أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)﴾
٭ امتياز اعجاز نسبت به علوم غريبه
ـ اصل كلي حاكم بر موجودات امكاني
بحث در معجزه و امتياز اعجاز از ساير علوم غريبه بود. يك اصل كلّي بر تمام موجودات امكاني حاكم است كه معجزه از اين اصل كلّي بيرون نيست و آن اين است كه هرچه در جهان خارج واقع ميشود به اذن اللّه است. كاري كه خداي سبحان به اشيا نسبت ميدهد، اين كار مال خود اشياست، اسناد آن كار به آن اشياء از باب اسناد الي ماهوله است؛ زيرا نظام علّي و معلولي را قرآن اثبات ميكند و اشيا را هم مبادي قريب كارهاي خود ميداند، ولي در عين حال كه اين كارها از اشيا خارجيّه صادر است، به اذن خداي سبحان است؛ پس اينها در انجام كار مستقل نيستند.
٭ معناي اذن الهي
و اينكه فرمود: كار از اشيا به اذن خداي سبحان صادر ميشود، لازمهاش آن است كه اشيا اقتضا داشته باشند، منتها اذن از طرف خداست. اذن يعني رفع منع معناي اين سخن آن است كه اقتضاء مال خود اشياست، ولي خدا اذن ميدهد؛ يعني رفع منع به عهدهٴ خداست، ولي اقتضاء مال اشياست.
٭ اذن و اقتضا همهٴ خوجودات به دست خداي سبحان
لذا از اين مرحله هم قرآن كريم ما را جلوتر ميبرد ميگويد نه تنها اذن مال خداست بلكه اقتضايي هم كه اين اشياء دارند و تأثيري هم كه مال خود اينهاست در حقيقت مال خداست. زيرا اين اشياء آيات الهياند و شئون حقّاند در درجات فاعليّت. فاعليّت خداي سبحان از اسماي فعليّه اوست، نه از اسماي ذاتيه و اين فاعليّت شئوني دارد كه اشياي خارجيّه، شئون فاعليّت حقّاند. اين اصل كلّي كه به اين سه قسم منحل ميشود، شامل همهٴ موجودات جهان امكان خواهد بود، معجزه هم از اين اصل كلّي بيرون نيست؛ لذا گاهي خداي سبحان معجزه را به انبيا نسبت ميدهد كه انبياء (عليهم السلام) معجزه ميآورند؛ گاهي ميفرمايد: اگر خواستند معجزه بياورند بايد به اذن خدا باشد؛ گاهي هم ميفرمايد: اين امر خداست كه به دست انبياء ظاهر شده است، همهٴ اين سه مطلب را دربارهٴ معجزات هم فرمود.
٭ فرق معجزه با موجودات ديگر
فرق معجزه با موجودات ديگر آن است كه امور ديگر يك امور عادي است؛ يعني در دسترس همگان است همهٴ ميتوانند ياد بگيرند و مثل آن بياورند.
٭ فرق معجزه با امور غير عادي
فرق معجزه با امور عادي روشن است، امّا فرق معجزه با امور غير عادي؛ مثل سحر و شعبده و ساير علوم غريبه اين است كه آنها راه فكري دارند؛ گرچه در دسترس تودهٴ مردم نيست، ولي خواص از انسانها ميتوانند ياد بگيرند و مثل آن بياورند؛ يعني راه فكري دارد راه علمي دارد. همان طوري كه ساير علوم راه فكري دارد و ميتوان ياد گرفت، سحر و شعبده و ساير علوم غريبه هم اينچنين هستند، همهٴ اينها راه فكري دارند؛ يعني ميتوان اينها را فهميد و مثل اينها آورد ولي معجزه راه فكري ندارد يعني انسان نميتواند بفهمد پيغمبر چه ميكند كه درخت خشكيده سرسبز ميشود يا انسان مرده زنده ميشود اين راه علمي ندارد كه كسي با آن فرمول اين را بفهمد، اين مربوط به قداست روح و تهذيب نفس است.
٭ شكستناپذيري معجزه
مطلب ديگر آن است كه معجزه هرگز شكست نميخورد، به هيچ وجه قابل شكست نيست. اين معنا را قرآن كريم تكيه ميكند كه معجزه شكستپذير نيست. آيهٴ سورهٴ «مجادله» و آيهٴ سوره «صافّات» _كه ديروز خوانده شد_ نشانهٴ شكستناپذيري معجزه است. آيه اين بود كه ﴿كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[1]؛ يعني اين جزء تثبيتشدههاي نظام هستي است كه خدا و انبيا خدا پيروزند. نه انبياي الهي پيروزند؛ يعني در جبهههاي جنگ شكست نميخورند؛ گاهي ممكن است به حسب ظاهر شكست بخورند و آنها را شهيد بكنند، امّا هرگز منطق آنها شكست نميخورد. ممكن نيست كه منطق انبيا شكست بخورد همواره پيروز است، يا اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرْسَلِينَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ المَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الغَالِبُونَ﴾[2] فرمود انبياء همواره منصورند اين بالقول المطلق نصرت را به انبيا نسبت داد كه اينها منصورند و همواره اينها غالباند و پيروزند. نه يعني در ميدان جنگ هرگز شهيد نميشوند؛ چون شهادت يك كمال است شكست نيست و اينكه فرمود: انبيا شكست نميخورند؛ يعني منطق و معجزهٴ اينها هرگز شكست نميخورد. اين را به عنوان اصل كلّي.
بيان كرد آن گاه در موارد جزئيّه به انبياي معيّن ميفرمود: شما شكست نميخوريد. معجزهٴ شما فائق بر همهٴ دستاوردهاي آنهاست. همان طوري كه دربارهٴ اصل وحي، نبوّت و اعجاز فرمود: هر كاري را كه انبيا ميكنند به اذن خداست بعد جريان عيساي مسيح را به طور گسترده بيان كرد فرمود تو مرده را زنده ميكني، امّا به اذن من و از گل به صورت پرنده ميسازي و در آن ميدمي و آنها پرواز ميكنند به اذن من؛ يعني يك اصل كلّي را درسورهٴ «مؤمن» فرمود كه ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[3] بعد اين را در سورهٴ «مائده» در طيّ جريان عيسيٰ (عليه السلام) باز كرد فرمود: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتَي بِإِذْنِي﴾[4] يا ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي﴾[5] همه اينها را باز كرد، در اين مطلب هم كه معجزه شكست نميخورد و همواره پيروز است اين را به عنوان اصل كلّي در سوره «مجادله» و در سوره «صافّات» بيان كرد.
آن گاه در جريان موساي كليم فرمود: تو عصا را بينداز هرگز شكست نميخوري. در سورهٴ «طه»، اينچنين فرمود: آيه ۶٤ به بعد اينچنين فرمود آنها گفتند: هر كس برتري جست به مقصد ميرسد؛ ﴿فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ منطق فرعون [و] ساير درباريان او اين بود كه هر كه مستعلي و مستكبر بود او به فلاح ميرسد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾؛ منطق موساي كليم (سلام اللّه عليه) اين بود كه: ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[6] اينها همهٴ كارشناسان سحر را جمع كردند در برابر موسي كليم به مبارزه برخاستند. ﴿قَالُوا يَامُوسَي إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ القَي٭ قَالَ بَلْ القُوا﴾[7]؛ تمام اين گفتههاي موساي كليم به اذن خداي سبحان است فرمود: شما القاء كنيد. يعني آنچه را كه فراهم كرديد در ميدان مبارزه اوّل شما بيندازيد. ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[8]؛ وقتي اين چوبها و طنابها را القاء كردند در قوّهٴ متخيّله بينندهها اثر كردند و آنها ديدند كه يك سلسله مارهايي است كه در ميدان حركت ميكند [و] اين ميدان شده ميدان مار. ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[9] موساي كليم هراسناك شد.
٭ ـ علت واهمه حضرت موسي (عليهالسلام) در هنگام مبارزه با ساحران
اين هراس موسيٰ را در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) در نهجالبلاغه تبيين كرد كه ترس موسي از اين مارهاي ساحران نبود. اينكه موساي كليم در درونش احساس ترس كرد، از اين مارهاي ساختگي ساحران نبود [بلكه] ترس موساي كليم اين بود كه اگر من هم عصا را القا كنم و به صورت مار در آيد و اين تماشاچيها نتوانند بين سحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند، چه كنم[10] ؟! اين را اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) در اوائل نهجالبلاغه بيان كرد فرمود: انسان هرگز وقتي حق را ديد، شك نميكند «ما شَكَكتُ في الحق مُذ أريتُه»[11] از آن لحظهاي كه حق را به من نشان دادند من ترديد نكردم؛ زيرا آن موطني را كه اولياي الهي راه دارند آن موطن جاي شك نيست.
٭ منشأ شك
منشأ شك وجود باطل است هر جا باطل هست انسان شك ميكند [و] جايي كه باطل راه نداشته باشد انسان شك نميكند. اگر در يك موطني جز حق چيز ديگر نبود انسان هرچه در آن موطن ميبيند، يقين دارد كه حق است و اينكه احياناً ما در بعضي از مطالب شك ميكنيم براي آن است كه در اين نشئه هم حق وجود دارد، هم باطل؛ لذا گاهي كه به يك مطلب ميرسيم، نميدانيم اين مطلب جزء حق است يا جزء باطل. اگر انسان در عظمت روح به جايي رسيد كه در آن موطن باطل راه نداشت [و] هر چه بود حق بود انسان هرگز شك نميكند.
٭ متفرع بودن شك بر وجود دو امر
شك همواره در اثر وجود دو چيز است: اگر «الف» موجود باشد و «باء» ما يك شيء را از دور ببينيم شك ميكنيم كه آيا اين الف است يا «باء»؟ ولي اگر در يك موطني فقط «الف» وجود داشت، اصلاً غير «الف» چيزي وجود نداشت، ما هرچه از دور و نزديك ببينيم، يقين داريم كه «الف» است. به عنوان مثال اگر در اين سالن كتابي جز قرآن نباشد، ما هر كتابي را از دور و نزديك ببينيم ميفهميم قرآن است، ولي اگر در اين سالن هم قرآن و هم غير قرآن از كتابهاي عادي وجود داشته باشد ما يك كتابي را از دور ببينيم شك ميكنيم كه آيا قرآن است يا غير قرآن؟ همواره شك متفرّع بر وجود دو امر است اگر «الف» موجود باشد و «باء» بيننده از دور شك ميكند كه اين شيء «الف» است يا «باء»؟ ولي اگر در يك موطن غير از يك رقم كالا هيچ چيزي وجود نداشت شك هم وجود ندارد.
٭ علت عدم راهيابي شيطان به مقام انبيا و اولياي الهي
اولياي الهي به موطني راه دارند كه در آن موطن شيطان راه ندارد چون شيطان مرزش محدود است، تا به حد تجرّد وهمي و خيالي ميرسد. در حدّ تجرّد عقلي شيطان راه ندارد؛ لذا گفت: در مرحله اخلاص راهي براي من نيست: ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾[12]؛ پس در منطقه اخلاص جا براي شيطان نيست وقتي شيطنت راه نداشت وهم و خيال و باطل راه ندارد. وقتي وهم و خيال و اطل راه نداشت، هرچه در آن موطن موجود است؛ حق است لذا انبيا و اولياي الهي هرگز شك نميكنند. از اين جهت حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) فرمود: «ما شَكَكتُ في الحقّ مُذ اريته»[13] از آن لحظهاي كه حق را به من نشان دادند تا الآن من در حق شك نكردم. جا براي شك نيست.
٭ بازگشت به بحث (علت واهمه حضرت موسي (عليه السلام) در هنگام مبارزه با ساحران)
آن گاه به عنوان جواب سؤال مقدّر ميفرمايد اگر موساي كليم در هنگام مبارزه احساس خوف كرد براي خود احساس خوف نكرد. نه در بطلان كار ساحران شك داشت و نه درمصونبودن خود از اين مارهاي ساختگي شك داشت تا او بترسد، بلكه ترس موسيٰ از جهل مردم بود كه مبادا در اثر جهل مردم بين معجزه و سحر فرق گذاشته نشود، آن وقت دولت باطل پيروز بشود: «من غلبة الجهّال و دول الضّلال» ترس موساي كليم اين بود كه مبادا ناظران نتوانند بين سحر و معجزه فرق بگذارند آن گاه دولت ضلالت و گمراهي غالب بشود؛ لذا ترس موسي [عليه السلام] از جهل مردم بود نه از جريان واقعه ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[14] آن گاه خداي سبحان فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأَعْلَي﴾[15]؛ گفتيم: تو از اين صحنه نترس، تو پيروزي. به شهادت ذيل آيه، ترس موسي [عليه السلام] از مار و عقرب و امثال ذلك نبود، ترس از جهل مردم بود. خداي سبحان فرمود من اين معجزه را طوري آفريدم كه تو پيروز ميشوي، جا براي ترس و شك نيست. گفتيم: نترس؛ براي اينكه تو پيروز ميشوي. ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأَعْلَي﴾؛ معلوم ميشود ترس موسي [عليه السلام] براي خود نبود؛ وگرنه خداي سبحان ميفرمود: نترس اين مارها كاري به تو ندارند و حال آنكه خداي سبحان فرمود: تو نترس؛ براي اينكه تو پيروزي؛ زيرا اين معجزه شكستپذير نيست. اگر آن سحرها بتوانند اين معجزه را باطل كنند، اين شكست معجزه است ولي تو پيروزي: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأَعْلَي﴾ چون اين معجزه به جايي مرتبط است كه شكستپذير نيست. ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأَعْلَي ٭ وَالقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ آنچه در دست داري، القا كن ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾[16]؛ آنچه را كه اينها كردند، معجزهٴ تو اينها را ميبلعد ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾[17]؛ آنچه را كه اينها انجام دادند يك نقشهٴ ساحرانه است ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[18]؛ اينها ساحرند و ساحر هرگز پيروز نميشود؛ پس اينها پيروز نميشوند.
٭ نحوه القاي عصاي حضرت موسي (عليه السلام) در بين اهل معنا و تفسير
مشهور بين اهل تفسير اين است كه عصاي موسي كه القا شد، همهٴ اين مارها را بلعيد و آن جرياني هم كه از امام هشتم (سلام اللّه عليه) صاحب اين روضهٴ منورّه رسيده است در بعضي از تاريخها همين جريان را تأييد ميكند، امّا بعضي از بزرگان اهل معنا اينچنين گفتند كه ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾[19]، نه يعني اين عصايي كه تو القا كردي و مار شد اين مار آن مارها را ميخورد، آن چوبها و طنابها را ميخورد نفرمود: آن مواد را ميخورد فرمود: «كيد» اينها را ميخورد، نه اين مواد را، اين چوبها و طنابها را ميخورد. فرمود: آنچه كه اينها «كيد» كردند ميخورد، نه خود اين مواد را: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه كه اينها كردند. آن گاه فرمود: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾[20]؛ اينها مكر كردند، اين عصاي تو مكر را ميخورد، نه چوبها و طنابها را.
بيان ذلك اين است كه، قبل از اينكه تو معجزه را القا كني، آنها در خيال بينندهها اثر گذاشتند كه ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[21]؛ آنها ديدند اين ميدان، ميدان مار است، مارهايي در حركت هستند، ولي وقتي تو عصا را القا كردي [و] اين مار، مار حقيقي شد همه آنها رسوا ميشوند؛ يعني آن چوبها و طنابها كه به صورت مار درآمدند، آن سيرتشان ظاهر ميشود، آنكه چوب بود معلوم ميشود چوب است [و] سرجاي خودش قرار ميگيرد، آنكه طناب بود، معلوم ميشود طناب است و سرجاي خودش قرار ميگيرد. وقتي تو عصا را انداختي، باطل اينها ظاهر ميشود، مردم ميفهمند كه يك مار است كه در ميدان دارد حركت ميكند، بقيّه يك سلسله چوبهاست كه افتادند، يك سلسله طنابهاست كه افتادند، اين را ميگويند «لقف»؛ ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[22]. اين به صورت يك قياس مركب است. يعني يك صغرا و يك كبرا و يك نتيجه و آن نتيجه با مقدّمهٴ ديگر ضميمه ميشود يك قياس ديگر و نتيجه ديگر دارد. فرمود: آنچه كه اينها انجام دادند (صنعتگري كردند) كار تو آن صنعتگري را «لقف» ميكند، ميبلعد: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ خُب، ﴿مَا صَنَعُوا﴾ چيست؟ ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾؛ يعني كار تو كيد را ميبلعد، نه آن موادي كه كيد روي آن مواد پياده شد آنها را ببلعد، نه اينكه اين چوبها را بخورد يا طنابها را بخورد كيد را ميخورد: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾؛ پس كار تو كيد را ميبلعد، كار تو آنچه را كه اينها انجام دادند ميبلعد و آنچه كه اينها انجام دادند چوب يا طناب نبود، بلكه يك مكري بود روي چوب و طناب: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ آن وقت اين قياس نتيجهاش اين خواهد شد كه كار تو صنعت اينها را ميبلعد و صنعت اينها مكر است؛ پس كار تو مكر را ميبلعد، نه چوبها را، نه طنابها را؛ چون چوب و طناب كار اينها نبود و چوب و طناب هم مكر نبود. وقتي موساي كليم (سلام اللّه عليه) اين عصا را القا كرد و شدهاند مار، همهٴ آنها از حركت افتادند (اين هم يك وجه).
عليايّحال به هر دو بيان (چه وجه مشهور و چه اين وجه غير مشهور) اين معجزه شكست نخورد. خداي سبحان فرمود: پيامبران من منصور و پپيروزند. اين اصل كلّي را در ضمن جريان موساي كليم (سلام اللّه عليه) روشن كرد، فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأَعْلَي﴾[23].
٭ قابل ابطال نبودن معجزه
و همان طوري كه دربارهٴ اصل قرآن كريم آمده است كه قرآن به هيچ وجه بطلانپذير نيست، معجزه اينچنين است: به هيچ وجه بطلانپذير نيست. فرق بين ديني كه پيامبر آورده است با ادياني كه انبياي الهي (عليهم السلام) آوردند، در يك سلسله مسائل جزئي و فروع دين است در اصل دين و خطوط كلّي دين فرقي بين انبياء نيست؛ چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[24] و اسلام هرگز بطلانپذير نيست، نسخپذير نيست. آن شريعت است، آن دستورات جزئي است كه نسخ ميشود و نسخ هم روحاً به تخصيص زماني برميگردد، نه اينكه بطلان قبلي روشن شده باشد خداي سبحان دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ يعني اين كتاب بطلان پذير نيست نه در عصر خود نه در اعصار آينده. اين نشانه درهمهٴ معجزات هست. در معجزات همهٴ انبياء هست كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ نه در عصر صدور معجزه قابل ابطال است نه در اعصار ديگر.
٭ تفاوت اساسي اعجاز با علوم غريبه
پس فرق دوّم معجزه با علوم غريبه ديگر آن است كه علوم غريبه ديگر قابل شكست هست؛ يعني يك ساحر زبردستي ميتواند سحر ساحر گذشته را ابطال كند ولي معجزه به هيچ وجه قابل شكست نيست اين فرق اساسي اعجاز با علوم غريبه: يكي اينكه آنها راه فكري دارند و راه درس و بحث باز است، انسان ميتواند از راه فكر آن رشته را فراهم كند ديگر اينكه آنها قابل شكستند و اين قابل شكست نيست.
٭ منشأ شكستناپذيري معجزه
امّا منشأ اينكه چرا معجزه قابل شكست نيست؟ اين را قرآن كريم بيان كرد، فرمود: گرچه همهٴ موجودات به اذن خداست [و] به امر خداست، امّا معجزه از يك امر خاصّي مايه ميگيرد، همان طوري كه معيّت را خداي سبحان در قرآن به دو قسم تقسيم كرد امر را هم در قرآن به دو قسم تقسيم كرد.
٭ معيّت عام و خاص الهي
معيّت به دو قسم منقسم است: يك معيّت عامّه است كه خداي سبحان با هر انساني و با هر چيزي هست: ﴿هُوَ مَعَكُم أيْنَ مَا كُنتُم﴾[25] يك معيّت خاصّه است كه مال اولياي الهي است ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾[26]، ﴿َإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِينَ﴾[27]، «انّ اللّه مع ...» اين معيّت خاصّه است كه نصيب ديگران نيست. اگر معيّت خاصّه نصيب يك كسي شد آن شخص شكست نميخورد امر الهي هم اينچنين است؛ گرچه همهٴ موجودات به امر خداي سبحان يافت ميشوند، ولي خداي سبحان يك امر خاص دارد كه آن امر را به وسيله انبيا و اولياي خود اظهار ميكند، آن امر هرگز شكستپذير نيست؛ چون ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾[28] اين ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ را در سورهٴ «طلاق» آيه سوّم بيان كرد فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً﴾ گرچه هيچ چيزي در خارج يافت نميشود؛ مگر به امر الهي، امّا آن امرهاي خاصّي كه خداي سبحان به انبيا و اولياي الهي ميدهد، آن را به مقصد ميرساند، آن قابل شكست نيست.
٭ شكستناپذيري در معيت خاصه الهي
سرّش همان است كه در بحث ديروز عنايت فرموديد. انبياي الهي به مفتح غيب رابطه دارند هرچه در جهان طبيعت ميگذرد از مخزن غيب تنزّل ميكند كه در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[29]؛ پس هرچه در جهان طبيعت است ريشهاش از مخزن غيب است در بين موجودات طبيعي چيزي يافت نميشود كه با معجزه درافتد؛ زيرا معجزه مستقيماً از مخزن غيب مدد ميگيرد و در آنجا هم جا براي تنازع و تزاحم نيست و در موطن غيب و مخزن الهي جا براي تضاد و تزاحم نيست كه چيزي چيزي را از بين ببرد و در اين موطن طبيعت كه جاي تزاحم و درگيري است، چيزي نميتواند معجزه را از بين ببرد. آنجا كه جاي تزاحم است، چيزي در برابر معجزه توان مبارزه ندارد [و] آنجا كه جاي قدرت است و عظمت از آن آنجاست، آنجا جاي تزاحم نيست. [در] مخزن الهي هيچ موجودي با موجودي ديگر ناهماهنگ نيست. اينكه ميبينيم «الأنبياء اخوة امّهاتهم شتّيٰ و دينهم واحد»؛ براي اينكه در نشئه عقلاند. در نشئه عقل جا براي ناسازگاري نيست، آنجا جا براي تزاحم نيست چرا اين همه فرشتگاني _كه عددشان مشخص نيست_ هيچ فرشتهاي دشمن با فرشته ديگر نيست؟ چون عداوت را شيطنت به بار ميآورد و شيطنت هم سقفش محدود است؛ يعني تا مرحلهٴ تجرّد خيال و وهم كه رسيد، ديگر بالاتر نميرود. در موطن فرشتهها جا براي عداوت نيست، هيچ ملكي با ملك ديگر دشمن نيست، همهٴ اينها ميگويند: ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[30] هر كسي مشغول كار خودش است. انبيا هم اينچنيناند، هيچ تزاحمي در آن نشئه نيست؛ زيرا هر كدام نورند و در بين انوار تزاحم نيست؛ پس آنجا كه جاي قدرت است، تزاحم نيست و اين نشئهٴ طبيعت كه جاي تزاحم است معجزه قادر است، غير معجزه توان مبارزه را ندارد.
٭ بازگشت به بحث (شكستناپذيري معجزه)
از اين جهت معجزه قابل شكست نيست؛ زيرا از امر خاص مدد ميگيرد و آنجا كه امر خاص زمينهٴ اعجاز را فراهم ميكند جاي قدرت است [و] در آن موطن كه جاي قدرت است، جاي تزاحم نيست و اين موطن طبيعت كه جاي تزاحم است، اينها قادرند.
پرسش ...
پاسخ: قدرت شكست يعني قدرت بر تزاحم و حال اينكه آنجا جاي تزاحم نيست هرچه كه انبياي پيشين داشتند، خاتم انبيا (عليهم السلام) دارد اهل بيت (عليهم السّلام) دارند همه نورند.
٭ نقش اعجاز در نبوّت
مطلب بعدي آن است كه چه ارتباطي بين معجزه و صدق گفته پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] كه معجزه آورد، است [و] چه تلازمي است؟ اين اشكال را سيدنا الاستاد (رضوان اللّه عليه) مطرح كردهاند، ديگران هم كم و بيش به آن اشاره ميكنند كه چگونه از اعجاز پي به صدق دعوت انبيا ببريم[31]؟ انبيا انسانها را به مبدأ و معاد و وحي دعوت ميكنند، انسان را به عدل و احسان دعوت ميكنند و معجزهاي هم ميآورند. چه ارتباطي بين معجزهٴ اينها و صدق دعوت اينهاست؟ حالا اگر يك كسي معجزه آورد، به چه دليل دعوت او نسبت به مبدأ و معاد حق است؟ او ميگويد: خدا موجود است و خدا واحد است و «لا شريك له» و معجزهاي هم آورده است؛ مثلاً چوب را به صورت مار درآوردهٴ حالا اگر كسي چوب را به صورت مار دربياورد، چه دلالتي ميكند بر اينكه در جهان يك خداست و خدا موجود است؟ در جهان معادي هست و روز حسابي هست؟ اگر معجزه دليل صدق دعوت انبياست، بايد بين دليل و مدلول يك پيوندي باشد، چه پيوندي بين اين دليل و آن مدلول هست؟ مضافاً به اينكه دعوت انبيا با براهين همراه است؛ يعني انبيا كه گفتند «خدا موجود است» برهان اقامه كردند و گفتند «خدا واحد است» برهان اقامه كردند اينچنين نيست كه به عنوان يك تعبّد انسانها را به اصول دين دعوت كرده باشند. هيچ پيامبري بدون دليل مردم را به اصل وجود حق و به وحدانيّت حق دعوت نكرده است اگر گفتند: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾[32] دليلش ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[33] در كنار او هست؛ يعني او كه فاطر سماوات و ارض است كه مشكوك نخواهد بود. اگر گفتند: خدا بعد از ثبوت وجودش واحد است و تعدّد بردار نيست برهان اقامه كردند كه ﴿لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[34]؛ پس حرفشان در اصول دين با برهان همراه است با براهين عقلي آميخته است وقتي با براهين عقليّه آميخته شد، چه نيازي به اينكه حالا يك چوب را مار بكند. نه نيازي است، نه بر فرض آنها اين كار را بكنند، اين كار دلالت ميكند بر صدق دعوت اينها؛ چون هيچ ارتباطي نيست بين اينكه يك چوبي مار بشود و بين اينكه در عالم فقط يك خداست مثلاً، يا براي انسانها يك معادي هست. حالا اگر يك درخت پژمردهاي به اذن پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] سرسبز شد، اين معجزه چه دلالت ميكند بر اينكه جهان معادي دارد، انبيا ما را به مبدأ و معاد و امثال ذلك دعوت ميكنند. پس نه معجزه ضرورتي دارد و نه دلالتي دارد و نه يك رابطهاي بين معجزه و دعوت انبياست. انبيا دعوتشان را با براهين اقامه كردند و آن براهين عقلي كافي نيست.
٭ اثبات دعوا و ادعاي انبيا به وسيلهٴ معجزه
جواب شبهه اين است كه: انبيا يك دعوتي دارند و يك دعوايي دعوت ميكنند انسان را به مبدأ و معاد و امثال ذلك و دعوا دارند؛ يعني ادّعا دارند، ميگويند: «ما پيغمبريم، از طرف او آمديم» هم انسان را به مبدأ و معاد دعوت ميكنند و هم مدّعي وحي و رسالتاند، ميگويند: بر ما وحي نازل ميشود فرشتهها بر ما نازل ميشوند، ما با جهان غيب ارتباط داريم؛ پس هر پيغمبري يك دعوتي دارد و يك دعوا و ادّعايي. دعوتش را با برهان تبيين ميكند، دعوا و ادّعاي خود را با معجزه اثبات ميكند تا فروع ديگر و مطالب ديگر تأمين بشود. ما صدها حكم را بايد از او دريافت بكنيم او ما را به فروع دين متعبّد ميكند. ما صدها دستور را بايد از او تلقّي بكنيم [و] اگر دعواي رسالت او اثبات نشود كه ما فروع دين را نميتوانيم از او تلقّي كنيم. دين كه تنها اصول نيست، ما همهٴ احكام را بايد از او دريافت بكنيم او مدّعي رسالت است، اين ادّعا را بايد اثبات بكند؛ پس اگر چنانچه معجزه مطرح است براي صدق دعوت نيست، براي اثبات دعواست كه اينها چون مدّعي رسالتاند، بايد دليل اقامه كنند كه پيغمبرند تا ما احكام و فروع دين را از آنها دريافت كنيم و در تكميل اصول دين آنچه را كه عقل راه ندارد بايد از اينها مدد بگيريم.
پس معجزه براي اثبات دعواي انبياست، نه دعوت آنها. وقتي دعوا و ادّعاي اينها تثبيت شد و ثابت شد كه اينها پيغمبرند، آن گاه همهٴ فروع دين را از اينها ميگيريم و اصول دين، آن مقدار را كه عقل ميفهمد با گفتهٴ وحي تأييد ميكنيم، آن مقدار را هم كه عقل نميفهمد با پرورش وحي ميفهميم اين خصيصه است اين خاصيّت را بدون معجزه نميشود اثبات كرد، چرا؟ چون پيغمبر مدّعي يك امر خارق عادت است و ميگويد: من با جهان غيب رابطه دارم فرشتگان بر من نازل ميشوند اين يك امري خارق عادت است چون ادعاي يك امر خارق عادت ميكند، بايد يك كار خارق عادت انجام بدهد تا ما بفهميم او با جهان غيب رابطه دارد و ممكن است كار خارق عادت از دست او صادر بشود؛ پس معجزه براي اثبات دعواي انبياست، نه صدق دعوت آنها؛ چون اصول دين تنها توحيد و معاد نيست وحي و رسالت هم هست. ما اگر بخواهيم تصديق كنيم كه او رسول خداست، خودش از يك راه مشخصي تصديق ميكند.
٭ چگونگي فهميدن پيغمبر از رسالت خود
در روايات ما از معصومين (عليهم السلام) سؤال كردند كه پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] از چه راه ميفهمد كه پيغمبر شده؟ حضرت فرمود: «يُوفّق لذلك»[35] يعني يك راهي است كه با پيمودن آن راه جا براي اشتباه نيست اصل وحي در عالم موجود است انسان ميتواند به وحي آشنا بشود و راهي هست كه با پيمودن آن راه وحي را تشخيص بدهد و اشتباه نكند و شك نكند كه آيا وحي است يا نه و مانند آن اينها در خارج موجود است «و يوفّق لذلك».
٭ انحصار معجزه در نبوّت
امّا ديگران از كجا بفهمند كه او پيغمبر است؟ پس معجزه چون يك امر خارق عادت است دعواي او را تأييد ميكند. او مدّعي يك امر خارق عادت است، ميگويد: من با جهان غيب ارتباط دارم كه ديگران ندارند، فرشتهها بر من نازل ميشوند كه بر ديگران نازل نميشوند. چون مدّعي يك امر خارق عادت است بايد يك كار خارق عادت بكند تا ما بفهميم ارتباط با غيب دارد. كسي معجزه را دليل بر صدق دعوت پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] نياورد. در هيچ جا برهان اقامه نكرند كه معاد حق است، به دليل اينكه چوب اژدها شد يا به دليل اينكه درخت پژمرده سرسبز شد .براي اصول دين كه به معجزه استدلال نكردند [بلكه] براي اصل نبوّت پيغمبر و صدق دعواي او به معجزه استدلال كردند. وقتي كه اصل نبوّت او با معجزه ثابت شد، آن گاه همهٴ دستورات دين را انسان با اطمينان از محضرش دريافت ميكند، پس معجزه براي اين است.
٭ تلازم بين معجزه و اثبات دعواي نبوّت
و اگر كسي اينچنين توهّم كند كه ممكن است اين شخص پيغمبر نباشد معذلك معجزه بياورد، يعني بين معجزه و علوم غريبه به دو جهت فرق گذاشته شد و روشن شد كه معجزه قابل شكست نيست، امّا در تلازم بين معجزه و اثبات دعواي نبوّت ترديد كند، بگويد: ممكن است كسي معجزه بياورد و پيغمبر نباشد؛ اين را قرآن كريم نفي كرده است كه ممكن نيست معجزه به دست غير پيغمبر بيايد.
٭ عدم دسترسي مدّعيان دروغين به معجزه
برهان عقلياش هم اين است، قرآن به عنوان افادهٴ برهان ميگويد نه به عنوان تعبّد، ميفرمايد: بشر در برابر يك امر خارق عادت شكستناپذير تسليم است، ممكن است عدّهاي مستكبرانه تسليم نشوند، امّا طبع انسان اين است، خوي اكثري قاطع انسان اين است كه در برابر امر خارق عادت غير قابل شكست تسليم ميشوند. الآن اگر حدود چهار ميليارد بشر روي زمين (يعني چهار پنجم مردم روي زمين) ميگويند: «خدا وقيامت و معاد» به بركت همين معجزات است؛ يعني انبيا آمدند معجزه آوردند و بشر پذيرفت؛ حالا خواه كليميان؛ خواه مسيحيان؛ خواه مسلمين، بشر در برابر امر خارق عادت شكستناپذير تسليم است اگر اين عمل را خداي سبحان اجازه بدهد كه به دست هر متنبّي هم صادر بشود آن كسي هم كه متنبّي است و نبيّ نيست پيغمبر نيست نبوّت را به دروغ به خود بست او هم بتواند معجزه بياورد، اينكه با حكمت حق سازگار نيست، اينكه با عنايت حق سازگار نيست خداي سبحان بشر را همين طور رها بكند، براي آنها نبيّاي نفرستد، يك عدّه افراد دروغين به عنوان متنبّيان بيايند معجزه بياورند و مردم را به فريب به طرف خود دعوت كنند اين با عنايت حق سازگار نيست، با حكمت حق سازگار نيست.
برهاني كه امام هشتم (سلام اللّه عليه) براي ضرورت وحي و نبوّت اقامه كرده است همان عنايت و حكمت حقّ است كه خداي سبحان حكيم، است و حكيم بندگان را بيسرپرت رها نميكند؛ پس خداي سبحان بندگان را بدون هادي و سرپرست رها نميكند[36]. سرپرستي كه خداي سبحان تعيين ميكند، نبي خواهد بود كه با معجزه ميآيد و اگر غير نبي هم بتواند معجزه اقامه كند يك متنبّي دروغين هم بتواند مردم را بفريبد اين ديگر با حكمت حق سازگار نيست خداي سبحان اين قدرت شكستناپذير را به دست افراد كاذب نخواهد داد.
٭ عدم دسترسي مدعيان دروغين به مخزن غيب الهي
مضافاً به اينكه اگر فرق معجزه با علوم غريبه ديگر روشن شد كه معجزه سقفش مقام تجرّد عقلي است [و] مرحلهٴ بالاست، مگر ميشود يك انسان متنبّي دروغين به آن پايگاه رفيع برسد كه بتواند قاهر و غالب بر همهٴ علوم باشد! آيا انسان كاذب ميتواند به مخزن غيب راه پيدا كند؟ خداي سبحاني كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾[37] اين خداي سبحاني كه فرمود شيطنت به اين مقام بلند راه ندارد، مگر اجازه ميدهد كه متنبّي دستش به مخزن غيب برسد و معجزه بياورد! ممكن نيست يك انسان دروغگو، قدرت روحي پيدا كند، بتواند معجزه بياورد. آري، ميتواند سحر كند، ميتواند از سائر علوم غريبه مدد بگيرد، امّا از اعجاز محروم است، زيرا نه مبدأ قابلي آن لياقت را دارد كه به آن پايگاه رفيع راه يابد [و] نه مبدأ فاعلي كه خداي حكيم و با عنايت است، اجازه ميدهد.
٭ دو برهان بر انحصار معجزه به انبيا
دو برهان ميشود اقامه كرد كه يكي از راه علّت قابلي و ديگري از راه علّت فاعلي كه معجزه به دست غير پيغمبر صادر نميشود. امّا مبدأ قابلي اين است كه، انسان متنبّي و دروغگو هرگز روحش به آن قدرت و تجرّد نميرسد كه به آن پايگاه مخزن غيب راه يابد اين آن لياقت را ندارد و انسان فاسق و كاذب، هرگز به تجرّد عقلي نميرسد، فقط در محدودهٴ وهم است عقل مال يك انسان وارسته است [و] انسان غير وارسته، انسان دورغگو يك متخيّل و متوهّمي بيش نيست، به مرحلهٴ عقل نميرسد؛ پس او لياقت آن مقام بلند را ندارد (اين از جهت مبدأ قابلي) خداي سبحان كار خود را به دست هر فرد ناسالم نميدهد كه مردم را گمراه كند از لحاظ مبدأ فاعلي خدا حكيم است و حكيم دين خود را به دست افراد ناصالح نميدهد؛ پس خداي سبحان دين خود را به دست متنبيّان نميدهد (اين از لحاظ مبدأ فاعلي) از لحاظ مبدأ قابلي هم افراد متنبّي، ضالّ و گمراهاند و انسان ضالّ و گمراه به مقام اعجاز راه ندارد و به مقام علوم غريبهٴ ديگر راه دارد؛ پس از دو راه ميتوان ثابت كرد كه هرگز معجزه به دست غير وليّ حق صادر نميشود.
٭ تفاوت معجزه با كرامت
آن گاه يك فرقي بين معجزه و كرامت خواهد بود آن ديگر فرق جوهري نيست فرق معجزه با علوم غريبهٴ ديگر فرق جوهري بود، امّا فرق معجزه با كرامت جزء شئون ولايت است، فرق جوهري نيست؛ يعني آن كاري را كه پيغمبر (عليه آلاف التحيّه و الثناء) ميكند، مشابه آن را اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام) ميكنند. اگر احياي «موتي» است، اينها هم ميتوانند. هر كاري كه انبياي پيشين ميكردند، معصومين (عليهم السلام) هم ميتوانند، منتها مسئله وحي تشريعي البتّه مخصوص پيغمبر است امّا اين كارهاي اعجازآميز از اهل بيت (عليهم السّلام) هم ساخته است، منتها اين را كرامت ميگويند و نه معجزه.
اگر اين امر خارق عادت با تحدّي؛ يعني مبارزطلبكردن همراه شد اصطلاحاً ميگويند «معجزه» و اگر با تحدّي همراه نشد، نميگويند «معجزه» اگر با دعواي رسالت همراه بود، ميگويند «معجزه» اگر با دعواي رسالت همراه نبود نميگويند «معجزه» ممكن است تحدّي به امامت بكند، امّا تحدّي به رسالت نميكند. در احتجاجات معصومين (عليهم السّلام) هست كه آنها براي اثبات امامت خود كرامت ميآوردند: ميفرمودند اگر شما در كرامت ما ترديد داريد، مثل اين كار انجام دهيد. نظير آنچه كه منسوب بر امام سجّاد (سلام اللّه عليه) است در جريان «الحجرالاسود» و مانند آن، امام (سلام اللّه عليه) ممكن است براي اثبات امامت خود تحدّي كند و كرامت بياورد، ولي هرگز مدّعي رسالت نيست؛ پس آن امر خارق عادت شكستناپذيري كه با دعواي رسالت همراه است معجزه ناميده ميشود و آن امر خارق عادت شكستناپذيري كه با دعواي رسالت همراه نيست آن كرامت ناميده ميشود.
٭ عدم اختصاص كرامت به پيامبران و امامان (عليهم السلام)
و امّا اينكه غير پيغمبر و غير امام معصوم كسي ميتواند كرامت بياورد يا نه برهان عقلي بر خلافش اقامه نشده است، ممكن است اولياي الهي به اذن حق بتوانند اين كار را انجام دهند افرادي هم باشند مستجاب الدّعوه؛ چون استجابت دعا هم به نوبه خود كرامتي است؛ يعني ممكن است يك بيمار با علل و عوامل طبيعي درمان بشود امّا با يك توسّل و يك دعا وقتي كه درمان بشود، ديگر شكستناپذير نيست، اين ميشود كرامت اگر اين بيمار را از راههاي عادي درمان كنند، اين ميشود امر عادي و قابل شكست و مبارزه است؛ يعني ممكن است در حين درمان اين بيمار با اين دارو، ديگري داروي ديگر بدهد كه او را به همان حالت بيماري باقي بدارد، امّا اگر دعاي يك مستجاب الدعوهاي بخواهد مستجاب بشود اينچنين نيست اين شكستناپذير است اين هم كرامت است.
٭ استناد استجابت دعا به خداي سبحان
اصل استجابت دعا را خداي سبحان در سورهٴ «بقره» به خود نسبت داد فرمود: «من اين كار را ميكنم» همان آيه ۱۸۶ سوره «بقره» اين است كه ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾؛ اگر مرا خواستند من نزديكم و اجابت ميكنم. اجابت دعا، جزء كرامتهاست و غير قابل شكست هم هست اين كرامت را ممكن است غير انبياء هم داشته باشند؛ البتّه شاگردان اينها و با پيمودن راه اينها آنچه كه به مريم (عليها السلام) نسبت داده شد آن هم نشانهٴ آن است كه غير امام و پيغمبر ميتوانند كرامت داشته باشند؛ آنچه هم كه به فاطمهٴ زهرا (سلام اللّه عليها) نسبت داده شد اينچنين است.
٭ تبيين معناي «ارهاص»
احياناً بعضيها ميگويند: آن كرامتهايي كه به دست مريم (عليها السلام) ظاهر شد، اينها ارهاص؛ است ارهاص يعني پيشدرآمد معجزه؛ يعني اينها در حقيقت به بركت عيساي مسيح است كه به دست مريم (عليها السلام) ظاهر شد كه ﴿ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا المَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[38]؛ اين در حقيقت معجزه عيساي مسيح است كه به دست مريم (عليها السلام) ظاهر شد، اين را «ارهاص» ميگويند به اصطلاح كلام ارهاص؛ يعني پيشدرآمد معجزه كه مال يك پيغمبر است و به دست غير پيغمبر ظهور ميكند و اين دليل بر او هم نيست؛ چون ما برهان نتواستيم اقامه كنيم كه كرامت مثل معجزه مخصوص انبياست و مخصوص امامان است نه، اولياي الهي هم ميتوانند اين را داشته باشند؛ البته «باذن اللّه».
«و الحمد للّه ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.
[2] ـ سورهٴ صافات، آيات 171 ـ 173.
[3] ـ سورهٴ مؤمن (غافر)، آيهٴ 78.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[6] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[7] ـ سورهٴ طـه، آيات 65 ـ 66.
[8] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 66.
[9] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 67.
[10] ـ نهجالبلاغه، خطبه 4.
[11] ـ نهجالبلاغه، خطبه 4.
[12] ـ سورهٴ ص، آيات 82 و 83.
[13] ـ نهجالبلاغه، خطبه 4.
[14] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 67.
[15] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 68.
[16] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[17] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[18] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[19] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[20] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[21] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 66.
[22] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 69.
[23] ـ سورهٴ طـه، آيهٴ 68.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[25] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[27] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.
[29] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[30] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 164.
[31] ـ الميزان، ج1، ص83.
[32] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[33] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[34] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[35] ـ ر . ك: كافي، ج1، ص177.
[36] ـ علل الشرايع، ج1، صفحات 251 و 252.
[37] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 5.
[38] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.