أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)﴾
خداي سبحان مسألهٴ توحيد را بديهي و روشن ميداند كه اگر كسي انكار كرد چه توحيد خالق را چه توحيد ربّ را و چه توحيد معبود را جا براي تعجّب هست و همچنين جا براي توبيخ خواهد بود زيرا اگر سراسر جهان آيات حقّند و «أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» جا براي اين كار نيست و هيچ وجهي ندارد كسي در يكي از اين مرحله منكر باشد لذا با تعجّب و گاهي با توبيخ ميفرمايد: «كيف تكفرون» اين لسان «كيف تكفرون» و امثال ذلك با عبارتهاي گوناگون در قرآن كريم آمده است. در سورهٴ فصّلت آيهٴ ٩ اينست كه: «قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ» خدايي كه نظام را اينچنين آفريد و زمين را در دو روز خلق كرد او را نميپذيريد و براي او اَنداد و امثال قرار ميدهيد. اين «ءإنّكم» لسانش لسان توبيخ است. چنان كه در سورهٴ تكوير آيهٴ ٢٦ ميفرمايد: «فأين تذهبون» كجا ميرويد؟ به كدام سمت حركت ميكنيد؟ يعني مسأله به قدري روشن است كه جا براي تعجّب و انكار هست اگر كسي بيراهه برود از نظر قرآن كريم سراسر جهان وجه خدا و آيات حق است و اگر كسي موحّد نباشد جاي اين توبيخ هست. لذا گاهي به صورت «كيف تكفرون» به صورت «ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ» گاهي به صورت «فأين تذهبون» گاهي تعجّباً گاهي توبيخاً انسانهاي منكر را مورد خطاب قرار ميدهد و اين كه فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» با آنچه كه در سورهٴ فصّلت فرمود: «قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ» بخشي از آن ناظر به آيات آفاقي است بخشي ناظر به آيات النفسي است در سورهٴ فصّلت فرمود به اين كه «ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ» يعني مسألهٴ آيات آفاقي به قدري روشن است كه جا براي انكار نيست.
در آيهٴ محل بحث كه فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» اين ناظر به آيات انفسي است يعني اگر خودتان درست بينديشيد به وحدت خداي سبحان جزم پيدا ميكنيد. اين ناظر به آيات انفسي است آنچه در سورهٴ فصّلت آمده است ناظر به آيات آفاقي است كه «ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ» امّا آنچه كه در آيهٴ محل بحث آمده است فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» يعني اگر خود را بشناسيد و دربارهٴ خود شناخت داشته باشيد جزم به وحدانيّت حق پيدا ميكنيد و جمع آيات آفاقي و انفسي را در سورهٴ ذاريات اشاره كرده است آيه ٢٠ و ٢١ فرمود به اين كه «وَ فِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» بخشي از نشانههاي خدا در جهان خارج هست بخشي از نشانههاي خدا در ذات خودتان است.
پس گاهي انسان را به آيات آفاقي ارجاع ميدهد گاهي انسان را به آيات انفسي ارجاع ميدهد و اگر اينچنين است سراسر جهان چه انسان چه جهان آيهٴ حق است كسي اين آيات را نبيند جا براي تعجّب هست در آن دعاي معروف سيّد الشّهدا «سلام الله عليه» بارها عنايت فرموديد كه سخن از نفرين نيست سخن از يك حقيقتي است فرمود: «عميت عين لاتراك» نه يعني كور باد يعني كور است كسي كه ترا نبيند براي اين كه هيچ جا براي احتجاب نيست چيزي مستور نيست اگر انسان است كه سراسر آيات حق است و اگر جهان است كه سراسر وجه حق است. لذا خدا به عنوان تعجّب و توبيخ فرمود: «كيف»، «ءَاِنَّكُم»، «أين تذهبون»، لسان، لسانِ تعجّب يا توبيخ است.
پس گاهي ما را به آيات آفاقي ارجاع ميدهند نظير آيهٴ سورهٴ فصّلت كه «ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ» گاهي به آيات انفسي ارجاع ميدهند مثل همين آيهٴ محلّ بحث كه ميفرمايد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» اينكه ميفرمايد «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» آن مقاطع حسّاس حيات انساني را تشريح ميكند گاهي خداي سبحان انسان را به دو مقطع آشنا ميكند ميفرمايد: «هو يبديء و يعيد» براي شما يك ابتدايي است و يك انجامي. اين وسط را كه برزخ است است ذكر نميكند ميفرمايد او مُبدأ است و او معيد است. گاهي فقط يك مقطع را ذكر ميكند منتها شؤون گوناگون اين مقطع را تشريح ميكند نظير آنچه كه در سورهٴ روم آمده است.
آيهٴ ٥٤ سورهٴ روم اينست كه؛ «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّة ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّة ضَعْفاً وَشَيْبَة يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ» اين تشريح شؤون حيات دنياست.سخن از برزخ و بعد از برزخ به ميان نيامده. فرمود: خداي سبحان شما را از ضعف خلق كرده بعد يك قدرتي به شما داده است كه در دوران جواني است. بعد اين دوران جواني به ضعف پيري تبديل ميشود و خدا هر چه بخواهد خلق ميكند. اين هم آيات انفسي است يعني انسان وقتي در شرايط خود ميانديشد ميبيند شؤوني بر او ميگذرد كه در تحت اختيار او نيست. نه نوزاد بودن و نوجوان بودن در اختيار اوست، نه جوان شدن در اختيار اوست، نه كاهل شدن در اختيار اوست، نه شيخ شدن در اختيار اوست، نه هَرِم شدن در اختيار اوست، نه مرگ در اختيار اوست.
در اين سورهٴ روم شؤون گوناگون حالت حيات را بيان كرده است. پس گاهي دو حالت را ذكر ميكند مثل «يبديء و يعيد» گاهي همان حالت دنيا را تشريح ميكند مثل سورهٴ روم گاهي هر سه مقطع را ذكر ميكند مثل آيهٴ محل بحث كه ميفرمايد: «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» و گاهي سير طولي انسان را ذكر ميكند كه ميفرمايد: انسان اين حالات را دارد. گاهي ميفرمايد: اين حالات به دست خداست اين مقاطعي كه براي انسان ذكر ميكند گاهي مبدأ فاعلي را هم بيان ميكند كه خدا اين كارها را به عهده دارد و گاه مبدأ فاعلي را ذكر نميكند فقط ميگويد انسان اين حالات را يكي پس از ديگري پشتسر ميگذارد يا در پيش دارد.
در سورهٴ مؤمنون وقتي جريان سير انساني را ذكر ميكند ميفرمايد به اين كه شما مراحلي را در پيش داريد بعد هم ميميرد و بعد هم مبعوث ميشويد ديگر كِي مبعوثتان ميكند مطرح نيست آيهٴ ١٤ و ١٥ سورهٴ مؤمنون اينست كه؛ «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» آنگاه ميفرمايد: «ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ٭ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ» امّا مميتتان كيست و باعثتان كيست ذكر نميكند. مبدأ فاعلي را در اين دو بخش ذكر نميكند ميفرمايد مرگي در پيش داريد و بعثتي در جلوي رو. امّا اين مرگ به دست كيست و اين بعث به دست كيست؟ مبدأ فاعلي را در سورهٴ مؤمنون ذكر نميكند منتها همين معنا را در سورهٴ «طه» مبسوطاً با ذكر مبدأ فاعلي بيان ميكند آيهٴ ٥٥ سورهٴ طه اينست كه؛ «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَة أُخْرَى» كه اگر بتوان براي آيهٴ محلّ بحث يك مشابهي پيدا كرد آيهٴ ٥٥ سورهٴ طه تا حدودي شبيه به آيهٴ محل بحث است. كه مقاطع سه گانه را ذكر ميكند با اسنادش به مبدأ فاعلي ميفرمايد ما شما را از زمين خلق كرديم ما شما را دوباره به زمين برميگردانيم ما شما را سه باره از زمين اخراج ميكنيم كه «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَة أُخْرَى» اين به همان وزان «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» منتها آيهٴ محل بحث مقاطع بازتري را ذكر ميكند.
خداي سبحان كه شؤون گوناگون انسان را تشريح ميكند، گاهي به طور اجمال به انسان ميفرمايد تو مسافري گاهي اين منزلگاهها را هم بيان ميكند گاهي هم در بخشي از اين سفرها به روح انسان خطاب ميكند نه به مجموع روح و بدن بيان ذلك اينست كه در سورهٴ انشقاق آيهٴ ٦ ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ» فرمود: انسان تو اين سير به هر وسيله هست با تلاش و كوشش آن قدر ادامه ميدهي تا به لقاي حق برسي اين خطاب به هر انسان است هر انساني خدا را ملاقات ميكند منتها اگر انسان مؤمن باشد راه نزديكتر با صراط مستقيم با اوصاف جمالي خدا را ملاقات ميكند خداي رحمان و رحيم و ملاقات ميكند و اگر انسان كافر يا منافق باشد از راه دورتر با طيّ دركات خداي قهّار منتقم را ملاقات ميكند و ميگويد: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» اينچنين نيست كه كافر به لقاي حق راه پيدا نكند منتها به لقاي خداي قهّار منتقم. آن روز ميگويد: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» منتها خدا را با اوصاف جلاليّه و قهريّه ملاقات ميكند او قهّار را ميبيند او منتقم را ميبيند نه غفور را نه ستّار را نه رحيم را نه رحمان را نه رحيم را نه اسماي حسناي بالاتر را فقط قهّار منتقم را ميبيند ميگويد: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا».
پس هر انساني خواه ناخواه به لقاي حق راه پيدا ميكند يا به سمت درجات راه سريعتر و مستقيمتر و آسانتر با اسماي جماليه حق را ملاقات ميكند يا راه دركات را طي ميكند راه طولانيتر و پرخطرتر و اسماي جلاليهٴ حق را خداي قهّار را ميبيند خداي منتقم را ميبيند. اسماي حسنايي كه نشانهٴ جمال حق باشد نميبيند. اين قسمت را كه خداي سبحان فرمود: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ» همهٴ انسانها را دربر ميگيرد آن وقت اين اصل كلّي را در آيات بعد تشريح ميكند ميفرمايد: اينچنين نيست كه انساني به لقاي حق نرسد و اينچنين نيست كه همهٴ افراد كه به لقاي حق ميرسند يكسان باشند بلكه تفصيل ميدهد ميفرمايد: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُوراً». « وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً ٭ وَيَصْلَى سَعِيراً ٭ إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً"» پس چه افرادي كه در دنيا گرفتار سرور و نشاط بيجا بودند و در قيامت كتاب اينها را مِن وراء ظهر اينها ميدهند اينها هم به لقاي حق ميروند چه آن افرادي كه مؤمن و وارسته بودند به لقاء حق ميروند اصل كلّي را جامع بين مؤمن و كافر قبلاً بيان كرد فرمود: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ» يعني «سواء كنت كافراً أو مؤمناً» «إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ» آنگاه اين اصل را تفصيل داد فرمود «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمينِهِ» او خدا را به اوصاف جماليّه ملاقات ميكند «فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُوراً» «وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً» يعني نداي هلاكت سر ميدهند «وَيَصْلَى سَعِيراً» با آن اخگر افروخته روبهرو ميشود. «إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً» پس «كلّ انسان فهو كادح الي ربّه فيلاقي ربّه إما أن يلاقي جماله أو يلاقي جلاله» هيچ كسي نيست كه به لقاي حق نرود منتها آن لقاي خاص از آن اوحدي از انسانهاي مؤمن است آنجا ديگر سخن از انسان نيست سخن از جان آدمي است در پايان سورهٴ فجر ديگر نميفرمايد: «يا أيّها الإنسان» آنجا ميفرمايد: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَة مَرْضِيَّة ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي». سخن از «الإنسان» نيست سخن از نفس مطمئنّه است نه به اين معناست انساني كه به لقاي حق ميرود جسم ندارد بلكه انساني كه مركّب از جسم و جان است جانش به لقاي حق بار مييابد و جسمش را در آن حرم امن راه نيست نه اين انسان جسم ندارد جسم دارد ولي جسمش در آنجا حضور ندارد مثل اين كه الآن شما اينجا نشستهايد هم جسم داريد هم جان اين معارف عقلي و قرآني كه مطرح ميشود جسم شما در آنجا راه ندارد جانتان است كه اين مسايل را درك ميكند نه جسم شما. نه شما جسم نداريد شما در حالي كه جسم داريد درك اين معارف مال جان شماست امّا كساني كه به لقاي خاص راه پيدا ميكنند نه جسم ندارند جسم دارند ولي لقاي حق مال جسمشان نيست مال جان آنهاست لذا خطاب به جان آنهاست كه «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَة مَرْضِيَّة ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي». در اين بخش چندين وصف لازم است اولاً بايد خود روح به مقام اطمينان برسد بشود نفس مطمئنّه و دو صفت از اوصاف برجسته انسان كامل را بايد داشته باشد. يكي راضي يكي مرضي. هم راضي باشد به قضاي الهي در همهٴ شؤون بگويد «الهي رضا بقضاءك» هم دين و اعتقاد و خلق و عمل او خداپسند باشد مرضي باشد. نه «رضي الله عن عمله» بلكه «رضي الله عن نفسه و اعتقاده و اخلاقه و عمله».
ممكن است كسي عملش خداپسند باشد امّا گوهر ذاتش هنوز به جايي نرسيده است كه خداپسند باشد زيرا ممكن است آيندهٴ بدي داشته باشد و اوضاع برگردد ممكن است كسي كارش خداپسند باشد امّا گوهر ذاتش هنوز به جايي نرسيد كه مرضيّ حق باشد. بعد از تلاشها و كوششها كه جان به مقام مطمئنّه رسيد و ديگر شيطان در اين مقام راه پيدا نكرد خود اين گوهر ذات ميشود مرضي چنان كه اين گوهر ذات راضي است پس اگر نفس مطمئنّه شده است اولاً به مقام رضا رسيده است ثانياً و خود اين نفس با همهٴ شؤون هستياش مرضيّ حق شده ثالثاً داراي اين سه اصل و سه شرط شد به او ميگويند بقيّهٴ راه را تو مُجازي ادامه بدهي و حركت را ادامه بدهي و به لقاي ما بيايي.
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ». معلوم ميشود اگر كسي به مقام نفس مطمئنّه رسيد و به مقام رضا رسيد و مرضي بود هنوز بين راه است اگر مقصد باشد كه سخن از رجوع نيست انسان به مقصد رسيده را كه فرمان رجوع و بازگشت نميدهند معلوم ميشود هنوز بين راه است. لذا در اين كتب اخلاقي مقام تفويض را مقام تسليم را فوق مقام رضا ميدانند. علي أيّ حال در آنجا آنچه كه سفر را ادامه ميدهد نفس است و نه بدن، در عين كه انسان هم نفس دارد و هم بدن. بقيّهٴ راه را كسي كه مطمئن است و راضي است و مرضي است ميتواند طي كند اگر رضا نباشد يا خدا از او راضي نباشد يا نفس مطمئنّه نباشد قدرت ادامهٴ سير را ندارد به نفس مطمئنّه راضيه مرضيّه ميگويند بقيّهٴ راه را ادامه بده. اين در پايان سوره فجر است كه آن مخصوص اوحدي از بندگان خاص خداست.
جواب سؤال: قهرا خداي سبحان نسبت به كفّار رحمت است اگر قهر خداي سبحان نباشد كه اكثري مردم ايمان نميآورند اكثر مردم خوفاً من النار ايمان ميآورند اين رحمت است جهنّم جزو بركات الهي است. گر چه نسبت به كفّار بد است.
بنابراين اين شؤوني كه خداي سبحان براي انسان ذكر ميكند اينچنين نيست كه در يك مقطع خاص خلاصه بشود تا آن آخرين لحظه كه آخرين لحظهٴ لقا مال أوحدي انسانهاي كامل است در آيهٴ محل بحث كه ناظر به آيات انفسي است ميفرمايد به اين كه شما اگر مقداري در خود بينديشيد هرگز به خودتان اجازهٴ كفر نميدهيد «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ» در حالي كه شما انسان اينچنين هستيد هم از آن طرف به خداي ازلي متّصل هستيد هم از اين طرف به خداي ابدي. انسان هميشه خود را زنده ميپندارد و هرگز حاضر نيست كه بگويد من ميخواهم نابود بشوم من از بين ميروم. حتي آنها كه مرام الحادي دارند فكر ميكنند كه اگر بميرند راحت ميشوند يعني خود را زنده مييابند ميگويند ما بعد از مرگ راحت ميشويم حتي آن كسي كه دست به انتحار ميزند ميگويد ميميرم كه راحت بشوم در نهان خود خود را يك موجود ابدي ميداند. انسان در فطرت خود هم خود را به خداي ازلي وابسته ميداند از لحاظ مبدأ هم خود را به خداي ابدي مرتبط ميداند از لحاظ معاد اگر خود را ببنديشد ميبيند دو طرفش نامحدود است هرگز حاضر نيست كه براي خود يك تاريخ و حدّي ذكر كند كه بگويد من تا آن مرحله ميرسم بعد معدوم ميشوم فطرت انسان انسان را يك امر جاويد ميداند خداي سبحان هم به همين فطرت هشدار ميدهد ميگويد تو از يك طرفي به مبدأ ازلي وصلي از يك طرفي هم به مبدأ ابدي وصل هستي. آن وقت كيف تكفر بالله؟ «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» پس ارتباطتان با مبدأ أزلي ثابت است. «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».
پس پيوندتان با مبدأ ابدي تثبيت شده است. اين معنا را از امام هشتم «سلام الله عليه» هم نقل كردهاند كه اينها به همين آيات انفسي استدلال ميفرمودند چون قرآن كريم هم به آيات انفسي استدلال فرمود هم به آيات آفاقي. از امام رضا «سلام الله عليه» سؤال كردند كه دليل حدوث عالم چيست؟ اين را مرحوم ابن بابويه قمي «رضوان الله عليه» در كتاب شريف توحيد صدوق در صفحهٴ ٢٩٣ باب اثبات حدوث العالم ذكر كرده است. در باب اثبات حدوث عالم حديث سوم روايتي است از امام هشتم «سلام الله عليه» نقل شده است. كسي بر حضرت وارد شد عرض كرد يابن رسول الله ما الدليل علي حدوث العالم؟ چه دليلي بر اين كه عالم حادث است؟ حضرت فرمود: «أنت لم تكن ثمّ كنت» تو نبودي بعد پيدا شدي. «و قد عملت إنّك لم تكوّن نفسك و لا كوّنك من هو مثلك» تو نبودي پيدا شدي و اين را هم ميداني كه خودت عامل خودت نيستي و اين را هم ميداني كه مثل تو عامل تو نيست. اين حديث شريف كه ميفرمايد دليل حدوث عالم اينست كه تو نبودي بعد شدي يعني اين برهان در كلّ عالم جاري است و اگر دربارهٴ خصوص انسان ذكر شده است. به عنوان تمثيل است نه تعيين در كلّ نظام اين سخن جاري است كه «أنت لم تكن» سابقه وجود نداشتي «ثمّ كنت» بعد موجود شدي اين امر محسوس است اين امر قابل انكار نيست كه انسان نبود بعد پيدا شد بقيّهاش بايد با برهان عقلي توجيه بشود تو كه نبودي و بعد بود شدي يا بايد بگويي روي تصادف هست يعني آن فعل فاعل نميخواهد اين را كه هيچ انديشمندي نميگويد كه روي تصادف و اتّفاق شيئي كه نبود بود شد.
اين معنايش انكار نظام علّت و معلول اصلاً هيچ كس به خودش اجازهٴ فكر و انديشه نميدهد. براي اين كه فكر كند كه مقدّماتي ترتيب بدهد و نتيجه بگيرد تا مسألهٴ عليّت و معلوليّت را نپذيرفته باشد كه از دو مقدّمه به نتيجه نميتوان راه پيدا كرد اگر نظام، نظام علّي نباشد از هر مقدّمهاي ميشود هر نتيجهاي را اثبات كرد. از اين دو مقدّمهاي كه شما ترتيب داديد و نتيجهٴ مطلوب گرفتيد ممكن است ديگري نتيجهٴ خلاف را بگيرد. اگر پيوند علّي و معلولي در جهان حاكم نباشد هيچ متفكّري به خودش اجازهٴ فكر و انديشه نميدهد. هر كسي كه دارد فكر ميكند. روي نظام علّي دارد فكر ميكند يعني بعد از اين كه من پذيرفتم كه چيزي كه نيست سبب ميخواهد و هر شيئي هم سبب هر شيئي نيست اگر يك شيئي در جهان نبود و پيدا شد سبب خاص در ايجاد او مؤثّر است و او هم به سبب خاص تكيه ميكند. روي اين اصول كلّي علّي و معلولي انسان مينشيند و فكر ميكند. وگرنه اگر هرج و مرج باشد اگر با تصادف عالم تنظيم بشود عالم اداره بشود هيچ كس زحمت فكر كردن به خودش نميدهد. ميگويد من فكر بكنم كه چي؟ بين مقدّمات و نتيجه كه رابطهٴ علّي نيست ممكن است اين دو مقدّمه كه من ترتيب دادهام و آن نتيجه را گرفتم ديگري نتيجهٴ خلاف بگيرد لذا اصل مسأله عِلّي را حضرت مفروع عنه گرفته است.
فرمود: تو كه نبودي و بود شدي اينچنين نيست كه بگويي من خود به خود يافت شدهام پس يقيناً فاعل داري، يقيناً عاملي تو را آفريد آن عامل يا تو هستي يا مثل تو اگر خودت باشي كه دور است مثل تو باشد تسلسل است چون سخن از مثل اوست فرمود: عامل تو يا خودت هستي كه در عين حال كه نبودي خودت را بود كردي اين همان دور است. يا نه كسي كه مثل توست تورا آفريد خُب، سخن از مثل ميشود حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد. مثل تو هم كه فاعل و آفريدگار تو نيست لمحذور التسلسل تو هم كه آفريدگار خود نيستي لمحذور الدّور پس ديگري شما را آفريد لذا فرمود: «أنت لم تكن ثمّ كنت» اين يك مقدّمهٴ روشن.
«و قد علمت إنّك لم تكوّن نفسك و لا كوّنك من هو مثلك» اين را هم ميداني كه تو خودت خالق خود نيستي. چرا؟ چون تو اگر خالق خودت باشي يعني دور يعني قبل از اين كه خلق بشوي خودت هستي و خودت را هستي ميدهي مثل تو هم آفريدگار تو نيست چون نقل كلام در آن مثل ميشود. مثل تو او هم سابقهٴ مثلي دارد. او را كي آفريد؟ چون هم دور باطل است هم تسلسل باطل است هم نظام نظام علّي است پس تو كه نبودي و پيدا شدي مبدئي داري و همين اصل در كلّ جهان جاري است پس جهان حادث است.
سؤال سائل اين بود كه؛ «ما الدليل علي حدوث العالم» نه «ما الدليل علي حدوث الإنسان». سؤال سائل اين بود كه عرض كرد؛ «ما الدليل علي حدوث العالم» حضرت فرمود: دربارهٴ خودت كه بينديشي كلّ نظام هم همين طور است يعني آنچه كه در آيات انفسي مطرح است در آيات آفاقي هم مطرح است. أنت لم تكن ثمّ كنت و قد علمت إنّك لم تكوّن نفسك. چون دور است. «و لا كوّنك من هو مثلك» چون تسلسل است. آنگاه چون اين مسأله اين قدر روشن است قرآن كريم در عين احتجاج به آيات آفاقي و أنفسي ميفرمايد به اين كه مگر نميبينند مردم بعضي از آياتي كه در بحثهاي قبل خوانده شد اينست كه «أولم يروا» مگر نميبينند؟! اين تشويق است نسبت به افرادي كه راهي اين راهند و توبيخ است نسبت به افرادي كه متوقّفند. فرمود مگر نميبينند معلوم ميشود مطلب ديدني است.
همين را هم از امام هشتم «سلام الله عليه» سؤال كردند. در توحيد مرحوم صدوق صفحهٴ ٢٥٧ در باب الرّد علي الثنويّه و الزنادقه يك حديث مبسوطي است حديث سوم اين باب است وقتي كه حضرت برهان اقامه ميكند شخص عرض ميكند ما الدّليل عليه؟ حضرت ميفرمايد: «إنّي لما نظرت إلي جسدي فلم يمكنّي فيه زيادة و لا نقضان في العرض و الطول و دفع المكاره عنه» آنگاه «علمت لهذا البيان بانياً فاقورت به» وقتي خودم را شناسايي كردم ديدم در اختيار خودم نيستم فهميدم اين بناي بدن يك باني دارد و همچنين ساير آيات آنگاه اين سائل عرض ميكند كه «فلم احتجب؟» اگر خدايي هست و اين طور كه شما برهان اقامه ميكنيد وجود او قطعي و يقيني است پس چرا محجوب است؟ پس چرا ما او را نميبينيم؟ «فلمّا احتجب؟ فقال ابوالحسن عليه السّلام انّ الإحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم و امّا هو فلا يخفي عليه خافية في ٰاناء اللّيل و اطراف النّهار» فرمود او مخفي نيست او محجوب نيست اگر يك موجودي نور السموات و الارض شد ميشود مخفي فرمود ان الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم واماهو فلا يخفي... اين گناه حجاب است و گناه نميگذارد انسان وجه الله را ببيند و الا فاينما تولو فثم وجه الله و هيچ لذتي به اندازه لذت زيارت وجه حقنيست هيچ ممكن نيست كسي لذت ديدار وجه حق را چشيده باشد و به سراغ لذتهاي ديگر رفته باشد در دل شبهاي تار هم ميتابد روشن است. در روز هم روشن است خود شب هم آيت حق است منتها آيت ممحوّه كه فرمود: «و جعلنا اللّيل و النّهار ٰايتين فمحونا آية اللّيل و جعلنا ٰاية النّهار مبصرة» شب آيت حق است. روز آيت حق است. چيزي حجاب نيست مگر گناه گناه هم حجاب گناهكار است حجاب عاصي است لذا خداي سبحان تعجّب ميكند كه شما چگونه كفر ميورزيد؟ گاهي ميفرمايد: «أولم يروا» لذا حضرت هم ميفرمايد: «فأمّا هو فلا يخفي عليه خافية في ٰاناء اللّيل و النّهار». آنگاه سائل عرض ميكند كه؛ «فلم لا تدركه حاسّة البشر؟» پس چرا با چشم ظاهر نميبينيم؟ فرمود: «للفرق بينه و بين خلقه الّذين تدركهم حاسّة الأبصار» براي اين كه بين خدا و خلق خدا بايد فرق باشد. خلق مادّي است بصر مادي آن را ميبيند خداي سبحان مادي نيست مجرّد است بصر جان او را ميبيند «لا تدركه الأبصار بمشاهدة العيون» بعد «تدركه القلوب بحقائق الإيمان».
«الحمد لله ربّ العالمين»