04 05 1985 2121436 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 48 (1364/02/14)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)﴾

ـ سرّ التفاوت از غيبت به خطاب در آيه

بعد از اينكه احوال كفّار و منافقين را بيان كرد، آنگاه به نوع انسانها خطاب مي‌فرمايد: همانند اهل تقوا خدا را عبادت كنيد. تا كنون سخن از غيبت از خطاب نبود، اين التفاوت از غيبت به خطاب براي آن است كه لذّت حضور و مشاهدهٴ خداي سبحان را در دلها بچشانند، تا خستگي عبادت در كام انسان اثر نكند. انسان اگر لذّت شهود مولا را بچشد از عبادت خسته نمي‌شود. اين التفاوت از غيبت به خطاب و ندا ـ آن هم بلاواسطه ـ زمينهٴ پذيرش بندگي را در انسانها فراهم مي‌كند.

 

ـ نداهاي باواسطه و بيواسطه قرآن

تا كنون سخن از ضمير غايب و فعل غايب بود الآن سخن از ندا است، آن هم نداي بلاواسطه نداهاي قرآن. گاهي مع‌الواسطه است؛ مثل اين است كه خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد: ﴿قل يا أيّها النّاس﴾[1] ﴿قل يا أيّها الّذين هادوا﴾[2] ﴿قل يا أهل الكتاب﴾[3] و مانند آن. گاهي نداي بلاواسطه است؛ مثل ﴿يا أيّها الّذين امنوا﴾[4] و همچنين ﴿يا أيّها النّاس﴾ كه در اين آيه محلّ بحث است. بنابراين هم از غيبت به خطاب التفات شده است، هم خطاب به اين ندا بلاواسطه است.

 

ـ نشانهٴ نداهاي بلاواسطه در قرآن

در بيانات امام صادق (سلام الله عليه) هست كه خستگي و رنج و روزه گرفتن را، آن شنيدن نداي ﴿يا أيّها الّذين امنوا كتب عليكم الصّيام﴾[5] از بين مي‌برد.[6] به قدري اين ندا شيرين است كه هرگز صوم براي انسان خستگي نخواهد آورد. اگر كسي اين ندا را بشنود. اينكه به عنوان ادبِ تلاوت گفته‌اند؛ وقتي كه خداي سبحان با شما سخن مي‌‌گويد، شما بگوييد «لبّيك» معلوم مي‌شود اين ندا هم‌اكنون زنده است. اگر گفته شد ﴿يا أيّها الّذين امنوا﴾[7] شما بگوييد «لبّيك» معلوم مي‌شود هم‌اكنون خداي سبحان با انسان سخن مي‌گويد، اين ندا الآن زنده است؛ وگرنه لبّيك گفتن براي يك نداي فرضي كه زمانش گذشت، اين جداً متمّشي نمي‌شود. تمشي جدِ لبيك وقتي است كه ندا حاضر باشد. اگر يك منادي الآن انسان را صدا بزند، انسان به طور جدّ مي‌تواند بگويد «لبّيك» و امّا اگر نداي جدّي و فعلي نباد گفتن «لبّيك» به نحو جدّ متمشّي نخواهد شد. در اين كريمه هم خداي سبحان نداي بلاواسطه دارد. ﴿يا أيّها النّاس﴾ اين نداي بلاواسطه، نشانهٴ آن است كه بين هر انساني با خدايش يك رابطه ناگسستني هست؛ مگر اينكه خود انسان آن رابطه را قطع كند؛ وگرنه اين ارتباط عمومي را خداي سبحان با هر انساني دارد.

 

ـ نداهاي الهي در قرآن كريم

منتها يك نداي عمومي است كه مي‌فرمايد: ﴿يا أيّها النّاس﴾، يك نداي خصوصي است كه مي‌فرمايد: ﴿يا أيّها الّذين امنوا﴾[8]، يك نداي اخص است كه مي‌فرمايد: ﴿يا عبادي﴾[9] آن ﴿يا عبادي﴾ اخصّ از ﴿يا أيّها الّذين امنوا﴾[10]، است [و] آن ﴿يا أيّها الّذين امنوا﴾ أخصّ از ﴿يا أيّها النّاس﴾ است. درجات قرب اينها چون فرق مي‌كند تعبيرات ندا هم فرق مي‌كند؛ چه اينكه از اين طرف انسان كه با خداي خود مناجات مي‌كند اوّل مي‌گويد: «يا ربّ» بعد كم‌كم ادب دعا اين است كه ديگر نگويد «يا»، بگويد «ربّ».

 

ـ آداب مناجات انسان با خداي سبحان

شما چند روايت در كتاب قيّم كافي مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در باب ذكر و دعا مي‌بينيد كه دستور اين است: انسان، اگر خواست با خداي خودش راز و نياز كند اوّل ده‌بار بگويد: «يا الله»، «يا ربّ» و مانند آن.[11] باب ديگري است كه اگر انسان اين اذكار را انجام داد، ديگر نگويد: «يا ربّ»، بگويد «ربّ»[12] انسان وقتي خود را به حضور مولا مشاهده كرد، دور نيست تا حرف نداي بعيد را استعمال كند. اگر يا حرف نداي بعيد است و انسان اين بُعد را پشت‌سر گذاشت و به حضور مولا رسيد ديگر نمي‌گويد «يا الله»، نمي‌گويد «يا ربّ». مي‌گويد: «ربّ» اين هست كه دو باب در جوامع روايي در كنار هم ذكر شده است: يك باب براي گفتن «يا ربّ» و يك باب براي گفتن «ربّ» كه انسان چه زماني بگويد «يا الله» و چه زماني بگويد «الله». چه زماني بگويد «يا ربّ» و چه زماني بگويد «ربّ». از اين طرف اگر بُعد به قرب تبديل شد حروف ندا هم وضعش عوض مي‌شود؛ گرچه هميشه خداي سبحان به ما نزديك است. ﴿نحن أقرب إليه من حبل الوريد﴾[13] امّا از اين طرف گاهي انسان دور است و مشاهده نمي‌كند، گاهي به حدّي مي‌رسد كه خود را در مشهد خداي سبحان مي‌بيند. بنابراين اين التفات و آن هم تعبير بلاواسطه، نشانهٴ آن است كه لذّت شهود را در جان انسان بچشاند تا از عبادت انسان احساس خستگي نكند. ﴿يا أيّها النّاس اعبدوا ربّكم﴾

سوال...

جواب: بله. خداي سبحان او را گاهي به عنوان: ﴿ادخلي في عبادي﴾[14] بدون يا، گاهي هم به عنوان «يا» براي تشريف و تعظيم مقام است هميشه اين «يا» براي دور بودن نيست؛ گاهي هم براي رفعت مكاني و بُعد مكانت هست؛ يعني تجليل اين مقام، ايجاب مي‌كند كه از او به «يا» ياد بشود.

 

ـ اختصاص استدلال در قرآن براي اصول دين

بنابراين اينكه فرمود: ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم﴾؛ براي آن است كه، در فروع دين نوعاً يا استدلال نمي‌شود، يا اگر برهاني اقامه مي‌شود فقط به نكات اخلاقي اكتفا مي‌شود؛ امّا در اصول دين نوعاً قرآن كريم با استدلال سخن مي‌گويد. آنجا كه سخن از وجود خدا و وحدت خداست دليل اقامه مي‌كند. آنجا كه سخن از ضرورت وحي و رسالت است برهان اقامه مي‌كند. آنجا كه سخن از وجود خدا و وحدت خداست دليل اقامه مي‌كند. آنجا كه سخن از ضرورت وحي و رسالت است برهان اقامه مي‌كند. آنجا كه سخن از معاد است، برهان اقامه مي‌كند، امّا در فروع دين براهيني اقامه نمي‌كند و اگر احياناً چيزي را به عنوان دليل ذكر مي‌كند به آن مسائل اخلاقي و همان نكات فطري اشاره مي‌كند.

 

ـ تربيت و پرورش انسان در تشريع

سوال....

جواب: تشريع در حقيقت، پرورش انسان است. انسان يك موجودي است كه بي‌قانون تربيت نمي‌شود و قانون همان تشريع است. اگر خدا بخواهد با درخت سخن بگويد، اگر بگويد: ﴿و النّجم و الشّجر يسجدان﴾[15]؛ از آن جهت است كه خدا خالق «نجم» و «شجر» است و «نجم» و «شجر» را با آب و هوا مي‌پروراند. امّا انسان يك موجودي نيست كه بشود او را با آب و هوا تربيت كرد؛ انسان را بايد با تشريع و قانون تربيت كرد، از آن جهت كه يك موجود متفّكر است و با اراده كار مي‌كند و بدون قانون نمي‌شود زندگي كند. آن قانون است كه انسان را مي‌پرواند و آن قانون همان تشريع خواهد بود. روح تشريع، تكوين است البتّه.

 

ـ كمال انسان در حرمت قانون الهي

سوال...

جواب: يعني آن هم به تكوين برمي‌گردد. انسان همانند ديگر موجودات براي كمال خلق شده است. كمال انسان در حرمت قانون الهي است، در احترام گذاشتن به قانون الهي است: انسان اگر بخواهد كامل بشود نه مثل پرندهٴ هواست، نه مثل معدن دل خاك است؛ او بايد با قانون تربيت بشود. از اين جهت فرمود: اين قانون را احترام بكن كه كامل بشوي؛ مثل آن ات كه به يك درخت بگويند: نفس بكش، آب را جذب بكن كه بارور شوي [و] به يك معدن بگويند: خاكهاي مناسب را جذب بكن كه بَدخشان بشوي، يا عقيق يمن بشوي: مثلاً انسان اگر بخواهد كامل بشود راهي جزء تشريع ندارد.

 

ـ عبادت و شكوفايي حقيقت انسان

در اين كريمه براي اينكه توحيد ربوبي خداي سبحان را اثبات كند، از خالقيّت خداي سبحان به عنوان حدّ وسط ياد مي‌كند؛ چون خدا ربّ است، پس بايد او را عبادت كرد. چرا او ربّ است؟ براي اينكه خالق است [و] وقتي او خالق بود، خالق پرورنده است [و] وقتي او پرورنده و مدّبر بود بايد او را عبادت كنيم. آيا انسان مي‌تواند يكي از اين اصول نامبرده را انكار كند تا از عبادت بتواند شانه خالي كند يا هرگز ممكن نيست؟! آيا انسان، خودساخته است يا مخلوق؟! اگر مخلوق است خالقي دارد. آيا انسان در بدو پيدايشش [و] در آغاز پيدايشش نيازي به خدا دارد؟ در ادامهٴ زندگي نيازي به خدا ندارد؟ يا نه در آغاز و انجام زندگي به خدا محتاج است؟ آيا انسان محتاج نيست يا هست؟ آيا اگر محتاج هست، خود مي‌تواند حاجات خود را برآورده كند يا نه؟ اگر خود نمي‌تواند، ديگري كه مثل اوست توان رفع نيازهاي او را دارد يا نه؟ اگر در برابر همهٴ اين سؤالها پاسخ منفي است؛ يعني انسان اين‌چنين نيست كه هستي خود را خود بتواند اداره كند، و اين‌چنين نيست كه مثل او بتواند هستي او را اداره كند؛ پس انسان نيازمند است. اگر نيازمند است، بايد به مركز رفع نياز خود رابطه برقرار كند، تا كمالش را از اين راه تأمين كند، قرآن كريم به انسان مي‌گويد: تو كه نيامندي، كسي را بپرست كه نيازت را برطرف كند كه اين پرستش باعث رفع نياز توست. تو يك حيات انساني دار كه آن بدون عبادت تأمين نمي‌شود. يك حيات حيواني و نباتي داري، مانند ديگر موجودات. آن موجوداتي كه در عالم دارند زندگي مي‌كنند، آن‌گونه حيات كه به حال تو ودمند نيست [بلكه] تو مي‌خواهي حيات انساني داشته باشي [و] حيات انسانيّت بدون ارتباط با آفريدگارت و ربّت ميسّر نيست و پيوند بين عبد و مولا پيوند عبادت و ربوبيت است: خدا رب است و انسان عبد. اگر اين پيوند گسيخته شد. انسان مي‌ماند، محتاجي كه راه براي رفع نياز خود ندارد. آن‌گاه است كه حقيقت خود را هلاك مي‌كند، ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة﴾[16] آن حقيقت خود را از دست داده ات [و] شده يك حيوان يا شده يك درخت.

 

ـ تبيين مقام انسان بالفعل در قرآن

از نظر قرآن اين‌چنين نيست كه همه به مرحله انسانيّت برسند. آنكه فقط به فكر خوردن و نوشيدن و خرّم بودن و خُراميدن و لباسهاي فاخر دربر كردن است، او هنوز حيوان نشد، چه رسد به انسان، او يك حيات گياهي دارد، او يك نهال خوبي است، او يك درخت خوبي است. يك درخت وقتي كه سرسبز و خُرامان است و خوب غذا مي‌خورد و خوب رشد مي‌كند و تنومند مي‌شود و سرسبز مي‌شود اين حيات نباتي دارد اگر كسي در اين حد زندگي كرد، اين را نمي‌گويند حيوان، چه رسد به انسان. اين «نامٍ بالفعل و حيوان بالقوة» است و اگر از اين مراحل گذت ديگر به فكر خوش پوشيدن، خوش خوردن و خراميدن و امثال ذلك نبود [بلكه] به فكر يك سلسله مسائل عاطفي بود، تازه وارد حيات حيواني مي‌شود. عاطفه‌اي داشت به دوستان خود، به فرزندان خود، به اهل‌بيت خود علاقه نان داد، از اهل‌بيتش حمايت كرد، يك غيرتي در او پيدا شد [و] از زيردستان حمايت كرد، تازه يك حيوانِ تربيت شده است. «حيوانٌ بالفعل و انسان بالقوة» اگر امين بود چيزي به او دادند خيانت نكرد، اين يك حيوان تربيت شده است؛ براي اينكه اين كلب معلّم ـ اين سگ شكاري ـ وقتي تربيت د همهٴ آن سختيها و گرسنگيها را تحمّل مي‌كند و در آن امانتِ شكار خيانت نمي‌كند. اگر صيدي در اين دامنه‌هاي كوه شكار شد، اين سگ شكاري از همه اين راه‌ها و گردنه‌ها و كتلهاي صعب‌العبور گرسنه و خسته و تشنه مي‌دود و آن صيد را مي‌آورد و آن لذّت امانت را احساس مي‌كند و به پيش شكارچي مي‌آورد و خود گرسنه مي‌ماند. اگر يك حيواني تربيت شد امين مي‌شود. اينكه مي‌بينيد قرآن كريم به افراد خائن مي‌گويد «بدتر از حيوان‌اند» روي اين نكته است. اگر كسي در آن مال كسي كه به دست او سپرده‌اند [به] او خيانت نكرد، اين يك حيوان خوبي است، هنوز انان نشد. انسانيّت كجا و ندزديدن چيست؟ اگر يك كسي خيانت نكرد يك حيوان تربيت شده‌اي است، هنوز به مقام انسانيّت نرسيده است و اگر كسي خيانت كرد ﴿بل هم أضّل سبيلاً﴾[17] ؛ از حيوان البتّه بدتر است. اگر كسي اين غيرت حمايت از زيردست در او بود يك حيوان خوبي است. شما مي‌بنيد اين مرغها وقتي كه تخمها را زير پرشان گذاشتند و اين تخمها به صورت جوجه دند و اين مرغ خانگي به سمت مادري منصوب شد و مادر شد، از اكنون يك حمايتي دارد ـ به تعبير بزرگان حكمت ـ كه اين از زيردستش بايد حمايت بكند. هرگز مرغ خانگي اجازه نمي‌دهد كسي به سراغ بچّه‌ها و نوزادش برود. اين از زيردستش، از اهلش و از عائله‌اش حمايت مي‌كند و اگر كسي از حوزهٴ مسئوليتش حمايت نكند، از حيوان بدتر است و اگر كسي اين وظيفه را انجام داد تازه يك حيوان خوبي است، انسانيّت كجا؟! آنكه معارف بلند توحيد را درك مي‌كند، آنكه مي‌تواند نمونه‌اي از: ﴿و علّم آدم الأسماء كلّها﴾[18] ببرد، آنكه مي‌تواند از همهٴ اينها بگذرد و اهل نثار و ايثار باشد، اين وارد آن ميدان وسيع انسانيّت شد.

 

ـ مقام انسان بالفعل در بيانات حضرت علي (عليه السلام)

در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در آن نامهٴ تارخي كه براي حكومت اموي نوشت فرمود: خيليها مي‌روند كشته مي‌شوند، امّا همه مثل شهداي ما نيستند. ما اگر يك شهيدي داديم مي‌شود جعفر طيّار (ذوالجناحين) كه با ملائكه محشور مي‌شود. ما اگر يك كشته داديم مي‌شود حمزهٴ سيّدالشّهداء [و] ديگران اگر شهيد دادند در حدّ متوّسط بهره مي‌برند.[19] تا انسان در چه وادي به سر برد، فكرش چي باشد، انديشه‌اش چي باشد، ارادت و ايمان و نيتّش چه باشد، تا به چه پايگاهي بتواند نايل بشود.

بنابراين بعضيها فقط در حدّ يك گياه‌اند، يك درخت خوبي‌اند. يك جواني كه راه اساسي را تشخيص ندهد [و] فقط به خود بپردازد، او يك نهالِ خوبي است، حيوان بالقوة است، نه بالفعل ئ اگر كسي از بعضي از مسائل عاطفي سري درآورد يك حيوان خوبي است، انسان بالقوة است و اگر كسي توانست بشنود نداي بلند: ﴿يا أيتّها النّفس المطّمئنة ارجعي﴾[20]؛ او انسان بالفعل است، او توانست اين حقيقت را شكوفا كند.

 

ـ راز دعوت قرآن به توحيد عبادي، ربوبي و خالقي

قرآن كريم انسان را به اين امر فرا مي‌خواند، مي‌گويد: مگر نه آن است كه انسان محتاج است و أحدي تون نياز او را ندارد؛ پس چه بهتر كه انسان در سايهٴ ارتباط با مولاي خود، اين نياز را از دست مولاي خود برآورده ببيند و سر در آستان او بسايد؛ لذا قرآن كريم مسئلهٴ عبادت را با توحيد ربوبي و توحيد روبي را با توحيد خالقي مستدل مي‌كند [و] هرجا كه زمينهٴ شرك است آن را قرآن با برهان نفي مي‌كند، مي‌فرمايد: اگر گذشتگانتان در برابر بتها خضوع مي‌كردند آنها هم اشتباه مي‌كردند، آنها را هم خدا آفريد و اگر بعضي از گذشتگانتان پيش شما از يك قداست خاص برخوردارند كه آنها را عبادت مي‌كنيد، اين هم اشتباه است؛ براي اينكه خداي سبحان آنها را هم خلق كرده است. اينكه مي‌بينيد مي‌فرمايد: ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾؛ يعني گذشته هم مثل شما بندهٴ خدايند، آنها اگر قداستي دارند پيش شما آن يك قداست مذمومي است آنها را نپرستيد، يا اگر آنها يك روشي داشتند كه بتها را محترم مي‌شمردند، آن روش باطل است [و] آن روش را احيا نكنيد؛ لذا مي‌فرمايد «شما و نياكانتان را خدا آفريد» وجهي ندارد غير خدا را عبادت كنيد يا اصلاً عبادت نكنيد. ﴿يا أيّها النّاس اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾

 

ـ عبادت برطرف كنندهٴ حجاب انساني

سوال...

جواب: انسان كه از خداي سبحان رفع نياز مي‌خواهد، بهترين رفع نيازش اين است كه اين حجاب برداشته شود، بگويد: ﴿إنّما نطمعكم لوجه الله﴾[21] اين بالاترين نياز است كه به وسيلهٴ عبادت حل مي‌شود. نه نياز، يعني خدايا! به من وسايل مادّي بده؛ اين وسايل مادّي را خداي سبحان براي همه فراهم كرده است. خدا هيچ مار و عقربي را بي‌روزي نگذاشت. فرمود: ﴿و ما من دابّةٍ في الأرض إلا علي الله رزقها﴾[22] اين همه مار و عقرب و درنده‌هاي جنگل را هم خدا روزي مي‌دهد. نياز انسان در اين نيست كه يك غذا تهيّه كند بخورد، نياز انسان در آن است كه بتواند لاأقل گوشه‌اي از ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾[23] را ببيند، آنكه مي‌گويد: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾[24] به ما راه نشان مي‌دهد كه نيازتان در رفع حجاب است و مشاهده وجه حق، آنگاه هيچ لذّتي معادل لذّت رؤيت وجه حق نيست كه «من ذا الّذي ذاق حلاوه محبتّك فرام عنك بدلاً»[25] در روايات نماز آمده است كه، اگر كسي بداند چه كسي مناجات مي‌كند هرگز حاضر نيست از نماز بيرون بيايد.[26] سرّش اين است كه انسان لذّت مناجات را نمي‌چد. آنها نياز انسان است.

 

ـ اهم نكات آيه

فرمود: ﴿يا أيّها النّاس اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾ پس بحث در چند مقام خواهد بود: اوّل اينكه عبادت براي انسان ضروري است، انسان حتماً بايد عبادت بكند. دوّم اينكه رب خودش را بايد عبادت بكند نه غير ربّ را. سوّم اينكه ربّ جز خالق انسان احدي نخواهد بود. اين در سه مقام و در سه فصل بايد مطرح بشود.

 

ـ تبيين ضرورت عبادت

امّا اصل ضرورت عبادت براي آن است كه، انان اگر بنده كسي نباشد ناچار مولا خواهد بود [و] مولا كسي است كه نيازي به غير نداشته باشد. اگر انسان در تمام شئونش نيازمند است، اگر از آن ربّ حقيقي‌اش احترام به عمل نياود و اطاعت نكند، ناچار است كه به ذلّت هوس‌پرستي تن در بدهد؛ آن نه مي‌تواند بگويد من نيازمند نيستم [و] نه مي‌تواند بگويد نياز خودم را خودم برطرف مي‌كنم، نه مي‌تواند بگويد نياز مرا ديگري برطرف مي‌كند كه غير خداست. اگر انسان نيازمند است و توان رفع نياز را ندارد جز از راه ارتباط با خدا، پس بايد اين ارتباط را حفظ بكند. ﴿يا أيّها النّاس اعبدوا ربّكم﴾. اين ضرورت عبادت را به نحو كلّي و اصل جامع تنظيم مي‌كند. آن گاه معبود انسان همان ربّ انسان است. سوال....

جواب: ممكن است ظلمي در جهان راه پيدا كند، امّا خداي سبحان روزي همه را مقرّر كرده است و به ديگران گفته‌اند: جلوي ظلم را هم بگيرد و ستم نپذيريد. ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم﴾ كه اين ﴿الّذي خلقكم﴾ ناظر به مقام ثالث است كه مي‌تواند حدّ وسط باشد، براي اينكه چرا خدا ربّ است؟

پس اصل عبادت ضروري، [است] [و] آن هم انسان بايد ربّ و مدبّر خود را عبادت كند و مدّبر انسان هم جز خالق انسان أحدي نيست.

 

ـ تمسك به سنت نياكان

اين هم كه فرمود: ﴿و الّذين من قبلكم﴾ براي آن است كه وقتي سخن وثنيّين حجاز را شما بررسي مي‌كنيد، مي‌بينيد اينها گرفتار آن سنّت جاهلي‌اند، مي‌گويند: ﴿إنّا وجدنا أباءنا علي أمّة﴾[27] چون گذشتگان ما اين روش را داشتند در برابر بتها خضوع مي‌كردند، ما هم اين روش را ادامه مي‌دهيم. خدا مي‌فرمايد: گذشتگان شما هم مثل شما مخلوق خدايند؛ آنها اشتباه مي‌كردند چرا آن راه را شما طي مي‌كنيد؟ اگر در بين بشر كسي از قداست برخوردار شد، او را مي‌پرستيد اشتباه است؛ چون او هم مثل شما مخلوق خداست و اگر روش گذشتگانتان را به عنوان بت‌پرستي ادامه مي‌دهيد، اين هم اشتباه است؛ چون آنها هم مثل شما مخلوق خدايند و هر مخلوقي بايد خالق خود را عبادت كند، نه ديگري را؛ لذا اين مسئله كه خدا شما و آنها را خلق كرد در چند بخش قرآن كريم آمده است. هر جا كه سخن از احياي يك سنّت است يا تكريم يك موجود غير خدايي است، خداي سبحان مي‌فرمايد: نه آن سنّت باطل را ادامه بدهيد، نه آن موجود غير خدايي كه خود بندهٴ خداست تكريم عبادي دربارهٴ او روا بداريد. او هم مثل شما مخلوق است و سنّتهاي جاهلي را ـ كه نمي‌گذارد شما راه راستينشان را ببينيد و ادامه بدهيد ـ پشت‌سر بگذاريد، زير پا بنهيد.

 

ـ نهي قرآن از تكريم عبادي غير خدا

در سوره «مائده» آيه 72 وقتي لسان عيساي مسيح «سلام الله عليه» را بازگو مي‌كند، اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿و قال المسيح يا بني إسرائيل اعبدوا الله ربّي و ربّكم﴾[28] فرمود: مرا به عنوان معبود نپذيريد، نگوييد عيسي سمتي دارد و اين خداست، من هم همانند شما مربوبم و من هم همانند شما عابدم ﴿اعبدوا الله ربي و ربكم﴾اين كلمهٴ ﴿ربّي و ربّكم﴾ براي آن است كه مبادا بگوئيد: انسان بايد عبادت بكند، امّا يك فردي را چون مسيح! نه، ﴿اعبدوا الله ربّي و ربّكم﴾ من هم مربوب اويم همانند شما، شما هم عابد او باشيد همانند من اينكه فرمود: ﴿اعبدوا الله ربّي و ربّكم﴾ نفرمود: «اعبدوا الله ربّكم». براي آن است كه زمينهٴ هر گونه شرك و توهم را از بين ببرد؛ چه اينكه در صدر اين آيه آمده بود: ﴿لقد كفر الّذي قالوا إنّ الله هو المسيح بن مريم﴾[29] در ذيلش هم آمده است: ﴿إنّه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنّة﴾[30]

 

تفاوت آيه محل بحث با آيه 102 سورهٴ انعام

اين معنا در سورهٴ انعام به لسان ديگر بازگو شده است. ﴿ذلكم الله ربّكم لا إله إلا هو خالق كلّ شيء فاعبدوه و هو علي كلّ شيء وكيل﴾ گاهي اصل اوّل ذكر مي‌شود فرع بعد، گاهي فرع اوّل ذكر مي‌شود، اصل به عنوان سند و دليل بعداً ذكر مي‌شود. آيهٴ محل بحث سورهٴ بقره، اوّل فرع ذكر شد، دليلش پشت سر ذكر شد اوّل مدّعا بعد دليل فرمود: ﴿يا ايها الناس اعبدوا ربّكم﴾ ﴿اعبدوا﴾ چرا؟ چه كسي را؟ ﴿ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾ امّا در آيهٴ 102 سورهٴ أنعام، اوّل اصل ذكر شد، بعد بر او فرع را متفرّع كرد، فرمود: ﴿ذلكم الله ربّكم لا اله الاّ هو خالق كلّ شيء﴾ چون اين‌چنين است. ﴿فأعبدوه﴾ با «فاء» تفريع، اگر او اله است، اگر او ربّ است، اگر او خالق است، پس عبادتس كنيد. اصل را اوّل ذكر فرمود، فرع را به دنبال او مترتّب كرد.

 

بازگشت به بثح (تمسك به سنت نياكان)

در سورهٴ «هود» آيهٴ 62 ـ سخن قوم صالح را كه نمودند انتقال قوم ثمود به صالح پيغمبر(عليه السلام) اين‌چنين مي‌گفتند: ﴿قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا أ تنهانا أن نعبد ما يعبد آباؤنا و إنّنا لفي شكّ ممّا تدعونا إليه مريب﴾ نمود به صالح «سلام الله عليه» گفتند: آيا تو ما را منع مي‌كني از اينكه روش نياكانمان را ادامه بدهيم؟ ما قبلاً به تو اميدوار بوديم. اين همان تكريم نا به جايي است كه براي خاموش كردن يك عدّه صاحب نظران مي‌گويند. مي‌گفتند: ما قبلاً به تو اميدوار بوديم، اميد ما بودي، چگونه اكنون عليه سنّتهاي كهن ما قيام كردي؟! ﴿أ تنهانا أن نعبد ما يعبد أباؤنا﴾[31]؛ يعني ان سنّتي است كه نياكانمان داشتند، در برابر اين طرز فكر، خدا مي‌فرمايد: كسي را عبادت كنيد كه شما و نياكانتان را خدا خلق كرد. اين‌چنين نيست كه اگر يك روش جاهلانه‌اي را نياكانتان داشتند، شما بايد همان را احيا كنيد. ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكن﴾.

 

مخلوق خداي سبحان بودن خدايان بت‌پرستان

در بخشي از آيات ناظر به بت‌پرست‌هاست، مي‌فرمايد: ان چوبهايي را كه شما محترم مي‌شماريد، او را خدا خلق كرد: ﴿خلقكم و ما تعملون﴾[32] مگر اين چوب را، مگر اين سنگ را خدا نيافريد! مگر آن مكاني كه بتكده است خدا نيافريد! مگر آن ابزار بت‌تراشي را خدا نيافريد! چرا اين چوبها را احترام مي‌كنيد؟! ﴿خلقكم و ما تعملون﴾ اگر شما و اين چوبهاي تراشيدهٴ شما را خلق آفريد پس خدا را عبادت كنيد. گاهي هم تعبير قرآن كريم در سورهٴ شعراء، آيهٴ 84 اين است: انتقال ﴿و اتّقوا الّذي خلقكم و الجبلّة الأوّلين﴾؛ شما و نياكانتان و صاحبان «جبلّه» و سرشت پيشين را او آفريد.

 

معناي «جبلّه»

«جبلّه» آن سرشت و آن نهان دروني كه همانند جبل راسخ بوشد، آن را مي‌گويند «جبلّه». مطلب جبلّي، مطلبي است كه مانند جبل و كوه در دل ريشه پيدا كند و راسخ بشود. اگر يك سلسله اوصافي تحميل باشد به نحو حال باشند نه ملكه، به نحو وصف عادّي باشند نه وصف راسخ، او را جبلّي نمي‌گويند. اگر يك صفتي مانند، جبل جزء رواسي شد در دل ريشه پيدا كرد و راسخ شد آن را مي‌گويند: جبلّي. فطريّات، جبلّي انسان است. پذيرش اصل حق و واقعيّت، جبلّي انسان است و مانند آن.

فرمود «از خدايي بپرهيزيد كه شما و جبلّهٴ او.ّلين را و صاحبان جبلّه پيشين را او آفريد»، پس اگر يك سنّتي را از گذشتگان ديديد آن معيار ارزش نيست؛ زيرا آن سنّت‌گذاران را هم خدا آفريد، شما را هم خدا آفريد. چرا به دنبال سنّت كهن جاهلانهٴ آنها مي‌رويد؟ اين تعليق حكم بر وصف در اين‌گونه از موارد مشعر به اين نكتهٴ علّيت است، كه هرگز نگوييد: اين يك سنّت كهن و ديرپاست. سنّت گذارنده، مثل شما مخلوق خداست [و] بايد بندهٴ خدا باشد.

 

استدلال بر لزوم عبادت خداي سبحان

در پايان سورهٴ «هود» به عنوان يك اصل كلّي استدلال مي‌كند، آن كاه عبادت را بر اين اصل كلّي متفرّغ مي‌كند؛ همانند سورهٴ «انعام». در پايان سورهٴ «هود» مي‌فرمايد: ﴿و لله غيب السّماوات و الأرض﴾[33] نه تنها ﴿لله ملكل السّماوات و آلأرض﴾[34] نه تنها بدنهٴ آسمانها و زمين مال خداست، بلكه نهان و نهفته‌ها و غيب و درون اين آسمانها هم مال خداس. آنچه كه مشهود است ملك است و آنچه كه باطن است و مستور، انتقال غيب است فرمود: غيب آسمانها و زمين مال خداست؛ چون ﴿سبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شيء﴾[35] آشكار آسمان و زمين هم مال خداست؛ چون ﴿لله ملك السّماوات و الأرض﴾[36] نفوس و بندهٴ سماوات و ارض از آن خداست، درون و باطن سماوات و أرض هم از آن خداست ﴿تبارك الّذي بيده الملك﴾[37] اين ناظر به مالكيّت ظاهر عالم است ﴿سبحان الذي بيده ملكوت كلّ شيءٍ﴾[38] ناظر به مالكيّت باطن عالم است ﴿لله ملك السّماوات و الأرض﴾[39] ناظر به ناظر عالم است. ﴿و لله غيب السّماوات و الأرض﴾[40] ناظر به باطن عالم است. آنكه «هو الظاهر» است، مالك ظاهر است [و] آنكه «هو الباطن» است، مالك باطن است؛ چون خدا ﴿هوالأول و الآخر و الظّاهر و الباطن﴾[41]؛ پس خدا مبدائي است كه هم ﴿لله ملك السّماوات و الأرض﴾[42]، هم مبدائي است كه ﴿لله غيب السّماوات و الأرض﴾[43]؛ لذا فرمود: ﴿و لله غيب السّماوات و الأرض﴾، اين ناظر ب نظام فاعلي و مبدأ ﴿و إلي يرجع الأمر كلّه﴾[44] اين ناظر به معاد. پس اگر خدا ﴿هو الأوّل﴾[45] است و همان خدا «هو الآخر» است؛ ﴿فاعبده و توكّل عليه﴾[46] با «فاء» تفريع ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد: اگر آغاز و انجام همهٴ موجودات به دست خداست، اوّل و آخر حيات و هستي تو هم به دست خداست؛ پس او را عبادت كن: ﴿فاعبده و توكّل عليه﴾. اگر او را عبادت نكردي، ناچاري به ذلّت عبادت هوس تن در بدهي. اين‌چنن نيست كه انسان بگويد من محتاج چيزي نيستم. فرمود: اگر باطن آسمان و زمين مال اوست و اگر سرانجام همهٴ اين امور به «الله» بر مي‌گردند خُبْ، چرا از قافله باز مي‌ماني؛ ﴿فاعبده﴾ و اگر يك انسان عاجز ناچار است كه وكيل بگيرد، تو هم كه عاجزي خب، چه وكيلي بهتر از خداست: ﴿و توكّل عليه﴾[47]؛ او را وكيل بگيرد. اين سراسر توحيد است. اگر انسان بداند كه عاجز است و اگر بداند هر عاجزي نيازمند به وكيل است و اگر بداند احدي وكالت انسان را چون خدا ايفا نمي‌كند خُب، بر خدا توكّل مي‌كند و او را وكيل مي‌گيرد؛ لذا فرمود: ﴿فاعبده و توكّل عليه﴾ آن گاه فرمود: اين‌چنين ينست كه اگر كسي صورتاً عبد خدا بود و صورتاً توكّل بر خدا داشت و سيرتاً عبد هوس بود و بر خود تكيه كرد و مانند آن خدا نداند، بلكه ﴿و ما ربّك بغافل عمّا تعملون﴾[48] اين هم پايان سورهٴ «هود».

 

نتيجه بحث

بنابراين خلاصهٴ اين سه اصل و اين سه فصل، اين‌چنين خواهد شد: يكي اينكه عبادت براي انسان ضروري است؛ مثل نفس كشيدن [كه] انسان اگر نفس نكشد حات نباتي خود را از دست مي‌دهد [و] مي‌ميرد؛ مثل اينكه درخت اگر نفس نكشد مي‌ميرد، انسان اگر عبادت نكند مي‌ميرد؛ چون اين نسيم عبادت باعث تأمين حايت انساني اسوت؛ وگرنه ﴿ليهلك من هلك عن بيّنه﴾[49]. پس «العبادة ضروريّه للإنسان» اگر بخواهد زنده بماند. اصل دوّم آن ات كه معبود او جز ربّ او احدي نبايد باشد. اصل سوّم آن است كه ربّ او هم جز خالق او احدي نخواهد بود.

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1]  ـ سوره اعراف، آيه 158.

[2]  ـ سوره جمعه، آيه 6.

[3]  ـ سوره آل عمران، آيه 64.

[4]  ـ سوره بقره، آيه 104.

[5]  ـ سوره بقره، آيه 183.

[6]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 490.

[7]  ـ سوره بقره، آيه 104.

[8]  ـ همان

[9]  ـ سوره عنكبوت، آيه 56.

[10]  ـ سوره بقره، آيه 104.

[11]  ـ كافي، ج 2، ص 519 ـ 520.

[12]  ـ ر.ك، بحار، ج 47، ص 142؛ «... فقال يا رب يا رب حتي انقطع نفسه ثم قال رب رب حتي انقطع نفسه .....»

[13]  ـ سوره ق، آيه 16.

[14]  ـ سوره فجر، آيه 29.

[15]  ـ سوره الرحمن، آيه 6.

[16]  ـ سوره انفال، آيه 42.

[17]  ـ سوره فرقان، آيه 44.

[18]  ـ سوره بقره، آيه 31.

[19]  ـ نهج البلاغه، نامه 28.

[20]  ـ سوره فجر، آيات 27 ـ 28.

[21]  ـ سوره انسان، آيه 9.

[22]  ـ سوره هود، آيه 6.

[23]  ـ سوره بقره، آيه 115.

[24]  ـ سوره انسان، آيه 9.

[25]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات محبين.

[26]  ـ

[27]  ـ سوره زخرف، آيه 22.

[28]  ـ ؟؟؟؟

[29]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 17.

[30]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 72.

[31]  ـ همان.

[32]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 96.

[33]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 123.

[34]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 189.

[35]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.

[36]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 189.

[37]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.

[38]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.

[39]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 189.

[40]  ـ سورهٴ هود، ايهٴ 123.

[41]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[42]  ـ سورهٴ آل عمران، ايهٴ 189.

[43]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 123.

[44]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 123.

[45]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[46]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 123.

[47]  ـ همان.

[48]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 132.

[49]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق