اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ﴿139﴾ إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ ﴿140﴾ وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ ﴿141﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جريان احد، آن حادثهاي كه پيش آمد و مسلمين آسيب ديدند و مشركين، به صورت خوشحال برگشتند، لازم بود كه مسلمانها توجيه بشوند و نسبت به كفار هم هشداري داده بشود و راز رنج زودگذر هم تشريح بشود كه سرّ قَدَر تا حدودي معلوم بشود. خطاب در اين بخش از آيات متوجه مؤمنين است يعني خطاب از آيهٴ 130 همين سوره شروع شد كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا﴾ و همچنان ادامه دارد، گذشته از اينكه اين ناظر به جريان جنگ احد است و كساني كه در جنگ احد شركت داشتند مسلمين و مؤمنين بودند كه خطاب به مؤمنين است، چون خطاب، به مؤمنين است به آنها توجه ميدهد كه به لوازم ايمانتان عمل كنيد تا به پيروزي نهايي دست يابيد و اين غم و حزن هم زودگذر است، به خودتان وهن و سستي راه ندهيد: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾ شما از اينكه آسيب ديديد غمگين نباشيد، براي اينكه شما برتريد؛ نه تنها در قيامت برتريد نه تنها پاداش بهشت به انتظار شماست، بلكه در دنيا هم پيروز خواهيد شد، در صورتي كه برابر ايمانتان عمل كنيد: ﴿وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ با اينكه خطاب متوجه مؤمنين است به آنها ميفرمايد اگر برابر ايمانتان عمل كنيد شما اعليٰ خواهيد بود، منظور از اين اعتلا، اعتلاي دنيا و آخرت عموماً و خصوص جريان پيروزي دنيا، خصوصاً مطرح است. اينچنين نيست كه شما فقط در قيامت عالي هستيد، بلكه در دنيا هم شما برتر خواهيد بود ـ اگر به ايمانتان عمل كنيد ـ چون قصه در جريان جنگ است.
تقسيم دو دسته سياسي و ديني اعتلا و بررسي هر يک از آنها
اعتلا گاهي براساس آن معارف عميق ديني است گاهي هم براساس مسائل سياسي و نظامي است. انبياي الهي هر دو را داشتند يعني هم در اثر آن معارف غيبي و عمل صالح به آن علو معنوي رسيدند و هم باز در اثر عمل به آثار ايمان، به اين اعتلاي سياسي ـ نظامي راه يافتند. آنجا كه سخن از اعتلاي سياسي ـ نظامي است جريان فرعون و موسي(عليه السلام) مطرح است. فرعون ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾[1] اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾ ناظر به مقام حكومت و كشورداري بود نه ناظر به مقامهاي بعد از مرگ، چون او به آن عالم معتقد نبود و ناظر به مقام خالقيت هم نبود؛ اينچنين نبود كه فرعون مدعي خالقيت باشد [بلکه] فرعون معتقد بود مخلوقي است مثل ساير مخلوقها و خودش هم بتپرست بود، براي اينكه جريان ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[2] نشان ميدهد كه او هم مانند ساير فراعنه مصر و آل فرعون مصر، بتي داشت و بتپرستي ميكرد كه درباريان به او گفتند اگر موسي و هارون را آزاد بگذاري بساط خدايان تو را برميچيند: ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾ پس ادعايي كه فرعون داشت همان مسئله ربوبيت سياسي بود يعني سعادت شما در اين است كه به انديشهها و قانون من عمل كنيد. اگر به قانون من عمل كرديد سعادتمند خواهيد بود، دينتان همين قانون من است و سعادتتان در سايه تربيت من بيش از اين هم ادعا نداشت. در اين محور، ذات اقدس الهي به موساي كليم ميفرمايد كه ﴿لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اْلأَعْلي﴾[3] فرعون ميگويد. ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾ ولي تو اعلايي يعني تو در اين صحنه سياست و مسائل نظامي پيروزي و شد. اينچنين شد كه ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[4]، ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[5] و از اين طرف هم ﴿أَوْرَثَنَا﴾ بنياسرائيل را ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾[6] خب، پس ﴿لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اْلأَعْلي﴾ اين راجع به اعتلاي سياسي و نظامي در دنيا كه در همين محور علو معنوي هم محفوظ است و اما آنجا كه ناظر به خصوص علو معنوي باشد، خواه همراه با مسائل سياسي ـ نظامي باشد يا نباشد، مسئله ﴿إِنَّ كِتابَ اْلأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ ٭ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[7] مطرح است. علييون همانهايي هستند كه به مقام علو بار يافتند و اينها چون ابرارند خودشان داراي كتابياند كه آن كتاب آنها در كتاب ديگري است كه آن كتاب ديگر به نام علييون نام دارد كه زير پوشش شهودي مقربين است كه مقربين بالاتر از ابرارند و كتاب ابرار را كه در عليين است، مقربين مينگرند [و] مشهود مقربين است، حالا مقربين چه مقامي دارند حسابشان بالاتر است. خب ﴿إِنَّ كِتابَ اْلأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ ٭ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾ اين ميشود كتاب در كتاب، چون كتاب ابرار در عليين است و خود عليين، كتاب است. جامع هر دو قسم اين است كه انسان در اثر عبوديت، مظهر «هو الاعلي» بشود. اگر اعليٰ، ذات اقدس الهي است و اگر نام ذات اقدس الهي اعليٰ است، اگر عبد صالحي در سايه عبوديت، مقامهاي معنوي را يكي پس از ديگري طي كرد، ميشود مظهر الاعلي، مظهر الاعلي كه شد نظير موساي كليم خواهد بود، نظير ابراري كه جزء عليون، كتاب آنها هست جزء آنها خواهد شد و مانند آن. خب، پس راه براي آن مراحل والا باز است؛ اما اينجا ناظر به مسائل سياسي و نظامي است ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾.
دليل دستور قرآن به ناراحت نشدن مسلمين در آسيبها
آنگاه اين نهي را به چند علت، معلل فرمود: يكي اينكه اين حادثه زودگذر است پيروزي از آن شماست [و] شما نبايد غمگين باشيد، چون غم جلوي تداوم مبارزه را ميگيرد حزن، جلوي ادامه مبارزه را هم ميگيرد اينها را به خود راه ندهيد. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در اوايل نهج هست كه سوگند ياد ميكند كه «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إيهانٍ»[8]؛ من نه اهل مداهنهام در مبارزه و نه اهل مواهنه و وهن و دُهن خلاصه، در من نيست من در راه نبرد عليه باطل اهل اِدهان يا اهل ايهان نيستم. خب، اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ اين جنبه اخلاقي و جنبه وعده و اينها را هم به همراه دارد؛ اما تشريح راز قَدَرَ را به همراه ندارد، لذا در دو آيه بعد راز اينگونه از مسايل را باز ميكند، آن هم به مقداري كه بشر بتواند بفهمد. چندين نكته عميق را به عنوان راز اينگونه از شكستهاي موضعي ذكر ميكند كه اينها با اينكه معارف عميقي هستند ضمناً اشاره ميشود كه اسراري در كارهاست كه آنها را نميشود گفت ولي چيزهايي كه قابل فهم است همينهاست كه ما ميگوييم. حالا ملاحظه بفرماييد كه اينهايي كه تازه در قرآن آمده اين چندين نكته، با اينكه دشوارترين نكته است و عميقترين نكته است تازه اينها به عنوان نكتههاي متوسط و قابل فهم ياد شده چيزهايي هم پشت پرده هست كه ما نميفهميم. بيان ذلك اين است كه فرمود چرا محزون نباشيد به خودتان وهن راه ندهيد، براي اينكه اولاً ﴿إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ اين تقسيم است گاهي قَرح و قُرح و جَرح و جُرح دامنگير آنها ميشود، گاهي هم دامنگير شما؛ غم و شادي تقسيم ميشود له و عليه تقسيمي است، گاهي به كام آنهاست گاهي به كام شماست، چرا غمگينايد مسئله پيروزي، حساب ديگر است مسئله زخمي شدن و جان باختن و ناله كردن اينها تقسيمي است مسئله پيروزي تقسيمي نيست چون ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا﴾[9] اينچنين نيست كه گاهي حق پيروز بشود گاهي باطل گاهي مردان طرفدار حق كشته ميشوند گاهي مردان حاميان باطل كشته ميشوند، كشته شدن، تقسيمي است؛ اما در هر مقطع تاريخي نتيجه، به عنوان ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[10] به سود حق است؛ اينچنين نيست كه گاهي حق پيروز بشود گاهي باطل در وسط دعوا نميشود داوري كرد، آخر دعوا معلوم ميشود كه ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ اين يك اصل كلي است كه در هيچ جا تخصيص نخورده است اينچنين نيست كه در بعضي از موارد «و العاقبة للمجرمين» باشد، در برخي از موارد ﴿وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ اينطور نيست، چون ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا﴾ اما اسير شدن و اسير گرفتن كشتن و كشته شدن زخمي كردن و جان باختن و زخمي شدن و مانند آن، اينها تقسيمي است. فرمود: ﴿إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ خب آنها هم زخمي شدند مگر آنها با اينكه هدفي نداشتند جز دنيا، وهن و حزن به خود راه دادند اگر وهن و حزن به خودشان راه ميدادند كه ديگر بعد از جريان جنگ بدر به سراغ شما نميآمدند، اين همه كشته در جنگ بدر به جا گذاشتند چطور آنها دوباره آمدند جريان احد را به پا كردند و حمله كردند. خب، اگر يك مقدار زخمي دادند، يك مقدار اسير و كشته دادند بايد كسي را سست اراده بكند، كسي را غمگين بكند آنها بايد بعد از جريان جنگ بدر ديگر تهاجم نميكردند، در حالي كه كردند، با اينكه آنها هدفي ندارند جز دنياي زودگذر، شما كه يك هدف جاويد داريد.
پس يك نكته اين است كه اين كارها تقسيمي است، وقتي تقسيمي است غم و شادي ندارد كه، اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود كه هرگز در حوادث گوارا خوشحال نباشيد، چون زود از شما ميگيرند و در حوادث ناگوار، غمگين نباشيد چون از بين رفتني است، همه هم اين قانون را دارند، اين ﴿لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ﴾[11] اين دوتا اصل ايجابي و سلبي در كنار هم آن مطلب اساسي را بازگو ميكند كه اگر حوادث گوارايي به سراغ شما آمد خوشحال نباش، چون زود از بين ميرود، ناگوار آمد غمگين نباش چون آن هم زود از بين ميرود و همه حوادث تلخ و شيرين تقسيم شده است. گاهي به كام شماست گاهي به كام ديگران ﴿لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ﴾[12] اين يك اصل كلي است به عنوان سنت الهي، پس غمي ندارد وهني هم ندارد اين يك.
تلخي و شيريني روزگار جزء سنت الهي
دو ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾؛ اين سنت ماست بين همه مردم كه تلخي و شيريني را ما تقسيم ميكنيم. اولاً زندگي سراسر تلخ در جهنم است و سراسر شيرين، در بهشت. دنيا، مزيجي از تلخ و شيرين است داري كه «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[13] جهنم است داري كه ﴿لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ﴾[14] بهشت است، داري كه غم و شادياش به هم آميخته است دنياست، اين دنيا كه غم و شادياش به هم آميخته است ما به همه اهل دنيا خواهيم داد. اين مداوله ميشود دست به دست ميگردد ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ گاهي يك زمان و زمانه به كام شماست، گاهي اين زمان و زمانه به كام ديگران. خب، اگر كسي بداند كه همه امور، تقسيم شده است ديگر غمگين نميشود، اين يک اصل كلي و سنت الهي است. اين سنت، بيانگر تكوين است و اگر ادله تشريعي آمده و گفته اينچنين نكنيد اين مخالفت تشريع و تكوين است نه مخالفت دوتا تشريع با هم يا مخالفت دوتا تكوين با هم، مثل اينكه تشريعاً همه مؤظفيم كه گناه نكنيم و گناهي در عالم واقع نشود؛ اما تكويناً يك عده گناه ميكنند چون ذات اقدس الهي گرچه واجب كرده است كه انسان گناه نكند، تشريعاً بر او واجب كرده است [و] او را ملزم كرده است به وجوب تشريعي؛ اما تكويناً براي آزمون او، او را آزاد گذاشته است ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[15] آن آزادي تكويني با اين مجبور بودن تشريعي و ملزم بودن تشريعي منافات ندارد. اگر در نظام تكوين، هم جبر باشد هم آزادي منافات دارد، در نظام تشريع هم وجوب باشد هم عدم وجوب منافات دارد؛ اما در نظام تشريع، چيزي واجب باشد در نظام تكوين، انسان آزاد باشد منافاتي ندارد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون «لا جبرَ و لا تفويضَ»[16] در عالم تكوين، انسان مسخر است مجبور نيست ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾، ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا﴾[17].
پرسش:...
پاسخ: نه، تكوين است، اين ناظر به تكوين است وگرنه در نظام تشريع كه نميگويند كه خواه مؤمن باش خواه كافر [بلکه] ميگويند: «آمنوا» اگر ايمان نياوردي جهنم است وجوب، معنايش همين است. وجوب، الزام وعيد به عقاب و مانند آن، نشانه آن است كه انسان در نظام تشريع.
منافات نداشتن وجوب و حرمت تشريعي با آزادي تکويني انسان
پرسش:...
پاسخ: اينها همهاش ناظر به تكوين است و بحثهاي كلامي است نه بحثهاي فقهي، ما انسان را آزاد خلق كرديم اين بحث فلسفي و كلامي است نه بحث فقهي، بحث فقهياش اين است ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾[18]، ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ﴾[19] ﴿اَقيمُوا الصَّلاةَ﴾[20] ﴿آتُوا الزَّكاةَ﴾[21] بكنيد، حتماً بكنيد، بايد بكنيد اينها بحثهاي تشريعي است و فقهي؛ اما در بحثهاي كلامي و عقلي ميگويند آزادي؛ ميخواهي بكن، ميخواهي نكن، ما انسان را آزاد آفريديم ﴿نَبْتَليهِ﴾[22] ﴿فمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[23]، ﴿هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[24] اما در نظام تشريع اينچنين نيست كه به انسان بگويد كه ميخواهي روزه بگير، ميخواهي روزه نگير، نه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾، ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ﴾، ﴿اَقيمُوا﴾ ميشود واجب.
در اين بخش، گاهي تشريع و تكوين مطابق هم درميآيد گاهي مطابق هم در نميآيد، لازم نيست مطابق هم دربيايد. اگر دو تا تكوين يا دو تا تشريع ناسازگار بود بايد علاج كرد؛ اما اگر يك حكم تشريعي با يك حكم تكويني، ناسازگار بود مؤيد هم است اين ناسازگاري، مثل اينكه وجوب تشريعي عبادات منافات ندارد با آزادي تكويني بندگان، مؤيد اوست براي اينكه كمال وقتي است كه انسان آزاده يك راه صحيحي را انتخاب بكند. مسئله تداول هم بشرح ايضاً [همچنين] در نظام تشريع همه مؤظفاند كه راه را براي حكومت اسلامي باز كنند تمام انسانها چه كافر چه مسلمان، همهشان به اصول و فروع مكلفاند [و] مؤظفاند كه راه را براي حكومت اسلامي باز كنند، در برابر وحي و كتاب و سنت به مبارزه برنخيزند اين حكم تشريعي كه بر همه واجب است. اما در نظام تكوين، اينطور نيست يك عده در برابر انبيا ميايستند ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[25]، ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[26] در نظام تكوين، اينچنين نيست كه همه تسليم باشند به اين امر شرعي عمل بكنند. در محور نظامهاي تشريعي خدا نميفرمايد گاهي حكم اينچنين است گاهي آن چنان از اول تا آخر دستور اين است كه همه در برابر انبيا خاضع باشند. ديگر در نظام تشريع نميفرمايد گاهي به شما گاهي به حاميان انبيا ما فرصت ميدهيم اين نيست، هميشه انبيا حاكماند و هميشه مردم محكوم.
دست به دست شدن قدرت و ثروت در طول ايام بين اهل و نااهل
ولي در نظام تكوين راه براي هر دو گروه باز است، لذا فرمود: ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ اين دولت را هم كه دولت گفتند چون تداول ميشود [و] دست به دست ميگردد. در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آن آيهٴ هفت فرمود كه ما مسائل انفال را و مانند آن را تشريعاً بر شما واجب كرديم تا ثروت، در دست يك گروه مشخصي نگردد، گفتيم اين كار را بكنيد توزيع بكنيد «فيء» را به ﴿ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ﴾ گفتيم اين كارها را بكنيد ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾[27] اين ثروت، دست يك گروه مخصوصي نگردد تداول بين الاغنياء نشود، يك گروه مخصوص اين ثروت را دست به دست نگردانند، حالا اين گروه مخصوص شخصيتهاي حقيقي باشند، مثل آنچه در نظام سرمايهداري هست كه اشخاص حقيقي كه سرمايهدارانند، اين مال را تداول ميكنند يعني معاملههاي چند ميلياردي يا چند ميليوني در يك محور خاص دور ميزند. فروشنده، متمكن [و] خريدار، هم متمكن در همين محور ميشود ﴿دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ﴾ در نظامهاي كمونيستي ثروت در شخصيتهاي حقوقي دور ميزند يعني از دولتي به دولت ديگر به اشخاص حقيقي نميرسد در دست مردم نيست؛ اما از دولتي به دولت.
پرسش:...
پاسخ: يك فرق لغوي بين مفتوح و مضموم گذاشتند گفتند دولت يعني به ضمه «دال» مربوط به ثروت است و دولت مطلق است يا سلطنت است و برهاني بر اين فرق ذكر نكردند، مگر اينكه در سورهٴ «حشر» اينچنين استعمال شده است. اين نه؛ به آن معناست كه حالا دولت استعمال نميشود اين يك مطلب. مطلب ديگر اين است كه اين تداولهايي كه ميشود گاهي به دست اهل ميرسد گاهي به دست نااهل، آنجا كه به دست اهل رسيده است دولت حقه است و آنجا كه به دست نااهل رسيده است دولتي است باطل، همين قدرت است كه دست به دست ميگردد ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ اعم از اينكه مسلمان باشند يا كافر، خب.
در نظامهاي ماركسيستي اين مال دولت بين اغنياي حقوقي است نه اغنياي حقيقي يعني ثروتهاي كشور، بر اساس همان دولتسالاري از دولتي به دولتي منتقل ميشود، مردم نقشي ندارند.
دستور قرآن به اطاعت از تشريع و پيروزي هميشگي حق
خب، اين كريمه سورهٴ «حشر» هر دو قسم را نفي ميكند، ميفرمايد مال را ذات اقدس الهي براي تأمين رفاه نسبي مردم آفريد، نه بايد اين مال را اشخاص حقيقي در يك مدار خاص احتكار كنند و نه اشخاص حقوقي در محور مخصوصي ببندند، خواه اغنياي حقيقي خواه اغنياي حقوقي حق ندارند كه اين مال را مثل توپ بازي بين خودشان تداول كنند، اين نظام تشريع. اما تكوين با اين مخالف است، چون ذات اقدس الهي آزاد گذاشته اين است كه حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه آن خطبههاي نالهاي را دارد شما هر طرف نگاه ميكنيد ميبينيد از اين طرف فقير از آن طرف غني، فاصله به قدري است كه نه ناله فقير به گوش غني ميرسد و نه غني ميتواند درد فقير را از نزديك احساس كند. اين نالهاي كه حضرت در نهجالبلاغه دارد از آن شكاف عميق طبقاتي است خب يعني آنچه كه در خارج واقع ميشود احياناً ﴿دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾[28] هست ولي نبايد باشد چه كسي است كه مؤظف است اين نبايد را پياده كند با آحاد مردم است اين ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ نه به اين معناست كه شرعاً اينچنين است، شرعاً گاهي حق با مشركين حجاز است كه در احد موفق بشوند به حسب ظاهر [و] گاهي سهم شماست كه در بدر پيروز بشويد، اينچنين نيست شرعاً همه مؤظفاند كه تابع وحي باشند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ حق است و نه پيروزي كه در بحثهاي قبل گذشت كه پيروزي در هر مقطع تاريخي براي حق است ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[29] اينچنين نيست كه گاهي ذات اقدس الهي، نصرت را به كافر بدهد گاهي به مؤمن كافر اصلاً منصور نيست ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[30] اين موجبه كليه تخصيصپذير نيست كه نصرت فقط براي مؤمنين است الا در فلان مورد، نصرت كه هبه خاص الهي است، هرگز نصيب كافر نشد و نميشود؛ اما زخمي شدن به حساب نصرت پايان جنگ نيست يعني در هر مقطع تاريخي آن ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[31] حاكم است خلاصه. خب، اين ﴿كَيْ لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾ كه در مسائل مالي است يا ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ كه خصوص مسائل سياسي يا نظامي است و يا اعم از دولت است، اين نظام تكويني است. اينچنين نيست كه شرعاً كسي حق داشته باشد بگويد كه ما هم سهمي داريم، منافقين در صدر اسلام هم همين حرف را ميزدند كه آيا ما سهمي داريم يا نه؟ جواب آمد كه ﴿إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾[32] شما چه سهمي داريد در مسائل تكويني كه راز قدر هست خيلي از چيزهاست كه اصلاً نه قابل فهم است و نه آنها كه فهميدند توان گفتن را داشتند.
دلائل آشکار و پنهان پيروزيها و آسيبهاي مسلمين
حالا شما ببينيد كه تعبير قرآن كريم چيست، فرمود: ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ﴾ از اين ﴿وَ لِيَعْلَمَ﴾ چندين نكته عميق را ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ يك، ﴿وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾ دو، ﴿وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾ كه برهاني است براي تخصيص سه، ﴿وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ چهار، ﴿وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ پنج، با اينكه پنجتا دليل كامل ذكر ميكند؛ اما ميبينيم وقتي وارد بحث ميشود از وسط قضيه شروع ميكند، مثل اينكه كسي بگويد كه ميدانيد اين آوارههاي عراقي در ماه مبارك رمضان بيراهه، پياده، بيكفش، در زير آن بمباران آمدند چرا برف هم آمد باران هم آمد هوا هم سرد شد، ميدانيد براي چه و براي اينكه مردم قيام بكنند و براي ظلمستيزي و براي امتحان و براي اجر خب، از اينكه گفت و براي معلوم ميشود چيزهاي ديگر هم هست خدا در اين قسمت از حرفها هميشه از وسط شروع ميكند. ميفرمايد ميدانيد در جريان احد با بودن دو حجت از حجت الهي كه علي وصي و وجود مبارك رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند چرا اين همه بلاها به سر شما آمد و براي اينكه اين و براي اينكه، عطف بر محذوف است اين و براي اينكه يك طرز حرف زدن نيست كه، اگر كسي بخواهد راز حرفش را ذكر ميكند «و براي اينكه»، اين «و براي اينكه» يعني خيلي اسرار دارد كه قابل گفتن نيست آنچه قابل گفتن است همين پنج ششتا نكته است: براي امتحان هست؛ براي اينكه عدهاي به مقام شهادت برسند هست؛ براي ريشهكن كردن ظلم هست خب، اين پنج نكته خودش نكتههاي عميق است اين ﴿وَ لِيَعْلَمَ﴾ عطف بر محذوف است، آن محذوف چيست؟ اگر قابل گفتن بود ميگفت. اين است كه مسئله راز قَدَر، مسئله راز قضا از آن مسائل خيلي عميق و پيچيدهاي است كه بخشي از اينها را در كتابهاي كلامي لابد ملاحظه فرموديد، بعد از جريان جنگ صفين، كسي از حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه آيا ما به خواست خدا اين جنگ را شروع كرديم يا نكرديم، به دستور او بود يا نبود، حضرت فرمود: «بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ»[33] يك درياي عميقي است، وارد اين مسايل نشويد. مدام گفت و گفت و گفت حالا حضرت بعضي از اسرار را برايش شرح داد، شما الآن اگر در اين ماه مبارك رمضان اين صحنهها را ميديديد هرگز برايتان عامل توجيه كنندهاي نبود، مگر همين حرفها؛ اما پشت پرده چه هست، از آن طرف ذات اقدس الهي ميفرمايد محال است هيچ كسي از من مهربانتر باشد، آيا ممكن است در جهان هستي كسي پيدا بشود كه از خدا مهربانتر باشد وگرنه او ميشود «ارحم الراحمين» نسبي ممكن است كسي بگويد من نسبت به خودم از خدا نسبت به خودم مهربانترم ـ معاذالله ـ ممكن است كسي چنين حرفي بتواند بزند او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[34] است بالقول المطلق، هيچ ممكن نيست كسي نسبت به خود يا ديگري از ذات اقدس الهي مهربانتر باشد. آن وقت اين «ارحم الراحمين» يك مشت زن و بچه مظلوم را با پاي برهنه، حالا كه پيادهاند پا برهنهاند برف و باران هم روي سرشان ميريزد. اينها چيزهايي نيست كه انسان راز قدر را بتواند بفهمد، لذا در نوع اين مواردي كه به حسب ظاهر قابل تحليل نيست، خدا وقتي ميخواهد با آدم سخن بگويد هميشه از وسط قصه حرف ميزند، ميفرمايد ما اين كارها را كرديم و براي اينكه شما را امتحان بكنيم، اين «و براي اينكه» نشان ميدهد خيلي چيزها پشت پرده است. در جريان جنگ احد شايد خيليها اين مسئله برايشان سؤال بود كه با بودن رسول خدا چطور ما شكست خورديم مثلاً، خدا ميفرمايد «و براي اينكه» ما شما را امتحان كنيم، نظير آنچه در سورهٴ «انعام» درباره وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) آمده است، فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾[35] اين «واو» كه «واو» عاطفه است، نشان ميدهد كه معطوف عليه محذوف است يعني ما خليل خود را از ملكوت آسمانها و زمين برخوردار كرديم، براي اسراري و براي اينكه جزء موقنين باشد. آنچه قابل گفتن است و قابل فهميدن و فهماندن است آنها را ذكر ميكند؛ اما آنچه پشت پرده است و در دسترس فهم عموم نيست، اينها را ديگر ذكر نميكند، فقط ميفرمايد آنقدر هست كه اسراري هم هست كه شما نميدانيد ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾.
وقوع حوادث تلخ براي تمييز مؤمن از منافق
خب، مطلب بعدي آن است كه فرمود در همين جريان احد ما چندين كار را به عنوان فلسفه تاريخ ميتوانيم با شما در ميان بگذاريم كه اين ديگر مسئله قضا و قدر و راز الهي و اينها نيست اينها قابل تفهميم است و آن اين است كه در جمع شما عدهاي منافقاند، عدهاي ضعيف الايماناند كه از آنها به عنوان ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[36] ياد ميشود در مقابل منافقين، گرچه منافق في قلبه مرض هست؛ اما وقتي اينها در كنار هم ذكر ميشوند معلوم ميشود منافق اصلاً ايمان ندارد چون كافر است و آنهايي كه مؤمناند، اما ايمانشان ضعيف است به عنوان ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ ياد ميكند و گروه سوم هم مؤمنيناند، اينها همهشان در اين جنگ هستند. اگر هيچ رنجي نباشد هيچ زخمي نباشد هيچ دردي نباشد، امتياز منافق از ضعيف الايمان از آن مؤمنين راستين مشكل است، همه ادعا دارند. ما اين حوادث تلخ را بر شما وارد كردهايم آن هم ﴿بِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ﴾[37] تا اينكه معلوم بشود مؤمن چه كسي است؟ غير مؤمن چه كسي است؟ ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ اين علم را، چون علم فعلي است از مقام فعل حق تعالي ميگيرند براي ذات اقدس الهي چندين علم هست كه جامعش همين دو علم است: علم ذاتي و علم فعلي، علم ذاتي صفت ذات است و عين ذات و ازلي است كه جهت آن قضيه ضرورت ازليه است اگر گفتيم «الله عليمٌ» اين قضيهاي است كه اگر خواستيم به اين قضيه جهت بدهيم موجهه ميشود به ضرورة الازليه يعني الله عليمٌ، بالضرروة الازليه نه بالضرورة الذاتيه. يك علم فعلي است، آن علم فعلي، عين الفعل است يعني خود فعل، مشهود حق است، نه اينكه صورتي از اين فعل پيش خدا حاصل است كه بشود علم حصولي، بلكه خود شيء خارج بذاته نزد حضرت حق مشهود است، اين علم فعلي كه عين الفعل است چون خود فعل يك وقت نبود و بعد پيدا شد، اين علم فعلي هم يك وقت نبود و يك وقت پيدا شد، نظير ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[38] و مانند آن وگرنه آن علم ذاتي براي حضرت حق، هميشه هست «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ»[39] قبل از اينكه جهان و عالم و آدم را خلق كند، ميدانست كه با خلق عالم و آدم چه ميشود، آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» آن علم ذاتي است؛ اما اين علم فعلي ممكن است، حادث است [و] عين المعلوم است نه عين العالم، آن علم ذاتي كه عين العالم است وصف كمالي است و صفت ذات است، اين علم فعلي عين المعلوم است نه عين العالم. اين معلوم بذاته حاضر است، وقتي ذاتش نبود علم هم نبود، اين را ميگويند علم فعلي. در اين مقام است ميفرمايد ايمان، يك وصف دروني است مبرزي دارد كه در مواقع امتحان ظاهر ميشود. امتحان، در جريان احد و مانند آن براي آن است كه معلوم بشود چه كسي مؤمن است چه كسي مؤمن نيست اين يكي.
تبيين معناي شهيد در قرآن کريم
صف مؤمنين از صف غير مؤمنين جدا ميشود. در مؤمنين هم همه جزء آن مقامات عاليه نيستند يك عده ميتوانند به مقام شهدا راه يابند، فرمود: ﴿وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾ يعني بعد از اينكه مرز مؤمن از غير مؤمن جدا شد در بين مؤمنين و در مؤمنين برچين ميكند يك عده را به عنوان شاهد انتخاب ميكند ﴿وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾ نه «يتخذكم شهداء»، ﴿يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾. مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان براي اين شهدا همان دوتا احتمال را ذكر كرد كه آيا شهيد في المعركه است يا شاهد اعمال، ترجيحي نداد. ولي مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در تبيان ـ مرحوم شيخ طوسي ـ که دو قول ذكر ميكند قول اول اين است كه منظور از اين شهدا، شهداي در معركهاند به شهادت جريان قتلي كه در همين بخش احد و جريان احد و قصه احد است. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در نوع اين بخشهايي كه مربوط به شهيد است، ميفرمايد شهيد در لسان قرآن، شاهد اعمال است نه قتيل در معركه، قتيل در معركه را به اصطلاح حديث و فقه شهيد ميگويند وگرنه به لسان قرآن، شهيد آن كسي است كه شاهد اعمال باشد. البته اين بحث در همان آيات قِبله در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ﴿وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾ تا يا شهيد در معركه بشويد يا شاهد اعمال باشيد. خب، اين دو نكته [و] آن نكته سوم اين است كه در بين شما كساني هستند كه احياناً ظلم به نفس كردند و مانند آن، چون خدا اينها را دوست ندارد اينها را شاهد قرار نميدهد. پس صحنه احد و مانند احد تاكنون براي چندين نكته بود كه سه نكتهاش مشخص شد.
ايجاد جنگ و سختي عاملي براي خالص شدن مؤمن و کافر
نكته چهارمش اين است كه حالا كه مرزها مشخص شد، مؤمنين از غير مؤمنين جدا شدند [و] مرز ايمان و كفر مشخص شد ما ميخواهيم اين مؤمنين را هم به آن مقام خلوصشان برسانيم، كافرين را هم خلاص كنيم. خلاص كافر در نابودي اوست، چون چيزي ندارد جز باطل ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا﴾[40] لذا فرمود: ﴿وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ اين به عنوان پنجمين نكته، حالا خلاص مؤمنين در چيست. فرمود: ﴿وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ «تمحيص» همان تخليص است، آن كاري كه يك زرگر براي غبارگيري و غبارروبي و فلز زائد زدايي، يك طلا را داغ ميكند و گداخته ميكند كه طلاي ناب مشخص بشود، اين كار را ميگويند تمحيص كه طلاي ناب مشخص بشود. نكته چهارم اين است كه ما به وسيله جنگ و دفاع و جريان زخمي شدن و قرح و الم و امثالذلك، ميخواهيم مؤمن را مثل زر ناب، خالص كنيم ﴿وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ اين ميشود نكته چهارم. خب، كافر را هم ميخواهد خالص كند، خالص كردن كافر در خلاص كردن اوست، چون چيزي ندارد مدام از او بگيريم بگيريم بگيريم تا محق بشود ﴿وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ مثل اينكه شما پياز را بخواهيد پوست بكنيد، چيزي از او نميماند؛ اما ميگوييد ما اين ميوه را پوست ميكنيم كه به مغزش برسيم؛ اما پياز را كه پوست كنديد يعني پياز را محق كرديد. درباره مؤمنين كه اين گناه پوستهاي شد براي آن لب، به وسيله اين امتحانها آن پوستهها تمحيص ميشود، تخليص ميشود [و] زدوده ميشود تا ايمان خالص بماند ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[41] اين ميشود تمحيص، آن كه لبيب است، لبّش بماند [و] اين قشر زدوده شود؛ اما آن كه قشر اندر قشر است او هر چه از او بگيريد به فنا نزديكتر ميشود، لذا فرمود ما براي اينكه كافر را به محاق ببريم، اين صحنهها را پيش ميآوريم ﴿وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ پس معلوم ميشود آن ﴿تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ به عنوان آزمون الهي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[2] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[3] . سورهٴ طه، آيهٴ 68.
[4] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 40.
[5] . سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.
[7] . سورهٴ مطففين، آيات 18 ـ 21.
[8] . نهج البلاغه، خطبه 24.
[9] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.
[10] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[11] . سورهٴ حديد، آيهٴ 23.
[12] . سورهٴ حديد، آيهٴ 23.
[13] . نهج البلاغه، نامه 27.
[14] . سورهٴ حجر، آيهٴ 48.
[15] . سورهٴ کهف، آيهٴ 29.
[16] . الکافي، ج 1، ص 160.
[17] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[22] . سورهٴ انسان، آيهٴ 2.
[23] . سورهٴ کهف، آيهٴ 29.
[24] . سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[25] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 21.
[26] . سورهٴ نساء، آيهٴ 155.
[27] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[28] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[29] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.
[30] . سورهٴ صافات، آيات 172 و 173.
[31] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[32] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 154.
[33] . نهج البلاغه، حکمت 287.
[34] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[35] . سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[36] . سورهٴ انفال، آيهٴ 49.
[37] . سورهٴ شوري، آيهٴ 30.
[38] . سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[39] . نهج البلاغه، خطبه 152.
[40] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.
[41] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.