07 08 1985 2128494 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 59 (1364/05/16)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)

تحدي خداي سبحان در برهان بر حقانيت قرآن

در برهان بر حقانيت وحي، خداي سبحان تحدي فرمود و خلاصهٴ تحدّي هم دعوت به مبارزه است؛ يعني اگر شما شك داريد كه اين كتاب، كتاب الله است و احتمال مي‌دهيد كه اين سخن، سخن غير حق باشد، اتيان مثل او ممكن است؛ اگر اتيان مثل او ممكن بود، مماثل آن را بياوريد و اگر اين كتاب، كلام الله بود اتيان مثل او ميسور نيست؛ پس اگر اتيان مثلش ممكن بود مي‌شود كلام بشر و اگر اتيان مثل او مستحيل بود مي‌شود كلام‌الله.

 

ـ راه تقواي علمي

با اين ضابط، شما شكّتان را برطرف كنيد، اگر داراي تقواي علمي هستيد تقواي علمي آن است كه انسان قبل از برهان چيزي را نپذيرد و قبل از برهان، نه چيزي را تصديق كند [و] نه چيزي را تكذيب؛ همان طوري كه تصديق بدون تحقيق روا نيست، تكذيب بدون تحقيق هم روا نيت و همان طوري كه تصديق بدون تحقيق روا نيست، شك پس از تحقق هم روا نيست؛ اين خاصيت تقواي علمي است.

ـ ارائه راه تماثل

قرآن كريم معياري ارائه داد، فرمود: طبق اين معيار، شكّتان را برطرف كنيد. اگر اين كتاب كلام الله بود، اتيان مثلش ممكن نيست و اگر كلام الله نبود، اتيان مثلش ممكن است و شما با همهٴ أعوان و أنصار مثل اين را بياوريد و اگر نتوانستيد مماثل اين را بياوريد، بدانيد اين كتاب كلام‌الله است، منتها در تحدي ـ كه دعوت مبارزه به مثل است ـ لازم است اصل محور بحث شناسايي بشود؛ لذا خداي سبحان كتاب خود را معرفي مي‌كند، مي‌گويد: «كتابي كه داراي اين خصايص است، مثل اين را بياوريد» خصايص اين كتاب، يكي تحدي به علم است كه گذشت؛ يعني خداي سبحان فرمود «همهٴ آنچه در سعادت بشر لازم است در اين كتاب جمع شده است، شما هم كتابي بياوريد كه واجد اين خصوصيت باشد» دوم تحدي به عدم اختلاف بود، يعني اين كتاب با همهٴ گسترشي كه دارد، سراسر آياتش هماهنگ و منسجم‌اند، شما هم كتابي هماهنگ و منسجم بياوريد كه اين تحدشي به عدم اختلاف بود كه بحثش گذشت.

 

تحدي قرآن به اخبار غيب

يكي از موارد شناسايي قرآن كريم، مسئلهٴ اخبار به غيب است. خداي سبحان اين كتاب را معرفي مي‌كند كه اين كتاب، غير را براي انسانها تبيين مي‌كند. شما اگر خواستيد كتابي بياوريد، كتابي بياوريد كه مشتمل بر اخبار غيبيه باشد، نه اينكه فقط جملاتش عربي باشد تا بپنداريد كه آن كتاب، مثل اين كتاب است. يك سلسله بحث‌ها مربوط به الفاظ قرآن كريم است، يك سلسله بحث‌ها مربوط به محتواي قرآن كريم فرمود6 اين كتاب از گذشته و اينده خبر داد، شما هم كتابي بياوريد كه از گذشته و اينده خبر بدهد (بالقول القطعي) اين تحدي به اخبار غيب است.

 

ـ تبيين معناي «غيب»

از نظر قرآن كريم، جهان هستي به دو قسمت تقسيم مي‌شود: جهان غيب و جهان شهادت؛ عالم ماده و عالم ماوراي ماده. غيب آنچه كه با حواس ديده نمي‌شود غيب خواهد بود؛ خواه اصلاً با حواس ديده نشود؛ مثل موجودات عالم ماوراي طبيعت يا قابل احساس با حواس باشد، ولي در شرايط معيّن قابل احساس نيست؛ نظير جريان گذشته يا جريان اينده. آنچه كه در آينده اتفاق مي‌افتد، وقتي محقق شد قابل احساس با حواس هست، امّا الآن كه در عالم طبيعت موجود نيست، جزء غيب به شمار مي‌رود، يا آنچه كه در گذشتهٴ دور موجود بود در ظرف وجودش قابل احساس با حوسا بود، ولي الآن كه موجود نيست قابل احساس با حواس نيست. اگر كسي از گذشته دور با خبر قطعي اخبار كند اين اخبارش، اخبار «عين الغيب» است.

 

غيب نفسي و نسبي

پس غيب، گاهي نفسي است4 گاهي نِسبي است. غيب نفسي آن است كه يك شيء هستي‌اش در جهان ماوراي طبيعت باشد؛ نظير جهان فرشته‌ها، ارواح و مانند آن كه اين اصلاً با حواس درك نمي‌شود؛ قسم ديگر غيب نسبي است نه نفسي؛ يعني يك موجودي است مادي در نشئه طبيعت يافته مي‌شود [و] قابل ادراك با حواس هم هست، منتها براي كساني كه در آن زمان يا در آن زمين نيستند غيب است. حوادث گذشته براي كساني كه در همان سرزمين موجود بوده‌اند غيب نبود، براي ما غيب است حوادث آينده براي كساني كه در همان محدوده به سر مي‌برند غيب نيست، براي ما ـ كه از آنها دوريم ـ غيب است و غيبِ نسبي در حقيقت، وصف به حال متعلّق موصوف است نه به حال موصوف؛ اينكه آن مطلب امر غائبي باشد، بلكه اين عالِم غايب است نه آن مطلب غائب باشد.

 

غيب وصف به حال متعلق موصوف

بلكه به طور كلي غيب يك امري است وصف به حال متعلّق موصوف؛ چون شيء براي خود حاضر است، هيچ موجودي در محدودهٴ هستي خود، از خود غائب نيست و اگر غيب است به لحاظ نسبتش با غير است، اين معناي غيب كه يا نفسي است و يا نسبي، يا اصلاً موجود ماوراي طبيعي است يا اگر موجود طبيعي است، نسبت به غائبين غيب است.

 

علم خداي سبحان به عالم شهادت، طبيعت و غيب

مطلب بعدي آن است كه، خداي سبحان همان‌طوري كه به عالَم شهادت و طبيعت عالِم است، به عالَم غيب هم آگاه است؛ چون ﴿لِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالأرْض[1] و از اين جهت هم خدا ﴿ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ[2] است؛ پس هر چه در جهان هست معلوم خداي سبحان است.

 

عدم سازگاري علم با غيب

مطلب سوم اين است كه غيب «بما أنّه غيب» تحت علم قرار نمي‌گيرد؛ چون غيب با علم سازگار نيست. علم؛ يعني شهود، حضور و ظهور [و] اين با غيب سازگار نيست. اگر يك مطلبي پوشيده بود، هرگز معلوم نخواهد شد؛ زيرا غيب، يعني نهفته شده و نهان، علم يعني شهود و حضور هرگز غيب «بما أنه غيب» معلوم نخواهد بود و علم هم به غيب «بما أنّه غيب» تعلّق نمي‌گيرد.

 

معناي عالم بودن خداي سبحان به غيب و شهادت

مطلب چهارم اين است كه، اگر گفته شد. خداي سبحان ﴿ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ[3] است، اين ارشاد به نفي موضوع است؛ يعني چيزي نسبت به خدا غيب نيست، نه اينكه اشيا نسبت به خدا دو قسم‌اند: بعضي غيب‌اند، بعضي شهادت‌اند، منتها خداي سبحان هم به غايب عالم است، هم به شاهد. اگر گفته شد: ﴿ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ[4]؛ يعني چيزي براي خداي سبحان غيب نيست؛ اين ارشاد به نفي غيبت است، نه اينكه ـ حقيقتاً ـ موجودات بالقياس إلي الله (سبحانه و تعالي) دو قسم باشند: بعضي غائب و بعضي مشهود، منتها خداي سبحان هم به غائب عالم است، هم به مشهود. وقتي گفته شد: ﴿ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾؛ يعني «لا غيب بالنسبة إليه».

 

ـ شاهد قرآني بر يكسان بودن غيب و شهادت نزد خداي سبحان

و شاهدش هم كريمه‌اي است كه فرمود: ﴿ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَي‏ءٍ شَهِيدٌ[5] اگر خداي سبحان ﴿ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَي‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ است؛ پس او شاهد همه چيز است [و] اگر شاهد است؛ پس همه چيز مشهود اوست [و] اگر همه چيز مشهود اوست؛ پس چيزي نسبت به خدا غيب نيست. اصولاً هر جا علم هست غيب راه ندارد و اينكه گفته مي‌شود «عالم به غيبم» يعني چيزي كه از ديگران غائب است. از اين عالم غائب نيست و عند التحليل [به هنگام تحليل] به اين معنا برمي‌گردد، جايي كه ديگران غايب‌اند، او حاضر است [و] جايي كه ديگران نيستند او هست كه در حقيقت، غيب وصف به حال متعلّق موصوف است؛ چون شيء از خود غائب نيست، ديگران‌اند كه از او غايب‌اند.

 

تبيين معناي غايب بودن حضرت وليعصر(عليه السلام)

اينكه از القاب مبارك ولي‌عصر(أرواحنا فداه) مي‌گوييم «او غايب است» در حقيقت اين وصف به حال متعلق موصوف است. ماييم كه از محضرش غايبيم، نه اينكه او غايب باشد. او موجودي است عالم، حي، حاضر و ناظر. اين غيبت از آنِ ماست، نه از آنِ حضرت باشد. اصولاً غيب يك امري است نسبي و نسبت به آن غايب، غيب محقّق است نه نسبت به اصل شيء.

 

علم غيب، انحصاري خداي سبحان

اگر جهان به دو قسمت تقسيم شود؛ يعني به بخش غيب و شهادت و اگر خداي سبحان به كلّ بخشهاي عالم است و اگر غيب «بما أنه غيب» تحت علم قرار نمي‌گيرد و اگر خداي سبحان بر همهٴ اشيا عالم است [و] معنايش آن است كه چيزي نسبت به خداي سبحان غايب نيست، اين خداي سبحان فرمود: غيبي كه من مي‌دانم به احدي نمي‌دهم و احدي را آگاه نمي‌كنم، مگر آن پيامبري كه «مرضيّ» من باشد.

 

اعطاي علم غيب توسط خداند به مرضيّ خود

فرمود «غيب را من به فرستاده‌هايي كه «مرضي» من‌اند، مي‌دهم»﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدا ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾ اين را در سورهٴ «جن» آيهٴ 26 بيان فرمود. كسي كه مرضي خدا باشد؛ رسول مرضي خداست، اهل‌بيت(عليهم السلام) مرضيّ الهي‌اند.

پس خدا غيب را به اينها اعلام مي‌كند [و] به اينها غيب مي‌دهد؛ يعني اينها را شاهد مي‌كند، اينها را به جايي مي‌برد كه چيزي براي اينها نهفته نيست، نه اينكه غيب «بما أنه غيب» را به اينها آگاه كند؛ چون آگاهي با غيب سازگار نيست.

 

بازگشت به بحث (تحدي قرآن به اخبار غيب)

آن‌گاه كه اصل كلّي را بيان كرد، فرمود: غيب را من به معصومين اعطا مي‌كنم و مواردي را هم كه به نام اِعلام غيب به رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثناء) اِعلام كرد يادآور مي‌شود، آن‌گاه مي‌گويد «شما هم يك مجموعه‌اي مثل اين مجموعه بياوريد» جريان انبياي پيشين را با ضِرس قاطع [به] پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) خبر داد، جريان آنده را با بيان جزمي [و] پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) خبر داد. در اين مجموعه، گذشتهٴ دور و آيندهٴ دور با ضرس قاطع بيان شد؛ شما هم ﴿ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ يا ﴿ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[6]؛ كتابي هم مثل اين قرآن بياوريد كه نه تنها كلّي‌گويي كند [و] موعظه بگويد، بلكه جريان غيب گذشته را به طور روشن بيان كند [و] جريان غيب آينده را به طور روشن بيان كند بعد از اينكه خصوصيت قرآن را روشن كرد كه قرآن كتابي است مشتمل بر غيب، آن‌گاه تحدّي كرد، فرمود: ﴿ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[7] اين‌چنين نيست كه تحدّي بدون تعريف محورِ تحدّي باشد [و] بدون اينكه بگويد محل مبارزه چيست، بگويد: كتابي مثل اين بياوريد. قرآن را با همهٴ خصوصياتش معرفي كرد، بعد فرمود: اگر خواستيد كتابي بياوريد مثل قرآن باشد، قرآن را بشناسيد بعد به مبارزه عليه او برخيزيد؛ لذا اين بخش به نام تحدّي قرآن است به اخبار غيب.

 

نمونهاي از اعطاي جريان غيب به پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) توسط خداي سبحان

در سورهٴ «آل‌عمران» (بعد از اينكه جريان مريم(سلام الله عليها) را بيان كرد) فرمود ﴿ ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ[8] تو در آن موقعي كه هنگام كفالت مريم(عليها سلام) قرعه مي‌زدند نبودي، ولي ما كلّ جريان را براي تو بيان كرديم و اين نه تنها تو نبودي، الآن كتابي هم در روي زمين نيست كه جريان مريم(عليها سلام) را صحيحاً بازگويي كند؛ زيرا عهدين (عتيق و جديد) آميخته با آن اوهام باطل است مريمي را كه كتاب آنها معرفي مي‌كند يا علماي آنها معرفي كرده‌اند، مريمي نيست كه ﴿ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ[9] باشد يا عيسايي كه آنها معرفي مي‌كنند، عيسايي نيست كه «كلمة الله» باشد.

پس اين معرفيها از يك رسول، جز از راه اخبارّ غيب ميسّر نيست؛ نه خود پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در آن صحنه حضور داشت، نه كتابهايي كه جريان گذشته را در بر دارد كتاب مورد اعتماد است؛ لذا فرمود: تو در آن صحنه نبودي و اين جريان غيب است كه من براي تو بيان مي‌كنم: ﴿ ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ[10]؛  آنها آن قلمها و تيرها را روي آب مي‌انداختند، هر تيري كه بالا مي‌آمد نشانهٴ اين بود كه قرعه به نام آنها بود و آنها برنده مي‌شدند، براي كفالت مريم.

 

ـ اعلام ولايت حضرت علي توسط پيامبر اكرم به عنوان اخبار به غيب

در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 67 فرمود ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تو جريان ولايت علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) را اعلام بكن، خدا تو را از خطرها حفظ مي‌كند: ﴿ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ و حفظ كرد. خطري كه رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) را تهديد نمي‌كرد؛ مهم‌ترين خطر همان خطر سياسي بود. الآن، يعني زمان «حجة الوداع» زمان اقتدار پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) است. آن روزي كه احدي يار و ياور حضرت نبود بيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) نمي‌ترسيد و خداي سبحان هم به رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿ لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ[11] اگر احدي ياور تو نبود، تو صحنه را ترك نكن و اگر هيچ كسي به ميدان نيامد، تو تنها به ميدان برو. آن روز كه پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) تنها بود و احدي هم اگر  حضرتش را ياري نمي‌كرد او هراسي نداشت، در آن روز خدا نفرمود ﴿ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[12]؛ چون بيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) از خطر نظامي و شمشير و كشته شدن و به استقبال شهادت رفن كه هراسي نداشت، تنها خطري كه تهديد مي‌كرد، همان خطر سياسي بود كه گفتند: مبادا! اين‌چنين گفته بشود كه بيغمبر خداست ـ معاذ الله ـ از خاندان خود كسي را بَر مردم تحميل كند و آن وقت هم كه زمان «حجة الوداع» بود و پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) حجاز را فتح كرد و همه و همه زير پوشش اسلام درآمدند ـ يا خوفاً يا طوعاً ـ كسي قدرت نداشت بر پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) بتازد، حضرت از چه چيزي مي‌ترسيد؟! اصلاً او اهل ترس نبود و ثانياً آن منطقه هم، منطقه تسخير شده و فتح شده بود، اين بعد از فتح مكه است، زمان «حجة الوداع» است، تنها خطر سياسي بود. فرمود: من جلوي اين خطر سياسي را هم مي‌گيرم، نمي‌گذارم به تو اسيبي از اين جهت برسانند: ﴿ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[13] اين اخبار به غيب است و عمل هم كرد.

 

ـ اعطاي اخبار غيب به حضرت نوح(عليه السلام) توسط خداي سبحان

در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 49 جريان نوح(سلام الله عليه) را بازگو مي‌كند كه نوح(سلام الله عليه) به سلامت فروة آمد، آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿ تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾؛  اينها جريان غيبي است كه ما از راه وحي تو را آگاه مي‌كنيم ﴿ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا[14]؛ نه تنها تو نمي‌دانستي و نه تنها امّتت هم عالم نبودند، اصلاً تو و امتت كسي نبوديد كه بدانيد؛ چون ﴿ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا﴾ غير از «ما تعلمها» است. يك وقت به مخاطب مي‌گويند «تو اين را نمي‌داني»، يك وقت مي‌گويند «ما كنت تعلم»؛ يعني تو آن نيستي كه بداني. اين «كان»ي منفي، نقشش اين است. اگر بگويند «ما علمت»؛ يعني نمي‌دانستي، امّا اگر بگويند «ما كنت تعلم»؛ يعني تو آن نبودي كه بداني؛ هر چه هم كه تلاش مي‌كردي. اگر بگويند «ما كنت تُدرِك»؛ يعني اگر فعلاً آگاه شدي اين را خدا به تو اعطا كرد؛ و گرنه قبلاً نه عالم بودي و نه كسي بودي كه با تلاش بتواني علم فراهم بكني. نقش «ما كنت تعلم» يا «ما كنت تدري ما الكتاب» و مانند آن كه آمده است اين است؛ يعني نه تنها نمي‌دانستي، توان علم را هم نداشتي؛ چون مربوط به غيب است. يك امر محسوس نيست كه انسان با تحصيل و كوشش فراهم بكند. فرمود: «تو آن نبودي كه بداني، بر فرض هم تلاش مي‌كردي، بر فرض هم مكتب مي‌رفتي، قومت هم اين‌چنين‌اند. بر فرض هم آنها به مكتب مي‌رفتند باز توان آگاهي نداشتند: ﴿ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا[15]؛ چون غيب است، چيزي كه پوشيده از مدارك است با هيچ راهي به ا و دسترسي نيست.

 

ـ اعطاي اخبار غيب به حضرت يوسف(سلام الله عليه)

در سورهٴ «يوسف» آيهٴ 102 بعد از اينكه جريان اقتدار يوسف صدّيق(سلام الله عليه) را طرح مي‌كند، قصه را كه به پايان رساند ـ مي‌فرمايد: ﴿ ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾؛ جريان يوسف(سلام الله عليه) جزء اخبار غيبيه است و تو آن وقت كه برادرها اتفاق كردند كه دسيسه‌اي اعمال كنند، نبودي كه ما چگونه او را حفظ كرديم. اما وقتي كه او را به چاه انداختند، چگونه به او رسانديم كه تو بالأخره پيروز خواهي شد و از خطر نجات پيدا مي‌كني؛ چون هنگام القاي در چاه خداي سبحان از راه وحي يوسف صدّيق(سلام الله عليه) را آگاه كرد، فرمود: «ما اين جريان را براي تو بيان كرديم، تو نبودي آن وقتي كه آنها اتفاق كردند بر مكر و دسيسه».

 

نمونهاي ديگر از اخبار غيب به پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در معرفي حضرت عيسي(عليه السلام)

در سورهٴ «مريم» ـ وقتي جريان مسيح(سلام الله عليه) را ذكر مي‌كند ـ آيهٴ 33 و 34 مي‌فرمايد: ﴿ وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً ٭ ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ﴾ دربارهٴ عيسي[عليه السلام] اگر اينها اهل امتراء[16] و شكّ‌اند، سخن حق همين است كه ما گفتيم و عيسي[عليه السلام] را معرفي كرد قبلاً به عرضتان رسيد: اگر قرآن نبود، انجيل و توباتي هم نبود و اگر اسلام نبود، يهوديّت و مسيحيّتي هم نبود؛ چون اين دينهاي تحريف شدهٴ ديني نبود كه كس او را بپذيرد و تحميل هم يك حدّ معين كاربرد دارد و قرآن آن انجيل اصيل را احيا كرد، تورات اصيل ار احيا كرد، عيسي و موسي(عليهما السلام) را به عظمت ستود و به دنيا معرفي كرد.

 

قرآن كريم، احيا كننده تورات و انجيل اصيل

«نعم ما قال كاشف الغطاء(قدس الله نفسه الزكيه)» در كتاب قيّم كشف الغطاء، اين بزرگ فقيهِ نامدار فرمودند: اگر قرآن نبود، تورات و انجيل رفته بود و اگر اسلام نبود، يهوديّت و مسيحيّت از روي زمين رخت برمي‌بست؛ زيرا آن ديني كه نبود كه يك انسان عاقل بپذيرد. ديني كه به رهبران آسماني هر تهمتي را روا مي‌دارد «آن دين قابل عرضهٴ جهاني نيست و الآن اگر مسيحيّت روي زمين ماند و يهوديت روي زمين ماند به بركت قرآن كريم است فرمود: ﴿ ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ[17] و اينها را رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) با جزم بيان مي‌كرد، به عنوان يك حدس تاريخي.

 

ـ اخبار به غيب خداي سبحان در به خلافت رساندن مستضعفان

در سورهٴ مباركهٴ «نور» وعده داد كه مستضعفين را حاكم كند: ﴿ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ[18]؛ خدا به اينها وعده داد كه اينها را در زمين «خليفة الله» كند يا خليفهٴ انبياي پيشين كند: ﴿كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ[19] اين توفيق احياي دين را به اينها مرحمت كند كه اينها متمكّن بشوند كه دين مرضي حق را احيا كنند. ﴿ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً[20]؛ خداي سبحان به اينها وعده داد كه اينها طوري موحشدانه خدا را عبادت كنند كه ابداً شرك در حريم ا من عبادي اينها راه پيدا نكند.

 

نحوهٴ عبارت خليفهٴ انبياي پيشين

اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است ﴿ لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾؛ يعني به هيچ وجه راه شرك به سوي اينها باز نيست؛ نه اينكه در بعضي از امور موحشدند [و] در بعضي از امور مشرك، يا احياناً در دلشان شرك كم و بيش راه دارد، اين‌چنين نيست. آن مؤمني كه خليفهٴ انبياي گذشته روي زمين شد، آن‌چنان موحّدانه خدا را عبادت مي‌كند كه ﴿ لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً[21]؛ به أحدي غير خدا تكيه نمي‌كنند، نه به خودشان، نه به ديگري. آنكه به خود متّكي است، بت‌پرستي‌اش از درون آغاز مي‌شود [و] آنكه به غير خدا متكي است و به غير خود تكيه مي‌كند، بت‌پرستي‌اش از درون و بيرون آغاز مي‌شود. در اين كريمه فرمود ﴿ لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ آن‌گاه فرمود ﴿ وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ[22].

 

ـ اخبار به غيب خداوند در وفاي به وعدهٴ خود

در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ دوم به اين وعده وفا كرد. اول وعده داد، فرمود: ما اين كار را مي‌كنيم، ما بالأخره آن كسي كه مؤمن هست او را خليفهٴ انبياي گذشته قرار مي‌دهيم. در سورهٴ «مائده» كه جريان «حجة الوداع»، خلافت و ولايت اميرالمؤمني(سلام الله عليه) مطرح است، خداي سبحان به اين وعده وفا كرد فرمود: ما اين كار را مي‌كنيم و كرد آن‌گاه فرمود: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِينا[23] در سورهٴ «نور» وعده داد، فرمود: ما بالأخره اين اولياي خود را خليفه بر زمين مي‌كنيم. در سورهٴ «مائده» در جريان «حجة الوداع» فرمود: ما اينها را به مقام رسانديم ﴿ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ﴾ امروز ديگر كفشار نااميد شدند، آيس شدند [و] ديگر ممكن نيست طمع شرك در كار شما داشته باشند، ما به وعده وفا كرديم.

 

مخالفت خلف وعده با حكمت

اينكه فرمود: ما اين كار را مي‌كنيم اخبار به غيب است؛ چون خداي سبحان خُلف وعده نمي‌كند. اين‌چنين نيست كه تنها يك اميد خشك در دلها احيا كرده باشد، وعده داد و دعدهٴ خدا انجازپذيري‌اش ضروري است و خلفش مستحيل. آن وعيد است كه اگر تخلّف بشود محذور ندارد، مخالف با حكمت نيست، امّا خلف وعده مخالف حكمت است و خداي سبحان هرگز خلف وعده نمي‌كند: ﴿لَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَه[24] وعده داد و به وعده‌اش هم عمل كرد. آنكه مي‌گويد «ممكن نيست من به وعده‌ام وفا نكنم» آن از غيب خبر مي‌دهد. يك وقت انسان وعده ميهةهد و به وعده وفا نمي‌كند، در اثر عجز و حصول عذر، اين گونه از وعده‌ها دربارهٴ خداي سبحان راه ندارد. آنكه وعده مي‌دهد و نمي‌تواند وفا كند و معذور است، اين يك وعدهٴ عاجزي است.

 

ـ نحوه بازگشت وفاي به وعدهٴ خداوند به اخبار غيب

امّا وعدهٴ خداي سبحان كه انجازش يقيني است «أنجز وعدَه»[25] او وعده‌اش به اخبار غيب برمي‌گردد؛ يعني يقيناً اين كار را مي‌كند. هر وعده‌اي كه خداي سبحان داد انجاز مي‌كند؛ لذا در پيروزي اسلام، خداي سبحان وقتي كه اسلام را بر حجاز پيروز كرد، رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) اين دعا را دستور داد كه بخوانند: «أنجز وعده»[26]؛ وعده داد كه ما فاتح مي‌شويم و به وعده‌اش انجاز كرده است[،] اين بدون اخبار غيب ممكن نيست. يك وقت انسان احتمال مي‌دهد كه اگر با تخلّف آميخته شد مزاحم نيست، يك وقت به طور جزم مي‌گويد «اين كار شدني است» اين اخبار جزمي از پيروزي آينده بدون اخبار غيب فرض ندارد، اين همان مصداقي از مصاديق اخبار غيب است؛ لذا فرمود: امروز ديگر كفشار ايس و نااميد شدند [و] از آنها هراسي نداشته باشيد و از خدا بترسيد: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً[27] اين هم يك مرحله‌اي از مراحل اخبار غيب.

 

بيان قصص انبيا براي پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم)از اخبار غيب خداوند

در سورهٴ «قصص» ايه 44 به بعد كه تجريان بعضي از انبياي گذشته را تبيين مي‌كند [و] وقتي جريان موسي(سلام الله عليه) را بازگو مي‌كند، مي‌فرمايد ﴿ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ تو شاهد و حاضر نبودي آن وقتي كه ما فيض را به موساي كليم رسانديم، ولي جريانش از اين قرار است: ﴿ وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ[28] تو در بين مردمِ «مدين» نبودي كه آيات ما را بخواني، ولي انبيايي را ما براي هدايت مردم «مدين» اعزام كرديم. جريان مُرسليني كه به سرزمين «مدين» راه يافته‌اند، آن را خداي سبحان بازگو مي‌كند ﴿ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا[29] آن وقتي كه ما در طرف راست واديِ طور به موساي كليم وحي فرستاديم، آن وقت تو نبودي. اما طرف راست و چپ وادي را هم براي تو بيان كرديم، در ﴿ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ[30] كه اين «أيمن» صفت «شاطي» است، نه صفت وادي. شاطي؛ يعني جانب، يعني جانب اَيْمن وادي، طرف راست آن وادي كه آنجا موساي كليم قرار داشت، ما آنجا به او وحي رسانديم؛ نه وادي ايمن. ﴿ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ[31] كه «أيمن» صفت «شاطي» است. شاطي؛ يعني جانب، يعني طرف راست اين درّه، آنجا كه او قرار داشت ما به او وحي رسانديم، راست و چب كوه را هم مشخص كرده است. اصل كوه را، طرف راست كوه را، چه چيزي به او گفتيم، همه و همه را مشخص كرد، فرمود: تو آنجا نبودي «مثويٰ» نداشتي، ثاوي نبودي، مكان نداشتي، ولي ما كلّ جريان را براي تو بازگو كرديم: ﴿ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ[32].

 

خبر فتح مكه به پيامبر اكرميكي از موارد اخبار به غيب

در همين سورهٴ «قصص» به رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) وعده مي‌دهد كه تو بالأخره فاتح خواهي شد و فاتحانه وارد مكّه مي‌شوي. اگر يك وقتي مجبورت كردند كه هجرت كني، ما نصرت مي‌دهيم ك فاتحانه وارد مكّه بشوي: ﴿ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ[33]؛ به بازگشت نگاهت برمي‌گردي، خداي سبحان تو را برمي‌گرداند، با يك جملهٴ اسميشه، با تأكيد و بيان قطعي: ﴿ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ﴾ با حروف تأكيد. اين سخن از احتمال و اميد نيست، سخن از جزم است و رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) يقين داشت كه مّه را فتح مي‌كند و اين بدون اخبار غيب ميسّر نيست ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ قُل رَبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَي وَمَنْ هُوَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ٭ وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلاّ رَحْمَةً مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكَافِرِين[34]؛ تو اميد ايكه پيغمبر بشوي نداشتي. هر انساني بالاخره اميدوار است و محدودهٴ اميد انسانها هم روشن است. كسي اميد اينكه پيغمبر بشود نداشت. مگر پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) از اول اميدوار بود پيغمبر بشو؟! هر كسي در محدودهٴ زيستش اميد دارد به يك كمالات محدود برسد. خداي سبحان مي‌فرمايد: تو اصلاً اميد اينكه كتابي به طرف تو القا بشود و دريافت كني وحي ما را نداشتي، همهٴ اينها را ما به تو داديم: ﴿ وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكَافِرِينَ[35].

 

خبر پيروزي ايرانيها بر روميان، از موارد اخار غيب

در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ دو و سه جريان روميها را ا ضرس قاطع بيان كرد كه ﴿ الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ[36] روميها پيروزي خوردند. لازم نبود كه بگويد «ايرانيها شكست دادند»؛ چون آن روز دو ابرقدرت بيشتر نبود: يكي روم و يكي امپراتوري ايران و كسيرانشينان ايران؛ مثلاً الآن اگر ـ قبل از پيروزي انقلاب كه اسلام مطرح بشود ـ مي‌گفتند: شوروي شكست خورد؛ يعني از آمريكا، اگر بگويند «آمريكا شكست خورد» لازم نيست بگويند از چه كسي شكست خورد؛ يعني از شوروي. الآن كه اسلام مطرح شد، مي‌گويند «دو ابرقدرت شكست خوردند» يعني از اسلام. وقتي قدرت او ج گرفت، لازم نيست انسان بگويد چه كسي شكست داد، مي‌گويند او شكست خورد. ﴿ غُلِبَتِ الرُّومُ[37]؛ رومي‌ها شكست خوردند چه كسي شكست داد؟ خوب، ايرانيها. آنگاه فمود: ﴿ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ[38] اينها يقيناً پيروز مي‌شوند، چه زماني؟ ﴿ فِي بِضْعِ سِنِينَ[39]؛ يعني در طي اين هشت ـ ده سال، از سه ـ ده سال مثلاً ﴿ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ[40] اين اخبار به غيب است كه همان طوري كه مشركين مي‌گفتند: «روميها كه شكست خوردند ما هم شما را شكست خواهيم داد؛ زيرا شما دايهٴ اهل كتاب هستيد، آنها هم اهل كتاب را شكست دادند، بالأخره ما شما را شكست خواهيم داد»؛ يعني بي‌كتابها، كتاب‌دارها را شكست دادند، ما شما را شكست مي‌دهيم. مسلمين متأثّر شدند، خداي سبحان وعده داد كه بالأخره روميها پيروز مي‌شوند [و] در آن وقت مسلمين از نصر خدايي فرحناك و مسرور خواهند شد و شد: ﴿ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ[41] كه ﴿ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ[42].

 

نحوهٴ اخبار به غيب بودن خبر پيروزي اسلام بر كافران

در سورهٴ مباركهٴ «فتح» جريان پيروزي اسلام را اين‌چنين تبيين كرد. آيهٴ يازده به بعد سورهٴ «فتح» فرمود: ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَّا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرا

 

ـ تحليل خداوند سبحان از عدم شركت منافقان در جنگ

عده‌اي كه حاضر نبودند به همراه رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در جنگ شركت كنند، بهانه مي‌آوردند كه ما سرگرمي زن و بچه و اداره كسب و كار داريم و نمي‌گذارند كه موفق بشويم. خداي سبحان بهانه‌هاي اينها را تحليل كرد، فرمود: اينها اعتقادي به اين نظام تو ندارند، اينكه تحليل جريان موجود است؛ امّا به رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: شما كه پيروز شديد [و] غنايم نصيب شما شد، وقتي اينها با خبر شدند به شما مي‌گويند: «اجازه بدهيد ما هم همراه شما بياييم كه غنايم را جمع كنيم»اين اخبار به غيب است ﴿ سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ[43] اين اخبار به غيب است، فرمود: وقتي شما پيروز مي‌شويد، غنايمي به دست شما مي‌ايد براي جمع غنايم حركت مي‌كنيد، اينها مسلم است [و] وقتي كه به سراغ جمع غنايم رفتيد، آنهايي كه در خانه‌ها نشسته بودند، حالا مي‌گويند: «اجازه بدهيد تا ما هم بيائيم غنايم جمع كنيم» اين اخبار به غيب است. آن اوّلي تحليل وضع موجود بود، اين دومي اخبار به غيب است ﴿ سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ[44]؛ يعني ما را هم رها كنيد، جلوي ما را نگيريد، بگذاريد ما هم دنبال شما بياييم اين غنايم را جمع كنيم: ﴿ لِتَأْخُذُوهَا﴾ آن غنايم را ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾ ما قبلاً وعده داديم كه شما فاتح مي‌شويد و غنائم را شما مي‌گيريد، اينها مي‌خواهند بر خلاف وعدهٴ الهي عمل كنند؛ يعني منافق هم بيايد از غنايم اسلامي استفاده كند، اينها دلشان مي‌خواهد وعده خدا و كلام خدا عوض بشود و مقدورشان نيست: ﴿ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا[45] شما آن قدرت را نداريد و نبايد همراه ما بياييد.

پس اصل اينكه اسلام پييروز مي‌شود و اينكه غنيمت مي‌گيرند و اينكه ديگران طمع در جمع غنيمت دارند، همهٴ اينها را به عنوان اخبار غيب بيان فرمود و صحنه هم يك صحنه‌اي هم نبود كه طبق جريان عادي كسي پيش‌بيني كند. يك وقت است يك رهبر سياسي طبق جريان عادي و مسائل سياسي، پيروزي‌اش را پيش‌بيني مي‌كند؛ يك وقت است همهٴ قدرتها عليه اويند، جا براي پيش‌بيني نيست.

 

ـ سر حضور نيافتن منافقان در جنگ با كافران

لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «فتح» آيهٴ دوازدهم، خداي سبحان به عدّه‌اي كه هماهنگي نكرده بودند، مي‌فرمايد: ﴿ بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾؛ سرّ اينكه شما رهبر اسلام و مسلمين را ياري نكرديد براي اينكه فكر مي‌كرديد اينها شكست مي‌خورند؛ فكر مي‌كرديد كه رهبرشان در ميدان جنگ مي‌ميرد، اينها زنده و سالم برنمي‌گردند، كارتان و ديدتان اين بود: ﴿ بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾؛ يعني اين طوري كه شما پيش‌بيني مي‌كرديد، شكست براي مسلمين به زعم شما يقيني بود. ﴿ وَزُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ[46] اين ديد باطل در دلتان تزيين شده است، اين را به عنوان يك شمّ سياسي خوب تلقّي كرديد. ﴿ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ[47]؛ گمان بدي برديد ﴿ وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً[48]؛ شما يك ملت بايري بوديد.

 

تقسيم زمينههاي زندگي جامعه در قرآن

اين را هم قبلاً عنايت فرموديد، از نظر قرآن كريم همان طوري كه زمين دو قسم است: بعضي دائرند، بعضي بائر، زمينه‌هاي زندگي جامعه هم دو قسم است: بعضي بائرند، بعضي دائر؛ بعضي ملت بائري‌اند، بعضي يك ملت دائري‌اند فرمود: شما يك ملت بائري هستيد: ﴿ وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ «بور» جمع بائر است، بائر؛ يعني هالك، آن سرزميني كه رشد و گياه و سبزي ندارد يك سرزمين بائر است. فرمود: چون بائر بوديد چنين فكري مي‌كرديد: ﴿ وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ آن‌گاه به اينها فرمود: گرچه طبق جريان عادي كسي پيش‌بيني نمي‌كرد اسلام پيروز مي‌شود، ولي وقتي شما پيورز شديد، آنها مي‌گويند: «اجازه بدهيد كه ما هم در اخذ غنائم شركت كنيم» اين هم يك نحو اخبار غيب است.

 

خبر دادن رسول اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) از رؤيا، نمونهاي از اخبار غيب

در همين سورهٴ مباركهٴ «فتح» آيهٴ 27 اين است: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيبا﴾ فرمود: آن رويايي كه خداي سبحان به رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) ارائه داد، خدا راست گفت؛ چون رؤياي پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) هم مثل يقطهٴ او معصوم است.

 

ـ عدم غفلت پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در خواب و بيداري

اينكه حضرت فرمود: «چشمم مي‌خوابد، قلبم نمي‌خوابد» قلب هيچ كسي نمي‌خوابد. قلب؛ يعني روح، روح مگر مي‌خوابد؛ خواب مال بدن است. اينكه فرمود: «تنام عيني ولا ينام قلبي»[49] بدنم مي‌خوابد، روح من نمي‌خوابد، روح هيچ كسي نمي‌خوابد؛ منتها روح ديگران در اثر غفلت و جهل خوابيده است كه غفلت «نوم الروح» است. «الناس نيام إذا ماتوا أنتبهوا»[50] غفلت، خواب روح است. فرمود: من همواره شاهدم، حاضرم، هرگز غفلت ندارم تا غفلت با خواب من باشد.

 

هشدار حضرت علي(عليه السلام) در به خواب رفتن عقل

در بيانات اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در اين كلمات حكيمانه حضرت هست كه عرض كرد: «نعوذ بالله من سبات العقل»[51] «سبات»؛ يعني خاموشي و تعطيلي «يوم السبت»؛ يعني يوم خاموشي، تعطيلي و سكوت. فرمود:  من پناه مي‌برم از اينكه عقل مردم تعطيل بشود يا عقل ما تعطيل بشود. سبات عقل، خواب عقل است.

حضرت فرمود6 «من بدنم مي‌خوابد، چشمم مي‌خوابد، ولي روحم نمي‌خوابد»؛ يعني روحم هرگز غافل نيست. همواره شاهد است. ارگ انسان خوابيده نباشد، مورد تاخت و تاز دشمن نيست. شيطان هم به سراغ انسان خوابيده مي‌ايد، به سراغ بيدار كه نمي‌ايد.

 

نحوهٴ راه نفوذ شيطان در انسان

 قرآن كريم راه نفوذ شيطنت را هم بيان كرد، فرمود: ﴿ إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ[52]؛ از آن راهي كه شيطان را نمي‌بينيد حمله مي‌كنند و تير مي‌زنند؛ يعني از راه غفلت مي‌آيند، نه اينكه نمي‌بينيد يعني آنها را با چشم ظاهري نمي‌بينيد؛ چون خيلي از شياطين را انسان با چشم ظاهري مي‌بيند. شيطان گاهي شيطان جن است؛ گاهي شيطان انس «شياطين الجن و الإنس» گاهي انسان يك آدم مرموزي را با چشم مي‌بيند [و] با او مصافحه مي‌كند، امّا شيطنتش را نمي‌بيند. فرمود ﴿ إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ[53]، شيطان با همهٴ قبيل و ستاد و سپاهش از راهي كه شما نمي‌بينيد مي‌آيند يعني از راه غفلت مي‌آيند كه ممكن است شخص آنها را ببينيد، امّا دسيسهٴ آنها را نبينيد. انسان غافل و خوابيده نمي‌بيند و چون غافل هست تير مي‌خورد.

 

فضيلت ذكر در روايات

اگر در باب «فضائل ذكر» آمده است كه صاعقه: «لا تصيب الذاكر»[54]؛ كسي كه اهل ياد خداست هرگز صاعقه او را نمي‌گيرد يا در بعضي از تعبيرات ديني آمده است كه هيچ مرغي هدف تير قرار نمي‌گيرد؛ مگر در حال غفلت[55] سرّش اين است. هيچ انساني تير نمي‌خورد مگر در ال غفلت، منتها بعضي از اين تيرها را مشخص كردند، بعضي از اين تيرها را به ما گفتند «بينديش و بفهم» نگفتند «النظرة سهم من سهام ابليس» نگفتند نگاه به نامحرم تيري از تيرهاي شيطان است؟ اين تير است. اين طور نيست كه فقط در بين گناهان نظر به نامحرم تير باشد، غيبت يا ساير محرّمات تير نباشد، همه تير شيطان است، منتها شيطان از راهي تير مي‌زند كه انسان غافل باشد.

 

حجيّت داشتن خواب رسول اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم)

رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) فرمود: من هرگز نمي‌خوابم، هميشه بيدارم. خُب، اگر كس به اينجا رسيد كه از خواب منزّه بود و هرگز نخوابيد شيطان راه ندارد، لذا خواب معصوم مثل بيداري معصوم منزّه از نفوذ شيطان است و خوابي كه نصيب رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) شد، مثل بيداريش حجّت است؛ چون شيطان در روح اينها راه ندارد.

 

ـ صادقه بودن رؤياي پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در فتح مكه

و رؤيايي كه نصيب اينها شد كه مكه را فتح مي‌كنند يك روياي صادقه است. خداي سبحان در علام رؤيا وعده داد كه شما مكّه را فتح مي‌كنيد و در اين جنگ پيروزي از آنِ شماست: ﴿ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ[56]؛ يعني با فتح و پيروزي وارد مسجد الحرام مي‌شويد؛ آنها كه بايد حلق كنند حلق مي‌كنند؛ آنها كه بايد تقصير كنند ناخن بگيرند يا موي سر را تقصير كنند، كوتاه كنند، آنها تقصير مي‌كنند؛ در جايي كه بايد حلق كنيد حلق مي‌كنيد؛ در جاي كه بايد تقصير كنيد تقصير مي‌كنيد. اين با رؤياي الهي به رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) ارائه شد، بعد وقت كه مكه مورد فتح پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفت، خداي سبحان فرمود: ﴿ لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ[57] فرمود: ما آن رؤيايي كه به تو ارائه داديم به وعده وفا كرديم. در عالم خواب ديدي كه مكه فتح مي‌شود، شد اين يك خوابي است كه با خوابيدن چشم آميخته است و اين اخبار به غيب است.

 

ـ خبر دادن رسول اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) از رؤيا به عنوان اخبار غيب

وقتي كه رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) از رؤيا خبر مي‌دهد به عنوان اخبار به غيب خبر مي‌دهد، نه به عنوان يك رؤياي مصطلح، نه به عنوان اينكه من خواب ديدم [و] اميدوارم اين‌چنين بشود نه، خواب ديدم يقيناً اين‌چنين مي‌شود اين مي‌شود اخبار غيب

﴿ لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ﴾ كه ﴿ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾ اين هم با حروف تأكيد بيان شده است كه حتماً وارد مسجالحرام مي‌شويد هشت به خواست خدا ـ ﴿ آمِنِينَ﴾ در حال اَمْن ﴿ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ﴾ آنجا كه بايد سرها را بتراشيد، ﴿ وَمُقَصِّرِينَ[58]؛ آنجا كه بايد تقصير كنيد؛ ديگر خوفي براي شما نيست: ﴿اَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيبا[59].

نحوهٴ تحدي خداي سبحان در قرآن

اينها نمونه‌هايي از اخبار غيب قرآن كريم است. خداي سبحان بعد از اينكه كتابش را با اين خصوصيات معرفي كرد، فرمود: در اين كتاب جريان غيبي گذشته‌ها هست، جريان غيبي اينده‌ها هست، اگر خواستيد به مبارزه برخيزيد، بدانيد در برابر چه كتابي قيام مي‌كنيد. اين‌چنين نباشد كه چند جملهٴ عربي را سر هم كنيد، بگوييد: «اين هم مثل قرآن است» ما تنها موعظه نداريم، نظير قصص گذشته‌ها سخن نمي‌گوييم و كتابي است از گذشته‌هاي غايب و از آينده‌هاي غايب به ضِرس قاطع سخن مي‌گويد، اگر خواستيد حديثي بياوريد: ﴿ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[60] اين بود كه آنها با يك تدبّر عميق عجز اينها بر اينها روشن مي‌شد و ناچار بودند بگويند: اين ساحر است، اين كاهن است، اين شاعر است، اين اساطير اوّلين را جمع كرده است و مانند آن. اگر مقدورشان بود كه مثل اين كتاب، كتابي بياورند[و] مثل اين كلام، سخني بگويند، هرگز حاضر نبودند به همهٴ اين خطرات تن دربدهند؛ پس اگر قرآن تحدّي مي‌كند، اول خودش را معرفي مي‌كند [و] بعد مي‌گويد ﴿ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾ تتمهٴ بحث ـ ان‌شاء الله ـ بعداً.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 123.

[2]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.

[3]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.

[4]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.

[5]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 6.

[6]  ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.

[7]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 44.

[8]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 44.

[9]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 42.

[10]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 44.

[11]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 84.

[12]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.

[13]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.

[14]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.

[15]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.

[16]  ـ شك كردن در چيزي، فرهنگ دهخدا.

[17]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 34.

[18]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 55.

[19]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 55.

[20]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 55.

[21]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 55.

[22]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 55.

[23]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[24]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 47.

[25]  ـ بحار الانوارـ ج 21، ص 132.

[26]  ـ بحارالانوار، ج 21، ص 132.

[27]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[28]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 45.

[29]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 46.

[30]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 30.

[31]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 30.

[32]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 46.

[33]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 85.

[34]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 85 ـ 86.

[35]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 46.

[36]  ـ سورهٴ روم، آيات 1 ـ 3.

[37]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 2.

[38]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 3.

[39]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 4.

[40]  ـ سورهٴ روم، آيات 4 ـ 5.

[41]  ـ سورهٴ روم، آيات 4 ـ 5.

[42]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 5.

[43]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 15.

[44]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 15.

[45]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 15.

[46]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 12.

[47]  ـ سورهٴ فتح، ايه 12.

[48]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 12.

[49]  ـ بحار، ج 73، ص 189.

[50]  ـ بحار، ج 4، ص 44.

[51]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 224.

[52]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.

[53]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.

[54]  ـ بحارالانوار، ج 75، ص 187.

[55]  ـ كافي، ج 3، ص 505.

[56]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 27.

[57]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 27.

[58]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 27.

[59]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 27.

 

[60]  ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق