02 09 1985 2129153 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 77 (1364/06/11)

دانلود فایل صوتی

 

     أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ (26)

٭ شيوه تمثيل در قرآن

ـ عدم اشكال به اصل تمثيل در قرآن

مطالبي كه در اين كريمه مطرح بود يكي پس از ديگري عنايت فرموديد دربارهٴ مَثَل اگر كسي اعتراض كند كه خداي سبحان چرا مَثَل ذكر ميكند يا به اين امور مَثَل ذكر ميكند؟ اين اعتراضها وارد نيست؛ براي اينكه كلام فصحا مشحون به تمثيل است اين اعتراض كننده يا كافر است يا جزء اهل كتاب هست و يا مسلمان، مسلمان كه به خود اجازه اين اعتراض را نميدهد؛ اهل كتاب هم وقتي به كتاب آسماني خودشان مراجعه كنند ميبينند در تورات و انجيل مَثَل فراوان است. هم در تورات و انجيلي كه فعلاً در دسترس هست مَثَل هست؛ هم خداي سبحان امثال تورات و انجيل را بيان ميكند، ميفرمايد: داستان اينها در تورات چنين است داستان اينها در انجيل آنچنان است و مانند آن و اگر اهل كتاب نبود [و] جزء كفّار بود، بالاخره كفّار در جاهليّت «سبعهٴ معلّقه» و امثال آن داشتند كه پُر از امثال است اصولاً كلام فصحا براي تبيين آن مطالبشان با امثال آميخته است. اين طور نيست كه در كلام فصيح مَثَل راه نداشته باشد؛ پس اعتراض اينكه خداي سبحان چرا مَثَل ياد ميكند، به هيچ وجه روا نيست. اگر معترض مسلمان باشد به خودش اجازه چنين اعتراضي نميدهد اگر اهل كتاب باشد كه در كتابهاي آسماني آنها تمثيل هست و اگر كافر مطلق باشد هم كه در قصائد فصحا و بلغاي جاهليّت مَثَل فراوان است دربارهٴ اهل كتاب در پايان سورهٴ «فتح» آيهٴ ٢٩ [مي‌فرمايد]: ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾؛ خداي سبحان براي مؤمنين راستين چه در تورات و چه در انجيل مَثَل ذكر كرده است؛ پس اگر كسي اهل كتاب باشد، نميتواند بگويد فايدهٴ تمثيل چيست؟ چون در خود كتابهاي آسماني آنها مَثَل هست و آنها نميتوانند دربارهٴ اين اعتراض كنند، بگويند كه شما آنچه را كه به تورات و انجيل نسبت داديد، در تورات و انجيل نيست؛ چون در بعضي از بخشها خداي سبحان صريحاً فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ[1]؛ آن مقداري از تورات كه مانده است همان را هم بياوريد و تلاوت كنيد ببينيم درست ميگوييم يا نه، اين در قرآن هست كه ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾.

بنابراين جا براي اينكه نسبت به اصل تمثيل اعتراض بشود نيست.

٭ عدم اشكال در تمثيل قرآن به اشياي حقير

و امّا اگر كسي بگويد مَثَل خوب است، تمثيل سودمند است امّا تمثيل به اشياي حقيره مناسب نيست اين اعتراض كننده بايد دقّت كند كه كوچكي و بزرگي در جثّه نيست زيرا از امام صادق (سلام الله عليه) رسيده است كه همهٴ مزاياي آفرينش كه در فيل هست در پشه هست به اضافه دو شاخك (مَثَلاً) كه خداي سبحان اين شيء لطيف و دقيق را آفريده است[2]؛ پس اگر يك حيواني هيكلش بزرگ بود و يك حيواني جثّهاش ريز نبايد گفت يكي حقير است يكي غير حقير.

 

ثالثاً؛ اگر بعضي كوچك‌اند [و] بعضي بزرگ، اين حقير بودن و غير حقير بودن يك امر نسبي است كه نسبت به يكديگر يكي كوچك است، يكي بزرگ [و] يكي عظيم است، ديگري حقير امّا نسبت به خداي سبحان همه يكسان‌اند. اين طور نيست كه بعضي از كارها و چيزها نسبت به خدا حقير باشد [و] بعضي عظيم باشد. ما ممكن است كه دو جور كار بكنيم يكي كار كوچك [و] يكي كار بزرگ؛ ممكن است كه بعضي از كارها براي ما سنگين باشد [و] بعضي از كارها براي ما سبك، ولي دربارهٴ خداي سبحان فرض ندارد كه يك كاري براي خدا سنگين باشد [و] يك كاري براي خدا سبك؛ چون در برابر قدرت مطلقه همه علي‌السواء‌ هستند؛ همان طوري كه در مسائل علمي همهٴ معلومات پيش خدا علي‌السواء است در مسائل عملي هم همهٴ مقدورات پيش خدا علي‌السواء است.

٭ معنا ناشتن «سخت» و «آسان» در برابر قدرت طلقه خداي سبحان

بيان ذلك اين است كه؛ اگر يك كسي علمش كسبي باشد او بديهي را آسانتر از نظري ميفهمد مطلب هر چه سادهتر باشد او بهتر درك ميكند و هر چه پيچيدهتر باشد او با دشواري درك ميكند. مطلب نظري و ضروري براي يك انسان فرق ميكند ولي اگر كسي علمش نامحدود و ذاتي بود فرض ندارد كه انسان بگويد «اين موجود مسائل بديهي را بهتر از مسائل نظري ميفهمد»؛ چون همه پيش او علي‌السواء معلوم‌اند. اين‌چنين نيست كه مسائل مشكل را خدا به دشواري بداند و مسائل آسان را به سهولت. مشكل و آسان هر دو پيش خدا علي‌السواء است در مسائل عملي هم اين‌چنين است. خداي سبحان كه يك ذرّه مبثوث في الهواء را ميآفريند با نظام آفرينش يا كرهٴ زمين را خلق ميكند، اين جور نيست كه دربارهٴ آفرينش زمين مقداري خسته بشود امّا يك ذرّهاي كه ميخواهد خلق كند مَثَلاً خسته نشود، اين‌چنين نيست.

٭ آسان‌بودن هر كارهاي عالم نزد خداوند متعال

دو نمونه خدا در قرآن ذكر ميكند كه ميفرمايد: هر دو پيش ما آسان است: يكي قبض ظلّ و يكي برداشتن بساط سماوات و أرض. دربارهٴ قبض ظل ميفرمايد: وقتي آفتاب تابيد [و] طلوع كرد اين شاخص يك سايهاي دارد و چيزي سبكتر از سايه نيست كه سايه در حقيقت نزديك لا شيء است، آنجايي كه نور نتابيد و اين شاخص نگذاشت كه نور بتابد آن قسمت را ميگويند «ظل»؛. وگرنه ظل يك امر وجودي به آن معنا در خارج نيست همين سايه را خداي سبحان در قرآن به خود نسبت ميدهد ميفرمايد: ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً[3]؛ ما اين سايه را به طرف خودمان قبض ميكنيم؛ يعني آفتاب را ميآوريم بالا، وقتي آفتاب بالاي شاخص تابيد اين سايه يا كم ميشود يا از بين ميرود، اگر ﴿يَسِيراً﴾ به معناي «سهلاً» باشد؛ پس فرمود: ما سايه را به آساني جمع ميكنيم؛ يعني وقتي سير شمس آمد بالاي سر اين شاخص بالاخره اين سايه يا از بين ميرود يا كم ميشود كه ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً[4] اين دربارهٴ سايه كه كاري كوچكتر از سايه فرض نميشود.

و درباره حشر اكبر كه برچيدن نظام آسمان و زمين است و كاري هم از اين مهمتر فرض نمي‌شود ميفرمايد: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ[5]، ﴿حَشْرٌ﴾ معنايش برچيدن تمام نظام سماوات و أرض است؛ يعني همهٴ منظومههاي شمسي و زمين را در هم كوبيدن: ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً[6] و همهٴ انسانهاي -«من الأوّلين و الآخرين»- را يكجا جمع كردهاند اين ميشود حشر. كه ﴿إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[7] حالا چندين ميليارد انسان‌اند خودش ميداند و نظام چندين ميليارد ذرّهٴ ريز درشت دارد و خودش ميداند. كلّ اين عالم را بخواهد بساطش را برچيند: ﴿وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ[8] كل اين نظام را بخواهد برچيند و اولين و آخرين را يكجا احيا كند اين را ميگويند حشر اكبر. اين را هم ميفرمايد: ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾ كار آساني است. از آن سايه كوچكتر و آسانتر كاري فرض نميشود و از بساط قيامت كه همهٴ منظومههاي شمسي و غير شمسي عوض ميشود و اولين و آخرين احيا ميشوند از اين كار دشوارتر فرضي ندارد. هر دو را با يك لسان ميفرمايد؛ ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾؛ كار آساني است.

٭ حركت در جهان توسط اراده خداي سبحان

و گر چه خداي سبحان مثل ندارد، امّا آيتي در نهان انسان آفريد كه اين ميتواند راهنمايي باشد براي معرفت حق كه گفتند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[9] مسئلهٴ معرفت نفس يك راهنماي بسيار خوبي است. هر يك از شما الآن ميتوانيد در محيط نفستان ارداده كنيد كه اقيانوس كبير را ايجاد كنيد و اراده كنيد يك نمي را هم ايجاد كنيد. كار وقتي با اراده حل شد ديگر انسان خسته نميشود شما الآن تصوّر كرديد اقيانوس كبير را كه چندين ميليارد متر مكعّب آب دارد از طرفي هم اراده كرديد يك نمي را در صحنهٴ نفستان ايجاد كنيد وقتي كار با اراده حل ميشود نه با حركت دست و پا، بنابراين خستگي معنا ندارد. در بيانات امير المؤمنين (سلام الله عليه) در خطبهٴ توحيديه است كه خداي سبحان «فاعلٌ لا الحركات»[10]؛ اين‌چنين نيست كه خداي سبحان با حركت كار بكند. نه خودش حركت ميكند، نه كار او محكوم به حركت بود، بلكه با كار او حركت در جهان ايجاد مي‌شود؛

٭قدرت و احاطه علمي خداي سبحان بر همه عالم

و بنابراين اگر يك موجودي نه خود محكوم حركت بود نه كارش محكوم حركت بود بلكه حركت از كارش نشئت گرفت، جا براي خستگي او فرض ندارد. اگر جا براي خستگي او فرض ندارد ميشود گفت كه چرا او به چيز كوچك مثال ميزند به چيز بزرگ مثال نميزند؟! كوچكي و بزرگي براي ماست و نسبت‌سنجي اشيا «بعضها بالقياس إلي بعض» است؛ وگرنه «و الكلّ عنده سواسية»؛ همه پيش خدا يكسان‌اند و خداي سبحان بر همه علي‌السواء احاطه علمي و قدرت دارد؛ اين طور نيست كه نسبت به بعضي نزديك و نسبت به بعضي نزديكتر باشد؛ به بعضي عالم [و] به بعضي عالمتر باشد؛ نسبت به بعضي قادر [و] به بعضي قادرتر باشد، اين‌چنين نيست؛ پس اگر كسي بگويد چرا خداي سبحان به نمل و نحل ميپردازد [بلكه] بايد به فيل و شتر بپردازد، اين يك غفلت است. [چون] فيل و شتر با نمل و نحل پيش خدا علي‌السواء است. اينها دربارهٴ مَثَل ذكر كردند.

٭ مجموعه نظام آفرينش، مطيع محض خداي سبحان

پرسش ...

پاسخ: اينها هم نسبي است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا ٭ رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا[11] شما بزرگتريد يا آنها؟ اين نسبي است و امّا نسبت به خودش كه ميسنجد ميفرمايد همه در پيش من عبد ذليل‌اند: ﴿كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ[12] همه يكسان‌اند؛ همان طوري كه انسانها در برابر خداي سبحان داخر و خاضع‌اند، مجموعهٴ نظام أرض و زمين هم بشرح أيضاً [همچنين]: ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[13]. آسمان و زمين در برابر خداي سبحان طوع محض‌اند مسلم‌اند، منقادند مطيع محض‌اند كه ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ[14].

٭ سر آسان‌بودن همه عالم نزد خداي سبحان

پرسش ...

پاسخ: درست است، اين امثال كه فرق ميكنند اگر بعضي از اينها را به بعضي ديگر نسبت بدهند، البته فرق پيدا ميكند، امّا وقتي همهٴ اينها را به خداي سبحان نسبت بدهند يكسان است نسبت به خداي بزرگ يكي كوچك باشد يكي بزرگ، اين‌چنين نيست. وقتي قدرت نامحدود بود و علم نامحدود بود احاطهٴ نامحدود به همهٴ اينها علي‌السواء است.

٭ كافي‌بودن اراده خداوند در ايجاد عالم

خداي سبحان همان طوري كه اقيانوس كبير را آفريد، همان طور اين نمل و قطرات را هم ميآفريند چون ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ[15] اگر يك موجودي با حركت كار كند آفرينش اقيانوس كبير با ريزش يك قطره باران براي او فرق ميكند؛ امّا اگر كسي با اراده كار كند، نه با ابزار و ادوات براي او خستگي فرض ندارد. لذا فرمود: ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأَوَّلِ[16] مگر ما در آفرينش اولين بار كه نظام آسمانها و زمين را خلق كرديم خسته شديم كه بار ديگر نتوانيم دوباره احيا كنيم! اصلاً براي ما خستگي فرض ندارد. كار وقتي با اراده حل ميشود جا براي خستگي نيست. شما الآن اراده ميكنيد در صفحهٴ نفستان يك اقيانوسي را ايجاد كنيد، همين كه اراده كرديد آن حاصل شده است اراده؛ يعني ادراك ارادههاي علمي اين‌چنين است و اگر اراده كرديد كه يك قطره آبي را هم در صفحهٴ نفستان ايجاد كنيد كرديد، اين طور نيست كه اين مرادها اگر با هم فرق ميكنند، اراده هم با هم فرق بكنند. الآن شما تصوّر كرديد رفتن از اينجا تا حرم مكّه را و تصوّر كرديد رفتن از اينجا تا داخل حرم مطهّر امام رضا (سلام الله عليه) اين تصورها آسان است. اگر كار با اراده حل ميشود انسان خسته نميشود آن فاعل خسته نخواهد شد، لذا بحثهايي كه دربارهٴ مَثَل ذكر كردهاند ناتمام است. لذا ميفرمايد: كه خدا اين مثلها را براي تبيين ذكر ميكند.

٭ اختصاص معيت خاصه خداي سبحان به پارسايان

پرسش ...

پاسخ: اينها در مسئلههاي ارادهٴ مطلق، قدرت مطلق و رحمت مطلق علي‌السواء است كه خداي سبحان به همه علي‌السواء نزديك است، امّا آن يك لطف خاص و رحمت خاص است كه ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ[17] وگرنه آن رحمت مطلقه كه در اين‌گونه بحثها همانها معيار است آنها به همه علي‌السواء است مي‌فرمايد: ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[18] اين رحمت مطلقه كه به دنبال علم مطلق و قدرت مطلقه است، فراگير است: ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾. آن رحمت خاصّه را به افراد با تقوا ميدهند: ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ[19] يا دربارهٴ آن معيّت قيوميّه خداي سبحان فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم[20] شما هر جا باشيد خدا با شما هست، امّا آن معيّت خاصّه كه آميخته با لطف است فرمود: ﴿ان الله مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ[21] يا ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ[22] و مانند آن.

خُب؛ ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾؛ پس اين بحثهايي كه دربارهٴ مَثَل ذكر كردهاند ناتمام است.

٭ تقارن علم صحيح با ايمان

﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم﴾ خداي سبحان ايمان را با علم صحيح مقرون ميداند و علم صحيح را هم با ايمان مقرون ميداند ميفرمايد: هر جا ايمان هست علم صحيح هست و هر جا علم صحيح هست ايمان راه دارد، اگر يكجا دانش بود و ايمان نبود معلوم ميشود اين جهلي است به صورت سواد و علم. علم آن است كه با ايمان آميخته باشد؛ لذا در اين كريمه فرمود: مؤمنين عالم‌اند، در بخش ديگر فرمود: علما ايمان ميآورند. در سورهٴ «سبأ» آيهٴ ششم اين است: ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾؛ آن كه عالم است ميداند آنچه كه تو آوردي حق است؛ يعني علم آن است كه وحي را بشناسد، فرمود: آن كه از علم برخوردار است وحيشناس است، ميفهمد آنچه كه تو آوردي وحي است و حق است و ايمان ميآورد آن علمي كه حق را از باطل تشخيص ندهد علم نيست. آن را در اشاره كرد، فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ[23]؛ وقتي انبيا وحي را آوردند همين علوم مادي كه پيش اينها بود -علومي كه مربوط به دامداري و كشاروزي صنعت و امثال ذلك است كه تا حدودي حيات دنيايي اينها را تأمين ميكند- اينها به همين علم خوشحال بودند. آن علم جهانبيني كه بفهمد اين جهان در اختيار كيست، چه كسي اين عالم را آفريد و چه كسي بايد انسان را اداره كند، آن علم اختيار اينها نيست. همين علوم مادي كه حوائج روزانهٴ اينها را تأمين ميكند همين باعث خوشايند اينهاست: ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ[24] همين علوم مادي.

پس علم صحيح آن است كه با ايمان آميخته باشد؛ چون در سورهٴ «سبأ» فرمود: رأي دانشمندان اين است كه آنچه كه تو آوردي حق است آنها ميبينند كه تو حق آوردي: ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ[25]، رأيشان اين است.

٭ دنيا، نشئهٴ علوم مادي

پس اگر كسي دانشمند بود و رأيش اين نبود كه وحي حق است، آن علم راستين نيست. اين همان علمي است كه باعث خوشايند دنيازدگان است و روز قيامت جهل اين علم روشن ميشود؛ چون انسان بايد يك عملي فراهم بكند كه به همراه او بيايد، يك علمي كه تا گور به همراه او هست و از مرگ به بعد او را رها ميكند او كه علم نيست، او رفيق نيمه‌راه است. بعضي از علوم است كه لازم است، چاره‌اي جز فراهم كردن آنها نيست. امّا انسان وقتي كه مرد، همان طوري كه ابزار كارش را رها ميكند، همهٴ اين دانشها و علوم را رها ميكند [و] با يك دست خالي و دل خالي ميرود. يك علمي نيست كه در آن نشئه به كار آيد، وقتي علم به كار نيامد، كم كم از ياد انسان ميرود.

٭ سرّ فايده نداشتن علوم مادي در قيامت

بيان ذلك اين است كه در آن نشئه -يعني نشئهٴ قيامت- كار با اراده حل است؛ يعني اگر كسي خواست غرف مبيّنهاي داشته باشد خواست ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ[26] داشته باشد همه را در دنيا با ايمان و عمل صالح فراهم ميكند آنجا هم هر جا خواست چشمه بجوشد كه با ارادهٴ او ميجوشد هر جا خواست ميوه روييده بشود كه با ارادهٴ او روييده ميشود؛ پس علوم كشاروزي و دامداري و صنعت و امثال ذلك در آنجا راه ندارد. آنجا هم كسي مريض نميشود كه به سراغ طبيب برود؛ پس طبّ و پزشكي و داروسازي و همهٴ اين شعبي كه مربوط به تأمين سلامت انسان است در آن عالم راه ندارد. راهسازي و امثال ذلك هم در آنجا نيست؛ براي اينكه صراط مستقيم در اختيار آنهاست مسئلهٴ مهندسي راه و ساختمان هم آنجا راه ندارد. علوم مادّي –رأساً- در بهشت راه ندارد.

٭ شكوفاتر شدن علوم الهي بعداز مرگ

اگر كسي با فراهم كردن آن علوم در اين عالم عمل صالحي براي انسانها و اين امت اسلامي كرد اين عمل صالح در قيامت راهگشاست، وگرنه خود اين علم در آن عالم نميماند. و اگر كسي در اين علم متخصّص بود و اين مسائل علمي براي او ملكه شد؛ همان طوري كه ملكه به تدريج ميآيد، به تدريج هم زايل ميشود اگر يك كارشناسي كه در يك رشته متخصّص بود [و] ساليان متمادي ديگر در آن رشته كار نكرد، كم كم آن ملكات علمي از يادش ميرود. در آنجا كسي ديگر علم طبّ و هندسه و امثال ذلك نميداند و علوم صناعي [مانند] درس گفتن، سخنراني كردن [و] آنچه كه ما مبتلاييم، آنجا كه ديگر كسي نياز ندارد كسي برايش درس بگويد، سخنراني كند كتاب بنويسد؛ اينها هم -كه حرفه و صنعت است- از ياد انسان ميرود. كسي خوب حرف ميزند، خوب سخنراني ميكند، خوب درس ميگويد، خوب كتاب مينويسد، خوشقلم است، خوشبيان است، آنجا اين حرفها هم نيست كه كسي براي كسي درس بگويد، سخنراني بكند، اينها هم نيست. غير از عمل صالح از علوم تنها آن رشتهاي ميماند كه مربوط به معرفت خدا، اسماي حسناي خدا، فرشتگان، وحي، عصمت، نبوّت، رسالت، ولايت و امثال ذلك باشد، اين علوم مي‌ماند. نه تنها ميمانند بلكه شكوفاتر ميشوند، لحظه به لحظه بازتر ميشوند لحظه به لحظه نورانيتر ميشوند؛ چون آن نشئه، نشئهٴ اين گونه از علوم است آن نشئه جايگاه ظهور و بروز اين گونه از علوم است.

بنابراين اگر كسي يك سلسله علومي مادي فراهم كرد مربوط به تأمين زمين، اين مادامي كه در گهوارهٴ زمين است اين علوم با او هست و امّا وقتي كه از اين نشئه رخت بربست، اگر فشار مرگ آن خاطرات را از يادش نگيرد، چند صباحي ممكن است اين ملكات علمي در يادش باشد، امّا اگر خاطرهٴ مرگ، اين فشار مرگ همهٴ علوم عادي را از ذهنش گرفت؛ چه اين كه اين‌چنين است؛ چون مرگ نظير حصبه يا سرطان نيست كه انسان بتواند تحمّل بكند، آنچنان به همهٴ اعصاب و مغز فشار ميآورد كه انسان هر چه ميداند يادش ميرود، مگر يك سلسله علوم ملكه باشد. اگر چنانچه اين‌چنين شد كه با فشار مرگ از بين رفت از مرگ به بعد يك آدم جاهلي خواهد بود [و] چيزي ندارد، ولي اگر علوم، علوم الهي بود از مرگ به بعد اين علوم روشنتر و شكوفاتر ميشود، او دربارهٴ شناخت وحي و رسالت و عصمت كارها كرد، كوششها كرد دربارهٴ شناخت فرشتهها كار كرد دربارهٴ شناخت اسماي حسناي خدا كارها كرد، همهٴ اين علوم در آنجا روشن ميشود.

٭ ستايش خداي سبحان از علوم آميخته با ايمان

لذا خداي سبحان علمي را ميستايد كه با ايمان آميخته باشد، ميفرمايد: مؤمن عالِم است [و] يك انسان عالم اهل ايمان است، امّا علم دنيايي را كه با ايمان آميخته نباشد مذمّت ميكند ميفرمايد: هر وقت انبيا آمدند، يك عدّه دانشمندان مادي در برابر اينها ايستادند: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اينها همان روشنفكراني بودند كه در برابر انبيا ميايستادند، ميگفتند: همين دانشي كه ما داريم كافي است ما علم ميخواهيم كه خانهٴ تهيّه كنيم و زندگي تهيّه كنيم و داريم؛ چون غير از نان و مسكن شعار ديگري براي آنها نبود ميگفتند «ما اين علم را داريم».

بنابراين اين گونه از علوم را قرآن مذمّت ميكند [و] آن علوم راستين را ميستايد لذا در سورهٴ «سبأ» ميفرمايد: ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ[27]، اين رأي عُلماست چه اينكه در همين آيه محل بحث سورهٴ «بقره» ميفرمايد: مؤمنين عالم‌اند: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم﴾؛ پس ايمان با علم راستين آميخته است و علم با ايمان هم آميخته است.

٭ هدايت و اضلال الهي

ـ منظور از «كثرت» در آيه محل بحث

و امّا دربارهٴ اين كه فرمود: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾ منظور از اين كثرت يك كثرت نفسي است نه يك كثرت نسبي؛چون در بعضي از قسمتهاي قرآن كريم ميفرمايد: مؤمنين كم‌اند؛ ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ[28] و مانند آن. در اينجا ميفرمايد: خدا عدّهٴ زيادي را هدايت ميكند [و] عدهٴ زيادي را گمراه ميكند و مانند آن اين «كثير» كثير نفسي است؛ يعني مؤمنين في نفسه كم نيستند زيادند امّا وقتي با كفّار ميسنجيم، ميبينيم بله؛ مؤمنين كم‌اند: ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾.

﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً﴾؛ پس مؤمنين و هدايت شدگان كم نيستند، كثيرند و اگر خواستيم اينها را نسبت به كفّار بسنجيم البته اينها كم‌اند؛ پس اين كثرت نفسي است و نه نسبي.

٭ سلب اضلال ابتدائي از خداوند متعال

﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾ در اينجا -همان طوري كه قبلاً عنايت فرموديد- منظور از اين اضلال، اضلال پاداشي است نه اضلال ابتدايي. اضلال ابتدايي عقلاً و نقلاً از خداي سبحان مسلوب است. خداي سبحان ابتداءً كسي را گمراه بكند، اين‌چنين نيست. امّا اگر كسي با داشتن حجّت درون و بيرون؛ يعني عقل و وحي –مع‌ذلك- دين را پشتسر گذاشت، خداي سبحان او را رها ميكند، وقتي رها كرد و توفيق را به او نداد او سقوط ميكند؛ چون «من أين لي الخير و لا يوجد إلاّ من عندك و من أين لي النّجاة و لا تستطاع إلاّ بك»[29]، اگر انسان بخواهد از يك خيري برخوردار باشد، بايد خدا اعطا كند. خُب، اگر اگر خدا كسي را به حال خود رها كرد او راهي براي رسيدن به خير ندارد. اينكه فرمود: خدا فاسقين را گمراه ميكند، منظور از اين اضلال، اضلال كيفري است نه اضلال ابتدايي (اولاً) و اضلال ميكند؛ يعني آن توفيق را به اينها نميدهد نه به اينها ضلالت ميدهد (ثانياً) چون ضلالت دادني نيست -همان طوري كه قبلاً عنايت فرموديد- [بلكه] يك امر عدمي است خدا كسي را گمراه نميكند، همين كه توفيق را از او گرفت او سقوط ميكند: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾.

٭ اضلال كيفري، نشانه اختيار

اين نشان ميدهد كه انسان در كارهاي خود مختار است و زمام كارها هم به دست خداي سبحان است. هم مالكيّت مطلقهٴ خدا محفوظ است، هم به اختيار انسان آسيبي نميرسد. نه انسان مجبور است و نه خدا كار را به انسان و امثال انسان تفويض كرده است. يعني نه تفويض صحيح است و نه جبر. اين همان است كه در روايات اهل بيت (عليهم السّلام) رسيده است كه «لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الأمرين»[30]؛ نه جبر است كه انسان هيچكاره باشد نه تفويض است كه خداي سبحان كار را به انسان واگذار كرده باشد بنابراين انسان مختار است و نه «مفوض‌اليه» و نه مجبور.

٭ نحوه محال‌بودن تفويض

اما تفويض؛ يعني خداي سبحان انسان را آفريده و هستي‌اش را به خودش واگذار كرده باشد كه انسان «منقطع الإرتباط عن الله» بشود؛ گر چه حدوثاً «ممكن‌الوجود» است، ولي بقاءً مستقل باشد اين نه فرض صحيح دارد و نه با تكليف سازگار است. امّا فرض صحيح ندارد براي اينكه يك موجودي كه هستيِ او عين فقر و نياز است چگونه ميتواند مستقل در ذات بماند؟ (يك). و خدايي كه ربوبيّت و مديريّت او نامحدود است چگونه ممكن است دربارهٴ انسان قطع بشود كه ديگر به انسان كاري نداشته باشد و مالك امور انسان نباشد، (اين دو).

٭ محال‌بودن تفويض، از لحاظ مبدأ فاعلي و قابلي

پس تفويض هم از لحاظ مبدأ فاعلي محال است هم از لحاظ مبدأ قابلي. نه يك فقير را ميشود گفت تو به حال خود مستقلّي و نه يك غنيّ مطلق را ميتوان گفت كه غناي تو محدود است؛ چون تفويض معنايش آن است كه خداي سبحان كار انسان را به خود انسان رها كرده است. انسان مستقل شد؛ يعني انساني كه فقر عين ذات اوست نه ذاتٌ ثبت له الفقر»، فقر براي انسان مثل زوجيّت براي اربعه نيست، فقر براي انسان؛ مثل حيوان ناطق براي انسان است منتها آنجا ذاتي هويّت است اينجا ذاتي ماهيّت. اين‌چنين نيست كه فقر براي انسان، مثل زوجيّت براي اربعه باشد كه لازمهٴ ذات انسان اين است كه فقير باشد؛ چون اگر لازمهٴ ذات شد، معنايش آن است كه چون لازم در مرحلهٴ ملزوم نيست؛ پس در مقام ذات و در مقام ملزوم فقر نيست فقر در رتبهٴ متأخّر از ذات است و اگر فقر در مقام ذات نبود، قهراً غنا در مقام ذات است آن وقت لازمهاش اين است كه انسان در مقام ذات ـ معاذالله‌ـ به خدا محتاج نيست، اين فرض صحيح ندارد. فقر براي انسان از نظر هستي او، اگر خواستيم مثالي ذكر بكنيم، مثل حيوان ناطق است براي انسان در مقام ماهيت، نه اينكه فقر براي انسان لازمهٴ ذات انسان است. نه، اين ذات عين ربط إلي الله است. اگر چيزي عين ربط إلي الله بود، چگونه ميتوان او را مستقل كرد و كار او را به او واگذار كرد؟ پس اين شيء قابل تفويض نيست از آن طرف هم خداي سبحان كه ربوبيّتش نامحدود است، چگونه ميتوان گفت تدبير خدا كه نامحدود است دربارهٴ انسان منقطع است، انسان را به حال خود رها كرد، ديگر در كار انسان دخالت نميكند؟! پس تفويض هم از لحاظ مبدأ فاعلي مال است هم از لحاظ مبدأ قابلي؛ يعني ممكن نيست انسان مستقل باشد.

٭ عدم سازگاري جبر و تفويض با تكليف الهي

مضافاً به اينكه بر فرض محال كه تفويض صحيح باشد تكليف لغو است. خُب، اگر خداي سبحان كار انسان را به خود انسان واگذار كرد تفويض كرد ديگر در شئون انسان دخالت ندارد، آن وقت چگونه امر و نهي ميكند؟! مالك چيزي نيست كه امر و نهي بكند. تكليف كردن معنايش آن است كه انسان در سُلطهٴ آن مكلِّف و آمر و ناهي است و اين با تفويض سازگار نيست؛ پس تفويض في نفسه محال است (اولاً) «علي التسليم» با تكليف سازگار نيست (ثانياً) و چون كتاب و سنّت بر اساس تكليف است معلوم ميشود كه تفويض باطل است.

جبر هم اين‌چنين است جبر به اين معناست كه انسان ابزار كار باشد فاعل حقيقي كار خدا باشد و اسناد فعل به انسان مجاز باشد [و] انسان مورد كار [بلكه] باشد نه مصدر كار فاعل حقيقي كار ديگري است، اين هم با تكليف سازگار نيست خُب، اگر چنانچه خداي عادل انسان را مكلّف كرده است [و] قبل از تكليف تشويق كرده است، امر و نهي كرده است به لسان تكليف، تبشير و انذار كرده است، وعده و وعيد داده است به لحاظ بعد از تكليف، پاداش و كيفري دارد به لحاظ بعد از تكليف، همهٴ اينها نشان ميدهد كه انسان يك اختياري دارد. خُب، اگر انسان مورد كار باشد؛ يعني مجبور باشد فاعل ديگري باشد تكليف روا نيست. و خداي سبحان ميفرمايد ما انبيا فرستاديم كه انسان در قيامت عليه ما احتجاج نكند، معلوم ميشود اگر چنانچه انسان مجبور باشد ميتواند احتجاج كند. خُب، ميگويد: من كه مجبورم؛ فاعل حقيقي كه تو بودي، آن گاه مرا به چه مناسبت به جهنّم ميبري؟

٭ شواهد قرآني بر مختاربودن انسان

اين كه در سورهٴ «نساء» ميفرمايد: ما اين كار را كرديم تا احتجاج نكنند، براي آن است كه انسان داراي عقل، شعور، ادراك، اراده است. آيهٴ ١٦٥ سورهٴ «نساء» اين است كه ما انبياء فرستاديم؛ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ تا اينها در قيامت احتجاج نكنند. خُب، استدلال نكنند اگر خداي سبحان راه عقل را باز گذاشت، فرمود: ما به انسان عقل داديم كه توان احتجاج را دارد؛ وحي فرستاديم كه همهٴ احكام را به او ابلاغ كند كه تا او در قيامت نگويد چرا وحي نفرستادي [و] مرا هدايت نكردي و احتجاج نكند؛ معلوم ميشود انسان مختار است و اگر مجبور ميبود، فاعل ديگري بود و انسان مورد فعل بود جا براي احتجاج نبود؛ چه اينكه در سورهٴ «انفال» آيهٴ ٤٢ ميفرمايد ما همهٴ اين شئون را به خوبي براي شما تبيين كرديم تا اگر كسي به راه افتاد، بعد از روشن شدن و تماميّت حجّت به راه افتاده باشد و اگر كسي هلاك شد و سقوط كرد بعد از تمام شدن حجّت سقوط كرده باشد: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾.

خُب، اگر انسان در كارها مجبور بود نه هلاكت هالكين روي بيّنه بود نه سلامت سالمين روي بيّنه؛ چون كار را ديگري انجام داد نه انسان اگر انسان مورد فعل باشد، نه فاعل فعل و مجبور در كارها باشد آن كه هلاك شد در هلاكتش مجبور بود و آن كه به سلامت به مقصد رسيد در سلامتش هم مجبور بود؛ در حالي كه لسان قرآن كريم اين است كه، نه آن هالكين معذورند و نه اين سالمين مجبور: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾.

بنابراين اگر خداي سبحان اضلال را به خود نسبت ميدهد اين اضلال، اضلال پاداشي است و نه اضلال ابتدايي و امّا هدايتي كه به خود نسبت ميدهد هم هدايت ابتدايي است و هم هدايت پاداشي.

٭  اضلال ابتدايي، از اوصاف سلبيه خداي سبحان

و اين معنا را هم گوشزد كرده است، فرمود: اگر كسي بيراهه رفت ما او را به حال خودش رها ميكنيم. در اين كريمه كه فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾؛ يعني جز فاسق كسي را خدا رها نميكند اين لسان نفي است؛ يعني ما كسي را رها ميكنيم كه او قبلاً رها شده باشد. اين بيان نشان ميدهد كه خداي سبحان هرگز كسي را ابتداءً رها نميكند. اين تهديد را در بر دارد، امّا دلالتش بر تهديد خيلي قوي نيست.

٭ اضلال كيفري خداوند سبحان

امّا آنچه كه بيان كرد، فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ اين نشان ميدهد به اينكه، هر كه بيراهه رفت قلبش گرفتار زيغ و انحراف شد خداي سبحان او را هم ميگيرد در سورهٴ «صف» آيهٴ پنج اين‌چنين فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ «زيغ»؛ يعني انحراف اين‌چنين نيست كه خداي سبحان ابتداءً قلب كسي را منحرف كند. اگر كسي منحرف شد، خداي سبحان آن توفيق و لطف را ميگيرد [و] او را به حال خود رها ميكند و كسي كه در اين نظام به حال خود رها شد، به هر سمت مراجعه كند بيثمر برميگردد؛ چون راهي ندارد ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾.

٭ فسق فاسقان، علت اضلال كيفري خداوند متعال

يا در سورهٴ «غافر» اين‌چنين فرمود: ﴿كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ[31] گر چه خدا اضلال كيفري و پاداشي دارد، امّا اين اضلالش براي كسي است كه اهل اسراف در اعتقاد و عمل باشد اهل ارتياب باشد. اگر كسي با داشتن عقل از درون و وحي از بيرون –مع‌ذلك- گفت: ما بالاخره نفهميديم عالم چه شد؛ يعني اهل ريب بود خدا او را به حال خودش رها ميكند ممكن نيست كسي درست [و] بدون تعصّب بينديشد و به مقصد نرسد؛ چون خداي سبحان سراسر جهان را آيات بيّنه معرّفي كرده است. چيزي نيست كه خدا را نشان ندهد؛ لذا ممكن نيست كسي بدون تعصّب در جهان بينديشد و به خداشناسي راه پيدا نكند و اگر كسي اهل ارتياب و شك ماند، خداي سبحان او را به حال خودش رها ميكند ﴿كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ[32].

٭ نتيجهٴ بحث:

فتحصّل [در نتيجه] «إنّ الإضلال بنحو الجزاء»؛ هرگز اضلال ابتدايي خداي سبحان ندارد كه بدئاً كسي را گمراه بكند و آن هم اين كفر مربوط به كسي است كه با داشتن همهٴ وسائل هدايت و راهنمايي در اسراف و ارتياب مانده است. در اين كريمه حصر كرد، فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾. در آن موارد لسان لسان حصر نيست [بلكه] بيان مصداق است، فرمود: ﴿كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ يا ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم[33] و امثال ذلك، امّا اين كريمه، كريمهٴ حصر است، فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾ و اين تعليق حكم بر وصف هم باز مشعر به عليّت است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ آ‌ل‌عمران، آيهٴ 93.

[2] ـ نورالثقلين، ج1، ص45، «انما ضرب الله المثل بالبعوضة لأن البعوضة علي صغر حجمها خلق الله فيها جميع ما خلق في الفيل مع كبره و زيادة عضوين آخرين فأراد الله سبحانه أن يُنبّه بذلك المؤمنين علي لطف خلقه و عجيب صنعه».

[3] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 46.

[4] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.

[5] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 44.

[6] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 14.

[7] ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 و50.

[8] ـ سورهٴ زمر، آيه 67.

[9] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.

[10] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[11] ـ سورهٴ نازعات، آيات 27 و 28.

[12] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 87.

[13] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[14] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 83.

[15] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[16] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 15.

[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.

[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.

[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.

[20] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 128.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 153.

[23] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 83.

[24] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 83.

[25] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 6.

[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[27] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 6.

[28] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 13.

[29] ـ الاقبال بالاعمال الحسنة، ص148؛ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزة الثمالي.

[30] ـ بحارالانوار، ج4، ص197.

[31] ـ سورهٴ غافر (مؤمن)، آيهٴ 34.

[32] ـ سورهٴ غافر (مؤمن)، آيهٴ 34.

[33] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق