17 08 1985 2128755 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 65 (1364/05/26)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)

 

عدم تنافي بين معجزه با قانون علّيت و معلوليّت

ـ بينش سه مرحلهاي قرآن

بحث در كيفيّت صدور معجزات از انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) بود. عنايت فرموديد كه خداي سبان در عين امضاي قانون علّيّت و معلوليّت، هر كاري را به فاعل قريب آن كار اسناد مي‌دهد؛ يعني اين‌چنين نيست كه نظام بر اساس جري عادتي كه اشاعره مي‌پندارند حركت كند، بلكه بر اساس علّي و معلولي حركت مي‌كند. هر كاري را به صاحب آن كار اسناد مي‌دهد به عنوان فاعل قريب و اين اسناد هم اسناد الي ما هو له است، مجاز نيست. آن گاه براي اينكه به انسان بينش بدهد كه ديگر موجودات در كارها گرچه مؤثّرند امّا مستقل نيستند، مي‌فرمايد: همهٴ اين كارها به اذن خداي سبحان است اين طور نيست كه يكي موجودي بتواند بدون اذن خداي سبحان كاري انجام بدهد. وقتي ذهنها آماده شد [و] به اين مرحله از بينش رسيد كه هر موجودي كه كاري را انجام مي‌دهد به اذن خداست،

 

ـ توحيد افعالي

آن‌گاه مي‌فرمايد: هر موجودي كه كاري را انجام مي‌دهد، مرتبه‌اي از مراتب فاعليّت خداست، درجه‌اي از درجات فاعليّت خداي سبحان است. غيري در عالم نيست تا منشأ اثر باشد، همه و همه سپاه و ستاد حق‌اند. فاعليّت خداي سبحان از اسماي فعليّهٴ اوست، نه از اسماي ذاتيه و اين فاعليّت داراي درجات و شئون است و سراسر موجودات جهان خارج، شئون و درجات فاعليّت خداي سبحان است. وقتي به اين مرحله رسيديم، آن‌گاه روشن مي‌شود كه خدا ربّ عالمين است؛ روشن مي‌شود كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[1]؛ روشن مي‌شود كه تمام كارها فاني در كار خداي سبحان است و اين مي‌شود توحيد افعالي.

 

معناي توحيد افعالي

توحيد افعالي عبارت از آن است كه تمام فعلهايي كه جزء كمالات وجودي است، فاني در فعل خداي سبحان باشد. اگر كاري نقص بود، جنبهٴ عدمي و قبح و نقص داشت، آن فاني در كار خداي سبحان نيست؛ زيرا نقص است، معاصي و شرور اين‌چنين‌اند. در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً[2]؛ كراهت خداي سبحان هم، انزجار خداي سبحان در مقامِ فعل از آن امور است و چيزي كه مورد انزجار خداي سبحان است، مأذون نيست و يقيناً به خدا اسناد ندارد؛ امّا كارهاي وجودي ـ كه كمال و خير است ـ همه و همه فاني در فعل خداي سبحان‌اند. آن‌گاه مي‌توان طبق آيهٴ سورهٴ «نحل» گفت كه ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[3]؛ هر كمالي كه نصيب شما شد، از آن خداست. كسي نمي‌تواند بگويد من خودم زحمت كشيدم و عالم شدم يا اين كمال را پيدا كردم، اين فكر را كه كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم و فراهم كردم، قرآن محكوم مي‌كند. مي‌گويد: آن فكر قاروني است كه مي‌گويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ[4]، ولي فكر يك انسان موحّد آن است كه بگويد: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اين همان معناي «وحده» كه در اين دعاها گفته مي‌شود. آن «وحده» اول ناظر به توحيد افعالي است. اينكه گفته مي‌شود: «لا إله إلاّ الله وحده وحده وحده» اين اوّلي ناظر به توحيد افعالي است؛ يعني تمام كارهاي انسان فاني در كار خداي سبحان است. يك موحّد سراسر جهان را كار خدا مي‌داند، نه اينكه يك بخشي را به خود نسبت بدهد، بخشي را به خدا.

 

توحيد صفاتي

چه اينكه در مرحله صفات هم اين‌چنين مي‌انديشد؛ هرگز يك موحّد نمي‌گويد من هم علم دارم، خدا هم علم دارد، منتها علم من محدود است [و] علم خدا نامحدود؛ زيرا علم اگر نامحدود بود، ديگر در قبال علم نامحدود علم ديگر فرض ندارد. يك موحشد نمي‌گويد خدا هم قادر است، من هم قادرم، منتها قدرت خدا نامحدود است [و] قدرت من محدود. اگر قدرت خدا نامحدود است، جا براي غير نمي‌گذارد كه آن خلأ را قدرت غير پر كند، اصولاً نامحدود مقابل ندارد و همچنين سائر اسماء و صفات؛ يك موحّد تمام صفات خود را فاني در صفات حق تعالي مي‌داند. اين معناي همان «وَحْدَه» ثاني است كه در دعاها گفته مي‌شود: «لا إله تلاّ الله وحده وحده» اين «وحده» دوم ناظر به توحيد صفاتي است؛ چه اينكه «وحده» سوّم هم به توحيد ذاتي برمي‌گردد.

 

ـ بينش سه مرحلهاي قرآن در كارهاي طبيعي

علي اي حال قرآن كريم اين سه بينش را در سه مرحله به انسانها مي‌آموزاند كه اوّل كارها را به موجودات نسبت مي‌دهد، بعد مي‌فرمايد: اين كارها كه از موجودات صادر مي‌شود به اذن خداست، بعد مي‌فرمايد: اين موجود و كار او، همه و همه جزء شئون فاعليّت خدايند. فاعليّت خداي سبحان جزء اوصاف فعليّه اوست، نه جزء اوصاف ذاتيه (اولاً) و اوصاف فعليّه خارج از ذات است (ثانياً) و هر كه در جهان امكان كار كمالي و وجودي انجام مي‌دهد، جزء درجات فاعليّت خداي سبحان است (ثالثاً) بر اساس اين بينش و اصل كلّي كارها را تقسيم فرمود، چه كارهايي كه مربوط به عالم طبيعت است، چه آنچه كه مربوط به عالم نبات و حيوان است، چه آنچه كه مربوط به عالم انسان است، چه آنچه كه مربوط به عالم فرشته‌هاست. اين نمونه‌ها را در هر سه مرحله فرمود.

 

بينش سه مرحلهاي قرآن در كارهاي ماوراي طبيعت

همان‌طوري كه كارهاي طبيعي را در سه مرحله بيان مي‌كند، كارهاي ماوراي طبيعي را هم در سه مرحله بيان مي‌كند. گاهي كاري كه مربوط به فرشته‌هاست، مي‌گويد: فلان ملك اين كار را كرده است، هنگام قبض ارواح فرستادگان ما ارواح را قبض مي‌كنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا[5]، گاهي مي‌فرمايد: اگرچنانچه فرشته ارواح را قبض مي‌كند او وكيل ماست، مأذون از طرف ماست؛ ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ[6] آن در قبض ارواح وكيل ماست. وكالت هم جزء عقود اذنيّه است كه با اذن تأمين است. چيزي را انسان به وكيل نمي‌دهد، فقط به وكيل اذن مي‌دهد كه كارهاي موكّل را انجام بدهد، منتها زمام كار وكيل در دست موكّل هست. بار سوّم خداي سبحان كار فرشته‌ها را كه همان توفّي است ـ به خودش نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: منم كه ارواح را قبض مي‌كنم، نه تنها در هنگام مردن ارواح را قبض مي‌كنم، بلكه هر كه مي‌خوابد من روحش را قبض مي‌كنم،

 

قبض روح انسان در خواب توسط خداوند متعال

اوست كه ﴿يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ[7]؛ هر شب خدا انسان را توفّي مي‌كند؛ يعني روحش را قبض مي‌كند و انسان هر شب مي‌ميرد و هر صبح زنده مي‌شود و غافل است كه هر شب مُرد و هر روز هم بيدار شد. فرمود: اين‌چنين نيست كه شما در خواب روحتان را با خود داشته باشيد يا به ديگري بدهيد، اوست كه ﴿يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَار[8]؛ آنچه را كه در روز با «جارِحِه» كسب كرديد، خدا مي‌داند و در شب هم همسن روح را ـ كه اعمالي را كسب كرده است ـ به خداي سبحان تقديم مي‌كنيم، منتها يك انساني كه اين معنا را آگاه است، وقتي كه مي‌خوابد روح را به خدا تقديم مي‌كند، ديگر مواظب است در روز ازن روز را تيره و مُتعفّن نكند كه وقتي به پيگشاه خدا تقديم مي‌كند شرمنده بشود؛ چون اعمال بد (همانطوري كه مكرّر عنايت فرموديد) روح را تيره مي‌كند.

 

نحوه فهم فرشتگان از نيّات و خاطرات انسان

مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي نقل كرد كه كسي از امام(سلام الله عليه) سؤال كرد كه فرشتگان كه اعمال انسان را مي‌نويسند، اگر عملي را ببينند و مشاهده كنند مي‌نويسند، اما نيّات و خاطرات انسان را چگونه مي‌نويسند. اعمال و كارهاي ظاهري را مي‌بيند و مي‌نويسند، امّا نيّتها را چگونه فرشته‌ها تشخيص مي‌دهند كه اين نيّت خوب است يا نيّت بد؟ هنوز كاري را مشخص انجام نداد! حضرت فرمود: آيا بوي رَوْضه و كنيف يكسان است[9]؟! يعني آيا بوي باغ و چاه يكسان است؟ همان‌طوري كه بوي باغ و چاه يكسان نيست، شما وقتي از جايي عبور كرديد بوي خوبي به شامّه‌تان رسيد، مي‌فهميد از كنار باغ گذشتيد و از كنار گلستان عبور كرديد، وقتي كه بوي بدي به شامّهٴ شما رسيد، مي‌فهميد از كنار چاه عبور كرديد، با بو مي‌توانيد تشخيص بدهيد كه اين مكان كنيف است يا باغ، فرشتگان هم با بوي ارواح تشخيص مي‌دهند كه اين شخص در درون خود باغ دارد يا كنيف، اين مرتّب مشغول آبياري گلها و رياحين است يا كشغول كندن كنيف است. انسان يا آن كاره است يا اين كاره يا باغبانِ گلستان است يا مقنّي كنيف. فرمود: فرشته‌ها  اين‌چنين مي‌فهمند و هر شب كه انسان مي‌خوابد اين روح را ـ كه يا گلستان است يا چاه ـ به خداي سبحان مي‌دهد. اينكه بعد از زيارت امام هشتم(سلام الله عليه) عرض مي‌كنيم: «استغفرك اللهم استغفار حياء»[10] اين است اگر انسان روز اعمال زشت انجام بدهد با يك شرمي اين روح را به خداي سبحان تقديم مي‌كند و روز هم كه بيدار شد، آن كنيف را دريفات مي‌كند. ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الاُخْرَي[11].

 

ـ بينش سهگانه قرآن در كارهاي طبيعت و ماوراي طبيعت

علي اي حال، كارهاي طبيعت و كارهاي ماوراي طبيعت را خداي سبان با اين سه بيان مقرّر مي‌كند: هم به خود موجود نسبت مي‌دهد؛ هم مي‌گويد: اين كار به اذن خداست؛ هم مي‌فرمايد: كار من است و به تعبير ديگر چه در عالم طبيعت، چه در عالم مثال، چه در عالم عقل اين سه بينش را قرآن كريم به ما مي‌آموزاند. مسئله معجزهٴ انبياء و اولياي الهي(عليهم السلام) اين‌چنين است؛ يعني كار را به نام معجزه خداي سبحان به اولياي الهي نسبت مي‌دهد؛ همان‌طوري كه انسان عادي سخن مي‌گويد (حقيقتاً) و اين سخن گفتنش به اذن خداست (حقيقتاً) و در حقيقت مهره‌اي از مهره‌هاي فاعليّت خداي سبحان است (حقيقتاً) روي آن سه مرحله، تكلّم عيساي مسيح(سلام الله عليه) در مهد هم اين‌چنين است؛ او حقيقتاً سخن گفت (يك مرحله) و اين سخن گفتنش به اذن خدا بود (اين دو مرحله) و اين در حقيقت كلام الله و تكلم حق بود در مرحله فاعليّت (اين سه مرحله) اين‌چنين نيست كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) سخنگو نباشد، بلندگو باشد.

 

ـ انبيا(عليهم السلام)؛ سخنگويان حق تعالي

عده‌اي معجزات را اين‌چنين مي‌پندارند كه انبيا بلندگويان حق‌اند. بلندگو حرف نمي‌زند، حرف را مي‌رساند، امّا انسان حقيقتاً سخن مي‌گويد. شما اگر كلام و تكلّم را به اين بلندگو اسناد داديد، اسناد الي غير ما هو له است، اسناد مجازي است، ولي اگر تكلّم را به انسان اسناد داديد، اسناد الي ما هو له است؛ انسان حقيقتاً سخن مي‌گويد. بعضي‌ها مي‌بندارند كه انبياء و اولياي الهي بلندگويان حق‌اند، در گوهرهٴ ذاتِ اينها كمالي آنچنان نيست، منتها از دست اينها، از زبان اينها معجزات ظاهر مي‌شود؛ در حالي كه اين‌چنين نيست، اينها سخن گويان حق‌اند نه بلندگويان حق، اينها حقيقتاً سخن مي‌گويند، روحشان حقيقتاً قوي است؛ روحشان آن‌قدر قدرت دارد كه به اذن خدا در طبيعت اثر كند، مرده را زنده كند، درخت پژمرده را سرسبز كند، بيمار را شفا بدهد و ... مانند آن. اين روح؛ مثل روحهاي ديگر حقيقتاً كار مي‌كند، منتها روحهاي ديگر كار ضعيف‌تر، اين روحهاي قوي، كار قوي‌تر.

 

ـ بازگشت به بحث (توحيد افعالي)

پس معجزات هم به انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) اسناد دارد، به عنوان اسناد الي ما هو له (اولاً) و اين كار هم به اذن خداست (ثانياً) و اين كار كار خداست (ثالثاً) لذا اگر خداي سبحان در سه بخشِ آيات اين سه ديد را به ما مي‌آموزاند، مجاز نمي‌گويد، اين سه مرحله درك و معرفت است، هر چه كه در جهان خارج اتفاق مي‌افتد اين‌چنين است: هم به فاعل قريب اسناد دارد؛ هم به اذن خداست؛ هم كلّش مهره‌اي از مهره‌هاي فاعليّت خداي سبحان است، اين مي‌شود توحيد افعالي؛ و گرنه انسان اين‌چنين بپندارد كه كارها را موجودات انجام مي‌دهند، سرسلسلهٴ موجودات خداست؛ يعني وقتي ما اين حلَقات را طي كرديم [و] به آن نقطهٴ آغازين كه رسيديم، تازه كار خدا را آنجا مشاهده مي‌كنيم، اين با توحيد افعالي سازگار نيست، اين لازمه‌اش، محدود بودن ربوبيّت خداي سبحان اس، ولي اگر اين‌چنين بگويد: ما كه به نقطهٴ آغازين رسيديم، مي‌فهميم همهٴ حلقات اين سلسلهٴ بي‌كران را خداي سبحان مي‌جنباند [و] او همهٴ كارها را دارد انجام مي‌دهد، اين با توحيد افعالي سازگار است.

 

بيان توحيد ربوبي، خالقي و عبادي

قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «زمر» خدا را خالق كلّ شيء مي‌داند[12]. چه اينكه در سورهٴ «مؤمن» آيهٴ 62 هم خدا را خالق كلّ شيء مي‌داند در سورهٴ «مؤمن» آيهٴ 62 مي‌فرمايد: ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ﴾؛ هم خالقيّت را، هم ربوبيّت را، هم عبوديّت را در اين يك آيهٴ كوتاه منحصراً مخصوص خداي سبحان دانست، فرمود: او خالق كلّ شيء است؛ پس چيزي الق نيست. او رب كلّ شيء است؛ پس چيزي رب چيزي نيست. او اله و معبود مطلق است؛ پس معبودي در عالم نيست. توحيد ربوبي، توحيد خالقي توحيد عبادي هر سه توحيد را اينجا ذكر فرمود، با يك عبارت كوتاه: ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ﴾؛ او مدبّر شماست. هيچ ربّي در جهان نيست، مگر خدا. چرا خدا ربّ است؟ براي اينكه ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾؛ او آفريد. وقتي او آفريد او بايد بپروراند، نه اينكه او بيافريند ديگري كه نمي‌داند تدبير كند [بلكه] آن كه آفريد بايد بپروراند؛ پس: ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ و انسان هم كه نيازمند است. انسان نمي‌تواند نياز خود را انكار كند، بگويد «من محتاج نيستم» و مي‌داند كه بايد به يك جايي تكيه كند كه حاجتش برطرف بشود، اين را هم انسان نمي‌تواند انكار كند. نه مي‌تواند اصل حاجت و نياز خود را انكار كند كه بگويد من غنيّم و نه مي‌تواند بگويد كه گرچه من نيازمندم، ولي خود كفايم، مي‌توانم حاجات خود را خود برآورده كنم، اين‌چنين نيست، حتماً يك تكيه‌گاهي مي‌خواهد، منتها در آن تكيه‌گاه اشتباه مي‌كند، به غير متوسّل مي‌شود در اين كريمه فرمود: تكيه‌گاه رفع نياز شما فقط خداست: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ[13]؛ پس ربّ شما خداست، قهراً معبود شما هم بايد او باشد. انسان چرا مي‌پرستد؟ براي اينكه احتياج دارد يا براي اينكه مي‌خواهد از عذاب برهد يا براي اينكه مي‌خواهد به بهشت و فضيلت برسد يا مي‌خواهد به مقاماتي بالاتر از اين دو بخش دسترسي پيدا كند، بالأخره محتاج است، حتي آنهايي كه براي ترس از جهنم يا براي شوق به بهشت عبادت نمي‌كنند، باز محتاج لقاي و جه‌اند كه مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ[14]، اين‌چنين نيست كه بشر محتاج نباشد؛ ولو عالي‌ترين مرحلهٴ سيرِ بشري نصيب اينها بشود باز محتاج‌اند، منتها بعضي محتاج‌اند كه از جهنّم برهند، بعضي محتاج‌اند كه وارد ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ[15] بشوند، بعضي فوق اينها مي‌انديشند، محتاج لقاي حق‌اند، مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ[16] آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد: تو كه محتاجي و توان رفع نياز تو به دست تو نيست، بايد به غير تكيه كني [و] آن غير خداي توست و لا غير؛ لذا فرمود: چون ربّ شما خداست ـ از آن جهت كه خالق شما خداست ـ پس معبودتان هم بايد خدا باشد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ[17]؛ اين توحيد ربوبي و توحيد خالقي و توحيد عبادي را در يك كريمه بيان فرمود

 

تمام موجودات عالم، مخلوق خداي سبحان

آن‌گاه فرمود كه: ﴿فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ[18]؛ پس كجا مي‌رويد؟ به كدام سمت منصرف مي‌شويد؟ شما را به كدام سمت مي‌برند؟ اينكه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[19]؛ به عنوان قضيّهٴ موجبهٴ كليّه و به عنوان قضيّهٴ حقيقيّه، غير قابل استثناست، چيزي در جهان نيست كه مخلوق خداي سبحان نباشد. هر چه شيء بر او صادق است، مخلوق خداست.

 

فرشتگان، مظهر تدبير خداي سبحان

روي اين ديد كلّي كارها را كه به موجودات طبيعي يا غير طبيعي نسبت مي‌دهد، آن كارها را هم مال خدا مي‌داند؛ مثلاً دربارهٴ موجودات غير طبيعي (يعني فرشتگان) آنها را مدبّرات امر مي‌داند. در سورهٴ «نازعات» اين‌چنين است كه ﴿وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً ٭ وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطا ً٭ وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً ٭ فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً ٭ فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً[20]؛ خداي سبحان به اين فرشتگاني كه وسايط فيض و رحمت‌اند، سوگند ياد مي‌كند و اينها را مدبّرات مي‌داند، فرشتگان را مدبّرات مي‌داند؛ يعني امور را اينها تدبير مي‌كنند. در عين حال كه همين آيهٴ سورهٴ «مؤمن» كه خوانده شد، خدا خود را ربّ كلّ شيء مي‌داند، ربّ همه مي‌داند يا ربّ عالمين مي‌داند. اگر خداي سبحان ربّ عالمين است، آن‌گاه فرشتگان كجا را تدبير مي‌كنند و چه چيزي را تدبير مي‌كنند؟! معلوم مي‌شود فرشته و تدبير او، مهره‌اي از مهره‌هاي ربوبيّت خداي سبحان است. اين ربوبيّت، صفت فعل است و نه صفت ذات. صفت فعل، مظهر مي‌طلبد، فرشتگان مظهر تدبير خداي سبحان‌اند.

پرسش ...

پاسخ: رب قريبش ماييم و اين كار به اذن خداست و كار ما و خود ما همه و همه زير پوشش ربوبيّت حقّيم.

پرسش ...

پاسخ: چون جنبهٴ وجودي و كمالي دارد، محكوم اين اصل است و شر باشد (طبق آيهٴ سورهٴ «اسراء») چون چنبهٴ نقص و عدمي دارد، به خداي سبحان استناد ندارد كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً[21].

 

اسناد مدبّرات امر به خداوند متعال

لذا در سورهٴ «سجده» همين تدبير را خداي سبحان به خود نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿يُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ[22] خداست كه امر را از بالا به پايين تدبير مي‌كند. همين تدبيري كه در سورهٴ «نازعات» به فرشتگان نسبت داد، فرمود: فرشتگان مدبّرات امرند، همين تدبير را در سورهٴ «سجده» به خود نسبت مي‌دهد كه خدا امر را از بالا به پايين تدبير مي‌كند؛ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حمد» ربوبيت مطلقه را به خود نسبت داد كه فرمود: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ[23].

 

اسناد حيات موجودات به اب توسط خداي سبحان

اگر مثلاً دربارهٴ رويش گياهان خداي سبحان آب را موثّر مي‌داند؛ چه اينكه در سورهٴ «انبياء» مي‌فرمايد: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ[24]؛ يعني هر چيزي كه زنده است از آب زنده است، حيات را از آب مي‌گيرد كه نشانهٴ آن است كه آب سهمي دارد در حيات پيدا كردن موجودات، در بسياري از سُور ديگر اين احيا را به خود نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: گرچه آب نقشي دارد كه گياهان را زنده مي‌كند، ولي اين كار ماست، ما به وسيلهٴ آب گياهان را حيات مي‌بخشيم. در سورهٴ «نحل» آيهٴ ده و يازده اين‌چنين است، مي‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ ٭ يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون﴾؛ خداست كه از آسمان و زمين باران نازل مي‌كند كه هم آب خوراكي‌تان تأمين مي‌شود و هم رويش گياهان را با اين آب تأمين مي‌كنيد و هم چراي دامها را كه در آن اسامه مي‌كنيد اسامه مي‌كنيد؛ يعني اين غنمهاي سائمه را به اين مراتع مي‌بريد.

 

تفاوت سائمه با معلوفه

«سائمه» آن گوسفنداني هستند كه در مرتع مي‌چرند، در برابر «معلوفه» كه گوسفنداني هستند كه با دست تعليف مي‌شوند آن گوسفندهايي كه مي‌بندند، آنها را را دست تعليف مي‌كنند، آنها را مي‌گويند «غنم معلوفه» آن گوسفندهايي كه بيرون مي‌برند، مي‌گويند «غنم سائمه» كه مي‌گويند: «في الغنم السائمة زكاة» زكات در معلوفه نيست، در سائمه است.

﴿تُسِيمُونَ[25]؛ يعني شما اين گوسفندان سائمه را به مراتع مي‌بريد و نشانه‌هايي هم كه داريد از آنجاست. همين كاري كه خداي سبحان در سورهٴ «انبياء» به اب نسبت داد كه آب نقشي دارد از آب حيات نصيب موجودات ديگر مي‌شود همين كار را در بسياري از ايات به خود نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: ماييم كه حيات مي‌بخشيم.

 

توحيد افعالي معجزه حضرت ابراهيم(عليه السلام)

آن‌گاه اين اصل كلّي را كه دربارهٴ گياهان و امثال ذلك است، دربارهٴ معجزات هم مطرح است؛ يعني هر معجزه‌اي كه هر پيغمبر مي‌آورد، حقيقتاً كار اوست و به اذن خداست و همهٴ اين جريانها مهره‌اي از مهره‌هاي فاعليت حق‌اند. در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) آيهٴ 260 سورهٴ «بقره» اين بود كه مي‌فرمايد: ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾؛ تو بعد از اماته اينها ر توزيع بكن روي كوهها تو اينها را بخوان، اينها شتابان زنده مي‌شوند. اگر تو بخواني مي‌آيند، ديگري كه بخواند نمي‌آيند. اين‌چنين نيست كه لفظ تو و خواندن تو بي‌اثر باشد. ما همان‌طوري كه در قيامت ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[26]؛ هر كسي را به نام امام و رهبرش مي‌خوانيم اينها زنده مي‌شوند و جمع مي‌شوند، تو هم اينها را به نام اينها بخوان؛ مثلاً بگو: يا طاووس يا كذا و كذا، اينها احيا مي‌شوند. اين‌چنين نيست كه خواندن تو بي‌اثر باشد، ديگري هم اگر بخواند باز اين مرده‌ها زنده بشوند نه، تو بخوان اينها زنده مي‌شوند؛ همان‌طوري كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) نفخ مي‌كرد و آنها حيات پيدا مي‌كردند كه ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي[27] يا ﴿وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ[28]؛ اين‌چنين نيست كه انبيا بلندگوي نفخ روح باشند، سخنگوي نفخ روح‌اند، حقيقتاً كار مي‌كنند، حقيقتاً روح اينها مؤثر است، حقيقتاً مبدأ قريب‌اند؛ البته اينها و تأثيرات اينها، جزء شئون فاعليّت خداي سبحان است؛ لذا فرمود: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً[29]؛ تو بخوان، اينها مي‌آيند ﴿وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[30] تو خواستي كيفيت احياي «موتي» را ياد بگيري، اين راهش است، نه چگونه مرده زنده مي‌شود.

 

سؤال اصلي حضرت ابراهيم(عليه السلام) در چگونگي آفرينش مجدّد

سؤال ابراهيم(سلام الله عليه) اين نبود كه خدايا! چگونه اين مرده‌ها زنده مي‌شوند؟ آن سؤال بعضي از انبياي ديگر است كه جريان ديگر دارد. ابراهيم خليل(سلام الله عليه) از اين بالاتر مي‌آنديشد. عرض مي‌كند: خدايا! تو چي جور مرده‌ها را زنده مي‌كني، به من هم ياد بده كه من هم بكنم؟ مثل يك دانشجوي دانشكدهٴ داروسازي كه از استادش سؤال مي‌كند: چي جور تو دارو درست مي‌كني، به من هم ياد بده كه دارو درست كنم؟ نه، چي جور دارو درست مي‌شود؟ اين مي‌گويد: چي جور تو دارو درست مي‌كني؟ نه، «كيف تحيي الموتي» يا «كيف يحيي الميّت»نه، ﴿كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي[31]؛ تو چي جور مرده‌ها را زنده مي‌كني؟ گفت: من اين‌چنين زنده مي‌كنم، آن راهي كه فقط معلّم مي‌داند و متعلم، آن راه را كه به او آموخت، فرمود: حالا بخوان، اينها زنده مي‌شوند. اين راه را به او ياد داد (راه احياي «موتي» را).

 

حضرت ابراهيم(عليه السلام)، مظهر اسماي فعليّه خداي سبحان

احياي «موتي» از اسماي فعليّه خداي سبحان است و مظهر مي‌طلبد و ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مظهر «مُحيي» بود؛ همان‌طوري كه عزرائيل(سلام الله عليه) مظهر «مُميت» است و اسرافيل(سلام الله عليه) مظهر «مُحيي» است، ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم توانست مظهر اسامي فعليّه خداي سبحان باشد، اينها اسامي فعليّه‌اند

 

استناد حفظ زمين از نوسان و اضطراب به كوهها

در قسمتهاي ديگر، آن آيهٴ سي سورهٴ «انبياء» است كه ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ﴾ و خداي سبحان آسمان و زمين را به دست خود مي‌داند كه اسمان و زمين را من حفظ مي‌كنم. گاهي هم مي‌فرمايد: من كوهها را در زمين قرار دادم كه باعث صيانت زمين از نَوسان و مَيَدان و اضطراب باشد، مي‌گويد: «كوه است كه زمين را از مَيَدان و اضطراب حفظ مي‌كند» اين در چند آيهٴ قرآن است كه ما جبال را رَواسي قرار داديم، به منزلهٴ راسي و ميخهاي كوبيده قرار داديم كه ﴿أَن تَمِيدَ بِكُمْ[32] ﴿أَن تَمِيدَ﴾؛ يعني مبادا! به شما مَيدان بدهد، مبادا! اضطرابي پيدا كند.

اينكه در خطبه حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه فرمود «و وتّد بالصّخور ميدان ارضه»[33]؛ يعني ارض خود را، زمين خود را كه ممكن بود مضطرب بشود، گرفتار مَيدان نوسان و اضطراب بشود، با اين صخره‌ها و كوههاي سنگي مستحكم، ميخ‌كوب كرد: «و وتّد بالصخور» چه چيزي را؟ «ميدان ارضه» ميدان؛ يعني اضطراب. اين خطبهٴ مباركه كه از اين آيات استفاده شد، نشانهٴ آن است كه كوهها نقش سازنده‌اي دارند در حفظ زمين از اضطراب؛ در حالي كه خداي سبحان مي‌فرمايد: «آسمانها و زمين را من خودم حفظ مي‌كنم». اين‌چنين نيست كه زمين را كوه حفظ كند. اگر كوه راسي است و ميخ مستحكمي است در زمين، اين مهره‌هاي فاعليّت خداي سبحان است. اين در كل جريان است فتحصّل.

 

بازگشت به بحث (بينش سه مرحله قرآن)

هر كاري كه از هر موجودي صادر مي‌شود، اگر كار طبيعي و ارادي او باشد نه كار قَسْري، حقيقتاً اسنادش الي ما هو له است (يك مرحله) و اين هم به اذن خداي سبحان است (دو مرحله) خود آن صاحب كار و كار از شئون فاعليّت خداي سبحان است (اين سه مرحله) معجزه هم از اين قانون كلّي بيرون نيست. حقيقتاً نفوس انبيا و اوليا مؤثّرند و كار انجام مي‌دهند (اين يك بخش)

 

تفاوت اعجاز با غير اعجاز

بخش ديگر اين است كه فرق معجزه با موجودات ديگر اين است كه هم آنها راه فكري دارند، مي‌توان آنها را ياد گرفت و هم شكست‌پذيرند. اين دو خصيصه در كارهاي غير اعجازي هست، ولي در اعجاز نه راه فكري دارد كه كسي بتواند معجزه كردن را با درس و بحث ياد بگيرد و نه شكست‌پذير است.

بيان ذلك اين است كه هر كاري كه در طبيعت ميسّر است، مشابه آن را انسان در صنعت انجام مي‌دهد. اصولاً بشر در مكتب خداي سبحان اين علوم را مي‌آموزد. هر چه كه بشر اختراع كرده است، مشابهش را در طبيعت ديد و به دنبال آن رفت و ساخت. اگر چيزي در طبيعت سابقه نداشته باشد، صنعت لَنگ است، توان آن را ندارد كه مثل آن بسازد. اين موجودات طبيعي كه كارها را انجام ميهدهند راه فكري دارند؛ يعني هر كسي مي‌تواند در آن رشته كار بكند و راه آن را تشخيص بدهد و مشابه آن را بسازد و احياناً شكست مي‌خورد. موجودات طبيعي هر كدام در برابر ديگري كه قرار گرفتند، آن كه نيرومند هست پيروز است. اين دو اثر در موجودات طبيعي هست؛ يعني هم راه فكري دارد كه انسان مي‌تواند بفهمد و هم قابل شكست است. گاهي اين موجود او را شكست مي‌دهد، گاهي آن موجود اين را شكست مي‌دهد.

 

سابقهٴ كتاب «الغارات»

يك بياني را صاحب الغارات در كتاب شريف الغارات نقل كرده است. غارات: كتابي است تقريباً بيش از يك قرن قبل از نهج‌البلاغه نوشته شده [است]. مؤلّفش هم از شاگردان مع الواسطهٴ صاحب اين و رسالات؛ يعني امير المؤمنين(سلام الله عليه) است بسياري از كلماتي كه در نهج‌[البلاغه] هست در الغارات هم هست، اين از كتابهاي قيّم اماميه است. هم با سند ذكر شده است و هم اينكه بيش از يك قرن يا حدود يك قرن، قبل از نهج‌البلاغه است، حرفهاي بسيار لطيفي دارد.

 

سر نامگذاري كتاب به الغارات

سرّ اينكه اين كتاب را به الغارات نامگذاري كردند اين است كه مؤلف اين كتاب غارتهايي كه بني‌اميّه در قلمرو حكومت حضرت امير(سلام الله عليه) روا داشتند، آن غارتگريها را در اين كتاب جمع‌آوري كرده است، اسم اين كتاب را گذاشته: الغارات

 

نمونهاي از لطايف كتاب الغارات

اين مؤلّف از اساتيدش نقل مي‌كند كه استادش مي‌گويند كه من كودك بودم، به همراه پدرم در مسجد جامع كوفه شركت كرد، در نماز جمعه شركت كردم، جمعيّت زياد بود، مسجد «غاصٌّ باهله»[34]. پدرم «أجلسني علي عنقه» مرا بر گردنش نشاند. ديدم اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) مشغول خطبه خواندن است و آستين مبارك را حركت مي‌دهد. به پدرم عرض كردم كه هوا گرم است و جمعيّت زيادند و علي‌بن‌ابي‌طالب احساس گرمي مي‌كند، استين را تكان مي‌دهد فرمود: نه، اين‌چنين نيست، علي‌بن‌ابي‌طالب «لا يجد حرّاً ولا برداً»[35] گفت: پسر! علي(عليه السلام) نه احساس حرارت مي‌كند نه احساس برودت. اين ناظر به همان دعاي معروفي است كه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره‌اش كرد كه خدايا! حرارت و برودت را بر علي نچشان. آن وقت گفت: پسر! اينكه مي‌بيني او آستين را تكان مي‌دهد، براي اين است كه بيش از يك پيراهن ندارد و اين را شست و در بر كرد و آمد و اين استين را تكان مي‌دهد كه خشك بشود، اين علي(عليه السلام) [است]، اين در بهبه قدرت و خلافتش بود. از اين لطايف در آن كتاب شريف زياد است.

 

ـ عدم شكست پذيري اعجاز

در اين كتاب آمده است كه حضرت در يكي از جريانها فرمود: چيزي در اين عالم نيست كه شكست نخورد. مثال ذكر كردند كه اگر مثلاً كوه است او را مي‌شود با آهن يا كلنگ و امثال ذلك او را زير و رو كرد و او را كند و اگر آهن است او را مي‌شود با آتش آب كرد و اگر آتش است او را مي‌شود با اب خاموش كرد و همين طور پشت سر هم مي‌ايد تا اينكه مي‌فرمايد: انسان بر همه اينها مسلّط است و چيز كه بر انسان مسلّط است، خواب است كه خواب قدرت انسان را از انسان مي‌گيرد و چيزي هم كه بر خواب مسلّط است، اندوه و غم است كه نمي‌گذارد انسان بخوابد[36]. در آنجا اين لطائف فراوان است كه هر چيزي كه خداي سبحان در اين عالم آفريد، چيز ديگري هم خلق كرد كه جلوي او را مي‌گيرد. نظامي كه ما حسّ مي‌كنيم و عقل و وحي در اين زمينه هماهنگ‌اند چيز ديگري هم خلق كرد كه جلوي او را مي‌گيرد. نظامي كه ما حسّ مي‌كنيم و عقل و وحي در اين زمينه هماهنگ‌اند، اين است كه هر موجودي قابل شكست هست و ضدّ او، او را از پا درمي‌آورد؛ ولي معجزه از اين قانون كلّي مستثناست؛ چون خرق عادت است، از اين قانون مستثناست چيزي نيست كه معجزه را از پا دربياورد. نه در گذشته تاريخ مماثل داشت نه در آيندهٴ تاريخ مشابه دارد، اين خصيصهٴ معجزه است.

 

ـ غير آموزشي بودن معجزه

موجودات ديگر هم راه فكري دارند، انسان مي‌تواند آنها را شناسايي كند [و] بفهمد، هم قابل شكست‌اند؛ خواه اموري عادي باشد، خواه امور غير عادي؛ مثلاً سحر، شَعْبَده، جاو، طلسم و امثال ذلك اينها جزء علوم غريبه‌اند، همهٴ اينها قابل يادگيري است، يا زود يا دير. هر كسي استعداد اين رشته را داشته باشد، مي‌تواند درس بخواند [و] ساحر بشود، اهل طلسم و شَعْبَده بشود اينها جزء علوم غريبه است. علوم غريبه را مدرسه‌ها تأمين مي‌كند؛ يعني راه فكري دارد. كتابها مي‌نويسند، بحثها مي‌كنند و ياد مي‌گيرند. با فكر مي‌توان علوم غريبه را از معلّم به متعلّم منتقل كرد، امّا معجزه راه فكري ندارد كه يك پيغمبر به ديري ياد بدهد كه من اين‌چنين مي‌كنم مرده زنده مي‌شود، اين راهِ علم حصولي نيست. اين راهش همان قدرت روح است و تهذيب نفس و تزكيه نفس. هر كه به آن مرحله والا رسيد، صاحب كرامت مي‌شود. اگر با تحدّي همراه بود، صاحب معجزه خواهد شد. اين‌چنين نيست كه چه انسان بد، چه انسان خوب بتواند معجزه را بفهمد. در علوم، چه غريب، چه غير غريب راه فكري باز است، ايمان و قداست روح و قدرت روح شرط نيست [بلكه] هر كسي مي‌تواند درس بخواند و اين علم را پيدا كند، علوم خاصيّتش اين است، قداستِ روح شرط نيست، مي‌توان درس خواند و اينها را به حسب ظاهر فهميد؛ امّا معجزه راه فكري ندارد، اين يك خصيصه كه ممكن نيست انسان درس بخواند [و] راه معجزه را ياد بگيرد، اين‌چنين نيست.

 

ـ مماثل نداشتن معجزه

دوم اينكه معجزه قابل شكست نيست، قابل اتيان مثل نيست. اين مخصوص قرآن كريم نيست كه فقط قرآن اين‌چنين است كه كسي نمي‌تواند مثل او بياورد، اصولاً معجزه اين‌چنين است، مماثل ندارد. هيچ معجزه‌اي در هيچ عصري؛ خواه دين آن پيغمبر دين موقّت باشد، خواه دينش كلي و دائم «الي يوم القيامة» باشد؛ يعني خواه معجزات انبياي پيشين(عليهم السلام) و خواه معجزه خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين‌چنين است، هيچ معجزه‌اي مماثل ندارد.معجزات انبياي بني‌اسرائيل، نه در گذشته مشابه داشت، نه در آينده «الي يوم القيامه» خصيصه اعجاز اين است؛ ولو دينشان محدود باشد. كسي در گذشته تاريخ يا آيندهٴ جهان نمي‌تواند عصا را اژده‌ا كند يا كاري كه موسي عيساي مسيح(سلام الله عليه) مي‌كرد، بكند اين خصيصهٴ اعجاز است.

 

ـ علت شكست ناپذيري معجزه

قرآن كريم كه معجزه را مي‌ستايد [و] معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد: اينها در اثر قدرت روح انبيا است؛ چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[37]؛ خدا مي‌داند كه چه كسي را پيغمبر كند و نبوّت و رسالت را به كدام موطن اعطا كند (يك) بعد هم مي‌فرمايد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[38] اين در نظام تدبيرِ الهي ثبت شده است كه خدا و فرستادگان خدا پيروزند خب اگر معجزه قابل اتيان مثل باشد كه شكست مي‌خورد؛ چون ابزار پيشرفت انبيا معجزه است. براي تودهٴ مردم معجزه است كه طريق اثبات نبوّت انبيا است. اگر معجزه قابل اتيان مثل باشد، نظير علوم غريبه ديگر مي‌شود، آن ارزش را از دست مي‌دهد. اين را خداي سبحان نقل كرد، فرمود: معجزه هرگز شكست نمي‌خورد. در سورهٴ «مجادله» آيهٴ 21 اين‌چنين فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ اين ثبت شده است، نه اينكه انبياي من را شهيد نمي‌كنند نه، ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ[39]؛ نه اينكه انبيا را نمي‌كشند، اينها هميشه در جنگها پيروزند، خيليها به حسب ظاهر در جنگها شهيد شدند و شربت شهادت نوشيدند. فرمود: رسالت من شكست نمي‌خورد. به خود انبيا هم فرمود: اين دين را يا در زمان حيات شما يا بعد از حيات شما من پيروز مي‌كنم: ﴿فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ[40]؛ من آنچه را كه وعده دادم، يك مقداري در زمان حيات شما، يك مقداري بعد از حيات شما، بالاخره دين را تثبيت مي‌كنم. رسالت شكست نمي‌خورد؛ گرچه رسول شهيد بشود. دين شكست نمي‌خورد؛ گرچه آورندهٴ دين را شهيد كنند. ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[41] معجزه به هيچ وجه شكست نمي‌خورد. نه تنها «كتب الله لاغلبنّ انا و رسولي» نه، ﴿وَرُسُلِي﴾؛ همه انبيا اين‌چنين‌اند. اين جزء سنّتهاي خداي سبحان است كه هيچ بيغمبري شست نميهخورد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾؛ همهٴ فرستادگان من پيروزند. با اينكه: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ[42] و مانند آن؛ چه اينكه در سورهٴ «صافات» آيهٴ 171 و 172 و 173 اين‌چنين فرمود: ﴿لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِين ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُون﴾ اين در قضاي الهي گذشت كه همهٴ مرسلين پيروزند و همهٴ سپاهيان من ظفرمندند، اينها منصورند و اينها غالب‌اند [و] هرگز شكست نمي‌خورند؛ در حالي كه بسياري از انبيا را شهيد كردند، بسياري از جنود الهي را شهيد كردند. يحياي شهيد شربت شهادت نوشيد، امّا رسالتش و منطقش هرگز شكست نخورد، چرا؟ چون آنچه را كه انبيا مي‌آورند، قابل اتيان مثل نيست؛ پس اين دو خصيصه در معجزات انبيا هست: نه راه فكري دارد (يك) و نه مي‌توان مثل آن آورد، (دو) البته اين دومي در اثر همان اوّلي است، چون راه فكري ندارد، كسي نمي‌تواند مثل آن بياورد.

 

امتياز اعجاز به ساير علوم غريبه

اين معجزات كه خصيصه عامّش اين است، چرا اتيان مثل او ممكن نيست، هرگز شكست نمي‌خورد؟ براي آنكه به يك جايي متّكي است كه هرگز شكست‌پذير نيست. «لا يقال» كه همه به همديگر متّكي‌اند. طبق بحثهاي گذشته چيزي نيست كه به خدا متشكي نباشد، همه به خدا متكي‌اند. و معجزه هم روي آن اصل كلي به قدرت لا يزال الهي متكي است، چطور معجزه شكست پذيرند نيست و آنها شكست پذيرند؟! سرّش همان ارتباط قريبي است كه صاحب معجزه با جهان غيب دارد. معجزه از يك نفس كامل نشئت مي‌گيرد، از يك ولي الله كامل نشئت مي‌گيرد. دسترسي اين ولي الله به مبادي عاليه خيلي بيش از دسترسي موجودات ديگر است.

 

تنزل همه موجودات عالم طبيعت از خزانه الهي

در بحثهاي گذشته روشن شد كه هيچ موجودي در عالم طبيعت يافت نمي‌شود، مگر اينكه از خزانهٴ الهي تنزل كند و در سطح طبيعت يافت بشود. اگر كسي به جايي رسيد كه كليددار خزاين الهي شد، او يقيناً در موجودات طبيعي اثر مي‌گذارد. طبق آيهٴ سورهٴ «حجر» هيچ موجودي نيست، مگر اينكه ريشه است در مخزن الهي است، از آنجا تغذيه مي‌شود: ﴿إِن مِّن شَيْ‏ءٍ إلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم[43]. اگر يك موجودي توانست خود مخزن بشود، خود خزينه بشود، خود كليدِ خزينه بشود خب يقيناً پيچ و مهره همهٴ كارها به دست اوست. آن ولي الله (يعني انسان كامل) جزء كليدداران غيب است، جزء: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ[44] است.

 

ائمه(عليهم السلام) كليددار غيب الهي

اينكه در شئون ائمه(عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «نحن عَيْبَةٌ علمه»[45] «عيبة» يعني صندوق. ما صندوق علم حقّيم؛ يعني علم فعلي حقّيم. اينها همه به مظاهر فعلي و اسماي فعلي برمي‌گردد. يا در ذيل آيهٴ كريمهٴ ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَ[46]؛ كه از معصوم(عليه السلام) رسيد:، «نحن الاسماء الحسني»[47]؛ در مقام اسماي فعليه ما مظهريم، اينها كليددار غيب‌اند. آن‌گاه فرض ندارد يك انسان كليددار مخزن باشد و شكست بخورد؛ چون همهٴ ارزاقي كه در سطح طبيعت توزيع مي‌شود، بايد از دست كليددار بگذرد، بايد با علم و اطلاع او كه مهرهٴ قوي از مهره‌هاي ربوبيّت حق است، بگذرد، آن وقت فرض ندارد اين شكست بخورد، هيچ ممكن نيست اين شكست بخورد. اينكه فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[48] براي آن است كه رُسُل من در سطح موجودات ديگر نيستند تا بتوانند آنها اينها را شكست بدهند، اينها جزء مفاتيح غيب‌اند، جزء كليدداران غيب‌اند. اينها يا مفاتح (جمع مفتح)اند يا مفاتيح (جمع مفتاح)، بالاخره اگر مخزن غيب است اينها هستند، اگر مفتاح است (نه مفتح) باز اينها هستند؛ لذا كليد به دست اينهاست و انسان تا به جايي نرسد كه از خودي خود بيفتد، هرگز كليد را به دست او نمي‌دهند. كليد خزائن غيب به دست اوست.

 

قلب امام، مظهر اراده فعل حق تعالي

و اين هم به نحو تفويض نخواهد بود كه خداي سبحان كار را به اينها واگذار بكند، اينها كارها را بگردانند نه، اينها مهره‌اي از مهره‌هاي فاعليّت خداي سبحان‌اند. مفوضه يك گروهي بودند كه مي‌پنداشتند خداي سبحان كارها را به ائمه واگذار كرده است. نمايندهٴ اين حاميان اين مكتب آمدند حضور امام عسكري(سلام الله عليه) كه سؤال بكنند آيا تفويض حق است يا نه؟ اين شخص كه آمده است بپرسد آيا تفويض حق است يا نه؟ گفت: من وقتي رسيدم به حضور امام حسن عسكري(سلام الله عليه) نسيمي وزيد و پرده‌اي كنار رفت و كودكي را در گهواره اطاق مجاور ديدم، آن‌گاه (يا حضرت به من فرمود: سلام بكن يا من عرض ادب كردم) ديدم آن كودك در گهواره فرمود: الرفضه كذّبوا بل قلوبنا اوعية لمشية الله[49] آن ولي‌عصر(ارواحنا فداه) بود. فرمود: مفوّضه دروغ مي‌گويند، خدا كار را به ما واگذار نكرد كه بشود تفويض و كار خودش تعطيل باشد. قلوب ما «اوعيه» و «وعائها» و ظروف ارادهٴ خداست. خداي سبحان كه اراده دارد، اين اراده‌اش ارادهٴ فعلي است و ارادهٴ فعلي، خارج از ذات است و مظهر مي‌طلبد و قلب ما مظهر ارادهٴ حق است؛ لذا در هيچ گوشه عالم كاري اتفاق نمي‌افتد؛ مگر امام معصوم مي‌داند. «بل قلوبنا اوعية لمشية الله»[50] اگر اين‌چنين است، فرض ندارد اينها شكست بخورند؛ چون هر چه در جهان هست بايد از آن مخزن تنزل كند. اگر از آن مخزن بايد تنزل كند و اينها يا مخزن‌اند يا كليددار مخزن، فرض ندارد شكست بخورند؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِين﴾ كه ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ[51]؛ لذا هرگز دين در جهان شكست نخورد؛ گرچه انبيا شهيد شدند.

 

مقام و منزلت امام جواد(عليه السلام) در روايات

و امروز به مناسبت شهادت امام جواد(سلام الله عليه) اين چند جمله را هم از آن حضرت نقل كنيم كه ثواب اين بحثها به نثار روح مظهّر آن حضرت باشد. وقتي حضرت به دنيا آمده است، امام رضا(سلام الله عليه) اين‌چنين فرمو: مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در «باب الاشاره و النص علي ابي جعفر الثاني(عليه السلام)» اين‌چنين نقل كرد: «هذا المولود الذي لم يولد مولود اعظم بركة علي شيعتنا منه»[52]؛ اين يك فرزندي است كه هيچ موجودي پربركت‌تر از او خلق نشده است، سرّش همين است؛ چون همهٴ بركات از آنجا نشئت گرفته است.

 

ـ نحوهٴ مناغات امام رضا(عليه السلام) در كنار گهواره امام جواد(عليه السلام)

مسعودي در اثبات الوصيّهاش ـ ظاهراً ـ نقل مي‌كند كه امام رضا(سلام الله عليه) در كنار گهواره امام جوا(سلام الله عليه) در بسياري از شبها تا بايان شب مي‌نشست و ذكر خواب مي‌گفت به اصطلاح: «كان يناغيه في المهد طول ليلته» مناغات، همان ذكر خواب گفتني است كه مربّي كودك در كنار گهوارهٴ كودك دارد. «كان يناغيه في المهد طول ليلته» به امام هشتم(سلام الله عليه) عرض كردند كه اين شايسته شما نيست كه در كنار گهوارهٴ كودك بنشينيد و ذكر خ واب بگوييد، فرمود: «انّما اعزّه بالعلم عزّاً» من دارم علم يادش مي‌دهم، ذكر خواب نيست. نه من مي‌خوابم و نه او خواب است و نه اين زمزمه ذكر خواب، اين تعليم است: «انّما اعزّه بالعلم عزّاً».

 

مقام امامت براي امام جواد(عليه السلام) در كودكي

لذا هم از خود امام جواد(سلام الله عليه) نقل شده است، هم از امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است كه چگونه يك كودك مي‌تواند به مقام امامت برسد؟ فرمود: خداي سبحان كه به عيساي مسيح(سلام الله عليه) در سني كمتر از سن امام جواد(سلام الله عليه) مقام داد، به امام جواد(سلام الله عليه) هم اين مقام را خواهد داد. هم خود حضرت به عنوان احتجاج فرمود: «ان لله احتج في الامامة بمثل ما احتج به في النبوة فقال ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»[53] هم از امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است. قبل از ميلاد امام جواد(سلام الله عليه) به امام رضا عرض كردند كه شما كه مي‌گوييد امام كسي است كه فرزندي ديگر داشته باشد، امام بعدي كيست؟ شما كه هنوز فرزند نداريد. فرمود: يقيناً خداي سبحان به من فرزند خواهد داد. اين همان مَفتحِ غيب بودن است؛ گرچه هيچ كسي نمي‌داند: «وما تدري ما في الأرحام»، امّا اين علم، علم فعلي است [و] خداي سبحان به اولياي خود اعطا مي‌كند كه بسياري از اينها را مرحوم كليني در اين باب شريف نقل كرده است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[2]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.

[3]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[4]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.

[5]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 61.

[6]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.

[7]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 60.

[8]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 60.

[9]  ـ كافي، ج 2، ص 429.

[10]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا(عليه السلام).

[11]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.

[12]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[13]  ـ سورهٴ مؤمن(غافر)، آيهٴ 62.

[14]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[16]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[17]  ـ سورهٴ مؤمن(غافر)، آيهٴ 62.

[18]  ـ سورهٴ مؤمن(غافر)، آيهٴ 62.

[19]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[20]  ـ سورهٴ نازعات، آيات 1 ـ 5.

[21]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.

[22]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 5.

[23]  ـ سورهٴ فاتحه (حمد) آيهٴ 2.

[24]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.

[25]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 10.

[26]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 71.

[27]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[28]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.

[30]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.

[31]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.

[32]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 15؛ سورهٴ لقمان، آيهٴ 1.

[33]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[34]  ـ پرجمعيت، انباشته؛ فرهنگ دهخدا.

[35]  ـ الغارات، ج 1، ص 62.

[36]  ـ الغارات، ج 1، ص 106.

[37]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[38]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.

[39]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[40]  ـ سورهٴ غافر(مؤمن)، آيهٴ 77.

[41]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.

[42]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[43]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[44]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.

[45]  ـ بحارالانوار، ج 24، ص 12.

[46]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.

[47]  ـ بحارالانوار، ج 27، ص 38.

[48]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.

[49]  ـ بحار النوار، ج 25، ص 337؛ غيبة الطوسي، ص 247.

[50]  ـ بحار النوار، ج 25، ص 337؛ غيبة الطوسي، ص 247.

[51]  ـ سورهٴ صافات، آيات 171 ـ 173.

[52]  ـ كافي، ج 1، ص 321.

[53]  ـ كافي، ج 1، ص 498.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق