19 06 1990 5005663 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 325 (1369/03/29)

دانلود فایل صوتی

 

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ﴿194﴾ فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ﴿195﴾

درخواستهاي اولواالالباب از خداوند

دعاهاي اولواالالباب را كه شمرده‌اند به اين آخرين دعا رسيديم كه فرمود: ﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِك﴾، ظاهراً اين مي‌تواند عطف بر محذوف باشد يعني اولواالالباب بسياري از مسائل را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنند ربنا و آتنا و آتنا و آتنا تا مي‌رسد ﴿آتِنا ما وَعَدْتَنا﴾ كه اين ﴿وَآتِنَا﴾ عطف بر محذوف است يعني ﴿رَبَّنَا آتِنَا﴾ كذا و كذا ﴿وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ﴾ كه خلاصه، گذشته از آن خواهشهاي خاص، جميع آنچه را كه به وسيلهٴ انبيا(عليهم السّلام) به امم وعده داده شده است اولواالالباب، انجاز آن وعده‌ها را هم مسئلت مي‌كند، اين ﴿وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا﴾ عطف بر محذوف باشد.

اصلي‌ترين شرط استجابت دعا

وقتي نوبت دعاي اولواالالباب به پايان رسيد، آن‌گاه جواب الهي شروع مي‌شود ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ﴾ ذات اقدس الهي يك اصل كلي را در قرآن كريم بيان كرد كه هر كس، خدا را بخواند خدا او را جواب مي‌دهد و امر هم كرده است به اين مطلب كه ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾، در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيهٴ شصت اين است ﴿وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين﴾ و منشأ اين اصل كلي هم ربوبيت الهي است، لذا وصف رب در آيه مأخوذ شد. پس منشأ، ربوبيت است آن تلازم بين دعا و استجابت است كه هر كس خدا را بخواند، خدا استجابت مي‌كند. بر‌اساس اين اصل، مواردي را قرآن كريم ذكر مي‌كند كه عده‌اي دعا كردند و خدا اجابت كرده است، گاهي اشخاص حقيقي بودند، نظير يونس(سلام الله عليه) نظير يوسف(سلام الله عليه) مانند آن، كه دعاهاي اينها را بالخصوص قرآن ذكر مي‌كند و اجابت خدا را هم بازگو مي‌كند. دعاي يونس اين بود كه ﴿فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمين﴾ بعد فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ﴾ آن‌گاه در ذيلش فرمود اينكه يونس ما را خواند ما اجابت كرديم، اين اختصاصي به يونس(سلام الله عليه) ندارد ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنين﴾[1] اين اصل كلي است كه هر مؤمني اگر خدا را بخواند، خدا اجابت مي‌كند. هر مؤمني مستجاب‌الدعوه است؛ منتها بايد مواظب باشد كه رب خود را بخواند، نه غير خدا را و خير، طلب كند نه چيز ديگر. اگر كسي رب خود را بخواند و غير رب را نخواند يعني منقطع الي‌الله باشد و اعتمادش به عمل خود يا كار خود يا عمل ديگري و ديگران نباشد، در اين‌گونه از موارد و خير را طلب كند، يقيناً خدا استجابت مي‌كند.

بيان مصاديقي از استجابت دعا در قرآن

لذا بر‌اساس آيهٴ سورهٴ «غافر» كه فرمود: ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[2] وقتي جريان استجابت دعاي يونس(عليه السّلام) را ذكر مي‌كند، در ذيل مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنين﴾ يعني اين اختصاصي به ايوب ندارد و همان اصل كلي را كه در سورهٴ «غافر» بيان فرموده بود، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم قبلاً بحثش گذشت؛ آيهٴ 186 «بقره» اين بود كه ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون﴾. خب، پس گاهي دعاي افراد خاص را ذكر مي‌كند كه مستجاب شده است، گاهي هم به نحو عموم، نظير آنچه در صحنهٴ جنگ، عده‌اي استغاثه كردند ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ﴾ و خداوند هم ﴿فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ﴾[3] گاهي هم به عنوان موصوفهاي به اوصاف خاص، دعاي آنها مستجاب مي‌شود، نظير همان اولواالالباب كه اولواالالباب، دعايشان مستجاب است. پس اصل كلي اين است كه اگر كسي خدا را بخواند خدا اجابت مي‌كند، مصاديق اين اصل، در قرآن كريم گاهي به صورت شخص بيان شده، نظير جريان يونس(سلام الله عليه) گاهي به صورت اشخاص معيّن در صحنهٴ جنگ معيّن شده كه ﴿فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ﴾[4]، گاهي هم به عنوان موصوفين به اوصاف عقلي و عملي مطرح است، نظير همين آيات اولواالالباب كه اولواالالباب، مستجاب‌الدعوه‌اند؛ دعاي آنها مستجاب است، چون هر چه آنها خواسته‌اند با ربنا مسئلت كردند خدا هم اجابت كرد ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ﴾. بنابراين اولواالالباب مستجاب‌الدعوه‌اند و دعاي اينها هم همين مطالبي است كه ياد شده است و ربوبيت حق را اقرار دارند و بر‌اساس ربوبيت حق، طلب مي‌كنند و خداوند هم به عنوان ربوبيت، به خواسته‌هاي اينها پاسخ مي‌دهد.

خب، اولواالالباب از كساني هستند كه مستجاب‌الدعوه‌اند كه فرمود: ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ﴾ دعاهاي اينها هم مشخص است و محور استجابت هم ربوبيت است، چه اينكه محور دعاي آنها هم ربوبيت است.

استجابت دعا در پرتو اجابت دعوت الهي

مطلب ديگر آن است كه استجابت خدا مشروط است به استجابت بندگانش يعني اگر بندگان، دعاي خدا و نداي خدا را اجابت كنند، خداوند هم دعاي اينها و نداي اينها را اجابت مي‌كند، چون اولواالالباب گفتند: ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا﴾[5] يعني اولواالالباب، دعاي داعيان الي‌الله و مناديان به دين را اجابت كردند، چون اولواالالباب دعوت و نداي ديني را اجابت كرده‌اند، لذا ذات اقدس الهي هم نيايشهاي اينها را اجابت كرده است. شرط استجابت دعاي عبد اين است كه عبد، دعوت مولا را اجابت كند. گرچه در سورهٴ «غافر» فرمود: ﴿قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[6]؛ اما اين اجابت دعا را در سورهٴ «بقره» مشروط كرد. در سورهٴ «بقره» آيهٴ 186 اين بود كه ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾ كه مرا بخواند كه اين توحيد در دعاست، به غير تكيه نكند و مرا هم با در نظر داشتن غير نخواند يك وقت است كسي چيزي را از خدا مي‌خواهد، ضمناً به عمل خود يا وسائل ديگر هم اعتماد مي‌كند، اين موحد در دعا نيست. كسي از خدا چيزي را بخواهد و عمل خود را نبيند و منشأ اثر نداند در حيني كه عمل مي‌كند، اين موحد در دعاست. آن‌گاه در همان آيهٴ 186 «بقره» فرمود: ﴿أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾ يعني خدا اگر بخواهد دعاي بندگانش را اجابت كند، شرطش آن است كه بندگان هم نداي او و دعوت او را اجابت كنند. پس اگر در سورهٴ «غافر» به طور مطلق ذكر شده است ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ در سورهٴ «بقره» شرايط استجابت مشخص شد، كه ﴿فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾ پس دعاي كسي مستجاب است كه او مستجيب باشد يعني اگر كسي مستجيب‌الدعوه بود، مستجاب‌الدعاء مي‌شود، اگر كسي دعوت الهي را اجابت كرده است خدا هم دعاي او را اجابت مي‌كند.

سرّ استجابت دعاي اولواالالباب

اولواالالباب مستجيب‌النداء والدعوت‌اند، لذا مستجاب‌الدعاء شده‌اند، اولواالالباب كساني هستند كه گفتند: ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا﴾[7] اينها مستجيب‌الدعوت‌اند يعني دعوت خدا را اجابت كردند، قهراً مستجاب‌الدعاء هم خواهند بود [و] خدا دعاي آنها را هم اجابت مي‌كند، لذا فرمود: ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ﴾.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ شما گفتي اطاعت كنيد ما اطاعت كرديم، لذا خود را هم مذنب و بدهكار مي‌دانند، مي‌گويند: ﴿فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرار﴾[8] يعني تو فرمودي ايمان بياوريد ما اطاعت كرديم؛ اما مع ذلك خود را طلبكار نمي‌دانند، خود مذنب، خود را مبتلا به سيئه مي‌شمرند. خب ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُم﴾ معلوم مي‌شود كه چه گروهي مستجاب‌الدعايند و دعاي آن گروه هم چيست. خدا اجابت كرد دعاي اينها را، آنها پنج بار گفتند ﴿رَبَّنَا﴾ و خواسته‌هايي داشتند، در خلال اين ادعيه، در خلال اين پنج بار چيزهايي خواستند خداوند هم جواب داد. حالا جواب خدا چيست، اين است كه ﴿أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض﴾ همان وصف اولواالالباب بودن را در جواب هم ملاحظه فرمود، فرمود كه به صرف دعا، خدا اعتنا نمي‌كند، بلكه دعا در كنار عمل؛ اگر كسي عمل كرد، خدا عمل او را ضايع نمي‌كند اولاً، آن كمبود و نقص او را ترميم مي‌كند ثانياً. فرمود ﴿أَنّي﴾ يعني اجاببه ﴿أَنّي﴾ ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ﴾.

مراد از ضايع نشدن عمل افراد

اينكه فرمود من عمل را ضايع نمي‌كنم، البته معنايش اين نيست كه عمل از بين نمي‌رود، چون عمل، از بين رفتني نيست. آن محورهاي مادي عمل، البته از بين رفته است به حسب ظاهر طبيعي است؛ اما روح عمل براي هميشه زنده است، لذا ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[9] اصل عمل و روح عمل، هميشه ثابت است از بين نمي‌رود. اينكه ذات اقدس الهي فرمود من عمل هيچ عاملي را ضايع نمي‌كنم به اين معنا نيست كه اصل عمل را از بين نمي‌برد، اصل عمل محفوظ است، بلكه به اين منظور خواهد بود كه اثر عمل و ثواب عمل را هرگز ضايع نمي‌كند ﴿أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ﴾ نظير آنچه را كه يوسف صديق (سلام الله عليه) در هنگامي كه برادر او به او رسيد فرمود اين جزاي كسي است كه صابر باشد ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنين﴾[10] در آنجا سخن از اجر شد، روح اين آيه هم به اين بر مي‌گردد كه «اني لا اضيع اجر عمل عامل منكم»؛ منتها چون اجر، در حقيقت همان روح عمل است و عمل به صورت اجر، ظهور مي‌كند، لذا فرمود من عمل را از بين نمي‌برم. فتحصل كه اصل عمل و روح عمل محفوظ است و هر كس هر كاري را كرد، مي‌بيند و اينكه ذات اقدس الهي فرمود من عمل را ضايع نمي‌كنم نه يعني اصل عمل را از بين نمي‌برم، بلكه اجر عمل را ضايع نمي‌كنم اين دو. و سرّ اينكه نفرمود من اجر عمل را ضايع نمي‌كنم، فرمود من خود عمل را ضايع نمي‌كنم، براي آن است كه يك ربط تكويني، بين عمل و اجر هست، چون همان عمل است كه به صورت اجر ظهور مي‌كند، در حقيقت جزاي عمل را كه انسان مي‌بيند، همان عمل را ديده است، همان گوهر عمل را مشاهده كرده است.

عدم تفاوت زن و مرد در شمول احكام الهي

خب ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ﴾ كه خطاب به همين مؤمنين و اولواالالباب و امثال ذلك است، هيچ عملي را ضايع نمي‌كند، خواه آن عمل كننده زن باشد خواه مرد: ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ كه اين ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ براي نفي تفاوت است نه اثبات تساوي، سخن در اثبات تساوي زن و مرد نيست [بلكه] سخن در نفي تفاوت زن و مرد است و بين اين دو هم خيلي فرق است. آنها كه انسان را در همين پيكر مادي، منحصر مي‌دانند و براي انسان روح مجردي قائل نيستند، آنها هم مي‌گويند زن و مرد يكسان‌اند، قرآن كه براي انسانيت انسان اصلي قائل است و آن روح مجرد اوست او هم مي‌گويد زن و مرد تفاوتي ندارند فرق اين دو مكتب اين است كه آنها مي‌گويند انسان همين پيكر مادي است و لا غير و اين پيكر مادي خواه به صورت زن خواه به صورت مرد اينها مساوي هم‌ هستند در همهٴ احكام. ولي دين مي‌گويد حقيقت انسان به روح انسان است و روح انسان نه مذكر است نه مؤنث، نه اينكه روح دو قسم است: روح زن، روح مرد بعد اين ذكر و انثي با هم مساوي هم ‌هستند، دين مي‌گويد اساس تعليم و تربيت و تزكيه متوجه روح است اين يك مقدمه، روح هم موجودي است مجرد، نه مذكر است نه مؤنث، اين دو مقدمه، چون اين بدن است كه يا اين‌چنين ساخته شده يا آن‌چنان وگرنه روح كه مذكر و مؤنث ندارد و تعليم و تربيت و تزكيه براي جان آدمي است، فضايل اخلاقي و نفساني براي روح آدمي است و روح چه زن و چه مرد فرق نمي‌كند، لذا وقتي كه دين مي‌گويد چه زن و چه مرد يعني اينها با هم تفاوت ندارند، سرّش اين است كه در آنجا ذكورت و انوثتي نيست، نه اينكه انسان واقعاً دو قسم است: يك قسم مذكر [و] يك قسم مؤنث، با هم مساوي‌اند، اين‌چنين نيست.

سرّ قيموميت مرد و زن بر يكديگر در مسائل اجتماعي

پرسش:...

پاسخ: آن زن در مقابل شوهر است، نه زن در مقابل مرد. قبلاً هم اين مباحث مقداري اشاره شده است كه زن در مقابل مرد، اين‌چنين نيست كه زن، تحت قيمومت مرد باشد [و] مرد از آن جهت كه مرد است، تحت قيمومت زن باشد، اين‌چنين نيست. زن در مقابل شوهر، براي اينكه احكام خانوادگي شكل خاص بگيرد مرد، عهده‌دار تأمين هزينه مسائل اقتصادي است، او عهده‌دار است. در همين محورهاي خانوادگي گاهي زن، قوام بر مرد است. خب، مادر قوام بر فرزند است؛ اطاعت مادر واجب است، عقوق او حرام است ولو پسر مجتهد باشد، مبتكر باشد متخصص باشد، اينجاست، نساء است كه «قوامون علي الرجال»، مسائل خانوادگي در محور داخلي يكي پدر است ديگري مادر، يكي شوهر است ديگري همسر، يكي دختر است ديگري خواهر، اينها يك احكام جزئي است كه گاهي زن، مقدم است گاهي مرد، مقدم است، گاهي قيمومت براي زن است گاهي قيموميت براي مرد است و مانند آن. خب، اگر پسري هر اندازه هم صاحب‌نظر باشد، اين در مواردي كه عصيان خدا نيست «لاَ طَاعَةَ لَِمخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»[11] اطاعت مادر واجب است. عقوق مادر حرام است؛ نبايد گفت پس زن بر مرد قوام است، نه مسائل خانوادگي براي تنظيم محور خاص، يك حكم دارد [و] زن در مقابل مرد، نه زن در مقابل شوهر، اين يك حكم خاص دارد. ما هرگز چنين چيزي نداريم كه «الرجال قوامون علي النساء»، زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن، همين است كه ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ اينها هيچ فرقي نمي‌كنند يا آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾[12].

نفي تأثير جنسيّت در كسب كمالات معنوي

غرض آن است كه اين كلمه ﴿أو﴾ در اين‌گونه از موارد، براي نفي تفاوت است نه اثبات تساوي يعني آنجا كه جاي تعليم و تربيت و تزكيه است نه مذكر است نه مؤنث، لذا در اسلام هيچ كمالي از كمالات نفساني نه مشروط به ذكورت است، نه ممنوع به انوثت، نه مذكر بودن شرط آن كمال است، نه مؤنث بودن مانع آن كمال. كمال در علوم و معارف و اعمال صالح است هيچ علمي، هيچ كمالي، هيچ عمل صالحي نه ذكورت، شرط اوست نه انوثت مانع؛ اما كارهاي اجرايي، البته كارهاي اجرايي تقسيم شده است بعضي از كارها به عهدهٴ زن است كه مرد بودن مانع است و زن بودن شرط، برخي از كارهاي اجرايي ديگر هم به عكس است كه مرد بودن شرط است، زن بودن مانع. كارهاي اجرايي مثلاً ولايت زن و مرد يكسان است؛ اما رسالت، رهبري، ابلاغ پيام خدا كه يك كار اجرايي است، گرچه فضيلتي را به همراه دارد، البته بين زن و مرد فرق است. اجتهاد مثلاً، بين زن و مرد فرق نيست؛ ممكن است زن به قدري از مقامات علمي به جايي برسد كه بتواند صدها مجتهد تربيت كند؛ اما نمي‌تواند مرجع تقليد بشود. مرجعيت، يك كار اجرايي است؛ اما فقاهت و اجتهاد كمال است ممكن است. زن براي زنان هم مرجع بشود اين، اين‌چنين نيست كه زن نتواند مرجع تقليد بشود، اين شرطي باشد مطلقا آن هم مسلّم «عند الكل» اين‌چنين نيست، همان‌طوري كه زن مي‌تواند امام جماعت بشود براي زنها، دليلي وجود ندارد كه زن نتواند مرجع تقليد بشود براي زنان، اين‌چنين نيست.

پرسش:...

پاسخ: چون كار اجرايي است زنان با او در ارتباط‌اند، با او مي‌خواهند روبه‌رو بشوند، با او مصالحه بكنند حرف او را گوش بدهند، مشكل را با او در ميان بگذارند مي‌توانند.

خب، بنابراين يك وقت است كه بيگانه مي‌گويد زن و مرد مساوي‌اند يك وقت آشنا مي‌گويد زن و مرد، تفاوت ندارند يعني محور اصلي تعليم و تربيت و تزكيه روح انساني است و روح انساني نه مذكر است نه مؤنث، لذا در اين كريمه فرمود: ﴿أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾؛ فرق نمي‌كند چه اين چه او، كارهاي اجرايي، مسئوليتهاي اجرايي، البته فرق مي‌كند جهاد براي مرد است، حق الحضانه براي زن است، اينها كارهاي اجرايي است

بيان برخي از ويژگيهاي ستودني زنها نسبت به مردان

پرسش:...

پاسخ: نه؛ روح مختلف نيست، البته خصوصيتهاي بدن، باعث تقسيم كارهاي اجرايي است وگرنه هيچ كمالي از سعادتهاي انساني، مشروط به ذكورت نيست كه اين سعادت براي مرد است و زن نمي‌تواند به اين سعادت برسد، اين‌چنين نيست يا انوثت مانع باشد اين‌چنين نيست. در بعضي از موارد، شواهدي هست كه زنها مقدم بر مردها هستند، شش سال آن‌وقتي كه بچه‌ها، پسر‌ها دارند بازي مي‌كنند ذات اقدس الهي، زنها را لايق قرار داد و آنها را مخاطب قرار داد، آنها را مستقل قرار داد، آنها را مكلف قرار داد، عبادات آنها مقبول است بر آنها واجب است، آن‌وقتي كه پسرها دارند بازي مي‌كنند. اگر زن، عظمت خود را بيابد، اگر به مراتب بهتر از مرد نباشد، لااقل در كمال مثل مرد است. اين نُه نه سالش كه تمام شد انسان كاملي است در دين، آن بايد پانزده سالش كامل بشود تا بشود كامل، اين شش سال زودتر بالغ مي‌شود. در مسائل اقتصادي هم اين‌چنين است. خب، نوع مشهور بين فقها اين است كه اگر پسر بچه‌اي ده ساله، دوازده ساله خريد و فروش كرد براي خودش باطل است ديگر، اين ولي‌اش بايد دخالت كند؛ اما دختر بچه ده ساله، يازده ساله، دوازده ساله هر خريد و فروشي كرد مستقل است ديگر، مثل يك زن كامل، مثل يك مرد كامل اگر زن زير پوشش معارف اسلامي عظمت خودش را بفهمد، اگر بهتر از مرد نباشد حداقل همتاي مرد است، اين عظمتي كه دين به زن داده است، از فقه گرفته تا مسائل ديگر، آن رقّت طبعش هم باعث است كه آن مناجات‌پذير‌تر باشد، موعظه‌پذير‌تر باشد، چون راههاي درس و بحث و هوش ممكن است كه در بعضي از مسائل، نظير علوم تجربي و اينها، نوع مردها از نوع زنها قوي‌تر باشند؛ اما اينها خيلي نقش در آن تعالي روح ندارد، آنچه در تعالي روح، نقش دارد آن رقّت روح است و موعظه‌پذيري است و انجذاب الي الله، اگر اين رقت روح را، اين عاطفي بودن را در راه صحيح، خوب تربيت كنند موعظه، در زنها زودتر از مردها اثر مي‌گذارد، حرفهاي انبيا را زنها بهتر از مردها مي‌فهمند، لذا عده‌اي از شوهرها كافر بودند و زنانشان اسلام آوردند، حرف پذيرترند؛ منتها بايد در راه صحيح، اينها حرفها را بشنود، زودتر گريه مي‌كند؛ منتها آن اصلي كه «سلاحهُ البُكاء»[13] بايد به اينها درست ابلاغ بشود، مرد هم گريه مي‌كند. زن زود گريه مي‌كند براي چيزهاي بيخود، اگر اين امور تعديه بشود، سلاحشان گريه است سلاح عبد، اظهار ذلت است در برابر مولا، اين سلاح را زنها بيشتر از مردها دارند، راه دعا و مناجات و موعظه در زنها قوي‌تر از مردها اثر مي‌كند و آن اساس پيشرفت است. اگر درست، اين حرفها پياده بشود و اجرا بشود، آن‌گاه معلوم خواهد شد كه قرآن كريم چرا مي‌فرمايد زن و مرد فرق نمي‌كنند ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ حيات طيبه براي هر دو است، برابر آيهٴ سورهٴ «نحل»[14]، اولواالالباب بودن مال هر دو است، مستجاب‌الدعوه بودن براي هر دو است ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ﴾ براي هر دو است، اينها وصف اولواالالباب است ديگر، بعد فرمود: ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾.

پرسش:...

پاسخ: اينها كارهاي اجرايي است، مشروح اينها در كتاب زن در آينه جلال و جمال آمده خلاصه، نوع اين شبهات با جوابهاش ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ اين ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ هم تعليلي است در مسئله كه شما از يك نوعيد، ابعاض يك نوع كه ابعاض يك شيء كه تفاوتي با هم ندارند. حالا اگر پارچه‌اي را شما به دو قسمت تقسيم كرديد، هر دو قسمت ابعاض يك پارچه‌اند و با هم فرقي ندارند كه، يكي صدر باشد و يكي ذيل كه نيست، ابعاض يكي‌اند ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ اين هم دليل مسئله است.

 

دو عنصر مهم در قبولي و ماندگاري اعمال

خب، اين اصل كلي ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ چون در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه عمل كسي مقبول است كه داراي دو ركن باشد: يكي اينكه آن عمل خير باشد؛ يكي اينكه آن عامل، خير باشد يعني حسن فعلي و حسن فاعلي، كسي بهشت مي‌رود كه داراي اين دو ركن باشد: داراي عمل صالح، اين حسن فعلي است و اعتقاد صحيح، حسن فاعلي يعني مؤمن باشد و عمل صالح. اما براي عذاب، دو ركن شرط نيست. كار بد، باعث عذاب است حالا آن عامل، مؤمن باشد يا كافر، گناه باعث جهنم رفتن است، خواه آن گناهكار گذشته از كار بد كه سوء فعل است، سوء فاعلي هم داشته باشد يعني كافر باشد يا نه كافر نباشد، لذا شما در قرآن كريم جايي را نمي‌بينيد كه اصل عذاب، مشروط به دو ركن باشد؛ خلود، مشروط به دو ركن است؛ اما اصل عذاب مشروط به دو ركن باشد، اين‌چنين نيست يعني اگر كسي كافر بود و گناه كرد به جهنم مي‌رود، اين‌چنين نيست [بلكه] اصل عذاب به يك شرط مشروط است و آن ارتكاب سيئه است، خواه آن مرتكب، مسلمان باشد يا كافر ولي همواره ورود در بهشت به اين دو ركن مشروط است: يكي عمل صالح؛ يكي داشتن ايمان. در سورهٴ «نحل» هم هر دو قيد آمده ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾[15] در اين آيه هم فرمود: ﴿لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ﴾ كه خطاب به مؤمنين است و اولواالالباب. بنابراين اين‌چنين نيست كه عمل صالح را خدا وسيلهٴ رفتن بهشت بداند ولو از كافر صادر بشود. البته عمل صالحي كه از كافر صادر مي‌شود بي‌اثر نيست، جزاي مادي دارد يا در آخرت تخفيف عذاب را به همراه ممكن است داشته باشد و مانند آن؛ اما ورود در بهشت نيست ﴿عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾.

محوريت برخي از اعمال صالحه در ورود به بهشت و بخشش گناهان

بعد حالا اين به صورت شرح بعد از متن، تفصيل بعد از اجمال ذكر مي‌فرمايد ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ﴾؛ اولواالالباب گفتند ما منادي توحيد را ادراك كرديم، حرفش را شنيديم ﴿فَآمَنَّا﴾[16] اين گفتن ﴿آمَنَّا﴾ يعني برابر نداي توحيدي و دعوت انبيا و اوليا قيام كردند. خداوند، در بين اين اعمال صالحه آنچه را كه محور اصلي اين سوره است آنها را ذكر مي‌كند بعد، مي‌فرمايد اين‌گونه از اعمال، آثارشان محفوظ است و صاحبان اين اعمال، اگر نقطه ضعفهاي ديگر هم داشتند مورد غفران الهي‌اند. آن اعمال مهم اين است، چون اين سوره بسياري از بخشهاي مربوط به جنگهاي احد و مانند احد را ذكر كرده است، مسئلهٴ هجرت است، مسئلهٴ جهاد است، مسئلهٴ دفاع عن سبيل‌الله است تحمل اذيت در راه خدا است، مبارزه است، كشته شدن است، مقاتله است و مانند آن، اينها تقريباً محورهاي اصلي سورهٴ مباركهٴ «آل عمران»اند فرمود: ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا﴾ اين ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا﴾ معنايش اين نيست كه اگر كسي همه اينها را داشت ما آنها را بهشت مي‌بريم كه اگر فاقد بعضي از اينها بود به بهشت نمي‌رود، اين‌چنين نيست، چون در اينجا آمده است آنها كه مهاجرت كردند و مبارزه كردند و كشته شدند. خب، اگر اين ‌«وا‌و‌»، ‌«واو‌‌» جمع باشد معنايش اين است كه آن انصاري كه دين خدا را ياري كردند، اهل مدينه بودند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[17] بودند و مبارزه كردند و شهيد شدند، مشمول اين آيه نباشند وگرنه هجرت نداشتند يا مهاجريني كه به مرگ طبيعي رحلت كردند، قبل از ظهور جنگ مُردند، لازمه‌اش اين است كه اينها مشمول آيه نباشند، در حالي كه اين‌چنين نيست، اين ﴿هَاجَرُوا﴾ و ﴿أُخْرِجُوا﴾ و ﴿أُوذُوا﴾ و ﴿قَاتَلُوا﴾ و ﴿قُتِلُوا﴾ اينها تفصيل آن اجمال است نه واو، واو جمع باشد، هر كسي وظيفه‌اش يكي از اين كارهاي صالح بود و انجام داد اين اجرش محفوظ و سيئه‌اش مغفور است.

تفاوت هجرت و تبعيد

﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا﴾ هجرت با تبعيد فرق مي‌كند. يك وقت است كسي با انتخاب خود به ميل خود، شهري را ترك مي‌كند مي‌بيند كه در اين شرايط نمي‌تواند دينش را حفظ بكند، به جاي ديگر مي‌رود، اين جزء ﴿هَاجَرُوا﴾ است، كسي اينها را بيرون نكرده است. يك وقت است كه نه، هجرتش با اخراج و تبعيد همراه است، نظير اينكه عده‌اي را در صدر اسلام تبعيد كردند يا الآن شما مي‌بينيد اين فلسطين آواره، اينها ﴿أُخْرِجُوا﴾ اينها كه هجرت نكردند كه ﴿وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ﴾ نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه داوود(سلام الله عليه) در آن صحنه شركت كرد و جالوت را از بين برد، اين گروهي كه به پيامبرشان گفتند كه رهبري براي ما فراهم بكن ﴿وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا﴾[18] اين گروه، وقتي خواستند پيشنهادشان را اعلام كنند، گفتند كه در آيهٴ 246 سورهٴ «بقره» گفتند كه ﴿وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا﴾ گرچه بعد از اينكه جنگ بر اينها لازم شده است عده‌اي مقاومت را از دست دادند؛ اما عده‌اي مقاومت كردند، اخراج من‌الديار، تبعيد از وطن، غير از هجرت است زير پوشش مطلق هجرت قرار مي‌گيرد؛ اما با فشار كسي را بيرون بردن غير از هجرت اختياري است، چه اينكه هجرت، اعم از هجرت صغري و وسطي و كبراست. هجرت صغري همين است كه انسان از روستا يا شهر خودش مهاجرت مي‌كند، به جاي ديگر مي‌رود كه بتواند دينش را حفظ بكند كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آنها كه توان اين هجرت را داشتند و مهاجرت نكردند، عندالاحتضار محكوم‌اند.

آيهٴ 97 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ﴾؛ فرشتگان به اين مؤمنين مي‌گويند در چه حالت بوديد، چرا احكام را پياده نكرديد ﴿قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها﴾ خب ﴿أَرْضُ اللَّهِ﴾ كه واسع بود، مي‌خواستيد هجرت كنيد. در اين‌گونه از موارد هجرت، واجب است، تبعيد و اخراج نيست؛ اما هجرت است. اين هجرت صغري است، هجرت وسطي آن است كه انسان از رذايل اخلاقي مهاجرت كند ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[19] اين است كه انسان از حسد به غبطه هجرت كند، از تكبر به تواضع هجرت كند، از طمع و آز به قناعت هجرت كند، از جهل به علم هجرت كند، از فسق به عدل هجرت كند، اين هجرت وسطي است. هجرت كبري در همتاي با جهاد اكبر آن است كه انسان از اين باورهاي عقلي و از اين انديشه‌هاي عقلي و از اين استدلالهاي عقلي به ظاهر عقلا‌پسند هجرت كند. نظير كاري كه خود سيدالشهداء(سلام الله عليه) انجام داد، چون همهٴ خردمندان و عاقلان برابر با معادلات عقلي، به حضرت عرض كردند اين كار را نكنيد و وجود مبارك حضرت «تقديماً للعشق علي العقل» به هجرت كبري دست يافته است، همه اينها زير پوشش اين ‌«هاجروا‌‌» هستند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . سورهٴ انبياء، آيات 87 ـ 88.

[2]  . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.

[3]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.

[4]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.

[5]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 193.

[6]  . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.

[7]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 193.

[8]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 193.

[9]  . سورهٴ زلزله، آيات 7 و 8.

[10]  . سورهٴ يوسف، آيهٴ 90.

[11]  . نهج‌البلاغه، حكمت 165.

[12]  . سورهٴ نحل، آيهٴ 97.

[13]  . اقبال الاعمال، ص 709.

[14]  . سورهٴ نحل، آيهٴ 97.

[15]  . سورهٴ نحل، آيهٴ 97.

[16]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 193.

[17]  . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.

[18]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 247.

[19]  . سورهٴ مدثر، آيهٴ 5.

 

 

 

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق