بشر ميتواند پيغمبر باشد گفتند تو اگر پيغمبري معجزه بياور همان طوري كه انبياي ديگر معجزه آوردند
تبيين اعجاز قرآن و عدم پذيرش آن توسط مشرکان
اينها
پرسش: ...
پاسخ: كلمات يعني اين الفاظ اعتباري است يعني عربي وقتي ما رفتيم فارسي يا آذري ميبينيم اصلاً محمل است
پرسش: ...
پاسخ: معناست نه خود كلمات ما كه مثلاً وقتي رفتيم به زبان آذري يا زبانهاي ديگر ميبينيم اين كلمه عين يا كلمه شجر محمل است آنكه راه هست آن مطلب است آن مطلب حق است ديگر
پرسش: ...
پاسخ: چرا اعجاز لفظي ندارد؟ اين لفظ را در محيط ادبيات كسي نميتواند بياورد اگر كسي بخواهد عربي حرف بزند در محيط عربي مثل اين نميتواند بياورد مثل يك سوره نه مثل يك آيه بنابراين آنكه نردبان است مطلب است آن حق است
پرسش: ...
پاسخ: كلمات كه نردبان نيست ما چه فارسي بگوييم چه عربي بگوييم آن مطلب نردبان است وگرنه كلمات عبري كه آوردند سرياني كه آوردند وجود مبارك عيساي مسيح آن كلمات را آورد ﴿إِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيّاً﴾[28] آن نردبان است الواح موساي كليم نردبان است عبري و سرياني و عربي نردبان نيست آن مطلب نردبان است مطلب بله حق است ديگر
پرسش: ...
پاسخ: سرّي كه در آن هست يعني اين طور اين طور كسي نميتواند حرف بزند ميشود معجزه
پرسش: ...
پاسخ: خب بنابراين مطلب چه به صورت عبري و سرياني وجود مبارك موسي و عيسي باشد كه فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[29] يعني آنچه را كه وجود مبارك موسي آورد درست است آنچه را كه وجود مبارك عيسي آورد درست است ما هم همان را تصديق ميكنيم اين عربي است آن عبري است آن سرياني مطلب نردبان معارف دين است الفاظ در خصوص قرآن كريم در بخش سوره معجزه است كسي چه عرب چه غير عرب بخواهد عربي حرف بزند به اين وضع مقدورش نيست اين ساختار معجزه است اين هم درست است اما خود كلمه اين لفظ چون قراردادي است وقتي شما رفتيد در محيط عبري و سرياني ميگوييد ميبينيد اصلاً محمل است اين شجر را ميگويند محمل است معنا ندارد اصلاً خب بنابراين ذات اقدس الهي فرمود كه آنكه سرّ آسمان و زمين است معلوم نزد خداست پشت درهاي بسته هم هر كاري بكنيد معلوم خداست ما اتمام حجت كرديم و آخرين پيام ما هم اين است كه اگر ايمان نياورديد هلاكت كه عذاب الهي است دامنگير شما ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[2] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[3] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[4] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[5] . الميزان، ج 14، ص 247 ـ 250.
[6] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 45.
[7] . تأويل الآيات، ص 433.
[8] . ر . ك: بحار الانوار، ج 99، ص 56.
[9] . ر . ك: سورهٴ لقمان، آيهٴ 27.
[10] . الكافي، ج 1، ص 207.
[11] . سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[12] . سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[14] . سورهٴ حاقه، آيهٴ 42.
[15] . ر . ك: تهذيب الاحكام، ج 4، ص 195.
[16] . ر . ك: نزهة الناظر، ص 46.
[17] . ر . ك: من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 8.
[18] . روضة المتقين، ج 13، ص 4.
[19] . ر . ك: نزهة الناظر، ص 46.
[20] . مفاتيح الجنان، اعمال شب جمعه.
[21] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
[22] . روضة المتقين، ج 13، ص 4.
[23] . كنز الفواد، ج 2، ص 189.
[24] . سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[25] . سورهٴ صافات، آيه 102.
[26] . سورهٴ طه، آيهٴ 7.
[27] . سورهٴ زخرف، ايه 84.
[28] . سورهٴ مريم، آيهٴ 3.
[29] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 3.