پیام به دومین کنگره ملی "حکمت سیاسی متعالیه"

06 02 2022 5291658 شناسه:

دومین کنگره ملی "حکمت سیاسی متعالیه" با پخش پیام تصویری حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در محل پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار گردید.

دومین کنگره ملی "حکمت سیاسی متعالیه" با پخش پیام تصویری حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در محل پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار گردید.

آیت الله العظمی جوادی آملی در این پیام، با بیان اینکه رهبری علوم بر عهده حکمت متعالیه است، بیان داشتند: رهبری علوم به عهده حکمت متعالیه است یعنی حکمت نظری. موضوع حکمت نظری، خدا و جهان است و کاری به مردم و حکومت و سیاست ندارد ،این دون شأن آن است، حکمت نظری کار به علوم دارد، می خواهد علم را تربیت کند؛ علوم اسلامی از اینجا شروع میشود یعنی تدبیر علمی علوم به عهده حکمت نظری است و اما تدبیر مردم که مردم بشوند عمود الدین، کار حکمت عملی است، آن حکمت عملی است که چندین رشته دارد از تربیت منزل و نهاد خانواده تا سیاست مدن. پس در فلسفه نظری اصل اول این است که به نحو سالبه کلیه، هیچ کاری بلاواسطه با جامعه ندارد، بلکه حکمت عملی را تربیت میکند که جزء علوم است و حکمت عملی جامعه را تربیت میکند.

🔸 ایشان بیان داشتند: هر علمی در جهان چه آسمانی باشد و چه زمینی؛ نجوم، هیئت، ریاضی، طبیعیات، هر چه باشد، حکمت نظری و حکمت متعالیه آن را رهبری میکند، میگوید «ایها العلم» تمام ارزش تو به معلوم است! خود علم چه ارزشی دارد؟ فلان کس بلد است که فلان شهر کوچه و پسکوچهاش چیست! فلان شخص بلد است که راههای آسمان چیست و قبله کجاست و قطب کجاست، آسمان چگونه است، زلزله چگونه است، زمین چگونه است! حکمت نظری میگوید هر معلومی _ به استثنای خدا_ که شما بخواهید درباره آن بحث کنید از ملکوت تا مُلک، از آسمان تا زمین، نظام فاعلی دارد، اول؛ نظام داخلی دارد، دوم، نظام غایی دارد، سوم؛ خدا این موجود را اینچنین و برای آنچنان هدفی آفرید! هیچ موجودی نیست غیر از خدا، مگر اینکه برای آن این مثلث هست: چه کسی آفرید؛ چگونه آفرید و برای چه آفرید.

🔸 آیت الله العظمی جوادی آملی سپس با بیان اینکه در غرب، این معلوم مثلث را مثله کردند، اظهار داشتند: غارتگری آنجا این شد که در غرب، معلوم مثلث را مثله کردند. آن نظام «هو الأول» را گرفتند، نظام «هو الآخر» که نظام سوم است را گرفتند، خود آسمان را آسمانشناس بحث میکند، زمین را زمینشناس بحث میکند، انسان را انسانشناس بحث میکند اما چه کسی خلق کرد و برای چه چیزی خلق کرد در آن نیست! حکمت نظری به علوم میگوید تو باید مواظب باشی معلوم مثله کرده را تحویل تو ندهند! معلوم مثله شده معلوم سردخانهای است! معلوم سردخانهای، یک علم مرده سردخانهای تحویل میدهد و از آن کفر در میآید که در آمد! حالا شما زمینشناس شدید اما زمین را چه کسی آفرید و برای چه آفرید؟ حکمت نظری میگوید هر چیزی را شما در عالم بنگرید، همه ماسوی الله، آیت الله است!

🔸 معظم له اظهار داشتند: بنابراین حکمت نظری چون بلندقامت و علمشناس است، می گوید «ایها العلم»! تو در هر چیزی بخواهی بحث کنی، در آیتِ الهی داری بحث میکنی و هر آیهای از آیات الهی سه ضلع دارد: خالقی دارد، هدفی دارد و نظام داخلی دارد؛ شما این را قطع نکنید، هو الأول را قطع نکنید، هو الآخر را قطع نکنید، و در نظام داخلی نگویید زمین اینطور است یا آسمان این طور است، بلکه بگویید زمین را اینطور قرار داد، آسمان را اینطور قرار داد، لذا فلسفه و حکمت نظری به هیچ وجه مستقیماً کاری با جامعه ندارد، بلکه کار آن، اسلامی کردن علوم است و علم وقتی اسلامی میشود که معلومش مثلث باشد و مثله نشود و این علمِ زنده است که مردم را عمود الدین می کند نه علم مثله شده سردخانه ای!

🔸 ایشان در پایان سخنان خود اظهار داشتند: بدانید که حکمت نظری پیغمبر علوم است، رهبر علوم است علوم را میخواهد تربیت کند نه کار مردم را، با مردم کاری ندارد. اصالة الوجود و اصالة الماهیة کاری با مردم ندارد، دارد علم را و جامعه را و علوم را هدایت میکند. حکمت نظری، به صاحبان علوم مختلف می گوید درباره منطقیات، طبیعیات، ریاضیات، درباره هر علمی میخواهید بحث کنید ولی بدانید که همه اینها آیات الهیاند؛ حالا یک وقت کسی قرآن را تفسیر میکند یک وقت کسی زمین را تفسیر میکند!

 

دانلود فایل تصویری


​​​​​​​أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

خدا را شکر که توفيقات فراواني پيدا کرديد شما و همکارانتان که در کنار اين سفره الهي برکات فراواني نصيب شما شد، بهره حوزه و دانشگاه شد، جامعه اسلامي هم از آن استفاده ميکنند.

اما معناي کوثر اين است که بالاخره هر روز حرف تازه دارد و تمامناشدني است، چون به اراده الهي ظهور ميکند. من حالا فکر ميکنم در تتميم آن کارها دو تا برنامه رسمي را پژوهشکده شما و محققان شما ميتوانند اين را پيگيري کنند: يکي رهبري علوم است که بيصاحب مانده که دانشها را چه کسي هدايت ميکند؟ علوم را چه کسي رهبري ميکند؟ يکي اينکه مردم را چه کسي نوراني ميکند نه متمدن؟ سياست متعاليه، تمدن متعالي اينها در راه هستند اما مردم نوراني بشوند چگونه است؟

اين حرفها حرفهاي آرزويي نيست، حرفهاي گذشته يعني گذشته است يعني مرداني اين چنين بودهاند و دين اين چنين تربيت کرده است و از ما همين را ميخواهند. ما جامعه نوراني ميخواهيم، اصلاً ننگ چنين جامعهاي مسئله اختلاس و نجومي و اينهاست. به جامعه اسلامي نميآيد که در آن اختلاس و فساد و نجومي و اين بازيها باشد. چرا؟ از کجا پيدا ميشود؟ اين نهج البلاغه غريب است که انشاءالله اين سياست متعاليه شما بيايد همانطوري که قرآن را معيار قرار داديد نهج البلاغه را هم معيار قرار بدهيد.

من يک پرانتز اينجا عرض کنم؛ ما داريم نهج البلاغه را شرح ميکنيم چند جا يعني چند جا! من نوشتم به حضرت امير که من خجالت ميکشم که به نام شما اين کتاب را بنويسم اين کتاب در شأن شما نيست! آن بيانات علمي يعني علمي! بيانات عميق يعني عميق! آنها را سيد رضي نقل نکرده، اين خطابهها را به عنوان خطبه ارائه کرده؛ حضرت جنگجويي کرده حماسه کرده سخنراني کرده که بياييد بجنگيم؛ اما قبل از خطابه، خطبهاي دارد که علميتش در آن خطبه است اينها را که سيد رضي نقل نکرده است؛ اينکه علمي نيست که ما بياييم سخنراني حضرت امير را شرح کنيم!

  وجود مبارک حضرت امير درباره مردم ميگويد اينها ستون ديناند، کدام مردم را ميگويد؟ ما هم شيعه او هستيم، نميگويد آدمهاي خوبي هستيد، ما نميگوييم نماز يک چيز خوبي است ميگوييم نماز ستون دين است، حضرت نميگويد شيعيان من مردم تربيتشده، آدمهاي خوبياند، ميگويد ستون دين هستند عمود دين هستند؛ اين کجا و آن کجا!

سياست متعاليه بايد به آن سمت برود قلهاش آن است، حالا بايد ديد که چه راهي است و چه کار بايد بکنيم و با چه ابزاري بايد انجام بدهيم؛ تا آنجا ميخواهيم برويم. هر چه زودتر بهتر، هر چه دقيقتر بهتر! اين نامهاي که براي مالک اشتر نوشت اين نامه بايد در دست آقايان باشد مثل سوره مبارکه «الرحمن»! ببينيد حضرت در آن نامه براي مالک اشتر مينويسد که مردم را کم نگيري! قرآن آمده مردم را به اين صورت درآورده است ميفرمايد مالک! «وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِي مَئُونَةً فِي الرَّخَاءِ» تا ميرسد به اينجا  «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»[1] مردم ستون دين هستند! ما مرتب مردم مردم ميگوييم يعني ميخواهيم شکم مردم را پر کنيم اين کجا و خطبه حضرت امير کجا! ميگويد مردم مثل نماز هستند! دين فرشتهپرور است؛ در نماز که دزدي نيست در نماز که اختلاس نيست فرمود ما اين را ميخواهيم جامعه ما ستون دين است.

 شما بايد دو طرف جيبت را نگه داريد که دزدي نشود؛ اين کجا و آن کجا! از صفر تا صد که ميگويند اينجاست! فرمود ما اينها تربيت کرديم با برکت ما مردم رشد کردند و اسلام از مدينه پر کشيد آمد مصر را گرفته است و تو الآن جانشين من در مصر هستي اينجا جاي قبطي و نبطي بود اينجا جاي فرعون بود الآن جاي علي بن ابي طالب است موسي نتوانست ما توانستيم! عمود دين يعني عمود دين! ما بايد بدانيم که کجا ميخواهيم برويم وظيفه ما چيست.

فرمود مردم ستون دين هستند ما اين کار را کرديم عمود دين هستند! اينکه در برابر بت خضوع ميکرد الآن در برابر الله خضوع ميکند اينکه در برابر فرعون خضوع ميکرد الآن علي بن ابي طالب را قبول دارد. پر کشيد اسلام از حجاز رفته به غرب، پر کشيد! فرمود اين به نحو عادي نيامد، طهارت ما تقواي ما عظمت ما ملکوت ما پر کشيد آمده به مصر.  

در هر حال ما دو کار اصيل داريم يکي اينکه علمها را بايد تربيت کنيم علوم را تربيت کنيم همه علوم را. تنها بزرگ و بزرگواري که رهبري علوم را به عهده دارد حکمت نظري است، آن حکمت عملياش که اخلاقيات است و حقوق است و   اينهاست مسئله مردم سازي است نه مردمسالاري؛ مردمديني، مردم عمود الدين بودن! آن را حکمت عملي عهده دارد اما فلسفه و حکمت نظري پيغمبر علوم است علم را ميخواهد تربيت کند. علوم اسلامي از اينجا شروع ميشود، چرا؟ چه کار ميکند علم را؟ به نحو سالبه کليه يعني سالبه کليه حکمت نظري کاري به مردم ندارد حکمت نظري همين که چشم باز کرده می گويد خدا و جهان! اول تا آخر نُه جلد اسفار کاري به مردم ندارد کاري به حکومت ندارد کاري به سياست ندارد، اين دون شأن آن است حکمت نظري کار به علوم دارد ميخواهد علم را تربيت کند؛ آن حکمت عملي است که به مردم کار دارد که چندين رشته دارد از تربيت منزل و نهاد خانواده تا سياست مدن؛ نهاد خانواده است تربيت جامعه است اداره کشور است تهذيب نفوس است و غير اينها که اينها حکمت عملي است که مردم را ما ستون دين بکنيم اما اين تربيت علوم است علوم را ميخواهد اسلامي کند. هر علمي در جهان زنده بشود و نفس بکشد حکمت نظري آن را رهبري ميکند ميگويد ايها العلم! حالا هر علمي هست ميخواهد آسماني باشد زميني باشد نجوم باشد هيئت باشد رياضي باشد طبيعيات باشد هر چه باشد بالاخره علم، معلومي دارد، حکمت نظري که پيغمبر علوم است رهبر علوم است مربّي علوم است ميگويد ايها العلم! تمام ارزش تو به معلوم است. يک وقت انسان خاکشناس است يک وقت طلاشناس است يک وقت انسانشناس است؛ علم ارزشش را از راه معلوم ميگيرد خود علم چه ارزشي دارد؟ فلان کس بلد است که فلان شهر کوچه و پسکوچهاش چيست، فلان شخص بلد است که راههاي آسمان چيست و قبله کجاست قطب کجاست آسمان چگونه است زلزله چگونه است زمين چگونه است!

پس اصل اول اين است که فلسفه نظری به نحو سالبه کليه هيچ کاري بلاواسطه با جامعه ندارد، اين، حکمت عملي را تربيت ميکند که جزء علوم است حکمت عملي جامعه را تربيت ميکند. خود حکمت عملي جزء شاگردان حکمت نظري است حکمت نظري همه علوم را رهبري ميکند يکي هم حکمت عملي است. به علم ميگويد ايها العلم! تمام ارزش تو به معلوم است تا چه چيزي بلد باشي. يک وقت است که انسان بلد است که خاکشناسي بکند و خاکسترشناسي بکند يک وقت طلاشناسي ميکند يک وقت گياهشناسي ميکند يک وقت حيوانشناسي ميکند يک وقت انسانشناسي ميکند يک وقت خداشناسي ميکند، پس ارزش علم به ارزش معلوم است. 

حکمت نظري يعنی همين حکمت متعاليه به مردم ميگويد هر معلومي به استثناي خدا، هر معلومي را که شما بخواهيد درباره آن بحث کنيد از ملکوت تا مُلک از آسمان تا زمين، مثلث است؛ فرشته را بخواهيد بحث کنيد انسان را بخواهيد بحث کنيد، زمين را بخواهيد بحث کنيد، اين مثلث است. مثلث يعني چه؟ يعني يک نظام فاعلي دارد، اول؛ يک نظام غايي دارد، سوم؛ يک نظام داخلي دارد، دوم. خدا اين موجود را اينچنين براي آنچنان هدف آفريد! هيچ موجودي نيست غير از خدا مگر اينکه مثلث است: چه کسي آفريد، چگونه آفريد، براي چه آفريد؟

يک پرانتز اينجا باز بشود که معلوم بشود که چگونه شد که اين غرب اين اندلس و امثال اندلس که مسجد قرطبه ستونهايش را نميتوانسند بشمارند اين را تبديل به کليسا کرد، چگونه شد؟ با اينکه کانت و امثال کانت که آدم شرح حالش را ميخواند آدمهاي بزرگي بودند. چگونه شد که بساط دين کلاً از اين کشورهاي اروپايي رخت بربست و همان سوغات نامطلوب آمده به شرق و دانشگاههاي ما را هم تخليه کرد؟ چگونه شد؟ اينها فلسفه دارند فلسفه کم نيست فلسفهاي که در غرب هست کم نيست، طبيعيات دارند منطقيات دارند اما غارتگري آنجا اين شد که معلوم را مُثله کردند اين معلوم مثلث را مثله کردند. آن نظام ﴿هو الاَوّل﴾[2]  را گرفتند نظام «هو الآخر»[3] که نظام سوم است را گرفتند خود آسمان را آسمانشناس بحث ميکند زمين را زمينشناس بحث ميکند انسان را انسانشناس بحث ميکند اما چه کسي کرد و براي چه چيزي کرد در آن نيست.

حکمت نظري به علم ميگويد أيها العلم! تو بايد مواظب باشي معلوم مثلث را مثله کرده تحويل تو ندهند معلوم مثله شده معلوم سردخانهاي است معلوم سردخانهاي يک علم مرده سردخانهاي تحويل ميدهد از آن کفر در ميآيد و در آمد! شما شرح حال بسياري از اين بزرگان را ميخوانيد مثل کانت و اينها، آدمهاي خوبي بودند، در بعضي از مشکلاتي که پيش ميآمد از کانت استفتاء ميکردند! چگونه شد؟ همين ابن رشد در همان کشور تربيت شد اين به دنبال فلسفه بود او نسبت به ابن سينا نظرهايي دارد قاضي بود فتوادهنده بود؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم آيت الله بروجردي را! گفت براي فقه مقارن، شما اين بداية المجتهد و نهاية المقتصد ابن رشد را بگيريد که ما به وسيله راهنمايي ايشان اين کتاب را تهيه کرديم. اين فقيه بود قاضي بود فيلسوف بود تهافت التهافت هم نوشت فلسفه هم نوشت در برابر غزالي هم ايستاد. چنين شهري الآن شده انبار کفر!

حکمت نظري به علوم ميگويد ايها العلوم! تو مواظب باشيد معلوم مثلث را مثله نکنيد! معلوم مثله شده معلوم سردخانهاي است.   حالا شما زمينشناس شديد انواع زلزلهشناس شديد؛ اما زمين را چه کسي آفريد؟ براي چی آفريد؟ آسمان همينطور است ستارهشناس همينطور است انسان همينطور است همه مخلوقات همين طورند. حکمت نظري ميگويد هر چيزي شما در عالم بنگريد همه ماسوي الله، آيت الله اند! حکماي مشاء و اينها زحمت های زيادی کشيدند که تسلسل چون باطل است ما بالاخره خدا ميخواهيم، ايشان ميگويد به دنبال چه ميگرديد؟ ميخواهيد بگوييد تسلسل باطل است و سرسلسله خداست؟ اصلاً من از اينجا تکان نميخورم، ميگويم جواب سؤال مرا چرا ندادي؟ ميگويم اين درخت را چه کسي آفريد؟ شما ميگوييد فلان کس؛ ميگويم چرا جواب سؤال مرا ندادي؟ من که ميگويم درخت يعني چيزي که هستي او عين ذات او نيست اين را چه کسي آفريد؟ اينکه شما ميگوييد، اين دومي هم که مثل اولي است؟ من نميآيم، آن سؤال تو را ميآورم اينجا؛ نه اينکه به همراه تو بيايم آنجا، بعد تسلسل بشود بعد شما دليل بخواهيد بياوريد که تسلسل باطل است! ميگويم چرا جواب سؤال مرا ندادي؟ ميگويد اينکه هستي او عين ذات او نيست اينکه تصادف نميشود اتفاق هم که نميشود، چگونه شد که يافت شد؟ شما ميگوييد فلان کس، ميگويم اين را که چه کسي آفريد؟ شما ميگوييد پدرش! ميگويم چرا جواب مرا ندادي؟

شما يک برگ ضعيف را بخواهيد نگه داريد نميايستد، اين بايد به جايي تکيه بدهد بايد روی دست نگه بداريد! بگوييد «از»، غلط ميشود مهمل ميشود؛ چيزي بايد بگويي، بگويي: «سرتُ من الفلان» که اين تکيهگاهش باشد تا اين کلمه «از» در کنار آن معنا داشته باشد. بگويي «از»، از کجا؟ اين می شود لغو! بگويی «از قم» اين درست است. حرف حکمت متعاليه اين است که جهان غير از خدا حرف است اين تکيهگاه ميخواهد. دنبال تسلسل نميگرديم نميخواهيم نقل کلام در آن بکنيم، ميگويم چرا جواب مرا ندادي؟ اينکه فقر دارد و آيت است و ذاتاً تکيهگاه ميخواهد تکيهگاهش کجاست؟

آنها آمدند به راحتي اين نظام ﴿هو الأول﴾ را گرفتند معاد را هم گرفتند اين «هو الآخر» را گرفتند اين مثلث عميق علمي که حکمت نظري زحمت کشيده ثابت کرده را گرفتند يک جنازه سردخانهاي به نام انسان تشکيل دادند به نام زمين تشکيل دادند! اين اصلاً خودش بوي مرده ميدهد، اينکه آدمساز نيست اينکه نميتواند سايهافکن بر حکمت عملي باشد که آن حکمت عملي ميخواهد عمود دين درست کند؛ اين کجا و آن کجا!

وجود مبارک حضرت امير تعارف نميکند اغراق نميکند ميگويد مردمي که ما تربيت کرديم قرآن تربيت کرده اينها مثل نماز هستند عمود دين هستند.

چطور اين ستون دين پر کشيده از حجاز رفته مصر؟ حضرت براي مردم مصر ميگويد. پس ميشود، فطرت مردم اين است علاقه مردم اين است، اين جنگ هم نشان داد. يک نفر ما داشتيم در کربلا؛ درست است که مظلوم بودند و شهيد شدند؛ اما آن که

                    جوشن ز بر گرفت که ماهم نه ماهي ام                   مغفر ز سر فکند که بازم نيم خروس

 يک نفر بود؛ اما در اين جنگ خيلي از عزيزان ما پلاکها را دور انداختند که ما نميخواهيم شناخته بشويم!

آيت الله آقاي ديباجي که اصفهاني بود و در همين قم بود سيد بسيار خوبي بود خدا غريق رحمتش کند! ما يک وقت باهم رفتيم اميديه هوا هم گرم بود، يک وقت ما رفتيم هفتتپه ايشان تشريف نداشتند يک وقت ايشان رفتند کردستان ما نرفتيم و يکديگر را که ميديديم گزارش ميداديم که مثلاً چه شد. ايشان رفتند کردستان و آمدند و گفتند که وضع کردستان خيلي صعب العبور بود و آن کوههاي بسيار سختي که داشت ما با چند تا بطري آب رفتيم که از عطش نميريم و تمام نمازهايي که دو سه روز آنجا بوديم يا کمتر و بيشتر، همه را با تيمم خوانديم و آنجا آب نبود، از بالاي کوههاي کردستان رفته بود آن طرف، اين قصه را براي ما نقل کرد. بعد از مدتي ما شنيديم که برف سنگيني آمد در همين کوههاي کردستان_ آنجا کوههايش هم بلند است_ برف سنگيني آمد و عدهاي عزيزان آنجا بالاخره در برف ماندند. يک وقت است کسي ميخواهد ميآيد در برف گير ميکند يک وقت ميگويد نه، اينجا ميمانم، اينها اينطور بودند! اين عزيزاني که در سنگرهاي کردستان بودند ديدند برف ميآيد، در آن کوههاي سنگين که روز به زحمت ميآيند چه رسد به شب، گفتند می مانيم، اين قدر ماندند و ماندند تا يخ زدند! جنازههاي اينها را آوردند، معمولاً ما که مجلس ترحيم ميرفتيم بالاخره فاتحهاي ميخوانديم و بر می خاستيم، تا آخر نمی نشستيم اما آن شب تا آخر نشستم و گريه کردم گريه خجالت، نه براي اينکه ثواب ببرم. اينقدر آدم مجاهد باشد؟! مرگ رو به رو بود، گفتند سنگر را خالي نميکنيم!

اينها عمود دين هستند. اينطور نبود که بگويد شايد! نه، جاي شايد نبود جاي بايد بود که بايد باشيد اينجا يخ بزنيد، گفتند چشم! اينها بودند الآن هم هستند الآن هم در متدينين اينها هستند اينها را چه کسي تربيت کرد؟ پس اين مکتب ميتواند عمود دين تربيت کند. فرمود مردم اين هستند حواستان جمع باشد!

پس بنابراين حکمت نظري چون بلندقامت است علمشناس است، پيغمبر علوم شد و علوم را تربيت کرد گفت ايها العلم! تو در هر چيزي بخواهي بحث کني در آيت الهي داري بحث ميکني و هر آيهاي از آيات الهي سه ضلعي است؛ ﴿هو الاَوّل﴾ را قطع نکنيد «هو الآخر» را قطع نکنيد، بعد نظام داخلي را بگوييد زمين اينطور است! بايد بگوييد زمين را اينطور قرار داد، آسمان را اينطور قرار داد. همه اينها شاهد هستند اعضاي بدن شاهدند؛ حالا اختصاصي به دست و پا ندارد؛ فرمود: ﴿ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[4]. اين ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ را حکمت نظري تبيين کرده است، لذا فلسفه نظري، حکمت نظري، حکمت متعاليه، به هيچ وجه مستقيماً کاري با جامعه ندارند. ميگويد أيها العلم! زنده باش يک؛ حيات تو به حيات معلوم است، دو؛ معلوم مثلث را مثله نکن، سه. درباره زمين که آيت خداست بحث کن؛ چه فرق است بين زمين با ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾؟[5] اين قول خداست آن فعل خداست، چطور قول خدا حجت است فعل خدا حجت نيست؟! شما درباره ائمه چه ميگوييد؟ ائمه قولشان فعلشان سيرهشان حجت است، خدا قولش آيت الهي است ميشود قرآن، فعلش آيت الهي نيست؟! او خلق کرده است؛  چطور اين آيه آيت الله است آن آيه آيت الله نيست؟! اين کار حکمت متعاليه است؛ کم کاري نيست.

کار حکمت متعاليه اسلامي کردن علوم است، علوم را اسلامي ميکند. علم وقتي مسلمان ميشود که معلومش مثلث باشد، معلوم سردخانهاي علم سردخانهاي ميآورد چه اينکه غرب اين کار را کرد از آنجا هم به شرق آمده لذا دانشگاه ميگويد علم اسلامي چيست! بله، شما که معلوم را مثله کردي اين زنده نيست تا بگويد من کيستم. تو اين جنازه را از سردخانه آوردي درباره آن داري بحث ميکني، اين که حرفي ندارد. شما که  با زنده کاري نداريد با سردخانهاي کار داريد؛ زمين سردخانهاي چه حرفي دارد براي شما؟! تبيين اين، کار و رسالت سنگين شما آقايان است که سياست يعني تدبير، تدبير علمي علوم به عهده حکمت  متعاليه است تدبير مردم که مردم بشوند عمود الدين، کار حکمت عملي است آن رشتههاي گوناگون اخلاق است معنويت است.

زمينه فراهم است و امام کمتر از اين نبود  و نشان داد اين را عملاً نشان داد علماً نشان داد با صداقت نشان داد، در کار او بازي نبود، به هيچ وجه در آن بازي نبود. قبل انقلاب، ما در همين مدرسه سعادت که بوديم شبها ميآمديم نماز مرحوم آيت الله بهجت.   من يک شب داشتم می رفتم نماز ايشان. نمی دانم به چه مناسبتي جواني مسئله ای سؤال کرد بعد گفت و به جِدّ هم گفت که _ آن وقت نميگفتند امام_ اگر آقاي خميني بگو اينجا بايست اينقدر تشنه باش تا بميري من ميگويم چشم! الآن هم هستند؛ اين ميشود عمود دين!

وجود مبارک حضرت امير که نميخواهد اغراق بگويد. فرمود مالک! تو با عمود دين کار داري، ما اين را عمود دين کرديم، اوضاع مردم را به هم نزن: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ»، اين ستون بايد که خودش بتواند مقاومت کند بعد زير سقف باشد «وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ» در روز خطر «الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ» گوش تو با اينها باشد. اينکه درباره خودشان نيست تا ما بگوييم اهل بيت مستثنا هستند بله آنها حسابشان جداست؛ اين را در زيارت جامعه ميگوييم «سَاسَةَ الْعِبَادِ»[6] بله کسي با آنها خودش را قياس نميکند، اين را درباره مردم ميگويد. اگر درباره خودشان بگويد اينها چنين و چنان هستند، بله هستند و صدها دليل هم هست اين درست است اما دارد به مالک اشتر ميگويد مردم اينطور هستند مردم را ما اينطور تربيت کرديم مواظب اينها باش.

فتحصل دو تا رسالت داريد: يکي رسالت علمي که حکمت نظري را بايد بگوييد اين پيغمبر علوم است علوم را ميخواهد زنده کند، علوم را ميخواهد تربيت کند علوم را ميخواهد اسلامي کند. ما بارها به عرض دوستان رسانديم که معناي اسلامی کردن دانشگاه يا اسلامي کردن علوم اين نيست که  کتاب که مينويسيم روي آن آرم جمهوري اسلامي بگذاريم، اين درست است؛ عکس امام و رهبري را بگذاريم، اين درست است؛ يک «بسم الله» اول بگوييم، اين درست است ولی اينها که اسلامي نميکند! اينها وظيفه اوليه ماست؛ اما وقتي شما علم را زنده کرديد، براي اينکه معلوم مثلث، مثلث مانده است و معلوم سردخانهاي نيست، اين علم زنده عمود دين درست ميکند.

 شما ببينيد که وجود مبارک حضرت امير گفت شرق و غرب عالم جمع بشوند من تکان نميخورم! اين را روي کدام قدرت ميگويد؟ چون امام است ميگويد يا چون «الله معنا» ميگويد؟ چون «الله معنا» ميگويد. اينکه از آمريکا می ترسد يا از فلان می ترسد براي اينکه «الله معنا» در او نيست!

 جنگ بدر جنگ نابرابري بود ولي حضرت امير با آن مقام ميگويد من تعجب ميکنم شبي که فردايش جنگ شروع ميشود  درختي بود در آن گوشه، پيغمبر رفت کنار آن درخت تا صبح مشغول عبادت بود! [7] گويا فردا جنگ نيست هيچ تکان نخورد، اصلاً گويا فردا جنگ نيست، حال اينکه او رهبر جنگ بود! هيچ تکان نميخورد که چه بايد بکنيم و چه نکنيم!  

اين عرضه را حکمت متعاليه دارد اگر چهار تا حرف علمي باشد همينجاست! هم علوم را با سربلندي تربيت ميکند ميگويد أيها العلم! مواظب باش اين مثلث را مثله نکنند تحويل تو ندهند؛ با معلوم زنده سر و کار داشته باش با آيت الله سر و کار داشته باش! تو براي شناخت آيات الهي آمدي! اين مال حکمت نظري است.

 کتاب شريف نهج البلاغه حتماً بايد در دستور کار شما قرار بگيرد! البته ما با يک نهج البلاغه مثله شده سر و کار داريم، آن کتاب شريف تمام نهج البلاغه خيلي خوب است. در جلد اول کافی در کتاب توحيد بابی دارد با عنوان «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد» _مرحوم کليني معمولا حديث را نقل می کند و خودشان کمتر فرمايش دارند_ در آنجا اين فرمايش را دارد که علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) خطبهاي دارد که تمام جن و انس جمع بشوند و در بين آنها پيغمبر نباشد بخواهند خطبهاي مثل اين بگويند نميتوانند! [8]

مرحوم صدر المتألهين  که اصول کافي را شرح کرده است، به اينجا که رسيد گفت مرحوم کليني بايد قيدي را اضافه بکند اين که گفت اگر جمعيتي در عالم بشوند و در بينشان پيغمبري نباشد نميتوانند مثل اين خطبه بياورند، بايد اضافه بکند که پيغمبران بزرگ نه هر پيغمبري! [9] پيغمبر عادي هم باشد مثل علي بن ابي طالب حرف نميزند.

آن خطبه چيست که متأسفانه در نهج البلاغه نيامده است؟ آن خطبه درباره دو شبهه است که از ديرزمان ماديون ميگفتند _معاذ الله_ نه خدايی در عالم هست  نه خالقيتي. اين دو امر را بالکل منکر هستند برهان هم ميآورند. ميگويند خدايي نيست خدا اگر باشد يا «من شيء» است يا «من لا شيء»؛ خدا از چه چيزي پيدا شد؟ اگر بگوييد خدا از چيزي پيدا شد پس قبلاً چيزي بود و خدا از آن پيدا شد پس خدا، خدا نيست؛ اگر «من لا شيء» باشد «لا شيء» که عدم است از عدم که چيزي به وجود نميآيد، شيء هم که خارج از نقيضين نيست. خدا يا «من شيء» است که ديگر خدا نيست يا «من لا شيء» است که «لا شيء» محال است، از دو طرف نقيض هم که بيرون نميشود رفت پس _معاذ الله_ خدايي در کار نيست. اين درباره خالق!

دوم مسئله خالقيت است؛ خدا جهان را از چه چيزي خلق کرد؟ يا «من شيء» خلق کرد پس قبلاً چيزهايي بوده خدا آنها را جمع و جور کرد زمين ساخت آسمان ساخت؛ يا «من لا شيء» خلق کرد از عدم خلق کرد يعنی خدا عدمها را جمع کرده آسمان ساخته، اينکه محال است.

مرحوم کليني ميفرمايد اين دو شبهه از ديرزمان بوده است و دست و پا گير بود؛ اما وجود مبارک حضرت امير آمده فيلسوفانه جواب داد گفت: نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است[10] نه «من لا شيء»، «من لا شيء» که موجبه است! اين «من شيء» موجبه است «من لا شيء» هم موجبه است هر دو که موجبه است در حالی که «نقيض کل رفع أو مرفوع». يک «لا» بايد روي آن بگذاريد؛ نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است. اين خطبه نوراني در جريان خطبه فدکيه حضرت زهرا(سلام الله عليه) هم هست که جهان را «لا من شيء» خلق کرد[11]. اينها بايد در حوزه درس بشود.

ما اين مسئله شرعي را بايد بدانيم که چيز فهميدن حرام نيست، عوام بودن هم واجب نيست! کشور را هم با عوامي نميشود اداره کرد! اگر چهار تا حرف علمي داشته باشيم يقيناً به جاي ديگر ميرسد آنها هم ميآيند؛ حرف تازه و علم تازه تمام شدني نيست!    

بنابراين إنشاءالله در کارتان موفق هستيد! يک برنامه رسمي داريد که حکمت نظري و حکمت متعاليه پيغمبر علوم است رهبر علوم است علوم را ميخواهد تربيت کند نه کار مردم را، با مردم کاري ندارد؛ اصالة الوجود و اصالة الماهية کاري با مردم ندارد، دارد علوم را هدايت ميکند. بعد همين حکمت نظري، حکمت عملي را شعبهبندي کرده و به صاحبان علوم مختلف گفت درباره اين مثلثها که حالا يا منطقيات است يا طبيعيات است يا رياضيات است بحث کنيد اما درباره هر کدام ميخواهيد بحث کنيد بدانيد که اينها آيات الهياند؛ يک وقت است کسي قرآن را تفسير ميکند يک وقت است کسي زمين را تفسير ميکند.  

 إنشاءالله اميدواريم که بيش از گذشته موفق و مؤيد باشيد؛ خداوند همه را حفظ نمايد و شما عزيزان را هم در سايه ولياش حفظ بکند تا اين نظام را _ان شاء الله_ به صاحب اصلياش تحويل بدهيم! 

                                             «غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. نهج البلاغه، نامه 53.

[2]. سوره حديد، آيه 3.

[3]. الکافی، ج1، ص 115.

[4]. سوره فصّلت، آيه21.

[5]. سوره نازعات، آيه30.

[6]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 610.

[7]. الارشاد(شيخ مفيد)، ج1، ص 73.

[8]. الکافی، ج1، ص 136.

[9]. شرح اصول الکافی(ملا صدرا)، ج4، ص47.

[10]. الکافی، ج1، ص 134.

[11]. الاحتجاج(شيخ طبرسی)، ج1، ص98.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات

چند رسانه ای