اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما علما, فضلا و بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم، ايّام شهادت صديقه كبرا(سلام الله عليها) را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران تعزيت عرض ميكنيم! اميدوار هستيم خداي سبحان، امّت اسلامي را در سايهٴ وحدت ديني آنها به آن مقصد نهايي برساند!
در بحثهاي اخلاقي به اين نتيجه رسيديم كه تنها راه نجات, ارتباط به خداي سبحان است و ديگر هيچ. برخي اين راه را يكجانبه طيّ ميكنند، برخي از چند جهت در زحمت هستند. آن بيان نوراني اميرمؤمنان(سلام الله عليه) كه فرمود: عدّهاي «خوفاً من النار» عبادت ميكنند و عدّهاي «شوقاً الي الجنة» و برخي «حبّاً لله» خدا را عبادت ميكنند و من از آن راه هستم.[1] اين ترغيب امّت اسلامي است به اينكه راه سوم را انتخاب كنند; زيرا برخي خدا را عبادت ميكنند، براي اينكه نسوزند و به جهنم نروند. به جهنم نرفتن خيلي كمال نيست، زيرا كودكان, مجانين, مستضعفانِ كفري و فكري اينها اهل جهنم نيستند. نسوختن, هنر نيست، ساختن هنر است: «خوفاً من النار» هدف نيست، تلاش و كوشش كرديم كه به جهنم نرويم، بعد كجا ميخواهيم برويم؟ نرفتن, انسان را سرگردان ميكند، بسيار خوب! جهنم نرفتيم، كجا ميخواهيم برويم؟ اينكه فرمود كساني كه خدا را بر اساس ترس عبادت ميكنند، اين عبادتِ بردگانه است، براي اينكه بقيه راه را او توجّه نكرده, پس دو مشكل در كار كساني است كه «خوفاً من النار» عبادت ميكنند: يكي اينكه آتش نديدن و جهنم نرفتن, كمال نهايي نيست، اين همه كودكاني كه ميميرند؛ هيچكدام جهنم نميروند, اين همه مجانيني كه رخت برميبندند، اهل دوزخ نيستند, اين همه كفّاري كه در منطقههاي دور دست هستند و مستضعف كفري و فكري هستند و دين الهي به آنها عرضه نشده تا ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[2] شوند، اينها هم اهل دوزخ نيستند. اهل دوزخ نبودن, هنر نيست. اين يك مشكل؛ مشكل ديگر اينكه از او بپرسيد، شما براي نجات از جهنم عبادت ميكنيد، جهنم نرفتيد، كجا ميخواهيد برويد؟ اين مشكل جدّي اوست، بنابراين او ناچار است، آن جنبهٴ اثبات را هم در نظر بگيريد, اگر جنبهٴ اثبات را «شوقاً الي الجنة» در نظر گرفت، ممكن است برسد به بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛ امّا ذيل آيه، نصيب او نميشود، صدر آيه اين است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، بدون حرف عطف چه «واو» چه «فاء» بدون حرف عطف، فرمود: ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ﴾, ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[3] ﴿عِنْدَ مَليك﴾ شدن, «عنداللّه»ي شدن، كمال نهايي است، اگر كسي همه همّتهاي او در عبادت, «شوقاً الي الجنّة» بود، اين ﴿جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾،[4] بهره او ميشود؛ امّا «عنداللّه»ي شدن, «الله» را مشاهده كردن, آن جمالِ نامتناهي را زيارت كردن كه برترين كمال معقول و محبوب همان است، نصيب او نميشود. اينكه وجود مبارك اميرمؤمنان فرمود: ما اينطور هستيم، اختصاصي به شخص حضرت ندارد.
بابي در جوامع روايي ماست به نام «بابُ فضل عليّ و فاطمة» اينها را وجود مبارك پيغمبر، خوب تربيت كرد، فرمود: صُلب همه انبيا از پسر آنها هست، فرزندان و ائمه بعدی از صُلب دختر من و علي بن ابيطالب است، اينها هستند كه يازده امام ميپرورانند. اين فاطمه(سلام الله عليها) با علي بن ابيطالب(عليه السلام) در بسياري از فضايل شريك است و راز و رمز فضيلت آن بانو هم در عبادتهاي حُبّي و شكري است، نه خوفي و شوقي, نه «خَوفَاً مِنَ النَّار» و «شَوقَاً إِلَي الجَنَّة». اگر كسي به اين مقام والا بار يافت، فرشتگان از او استفاده ميكنند، بهره ميبرند.
گفتند آن بانو را «زهرا» ناميدند، براي اينكه از محراب عبادت او شعاعي به ملكوت ميرسد، براي آسمانيها حضرت درخشنده و تابنده است. همانطوري كه ستارههاي آسمان براي اهل زمين ميتابند.[5] حضرت كه در محراب عبادت ميايستاد، براي فرشتگان رحمت بود، آنها نور خاص مشاهده ميكردند، نماز اين خصيصه را دارد كه هم عمودِ نور باشد هم عمودِ دين. در حال نماز و وصف نماز آمده است كه اين عمود دين است كه همه ما اين را شنيديم؛ امّا عمودِ نور هم است؛ يعني كسي كه در حال نماز است، ستوني از نور بين او و ملكوت درخشنده و تابنده است. با اين نور, خيلي از جاها را ميبيند، درست است كه وجود مبارك پيامبر به آن مقام والاي قدسي ميرسيد؛ امّا همين كه به نماز ميرسيد، كاملاً ميديد، پشت سر او چه خبر است، چه كسي آمده, چه كسي نيامده, چه كسي اقامه بسته, چه كسي نبسته, چه کسی صف را تنظيم کرده، از همان نور ميديد، پشت سر او يك عدّه هستند، صف را منظّم نكردند ميفرمود: «صَفُّوا صُفُوفَكُم»[6] صفهاي خود را منظم كنيد. هميشه آن حضرت اين حال را داشت; ولي در حال نماز به طور خصيصه ظهور ميكرد كه پشت سر خود را ميديد. اينكه فرمود: «قرّه عَينِي فِي الصَّلاة»[7] ناظر به همين بخش است. ما به چه كسي ميگوييم، «قرّة العين» به كسي ميگوييم يا به حالتي ميگوييم كه او يك خبر جديدي, يك اثر جديدي, يك سفر تازهاي يا مسافر تازهاي براي او به راه برسد، ميگوييم: «قَرّة أعينکم»، «قَرّةِ الأعيُن»، معناي «قُرّه», سردي است، ميگويند، «هواء قارّ» در برابر «هواءٌ حارّ»؛ يعني هواي سرد, «قُرّه»؛ يعني سردي، اين «قرّة العين» به معناي روشنيِ چشم نيست، اين «قرّة العين» به معناي خنكي چشم است، انسانِ شاداب و خوشحال، اشك شوق ميريزد، اين اشك, اشك سرد است نه اشك گرم, اگر غمگين و محزون و مصيبتزده بود، اشك او, اشك گرم است, اگر خوشحال و مسرور بود، اشك او, اشك شوق است و اشك سرد. اينكه ميگوييم: «قَرّة أَعيُنِكُم»؛ يعني خدا آن توفيق را به شما بدهد، آن نعمتي را به شما بدهد كه شما شاداب شويد! در اثر شادابي, اشك شوق بريزيد كه آن اشك, اشك سرد است، «قَرّة أَعيُنِكُم»؛ يعني اشكِ شوقِ سرد از چشمان شما ريخته شود. وجود مبارك حضرت كه ميفرمود: «قُرّة عَينِي فِي الصَّلاة»؛ يعني من در نماز, خبر جديدي و چيز تازهاي ميبينم، چشم من روشن ميشود و اشكهايي كه آنها در نماز ميريختند: «خوفاً من النار» نبود، چه اينكه «شوقاً الي الجنّة» هم نبود، همان اشكي بود كه محبوب خود را, معشوق خود را, معبود خود را با چشمِ دل مشاهده ميكردند، آن هم اين چشم نبود كه اشك بريزد.
آنكه در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[8] همين است. فرمود: در درون انسان، چشم است و گوشت است و اعضا و جوارح ديگر, بعضي دست و پاي درون آنها سالم است، بعضي ناسالم و نابينا. در سورهٴ «حج» فرمود: چشمِ دل يك عده بسته است: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾، اگر كسي آن چشمِ درون او اشك بريزد؛ يعني قلب درون او خوشحال شده است. حضرت فرمود: «قرّة عَينِي فِي الصَّلاة»؛ من در نماز همان عمود نور را دارم، چون همان عمود دين را دارم، احيا ميكنم, بنابراين «خوفاً من النار» كمال نهايي نيست، گرچه براي عدهاي سودمند است, «شوقاً الي الجنّة» هم كمال نهايي نيست، براي اينكه صدر اين آيه، بهرهٴ آنها ميشود كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛ امّا از ذيل آيه، طرْفي نميبندند: ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ ولي كسي كه «حُبَّاً لله» خدا را عبادت ميكند، به اين مقام ميرسد, اگر كسي اين راه را طي كرد، بوي بد گناه هم به شامّه او ميرسد، نه تنها چشم دل باز ميكند, نه تنها گوش دل باز ميكند, شامّه دلِ او هم باز ميشود؛ البته اين يك رنج و كوشش و صبر توانْفرسا ميطلبد.
وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) با اينكه پيغمبر بود؛ امّا اين كار را به آساني به هر كسي نميدهند، اينكه از فاصله هشتاد فرسخ، از كنعان تا مصر, از مصر تا كنعان، در اين فاصله طولاني ـ با جمله اسميه و با تأكيد ـ ﴿إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[9] اين كار, كار آساني نيست كه به هر كسي بدهند، آن وقتي كه يوسف را به چاه ميانداختند، چنين شامّهاي نبود؛ وگرنه آن وقت هم ميگفت، من بوي يوسف را ميشنوم؛ امّا اين صبر ميطلبد, اين تحمّل ميطلبد, اين ﴿إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَي اللَّهِ﴾[10] ميطلبد، تا ذات اقدس الهي بر اساس فضل و فيض خاصّ خود آن شامّه را باز كند, آن ديده را باز كند. بعد از رنجهاي بيشمار كه گفت: ﴿إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَي اللَّهِ﴾، آن شامّه باز شد، از فاصله هشتاد فرسنگي گفت: من بوي يوسف ميشنوم, اگر كسي مقداري در اين راه قدم بردارد، طبق بيان نوراني رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) آن شامّهٴ دروني هم باز ميشود، فرمود: «تُعَطّرُوا بِالإستِغفَار لا تَفضَحَنَّكُم رَوَائِح الذُّنُوب»[11] شامّهٴ دروني شما كه باز شد، هم بوي بد را استشمام ميكنيد هم بوي خوب را. فرمود: گناه بدبوست، اينكه به شامّه شما نميرسد، چون شامّه شما بسته است، استغفار معطّر است، اين يك عطر است، اگر استغفار در شامّهٴ شما لذّتبخش نيست، چون شامّه بسته است: «تُعَطّرُوا بِالإستِغفَار لا تَفضَحَنَّكُم رَوَائِح الذُّنُوب» اين گناه بدبوست، آن استغفار خوشبوست، اين يك شامّهٴ ديگر ميطلبد.
اگر كسي «عنداللّه»ي بود، چنين است، ملائكه هم ميبينند, هم ميشنوند؛ امّا اينكه ميبينند و اينكه ميشنوند، اين طور است كه چشم آنها جداي از گوش آنها هست يا در درون جان آنها نوري است كه هم با آن نور ميبينند، هم با آن نور ميشنوند. انسان اگر فرشتهخوي شد، در درون جان او اين مطالب هست، با جان خود هم ميشنود هم ميبويد.
همه ما كم و بيش خوابهاي صادق را تجربه كرديم, در عالَم رؤيا با اينكه اين بدن در بستر خواب آرميده است، روح يك سفرهاي ويژه دارد، گاهي ميبينيد بوهاي خوب را در همان عالَم رؤيا انسان استشمام ميكند يا بوي زباله و بد را استشمام ميكند، اين با كدام شامّه استشمام ميكند، بدن كه اينجا آرميده است. همان روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب روضه كافي؛ يعني جلد هشت كافي، اين حديث شريف را نقل كرد كه جريان رؤيا گوشهاي است از اسرار عالم برزخ كه برزخ را اگر كسي خواست بشناسد، كم و بيش ميتواند با ارزيابي عالَم رؤيا آشنا شود.[12] وجود مبارك ِحضرت امير و همچنين زهرا(سلام الله عليهما) كه در محراب عبادت ميايستادند، فرشتهها از نور آنها استفاده ميكردند اينها «حبّاً لله» خدا را عبادت ميكردند, اگر كسي فرمود، پيرو علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) باشيد؛ يعني برتر از «خَوفَاً مِنَ النَّار» بيانديشيد, برتر از «شَوقَاً إِلَي الجَنَّة» بيانديشيد، شما ميتوانيد مانند فرشتهها خدا را عبادت كنيد، آنها هم مرتّب عبادتكنندهٴ خدا هستند. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از عبادت فرشتهها ياد ميكند كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،[13] همين مقام والا را وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت جامعه، براي اهل بيت ذكر ميكند. شما در مشاهد مشرّفه، وقتي زيارت جامعه را ميخوانيد به اين جملهها هم ميرسيد كه در وصف اهل بيت است، اينها ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾، اگر كسي تربيتشدهٴ دستگاه الهي باشد، بدون اذن خدا حرفي نميزند, بدون اذن خدا كاري انجام نميدهد، آن مقام والا براي بزرگان دين است؛ ولي براي ما رسيدن به اين دامنهها ممكن هست، محال نيست.[14] فرمود شما اين كار را انجام بدهيد، وقتي «حبّاً» انجام داديد، معلوم ميشود، كار شما با هدف است؛ يك, به هدف هم ميرسيد؛ دو, ديگر آنجا سرگردان نيستيد كه كسي دست شما را بگيرد؛ امّا آنها كه «خَوفَاً مِنَ النَّار» ترس از دوزخ وادارشان كرده كه عبادت كنند، ديگر سرگردان هستند، كجا بروند، چه چيزي طلب كنند، آنجا كه جاي كار نيست تا انسان با كار طلب كند، رهتوشه را بايد از همينجا تهيه كرد، بنابراين انسان بايد طرزي عبادت كند كه هم از رنج برهد و هم به گنج برسد با يك كار و آن «حبّاً لله».
مطلب ديگر اينكه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ذات اقدس الهي درباره آن حضرت به ما فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾.[15] در سورهٴ «نساء» و ساير موارد، فرمود هر كه اطاعت پيغمبر كرد، اطاعت من ميكند، چون پيغمبر غير از حرفِ من, حرفي ندارد: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[16] اين اوّلي فعل مضارع, اين دومي فعل ماضي, فرمود: اگر كسي پيامبر را اطاعت كند، ما را اطاعت كرده است، براي اينكه حرف ما را گوش كرد كه به دنبال پيامبر راه افتاد. اين بيان نوراني، در سورهٴ «نساء» و ساير سوَر كه اگر كسي حرف پيامبر را شنيد، حرف مرا هم ميشنود, مطابق آن را وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) بعد از قرائت اين بخش از سورهٴ «احزاب» كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ را قرائت كرد، فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَی بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُم»[17] اين مضمون در آن خطبهٴ غديريه هست, عرض كردند، آري! فرمود: اگر كسي مطيع علي بن ابيطالب باشد، مطيع من است: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلِيُّ مَولاهُ»،[18] شما اين چهار جمله را كنار هم بگذاريد، ميبينيد يك موسيقي و هندسهٴ ظريف و لطيف است. آنجا خدا ميفرمايد، هر كه رسول خدا را اطاعت كرد، مرا اطاعت كرد، چون حرف مرا ميزند, اينجا وجود مبارك حضرت ميفرمايد، هر كه علي بن ابيطالب را اطاعت كرد مرا اطاعت كرد، چون حرف مرا ميزند: «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» آنجا هم فرمود: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾، اينها هيچكدام از خود حرفي ندارند، فقط كسي كه حرف از خود دارد، ذات اقدس الهي است.
در همين جريان فرمودند، ما يك امر مشتركي داريم كه اين امر مشترك براي همه اصناف و اقسام عملي است, بحثهاي علمي, بحثهاي عمومي نيست, بحثهاي جوامعالكلام نيست، فلانی حكيم, متكلّم, مفسّر, اصولي, اديب, فقيه, محدّث است، اينها مشكل را حل نميكند، چون آنچه مشكل را حل ميكند، راه ايمان است و اطاعت. راه ايمان و اطاعت سه بخش بيشتر ندارد، همه در اين سه بخش سهيم هستند يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» است يا «حبّاً لله» فرق نميكند. گاهي ممكن است كسي فيلسوف يا متكلّم يا حكيم يا فقيه باشد و بر اساس ترس، خدا را عبادت كند، يك وقت كسي اويس قرن است، بر اساس لطف و عنايت الهي كه شامل حال او شده است، «حبّاً» عبادت ميكند كه حضرت فرمود: «إِنِّي لأَجِدُ نَفَسَ الرَّحمَن مِن جَانِبِ اليَمَن»[19] فرمود: من از ناحيه يمن, بوي رحمت ميشنوم، با اينكه اويس قرن را نديد! اگر وجود مبارك يعقوب بعد از ساليان متمادي گفت: ﴿إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ﴾ وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: «إِنِّي لأَجِدُ نَفَسَ الرَّحمَن مِن جَانِبِ اليَمَن»، اين همان است، اگر نفَس رحماني پروردگار از ناحيه يمن به وسيله اويس قرن به شامّه آن حضرت ميرسد، اينها نشانهٴ آن است كه از يك راه به خدا ميرسند و آن «حبّاً لله» است.
بنابراين تقسيم علم به فنون, كار دنيايي را حلّ ميكند؛ امّا آنچه در آخرت مطرح است، همين سه راه است، بيش از سه راه نيست يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» است يا «حبّاً لله»؛ حالا آن كسي كه «خوفاً من النار» عبادت ميكند، حالا يا متكلّم است يا فقيه است يا فيلسوف, آنكه شوقاً عبادت ميكند، «به شرح ايضاً». آنكه «حبّاً» عبادت ميكند او «به شرح ايضاً». گاهي ممكن است به علم كمك كند؛ ولي اساس كار اين است كه انسان به چه كسي دل ميسپارد.
يك روغنفروش به وجود مبارك حضرت عرض ميكرد، تا شما را نبينم، من بيتاب هستم! اين زَيّات, زِيْتفروش, روغنفروش يك گُمشده داشت، به حضرت عرض ميكرد، من تا شما را نبينم، نميتوانم به منزل بروم.[20] تمام تلاش و كوشش او اين بود كه خدمت حضرت برسد، حضرت را زيارت كند، ببيند و به منزل برود, گاهي از منزل حركت ميكردند، بيتابانه ميآمدند، حضرت را زيارت كنند و بروند. اينها كساني هستند كه طبق فرموده حضرت, حضرت محبوب آنها بود، چون اينها آينه را ميديدند، اين آينه, محبوب نيست، اين پيغمبر و اهل بيت ذاتاً محبوب نيستند، اينها مرآت وآينه هستند.
دلا خود را در آينه چو كژ بيني هر آيينه ٭٭٭ تو كژ باشي نه آيينه تو خود را راست كن اول[21]
مبادا اينها را بشكني! مبادا اينها را مزمّت كني! مبادا صورتي كه در آينه هست تقصير آينه بداني!
دلا خود را در آينه چو كژ بيني هر آيينه ٭٭٭ تو كژ باشي نه آيينه تو خود را راست كن اول
انسان بايد اول خود را بشكند; ولي اگر آينه, آينه نبوّت بود, آينه ولايت بود, آينه امامت بود، خدا را به خوبي نشان ميداد، انسان اگر «حبّاً لله» بخواهد خدا را عبادت كند، در مظاهر الهي، خدا را در مظهر او به آن صورت جلوهگر ميبيند.
وجود مبارك حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: ايمان شما وقتي كامل ميشود كه من نزد شما محبوبتر از خود شما باشم،[22] اين يك تفسير ظريفي است از ﴿أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، آن معناي ظاهري اين است كه هر چه حضرت دستور داد بر خواستهٴ ما, بر فكر ما, بر قانون ما مقدم است، اين مسئله ولايت فقيه است, ولايت ائمه است, ولايت اولياي الهي است، در طول هم، از اين آيه استفاده ميشود، اين درست است؛ امّا تعبير ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ اين اُوليٰ بودن، نشان ميدهد كه نبيّ بايد براي مؤمنين، احبّ از خود مؤمنين باشد، چون «اُولاي بالمؤمنين» است: ﴿مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ اگر كسي خواستهاي دارد, پيغمبر خواستهاي دارد, خواسته پيغمبر, مقدّم بر خواسته اوست، پس معلوم ميشود او عزيزتر است, محبوبتر است, گراميتر است، ما اول او را بايد دوست داشته باشيم، بعد خود را. همين معنا درباره ديگران هم ظهور ميكند، من فكر ميكنم اين جريان اتحاد عاقل و معقول و مانند آن كه در علوم عقلي مطرح است از همينجا نشأت پيدا كرده كه اتحاد محبّ و محبوب مطرح است، از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) سؤال كردند كه ما چه كار كنيم، در صحنهٴ معاد نجات پيدا كنيم؟ فرمود: «أَنتَ مَعَ مَن أَحبَبتَ» تو با محبوب خود محشور ميشوي! محبّ كه با محبوب محشور ميشوند، زمينهٴ اين انتقال فكري نيست كه عاقل با معقول خود محشور ميشود؟ فرمود: «أَنتَ مَعَ مَن أَحبَبتَ وَ لَكَ مَا اكتَسَبتَ» بعد دست از دامن آن شخص برداشت، او در نيمهروز اين سؤال را از حضرت كرد, حضرت فرمود چند بار سؤال كردي, عرض كرد، الآن نيمهروز است، بفرماييد ما با چه كسي محشور ميشويم، وضع ما چيست؟ فرمود: «أَنتَ مَعَ مَن أَحبَبتَ» هر كسي با محبوب خود محشور ميشود.[23] اين تعبير لطيف كه «لَو أَنَّ الرَّجُلَ أَحَبَّ حَجَرَاً لَحَشَرَهُ اللهُ مَعَهُ»[24] اين نشان ميدهد كه هر محبّي با محبوب خود محشور ميشود؛ منتها «حُبَّاً لله» با مظاهر الهي, با فيض الهي است، آنجا كه محبّ و محبوب جمع آن مستحيل است، اصلاً قابل درك نيست؛ ولي با فيض او, با فوز او, با لطف او، كاملاً قابل درك است.
اينكه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند بعد از رحلت رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) جبرئيل مكرّر ميآمد، حوادث را براي بانو(سلام الله عليها) بازگو ميكرد و آن بانو املا ميفرمود و علي بن ابيطالب(سلام الله عليهما) ضبط ميكرد، همين است. اين روايت را مرحوم كليني در كافي، نزول جبرئيل را براي تعزيت و تسليت بيبي ذكر ميكرده است؛ البته جريان وحيِ تشريعي, مخصوص پيغمبر است، براي احدي نازل نخواهد شد. خود اميرمؤمنان(سلام الله عليه)، اينطور كه در نهجالبلاغه دارد، عرض كرد: «لَقَد إنقَطَعَ بِمَوتِكَ مَا لَم يَنقَطِع بِمَوتِ غَيرِکَ»[25] آن وحي تشريعي ديگر قطع شد؛ امّا وحيهاي تسديدي, الهامها و مانند آن كاملاً مطرح است.
بنابراين ما درست است كه علوم فراوان داريم، در رشتههاي گوناگون تلاش و كوششهاي زيادي شده و ميشود; ولي آنچه براي ما مهم است، جريان عقلِ عملي است، اين هراس از عقلِ عملي است, اين اشتياق از عقلِ عملي است, اين محبّت از عقل عملي است، عقل عملي گاهي در محدوده اشتها كار ميكند, گاهي در محدودهٴ هراس كار ميكند, گاهي در محدوده محبّت كار ميكند، اينكه فرمود: «هَل الدِّينُ إِلاّ الحُبّ»،[26] همين است. اساس دين, محبّت است؛ يعني آن عنصر محوري دين, محبّت است، همين است. آنچه جامعه را به هم مرتبط ميكند، همين است. آن محبّت يكديگر, وِداد و دوستي يكديگر, جامعه را به هم مرتبط ميكند، اگر محبوب يكي بود، محبها هم يكي خواهند بود, اگر جامعه به يك محبوب دل بست، خود آنها هم محبّ يكديگر خواهند بود، چنين جامعهاي كه هم محبّ يكديگر بودند, هم محبّ «الله» بودند، هم ميتوانند در دنيا از حسنات الهي برخوردار باشند, هم در آخرت. به ما فرمودند وقتي محبوب مشترك داشتيد، مشكلي در بين شما پيدا شد، با آن اِشكال مبارزه كنيد، اِشكال را دفع كنيد، آن بدي را دفع كنيد، نه بد را, آن دشمني را دفع كني نه دشمن را, شما دوستان يكديگر هستيد، مسلمان, مؤمن, پيرو قرآن و عترت هستيد، شما با هم اختلاف نداريد، هر گونه تشتّتي, تعدّد آرايي, كثرتي پيدا شد، آن كثرت را, آن تشتّت را, آن اختلاف را دفع كنيد، نگاه كنيد.
اين بخش از آيات به ما چه دستور ميدهد. اين مضمون در بخشهاي متعدّد قرآن كريم، به صورتهاي گوناگون ذكر شده كه فرمود: مردان الهي كساني هستند که ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾,[27] ﴿ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[28] گاهي امر است, گاهي به صورت جملهٴ خبريه است. فرمود شما در جامعه خود بدي را دفع كنيد، نه بد را, دشمني را سركوب كنيد نه دشمن را، اگر با كسي اختلاف داريد، او را از پا در نياوريد، اختلاف را از پا در بياوريد: ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، نه «السيّء», ﴿ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾، آن سيّئه را، نه سيّء را, نه شخص بد را, شخص بد را در جامعه اصلاح كنيد، بدي را برداريد. كار ذات اقدس الهي اصلاح سيّئات است، نه طرد افراد سيّء، مگر اينكه آنها به هيچ وجه اصلاحپذير نباشند.
بنابراين به ما گفتند وقتي دين شما مشترك, هدف شما مشترك, قرآن شما مشترك, سنّت اهل بيت(عليهم السلام) مشترك, مودّت اهل بيت كه اُجرت رسمي رسول خداست: ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾ و اين مودّت هم حسنهٴ مشترك است؛ لذا بلافاصله در كنار آن جمله فرمود: ﴿وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ اينكه فرمود: ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾،[i] برترين حسنه همين است. در آيهٴ ديگر نيست, در ذيل همين آيه است كه فرمود: مودّت, حسنه است، ﴿وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ اگر چنين شد، هدف مشترك, راه مشترك, رهبر مشترك, مبدأ و معاد مشترك، فرمود در چنين فضاي نوراني و معطّر, سيّئه را, اختلاف را, تشطّت را, كثرت را برداريد، نه مختلِف را، ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، نه السيّء, ﴿ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ سيّئه را، نه سيّء را، چنين جامعهاي به بركت قرآن و عترت، جامعه نوراني خواهد بود، هم از «خوفاً من النار» ميرهد, هم از «شوقاً الي الجنّة» ميرهد, هم به «حبّاً لله» و «شكراً لله» ميرسد كه اميدوار هستيم همه شما بزرگان قرآني و حوزوي و حديثي و برادران سپاهي و بسيجي و آموزش و پرورش و ساير ارگانها و نهادها چنين باشيد!
مجدداً اين ايّام را به همه شما تعزيت عرض ميكنم و مقْدم همه شما را گرامي ميدارم.
پروردگارا امر فرج وليّ خود را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملّت و مملكت ما را، در سايهٴ امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را، در سايهٴ رحمت بيكران خود با اوليا محشور بفرما!
خطر تكفيري و سلفي و داعشي را، به خود آنها برگردان!
خطر استكبار و صهيونيسم را، به خود اينها برگردان!
مشكلات دولت و ملت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و مسكن و ازدواج جوانها را، حل بفرما!
جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين پيروان اهل بيت(عليهم السلام)، قرار بده!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي خود از هر خطري، محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . بحار الانوار، ج67، ص196 و 197.
[2] . سوره انفال، آيه42.
[3]. سوره قمر، آيات54 و 55.
[4] . سوره بقره، آيه25؛ سوره آل عمران، آيات15 و 136 و . . .
[5] . علل الشرائع، ج1، ص180و 181.
[6] . تفسير فرات الکوفی، ص450.
[7] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص321.
[8] . سوره حج، آيه46.
[9] . سوره يوسف، آيه94.
[10] . سوره يوسف، آيه86.
[11] . وسائل الشيعة، ج16، ص70.
[12] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج8، ص90.
[13] . سوره انبياء، آيه27.
[14] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610.
[15] . سوره احزاب، آيه6.
[16] . سوره نساء، آيه80.
[17] . التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري (عليه السلام)، ص112.
[18] . تفسير القمی، ج1، ص174.
[19] . مجموعه ورام، ج1، ص154.
[20] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج8، ص77 و 78.
[21] . مولوی، ديوان شمس، غزل شاره1337.
[22] . الامالی(للصدوق)، النص، ص334؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء): لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّی أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِه».
[23] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج8، ص80.
[24] . الامالی(للصدوق)، النص، ص210.
[25] . نهج البلاعة، خطبه235.
[26] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج8، ص80.
[27] . سوره رعد، آيه22؛ سوره قصص، آيه54.
[28] . سوره مؤمنون، آيه96؛ سوره فصلت، آيه34.