أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
حلف يکي از عناصر محوري محکمه قضاء است و يک شرايط ويژهاي دارد. بر حاکم لازم نيست که در حلف، تغليظ را إعمال کند بگويد که حتماً بايد به «الله القادر المنتقم القاسم الجبارين» سوگند ادا کنی. بر فرض هم چنين پيشنهادي از طرف محکمه صادر بشود، بر منکر پذيرشش واجب نيست، او به همان الله سوگند ياد کند کافي است. اگر به الله سوگند ياد کرد، لازم نيست آن صفات غضب و قهر و انتقامگيري خداي سبحان ذکر بشود.
پس «هاهنا امران»: يکي اينکه نه بر قاضي لازم است که تغليظ در حلف را إعمال کند، و يکی ديگر اينکه بر منکر هم لازم نيست که اگر چنين پيشنهادي دادند بپذيرد. صِرف سوگند به الله کافي است. رازش آن است که در قرآن کريم فرمود که الله را مورد قَسم قرار ندهيد: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾[1] و روايات فراواني خطر قَسم به الله را ذکر کرده است. بنابراين لازم نيست که «المنتقم، قاسم الجبارين، القهّار» و امثال ذلک ذکر بشود.
پس «هاهنا امور اربعة»: امر اول اين است که خود سوگند به الله کارساز است. امر ثاني ان است که الله را در معرض قَسم قرار ندهيد که تندِ تند قَسم بخوريد؛ چه در محاکم چه در غير محاکم. امر سوم آن است که لازم نيست قاضي تغليظي نظير «القهّار، قاسم الجبارين، المنتقم» اينها را ضميمه نام مبارک اللهِ کند. امر چهارم اين است که اگر چنين پيشنهادي داد، قبول اين يشنهاد بر منکري که بايد حلف ياد کند لازم نيست، چون دليلي نيست. گفتند به الله سوگند ياد کنيد، نيازی به عنوان قاسم الجبارين و امثال ذلک نيست.
در مسئله سوگند، روايات قبلي اين بود که آنچه که حق است بايد مورد قَسم باشد و اگر خارج از محدوده حق، سوگند ايراد شد اثر ندارد؛ ولي اگر کسي واقعاً بدهکار بود، چون قرآن دارد که ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾[2] و الآن ندارد. نه اينکه ذمهاش مشغول نباشد، او مأمور به تأديه نيست چون ندارد و خود قرآن فرمود بايد به او مهلت داد: ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾. چنين کسي که معسر است ندارد تکليف شرعي او نيست که الآن بدهد، تکليف شرعي طلبکار اين است که صبر کند، حالا او را سوگند ميدهند، در اينگونه از موارد اگر سوگند ياد کرد توريه پذيرفته است، براي اينکه شرعاً او وظيفه ندارد بپردازد. او نميخواهد بگويد که من اصلاً بدهکار نيستم، او سوگند ياد ميکند که الآن من نبايد بدهم و اين درست است، براي اينکه ندارد و طلبکار بايد صبر کند، چون ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾.
پس «فهاهنا امور»: يکي اينکه بر قاضي لازم نيست که اين اسماء منتقم و جبار و قاسم الجبارين و اينها را ضميمه الله بکند، يک؛ بر منکري که متصدي حلف است واجب نيست که اگر قاضي چنين پيشنهادي داد او بپذيرد، دو؛ سه: اگر کسي واقعاً بدهکار است ولي الآن تکليف شرعي ندارد بپردازد، براي اينکه ندارد و تکليف شرعي طلبکار هم اين است که مهلت بدهد ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾؛ يعني او بايد منتظر باشد تا او دستش بيايد، الآن در محکمه او را وادار کرده که سوگند ياد کند، اين هيچ چارهاي ندارد جز اينکه توريه کند.
پرسش: به چه چيزی سوگند بخورد؟
پاسخ: سوگند به الله.
پرسش: نه، ... بگويد ندارم؟
پاسخ: بگويد الآن من مکلف نيستم بدهم. حالا توريه ميکند، آيا مکلف نيستم بدهم؛ يعني اصلاً بدهکار نيستم، با اين سازگار است، يا نه، بدهکار هستم اما الآن چون ندارم به استناد ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾ الآن مکلف نيستم؟ با اين هم سازگار است. اين خواسته او را تأمين ميکند، چرا؟ براي اينکه الآن من نبايد بدهم، حالا او خيال ميکند، الآن نبايد بدهم، براي اينکه بدهکار نيستم. در اينگونه از موارد گفتند توريه جايز است، چون «عند الضرورة» است، براي اينکه طلبکار دستبردار نيست، او هم الآن شرعاً وظيفه ندارد بپردازد، چون ندارد. الآن به چه سوگند ياد کند؟ همينطور که او رها نميکند. طلبکار که رها نميکند، بينه هم که ندارد. در اينگونه از موارد در نصوص است که توريه جايز است براي اينکه «بينه و بين الله» الآن مکلف نيست بپردازد. طرزي توريه ميکند که هم درست گفته باشد، هم واقع را منکر نشده باشد، او نميگويد من بدهکار نيستم، ميگويد الآن تکليف شرعي ندارم. اگر اين باشد، هم آن طلبکار راضي است، هم اين شخص نجات پيدا ميکند.
پس بنابراين نه پيشنهاد تغليظ در سوگند بر حاکم لازم است، نه قبول اين پيشنهاد بر منکر لازم است. توريه در قَسم مجاز نيست، سوم. چهارم: در موردي که تکليف شرعي فعلي او اين است که الآن هيچ تکليفي ندارد بپردازد، در اينگونه از موارد که تکليف فعلي نيست ميتواند توريه کند. اين امور چهارگانه گذشت.
پرسش: توريهای که قاضی را به اشتباه بياندازد ...
پاسخ: بالاخره توريه طرزي است که زمينه اشتباه را فراهم ميکند. او که از اسرار خودش قاضي را مطلع نميکند. او ميگويد که من الآن نبايد بدهم، چيزي در ذمه من نيست. اسرار خود را هم که با قاضي در ميان نميگذارد. اگر قاضي بداند که به طلبکار ميگويد: شما حق مطالبه نداريد؛ يعني اگر قاضي، قاضي شرع است و بداند که اين شخص بدهکار ندارد، براساس ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾، بايد به طلبکار بگويد که الآن شما چه طلبي داري؟ حق مطالبه نداري. محکمه براي کسي که به استناد ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾ بايد به او مهلت داد تشکيل نميشود، چون قاضي مستحضر نيست، در مورد چنين بدهکاری بعضي از فقهاي ما يا خيلي از فقهاي ما(رضوان الله عليهم) در ضمن آن بحثهايي که سوگند بايد برابر با متن واقع باشد، گفتند ميتواند توريه بکند؛ منتها دو معنا از واقع متصور است: يک معنا اين است که اصلاً من در واقع بدهکار نيستم، يک معنا اين است که بدهکار هست، اما الآن تکليف شرعي ندارد و روي اين دارد قَسم ياد ميکند.
مطلب بعدي آن است که اگر کسي نسبت به يک ميتي ادعا کرد که من طلبکارم و الآن به او دسترسي ندارد و گفتند او مُرده است. طلبکار ميگويد که نه، وارثانش، پسرش يا مسئولينش که در دفتر او کار ميکردند اينها باخبر هستند، خود پسرش که مسئول کار او بود و دفتردار او بود باخبر است. اينجا سوگند ولد براي والد کافي است براي اينکه او مسئول اين کار بود، چه اينکه سوگند والد هم براي ولد صغير کافي است.
اگر نظر شريف شما باشد قبلاً اين مطلب گذشت که سوگند نظير اقامه بينه نيست. اقامه بينه هم تسبيبي است هم مباشرتي؛ يعني هم شخص خودش ميتواند بينه ارائه کند، هم کسي را وکيل بگيرد که شما اين شاهدهای ما را آنجا ببريد تا شهادت بدهند. هم تسبيب در اقامه بينه راه دارد هم بلاواسطه بودن. در يمين گفته شد به اينکه الا و لابد خود شخص بايد سوگند ياد کند.
پرسش: ... توريه کند يا ... اينجا کدام ...
پاسخ: هر کدام اسهل و آسانتر است. يک وقت است که اثبات اعسارش سخت است يا خجالت ميکشد يا راهي ندارد تا ثابت بکند که من معسر هستم! به چه دليل شما معسر هستي؟ بايد تمام دفترها و برنامههايش را رسيدگي کند و به او اعلام کند که برايش سخت است! يا زمان ميبرد! يا او باور نميکند. آنجا که آسان است، اسهل الطرق را انتخاب ميکند.
اما در مسئله تسبيب: قبلاً گذشت که بينه را شخص يا مباشرةً انجام ميدهد يا تسبيباً وکيل ميگيرد که وکيل اين شاهدها را در محکمه حاضر کند تا آنها شهادت بدهند. در مسئله يمين گفته شد که در آنجا «الا المباشرة» راه ديگري ندارد. حالا اگر طرف دعوا صغير بود، بچه شش هفت ساله بود، محکمه او را دعوت کرده است که تو اين ظرف را شکاندي يا اين مال را بُردي و بدهکار، چون خود او نميتواند سوگند ياد کند، پدرش اگر از جريان باخبر هست ميتواند از طرف اين پسر صغير سوگند ياد کند، چون آنجا هيچ راهي نيست. الآن اين پسر منکر است، بايد سوگند ياد کند، سوگند او هم که مقبول نيست، پس چکار کند؟ محکمه را هم که نميشود تعطيل کرد. ولايت پدر هم براي همينگونه از موارد است، اگر او ولي صغير است، سوگند او در اينگونه از موارد راهگشاست. پس اگر قبلاً گفته شد به اينکه سوگند تسبيبپذير نيست موارد استثنايي هم مثل آنچه که در بعضي از نصوص است آمده است.
مطلب بعدي آن است که در مسئله يمين، چه اصل کتاب يمين و چه مسئله يمين در قضاء، چون يمين در کتاب يمين، يک بحث مستقلي است در برابر عهد و نذر که حنثش کفاره دارد، احکام خاص خودش را دارد؛ منتها يک فرق جوهري يمين کتاب يمين با يمين کتاب قضاء دارد. يمين کتاب يمين اين است که تعهد شخص نسبت به مستقبل است، نسبت به گذشته نيست اما يمين در باب قضاء مربوط به ماضي است؛ يعني من بدهکار نبودم، او از من طلبي نداشت، من اين کار را نکردم، تجارتي نکردم!. فرق جوهري يمين باب قضاء با يمين کتاب يمين آن است که يمين کتاب يمين راجع به آينده است - فعلاً أو ترکاً فعل مستحب يا ترک مکروه است - يمين باب قضاء نسبت به ماضي است که من بدهکار نيستم لا عيناً و لا منفعةً و امثال ذلک. اين فرق جوهري است؛ اما فرق اصلی و کان تامهاش اين است که يمين در باب دماء حاصل نيست راهي ندارد. در باب حدود و دماء آنجا شهادت شاهد اثرگذار است، ولي يمين در مسئله حدود همانطوري که گفتند: «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»[3] در ظرف شبهه نميشود حد جاري کرد، با يمين هم نميشود حد جاري کرد، نه ثابت ميشود نه ساقط. يمين حجت شرعي در باب حدود نيست که رواياتش هم بايد اشاره بشود و خوانده بشود. باب قصاص حرفي ديگر است. قصاص کاري به دم ندارد. اگر تبديل کردند به ديه که روي تراضي طرفين است، وگرنه حکم اصلي قصاص، قتل است، اما مسئله ديه شبه عمد يا ديه خطا، بله، مسئله دم است که رواياتش هم بايد خوانده بشود.
در مسئله اصل قَسم هم يک سلسله رواياتي است که اصل سوگندخوردن يک کار ناروايي است و ما را از سوگند خوردن پرهيز دادند.
الآن ما روايتهاي مربوط به اينکه، همانطوري که «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ» است همانطور هم در مسئله حدود يمين راه ندارد را میخوانيم. در جلد 28 صفحه 46 به بعد اينگونه از روايات است که «لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ وَ أَنَّ الْحُدُودَ تُدْرَأُ بِالشُّبُهَاتِ». روايت اول را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرده است - غالب اين روايات چون هم مکرر هستند(تعدادشان زياد است) غير از مرحوم کليني ديگران هم نقل کردند، هم اگر يک تفاوتي باشد، يکي صحيحه است يکي حسنه است يکي موثقه، معتبر هستند - فرمود: «أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع بِرَجُلٍ فَقَالَ هَذَا قَذَفَنِي» اين قذف کرده است و بايد حدّ قذف بخورد. «وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ» مدعي بينهاي نداشت چون بينه نداشت به حضرت امير عرض کرد که حالا که من بينه ندارم پس او سوگند ياد کند «فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اسْتَحْلِفْهُ» حالا که من بينه ندارم او را سوگند بده «فَقَالَ لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ وَ لَا قِصَاصَ فِي عَظْمٍ»، حالا آن مطلب ديگري است که به باب قصاص برميگردد، در حدود جا براي يمين نيست. اين روايت را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهما) هم نقل کردند.
روايت بعدي را که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرٍ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع» از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که فرمود: «لَا يُسْتَحْلَفُ صَاحِبُ الْحَدِّ»[4]، در محکمه که کسي به حد محکوم ميشود يا مدعي حد است جا براي حلف نيست و سوگند در آنجا راه ندارد.
روايت سوم اين باب که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از اسحاق بن عمار از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرده است اين است که «أَنَّ رَجُلًا اسْتَعْدَى عَلِيّاً ع عَلَى رَجُلٍ فَقَالَ إِنَّهُ افْتَرَى عَلَيَّ» مرا متّهم کرده است «فَقَالَ عَلِيٌّ ع لِلرَّجُلِ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ فَقَالَ لَا ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ ع لِلْمُسْتَعْدِي أَ لَكَ بَيِّنَةٌ» از او سؤال کرد او انکار ميکند، به مدعي تهمت ميگويد شما شاهد داريد؟ عرض کرد نه. «قَالَ عَلِيٌّ ع لِلمُسْتَعْدِي أَ لَكَ بَيِّنَةٌ قَالَ فَقَالَ مَا لِي بَيِّنَةٌ فَأَحْلِفْهُ لِي» من شاهد ندارم ولي شما او را احلاف بکن، سوگند بده «قَالَ عَلِيٌّ ع مَا عَلَيْهِ يَمِينٌ»[5] چون مسئله دماء است اينجا جاي سوگند نيست. اين روايت مرحوم کليني را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليهما) هم نقل کرده است.
بنابراين «لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ» اين روايات بدون معارض است مفتيبه هم است.
اما اصل مسئله سوگند ياد کردن: فرمود به اينکه شما سوگند را يک امر آساني تلقي نکنيد. اين سوگند ولو نام مبارک الله را بُرديد، حالا قاسم الجبارين و منتقم و امثال ذلک را بکار نبريد؛ ولي اين خودش کارساز است. يک سلسله رواياتي است که ميفرمايد: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾، جلد بيست و سوم است که به دنبال کتاب عتق، کتاب قضاء و شهادات و اينها هست «بَابُ كَرَاهَةِ الْيَمِينِ الصَّادِقَةِ وَ عَدَمِ تَحْرِيمِهَا» حالا چون محل ابتلاء خيليها بود اين نهيها را حمل بر کراهت کردند. روايت اول را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) نقل کرد که «كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع» يک کسي نامه نوشت: «يَحْكِي لَهُ شَيْئاً فَكَتَبَ ع إِلَيْهِ وَ اللَّهِ مَا كَانَ ذَلِكَ وَ إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقُولَ وَ اللَّهِ عَلَى حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ وَ لَكِنَّهُ غَمَّنِي أَنْ يُقَالَ مَا لَمْ يَكُنْ» که اين روايت اول خيلي ناظر به بحث ما نيست. اما عمده روايت دوم به بعد است.
پرسش: «إِنِّي لَأَكْرَهُ» نمیتواند ...
پاسخ: کراهت در روايات، غير از کراهت در اصطلاح فقهي است. در روايات مثل آيات به سيئه و حرام هم عنوان کراهت اطلاق شده است: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[6]، سيئات محرّم و گناهان بزرگ. اصطلاح روايي يک مطلب است، يک؛ اصطلاح قرآني دو مطلب است، دو؛ اصطلاح فقهي مطلب سوم است. کراهت در فقه اصطلاح روشني دارد، اما در قرآن فرمود گناهانش پيش خدا مکروه است؛ يعني برخلاف اراده الهي است. ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾، اين سيئات است. غرض اين است که اصطلاحات فرق ميکند.
روايت دوم اين باب، مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد که از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه): «قَالَ: اجْتَمَعَ الْحَوَارِيُّونَ إِلَى عِيسَى ع فَقَالُوا يَا مُعَلِّمَ الْخَيْرِ أَرْشِدْنَا فَقَالَ إِنَّ مُوسَى نَبِيَّ اللَّهِ أَمَرَكُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ كَاذِبِينَ» وجود مبارک مسيح به اينها فرمود که موساي کليم فرمود که به خدا قَسم دروغ ياد نکنيد ولي من ميگويم «وَ أَنَا آمُرُكُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ كَاذِبِينَ وَ لَا صَادِقِينَ»[7]، خدا را در معرض قَسم قرار ندهيد چه راست باشد چه دروغ، راست که نياز به سوگند ندارد، و دروغ هم که خطر الهي را به همراه دارد.
در باب چهارم صفحه 202 جلد 23 وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع أَنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ»، يک؛ «وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ»، دو؛ «تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ» اين بلاقع جمع بلقع است، بلقع يعني ويرانه. الآن شما وقتي به بيابان برويد آنجا نه آبي است نه علفي، هيچ چيزي نيست، اين را ميگويند زمين بلقع. قسم دروغ خانهسراها را اينچنين ميکند. قَسم دروغ خانه را ويران ميکند. اين دار را بلقع قرار ميدهد. «أَنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ»، قبلاً هم مضمون اين روايات خوانده شد. «أَنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ» اينکه ميبينيد بسياري از خطرها ما را رها نميکند براي همين است که صله رحم رخت بربسته است. واقع اين کتاب قرآن کريم بوسيدني است - نه جا براي جنگ جهاني اول گذاشته است نه جا براي جنگ جهاني دوم گذاشته است نه وضع بيرحمانه غزه - شما وقتي قرآن کريم را خوب مطالعه ميکنيد، ميبينيد يک شجرهاي است. ميبينيد بعضيها يک عکسي ميکشند يک شجرهاي درست ميکنند که أجدادش که بود، سادات محترم اين شجره را دارند، قرآن براي جامعه بينالملل يک شجرهنامهاي است، هم محلي است هم منطقهاي هم بينالمللي. بخشهاي بينالمللي قرآن هم که فراوان است: ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾[8] ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[9] ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[10]. جهان ولو قبول نداشته باشد، ولي کليات انساني را بايد بپذيرد. ببينيد قرآن يک شجرهاي براي ما درست ميکند. شجره يعني شجره! ميفرمايد شما يک خانوادهايد. اصلش که آدم و حوّا است که جد همه شماست. بعدش هم وجود مبارک ابراهيم خليل است که بسياري از اين اقوام و ملل فرزندان ابراهيم خليل هستند، فرمود ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ به ما، به يهوديها، به مسيحيها، به بسياري از مردم جهان ميگويد که حرف پدرتان را گوش بدهيد، شما برادر هم هستيد ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ يعني ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾! شما ابراهيمزاده هستيد. بررسي کنيد ميبينيد همه اين اقوام به وجود مبارک خليل حق ميرسند ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[11] شما برادر هم هستيد. اين دين، دين جهاني نيست؟ بعد هم از ابراهيم خليل گذشتيم به انبياء و فرزندان ديگر رسيديم، ولي ما همه برادر هم هستيم، ديگر نه جا براي جنگ جهاني اول است، نه صرف بودجه براي سلاحهاي اتمي است، انسانها تا احساس نکنند برادر يکديگر هستند زندگي برايشان گرم نيست. اين حرفها حرفهاي بوسيدني است. اين حرفها جامعه جهاني را ملي را محلّي را بينالمللي را زنده نگه ميدارد. اين حرفها که رخت بربست، حيوانيت ميآيد: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[12] ميشود غزه. نفرمود حرف ابراهيم را گوش بدهيد، فرمود: حرف پدرتان را گوش بدهيد ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾ تا روح برادري در جامعه نباشد، نه سازمان ملل موفق است نه شوراي امنيت. اسلام حرف جهاني دارد يعني اين.
در اين قسمت هم فرمود به اينکه ارحامتان را حفظ بکنيد. ارحام تنها پسرعموها و امثال ذلک نيست. اگر کسي ديد جهاني داشته باشد ديد الهي داشته باشد «الانسان اخ الانسان» اين فرمايش در کتابی که درمورد حضرت امير نوشته شده آمده «الانسان اخ الانسان» حالا ولو شايد ممکن است در روايات ما نباشد اما آيات قرآني که تأمين ميکند. اين «قَطِيعَةَ الرَّحِمِ» اختصاصي به ارتباطات خانوادگی ندارد. انسان فاميل انسان ديگر است، ارحام ديگران است. «أَنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ مِنْ أَهْلِهَا» يعني ويران ميکند و همه سرزمينشان را رها ميکنند. انقطاع رحم يعني انقطاع نسل، اين توضيح در ذيل اين روايت است «الرَّحِمَ يَعْنِي انْقِطَاعَ النَّسْلِ»[13].
روايت دوم اين باب را که باز مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از هشام بن سالم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند اين است که «إِنَّ يَمِينَ الصَّبْرِ الْكَاذِبَةَ تَتْرُكُ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ»[14]، خانهسراها را ويران ميکند.
روايت چهارم اين باب که آن را هم باز مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند اين است که: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَاذِبٌ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ»[15].
پرسش: آيا اين قسمهای متداول بين مردم همان اثر را دارد يا ندارد؟
پاسخ: نه، آن اثر را ندارد چون يمين کاذب اين اثر را دارد. اين حرمت نگه نداشتن است. اگر سوگند کاذب باشد آن اثر را دارد.
در باب اول چند تا روايت است که از آيه استفاده شده است. روايت ششم اين باب اين است که «﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾»[16]. هفتم هم اين است که «﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾»[17]. اين رواياتي است که میفرميد ذات اقدس الهي را معرض سوگندهايتان قرار ندهيد، چه صادق باشد چه کاذب باشد. روايت يازدهم اين باب هم موارد استثنايياش را ذکر ميکند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره بقره، آيه244.
[2]. سوره بقره، آيه280.
[3]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص74.
[4] . وسائل الشيعه، ج28، ص46.
[5] . وسائل الشيعه، ج28، ص46و47.
[6] . سوره اسراء، آيه38.
[7]. وسائل الشيعه، ج23، ص197.
[8]. سوره مدثر، آيه36.
[9]. سوره فرقان, آيه1.
[10]. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.
[11]. سوره حج، آيه78.
[12]. سوره اعراف،آيه179.
[13] . وسائل الشيعه، ج23، ص202و203.
[14] . وسائل الشيعه، ج23، ص203.
[15] . وسائل الشيعه، ج23، ص203.
[16] . وسائل الشيعه، ج19، ص199.
[17] . وسائل الشيعه، ج19، ص199.