اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً وَلاَ يُنقِذُونِ (23) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27) وَمَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ (28) إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (29) يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ (30)﴾
تشابه بعثت پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) در مکه با فرستادن مرسلين به اصحاب قريه
جرياني كه با آيه سيزده شروع شد كه فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾ اين اضلاع متعدّدي دارد كه با ممثّل آن هماهنگ است؛ ممثّل آن اين بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه قيام كرد، جامعه را به توحيد دعوت كرد، عدّهاي در برابر حضرت، كافراً و مستكبراً ايستادند، عدّهاي هم پيام حضرت را پاسخ مثبت دادند، عدّهاي هم تا مرز شهادت, حضرت را ياري كردند؛ اين مجموعه آنچه بود که در مكه رخ داد. اين قصه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ هم كه مِثل آن مُمثّل مَثل هست همه اين اضلاع چندگانه را داراست.
تفاوت ارتباط مرسلين با عيسی(سلام الله عليه) و همراهی خضر نبی با موسی(عليهما السلام)
رهبران الهي قيام كردند از طرف وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) آمدند يا مستقيماً آمدند بالأخره اينها سِمَت رسالت داشتند و چون وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود و در عصر پيامبر اولواالعزم اگر پيامبري بيايد زيرمجموعه همان حضرت محسوب ميشود اين بزرگواران زيرمجموعه همان حضرت بودند و معجزات همان حضرت را ارائه ميكردند، اما در جريان حضرت خضر و موسي(سلام الله عليهما) از اين قبيل نبود، چون خضر رسالت مصطلح و شريعتي نداشت، مأمور به دعوت مردم نبود تا ما بگوييم زيرمجموعه رسالت حضرت موسي(سلام الله عليه) بود. موساي كليم(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود؛ ولي خضر داراي مقام ولايت بود و از راه باطن هدايت ميكرد، نه نظير انبيا كه از راه شريعت و تبليغ و رسالت مردمي بخواهند عدّهاي را هدايت كنند; لذا بين جريان حضرت موسي و خضر با جريان فرستادههاي سوره مباركه «يس» خيلي فرق است.
مروری بر ماجرای اصحاب قريه و اعزام مرسلين به سوی آنها
در اين مجموعه فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ﴾، براي مردم مكه مَثلي را بيان نمود که آن مَثل در جريان اصحاب قريه است. اين اصحاب قريه چند ضلع را دارا هستند: اولاً رهبران الهي آمدند دعوت كردند، اين رهبران الهي با معجزه هم آمدند چه اينكه در روايات هست و حرف آنها هم توحيد بود و با تقوا مردم را فرا خواندند اين ضلع اول كه گفتند حق را بپرستيد و از شرك دست برداريد. ضلع دوم, عدّهاي كافر و مستكبر بودند كه در برابر اينها ايستادند و شبهه آنها هم اين بود كه انسان نميتواند فرستاده خدا باشد، چون در حقيقت اينها انسان را نشناختند، اينها خيال ميكردند همين كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[1] انسان همين است؛ يعني ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[2] تا اينجا را شناختند، اما ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[3] را نشناختند; لذا گفتند بشر نميتواند پيامبر شود شما مثل ما بشر هستيد و «حُكم الأمثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد»[4] اگر بشر بتواند رسالت الهي را تحمّل كند ما هم بايد بتوانيم در حالي كه يكي از تقواي روح بر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[5] است و يكي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[6] آنكه فطرتش را شكوفا كرده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ و در مسيري قرار ميگيرد كه خداي سبحان با او سخن ميگويد، اما اگر كسي در مسير ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد در گودالي فرو ميرود كه ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ﴾[7] خيلي فرق است بين كسي كه فرودي در گودال دارد و آنكه عروجي در آسمان دارد، هر دو بشرند؛ ولي اگر كسي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ نصيبش شد او ميتواند كلام الهي را بشنود و اگر كسي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دامنگيرش شد با آنها اصلاً خدا سخن نميگويد ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾، پس نميشود گفت كه ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[8] هرگز انبيا با شما و شما با انبيا شبيه هم نيستيد، آنها پس كافراً و مستكبراً آمدند انكار كردند و حرف آنها هم اين بود كه بشر نميتواند رسالت داشته باشد. انبيا اين شبهه را رد كردند و به اينها پاسخ دادند، معجزاتي هم آوردند بعد فرمودند: ﴿وَ مَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾[9] پس در آن منطقه, رهبران الهي قيام كردند، با برهان دعوت كردند، معجزه هم آوردند، كافران و مستكبران, مستكبرانه مغالطه كردند، شبههاي ارائه كردند كه ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْءٍ﴾.[10]
تکليفشناسی مؤمنين در برابر مرسلين و پايداری تا مرز شهادت
در اين فضا مانده مؤمنان و وظيفه افراد باايمان، از اقصاي مدينه برخي از افراد مؤمن ايمانآورنده تا مرز شهادت آمدند که هم از انبيا حمايت كردند و هم از گفتار اينها حمايت كردند، گفتار اينها را منتشر كردند و هم در برابر تهديد مستكبران و كافران ايستادند، آنهايي كه گفتند: ﴿لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ تهديدي بود، اينها كه از اقصاي مدينه حركت كردند براي اينكه جلوي اين تهديد را بگيرند, جلوي آن فشار را بگيرند از انبيا حمايت كنند، هم از منطق انبيا و هم از خون انبيا پاسداري كنند قيام كردند و آمدند حرفهايشان را زدند، اينها اگر فقط تبليغ محض بود كه ديگر به شهادت نميرسيدند، اينها تنها نيامدند كه به انبيا بگويند ما ايمان آورديم، اينها آمدند جلوي آن ﴿لَنَرْجُمَنَّكُمْ﴾ را بگيرند, جلوي ﴿لَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ را بگيرند, جلوي آن تهديد بايستند و مقاومت كنند ولو تا مرز شهادت باشد اين هم يك راه و همين كار را هم كردند بعد هم سرانجام آخرين لحظه گفتند ما ايمان آورديم برهان ما هم اين است كه ﴿وَ مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ اين يكجا ضمير متكلّم هست, يكجا ضمير جمع هست اين اضلاع چهارگانه را اين جمله داراست، آنجا كه ميگويد: ﴿وَ مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾؛ يعني «و ما لي و ما لكم لا نعبد الذي فطرنا» آنجا كه دارد ﴿وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ يعني «إليه أرجع و ترجعون» هم من مرجعم خداست و هم شما, هم من فاطرم خداست و هم شما، اين اضلاع چهارگانه؛ يعني خود او و مردم در توحيد و معاد سهيم هستند ﴿وَ مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ يعني «و ما لي و ما لكم و إليه اُرجع و إليه ترجعون» اين حرفها را زد، اگر اين حرفها صِرف تبليغ بود كه آنطور شهادت و كشتار در پی نداشت، چون دارد او را آنقدر كوبيدند كه شربت شهادت نوشيد، صِرف تبليغ و صِرف احتجاج و علمي و مناظره بود كه او را كاري نداشتند اين مقاومت كرد كه به درجه شهادت رسيد.
رتبهبندی درجات شهدا و خاص بودن درجه شهيد سوره «يس»
جريان شهادت هم در بحث گذشته ملاحظه فرموديد، كرامتها و شهادتها اينها درجاتي دارد مثل اينكه نبوّتها و رسالتها مراتبي دارد. در جريان كرامت، چون محورش تقواست اگر كسي اتقا بود ميشود اكرم; لذا آنجايي كه در سوره مباركه «انبياء» از فرشتهها به عنوان ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ ... وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[11] ياد ميكند و آنچه در سوره مباركه «صافات»[12] و سوره مباركه «معارج»[13] از اوحدي اهل ايمان به عنوان عباد مُكرم ياد ميكند، اينها ممكن است درجاتي داشته باشند اين بزرگوار هم كه شهيد سوره «يس» است اين هم در درجه خاصّي است. شهادت چون درجاتي دارد آنكه برتر است ميشود سيّد شهدا و ميشود سيّد مكرمين, سيّد اتقيا, آنكه به آن درجه والا نرسيد زيرمجموعه سيّد شهداست.
پاسخ حضرت علی(عليه السلام) به دربار اموی دال بر رتبهبندی درجات شهدا
آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در جواب نامه دربار اموي فرمود: «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»[14] قبيح، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما خودستاني كنيد نه خودستايي, خويشتنِ خويش را از خويش بگيريد راحت شويد خود را نگه نداريد كه بستاييد خود را رها كنيد تا عظمت الهي را ادراك كنيد, اگر «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ» قبيح نبود من برخي از فضايل دودمانمان را ميشمردم، اما ضرورت اقتضا ميكند كه ما برخي از فضايل را بشمريم، آنجا چون ضرورت بود گوشهاي از فضايل دودمان بنيهاشم(سلام الله عليه) را براي دربار معاويه نوشت, فرمود معاويه! خيليها ميروند جبهه كشته ميشوند اما عموي من كه رفت شده سيّد شهداء، خيليها ميروند جبهه جانباز ميشوند دستهايشان را ميدهند، اما وقتي برادرم كه رفت ميشود جعفر طيّار، دو بال خدا به او ميدهد كه در برخي از روايات ـ اين جمله در نهجالبلاغه نيست ـ دارد «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ»[15] همه جانبازها يك درجه نيستند, همه شهدا يك درجه نيستند, همه مؤمنان يك درجه نيستند، فرمود ما اگر جانباز داديم ميشود جعفر طيّار, اگر شهيد داديم ميشود سيّدالشهداء «منّا كذا, منّا كذا» را در همان خطبه نوراني فرمود.
وابستگی اکرام شهيد سوره «يس» به درجه شهادت او
اينجا هم كه فرمود اين شربت شهادت نوشيد و پيامي را كه خدا رساند از طرف او اين بود ﴿وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾ اين به درجه شهادت او وابسته است، در آن سرزمين كه مقاومت كرد و حرفهاي انبيا را خوب درك كرد و برهانشان را پذيرفت همان برهان را به جامعه منتقل كرد و مقاومت كرد تا مرز شهادت فيض خاصّ او, فوز مخصوص دارد و خداي سبحان پيام او را رساند.
ماجرای شهيد سوره «يس» دال بر وجود بهشت برزخی
اين هم يكي از ادلّه وجود برزخ است؛ يعني جنّت برزخي, هنوز قيامت كبرا قيام نكرده، اينكه ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ معلوم ميشود جنّت برزخي هست و مردم كه مؤمن باشند وارد جنّت برزخي ميشوند كه قبر يا روضهاي از رياض جنّت است يا ـ خداي ناكرده ـ حفرهاي از حُفر نيران; وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال ميكنند برزخ از چه وقت شروع ميشود فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ»[16] ما ديگر چهارتا عالَم نداريم که عالَم دنيا, عالم قبر, عالم برزخ, عالم قيامت باشد ما سه عالَم داريم قبر همان برزخ است؛ سه عالم است دنياست, بعد از دنيا هم آدم وارد برزخ ميشود كه در تعبيرات روايي به صورت قبر بيان شده اين يا «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» يا ـ معاذ الله ـ «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ»[17] اين ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ اين است، اگر درجه خيلي بالا باشد گوينده خداست جنّتش هم جنّت الهي است، اگر متوسط يا ضعيف باشد فرشتگاني هستند كه دستور ميدهند که درجه آن جنّت هم يا متوسط است يا ضعيف.
تبيين تفاوت درجات بهشت به برزخی، متوسط و برتر
آنچه در بخش پاياني سوره مباركه «فجر» آمده است را ملاحظه بفرماييد با اين خيلي فرق ميكند؛ در پايان سوره مباركه «فجر» اين است كه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾[18] اينجا ذات اقدس الهي مستقيماً به صاحبان نفوس مطمئنّه خطاب ميكند، كساني كه اين سه عنصر را دارا هستند و به مقام اين سه عنصر رسيدند تازه بين راه هستند هنوز به مقصد نرسيدند؛ يعني كسي كه داراي نفس مطمئنّه است, يك; نسبت به جميع قضا و قَدَر الهي راضي است هيچ شكايتي ندارد, دو; و جميع عقايد و اخلاق و اوصاف و رفتار و كردار او مرضيّ خداست, سه; اگر نفسي مطمئنّه بود, راضيه بود, مرضيه بود اين هنوز در راه است که خداي سبحان به او ميگويد حالا ديگر بيا، بقيه راه را به دستور الهي ميرود, اگر به مقصد رسيده باشد كه ديگر سخن از ﴿ارْجِعِي﴾ نيست به كسي ميگويند برگرد, معلوم ميشود هنوز در راه است اگر به مقصد رسيده باشد و مقصود را زيارت كرده باشد كه ديگر نميگويند برگرد, پس ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ كه راضيه هستي, مرضيه هستي, در راه هستي, لازم نيست كسي تو را بياورد با دستور خودِ ما تو را ميآوريم ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾ كذا و كذا. اين براي آنهايي است كه داراي نفس مطمئنّه هستند كه خود ذات اقدس الهي دستور ميدهد، آن وقت اين جنّت هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ نيست هر كسي كه به ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ رسيده است آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[19] را داراست، اما هر كسي به ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ رسيد به اين ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ بار نمييابد كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد بخش پاياني سوره مباركه «قمر» اين است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[20] ديگر «واو» و «فاء» ندارد، فرمود آنهايي كه اهل تقوا هستند ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ هستند, يك; در پيشگاه پروردگار هستند, دو; اين پيشگاه پروردگار بودن كه لذّت روحي است نصيب هر كس نميشود آن بهشت جسماني و بدني، اين براي همه متّقيان هست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اين ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نصيب همه نيست، اينجا كه فرمود: ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ اين همان است كه ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ميخواهد باشد؛ آنجا ديگر درخت و نهر و امثال ذلك نيست، در پيشگاه ذات اقدس الهي معارف غيبي است و لا غير.
استقرار شهيد سوره «يس» در بهشت متوسط يا برتر وابسته به ايمان او
اگر اين شهيد جزء ضعاف يا اوساط از شهدا باشد, جز ضعاف يا اوساط از مُكرمين است و قهراً درجه او هم در بهشت جزء جنّات متوسط خواهد بود، اما اگر جزء اوحدي از اهل كرامت باشد، اوحدي اهل تقوا باشد, اوحدي اهل شهادت باشد هم قائلش و قولش فرق ميكند هم مدخلش فرق ميكند كه كجا وارد شود، به هر حال اين اصل كلّي هست و اين حصر نيست كه فقط براي او باشد، به درجه شهادت, به درجه كرامت و به درجه تقوا و ايمان برميگردد آن وقت قائلها فرق ميكنند, قولها فرق ميكنند, بهشتها هم فرق ميكنند، اگر متوسط بود همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ است اگر برتر بود, گذشته از ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾, ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است.
پرسش: اينکه میگويند شهدا ره هفتاد ساله را يک شبه رفتند، همه آنها اينطور هستند؟
پاسخ: نه، براي اينكه تقوايشان فرق ميكند، نيّتشان فرق میکند، همان بيان نوراني حضرت امير در آن نامه همين است که فرمود خيليها ميروند جبهه شهيد ميشوند، اما ما كه شهيد داديم ميشود سيّدالشهداء، حضرت حمزه اينطور بود، در جريان اُحُد خيليها شهيد شدند؛ ولي آنها كه سيّدالشهداء نبودند، حمزه شد سيّدالشهداء, در جريان موته عدّهاي هم جانباز شدند، اما به همه اينها خدا دو بال داشته باشد كه «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ» نيست، اين شهيد ميشود جعفر طيّار, فرمود خيليها جانباز ميشوند، اما از خاندان ما اگر كسي دستش را بدهد دو بال فرشتهمنش ميگيرد، البته به ايمان و تقوا و كرامت آن شخص وابسته است.
تحقيقی بودن ايمان شهيد سوره «يس» و ثبات قدم او
در اينجا فرمود: ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ اين تا آخرين لحظه هم ارادت خود را نسبت به آن فرستادههاي الهي روشن كرد كه عرض كرد ﴿إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ﴾ و هم نسبت به اينها هدايت خود را ابلاغ كرد فرمود: ﴿فَاسْمَعُونِ﴾ گوشتان به حرف من باشد، ببينيد من خودم ديدم اينها دو عنصر دارند: يكي اينكه حرفهايشان برهاني است و يكي اينكه چيزي هم از ما نميخواهند، هيچ غرضي ندارند, هيچ هوا و هوسي هم ندارند، اگر كسي حرف او برهاني بود و هيچ غرض و هوسي نداشت بايد گوش داد ﴿اتَّبِعُوا﴾ كسي كه ﴿مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ يك، ﴿وَ هُم مَّهْتَدُونَ﴾ دو، من اينها را تشخيص دادم, حرفهاي اينها را پذيرفتم, به ربّ هم ايمان آوردم و الآن هم موقع هجرت من است ﴿إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ﴾ اين صحنه گذشت.
عدم لزوم شباهت مشرکان مکه با اصحاب قريه در نوع عذاب
حالا ذات اقدس الهي ميفرمايد اين چند ضلع اين قصّه كه در مَثل بود در ممثّل هم هست، اما همانطوري كه ما براي آنها رعد و برق نفرستاديم, صاعقه نفرستاديم: ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[21] نفرستاديم كه بساط آنها را برچينيم يك وقت يك عذاب ميآيد بساط آنها را جمع ميكند توقع نداشته باشيد كه جريان مكه هم همينطور باشد، الآن هم شما وقتي نظام مقدس جمهوري را بررسي كنيد الآن هم همين است رهبران الهي و مراجع آمدند مخصوصاً امام(رضوان الله عليه) حرف انبيا را نقل كردند عدّهاي كافراً و مستكبراً ايستادند, عدّهاي رفتند تا مرز شهادت دين را ياري كردند، خدا الآن هم درباره اينها ميفرمايد: ﴿أُدْخِلَ الْجَنَّةَ﴾ حرفهاي اينها هم اين است كه ﴿إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ﴾ شما الآن اين چند ضلعي كه از اين قصه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾[22] مطرح شده است كه در مكه اين مَثل بيان شده و ممثّل آن مردم مكه بودند كلّ آن را در جريان نظام جمهوري اسلامي هم شما ميبينيد هست; لذا اين حرفها هميشه تازه است و زنده است.
عدم اختصاص تعذيب مشرکان با نزول ملائکه از آسمان
آنگاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ ما ديگر حالا يك عدّه ملائكه را براي عذاب اينها اعزام كنيم لازم نيست در موقع لزوم يك تَشر ميزنيم بساط آنها جمع ميشود, يك تشر الهي ميشود سونامي، يك كاسه را شما وقتي تكان داديد بالأخره اين كاسه آب آن ميريزد اين اقيانوس كبير كه به تنهايي از تمام خشكيهاي روي زمين بزرگتر است در پيشگاه ذات اقدس الهي مثل يك فنجان چاي و استکان است يك تكان به آن بدهد ميشود سونامي. فرمود ما اگر خواستيم يك تشر ميزنيم يك صيحه ميزنيم بساط خيليها را جمع ميكنيم ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ حالا ملائكهاي از آسمان بيايد به حيات اينها خاتمه بدهد اينطور نيست و لازم نيست ﴿وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ﴾ ما بنايمان بر اين نبود كه براي هر امري ما بياييم فرشتگاني نازل كنيم و عذاب الهي بيايد ﴿إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾ گاهي يك تشر ميزنيم ميشود سونامي, گاهي يك تشر ميزنيم ميشود زلزله, ميشود ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾,[23] ﴿فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾ اينها خامدند و با يك تشر خاموش ميشوند, ما فوت ميكنيم چراغ اينها خاموش ميشود، اينطور نيست كه حالا خداي سبحان ملائكهاي نازل كند، بساطي پهن كند، اينها چيزي نيستند.
افسوس بر مورد تمسخر قرار گرفتن انبيا و بيان علّت آن
حالا يا حرف آن شهيد است يا پيام ذات اقدس الهي است فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ غالباً اينطور بود هر وقت پيامبراني آمدند عدّهاي آنها را مسخره كردند، قسمت مهمّ كار اين است كه اينها خودشان را نشناختند اين جريان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[24] همينطور است, «من عرف نفسه فقد عرف رسوله» همينطور است, «فقد عرف وليّه و امامه» همينطور است در اين مسئله معرفت نفس اگر انسان واقعاً خودش را بشناسد سهم تعيينكننده دارد، اين روح مجرّد به حقيقتي گِره خورده است که در درجه اول با خالق خود رابطه دارد، در درجه دوم به وسايط فيض رابطه دارد با انبيا و اوليا و فرستادهها رابطه دارد. يك بيان نوراني از امام صادق(سلام الله عليه) است كه جريان ارتباط انسان با خدا مثل ارتباط شعاع آفتاب است با آفتاب،[25] اين مَثلها براي آن است كه آن معقول را محسوس كنند، ذهن ما را روشن كنند، ما اگر واقعاً به فكر خودمان باشيم و ميدانيم اين دنيا جز بازي چيزي نيست، ميبينيد با دروغ و با لهو و با لعب دارند جهان را ميگردانند. اگر كسي بداند مهاجر و مسافر است و حقيقت او ابدي است، اين موجود ابدي به دنبال كالاي ابدي است؛ كالاي ابدي در سخنان انبيا و اولياي عترت هست اگر نبود كه ما را دعوت نميكردند، انسان آن وقت راحت است اينطور نيست كه حالا غصّه بخورد، به حال ديگري ممكن است حسرت ببرد كه چرا اينها بيراهه ميروند، اما حالا غصّه بخورد كه چرا چيزي به دستم نيامده، چيزي كه به دست آنها آمده چيست؟ فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اينها انبيايشان را مسخره ميكردند فكر ميكردند كه مثلاً هتك حرمتي كردند از عظمت آنها بكاهند.
تعليم و تزکيه دو رسالت مرسلين و پيام امروز قرآن
غرض اين است كه در جريان ﴿أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾ همان كاري كه رسالت اصلي انبيا بود ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ﴾ و ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[26] بود اين كار را انجام دادند از اين طرف يك عدّه بايد بپذيرند تا مرز مقاومت و شهادت كه پذيرفتند, كلّ اين جرياني كه در سوره مباركه «يس» هست هم در صدر اسلام پياده شد, هم حرف امروز قرآن كريم است; يعني رهبران الهي هستند, برهان آنها هست, كفر و استكبار از يك طرف, مقاومت هم از يك طرف, پيام الهي هم از يك طرف, عذاب الهي هم براي منكران و مستكبران از طرف ديگر.
دفن فطرت زير بار گناه مشکل اصلی مسخرهکنندگان انبيا
﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اينها مسخره ميكردند مشكل اساسي اين بود كه اينها آن فطرت را بستند و صداي فطرت را نميشنوند.
پرسش: استاد! بارها فرموديد که بشر، مفطور به فطرت الهی است از يک طرف هم صدای انبيا صدايي آشناست ديگر چرا مکروه ... .
پاسخ: خب سرّش اين است كه اين فطرت را ذات اقدس الهي به منزله آينه شفاف قرار داد، بعد فرمود که اين مكروهات اولاً، گناهان كوچك ثانياً و گناهان بزرگ ثالثاً هركدام رِيْن و چرك و غبار و دود غليظ است روي اين آينه.
پرسش: فرمود خدا بشر را که با سرمايه آفريد.
پاسخ: با سرمايه آفريد، اما فرمود شما آزاديد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، اين ﴿دَسَّاهَا﴾ را قبلاً ملاحظه فرموديد؛ اين از باب تفعيل است كه ﴿دَسَّاهَا﴾ اصل آن «دَسَّسَ» بود و سهتا سين داشت، يكي از اين سينهاي سهگانه تبديل به ياء شد آن ياء تبديل به الف شد, شده «دسّاها» ثلاثي مجرّد آن «دَسَّ» است «دَسَّ» «يَدُسُّ» ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾،[27] دسيسه اين است كه انسان يك مقدار اين خاكها را كنار ميبرد و چيزي را درون آن پنهان ميكند بعد روي آن خاك ميريزد اين را ميگويند دسيسه, ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ اين است. انسانِ دنيازده دسيسه ميكند؛ يعني اين گوهر الهي را, اين لوح نوشته را, اين چراغ را در اغراض و غرايز دفن ميكند، يك مقدار اغراض و غرايز، خاك رويش ميريزد حرف اين بيچاره به گوش كسي نميرسد، اين زنده به گور شده است.
برانگيختن فطرت و بيدار نمودن آن، مسئوليت اصلی انبيا
فرمود شما فطرت داريد؛ ولی اين را دفن كرديد، ما انبيا را فرستاديم كه «ثور» و شكاف و شيار را انجام دهند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه اول نهجالبلاغه كه فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[28] انقلاب را ميگويند «ثوره»، چون شيار ميكند, جامعه را بالا و پايين ميكند، گاو را ميگويند «ثور» براي اينكه اين زمين را شيار ميكند، فرمود انبيا آمدند كه «اثاره» كنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» اين عقولي كه دفن شده است آن اغراض را كنار ببرند، اين غرايز را كنار ببرند، اين را روشن كنند و بگويند ای انسان تو اينطور هستي. وقتي كسي گوش به حرف انبيا داد اينها را به عنوان كشاورز قبول كرد كه اينها «ثوره» كنند, انقلاب فرهنگي كنند، اين غرايز و اغراض را بگذارند كنار، اين درون را شكوفا كنند، اين فتيله را بالا بكشند، آن وقت انسان همه جا را ميبيند، اگر نشد هنگام مرگ ميبيند؛ لذا «النّاسُ نِيامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»[29] خيليها هنگام مرگ بيدار ميشوند.
توصيه ائمه(عليهم السلام) بر عالمانه بودن کارها و تفکر در امرالله و حفظ فطرت
اين است كه ميگويند مواظب باشيد اكثر كارهايتان عالمانه باشد. اين بيان نوراني هم از وجود مبارك امام رضا هست و هم از وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليهما) كه اين ايام متعلّق به آن حضرت است كه اكثر عبادت بايد تفكّر در «أَمْرِ اللَّهِ»[30] باشد كه من چه كسي هستم؟ از كجا آمدم؟ به كجا ميروم؟ با چه كسي بايد رابطه داشته باشم؟ در درون من چه غوغايي است؟ چه كسي بايد اينها را جواب دهد؟ من بايد جواب اينها را چه بگويم؟ حرف آن كسي كه ﴿مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ آمده از راه معرفت نفس شروع شد ﴿وَ مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾؛ اگر كسي اين را دفن كند، چراغ دفنشده كه جايي را روشن نميكند. فرمود شما نه تنها دسيسه كرديد, تدسيس كرديد، نه «قد خاب من دَسَّه» بلكه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛ يعني «دسّسها» خيلي خاك روي آن ريختيد اصلاً صدايش به گوش كسي و گوش شما نميرسد، اگر گفته شد كه صداي مادر را كودكان مهدكودك خوب گوش ميدهند در صورتي كه گوشهايشان را نبسته باشند، اگر كسي بسته باشد صدا را نميشنود. اينكه گفتند هر صدايي را گوش ندهيد, هر حرفي را نزنيد و خاطرات خود را مواظب باشيد به همين خاطر است، شما چه خاطراتي در خيال داريد؟ اين خاطرات بالأخره مشكلساز است، اگر با كسي مخالف هستيد، مرتب در نماز و غير نماز ميبينيد خطر او را, زوال او را, نابودي او را از ذهن ميگذرانيد، به ما چه ربطي دارد؟ مگر در دست ماست؟ بر فرض حق با ما باشد و ديگري باطل اولاً كه روشن نيست و بر فرض هم كه حق با ما باشد مگر ما اين خاطرات را راه بدهيم جز اينكه وقت خودمان را تلف كرديم ذهن خودمان را ويران كرديم اثر ديگر هم دارد؟! اين نميگذارد ما با خدايمان حرف بزنيم، اگر كسي اهل كشاورزي باشد خاطراتش طور ديگر است, اهل سياست باشد خاطراتش طور ديگر است, اين خاطرات همهشان خار راه است و اصلاً نميگذارند ما با دلآفرين حرفهاي دل داشته باشيم. همان بيان نوراني امام رضا و امام عسكري(سلام الله عليهما) اين است که فرمودند كثرت عبادت به كثرت نماز و روزه نيست، نماز و روزه يك حدّ مشخصي دارد که چقدر واجب است و چقدر مستحب، اما ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ فقط درباره ياد خداست نه «صلّوا صلاة كثيرا, صومو ا صوماً كثيرا», ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[31] اين است كه حدّ و مرز ندارد اين واقعاً آدم را راحت ميكند؛ يعني آدم جلوي خاطرات خود را بگيرد، اين مزاحم آدم است، كاري كه از آن ساخته نيست فقط مزاحمت ايجاد ميكند، اگر كسي اين مزاحمها را بردارد نميگذارد كه اين چراغ خاموش شود اين چراغ ـ انشاءالله ـ هميشه روشن است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره فرقان, آيه7.
[2]. سوره ص, آيه71.
[3]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص, آيه72.
[4]. درر الفوائد(آخوند)، ص66.
[5]. سوره شمس، آيه9.
[6]. سوره شمس، آيه10.
[7]. سوره بقره، آيه174.
[8]. سوره ابراهيم، آيه10.
[9]. سوره يس، آيه17.
[10]. سوره يس، آيه15.
[11]. سوره انبياء, آيات26 و27.
[12]. سوره صافات, آيه42؛ ﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾.
[13]. سوره معارج, آيه35؛ ﴿فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ﴾.
[14]. نهج البلاغه, نامه28.
[15]. الامالی(صدوق)، ص463.
.[16] الكافي(ط ـ اسلامی)، ج3، ص242.
.[17] الكافي(ط ـ اسلامی)، ج3، ص242.
[18]. سوره فجر, آيات27 ـ 30.
[19]. سوره بقره, آيه25.
[20]. سوره قمر, آيات54 و 55.
[21]. سوره حاقه, آيه7.
[22]. سوره يس, آيه13.
[23]. سوره قصص, آيه81.
[24]. عوالی اللئالی, ج4, ص102.
[25]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2 ، ص166. «رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا».
[26]. سوره بقره, آيه129.
[27]. سوره نحل, آيه59.
[28]. نهج البلاغه, خطبه1.
[29]. مرآة العقول، ج8، ص293.
[30]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص55؛ بحارالانوار، ج75, ص373.
[31]. سوره احزاب, آيه41.