04 11 1989 4996597 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 162 (1368/08/13)

دانلود فایل صوتی

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ﴿75﴾  بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ ﴿76﴾ إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ﴿77﴾

رد برتري اهل كتاب

بعد از بيان افتراي اين گروه از خائنان اهل كتاب، فرمود اين حرفي نيست كه در كتابهاي آسماني آمده باشد يا انبيا گفته باشند، اين جعلي است كه از احبار و رهبان به اينها رسيده است، لذا براساس اين جعل، خود را كريم پنداشتند و گفتند «لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ، بلي» يعني «للاميين عليهم سبيلٌ» همان‌طوري كه «لاهل الكتاب علي اهل الكتاب سبيل، للامي علي اهل الكتاب سبيلٌ» هر كسي كه طرف عهد است سبيلي دارد، پس اينكه آنها گفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ اين حرف ردع شده است كه ﴿بلي﴾ يعني «للاميين علي اهل الكتاب سبيلٌ» هيچ فرقي بين اهل كتاب و غير اهل كتاب نيست.

پرسش: ...

پاسخ: به صورت نفي، تقرير مي‌شود اين بعد از نفي مي‌شود اثبات «ألست بلي» آنجا به صورت اقرار‌گيري بيان شده، اينجا گفتند «لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ، بلي» يعني نفي آن سخن قبلي آنهاست، اثبات سبيل است ﴿بلي﴾ سبيل هست. اگر به صورت استفهام انكاري بيان بشود ﴿الست بربكم﴾[1] اين لسانش هم لسان نفي است كه اين نفي مي‌كند نفي ربوبيت را، جواب دادند﴿بلي﴾ گاهي به اين لسان است كه آنها نفي كردند، گفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ جواب ﴿بلي﴾ چرا ﴿ليس﴾؟ آن‌گاه آنها براساس همين جعل فكر مي‌كردند كه بتوانند بگويند ﴿نحن أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾[2] هم خود را «ابناء الله و احباء الله» پنداشتند، هم خود را جزء اولياء الله، چه اينكه در سورهٴ «جمعه» و سوره ٴ«مائده» بيان شد، خداوند محور محبت را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد اينكه شما خود را كريم پنداشتيد و گفتيد ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ اين‌چنين نيست «بلي للاميين عليكم سبيل».

محور کرامت و درجات آن

آن‌گاه محور كرامت كه همان محبت است در سايه حسن فعلي و فاعلي است، حسن فعلي آن است كه كسي به عهدش وفا كند، حسن فاعلي اين است كه پرهيزكار باشد ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي﴾ يك انسان پرهيزگار باشد، محبوب خداست، زيرا اين شخص متّقي است و هر متّقي را خدا دوست دارد، پس اين شخص را خدا دوست دارد ﴿فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ او مي‌شود «احباء الله» نه شمايي كه گفتيد ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ پس اين نژادپرستي را از اسرائيلي‌ها گرفت و به مردان با تقوا داد، مردان با تقوا ديگر نژادپرست نخواهند بود، كريم‌اند و محبوب‌اند و يكي از نشانه‌هاي محبّت الهي اين است كه اينها متواضع‌اند و خاكسار، پس كرامت بر‌اساس ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[3] تنظيم شد و اين آيه هم يكي از مصاديق همان اصل كلي را بيان مي‌كند كه ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ يعني« يحبهم الله» چرا، چون اينها متّقي‌اند و الله، متّقيان را دوست دارد، وقتي دوست داشت كم كم عذابها را از او برطرف مي‌كند.

محبوب خدا شدن و درجات آن

 اگر كسي محبوب خدا شد، هر درجه‌اي كه از محبت الهي نصيب او بشود او در مقابلش، بهره‌اي از بهره‌هاي الهي مي‌برد، اول اينكه عذاب از او برطرف مي‌شود، دوم اينكه نظر تشريفي الهي متوجّه او خواهد شد، سوم اينكه بالاتر از نظر، خدا با او سخن مي‌گويد، چهارم اينكه نه تنها با او سخن مي‌گويد، بلكه بهره‌هاي خاص و نصيب مخصوصي در قيامت به او خواهد داد، اين راه تكامل در قرب الي الله است كه اول برطرف شدن عذاب، بعد مورد نظر لطف الهي قرار گرفتن و در اين راه تزكيه شدن، بعد مخاطب خاص خدا واقع شدن، بعد هم بهره‌مند شدن، كساني كه احباي خدا و اولياي الهي‌اند يكي پس از ديگري اين درجات را طي مي‌كنند.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿في الدنيا و الآخرة﴾ در قسمتهاي مهم در آن آيه فرمود ﴿الآخرة﴾؛  اما ادله مطلق است و اين قسمت هم اگر فرمود ﴿في الآخره﴾ مقيّدِ آن اطلاقات و ادلّه ديگر نيست، چون اينها مثبتين‌اند. يك عده هستند كه خدا در دنيا اينها را تزكيه كرده به اينها نگاه كرده و با اينها سخن گفته، يك عدّه هستند كه در آخرت، مشمول نعمتهاي الهي‌اند اگر در اين آيه سخن از ﴿في الآخرة﴾ هست با مطلقاتي كه در جاهاي ديگر هست معارض نيست، چون اينها يك لسان دارند.

مراحل سير صعودي و نزولي

خب، پس در قوس صعود اگر كسي بخواهد به كمال برسد اول آن است كه از عذاب مي‌رهد، بعد مورد نظر الهي قرار مي‌گيرد و در اين بين تزكيه مي‌شود، آن‌گاه مخاطب خاص خدا قرار مي‌شود و از مواهب مخصوص بهره مي‌گيرد، اين در سير صعودي. در سير نزولي اگر بخواهند فيضي را از كسي بگيرند يا بگويند اين فيضها را ما به آن افراد نمي‌دهيم اول اين است كه مي‌گويند اينها خلاق و بهره‌اي ندارند، بعد پايين‌تر از او مخاطب خدا نيستند، بعد پايين‌تر از او خدا به اينها نگاه نمي‌كند، بعد پايين‌تر از او اينها را نمو نمي‌دهد، بعد پايين‌تر از او اينها از عذاب نمي‌رهند اين سير طبيعي است، نه اينكه سير طبيعي براي تكامل اين باشد كه اول آدم، خلاق دارد بعد مخاطب مي‌شود بعد وقتي كه نزديك‌تر شد منظور‌اليه مي‌شود، بعد وقتي نزديك‌تر شد تزكيه مي‌شود، بعد كه نزديك‌تر شد از عذاب مي‌رهد چون رهايي از عذاب قدم اول است، آنچه آن بزرگان فرمودند به عكس اين فرمودند يعني اول در قوس نزول، نجات از عذاب است در اين خلال تزكيه است، بعد شخص مورد نظر الهي قرار مي‌گيرد وقتي بالاتر رفت، مخاطب مي‌شود وقتي مخاطب شد از فيض خاص بهره مي‌گيرد «له خلاق» در طرف معكوس اگر بخواهند بگويند فلان شخص فيض خدا به او نمي‌رسد اول از بالا شروع مي‌كنند، مي‌گويند ﴿لا خلاق﴾ له بعد ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ﴾ بعد ﴿وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾ بعد ﴿وَ لا يُزَكِّيهِمْ﴾ بعد ﴿وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ اين نظم طبيعي‌اش.

پرسش: ...

پاسخ: در كجا؟ عذاب الهي چه عذاب ظاهري، چه عذاب باطني، چه ﴿نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾[4] چه ﴿مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[5] همه اينها عذاب است. اول خدا كسي را كه به طرف او نزديك مي‌شود از عذاب نجات مي‌دهد، بعد كم كم به او فيض خاص مي‌رساند، بعد كم كم او را مجراي فيض خود قرار مي‌دهد كه به وسيله او ديگران مي‌شوند مستفيض، اين سه مقطع اساسي است: اول نجات از عذاب؛ بعد درجات استفاضه را پيمودن؛ بعد مجراي فيض قرار گرفتن كه ديگران را مستفيض كردن. چون آن گروه كه گفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ كساني بودند كه عهد الهي را به بازي گرفتند، خداوند در مقابل كسي كه براي عهد احترامي قائل است و تقوا پيشه است، فرمود او محبوب است اينها ديگر محبوب نيستند. آنها كه محبوب‌اند اول، از عذاب نجات پيدا مي‌كنند در اين ضمن تزكيه مي‌شوند، مورد نظر خاص خدا قرار مي‌گيرند، بعد مخاطب الهي مي‌شوند، بعد داراي خلاق و نصيب خواهند شد. اينها كه عهد الهي را به بازيچه گرفتند و عهد فروش‌اند و دين فروش‌اند كساني‌اند كه از بالا سقوط مي‌كنند؛ اول از آن خلاق محروم مي‌شوند، بعد مورد خطاب قرار نمي‌گيرند، بعد مورد نظر تشريفي واقع نمي‌شوند در اين بين تزكيه هم نخواهند شد، بعد به چاه عذاب اليم سقوط مي‌كنند. اين ترقّي، معكوس است از بالا به پايين است براي سلب كردن.

اقسام عهود الهي

اين ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي﴾ چند تا حكم فقهي دارد. در قرآن كريم عهد را واجب‌الوفا مي‌داند در كتابهاي فقهي هم ملاحظه فرموديد عهد واجب الوفا است، عهود الهي سه قسم است: يك قسم عهدي است كه از طرف خدا آمده و ما هم متعهّد شديم كه خدا را بپرستيم ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾[6] حالا خواه به صورت عهد ﴿الست﴾ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾[7] باشد، خواه به زبان فطرت از ما اقرار گرفته باشند، خواه به زبان وحي و شريعت از ما تعهّد گرفته باشد كه ما دين او را حفظ بكنيم اين عهد الله است كه او را بپرستيم و شيطان را عبادت نكنيم، اين يك بخش كه اين مربوط به اصل دين و كل دين «من بدئه الي ختمه» است.

قسم دوم عهد خاصي است در مقابل نذر و يمين كه يك مكلّف در برابر خدا مي‌بندد، اين همان عهد فقهي است كه كسي عهد مي‌كند كه اين كار را انجام بدهد، نظير نذر و يمين [که] عهد كرده است كه سيگار نكشد عهد كرده است كه اين مقدار قرآن بخواند عهد كرده است كه حرف زايد نزند، عهد كرد كه كذا، بزرگان معمولاً رساله‌اي در عهد داشتند يعني رساله عهد اينها معروف است، آنها كه اهل راه‌اند براي اينكه يك مقدار وضعشان منظم باشد تنظيم مي‌كنند هم عهد مي‌بندند با خدا و هم او را به قلم مي‌آورند كه در سير علمي اينها نقش دارد كه من عهد كردم اين كارها را انجام بدهم، اين مقدار عبادت كنم، اين مقدار درس بخوانم، اين مقدار حرف بزنم، اين مقدار خدمت بكنم و مانند آن، اينها عهد خاصي است در مقابل نذر و يمين، اين هم وجوب وفا دارد.

قسم سوم عهدي است كه آحاد مردم با يكديگر دارند؛ همين قرارداد متقابلي كه در مبايعات هست در حقوق هست كه طرفين چه در تبديل عين به عين، چه در تبديل عين به دِين، چه در تبديل كار به مال و امثال ذلك دارند، اينها را هم مي‌گويند عهد و چون اين مقدار هم جزء دين است و مورد امضاي دين است مي‌شود «عهد‌الله» بنابراين «عهدالله» اختصاصي به قسم اول يا دوم ندارد وقتي گفته شد به «عهدالله» وفا كنيد شامل هر سه قسم مي‌شود.

حرمت خاص عهد الهي در قرآن كريم

 در قرآن كريم براي عهد خدا يك حرمت خاصي قائل است، گاهي بالقول‌المطلق مي‌فرمايد به عهد خدا وفا كنيد و كساني كه اهل وفاي به عهد‌ند از آنها به عظمت ياد مي‌شود، گاهي هم كلمه عهد را به الله اضافه مي‌كنند آن طايفه از آيات كه مي‌فرمايد به عهد وفا كنيد، اضافه به الله در آن طايفه مطرح نيست، نظير آيهٴ 34 سورهٴ «اسراء» است كه فرمود: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً﴾[8] اين اختصاصي به هيچ كدام از اين سه قسم ندارد و دو تعبير در اين كريمه هست كه نشانه وجوب هست: يكي امر است كه فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعَهْدِ﴾ يكي آن هشدار و تهديد است كه فرمود: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً﴾ اين ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً﴾ يعني در قيامت ما سؤال مي‌كنيم، البته چون مستحب تركش رواست جاي سؤال هم نيست زمينه براي سؤال نيست؛ اما اينكه فرمود مسئول است در حقيقت شما مسئوليد. عهد، مسئول عنه است؛ اما نظير ﴿وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾[9] از موؤده سؤال مي‌كنند براي عظمت مسئله وگرنه موؤده مسئول عنها است نه مسئول ﴿وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾ هرگز از اين دختركي كه به گور سپرده شده سؤال نمي‌كنند، او مسئوليتي ندارد [بلکه] از آن پدرش سؤال مي‌كنند كه چرا اين كودك را به گور دادي؟ آن پدر مسئول است و اين كودك مسئول‌عنها است ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[10] مسئول، مكلف است آن مطلبي كه از او سؤال مي‌شود او مسئول‌عنه است، مثل ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[11] يعني كل واحد، مسئول عنه‌اند؛ خدا سائل است مكلف مسئول است سمع و بصر و فؤاد مسئول عنه‌اند كه سؤال مي‌كنند اين نِعَم را چه كردي؟ عهد، مسئول عنه است نه مسئول ولي براي عظمت مسئله گفته شد كه ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً﴾ تعبير ديگر در طايفه‌اي است كه كلمه عهد به الله اضافه شده، آن هم يكسان نيست گاهي عهد الله مقدم بر ﴿اوفوا﴾ است گاهي به عكس. آيهٴ 91 سوره «نحل» اين است كه ﴿وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ﴾؛ به عهد خدا وفا كنيد. در اين‌گونه از موارد هم عهد مصطلح فقهي مشمول اين آيه است و هم يمين كه آن هم به نوبه خود عهد است آيات عهد، يمين را هم شامل مي‌شود. در همين آيهٴ 91 و92 مسئله عهد و يمين را كنار هم ذكر كردند ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ﴾[12] بخش ديگر همين تعبير هست يعني دستور به وفاي به عهد‌الله است، العهد بالقول‌المطلق نيست؛ منتها كلمه عهدالله را قبل از ﴿اوفوا﴾ ذكر فرمود، نظير آيهٴ 152 سورهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبي وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾ اين تقديم متعلِّق نشان مي‌دهد كه از اهميّتي برخوردار است، نفرمود ﴿اوفوا بعهد الله﴾[13] كه در سورهٴ «نحل» بود، فرمود: ﴿وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾.

واجب بودن وفاي به عهد در تمام مسائل

مطلب بعدي آن است كه اين جريان عهد كه وفاي به او واجب است، اين اختصاصي به مسائل مالي و امثال ذلك ندارد عهدهاي نظامي و سياسي و امثال ذلك را هم شامل خواهد شد، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بخش مهمي ناظر به اين جهت نازل شده است؛ از آيهٴ هفت به بعد سورهٴ «توبه» اين است ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ ٭ كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبي قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ ٭ اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[14] تا مي‌رسد به اينجا فرمود: ﴿وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ﴾[15] اين نشانه عظمتي است كه خدا به عهد داده است، فرمود با رهبران كفر، چون اهل رعايت پيمان نيستند مقاتله كنيد ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: حالا مورد تعهّد هر‌چه هست، معاهده هر‌چه هست اين البته اشهري كه در آيهٴ دوم سورهٴ «توبه» آمده است ﴿فَسيحُوا فِي اْلأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾ چهار ماه است، نه آن چهار ماه مصطلحي كه اربع اشهر حرم است حتي در دو، سه آيهٴ بعد هم كه فرمود: ﴿فَإِذَا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾ اين ﴿الاشهر الحرم﴾ كه در آيهٴ پنج همين سورهٴ «توبه» هست ناظر به اشهر حرم مصطلح فقهي نيست يعني رجب و ذي­قعده و ذي­حجه و محرم نيست، اين اشهر‌الحرم غير از ﴿منها اربعة حرم﴾[16] است، اين اشهر‌الحرم يعني همان چهار ماهي كه با هم تعهّد كرديد حالا مي‌خواهد مطابق با اشهر حرم باشد مي‌خواهد نباشد ﴿فَإِذَا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾ كه «الف» و «لام»‌ آ‌ن «الف» و «لام» عهد است يعني آن چهار ماهي كه مورد تعهّد بود آن چهار ماه گذشت شما حالا مي‌توانيد جنگ را شروع كنيد، تعهّد هر چه هست حالا آنها به اين معاهده حرمتي نمي‌نهند [و] نقض عهد مي‌كنند، هر چه هست درباره هر كدام هست، فرمود با رهبران كفر بجنگيد، براي اينكه اينها حرمتي براي عهد قائل نيستند: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ چون گناههاي فردي ممكن است كه به مسائل داخلي آسيب برساند، اما اين‌چنين نيست كه در مدت كوتاه شيرازه نظامي را ساقط كند و در هم بريزد. مسئله‌هاي سياسي، نظير آيات عهد اين‌چنين است؛ اگر تعهّدي شد دولت اسلامي با غير اسلامي تعهّدي بسته است و كسي نخواهد به اين عهد عمل كند نظام نمي‌ماند، فرمود ائمه كفر اين‌چنين‌اند آنها براي عهد احترامي قائل نيستند، نفرمود «فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا صلاة لهم يا لا صيام لهم» درست است كه صلات و صيام ندارند و براي آن هم جاي نبرد هست؛ اما آنچه نظام را در خطر مي‌اندازد ترك صلات و صيام نيست، بلكه نقض عهد است ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ مقاتله و مبارزه بكنيد ﴿لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ﴾[17] پس عظمت رعايت عهد از چند طايفه آيات مشخص مي‌شود، مخصوصاً عهدهاي سياسي و پيمانهاي نظامي. اينكه فرمود: ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ شامل همه اينها خواهد شد، البته عهدهاي سياسي و نظامي از ساير عهود اهم است، آنجا كه مسئله دماء و مانند آن مطرح است.

عاقبت نقض كنندگان عهد الهي

مطلب ديگر آن است كه فرمود اهل كتاب و مانند آنها كه عهود الهي را محترم نمي‌شمارند، اينها عهد‌الله را مي‌دهند [و] دنيا مي‌گيرند. يكي از مواردي كه اشتراء به معناي بيع است همين جاست نه تنها «شري يَشري» به معناي «باع يبيع» است، بلكه «اشتري، يشتري» هم به همين معناست ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ اينها عهد خدا را مي‌دهند اگر هم اشتراء به معناي خودش باشد اينها عهد الله را مي‌دهند و از آن طرف متاع مي‌گيرند؛ منتها چون در مقابل ثمن آمده معلوم مي‌شود كه اين اشتراء به معني باع است ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ﴾ يعني «يبيعون، يبيعون بعهد الله و ايمانهم ثمناً قليلا» يعني عهد را مي‌فروشند، دنيا مي‌گيرند.

پرسش: ...

پاسخ: بله؛ اما اشتراء كم است، شراء اين‌چنين هست اصلاً ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾[18] شراء به معناي باع فراوان استعمال شده، يشري به معناي يبيع خيلي استعمال شده؛ اما اشتراء به معناي باع كم است ولي آمده در اين‌گونه از موارد ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ اگر ثمن، ذكر نمي‌شد ممكن بود كه انسان آن عوض را مثمن بداند و اين عهد‌الله را ثمن؛ اما چون فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ يعني كساني كه عهد‌الله را مي‌فروشند و ثمن كه متاع دنياست را مي‌گيرند و اين متاع دنيا از آن جهت كه قليل است، هرچه هم كه زياد باشد صادق است كه او متاع كم گرفته. اينكه فرمود: ﴿يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ نه يعني عهد فروشي مي‌كنند، دين فروشي مي‌كنند [و] متاع كم مي‌گيرند، بلكه كل دنيا را هم اگر در قبال دين بگيرند متاع اندك است و ثمن قليل، چون در سورهٴ «نساء» آيهٴ 77 كل دنيا را متاع اندك معرّفي كرد، فرمود: ﴿قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقي وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾ اگر كل دنيا را به كسي بدهند كه او دين الهي را بفروشد، ثمن كم نصيبش شده، در مقابل آن عذاب زوال ناپذير. بنابراين معناي اين ﴿يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ اين نيست كه يك متاع كمي نصيبشان شده، بلكه كل دنيا از آن جهت كه كم است صادق است كه آنها عهد فروشي كردند و ثمن كم گرفتند.

پرسش: ...

پاسخ: آن هم همين است ديگر، مواردي كه اشتراء به معناي بيع آمده در اين‌گونه از موارد است، بعضي از جاها قابل توجيه هست؛ اما اينجا از آن جهت كه عوض را ثمن قرار داد فرمود اينها عهدالله را مي‌دهند ثمن مي‌گيرند، معلوم مي‌شود اشتراء يعني بيع، عهد خدا را مي‌فروشند پول كم و بهاي كم نصيبشان مي‌شود، اگر مي‌فرمود «ان الذين يشترون بعهد الله متاعاً قليلا» ممكن بود انسان بگويد آن متاع، مثمن است و اين عهدالله ثمن؛ اما وقتي تصريح شده كه اينها عهدالله را مي‌دهند [و] ثمن كم مي‌گيرند، معلوم مي‌شود كه اين ﴿يشترون﴾ يعني يبيعون. آن‌گاه فرمود اينها كه عهد فروشند و يمين فروشند نام خدا را براي تثبيت مسئله ذكر مي‌كنند؛ منتها ﴿تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ﴾[19] عهد مي‌بندند سوگند ياد مي‌كنند چهره ديني پيدا مي‌كنند، بعد اين چهره را مي‌فروشند [و] دنيا مي‌گيرند، فرمود اينها در معامله (اولاً) ضرر كردند مغبون شدند، آن مايه محبت الهي را كه گفتيم ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ آن مايه محبت را دادند، متاع كم گرفتند ضرر كردند، آن‌گاه بهره آخرت ندارند مكرّر پشت‌سر هم ديگر سقوط مي‌كنند؛ از اوج محبت مي‌افتند، بي‌بهره مي‌شوند از اوج مخاطب بودن مي‌افتند، ديگر حرف خدا را نمي‌شنوند بعد پايين‌تر مي‌آيند ديگر خدا به اينها نگاه نمي‌كند، بعد پايين‌تر مي‌آيند ديگر اهل تزكيه و نمو نيستند، بعد پايين‌تر مي‌آيند و ديگر از عذاب هم نمي‌رهند اينها مرتّب از همان بالا سقوط مي‌كنند ﴿اولئك﴾، اين تعبير ﴿اولئك﴾ هم نشانه بعد آنهاست، حالا كه دور شدند ﴿لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ﴾ كه اين نفي جنس است، هيچ بهره‌اي و نصيبي در آخرت ندارند. گرچه در دنيا، متاع گرفتند اين متاع اندك است، در آخرت هيچ متاعي ندارند. از اين مرحله هم باز تنزّل مي‌كنند ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ﴾ خدا با اينها سخن نمي‌گويد.

معناي نفي تكليم در آيهٴ شريفه

 اين مسئله نفي تكليم و نفي نظر، با اينكه خداوند با همه سخن مي‌گويد و سراسر جهان كلمات الله است و خداوند همه را مي‌بيند، چون ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ بَصيرٌ﴾[20] هيچ موجودي نيست كه منظوراليه حق نباشد، معلوم مي‌شود اين يك تكلّم تشريفي خاص است و آن هم يك نظر تشريفي مخصوص، خداوند با همه سخن گفت و سراسر جهان كلمات الهي است و خدا هم مرتّب دارد سخن مي‌گويد؛ كسي نيست كه كلمه خدا نباشد يا كلام الله به او نرسد.

پرسش: ...

پاسخ: اينها چون ضرر ندارد كه، اين عذابها نشان مي‌دهد كه به شهادت آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» مربوط به عهد ديني است، اين تعبير هم در آيهٴ  174«بقره» آمده است ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ گرچه نقض عهد حرام است؛ اما آن‌طوري كه همه اين مراحل سقوط پنج‌گانه را به همراه داشته باشد مربوط به آن عهود اصيل دين است، نظير آنچه كه احبار و رهبان داشته‌اند، كسي خلاصه عهد خدا را كتمان كند، دين خدا را بفروشد نه يك بار معصيت بكند.

بنابراين اين شخص از شنيدن كلمه خاص الهي محروم است، با اينكه سراسر جهان كلمات الله است. از اين مرحله كه سقوط مي‌كند، با اينكه خدا ﴿بكل شيء بصير﴾[21] است؛ اما نگاه تشريفي خاص را نسبت به او ندارد ﴿ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ ﴾ اين «و انظر إلينا نظرة رحيمة»[22] كه در دعاها هست اين «نظرة» را آدم مي‌خواهد. مشابه اين همان است كه در ادعيه آمده و در توبيخهاي روايي هم آمده، در ادعيه آمده كه « لا تَكِلني الي نفسي طرفة عين»[23] يا «لا تَكِلنا الا غيرك و لا تَمنَعنا من خيرك»[24] مگر مي‌شود خدا كسي را به حال خودش رها كند، دو تا برهان بر استحاله اين كار اقامه مي‌شود: يكي اينكه آن قدرت نامحدود است، قدرت نامحدود فراگير است ممكن نيست كسي از قلمرو قدرت بيرون برود؛ يكي هم چيزي كه فقير محض است اصلاً نمي‌شود او را به حال خودش رها كرد، اينكه فرمود مرا به حال خود من رها نكن يعني آن لطف خاص را از من نگير. اگر كسي خداي ناكرده مغضوب الهي شد آن لطف خاص را مي‌گيرد، اين همان است كه در بعضي از روايات تهديداً آمده  «وَكَلَهُ الله الي الناس»؛[25] خدا او را به مردم واگذار مي‌كند، مي‌گويد كارت را ديگران انجام بدهند از ديگران هم كه كاري ساخته نيست اين «ايكال الانسان الي نفسه او غيره» عقلاً مستحيل است ولي منظور آن است كه آن لطف خاص را از ما نگير، اين كلام نگفتن يا نگاه نكردن، عقلاً مستحيل است خود اين شخص «كلمة الله» است و خدا ﴿بكل شيء بصير﴾[26] است، لذا آن لطف خاص را از او مي‌گيرد، لذا در قيامت در حيني كه دارد مي‌گويد چرا اين كار را كردي برو جهنم مي‌گويد من با تو حرف نمي‌زنم، اين مثل مولايي كه از عبدش قهر كرده، مي‌گويد با تو حرف نمي‌زنم اين خودش حرف است، اين تهديد است، اين سبّ و لعن است [و] همين خودش عذاب است، تعذيب است مي‌گويد من با تو حرف نمي‌زنم او را نگاه مي‌كند، مي‌گويد من ديگر تو را نگاه نمي‌كنم و هميشه هم مواظب اوست كه او چه انجام مي‌دهد «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا».

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1] . سورهٴ اعراف، آيهٴ172.

[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ18.

[3] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.

[4] . سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[5] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 192.

[6] . سورهٴ يس، آيهٴ60.

[7] . سورهٴ اعراف، آيهٴ172.

[8] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 34.

[9] . سورهٴ تكوير، آيات 8و 9.

[10] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[11] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[12] . سورهٴ نحل، آيهٴ 92.

[13] . سورهٴ نحل، آيهٴ 91.

[14] . سورهٴ توبه، آيات 7و 9.

[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ12.

[16] . سورهٴ توبه، آيهٴ 36.

[17] . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.

[18] . سورهٴ بقره، آيهع 207.

[19] . سورهٴ نحل، آيهٴ، 92.

[20] . سورهٴ ملك، آيهٴ19.

[21] . سورهٴ ملك، آيهٴ19.

[22] . بحار الانوار، ج99، ص110.

[23] . الكافي، ج2، ص524.

[24] . بحار الانوار، ج95، ص393.

[25] . مستدرك الوسائل، ج12، ص209.

[26] . سورهٴ ملك، آيهٴ19.

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق