02 03 2013 2085213 شناسه:

تفسیر سوره لقمان جلسه 6 (1391/12/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ (17) وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (18) وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19) أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ (20) وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ (21) وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي وَإِلَي اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (22)

بعد از اينكه فرمود ما به لقمان حكمت داديم گوشه‌هايي از كلمات حكيمانه آن حكيم را ذكر فرمود در ضمن نقل كلمات حكيمانه آن حكيم, معارف الهي خود را سايه‌افكن آن سخنان قرار داد.  

حاضر كردن حسنات و سيئات توسط خدا در قيامت

فرمود خداي سبحان كه مَصير, محلّ صيرورت و بازگشت همه شماست[1] و اگر خصلتي چه حَسنه چه سيّئه كم باشد و سبك باشد و در دورترين نقطه باشد در تاريك‌ترين نقطه باشد محجوب باشد در هر شرايطي باشد خدا آن را مي‌آورد. اين آيه ﴿إِنَّها إن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ[2] را كه ظاهرش مربوط به سيّئه يا حسنه است برخي از اهل معرفت توسعه دادند به رزق هم رساندند كه اگر روزيِ كسي در جاي دور باشد يا كم باشد يا ضعيف باشد خدا آن را مي‌آورد.[3]

تمثيل بودن حَسنه و سيئه و امكان گسترش آن به رزق

اينها تمثيل است نه تعيين, هر چيزي را كه ذات اقدس الهي بخواهد حاضر كند مي‌تواند چه حسنه و سيّئه باشد چه رزق باشد چه مسائل ديگر. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مطلبي را كه فرمود, نشان مي‌دهد كه اين ناظر به مسئله سيّئه و امثال آن است. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 47 اين است ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾ اين نشان مي‌دهد كه ناظر به مسئله سيّئه و خصلت‌هاي بد است مشابه اين درباره حسنه هم صادق خواهد بود مشابه اين هم درباره رزق هم صادق بود ولي سياق آيه مربوط به مسئله حسنه و سيّئه و امثال ذلك است مربوط به پاداش و كيفر صحنه قيامت است.

تطبيق ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ بر والدين حقيقي انسان

مطلب ديگر در جريان وصيّت لقمان كه فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ[4] مستحضريد كه والدين حقيقي انسان, وجود مبارك پيغمبر و اميرالمؤمنين(عليهما الصلاة و عليهما السلام) هستند يعني نبوّت و امامت والدين انسان‌اند كه حضرت فرمود: «أنا و عليٌّ أبوا هذه الامّة»[5] رواياتي هم ملاحظه فرموديد در تفسير شريف كنزالدقائق تطبيق كرده اين ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ را بر وجود مبارك پيغمبر و حضرت امير(عليهما السلام)[6] اين حق است براي اينكه والد حقيقي و مربي حقيقي و معلم حقيقي، اين بزرگوارن‌اند بر اينها كاملاً قابل تطبيق است.

 

 

سختي دسترسي انسان در آزمون‌ها به صبر علت تعبير به ﴿ إِنَّ ذلِكَ

مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ﴾ اين ﴿إِنَّ ذلِكَ﴾ چه اشاره باشد به كلّ واحد از اينها, چه اشاره باشد به خصوص صبر, تعبير به «هذا» نفرمود ﴿ذلِكَ﴾ فرمود چون بعيدالمنال است صبر, فضيلتي نيست كه در دسترس هر كس باشد مي‌بينيد با هر حادثه‌اي بسياري از افراد از جا در مي‌روند در حالي كه اينها همه آزمون است حسابي هست, كتابي هست, چند روزي انسان در فراز است چند روزي در فرود است چند روزي احترام است چند روزي اهانت است همه اينها امتحان است با يك احترام انسان فخورانه و مختالانه زندگي كند با حادثه‌اي فوراً از جا در برود هيچ كدام درست نيست همه اينها امتحان است فرمود: ﴿وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ﴾ نفرمود «انّ هذا» اگر مي‌فرمود «إنّ هذا» خواه به كلّ واحد برمي‌گشت درست بود خواه به اخير برمي‌گشت درست بود اما غالباً اين را به خصوص اخير ارجاع دادند با اينكه خيلي نزديك است نفرمود «انّه» يا «انّ هذا» فرمود: ﴿إِنَّ ذلِكَ﴾ چون صبر, بعيدالمنال است ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾.

انجام واجبات الهي از عزائم امور

﴿عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ را قبلاً ملاحظه فرموديد يعني «مِن الامور التي يجب أن يُعزم عليها» كه انسان بايد جدّاً تصميم بگيرد يكي از مصاديق عزم‌الامور اين است كه شما ملاحظه مي‌فرماييد مي‌گويند شريعت عزائمي دارد و رُخَصي دارد «إنّ الله تبارك و تعالي يحبّ أن يؤخذ بِرُخصه كما يحبّ أن يؤخذ بعزائمه»[7] آن واجبات و كارهاي حتمي را مي‌گويند عزائم الهي آن مباحات را مي‌گويند رُخَص الهي خدا دوست دارد كه به مباحات او هم توجه بشود همان‌طور كه دوست دارد به كارهاي حتمي او توجه بشود اين ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ ممكن است كه به عزائم الهي برگردد يعني از حكم‌هايي است كه ذات اقدس الهي دستور قطعي داد.

 

سرّ نامگذاري پنج پيغمبر به اولواالعزم در قرآن

مطلب بعدي آن است كه همه انبيا داراي عزم‌اند اما اين پنج بزرگوار سِمت‌هايي دارند مبارزاتي دارند جهادي دارند و تحمل‌‌هاي سختي را بايد داشته باشند از اين پنج بزرگوار يعني وجود مبارك نوح, وجود مبارك ابراهيم, وجود مبارك موسي و عيسي و وجود مبارك رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) تعبير به اولواالعزم مي‌شود با اينكه همه انبيا داراي عزيمت‌اند آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «احقاف» اين است ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ[8] آنها صبر كردند اصولاً صبر ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است و اگر كسي بداند كه هر حادثه‌اي كه پيش مي‌آيد امتحان است فوراً صحنه را ترك نمي‌كند عصباني نمي‌شود و از خود غفلت نمي‌كند و مانند آن, همه اين شرايط واقعاً امتحان الهي است.

عدالت شرط كمال در امر به معروف نه شرط تحقق آن

پرسش: از آيات الهي برمي‌آيد كه آمر به معروف بايد خودش عامل باشد يك آيه اينكه ﴿أتأمرونَ النَّاس بالبرِّ وَتَنْهَونَ أنْفُسَكُم﴾ آيه ديگر اينكه ﴿لِمَ تَقُولونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ[9]؟

پاسخ: البته, اين درست است اما ملاحظه فرموديد در فقه, شرط آمر به معروف و ناهي از منكر عادل بودن نيست آن شرط كمال است اگر گفتند «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في مسجده»[10] اين با «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»[11] يا «لا صلاة الاّ بطهور»[12] فرق مي‌كند آن شرط كمال است و اين طهارت و فاتحةالكتاب شرط صحّت است اگر گفته شد كه آمر به معروف خودش بايد عامل باشد ناهي از منكر خودش باشد منتهي باشد اينها شرط كمال است وگرنه بر همه واجب است كه جلوي فساد را بگيرند اگر فرمود ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ يعني بخواهيد امر به معروف شما, نهي از منكر شما اثر بكند شما بايد خودتان واجد باشيد. يك حساب است كه وظيفه بين ما و خداي ما چيست اين همان آيه است كه فرمود اگر كسي ديگران را امر بكند و خودش مؤتمر نباشد اين عاقل نيست ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ[13] يك انسان عاقل ديگري را از خوردن سم باز مي‌دارد و خودش سم مي‌خورد؟! اين خب عاقل نيست اين بين خود و خداي خود است يك مطلب اين است كه اگر ديگري گرفتار فساد است اين شخص بر او واجب است كه جلوي او را بگيرد يا نه, بله بر او واجب است غرض اين است كه در امر به معروف و نهي از منكر عدالت شرط نيست و آن روايات يا آياتي كه هست ناظر به شرط كمال است نه شرط صحّت.

وجوب امر به معروف حتي در صورت فقدان عدالت

پرسش: اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه فرمود: «والله... لاَ أَنْهاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَي قَبْلَكُمْ عَنْهَا»؟[14]

پاسخ: خودش درباره خودش درست فرمود, فرمود من هيچ‌گاه شما را نهي نمي‌كنم مگر اينكه پيشاپيش, خودم منتهي‌ام هيچ وقت شما را امر نمي‌كنم مگر اينكه پيشاپيش, خودم مؤتمرم خب درست است نه تنها معصوم, عادل هم همين‌طور است عادل كسي است كه وقتي ديگران را امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند خودش هم عمل مي‌كند اما اين شرط كمال است اين‌طور نيست كه حالا اگر كسي خودش عادل نبود ديگري كه دارد گناه مي‌كند بر او امر به معروف و نهي از منكر واجب نباشد اين‌طور نيست.

نهي از زندگي مختالانه و فخورانه در جامعه

فرمود: ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ﴾ كلمه تَصعير و تصعّر و اينها در قرآن كريم يك جا استعمال شد و آن همين آيه است صورت برگرداندن, در راه رفتن گردن‌كشي كردن اينها مَنهي است براي اينكه مختالانه و فخورانه در جامعه به سر بردن است. بعضي از مراحلش مكروه است يا خلافش مستحب است و آن اين است كه خداي سبحان خود را به عليّ عظيم وصف كرد در قرآن دارد ﴿هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ[15] همين عليّ عظيم, متكلّم قرآن كريم است وقتي قرآن, كلام خدايي است كه خدا عليّ عظيم است اين كتاب مي‌شود ﴿وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ[16] لذا يكي از اسماي حسناي قرآن همين عظمت است كه فرمود: ﴿وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾.

تبيين تطابق اخلاق هر پيغمبر با كتاب آسماني او

مطلب سوم آن است كه هر پيامبري دين او, اخلاق او, سيره او, سنّت او, سريره او مطابق كتابي است كه از طرف خداي سبحان آورده و اگر درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد شده است كه «كان خُلقُه القرآن»[17] اين مختصّ به آن حضرت نيست موساي كليم «كان خلقه التورات» عيساي مسيح «كان خلقه الانجيل» وجود مبارك داود «كان خلقه الزبور» وجود مبارك ابراهيم «كان خلقه الصحف» هر پيامبري هر كتابي كه آورده مطابق همان كتاب, عقيده دارد و اخلاق دارد و عمل دارد و امر به معروف و نهي از منكر. خود ذات اقدس الهي به انبيا مخصوصاً به وجود مبارك حضرت رسول اكرم دستور دادند كه به اخلاق الهي متخلِّق بشويد اخلاق الهي را كسي نمي‌فهمد چيست مگر آن‌كه پيامبر باشد و اهل بيت به وسيله پيامبر اينها را مي‌فهمند به مردم مي‌گويند.

الهي بودن اخلاق محاوره‌اي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نگاه تمام چهره با مخاطب

درباره پيامبر وارد شده است كه يكي از برجسته‌ترين اخلاق و روش او اين بود كه وقتي با مخاطبي حرف مي‌زد با تمام چهره او را نگاه مي‌كرد و حرف مي‌زد اين‌طور نبود كه نيم‌رخ نگاه بكند يك گوشه چشمش جاي ديگر باشد يك گوشه چشمش به مخاطب اينكه دارد مصاحبه مي‌كند يك گوشه چشمش به مخاطب است يك گوشه چشمش به دوربين اين متخلّق به اخلاق رسول نيست اين دوربين را مي‌خواهد عكس خودش را مي‌خواهد نه ادب محاوره را, ادب مصاحبه را, اگر كسي دارد با آدم حرف مي‌زند آدم با او حرف مي‌زند ديگر نبايد يك گوشه چشمش به او, يك گوشه چشمش به دوربين باشد, حضرت وقتي با كسي حرف مي‌زد با تمام رخ او را نگاه مي‌كرد خب اين را پيامبر از كجا ياد گرفت اين خُلق پيامبر است اين را از ذات اقدس الهي ياد گرفت و آن اين است كه خدا وقتي مي‌خواهد جواب كسي را بدهد نيم‌رخ حرف نمیزند چون اصلاً نيم‌رخ ندارد با تمام هويّتش پاسخ افراد را مي‌دهد اينكه فرمود: ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ[18] نه يعني يك گوشه حواسم جاي ديگر است يك گوشه‌اش نزد شما, اگر در دعاهاي شب‌هاي جمعه گفتند ده بار اين ذكر را بخوانيد «يا دائم الفضل علي البريّة, يا باسط اليدين بالعطيّة»[19] يعني خدا اگر بخواهد چيزي به كسي بدهد با دو دستِ بي‌دستي مي‌دهد «كلتا يديه يمين»[20] او كه دست ندارد ولي محترمانه مي‌دهد نه اينكه با يك گوشه انگشت يا با يك گوشه دست يا يك دستي به آدم بدهد اگر بخواهد به آدم نگاه كند با تمام هويّت نگاه مي‌كند بخواهد چيزي به آدم بدهد دو دستي مي‌دهد يعني با تمام كرامت عطا مي‌كند منتها حالا گيرنده يك آينه ضعيفي است به اندازه خودش همان جمال الهي را زيارت مي‌كند و به اندازه خودش از آن دو دست مبسوط عطا دريافت مي‌كند مثل اينكه هزارها آينه در برابر آفتاب هست آفتاب كه طلوع كرده اين‌طور نيست كه براي آينه زيد يك مقدار خودش را نشان بدهد براي آينه عمرو قدري ديگر, آفتاب با تمام چهره بيرون مي‌آيد منتها اين آينه‌ها اين ظروف مختلف‌اند يكي كوچك است يكي بزرگ است يكي محدّب است يكي مقعّر است اينجاست كه مي‌گويند هر كس خدا را به اندازه خود مي‌شناسد با علم شهودي با علم حضوري. غرض آن است كه ذات اقدس الهي با تمام هويّت جواب مي‌دهد اگر چيزي را خواست عطا كند با دو دست بي‌دستي عطا مي‌كند او «باسط اليدين بالعطيّة» است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين اخلاق را داشت وقتي با كسي سخن مي‌گفت با تمام چهره او را نگاه مي‌كرد با آن مخاطب بود اين مي‌شود اخلاق الهي, اينها در حقيقت اولواالعزم هستند ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم قبلاً خوانديم كه ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً[21] كه شرحش گذشت.

پرسش:...

پاسخ: اينجا هم حكم تكليفي است منتها وقتي قرآن كريم از لقمان دارد نقل مي‌كند بعد مي‌فرمايد ما به لقمان حكمت داديم[22] اينها را ذات اقدس الهي امضا كرده است.

بررسي نكته‌اي ادبي در رعايت نشدن ترتيب در ﴿كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾

﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مَرح آن فرح باطل است. دو نهي است به دو علت, يكي تصعير چهره است يكي مَشي مرحانه و خوشحالي بي‌جا دو علت هم ذكر كرده است منتها اين دو علت مطابق با دو معلول نيست يعني لفّ و نشرش مرتب نيست ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ﴾ اين فخرفروشي است بايد بفرمايد «ان الله لا يحبّ كلّ فخور» ﴿وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ كه آن خيلاء و با خيال‌زدگي راه رفتن آن مختال است که بعد بفرمايد «ان الله لا يحبّ كلّ فخور مختال» لكن براي رعايت فواصل كه با «راء» ختم مي‌شوند نظير ﴿لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾,[23] ﴿عَزِمِ الْأُمُورِ﴾, ﴿لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾ و مانند اينها. ﴿فَخُورٍ﴾ را كه مربوط به اوّلي است آخر ذكر كرد ﴿مُخْتَالٍ﴾ را كه مربوط به دومي است اول ذكر كرد.

امر به زندگي با اعتدال و علت تشبيه غير آن به صوت حمار

فرمود در مَشي زندگي‌ات در خطّ مشي‌ات در راه رفتنت معتدل باش و صدا را بلند نكن گاهي انسان در لبيك دستور دادند تلبيه را بلند كنيد در مناجات‌هايي كه براي بيدار كردن مردم بود سابقاً يا اذان گفتن گاهي مي‌گويند براي قرائت قرآن صدايتان را بلند كنيد اينها هر كدام دستورهاي خاص است اما در شرايط عادي گفتند معتدل حرف بزنيد داعي نداريد داد بكشيد چرا ﴿أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ﴾ صوت حمير است براي اينكه آن در نهيقش خيلي صدايش بلند است سخن از خوبي و بدي صدا نيست كه بگوييم بلبل صدايش خوب است حمار صدايش بد است براي اينكه اسب هم شيهه مي‌كشد اما اين‌قدر فرياد نمي‌زند همه حيوانات بالأخره صدايي دارند صداي حمير از همه بلندتر است.

علت اَنكر بودن صوت حمار و ثمره آن

اين انكر بودنش براي ارفع بودنش است نه براي اينكه صدا گوش‌نواز نيست گوش‌خراش است. پس انكر بودنش براي اين است كه ارفع است اگر صدايي بخواهد اعرف باشد بايد اخفض باشد اين همين است كه فرمود: ﴿وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ﴾ «أغضض الأصوات» مي‌شود «أعرف الأصوات», سخن از نغمه خوب و نغمه بد نيست تا بگوييم بلبل نغمه‌اش خوب است نهيق حمار, نغمه‌اش بد است سخن از بلندي و كوتاهي است سخن از افراط و تفريط است و حمير هم به تعبير جناب زمخشري در كشاف نه تنها صوتش مورد نفرت است نام بردنش هم روا نيست لذا به تعبير زمخشري در كشاف مي‌گفتند «الطويل الاُذنين»[24] اسم حمار را هم نمي‌بردند. اينها تعبيراتي بود مربوط به آن آيه.

ارتباط آيهٴ ﴿ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم﴾ با عناصر محوري سوَر مكي

اما اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ چون اين سور‌ه در مكه نازل شد عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت است و اينها برهاني‌اند اين برهان را اول ذكر مي‌كند قبلاً هم مشابه اين را ذكر فرمود يعني آيه ده اين بود كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَي فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ﴾ اينها را ذكر فرمود.

مسخّر انسان بودن همه موجودات عالم به امر خدا

الآن فرمود براي شما مسخّر كرده است چيزي در عالَم نيست كه در دسترس شما نباشد شما هم مي‌توانيد از آسمان بهره بگيريد هم از زمين بهره بگيريد همه اينها را خدا مسخّر كرده منتها يا بر اساس مبناي عادي يا غير عادي, اگر مبناي عادي باشد بر اساس علم حسّي و تجربي شما مي‌توانيد دسترسي پيدا كنيد از زمين استفاده كنيد از كواكب استفاده كنيد و مانند آن يا به طور غير عادي است كه براي سليمان(سلام الله عليه) مسخّر كرده فرمود: ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ[25] آنجا ديگر غيرعادي است نه محال عقلي است بر خلاف عادت است مي‌شود معجزه هر جا او اراده مي‌كرد اين رياح حركت مي‌كرد پس اگر تسخير به طور عادي باشد مي‌شود حسي و تجربي و علمي, اگر بر خلاف عادت باشد نه بر خلاف عقل مي‌شود معجزه, همين تسخير را براي وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) به صورت امر ذكر كرد كه اينها به امر او حركت مي‌كنند البته اين هم تسخير الهي است خداي سبحان آنها را مسخّر كرده كه به دستور سليمان حركت كنند يا مطابق نظام علمي است بالأخره راه دارد.

فراواني نعمت‌هاي ظاهري و باطني خدا بر انسان

﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ نعمت‌هاي فراواني خدا به شما داد حالا اگر كسي نخواست يا مديريت نداشت يا تنبلي كرد و از خودش اراده‌اي نشان نداد تا از نِعم الهي استفاده كند اين ديگر به سوء عمل خود او برمي‌گردد وگرنه همه نعمت‌ها را ذات اقدس الهي به انسان‌ها داد ﴿وَأَسْبَغَ﴾ يعني شاداب كرد اينكه مي‌گويند مستحب است وضو اسباغ باشد يعني شاداب اينجا فراوانيِ نعمت را اشاره مي‌كند نه اصلِ نعمت را, نه تنها رزق داد بلكه رزق فراوان داد نه تنها نعمت داد نعمت فراوان داد نعمت ظاهري داد چه در زمين چه در آسمان, نعمت باطني داد وحي و نبوت و علم را به وسيله قرآن و اهل بيت براي شما آورد هم اينها نعمت‌هاي باطني‌اند هم آنها نعمت‌هاي ظاهري‌اند به صورت وفور در اختيار شما قرار داد «أنعم» نيست اسباغ يعني فراواني و شادابي ﴿وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾.

تبيين لزوم تحقيقي بودن زندگي انسان حتي در تقليد

اين برهان ولي برخي‌ها چه تابع چه متبوع اينها با تقليد سخن مي‌گويند در سورهٴ مباركهٴ «حج» مبسوطاً اين دو بخش گذشت يعني انسان اگر مقلِّد است بايد در تقليد, محقّق باشد اگر متبوع است بايد در متبوع‌بودن محقّق باشد سورهٴ مباركهٴ «حج» كه بحثش قبلاً گذشت آيه سه و همچنين آيه هشت و نُه درباره اين است كه دين بايد تحقيقي باشد بالأخره انسان اگر بخواهد به گمان و مظنّه عمل كند اين گمان و مظنّه بايد پشتوانه يقين داشته باشد اينكه گفته شد «إنّ ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحكم»[26] براي اينكه حجيّت ظن به دليل قطعي برمي‌گردد يعني وقتي كه ما به شريعت مكلّفيم دسترسي به يقين نداريم يا بايد ـ معاذ الله ـ رها كنيم يا بايد به وهم و اينها عمل بكنيم اينها كه باطل است پس اگر چيزي مورد مظنّه ما شد البته ظنّ خاص نه ظنّ غير معتبر, بايد عمل كنيم. خب خبر واحد ظنّي است خود خبر واحد بيش از مظنّه افاده نمي‌كند اما پشتوانه يقين دارد بالأخره ما يقين داريم كه شريعت هست تكليف هست ما دسترسي به واقع نداريم بايد به مظنّه عمل كنيم, پس اين مظنّه پشتوانه يقين دارد ظنّيت طريق منافي با قطعيت حكم نيست هر مظنّه‌اي بالأخره بايد پشتوانه يقين داشته باشد اگر پشتوانه يقين ندارد حجّت نيست.

فرمود مردم دو قسم‌اند در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه سه و آيه هشت و نُه اين است بالأخره مردم يا تابع‌اند يا متبوع, اگر تابع‌اند اين تبعيّتشان بايد تحقيقي باشد آن مقداري كه تبعيّت او را تصحيح كند خداي سبحان به او معرفت داده است اگر در تقليد هم مقلِّد بود در پيروي هم مقلّد بود در تابع بودن هم تابع بود اين در قيامت مسئول است اما آن‌كه متبوع است در متبوع بودن و مطاع بودن بايد محقّق باشد اگر عدّه‌اي دنبال او راه افتادند اين از فرصت استفاده كرد خود را متبوع تلقّي كرد اين در قيامت مسئول است آيه سه سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است كه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ و چون ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ است ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ مَريد يعني مُتمرِّد, مَرَده جمع مارِد است نه به معني مُريد, شيطان مَريد است متمرّد است شيطان مارد است متمرّد است مَرده جمع مارد است پس اگر كسي بخواهد تابع باشد بايد محقّقانه تابع باشد تحقيق بكند كه به دنبال چه كسي حركت كند. آيه هشت و نُه همان سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ اين سر خم مي‌كند همين‌طور دارد مي‌رود حالا همين كه چند نفر به دنبال او راه افتادند اين خيال مي‌كند كه متبوع است و مطاع است و كار آنها حق است اين سر خم بكند دقيق نيست مواظب نيست اين مي‌شود مُضلِّ ديگري چون متبوع است آنهايي كه آيه سه سورهٴ «حج» به آنها اشاره مي‌كند ضال‌ّ‌اند اين گذشته از اينكه ضال است مُضلّ هم است اينجا چون ﴿لِيُضِلَّ﴾ دارد معلوم مي‌شود متبوعِ غير لايق است آنجا چون دارد ﴿يَتَّبِعُ﴾ معلوم مي‌شود تابع غير تحقيقي است در آيه محلّ بحث مثل ساير آيات فرمود شما اگر بخواهيد ديني را بپذيريد حرفي را بپذيريد قبول و نكولتان بايد بر اساس تحقيق باشد آيه بيست همين سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين است بعد از اينكه فرمود: ﴿وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ﴾.

عقل و نقل دو راه تحقيقي شدن زندگي انسان

اين اقسام سه‌گانه كه به دو قسم منحل مي‌شود انسان خودش يا بايد از راه وحي حقايق را بفهمد, اگر وحي به او نرسيد فرد عادي بود بايد بفهمد خدا به پيامبرش چه وحي فرستاد اين دو راه دارد مانعةالخلو است جمع را شايد يا از راه دليل عقلي مي‌فهمد كه پيامبر چه آورده يا از راه دليل نقلي مي‌فهمد كه پيامبر چه آورده عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع; عقل در مقابل سمع است نه در مقابل وحي يا انسان بايد بشنود يا بايد بفهمد اگر به يكي از اين راه‌ها يقين پيدا كرد يا مطمئن شد که ذات اقدس الهي به پيامبرش چه فرمود, آن‌گاه حجّت بر او تمام است عقل غير از قياس و خيال و گمان و وهم است عقل يعني عقل, يعني بر اساس برهان منطقي آن وقت انسان آن قواعد را بداند يقيناً اطمينان پيدا مي‌كند به هر چيزي هم دل نمي‌سپارد و سرسپرده نمي‌شود. عقل اگر باشد مثل نقل يك حساب و كتابي دارد رجالي مي‌خواهد درايه‌اي مي‌خواهد اصولي مي‌خواهد متن‌شناسي مي‌خواهد تا انسان از دليل نقلي اطمينان پيدا كند عقلي هم بشرح ايضاً يك قواعد منطقي مي‌خواهد يك صورت منطقي مي‌خواهد يك ماده منطقي مي‌خواهد تا اطمينان پيدا كند اگر با دليل عقلي يا دليل نقلي فهميد كه پيامبران چه چيزي آوردند حجّت بر او تمام است البته بعد از اجتهاد ممكن است گاهي خطا بكند آن وقت ديگر معذور است و اگر همين‌طور بدون تحقيق وارد بشود معذور نيست.

وجود شرك و معرفت‌شناسي فاقد تحقيق علت ذكر آيهٴ ﴿ وَمِنَ النَّاسِ ...﴾

پس ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ﴾ اين آيه را براي چه اينجا ذكر فرمود, براي اينكه در فضاي حجاز يك عقيده باطلي بود و آن شرك, يك معرفت‌شناسي عاطلي بود و آن تقليد كور. بيان ذلك اين است كه اينها درباره اصنام و اوثان قائل بودند ارباب متفرّقه‌اند[27] اينها حقّ تقريب دارند حقّ شفاعت دارند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[28] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[29] اين كارشان بود اين معبودهاي دروغين اينها. معرفت‌شناسي اينها يا تصديق بود يا تكذيب بالأخره انسان يا چيزي را قبول دارد يا نكول يا آري يا نه, اينها در هر دو جهت تابع گذشته‌ها بودند به تقليد كور گرفتار بودند اينها اگر مي‌خواستند چيزي را بپذيرند باور كنند مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾,[30] ﴿مُقْتَدُونَ[31] و مانند آن, اگر مي‌خواستند چيزي را رد كنند مي‌گفتند گذشتگان ما كه اين را نداشتند. اين مي‌شود معيار تصديق و تكذيب, معرفت‌شناسي اينها اين‌طور بود.

لزوم محقّقانه بودن تصديق و تكذيب آراء در اسلام

 دين آمده كلّ اين بساط را عوض كرده فرمود اگر مي‌خواهي قبول كني بايد جزم علمي داشته باشي, بخواهي نكول كني بايد جزم علمي داشته باشي خدا غريق رحمت كند مرحوم كليني را اين در همان جلد اول كافي اين روايت نوراني را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده كه وجود مبارك حضرت فرمود: «إنّ الله قد خصَّ عباده بآيتين من كتابه» فرمود بندگان مؤمن را از نظر معرفت‌شناسي خداي سبحان با دو آيه اختصاص داده خصيصه‌اي برايشان ذكر كرده اگر بخواهند رأي مثبت بدهند بايد محقّقانه باشد بخواهند رأي منفي بدهند بايد محقّقانه باشد اگر هم نمي‌دانند كه خب ساكت‌اند.

مسئول بودن انسان در قبال تصديق و تكذيب بدون برهان

 فرمود مي‌خواهي تكذيب كني محقّقانه باش برهان داشته باش مي‌خواهي تصديق كني محقّقانه باش برهان داشته باش[32] بدون برهان, تصديق كردي مسئولي, بدون برهان تكذيب كردي مسئولي آن وقت اين مي‌شوي دين, فرهنگ دين يعني فرهنگ علمي، انسان روي پايه علم ايستاده است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خيلي كار كرده كلّ نظام جاهلي را عوض كرده هم زير آن عقايد باطل آب بست هم معرفت‌شناسي اينها را اصلاح كرد.

باطل و ظالمانه دانستن پذيرش غير تحقيقي عقايد آباء در اسلام

فرمود هر وقت شما مي‌خواهيد قبول كنيد مي‌گوييد چون پدران ما گفتند, هر وقت مي‌خواهيد نفي كنيد مي‌گوييد پدران ما نگفتند آخر آنها مگر ميزان‌الحقيقه هستند؟! اگر براي چيزي برهان داشتيد بپذيريد, اگر برهان بر خلاف داشتيد نپذيريد و اگر چيزي نداشتيد هم كه ساكت باشيد. اين دو آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» بر صبغه نفي بود انسان چه تابع چه متبوع بايد محقّقانه باشد. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 36 فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه 39 فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾ اين ظلمي است كه خانمان‌برانداز است آخر شما چيزي كه تحقيق نكرديد مي‌گوييد چون پدران ما نگفتند ما نمي‌گوييم.

تلاش رسول خدا در ارائه راه‌هاي معرفت‌شناسي محققانه

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خيلي كار كرد انحا و اقسام معرفت‌شناسي محقّقانه را آورده از حسّي تجربي تا آن شهودي‌اش را آورده حسّي تجربي‌اش را فرمود: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي‏ سَوْءَةَ أَخِيهِ[33] يعني از راه حس و تجربه انسان مي‌تواند چيزهايي را بفهمد اين تعليم معرفت‌شناسي حسّي و تجربي است براي انسان‌هاي آغازين اين راه را باز كرده تا ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[34] كه راه شهود است اينجا هم فرمود اگر شما بخواهيد به مقصد برسيد اين پذيرش و نفي شما اين تصديق و تكذب شما بايد حساب‌شده باشد پدران ما گفتند, پدران ما نگفتند اين معيار نيست ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ اين وهم است كه پدران شما و خود شما را به عذاب افروخته دعوت مي‌كند در آياتي دارد ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً[35] خب چرا به دنبال نياكانتان مي‌رويد.

پرسش:... پاسخ: خب آن هم اگر كسي سقيفه را بر غدير ترجيح بدهد همين خطراتي است كه شما الآن يا در القاعده مي‌بينيد يا در طالبان مي‌بينيد اين همان است.

پرسش:... پاسخ: سنّت پيغمبر اصل است مثل قرآن كريم است اين را عقل تشخيص مي‌دهد عقل مي‌گويد كه من خيلي از چيزها را نمي‌فهمم بايد مطابق با شريعت باشد اما اگر روايتي مخالف با خود عقل بود در كتاب‌هاي اصول ملاحظه فرموديد با تخصيص لُبّي يا تقييد لبّي اين مي‌شود مخصّص لبّي يا مقيّد لبّي; عقل, مخصّص عموم يا مقيّد اطلاق آن دليل خواهد بود.

همه كارهاي علمي ثمره خون شهيدان و تلاش عالمان

پرسش: اين نظام محكم اعتقادي كه پيغمبر درست كرد چرا دوام پيدا نكرد؟

پاسخ: بالأخره از خود ماها بايد بپرسيم به سوء اختيار ما بود تمام آنچه الآن در جوامع علمي مانده است به بركت همين كار است كم نبود منتها حالا متأسفانه از غرب و شرق به اين سرزمين‌ها حمله كردند آن وقتي كه از شرق آمدند اين مغول‌ها چقدر كتاب‌ها را سوزاندند چقدر علما را از بين بردند و چقدر حوزه‌ها را تخريب كردند آنها كه از آن طرف غرب حمله كردند بعضي‌ها نقل كردند آن‌قدر كتاب‌هاي اسلامي را ريختند در دجله كه تا مدتي مي‌گفتند رنگ اين آب, رنگ مركّب بود كم ما خسارت نديديم الآن ما شب و روز شاكر نظام اسلامي باشيم كه اولين ثواب را امام راحل و شهدا مي‌برند بعد ديگران, كم است اينها اين خون اين قيام اين نظام حفظ كرده وگرنه مگر اين حرف‌ها, حرف‌هايي بود كه بشود عرضه كرد الآن شما اگر يك مطلب علمي داشته باشيد امروز اگر اينجا بگوييد فردا در غرب هست يا در شرق هست اين سابقاً در تعزيه‌ها مي‌گفتند كه وقتي شهداي كربلا(سلام الله عليهم) در قتلگاه بودند اين كبوترها مي‌آمدند اين بال و پرشان را خونين مي‌كردند به اطراف عالَم پخش مي‌كردند و هر قطره‌اي كه در گوشه‌اي از زمين مي‌افتاد آنجا مسجد مي‌ساختند اين را در تعزيه‌ها مي‌خواندند اين يك تمثيل است وگرنه كبوتري نبود پر و بالش را آغشته به خون بكند يعني هر جا سخن از حق است محصول كربلاست نه اينكه واقعاً كبوترهايي آمدند بال‌هايشان را خوني كردند اين خون‌ها جايي افتاده شده مسجد, الآن هم همين‌طور است هر جا شما سخن از حق ببينيد اين بيداري خاورميانه را شما بررسي كنيد اگر اين بيگانه بگذارند محصول همان خون‌هاي پاك شهدا و اعلاميه‌هاي امام و مراجع است خب آ‌ن روز اين حرف‌ها نبود خب كم نيست كه بگويند رنگ دجله مدتي رنگ مركّب بود ساليان متمادي اين علما حشرشان با اوليا كتاب نوشتند آن وقت كه چاپ نبود.

قدرشناسي از تلاش عالمان و شهيدان در جهاني نمودن معارف الهي

اين است كه اگر كسي بخواهد قدر اين نظام را, قدر شهدا را, علما را, مراجع را, مخصوصاً امام را بداند بايد روي اين علوم كار كند هم خودش عمل بكند جهان تشنه همين معارف است از بس آلودگي ديدند ديگر خسته شدند بارها به عرضتان رسيد اين اروپا كه الآن دم از دموكراسي مي‌زند براي اينكه از بس كشت خسته شد فاصله‌اي بين جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم نبود حالا ما جرأت نمي‌كنيم بگوييم صد ميليون, برخي‌ها صد ميليون نقل كردند ده‌ها ميليون را در يك مدت كوتاهي اينها كشتند اينكه مي‌بينيد الآن سازمان ملل دارند جوامع بين‌المللي دارند سخن از دموكراسي مي‌زنند سخن از صلح مي‌زنند براي اينكه از بس آدم كشتند خسته شدند الآن دست همه اينها روي ماشه بمب اتم است اگر ـ خداي ناكرده ـ جنگ جهاني سوم و چهارم شروع بشود ده‌ها ميليون مي‌شود صدها ميليون تنها چيزي كه اينها را نجات مي‌دهد قرآن و عترت است كه شما انسان هستيد انسان فرشته‌منش زندگي مي‌كند تا آنجا كه ممكن بود اينها صرف‌نظر مي‌كردند عفو مي‌كردند تخفيف مي‌دادند با آرامش زندگي مي‌كردند نه اينكه آدم از كشتن خسته بشود بعد دم از دموكراسي بزند آن‌كه از بس كشت و كشت حالا خسته شد دم از دموكراسي مي‌زند ديگر ارزشي ندارد به هر تقدير فرمود اين معرفت‌شناسي را شما بايد حساب بكنيد همين كه مي‌گوييم اين حق است مي‌گوييد پدران ما نگفتند همين كه مي‌گوييم اين باطل است مي‌گوييد پدران ما گفتند آخر معيار حق و باطل, گفت و نگفت پدرانتان نيست ﴿أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 14.

[2] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 16.

[3] . الفتوحات المكيّة (4 جلدي), ج1, ص506; الفتوحات المكيّة (14 جلدي), ج7, ص367.

[4] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 14.

[5] . علل‌‌الشرائع, ج1, ص127.

[6] . تفسير كنزالدقائق, ج10, ص250 و 251.

[7] . تفسير القمي. ج1, ص16.

[8] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 35.

[9] . سورهٴ صف, آيهٴ 2.

[10] . تهذيب الأحكام, ج1, ص92.

[11] . الخلاف (شيخ طوسي), ج1, ص327.

[12] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص33.

[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 44.

[14] . نهج‌البلاغه, خطبه 175.

[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 255.

[16] . سورهٴ حجر, آيهٴ 87.

[17] . مسند احمد, ج6, ص163.

[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 186.

[19] . المصباح (كفعمي), ص647.

[20] . الكافي, ج2, ص126.

[21] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 37.

[22] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 12.

[23] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 16.

[24] . الكشاف, ج3, ص498.

[25] . سورهٴ ص, آيهٴ 36.

[26] . اجود التقريرات (ميرزاي نائيني), ج2, ص390.

[27] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 39.

[28] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[29] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[30] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 22.

[31] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 23.

[32] . الكافي, ج1, ص43.

[33] . سورهٴ مائده, آيهٴ 31.

[34] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.

[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 170.

​​​​​​​

 

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق