29 04 1985 2120020 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 45 (1364/02/09)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ المَوْتِ وَاللّهُ مُحِيطٌ بِالكَافِرِينَ (19)﴾

ـ مثلهاي قرآني در اعمال كافران و منافقان

براي اينكه مسئله نفاق و سبب محروميّت منافقين از نور قرآن را به خوبي تبيين كند، بعد از آن استدلال چند ميثيل ذكر مي‌فرمايد. در مَثَل اول ـ همان‌طوري كه عنايت فرموديد ـ تمثيل و تشبيه به حال كسي ذكر شد كه مقداري آتش افروخت تا از نور آن نار استفاده كند [و] همين‌كه آن نور اطرافش را روشن كرد، خداي سبحان آن نور را از بين برد و اينها را در آن تاريكي و ظلمتها رها كرد، ديگر اينها قدرت بينايي ندارند. مَثَل دوم را به عنوان ﴿أو كصيّبٍ من السّماء﴾ ذكر مي‌كند.

 

ـ كر، كور و لال بودن منافقان

در تتمّهٴ مثل اوّل اين معنا مانده است كه فرمود: ﴿و تركهم في ظلمات لا يبصرون﴾؛ اينها نمي‌بينند، آنگاه دربارهٴ منافقين فرمود: ﴿صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون﴾ از اينكه فرمود: ﴿صمٌ﴾ يك مطلب تازه است؛ چون قبلاً سخن از «كر» بودن و ناشنوا بودن اينها به ميان نيامده بود. و از اينكه فرمود: ﴿بكم﴾ اين هم يك امر تازه است؛ براي اينكه تاكنون سخني از «ابكم» بودن و ناگويا بودنِ اينها به ميان نيامد؛ امّا از اينكه فرمود: ﴿عمي﴾ اين هم مطلب تزه است؛ چون بين ﴿عمي﴾ و ﴿تركهم في ظلمات لا يبصرون﴾ فرق است؛ تكرار او نيست.

 

ـ فرق بين مفهوم ﴿عمي﴾ با ﴿تركهم في ظلمات لا يبصرون﴾

از اينكه فرمود: ﴿و تركهم في ظلمات لا يبصرون﴾ بيش از اين استفاده نمي‌شود كه اينها در اثر نداشتن نور نمي‌بينند؛ چون در تاريكي فرورفته‌اند و نمي‌بينند. انسان كه نمي‌بيند، گاهي براي آن است كه هوا تاريك است (و روشن نيست) نمي‌بيند يا براي آن است كه روشن هست، ولي او چون چشم ندارد نمي‌بيند. منافق كه راه را نمي‌بيند براي آن كه فضا و هوا تاريك است كه او نمي‌بيند يا براي آن كه او كور است و چشم ندارد نمي‌بيند. در آن مَثَل بيش از اين معنا استفاده نمي‌شود كه اينها وسيله رفتن ندارند؛ يعني آن نوري كه با آن نور بتوانند راه را ببيند و طي كنند ندارند. از مَثَل بيش از اين استفاده نمي‌شود. آن كمبود را در آيه بعد جبران فرمود، فرمود: اينكه منافق راه را نمي‌بيند، نه براي آنكه راه روشن نيست، بلكه براي آن است كه او كور است: ﴿صمٌ بكمٌ عميٌ﴾ لذا تفريع كرد، فرمود: ﴿فهم لا يرجعون﴾

 

ـ تاريكي و كوري منافقان، علت حرمان از نور خاص الهي

پس منافق اگر راه را نمي‌بيند، نه‌تنها در حدّ همان مَثَل است كه چون آن نور خاموش د اينها راه را نمي‌بينند كه اگر نوري روشن بشود اينها راه را ببينند، اين‌چنين نيست. منافق مثل آن مسافر راه گم‌كرده‌اي نيست كه چون هوا تاريك است نمي‌بيند، مناف مثل آن كور است كه روشني و تاريكي براي او يكسان است؛ لذا آن كمبودي كه در مَثَل بود در ايه بعد به عنوان يك مطلب مستقل در تتّمهٴ برشماري اوصاف منافقين ذكر فرمود كه فرق است بين ﴿و تركهم في ظلمات لا يبصرون﴾ و بين ﴿صمٌ بكمٌ عميٌ﴾ يعني منافق چون كور است نمي‌رود؛ نه چون راه روشن نيست يا وسيلهٴ ديدن ندارد.

 

ـ مقدار گستره مثَل در آيه

سوال....

جواب: بله؛ در اين مَثَل اين كمبود به چشم مي‌خورد. مَثَل در حدّ فقدان وسيله است يا وجود مانع است. يك مسافر كه به مقصد نمي‌رسد، گاهي در اثر نداشتن نور است، گاهي در اثر نداشتن چشم. از مَثَل بيش از اين استفاده نمي‌شود كه اينها وسيلهٴ رفتن ندارند؛ يعني نور خارجي خاموش شده است. اين كمبود را كه موافق با همان بحث گذشته در مي‌آيد به اين كريمهٴ ﴿صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون﴾ جبران كرد.

سوال...

جواب: امّا نوري كه استيقاد كردند (آن نور كسبي را [و] آن نوري كه مَثَل به ما مي‌آموزاند: ﴿كمثل الّذي استوقد ناراً﴾ آن نور بيروني، امّا آن چشم را خدا گرفت، آن را از اين مَثَل نمي‌شود استفاده كرد.

 

ـ راه بيبازگشت منافقان

بنابراين منافق كسي است كه سرمايهٴ فطري را باخت؛ چه اينكه قبلاً هم فرمود: ﴿اولئك الّذين اشتروا الضّلالة بالهدي﴾[1] خداي سبحان اين چشم و گوش را و ديگر مجاري ادراك را سرمايه سعادت قرار داد؛ چه اينكه در سوره «نحل» فرمود: ﴿و جعل لكم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّكم تشكرون﴾[2] منافق اين سرمايه را باخت و چون اين سرمايه را باخت ديگر راه براي رجوع به فطرت نيست؛ لذا فرمود: ﴿فهم لا يرجعون﴾. با «فاء» تفريع فرمود. نفرمود «و هم لا يرجعون» يا «و لا يرجعون». از اينكه با «فاء» تفريع ذكر كرد [و] فرمود: ﴿فهم لا يرجعون﴾ معلوم مي‌شود دليل رجوع و راهنماي رجوع همان سرمايه‌هاي اوّليه است، اينها سرمايه را از دست دادند، نه‌تنها وسايل بيروني را از دست دادند، بلكه سرمايه‌هاي دروني را هم از دست دادند؛ لذا هرگز به آن فطرت اوليه برنمي‌گردند

 

ـ منافقان، بدترين جنبندگان روي زمين

و چون اينها «صمٌ بكم و عُمي»‌اند و بدترين جنبنده‌ها پيش خدا صمّ، بكم و عُمي است كه «لا يعقل» باشد؛ پس منافق بدترين گروه جنبندگان است نزد خدا)

سوال...

جواب: نه همين نور ظاهري كه منافق دارد كه اسلام را اظهار مي‌كند و با حفظ اسلام و اظهار اسلام يك نوري است در مرحلهٴ ظاهر و طرفي مي‌بندد كه خون او و مال او محفوظ است و مانند آن و اگر بخواهد بيش از اين مقدار از اين اسلام استفاده كند خدا افشاگري مي‌كند، درونش را روشن مي‌كند.

سوال...

جواب: اينها از اسم حق مي‌خواهند باطل استفاده كنند، نه از حقيقت حق؛ چون منافق اسم حق را دارد، نه حقيقت حق را.

در سورهٴ «انفال» آيهٴ 22 و 23 مي‌فرمايد ﴿إنّ شرّ الدّوابّ عند الله الصّمّ البكم الّذين لا يعقلون﴾؛ بدترين جنبنده‌ها و بدترين انسانها نزد خدا آن انساني است كه حق را نشود، حق را نگويد و تعقّل نكند؛ پس هر كه حق را نشنود حق نگويد و اهل تعلّق حق نباشد بدترين جنبنده‌ است. منافق صمّ، بكم و عميي است كه «لايرجع» و «لا يعقل» پس بدترين جنبنده پيش خدا اين گروه‌اند و در بخشي از اين اوصاف، منافق با كافر شريك‌اند كه ﴿إنّ الله جامع المنافقين و الكافرين﴾[3] لذا در بعضي از احكام بين كفر و نفاق، اين مسائل مشترك است. در همين سورهٴ «انفال» آيهٴ بعد فرمود: ﴿و لو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم﴾[4]؛ اينها گرچه سميع نيستند، ولي اگر خدا خيري در اينها سراغ مي‌داشت اينها را اسماع مي‌كرد، به گوش اينها مي‌رساند. اگر هم به گوش اينها برساند باز اينها اعراض مي‌كنند: ﴿و لو أسمعهم لتولوّا و هم معرضون﴾[5]؛ روبرمي‌گردانند. اين ﴿و هم معرضون﴾ تأكيد ﴿تولّوا﴾ است، يعني برمي‌گردند در حال اعراض و اعتراض. يك چنين گروهي‌اند كه بر فرض هم آيات الهي را پشت‌سر گذاشتند؛ لذا ﴿فهم لا يرجعون﴾ پس منافق صمّ، بكم و عميي است كه «لا يرجع» و «لا يعقل» و هر كسي كه صمّ، بكم و عمي بود كه «لا يرجع» و «لا يعقل» شرّالدواب است؛ پس منافق شرّالدواب است.

 

ـ مطابق با اعمال بودن جزاي قيامت

و از اينكه جزاي قيامت مطابق با اعمال است، بلكه همان اعمال است كه به صورت جزا ظهور مي‌كند؛ لذا خداي سبحن اصل جزا را در سورهٴ «نبأ» يعني سوره «عم يتسائلون» اين‌چنين فرمود؛ آيهٴ 26 «سورهٴ نبأ» ﴿لا يذوقون فيها برداً و لا شراباً إلّا حميماً و غسّاقاً ٭ جزاة وفاقاً﴾[6] يعني جزا، وفق عمل است. اين طور نيست كه در طرف كيفر بيش از عمل باشد؛ البّته در طرف پاداش به حسنه بيش از عمل هست. عدّه‌اي «يوفون أجورهم» و بعد از آن ايفاي اجر هم «يرزقون بغير حساب» يعني به قدري خداي سبحان به صابرين و مانند آن اعطا مي‌كند كه به حساب درنمي‌آيد.

 

ـ افزونتر بودن پاداش نيكوكاران در كار نيك

در مسئلهٴ جزا و پاداش لازم نيست موافق باعمل باشد، بيشتر از او نيست و بيشتر از او هست؛ چون ﴿من جاء بالحسنة قد خير منها﴾[7] اين يك امر و از آن بالاتر: ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[8] اين دو امر و از آن بالاتر: ﴿مثل الّذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبّةٍ أنبتت سبع سنابل في كلّ سنبلةٍ مائةُ حبّةٍ و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسعٌ عليم﴾[9] كه اين كريمه حدّي براي عمل خير قائل نشد. اول فرمود: مثل كسي است كه بذرافشاني كند و با يك حبّه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه صد حبّه ببندد كه يكي مي‌شود هفتصدتا،بعد فرمود: ﴿و الله يضاعف لمن يشاء﴾[10] خدا دوچندان مي‌كند. اگر ﴿يضاعف﴾ به معناي چندين برابر نباشد، به همان معناي متعارف؛ يعني «ضعف» و دوبرابر باشد: ﴿يضاعف لمن يشاء﴾؛ يعني يكي را 1400 برابر پاداش مي‌دهد؛ نه‌تنها يكي را هفتصد برابر. بعد در ذيلش هم فرمود: ﴿و الله واسعٌ﴾[11]، سخن از 1400 تا نيست؛ به قدري خداي سبحان اعطا مي‌كند كه به حساب درنمي‌آيد و كنارش هم فرمود: ﴿عليم﴾[12]؛ مي‌داند كه به چه كسي بدهد، تا خلوص چه باشد و عمل چه باشد.

 

ـ پاداش بياندازهٴ خداوند براي حسنات

در برابر حسنات پاداش را خداي سبحان مضاعف مي‌كند، گاهي هم به قدري جزا مي‌دهد كه به حساب درنمي‌آيد. اينكه فرمود: ﴿بغير حساب﴾[13]؛ نه يعني بي‌حساب؛ چون چيزي در نظام هستي، چه در دنيا، چه در برزخ، چه در قيامت كبرا. بي‌حساب نيست؛ چون ﴿كلّ شيء عنده بمقدارٍ﴾[14]. اينكه فرمود: ﴿بغير حساب﴾[15] يعني به حساب درنمي‌آيد و موازي عمل نيست؛ چندين برابر عمل است و به حساب هم درنمي‌آيد،

 

ـ كيفر سنگين منافقان

ولي دربارهٴ كيفر و سيئات فرمود: ﴿جزاءً وفاقاً﴾[16]؛ ما بيش از آن عمل سيئه كيفر نمي‌دهيم، ولي به مقدار او كيفر مي‌دهيم، اين جزا وِفق آن سيئّه است: ﴿جزاءً وفاقاً﴾ چون در حقيقت خودِ همان سيئه است كه به اين صورت جزا ظهور مي‌كند. خُب، اگر جزا وفاق سيّئه هست و جنبنده‌اي بدتر از منافق نيست؛ پس عذابي هم بدتر از عذاب منافق نخواهد بود [و] سخت‌ترين عذاب از آنِ منافقين است؛ لذا فرمود: ﴿إنّ المنافقين في الدّرك الأسفل من النّار﴾[17]

سوال...

جواب: آن نه به اين معناست كه جزا بدتر از اوست؛ مثلاً اينها ده تا كار دارند، ده تا گناه دارند، ما آنها را به آن شديدترين گناهشان مي‌گيريم: ﴿أسوأ الّذي عملوا﴾[18] نظير آنكه دربارهٴ «صابرين» و مانند آن فرمود: ﴿أحسن ما عملوا﴾[19]؛ يعني اعمالي كه دارند، مثلاً ده تا عمل كه دارند ما اينها را به آن بهترين عملشان پاداش مي‌دهيم. اگر جزا وفاق عمل هست و منافق بدترين جنبنده است، جاي او هم در جهنّم بدترين جا خواهد بود.

 

ـ خلود كافران و منافقان در اتش

سوال...

جواب: آن از نظر زمان و از نظر عمل و حركتهاي خارجي كار او زمان و مكان‌بردار است، ولي آن كفر و آن نفاق كه يك ملكهٴ نفساني است و روح هم يك امر مجّرد است (منزّه از زمان، مكان و تاريخ است) انسان وقتي روحش را به كفر و نفاق مبتلا كرد به يك خطر ابدي مبتلا كرد، اين خطر ابدي با سوزش ابدي جزاي وفاق مي‌گيرد.

 

ـ ملكه كفر و نفاق، علت خلود

اگر يك مسلماني عمل صالح داشت، معصيت داشت، به همان مقدار معصيت عذاب مي‌شود بعد آزاد مي‌شود، امّا اگر كسي كفر ورزيد و گرفتار نفاق شد، اين كفر و نفاق يك ملكهٴ خالده است اين همان است كه در روايت امام [امام صادق] «عليه السلام» فرمود: سرّش آن است كه اين شخص اگر ابداً هم مي‌ماند معصيت مي‌كرد! [20] نه به آن معناست كه از باب «بر گناه نكرده خدا كيفر بدهد» نه. اين ملكهٴ كفر و ملكهٴ نفاق يك امر ابدي است [و] اين امر ابدي، سوزش ابدي را دربردارد؛ لذا حضرت (سلام الله عليه) در ان روايت كه مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) در رسائل نقل كرده است فرمود: اين شخص كافر ابداً هم مي‌ماند معصيت مي‌كرد؛ نه اينكه حالا چون ابداً نماند و معصيت نكرد به عذاب ابدي مبتلاست تا گفته بشود كه انسان اعمال بدي را كه مرتكب نشد [پس] نبايد كيفر ببيند. اين به خاطر همين ملكهٴ كفر (اين اعتقاد راسخ كفر) كه اين اعتقاد، نظير غيبت و دروغ و تهمت نيست كه يك امر زماني باشد، اين اعتقاد يك پديده‌اي است در جان. جان مجرّد است، اين اعتقاد مجرّد است، مي‌شود امر ابدي. اين امر ابدي براي ابد مي‌سوزد.

سوال...

جواب: عقيده، اخلاق و عمل هر سه جزء شئون ايمان‌اند. انسان موظّف است از نظر عقيده و از نظر اخلاق و از نظر عمل برابر دين كار كند. كافر و منافق در هر سه بخش عليه اين دستورات ديني كار كرده‌اند.

سوال....

جواب: آن مقداري كه اثر عملشان هست از باب «من سنّ سنّة سيّئة»[21] آن يك مقدار محدودي دارد مثلاً ده قرن، بيست قرن، بالاخره اين اوضاع كه برچيده شد اثر كار اينها هم برچيده مي‌شود، ولي اين با ابديّت و خلود ساگار نيست.

 

ـ چگونگي موافقت عمل منافقان با جزا

سوال....

جواب: براي آن است كه اينها يك تكليف ديگري دارند؛ چون درباهٴ همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين آمده است كه فرمود: ﴿يا نساء النّبيّ لستن كأحدٍ من النّساء﴾[22] اين را در سورهٴ «احزاب» فرمود: چون انسان هم موظّف است كه شخصيت حقيقي خود را حفظ كند، هم مسئول است كه شخصيت حقوقي خود را حفظ كند. اگر يك كسي بيت وحي و نبوّت ارتباط داشت دو وظيفه دارد: هم وظيفه دارد كه احكام ظاهري را محترم بشمارد، هم مسئول است آن شخصيّت حقوقي كه بيت وحي است او را حفظ كند. اگر گناهكرد به اين دو مسئوليت آسيب رساند؛ لذا كيفر او هم دو برابر است؛ چون در سورهٴ «احزاب» به همسران حضرت خطاب فرمود: ﴿يا نساء النّبيّ لستنّ كأحدٍ من النّساء إنّ اتّقيتنّ﴾[23] آنگاه فرمود: هر كس از شما اين دو قسمت را رعايت كند در قسمت حسنه، پاداش او دو برابر است و اگر كسي ان دو قسمت را در بخش سيّئه رعايت نكند كيفر او هم دوبرابر است. باز پس جزا وفاقعمل شد. از اين جهت كه جزا وفاق عمل است و جنبنده‌اي بدتر از منافق نيست كيفر او هم در جهنّم شديدترين كيفرهاست؛ لذا در سورهٴ «نساء» آيه 145 فرمود: ﴿إنّ المنافقين في الدّرك الأسفل من النّار﴾

 

ـ همساني سران كفر با منافقان در كيفر سنگين الهي

البّته آنها كه أئّمة كفرند و سران كفرند كه با اين منافقين در عصيان هم‌درجه‌اند، اينها ممكن است ﴿في الدّرك الأسفل من النّار﴾ به‌سر‌ببرند: ﴿إنّ المنافقين في الدّرك الأسفل من النّار و لن تجد لهم نصيراً﴾؛ احدي هم اينها را ياري نمي‌كند؛ چون اينها صريحاً در برابر وحي گفته‌اند كه گوش ما شنواست، ما گوش به اين حرف تو نمي‌دهيم. در سورهٴ «فصلت» وقتي منطق كفّار را ذكر مي‌كند كه منافقين در اين منطق از نظر باطن با كافر شريك‌اند، اين‌چنين مي‌فرمايد؛ آيهٴ پنج سورهٴ فصلت ﴿و قالوا قلوبنا في أكنةٍ ممّا تدعونا إليه و في آذاننا و قرٌ و من بيننا و بينك حجابٌ فاعمل إنّنا عاملون﴾؛ به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌گفتند: گوش ما بدهكار حرفت نيست، گوش ما سنگين است، اين حرفهاي تو را نمي‌شنود و بين ما و تو حجاب است، هر كاري كه مي‌كني بكن، ما هم تصميمهايمان را گرفتيم. كسي كه به طبيبش اين‌چنين سخن مي‌گويد او هرگز درمان نمي‌شود. در همين سورهٴ «فصلت» آيهٴ 44 اين است [كه] فرمود: ما اين قرآن را براي هدايت فرستاديم: ﴿هو للّذين آمنوا هديً و شفاء﴾ امّا ﴿و الّذين لا يؤمنون في آذانهم و قرٌ و هو عليهم عميً أولئك ينادون من مكانٍ بعيد﴾ با اينكه خداي سبحان نسبت به همه نزديك است اينها از خدا دورند، اينها خيلي دورند و از دور به اينها مي‌گويند برويد جهنّم، امّا مؤمنين و اولياي الهي نزديك‌اند، اينها را از نزديك دعوت به بهشت مي‌كنند.

 

ـ دور بودن كافران و منافقان از خداي سبحان

اينكه اينها از خدا دورند، نه به اين معناست كه خدا هم از اينها دور است؛ چون قُرب و بُعد اگر مكاني باشد يك اضافهٴ همسان است؛ يعني اگر آن ستون اين مسجد از اين ستون (مثلاً پنج متر) فاصله دارد اين ستون هم از آن ستون (پنج متر) فاصله دارد و اگر امروز از سال گذشته در همين روز به اندازهٴ يك سال فاصله دارد و سال گذشته هم از امروز به همين يك سال فاصله دارد، فاصله‌هاي زماني، فاصله‌هاي مكاني اين‌گونه از فواصل طرفَيني است؛ يعني اگر «الف» از «باء» دور بود «باء» هم از «الف» دور است به همان نسبت، امّا در قرب و بُعد معنوي اين‌چنين نيست؛ ممكن است «الف» از «باء» دور باشد و «باء» به «الف» نزديك باشد. كافر از خدا خيلي دور است، امّا خداي سبحان به كافر نزديك است: ﴿و نحن أقرب إليه منكم و لكن لا تبصرون﴾[24] يا ﴿و نحن أقرب إليه من حبل الوريد﴾[25] براي همه است؛ گرچه رحمت خدا از اينها دور است و امّا علم خدا، قدرت خدا و احاطهٴ وجودي خداي سبحان به اينها نزديك است، اينها از خدا دورند؛ نه خدا از اينها دور باشد.

 

ـ حجاب بودن كافر و منافق در براي خداوند سبحان

و حجابي هم كه اينها ميهگويند: ﴿و من بيننا و بينك حجاب﴾[26] خود اينها هستند؛ چون در روايات، چه مرحوم كليني، چه مرحوم ابن‌بابويه (رضوان الله عليهما)هم در توحيد، هم در كافي آمده است كه خداي سبحان كه انسانها را آفريد بين خدا و انسان هيچ حجابي نيست، مگر خود انسان: «ليس بينه سبحانه و تعالي و بين خلقه حجاب غير خلقه»[27]. اين‌چنين نيست كه بين زيد و خدا يك حجاب ديگري باشد، بين زيد و خدا همين زيد فاصله است. زيد مادامي كه خود را مي‌بيند خدابين نخواهد بود و اگر خود را نديد، آنگاه است كه مي‌تواند معرفت حق را درك كند. منافق كه خود را مي‌بيند هرگز نمي‌تواند خداي سبحان را ببيند! اينها نه‌تنها در دنيا خدا را نمي‌بينند در آخرت هم به جمال حق نايل نمي‌شوند: ﴿كلّا إنّهم عن ربّهم يومئذٍ لمحجوبون﴾[28]. ديگران در آخرت به فيض لقاي حق مي‌رسند، اينها در عين حال كه به عذاب خدا رسيدند به خدا مي‌گويند: ﴿ربنّا ابصرنا و سمعنا﴾[29]؛ يعني ما عذاب را ديديم، ما را برگردان كه راه سعادت را طي كنيم، خداي سبحان دربارهٴ همين گروهي كه مي‌گويند: ﴿أبصرنا﴾ مي‌فرمايد: ﴿كلّا إنّهم عن ربّهم يومئذٍ لمحجوبون﴾[30] اينها محجوب‌اند. اينها خدا را نمي‌بينند، خدا هم به اينها نظر تشريفي ندارد: ﴿لا يكلّمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامه﴾[31] آن نظر تشريفي را خدا ندارد، اين نظر تشرّفي را هم اينها ندارند. نه خدا نگاه تشريفي دارد كه اينها فيضي ببرند، نه اينها توفيق شرفيابي لقاي حق نصيبشان مي‌شود كه از ديدار لذّت ببرند: ﴿كلّا إنّهم عن ربّهم يومئذٍ لمحجوبون﴾[32] اين هم براساس اصل حجابي است كه در دنيا داشتند؛

 

ـ سر عدم برگشت كافران و منافقان به فطرت اصيل خود

بنابراين اگر در اين كريمه فرمود «اينها برنمي‌گردند» دليلش را هم در موارد ديگر ذكر كرد كه فرمود: اينها خودشان مي‌گويند «گوش ما بدهكار وحي نيست» مي‌گويند: ﴿و في اذاننا و قرٌ﴾[33] و مي‌گويند «بين ما و بين تو كه رهبر وحيي حجاب است و به رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» مي‌گويند كه ﴿فاعمل إنّنا عاملون﴾[34] از موضع تهديد هم سخن مي‌گويند؛ لذا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿و لو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم و لو أسمعهم لتولّوا و هم معرضون﴾[35]؛ فرمود: بوي خير از اينها استشمام نمي‌شود، اگر هم ما اسماع كنيم و حرف را به گوش اينها برسانيم، باز با بي‌اعتنايي برخورد مي‌كنند. اين است كه ﴿فهم لا يرجعون﴾ ديگر برنمي‌گردند. به سوء اختيار خود هم برنمي‌گردند.

 

ـ ارتباط منطقيبين در مثال آيه

امّا مثال دوّم، فرمود: ﴿أو كصيّب من السّماء فيه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾ اين ﴿أو﴾ كه مثال دو م است، به صورت يك «منفصله مانعة الخلو» درآمده است؛ يعني مي‌شود جريان نفاق را با مثال اول تبيين كرد، مي‌شود جريان نفاق را با مثال دوّم بيان كرد؛ مانعة الجمع نيست و هر لطيفه‌اي كه مخصوص به مثال اول هست، مي‌شود حفظ كرد و هر لطيفه‌اي هم كه مخصوص به مثال دوم است، مي‌شود حفظ كرد.

 

  ـ آب و آتش در مثلهاي قرآني

﴿أو كصيب من السماء فيه ظلمات و رعدٌ و برق﴾ معمولاً خداي سبحان گاهي به آب و گاهي به آتش مثال مي‌زند. در همان سوره «رعد» ملاحظه فرموديد كه فرمود: ﴿أنزل من السماء ماءً فسالت أوديةٍ بقدرها فاحتمل السّيل زبداً رابياً﴾[36] بعد فرمود: ﴿و مما يوقدون عليه في النّار ابتغاء حليةٍ أو متاعٍ زبدٌ مثلهُ﴾[37] آنجا هم به يك مثال آب، به يك مثال آتش مثال زده است.

 

ـ زندگي پرهراس منافقان

در اينجا كه به مثال آتش مثال زده است، حالا به مثال آب و باران مثال مي‌زند، مي‌فرمايد: ﴿أو كصيب من السماء﴾؛ يعني جريان منافقين كه در راه مانده‌اند و به مقصد نرسيده‌اند و متحيرّند، مثل كساني است كه در بين راه گرفتار بارش باران شديد شده‌اند. «صيّب» يعني آن باراني كه مي‌ريزد و از بالا قطرات تندش به زمين مي‌بارد: ﴿فيه ظلمات﴾ گاهي باران آميخته با ابرهاي غليظ هست، گاهي نيست. گاهي با ظلمات همراه است، گاهي نيست، ولي مَثَل منافقين مَثَل افرادي است كه در بين راه گرفتار باراني شدند كه با ظلمات همراه است: ﴿فيه ظلمات﴾ حالا يا در آن «صيّب» و بارانِ ريخته ظلمات است يا در آن «سماء» ظلمات است، يعني فضا. ﴿و رعدٌ و برقٌ﴾ اين برخورد ابرها خروشي ايجاد مي‌كند (به نام رعد) و نوري توليد مي‌كند به نام برق.

 

ـ سفاهت منافقان در چهرهٴ مثل

﴿يجعلون أصابعهم في آذانهم﴾ اين افرادي كه در بين راه گرفتار بارش باران اين‌چنين شده‌اند انگشتها را در گوش مي‌برند كه به جاي اينكه انامل را و سَر انگشت را در گوش فرو كنند خود انگشت را فرو مي‌كنند: ﴿يجعلون أصابعهم﴾ نه‌تنها «أناملهم» نه‌تنها سرانگشتها، بلكه خود انگشت را: ﴿يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصّواعق﴾ از اين صاعقه‌هايي كه مي‌آيد هراسناك‌اند، آنچه از بالا مي‌آيد و آسيبي به همراه دارد آن صاعقه است. چرا اين انگشتها را به گوش مي‌برند كه مبادا اين صداها را بشنوند: ﴿حذر الموت﴾ براي پرهيز از مرگ، براي اينكه نميرند، براي اينكه اين خروش اينها را مدهوش نكند. منافق اين‌چنين است: ﴿و الله محيط بالكافرين﴾

آنگاه فرمود: ﴿يكاد البرق يخطف أبصارهم﴾[38] اين تتّمه مَثَل است

 

ـ تبيين مثل دوم قرآني دربارهٴ منافقان

﴿كلّما أضاء لهم مشوا فيه و إذا أظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علي كلّ شيءٍ قدير﴾[39] كه اين مجموعه مَثَل دوّم است. فرمود: اين گروهي كه باران زده‌اند و در بين راه گرفتار ظلمات و رعد و برف‌اند و انگشتها را از ترس مرگ و از ترس اصابه صاعقه در گوشها فرو مي‌برند به قدري [اين] برق شديد است كه ممكن است (نزديك است) نور چشم اينها را اختطاف كند و بُربايد: ﴿يكاد البرق يخطف أبصارهم﴾[40] كه ممكن است «بَصَر» اينها (نور چشم اينها) در اثر آسيب برق از بين برود. اين گروه در بياباني كه با اين شرايط روبه‌رو شده‌اند هر وقت يك لحظه برقي مي‌جهد اينها جلوي پا را مي‌بينند دو قدم مي‌روند، همين كه برقها تمام شد (خاموش شد) اينها مي‌ايستند: ﴿كلّما أضاء لهم مشوا فيه﴾[41] هر وقت اين برق و اين فضا براي اينها روشن شد و نوري به اينها داد، اينها دو قدم مي‌روند، يك چند قدمي مشي مي‌كنند: ﴿و إذا أظلم عليهم﴾[42] اگر اين هوا مُظلم شد عليه اينها (از بالا اينها را فرو گرفت، فرو برد در ظلمت) ﴿قاموا﴾؛ مي‌ايستند، متوقّف‌اند، آنگاه فرمود: ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علي كلّ شيءٍ قديرٌ﴾[43]

 

ـ تطبيق مثال آيه با ممثل

تطبيق كوتاه اين مثال با مُمثل آن است كه منافق يك اسلام صوري و ظاهري را اظهار كرده است، اين مثل قطرات باران است كه زمينهٴ حيات است، امّا چون در درونش كفر است، اين اسلام صوري كه بر زبان جاري كرد با ان ظلماتي كه در درون نهاد (به نام كفر و نفاق) همراه است و آن ظلمتهاي نفاق خروشي دارد كه او را به وحشت وادار مي‌كند، اوست كه مي‌ترسد و اگر اوضاع آرام بود و آن ظلمتهاي نفاق خروشي دارد كه او را به وحشت وادار مي‌كند، اوست كه مي‌ترسد و اگر اوضاع آرام بود با همان اسلام ظاهري در جمع مسلمين چندقدم جلو مي‌رود و استفاده مي‌كند، وقتي درونش آشكار شد و راز نهاني‌اش افشا شد مي‌ايستد، نمي‌تواند دست به كاري بزند. اين گوشه‌اي از سيره نفاق و تلخي اين پديدهٴ كفرآلود دروني اينهاست كه ﴿كلّما أضاء لهم مشوا فيه و إذا أظلم عليهم قاموا﴾[44]؛ از فرصت سعي مي‌كنند استفاده بكنند و از اين لحظاتي كه اسلام را اظهار مي‌كنند و كسي از كفر دروني اينها مستحضر نيست بهره‌ مي‌برند، همين كه كفر دروني اينها روشن شد مي‌ايستند. در بعضي از تعبيرات قرآن كريم اين است كه اگر اينها يك سوراخي هم پيدا بكنند سعي مي‌كنند در آن سوراخ بخزند. اين دربارهٴ كفّار هم آمده است كه ممكن است آن آيه به عنوان شاهد ذكر بشود، آنگاه فرمود: اگر خدا مي‌خواست نور اينها را از اوّل مي‌گرفت، اينها را به عنوان امتحان چند روزي مهلت داد تا روشن بشود كه درون اينها چه خواهد بود. توضيحش براي بعد ان‌شا‌ء‌الله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سوره بقره، آيه 16.

[2]  ـ سوره نحل، آيه 78.

[3]  ـ سوره نساء، آيه 140.

[4]  ـ سوره انفال، آيه 23.

[5]  ـ همان

[6]  ـ سوره نبأ، آيات 26 ـ 24.

[7]  ـ سوره نمل، آيه 89.

[8]  ـ سوره انعام، آيه 160.

[9]  ـ سوره بقره، آيه 261.

[10]  ـ همان

[11]  ـ همان

[12]  ـ همان

[13]  ـ سوره آل عمران، آيه 27.

[14]  ـ سوره رعد، آيه 8.

[15]   ـ سوره آل عمران، آيه 27.

[16]  ـ سوره نبأ، آيه 26.

[17]  ـ سوره نساء، آيه 145.

[18]  ـ سوره زمر، آيه 35.

[19]  ـ سوره نور، آيه 38.

[20]  ـ كافي، ج 2، ص 85؛ انما خلد اهل النار في النار لأن نياتهم كانت في الدنيا ان لوخلدوا فيها ان يعصوا الله ابداً.

[21]  ـ الفصول المختار، ص 136.

[22]  ـ سوره احزاب، آيه 32.

[23]  ـ همان

[24]  ـ سوره واقعه، آيه 85.

[25]  ـ سوره ق، آيه 16.

[26]  ـ سوره فصلت، آيه 5.

[27]  ـ توحيد، ص 179.

[28]  ـ سوره مطففين، آيه 15.

[29]  ـ سوره سجده، آيه 12.

[30]  ـ سوره مطففين، آيه 15.

[31]  ـ سوره آل عمران، آيه 77.

[32]  ـ سوره مطففين، آيه 15.

[33]  ـ سوره فصلت، آيه 5.

[34]  ـ همان

[35]  ـ سوره انفال، آيه 23.

[36]  ـ سوره رعد، آيه 17.

[37]  ـ همان

[38]  ـ سوره بقره، آيه 20.

[39]  ـ همان

[40]  ـ سوره بقره، آيه 20.

[41]  ـ همان

[42]  ـ همان

[43]  ـ همان

[44]  ـ همان


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق