اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ (18)﴾
تبيين عدم بهرهمندي منافقان از قرآن به وسيله مَثَل
بعد از استدلال بر آن مدّعا كه چطور منافقين از قرآن استفاده نميكنند، اين مطلب را با تمثيل بيان كردهاند. چون تمثيل ميتواند معقول را محسوس كند، لذا مطلب را بيشتر در ذهن راسخ كند. فرمود مَثَل منافقين همانند كسي است كه آتشي را براي روشني روشن كرده است، همين كه نور آتش اطراف او را روشن كرد، خداي سبحان نور منافقين را كه به اعتماد اين آتش خواستند نور بگيرند از بين بُرد و آنها را در تاريكيهاي انباشته و ظلمتهاي متراكم رها كرد. اين گروه صُمّاند و بُكماند و عمي؛ يعني ناشنوايند، ناگويايند و نابينا و برنميگردند.
بيان دو ديدگاه تفسيري درباره مَثلهاي قرآني
در استفادهٴ از مَثَل بين مفسّران دو نظر هست: يكي اينكه اين مَثَلها در حدّ تشبيه، تمثيل و تقريب به ذهن است و يكي اينكه اين مَثَلها توصيف است و بيان وجودِ مثالي اينهاست. بيان ذلك اين است كه بعضيها اين الفاظ را بر همان تشبيه، مجاز و امثالذلك حمل ميكنند و ميگويند اينكه خداي سبحان بعضي را به حمار تشبيه كرد؛ نه يعني واقعاً حمارند، بلكه مثل حمارند [يعني] چيز نميفهمند (اين تشبيه است). نظر دوم اين است كه اين بيان واقعيّت است [و به عبارت ديگر] تمثيل يعني توصيف و در موطني كه حقيقت ظهور ميكند، اينها به آن حق ظاهر ميشوند و وضعشان در قيامت روشن خواهد شد، لذا در قيامت به صورت حيوان محشور ميشوند. اينچنين نيست كه اين تشبيه باشد [يا] تمثيل باشد، [بلكه] توصيف حقيقت است، بيان مرحلهٴ مثالي اينهاست [و] وجود مثال اينها را بيان ميكند و حقيقت اينها هم كه در قيامت ظهور ميكند به همين صورت خواهد بود، پس اين تشبيه نيست، اين توصيف حقيقت است.
انحصار مَثلهاي قرآن به تمثيل قصه به قصهاي ديگر
مَثَل راجع به كفّار و منافقين و امثال اينها گاهي مفرد به مفرد تشبيه ميشود؛ گاهي جمع به جمع تشبيه ميشود و گاهي جمع به مفرد تشبيه ميشود. در همهٴ اين اقسامِ گوناگوني كه قرآن ارائه داد، عمده تمثيلِ اوصاف منافقين يا كفّار است به اوصافي كه در مثال ذكر ميشود؛ يعني يك قصّه و جريان را به قصّه و جريان ديگر تشبيه ميكند. سخن از فرد يا جمع نيست تا انسان بحث كند كه چطور در اينجا «مَثَل» مفرد است و «ممثّل» جمع. فرمود: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً﴾؛ نفرمود «كمثل الّذين استوقدوا» يا «كمثل المستوقدين»؛ جمع را به جمع تشبيه نكرد، جمع را به مفرد تشبيه كرد. [جمع را به جمع تشبيه نكرد] تا انسان براي علاج اين چارهانديشي كند، بگويد اين ﴿الَّذِي﴾ به منزلهٴ «الّذين» است؛ نظير ﴿خُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾[1] كه در سوره «توبه» در جريان منافقين ذكر شده است كه آنجا «الّذي» همانند «الّذين» است. فرمود: ﴿وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾ كه اين «الّذي» جاي «الّذين» نشسته است و معناي «الّذين» را ميدهد، آن هم در جريان كفّار ذكر شده است. منظور آن است كه نيازي به اين تكلّف ادبي نيست. اگر تشبيه مفرد به مفرد است در بعضي از موارد؛ يا تشبيه جمع است به جمع در بعضي از موارد و يا تشبيه جمع به مفرد است در مورد ديگر، در همهٴ اين موارد يادشده، منظور تشبيه يك جريان است به جريان ديگر؛ به اصطلاح ادبي تشبيه قصّهاي است به قصّهٴ ديگر. در موارد گوناگون قرآن كريم كه مثل ميزند ملاحظه ميفرماييد اين تفنّن در تمثيل هست.
بيان حال رياكاران در قرآن در ضمن اشاره به تمثيل مفرد به مفرد
گاهي [تشبيه] مفرد به مفرد است، مِثل آنچه در سورهٴ «بقره» ذكر شده است؛ آيهٴ 264 سورهٴ «بقره» اين است [كه] فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَي كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾؛ فرمود كساني كه اهل ريايند، جريانشان اين است ـ اول از مفرد شروع ميكند، ميفرمايد ـ فرد مُرائي و رياكار، مَثَلش، مَثَل آن سنگ صاف است ـ «صفوان» يعني آن حجر اَمْلَس[2] ـ كه ﴿عَلَيْهِ تُرَابٌ﴾؛ مقداري خاك روي آن سنگ باشد، ﴿فَأَصَابَهُ وَابِلٌ﴾؛ باران درشتي به اين سنگ صافي كه مقداري خاك روي آن است اصابت كند. اگر اين سنگ، خُلَل و فُرَجي داشته باشد، با بارش باران مقداري از اين خاكها به صورت گِل در لابهلاي آن سنگ ميماند؛ ولي اگر سنگ «صفوان» باشد؛ يعني صاف باشد، بارش باران همان و شستوشو شدن همهٴ خاكها همان؛ چيزي روي اين سنگ نميماند.
فرمود: كار مرائي و رياكار، مثل آن سنگ صافي است كه مقداري خاك روي اوست و باران درشت هم باريد، آنگاه اين «صفوان» را به صورت «صَلْد» در آورد ـ «صلد» آن سنگ صافي است كه بيغبار است و چيزي روي آن نيست ـ فرمود: ﴿فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً﴾.
در اينجا مفردي را به مفرد تشبيه كرد؛ ولي براي اينكه به ما بفهماند قرآن براي كلّ انسانهاست [و] سخن از شخص نيست، در پايان فرمود: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ﴾[3]. اينجا معلوم ميشود سخن از همهٴ مُرائيها و رياكنندگان است؛ نه سخن از يك شخص معيّن. فرمود: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ﴾؛ افراد رياكار از عملشان هيچ بهره ندارند؛ مثل كسي كه مقداري خاك روي سنگ صاف گذاشت، باران شديد هم باريد و همهٴ اينها را شستوشو كرد و از بين بُرد، ديگر صاحب خاك هيچ بهرهاي از آن خاك قبلياش نميبرد. ذيل آيه هم استدلال كرد؛ فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾[4]. اينجا با اينكه از [تشبيه] مفرد به مفرد شروع شد، سر از جمع در آورد؛ يعني معلوم ميشود كلّ افرادي كه مبتلا به ريايند اينچنيناند.
بيان دو نمونه از تمثيل جمع به مفرد در قرآن
گاهي جمع به مفرد تشبيه ميشود؛ نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» آمده است. در سورهٴ «جمعه» جمع به مفرد تشبيه شد؛ فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾[5]؛ اهل كتابي كه كتاب بر اينها از طرف خداي سبحان متنزّل شد، اينها پذيرفتند ولي وفادار نبودند و [به آن] عمل نكردند؛ مثل حماري هستند كه از كتبي كه محمول آنهاست بهرهاي ندارند (اينجا جمع به مفرد تشبيه شد)؛ ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾.
يا در آيه بيستم سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسول الله (عليه آلاف التّحية و الثناء) است ميفرمايد وقتي جريان جنگ و نبرد مطرح ميشود، ﴿رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَي لَهُمْ﴾؛ فرمود وقتي جريان جنگ و اعزام به جبهه مطرح ميشود، آنها كه قلبشان مريض است و ضعيفالايماناند و مانند آن، به تو آن چنان نگاه ميكنند كه يك محتضر دارد نگاه ميكند؛ كه [اينجا نيز] جمع به مفرد تشبيه شد ﴿يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾؛ مانند يك محتضر به تو نگاه ميكنند؛ كه از اين طرف جمع است و از آن طرف مفرد. نفرمود «ينظرون إليك» نظر آن جمعيّتي كه از راه موت، «مغشيٌ عليهم» هستند، فرمود: «مغشي عليه من الموت» است كه جمع به مفرد تشبيه شد.
نمونهاي از تمثيل جمع به جمع در قرآن
گاهي هم جمع به جمع تشبيه ميشود؛ نظير آنچه در آيه پنجاه سورهٴ «مدّثر» آمده است؛ در سورهٴ «مدّثر» فرمود: ﴿فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ٭ كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾[6]؛ اينها كه از صحنه ميرمند مثل حمرياند كه از شير بِرَمَند (كه يك جمع به جمع تشبيه شده است). در سورهٴ «جمعه» جمع به مفرد تشبيه شده است: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[7]؛ امّا اينجا جمع به جمع تشبيه شد؛ فرمود: ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ﴾ ـ كه «حمر» جمع «حمار» است ـ ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾.
تمثيل قصه به قصهاي ديگر، شيوه حاكم بر مَثَلهاي قرآن
تعبير جمع به جمع براي آن نيست كه قصّه و جريان مطرح نيست يا تعبير مفرد به مفرد براي آن نيست كه ديگران در اين حكم سهيم نيستند يا تشبيه جمع به مفرد براي آن نيست كه در يك طرف مفرد دخيل است [بلكه] در همهٴ اين شواهد گوناگون تشبيهِ يك جريان است به جريان ديگر. اين همان تعبير ادبي است كه در كتابهاي ادبي ميگويند.
اين در حقيقت «تمثيل القصّة بالقصّه» است؛ نه تشبيه اشخاص به اشخاص. اينكه امروز رايج شد به عنوان «جريان»، در كتابهاي ادبي از آن به قصّه ياد ميشد، لذا در كتابهاي ادبي ميگفتند قصّه به قصّه تشبيه شد؛ امروز ميگويند جريان و خط فكري به جريان و خط فكري تشبيه شد. سخن از شخص نيست، لذا در همهٴ اين موارد قرآن كريم يك برداشت كلّي دارد.
تأكيد بر حقيقي بودن تمثيلهاي قرآني
نظر كساني كه در اين تمثيل برداشت تشبيهي دارند اين است كه كفّار و منافقين انساناند، واقعاً بينايند، شنوايند، گويايند؛ ولي چون حق را نميبينند، حق نميگويند و حق نميشنوند؛ مثل آن است كه نابينا، ناگويا و ناشنوايند (اين ميشود تشبيه)؛ امّا نظر ديگران آن است كه اين تشبيه نيست، اين يك توصيف حقيقت است [و] يك تبيين واقعيّت است. منافق مثل آدم كور نيست، واقعاً كور است؛ كافر مثل آدم كور نيست، حقيقتاً كور است و روزي كه حق ظاهر ميشود كوري اينها هم معلوم ميشود، [آنگاه] اينها ميگويند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[8]. اين تمثيل، تبيين حقيقت اينهاست؛ نه تشبيه ادبي باشد، بيان وجود مثالي اينهاست؛ نه صورت مثَل و قصّه باشد و [براي اين مطلب] آيهٴ سوره «حج» را هم شاهد ذكر ميكنند كه ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[9]؛ فرمود اگر ما گفتيم اينها كورند، منظور كوري ظاهري نيست، [بلكه منظور] كوري دل است و اينها چشمِ دلشان حقيقتاً كور است. نشانهاش اين است [كه در] قيامت كه روز ظهور حق است، كوري اينها آشكار ميشود.
عدم مشابهت تمثيل آيه هفده سورهٴ «بقره» با تمثيل آيهٴ سي سورهٴ «توبه»
ديگر نيازي به استشهاد به سوره «توبه» نيست كه انسان بگويد به شهادت آيهٴ سورهٴ «توبه» اين ﴿الَّذِي﴾ مفاد «الّذين» را در بر دارد.
در سورهٴ «توبه» بعد از اينكه فرمود: ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾، آنگاه فرمود: ﴿كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾؛ به منافقين ميفرمايد شما همانند متمكّنين قبل بوديد كه ﴿كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾[10]؛ كساني قبل از شما بودند [كه] متمكّنتر بودند، از امكانات مادّي، بيشتر برخوردار بودند، از قدرتهاي بيشتري برخوردار بودند [ولي] ما همهٴ آنها را خاك كرديم. اينچنين نيست كه شما در برابر دين بايستيد و بتوانيد به دين آسيب برسانيد. ﴿كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ﴾؛ آنها از خلاق و نصيبشان بهره گرفتند، شما هم ﴿فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ﴾؛ شما هم از نصيبها و بهرههاي دنياييتان بهرهمند بشويد، ﴿كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾[11]؛ شما هم خوض ميكنيد، فرو ميرويد در آن جرياني كه آنها فرو رفتهاند.
فرمود: ﴿وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾؛ نه «كالّذين خاضوا» كه اينجا «الّذي» كار «الّذين» را ميكند. خواستند بگويند به شهادت آيهٴ سورهٴ «توبه» اين ﴿الَّذِي﴾ كه در آيهٴ محل بحث در سورهٴ «بقره» است كه ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ﴾ ـ اين ﴿الَّذِي﴾ ـ كار «الّذين» را ميكند؛ [اما] نيازي به اين تكلّف نيست [زيرا] اگر كار «الّذين» را ميكرد بايد ميگفتيم «كالّذي استوقدوا»؛ ولي كار «الّذين» را نكرد و نشانهاش [هم] آن است كه باز فعل را مفرد آورد. در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿خُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾؛ امّا در اينجا فرمود: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ﴾؛ باز فعل را مفرد آورد.
اشارهاي ديگر به انحصار مَثلهاي قرآن به تمثيل جريان به جريان
پرسش:....
پاسخ: سخن از شخص و گروه نيست [بلكه] سخن از [تشبهي] جريان به جريان است؛ يعني جريان نفاق، مثل جريان كسي است كه در تاريكي يك مقدار آتش روشن كرده است، همين كه اين آتش مشتعل شد و مقداري اطرافش را روشن كرد، خداي سبحان اين نور را بُرد و همهٴ گرفتاران نفاق را در تاريكيها رها كرد.
پرسش:...
پاسخ: اين هم نظير همان آيهٴ سورهٴ «بقره» است؛ با اينكه صدر و ذيل همه مفرد بود، وقتي مَثَل تمام شد آنگاه فرمود خداي سبحان منافقين را (اين گروه را) به مقصد نميرساند. فرمود: ﴿مَثَلُهُ﴾؛ يعني مَثَل انسان رياكار، ﴿كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً﴾ آنگاه فرمود: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ﴾. با اينكه صدر و ذيل مفرد بود [ولي] در پايان فرمود: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾[12]، معلوم ميشود آنجا هم كه مفرد است سخن از شخص مطرح نيست، سخن از اصل جريان و اصل مسير فكري آنهاست.
بيان قرآن در پستتر بودن برخي انسانها از حيوانات
پرسش:...
پاسخ: خُب، اگر گفته شد: ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[13]، يك عدّه دلها حقيقتاً سنگ است. حقيقت اينها اين است؛ يعني دركي ندارند، در اين حدّ است؛ يعني قرآن كريم بعضي را در حدّ حيات حيواني ميداند [كه] ميفرمايد: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾[14] [و] بعضيها را [هم] ميفرمايد كه از حيوانات پستترند، زيرا در حيوانات يك سلسله عواطفي احياناً پيدا ميشود [ولي] آنها از حيوانات پستترند: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15]. اين ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ميافتد در حدّ گياه و از حدّ گياه هم پايينتر كه ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ كه ميشود در حدّ يك سنگ. اين حقيقت است، دركي ندارند. چون انساني است كه سنگ شده است آن عذابش را دارد؛ يعني آن حسِّ عذابچشي را دارد. آن درك انساني را كه بايد معرفت را درك كند، در آن جهت [محروم] است؛ وگرنه دركهاي ديگر را براي تألّم و درد دارد و اين حقيقت در قيامت ظهور ميكند.
ترجيح تعديه به حرف جرّ بر متعدّي كردن توسط افعال
بنابراين اگر منافق آتشي روشن كرده است كه خود از آن آتش نور بگيرد؛ نظير يك انسان گمشدهٴ در بيابان [است] كه اوّل آتشي روشن ميكند تا از كمك آتش نور بگيرد. هرگز نفاق نميتواند با اين آتش به مقصد برسد، چون خداي سبحان مهلت نميدهد و فوراً آن را خاموش ميكند، لذا فرمود: ﴿كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾. اين «باء» براي تعديه است. گاهي باب افعال براي تعديه است و گاهي حرف جرّ. گاهي گفته ميشود «أذهب» و گاهي گفته ميشود «ذهب به»؛ منتها «ذهب به» در اين قسمت آكَد است، براي اينكه نشانهٴ مباشرت را ميدهد؛ يعني اين نورِ اينها در قبضهٴ قدرت خداست. «أذهب الله نورَهم» شايد اين لطيفه را نفهماند كه ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾ ميفهماند. اين ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾؛ يعني نورشان در قبضهٴ قدرت خداست [و] هر وقت بخواهد خاموش ميكند. اگر ميفرمود «أذهب الله نورَهم»، اصل معنا تفهيم ميشد كه خدا نور اينها را از بين ميبرد؛ امّا اين لطيفه رعايت نميشد كه نور آنها در قبضهٴ خداست؛ ولي وقتي فرمود: ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾؛ يعني اين نورشان در قبضهٴ قدرت خداي سبحان است و هر وقت بخواهد خاموش ميكند و وقتي خاموش كرد، ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.
گمراهي و سرگرداني تبهكاران
همان معنايي كه در آيهٴ قبل فرمود: ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[16]، مشابه همان تعبير اينجا آمده است: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾. نه اينكه خدا اينها را در ظلمت گذاشته باشد، [بلكه] خدا آن نور ظاهري را گرفته است، ديگر آن نور را به اينها نميدهد و طبع اينها هم ظلمت است، [لذا] در ظلمت گرفتارند و در ظلمت فرو رفتهاند. اينها كه در ظلمتاند، تلاش و كوشش زياد دارند؛ ولي در دور خود ميگردند. انسان خودمحور هرگز به مقصد نميرسد. انساني كه گرفتار ظلماتي است كه ﴿بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[17]، هرگز به هدف نايل نميشود، لذا فرمود اينها تلاش ميكنند؛ امّا ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[18]؛ يا در تعبير ديگر فرمود: ﴿وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[19]. اينكه در ذيل آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾، همان معنا را تأييد ميكند كه در آيهٴ قبل فرمود كه فرمود: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ منتها ﴿يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ يعني اينها عامِهانه حركت ميكنند. «عامهانه» يعني نابينا؛ «عَمَه» آن كوريِ درون است.
بيان تحريم تكويني و تشريعي خداوند و تكويني بودن تحريم بنياسرائيل
انساني كه كور باطن است مرتّب حركت ميكند ولي نميداند كجا ميرود؛ نظير همان بنياسرائيلي كه از هدايت موساي كليم(سلام الله عليه) باز ماندند كه ﴿يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾[20]؛ فرمود اينها چهل سال سرگردان بودند. اين را در سورهٴ «مائده» فرمود كه اينها چهل سال سرگردان بودند و به مقصد نرسيدند؛ آيهٴ 26 سوره «مائده» اين است كه فرمود: ﴿فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾؛ فرمود نيل به آن مقصد براي اينها حرام است؛ يعني تكويناً حرام است نه تشريعاً. تشريعاً هر انساني موظّف است راه را طي كند [و] به مقصد برسد؛ امّا آن توفيق را خداي سبحان به انسانِ تبهكار نميدهد، لذا فرمود اينها چهل سال سرگردان بودند.
اين حرمت، حرمت تكويني است؛ نه تشريعي. تشريعاًً موظّفاند كه بروند ولي تكويناً توفيق پيدا نميكنند؛ نظير ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾[21]. در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود ما براي اينكه به وعده وفا كنيم [و] اين كودك را به مادر برسانيم، پذيرش پستان همهٴ اين دايهها را براي موساي كليم تحريم كرديم. اين ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾ يك تحريم تكويني است نه تحريم تشريعي؛ نه اينكه به موساي كليم گفتيم گرفتن پستان دايهها بر تو حرام است [بلكه] يعني به او اجازه نداديم. اگر به دريا اجازه نميدهيم كه اين موسي را غرق كند، به موساي كليم هم اجازه نميدهيم كه هر پستاني را بپذيرد، به او ميگوييم آن قدر ضجّه بزن، آن قدر ناله بزن كه اينها به ستوه بيايند تا به مادرت برسي: ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾؛ اين يك تحريم تكويني است. تحريم تكويني يعني خداي سبحان انسان را از آن كار محروم ميكند، آن كار را مقدور انسان قرار نميدهد و آن فيض و توفيق را به انسان نميدهد (اين ميشود حرمت تكويني). حرمت تشريعي همان نهي است. اينها تشريعاً مأمور بودند و تكويناً محروم بودند؛ مثل كافر و منافق كه تشريعاً مأمورند ولي تكويناً محروماند، حرمت تكويني دارند [يعني] آن توفيق از اينها گرفته شد. دربارهٴ بنياسراييل هم كه فرمود: ﴿فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾[22]؛ يعني تلاش و كوشش ميكنند ولي به مقصد نميرسند.
گمراهي معاويه در بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)
در آن نامه 28 كه از نامههاي نهجالبلاغه است، حضرت امير (سلام الله عليه) براي معاويه(عليه اللعنه) نوشت [و] فرمود: «إنّك لذهّاب في التّيه روّاغٌ عن القصد»؛ فرمود تو خيلي حركت ميكني؛ امّا بيراهه ميروي. ذهّابي، خيلي حركت ميكني؛ امّا در گمراهي، در تيه و در بيابان بيمقصد حركت ميكني، نميداني چه بكني: «انّك لذهّابٌ في التّيه روّاغٌ عن القصد»[23]. از آن صراط مستقيم و حدّ معتدل و سويّالصراط فاصله گرفتي، ميل به انحراف را ترجيح دادي [و] وقتي به بيابان بيمقصد و بيراه رسيدي حالا به سرعت ميروي [در حالي كه] نميداني كجا ميروي: «إنّك لذهّاب في التّيه روّاغٌ عن القصد».
ضلالت و سرگرداني كافران و منافقان
كافر و منافق اين طور نيست كه به زعم خودشان ايستا [متوقف] باشند، به زعم خود پويايند؛ ولي اين پويايي را قرآن كريم ايستايي [توقف] ميداند، زيرا انساني كه به دور خود بگردد [و] به بيراهه حركت كند به مقصد نميرسد؛ فرمود اينها هرگز به مقصد نميرسند. اين يك حرمت تكويني است. چهل سال هم بِدَوَند به مقصد نميرسند: ﴿يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾[24]. وقتي خداي سبحان نور را از انسان بگيرد كه انسان به مقصد نميرسد، لذا فرمود: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ ٭ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾.
نتيجه بحث
اين نتيجه تمثيل است [و] اگر ما مَثَل را به همان روش اول معنا كرديم؛ يعني [قائل شديم كه] منافقين مِثل آدم نابينا و ناشنوا و ناگويايند [و] اگر به روش دوم معنا كرديم؛ يعني حقيقتاً نابينايند، چون اين گوش كه حق نميشنود، اين گوش يك امر مادّي و عادي است، آن گوشِ دل است كه بايد حق بشنود، آن را هم كه ندارند.
پرسش:....
پاسخ: گاهي در اثر اهميّت تشبيه و شدّت مبالغه، ادات تشبيه حذف ميشود؛ مثل «زيدٌ اسدٌ»؛ يا «اسدٌ عليّ و في الحروب نعامة»[25]. اين حرف تشبيه گاهي براي شدّت مبالغه حذف ميشود، بنابراين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سوره توبه، آيه 69.
[2] ـ سنگ هموار؛ فرهنگ دهخدا.
[3] ـ سوره بقره، آيهٴ 246.
[4] ـ سوره بقره، آيهٴ 246.
[5] ـ سوره جمعه، آيه 5.
[6] ـ سوره مدثر، آيات 49 ـ 51.
[7] ـ سوره جمعه، آيه 5.
[8] ـ سوره طه، آيه 125.
[9] ـ سوره حج، آيه 46.
[10] ـ سوره توبه، آيات 68 ـ 69.
[11] ـ سوره توبه، آيه 69.
[12] ـ سوره بقره، آيه 264.
[13] ـ سوره بقره، آيه 74.
[14] ـ سوره اعراف، آيه 179.
[15] ـ سوره اعراف، آيهٴ 179.
[16] ـ سوره بقره، آيه 15.
[17] ـ سوره نور، آيه 40.
[18] ـ سوره بقره، آيه 15.
[19] ـ سوره انعام، آيه 110.
[20] ـ سوره مائده، آيه 26.
[21] ـ سوره قصص، آيه 12.
[22] ـ سوره مائده، آيه 26.
[23] ـ نهج البلاغه، نامه 28.
[24] ـ سوره مائده، آيه 26.
[25] . بلاغات النساء، ص173.