اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ (214)﴾
خلاصه بحث گذشته
بحث قبل از اين جهت كه مربوط به مسئله نبوت بود مقداري مبسوطاً بحث شد و چون در نبوت اعجاز لازم است و بحث اعجاز در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» مفصل بحث شد و عصمت لازم است و بحث عصمت هم مثل اصل نبوت يك بحث دامنهداري است، لذا به استثناي مسئله اعجاز و مسئله عصمت، رئوس مسائل نبوت عامه اينجا مطرح شد و مناسب است كساني كه توفيق نوشتن دارند رسالهاي كه يك مقدمه و چهار فصل داشته باشد در اين زمينه تهيه كنند. در مقدمه معناي نبوت، فرق نبوت با عناوين ديگر به طور اجمال ذكر بشود. آنگاه فصل اول برهان عقلي بر ضرورت نبوت است. فصل دوم برهان قرآني بر ضرورت نبوت است. فصل سوم برهان روايي بر ضرورت نبوت است. فصل چهارم برهان علم الاجتماع و جامعهشناسي كه مضامين اين چهار فصل در بيان سيدنا الاستاد مبسوطاً آمده است. چهار فصل جداي از هم هست در آن بحثهاي عقلي، تطورات اين براهين عقلي را هم در نظر داشته باشيد. آنچه را كه فارابي در آراي مدينه فاضله گفته است بعد چون كتابي و جزوهاي هم در همين زمينه دارد به نام آراء اهل المدينة الفاضله و بعد خلاصه آن برهان در پايان الهيات شفا آمده است و در شرح اشارات با چهار اصل و مقدمه ذكر شده است و مرحوم خواجه نقد لطيفي بر برهان ابن سينا دارد و جواب اين نقد و بعد در كلمات مرحوم صدرالمتألهين مخصوصاً در پايان مبدأ و معاد مسئله نبوت مطرح شد و از آن طرف در كتابهاي كلامي نظير لوامع فاضل مقداد و نوشتههاي مرحوم خواجه نظير تجريد اينها را هم در بحثهاي عقلي ملاحظه ميفرماييد تا روشن بشود كه طرز برهاني كه سيدنا الاستاد اقامه كرده است با براهيني كه از حكما و متكلمين پيشين رسيده است چقدر فرق دارد وارد.
فصل دوم كه شديد آياتي كه عقل را لازم ميداند و كافي نميداند اينها را هم دستهبندي ميكنيد تنظيم ميكنيد به خواست خدا. در فصل سوم هم به كتاب شريف كافي مراجعه ميفرماييد همان «باب الاضطرار الي الحجه» و هم به جوامع روايي ديگر مخصوصاً كتاب شريف بحار الانوار در باب علت اعزام انبيا و مرسلين كه نوع اين روايات را تا حدودي جمعآوري كردند. در فصل چهارم وقتي كه نبوت خوب تشريح شد ديگر اين شبهات جامعهشناسان كه نبوت يك نبوغ فكري است و وحي هم همان تفكر انبياست و دين هم محصول افكار انبياست اين بحث هم ابطال خواهد شد. بالأخره نعمتي كه به بزرگان در اختيار ما گذاشتند بايد كه حقشناسي كنيم. بعضي از مسائل نبوت ممكن است در ذيل آيات ديگر مطرح بشود، ولي اين براي خودش يك كتابي خواهد بود يك رساله مستدلي خواهد بود كه يك مقدمه علمي دارد و چهار فصل. آن گاه در خاتمه هم نتايج نبوت را اشاره خواهيم كرد. اما بحثي كه فعلاً مطرح است آن است كه كل اين مجموعه يادشده در سياق واحد است يعني بعد از جريان مسئله حج كه فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ﴾[1]
كيفيت وضع مردم جامعه
آنگاه وضع مردم جامعه را به دو قسم تقسيم كرد؛ فرمود بعضي تبهكارند و طغيانگر [و] بعضي نثار كنندهاند و ايثارگر و خداوند اينچنين نيست كه اگر كسي طغيان بكند و دست به خونريزي بزند فقط به جهنم وعده بدهد و مشكلات دنيايي را حل نكند، بلكه خداوند به مردم، رئوف و مهربان است. عدهاي را كه از جان گذشتهاند و اهل ايثار و نثارند آنها را برميانگيزاند كه جلوي طغيان طاغيان را بگيرد.
اتحاد بهترين رهآورد انبياء
خدا به مردم رئوف و مهربان است در همين سياق كه فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[2] تا به اين بخش ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[3] آنگاه ميفرمايد كه براي براندازي هر گونه ستم، چارهاي جز وحدت عمومي مسلمين نيست ﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً﴾[4] و آنچه مانع وحدت و اتحاد است همان دنياطلبي است آن را بازگو كرد فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾[5] به مناسبت اينكه آنچه در جامعه ضروري و لازم است اتحاد همهجانبه است و اين اتحاد از بهترين رهآورد انبياست و اين اختلاف از بدترين چيزهايي است كه انبيا با آنها مبارزه كردند آيه ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾[6] را مطرح فرمود با اينكه منافع رسالت فراوان است، ولي به مناسبت اين فصل از بحث مسئله اتحاد و حل اختلاف را بازگو كرد. گاهي ميفرمايد ما انبيا را اعزام ميكنيم ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ﴾[7] گاهي ميفرمايند ما انبيا را اعزام ميكنيم تا اختلافها را برطرف كنند. آنجا كه سخن از ظلم است ميفرمايد انبيا آمدند براي رفع ظلم اينجا كه سخن از اختلاف است ميفرمايد انبيا آمدند براي حل اختلاف اينها حصر هدف نيست كه انبيا فقط براي حل اختلاف يا فقط براي اقامه قسط و عدل آمدند اينچنين نيست.
نورانيت جامعه با قسط و عدل هدف انبياء الهي
هدف نهايي انبيا همان است كه در اول سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مشخص شد انبيا آمدند كه انسان را نوراني كنند كه ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ مردم كه نوراني شدند در اثر نورانيت جامعه قسط و عدل هم دارند اتحاد هم دارند و امثال ذلك. آنگاه در همين زمينه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ چون كتاب بر اساس عقل و هماهنگي عقل و وحي تنظيم شده است جلوي هر گونه گمان و پندار را ميگيرد. گاهي ميفرمايد كه گمان نكنيد كه بدون رنج و زحمتِ جنگ به بهشت ميرويد.[8] گاهي ميفرمايد گمان نكنيد آنها كه شهيد شدهاند مردند نه تنها درباره آنها مرگ اطلاق نكنيد [بلكه] درباره آنها پندار مرگ هم نداشته باشيد.[9] جلوي هر گونه پندار را ميگيرد بلكه انسان را به علم و عقل دعوت ميكند. ميفرمايد بهشت با پندار كسي توزيع نميشود. شما خيال كرديد كه بدون رنج و كوشش جنگ ميتوان بهشت رفت اينچنين نيست؛ ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ هنوز جريان و اوصاف و همانند تاريخ گذشتهها براي شما نيامده، شما هنوز جريان گذشتهها را تحمل نكرديد تا وارد بهشت بشويد. خب، جريان گذشتهها چيست كه اگر كسي آنها را تحمل نكرد به بهشت نميرود.
بيان معناي بأساء و ضراء
ميفرمايد جريان گذشتهها اين است كه ﴿مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ﴾ بأساء و شدائد، شدت ضرا آن ضرر و آسيب اينها نه تنها به گذشتهها نزديك شد بلكه تماس تنگاتنگ با اينها داشت، برخورد كرد نه اينكه به اينها نزديك شد نه اينكه ضرر و شدت به اينها نزديك شد، بلكه برخورد شد. يك وقت است يك جا بمبي ميافتد ولي آسيبي به كسي نميرسد اينجا نزديك است كه بأسا و ضرا به اين مردم برسد. يك وقت بمب ميآيد و ميرسد اينجا مساس بأسا و ضرا است. فرمود در گذشته اينچنين بود افرادي كه بأسا و ضرا به اينها برخورد كرد و تماس تنگاتنگ حاصل كرد و قدري اين بأس و ضرر فراوان بود كه اينها را متزلزل كرد ﴿وَزُلْزِلُوا﴾؛ لغزيدند، لرزيدند «زلّ» يعني لرزيد و لغزيد و اين تكرار حرف كه به باب فَعْلَلَ ميرود براي تكرار آن معناست «زلّ» غير از «زلزل» است «زلّ» يعني لغزيد و لرزيد، «زلزل» يعني مكرر لغزيد و مكرراً لرزيد، خاصيت باب فَعْلَلَ همين است. ﴿حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ آنقدر حوادث شديد است كه پيامبر و مؤمنان به آن پيامبر كه همراه او هستند ميگويند ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ حالا اين حرف را هم پيامبر دارد هم مؤمنان اطراف او، اما پيامبر به يك وضع ميگويد مؤمنان به وضع ديگر ميگويد كه آن هم بيان خواهد شد ﴿حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ در اين حال دو چيز نصيب امت الهي خواهد شد؛ يكي نصرت دنيايي كه فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾ [و] يكي هم بهشت، براي اينكه خدا فرمود كساني بهشت ميروند كه در بأسا و ضرا متحمل باشند و صابر، پس هم وعده بهشت را طبق مفهوم صدر بيان كرد و هم وعده پيروزي را طبق منطوق ذيل بيان كرد. اينكه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ﴾ يعني آيا پنداشتيد كه بدون آن آزمون سخت وارد بهشت ميشويد. مفهومش اين است كه اگر آزمون شديد جنگي پيش آمد متزلزل شديد مضطرب شديد ولي به غير خدا پناه نبرديد در حال شدت گفتيد ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ وارد بهشت خواهيد شد. در ذيل با منطوق وعده پيروزي داد در صدر با مفهوم وعده بهشت داد ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[10]، ﴿وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾[11] و مانند آن. خب، جلوي هر گونه گمان را ميگيرد. اين آيه، همانند آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است دلالت ميكند. آن آيات را هم ميخوانيم تا روشن بشود كه اين آيات در چه محيطي و در چه جوّي نازل شدهاند.
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مسئله ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ﴾ آمده است، هم درباره قتل انبيا آمد هم درباره دعوت به صبر ـ آيه صد و چهل و دوم سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾؛ فكر كرديد كه وارد بهشت ميشويد هنوز معلوم نيست كه چه كسي صابر است چه كسي مجاهد است چه كسي صابر نيست چه كسي مجاهد نيست، چون جنگي پيش نيامده است وقتي جبههاي نرفتيد تا روشن بشود كه مجاهد كيست و غير مجاهد كيست ﴿وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ المَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾[12]؛ فرمود شما قبل از آزمون مشتاق مرگ بوديد؛ خيال ميكرديد مردن كار آساني است بعد از جريان جنگ و امتحان تماشاچي صحنه هستيد فقط نگاه ميكنيد. آيهٴ شانزدهم سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ حالا همه اين آياتي كه قرائت ميشود بايد بررسي كنيم كه اينها در مدينه نازل شد و در چه موقعيتي هم نازل شد. در اين كريمه فرمود شما فكر كرديد كه خدا شما را همينطور رها ميكند بدون آزمون و امتحان هنوز معلوم نشد كه چه كسي مجاهد است چه كسي مجاهد نيست چه كسي فقط با خدا در ارتباط است چه كسي با غير خدا رابطه دارد. «وليجه» يعني دخيله، معلوم نيست كه چه كسي با بيگانه ارتباط دارد چه كسي با كشور كفر سري و سودايي دارد چه كسي كافران را با خودش با سر و سودا دعوت ميكند. هنوز روشن نشد كه وليجه و دخيله چيست.
سنت امتحان الهي
در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 126 اينچنين فرمود: ﴿أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾؛ فرمود ما سالي يك بار يا دو بار اينها را امتحان ميكنيم. اين امتحانهاي رسمي سالي يك يا دو بار انجام ميگيرد، اما امتحانهاي عادي هر روز است يعني در يك كلاس درس معلم هر روز دارد امتحان ميكند، چون از نحوه سؤال و جواب و از نحوه اشكال شاگردان ميفهمد كه اينها در چه حدي از فكرند، اما آن امتحان رسمي سالانه است يا سالي دو بار است مسئله امتحان را قرآن كريم مكرر طرح كرد. فرمود هر كاري كه انسان انجام ميدهد در معرض امتحان الهي است، اما امتحانات رسمي سالي يك يا دو بار است در مسئله جنگ و اعزام به جبهه در صدر اسلام به طور رسمي، سالي يك يا دو بار بود كه بايد اعزام ميشدند وگرنه آن جنگهاي جزئي كه در طي سال چند بار اتفاق ميافتاد، براي اينكه در طي اين ده سالي كه حضرت مدينه تشريف داشتند حدود هشتاد جنگ اعم از غزوه و سريه اتفاق افتاد، ولي آن شورش و بسيج عمومي و آن خطرهاي رسمي سالي يك يا دو بار هست فرمود: ﴿أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾؛ سالي يك بار ميگويند كه شما بايد برويد جبهه يا سالي دو بار ميگويند برويد جبهه، اين يك امتحان سالانه است ﴿ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾[13] وگرنه اصل امتحان در همه شرايط و شدائد هست.
در همان اول سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آمده است كه ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾؛ اينها فكر كردند كه همين كه بگويند ما مؤمنيم بدون آزمون كافي است؟ اينچنين نيست براي اينكه ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾[14]؛ ما افرادي كه قبل از اينها بودند آنها را آزموديم خب، شما را هم ميآزماييم يعني سنت الهي يكي است. بياني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه قاصعه دارد كه بين خدا و هيچ موجود امكاني، صلح و سازش و قرابت و مصالحه و هواده و امثال ذلك نيست[15]، با يك اصل كلي خدا با همه بندههايش رفتار ميكند چه با آسمانيها چه با زمينيها، در زمين هم چه با نسلهاي گذشته چه با نسل حاضر. اين آيه سورهٴ «عنكبوت» با اين آيهاي كه محل بحث است از سورهٴ مباركهٴ «بقره» تقريباً هم عناناند. در اين كريمه فرمود ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾؛ ما افرادي را قبل از شما آزموديم. پس اينچنين نيست كه شما بگوييد ما مؤمنيم به همين مقدار هم كافي باشد، تا امتحان الهي پيش نيايد مشكل حل نخواهد شد. اين اصل امتحان
پس اين آيات يا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است يا «آلعمران» است يا «توبه» است. قسمت مهم اين آيات، در مدينه نازل شد. در مدينه هم بهترين امكانات عبادي فراهم بود يعني اين گروه نماز پنج وقت را؛ ظهرين و مغربين و صبح را پشتسر كسي نماز ميخواندند كه احدي به عظمت او امامت نكرد. هيچ پيشنمازي مثل رسول اكرم نبود و در مسجدي هم نماز جماعت برگزار ميكردند كه بعد از مسجدالحرام هيچ مسجدي علي وجه الارض به عظمت آن نيست. خب، در اين زمينه خدا ميفرمايد كه داشتن پيشنمازي مثل پيامبر نماز پنج وقت را پشت سر اين پيامبر خواندن پاي منبر اين پيامبر نشستن دست اين پيامبر را بوسيدن و مصافحه كردن، همه اينها لازم است ولي كافي نيست. شما بايد امتحان بشويد ببينيم كدام اهل جنگيد كدام اهل جنگ نيستيد. اين آيات كه در مكه نازل نشد به همين مردم مدني ميگويد ميفرمايد كه همينطور كه شما بگوييد «آمنّا» كافي است؟ در اين جو بود و در اين صحنه تاريخي اين آيات نازل شد. فرمود مبادا مغرور بشويد بگوييد ما پشتسر كسي نماز ميخوانيم كه احدي به عظمت او در امامت نيست. نماز پنج وقت را به جماعت در پشتسر او ميخوانيد اينها كافي نيست، براي اينكه آن بيگانه اگر بيايد اصل دين را از بين ميبرد و شما بايد دين را حفظ كنيد. ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ معلوم ميشود در آن جوّي كه مسئله عبادي تأمين بود مسئله موعظه و ارشاد تأمين بود، در آن جو اين آيات نازل شد كه فرمود بيگانه وقتي حمله ميكند شما نميتوانيد به همين مظاهر عبادي اكتفا بكنيد.
تحمل كردن شدائد و مصائب براي خدا شرط ورود به بهشت
آنگاه خطر را هم ذكر فرمود و فرمود كه خطر خيلي مهم است و مخصوص شما هم نيست، اين نسلهاي قبلي هم همين را داشتند اصلاً برنامه بر اين است تا كسي فشار نبيند بهشت نرود، منتها در مكه كه بوديد يك فشاري بود محاصره اقتصادي بود در آن شعب ابيطالب بود سنگ خوردن بود و مانند آن. مدينه كه هستند سخن از شمشير است تا فشار را تحمل نكنيد و در حال فشار به احدي پناهنده نشويد غير از خدا كافي براي بهشت رفتن نيست ﴿وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ اين ناظر به آن است كه شما تنها كسي نيستيد كه حالا جنگ ميكنيد و منتظر بهشتيد قبل از شما خيليها بودند كه جنگ كردند مقاومت كردند بهشت ميروند و اين جريان هم سابقه دارد، بايد همانند گذشته رفتار بكنيد خود اين كار تشويق ميكند تأييد ميكند كه انسان اگر بخواهد بهشت برود همانند ديگران بايد اهل تلاش و كوشش باشد، يك كار تازه و بيسابقهاي نيست خلاصه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ﴾ يعني جريان كساني كه ﴿خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ خب، جريانشان چه چيزي بود؟ جريانشان اين است كه ﴿مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ﴾ «بأس» يعني شدت ﴿وَالضَّرَّاءِ﴾ يعني ضرر.
فرق ضر و بأس
فرق ضرر و بأس آن است كه بأس از بيرون است و ضرر از درون، مال را ميگيرند امنيت را ميگيرند جاه را ميگيرند آبرو در خطر است و مانند آن. اينها بأسا است اما تير به بدن ميآيد ميشود ضرا در بعضي از آيات قرآن كريم وقتي خداي سبحان صابران در بأسا و ضرا را ميستايد ميفرمايد اينها كساني هستند كه ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي البَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ البَأْسِ﴾[16] اين ﴿حِينَ البَأْس﴾ براي آن خط مقدم آتش است، آنهايي كه در جبههاند در بأسا هستند اما ﴿حِينَ البَأْسِ﴾ براي آن خط مقدم آتش است، لذا براي عظمت اين نكته خدا فرمود: ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي البَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ البَأْسِ﴾ در حين آمدن تير بگويد الله. فرمود اينها در آن حين كه مضطرباند متزلزلاند از نظر روح، مطمئناند؛ ميلغزند ميلرزند اما روحشان نميلرزد.
تبيين بقاء تلاوت قرآن
پرسش ...
پاسخ: جوابش اين است قرآن «حيٌ لايموت»[17]؛ هر روز دارد هدايت ميكند «يجري كما يجري الشمس والقمر»[18] قرآن كه تلاوتش براي ما نمانده اولاً، اين آيه جريان گذشتهها را ذكر ميكند ميفرمايد كه گذشته اينطور بودند الآن هم همينطور است و هر وقتي كه دين در خطر است وگرنه خود رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) طبق آيه ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[19] رحلت خواهد كرد، آنگاه خدا به ما فرمود بالأخره پيامبر فردي است از نظر معنوي و وحي از فرشتهها بالاتر است، احدي مثل او نيست اما از نظر جسم و بدن شريف بالأخره ميميرد؛ ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ﴾[20] حالا بر فرض حضرت شهيد شد يا مُرد شما بايد برگرديد يا بايد مثل زمان حضرت مستقيم باشيد، در اين كريمه فرمود: ﴿مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا﴾ به قدري حادثه دردناك است كه اينها مضطرباند. خب، انساني كه مضطرب است چهرهاش زرد ميشود زبانش ميگيرد بدنش ميلرزد اما قلبش آرام است. فرمود همه اين زلزلهها و اضطرابها براي بدن اينهاست وگرنه جان اينها آرام است اينها چون داراي نفس مطمئنهاند در همين حال هم ميگويند خدايا ياريات كجا رفت؛ ﴿حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ اين همان است كه ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[21].
مفهوم استرطاء و استدعاء
اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ استبطاء نيست استدعا است، دعاست و اگر نسبت به ديگران استبطاء باشد يعني بگويند خدايا ياريات بطيء شد كُند شد دير شد پس چه وقت ما را ياري ميكني نسبت به رسول اكرم يقيناً استدعاست نه استبطاء نميگويد دير شد، ميگويد خدايا برسان! ممكن است ديگري بگويد دير شد پس كجاست ياريات، اما رسول اكرم ميگويد چه وقت ما را ياري ميكني. همين لسان، لسان دعاست اين دعا را خدا اجابت ميكند فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾ وقتي مطلب مهم باشد با «الا» با «اعلم» يا «اعلموا»، امثال ذلك شروع ميشود. فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾.
اين مربوط به انبيا و امم سلف. در جريان امت حاضره سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آمده است در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كل اين جريان مربوط به جنگ احزاب است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ﴾[22] تقريباً يك ورق هست كه مربوط به جنگ احزاب است، آنگاه اينچنين فرمود: ﴿إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ٭ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ المُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾[23] چون گروهها و حزبهاي نفاق و شرك و يهوديت از هر سمت حمله كردند هم از قسمت بالاي مدينه آمدند كه مدينه را زير تير قرار دادند هم از آن قسمتهاي پايين مدينه از آن درهها آمدند كه راه فرار را هم ببندند.
رابطه مضطرب بودن و ياد حق
فرمود: ﴿إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ آنگاه دلها ميتپد خب، دلها ميتپد در اين بمباران خيليها دلشان ميتپيد اما جز ياد حق و ذكر حق چيزي نداشتند، اين دلي است كه طبيب با او كار دارد اين دل ميتپد اين خون ممكن است از جريان بيفتد يا حالات ديگر به او دست بدهد يا احياناً انسان سكته بكند، اما آن دلي كه جاي ايمان است فقط با لا اله الا الله سرگرم است، انساني كه مؤمن راستين است در آن حين هم ميگويد يا الله ولو قلبش ميزند ولو نفسش بند آمده است. اينكه قلب ميزند و نفس بند ميآيد و حنجره عوض ميشود و چهره زرد ميشود و زبان لكنت ميگيرد همه و همه قابل تحمل است اين با ايمان مزاحم نيست، اما آنكه قابل تسخير نيست آن همان ياد حق است در همان حال هم ميگويند يا الله، در حال شدت كه دارد ميرود به پناهگاه در حالي كه تمام بدنش ميلرزد ميگويد يا الله، اين منافات ندارد لرزه بدن چيز طبيعي است همانطوري كه تير بخورد خون ميآيد و ميميرد وقتي هم كه صداي بمب بشنود متزلزل ميشود اين امر طبيعي است، البته ممكن است كساني خيلي قوي باشند در سايه قدرت روح، بدن را مهار كنند اما اين آسيب نميرساند به دين، ولي در جانش هرگز نميگويد من قدري كوتاه بيايم آن مهم است در اين حال حرف افراد فرق ميكند در حالي كه ﴿زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾ منافقون يك طور حرف ميزنند ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[24] يك طور حرف ميزنند فرصتطلب يك طور حرف ميزند مؤمنين طور ديگر حرف ميزنند منطق همه اينها در اين يك ورق هست. در همين صحنه فرمود: ﴿هُنَالِكَ ابْتُلِيَ المُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾ در اين حال ﴿وَإِذْ يَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾[25]؛ منافق با ضعيفالايمانها ميگفتند كه دين ما را نيرنگ زده فريب داده؛ گفت پيروز ميشويم و نشديم حرفهاي اينها، عدهاي هم كه تعهد سپردند كه در صحنه باشند ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ﴾ كه ﴿لاَ يُوَلُّونَ الأَدْبَارَ﴾؛ تعهد سپردند بيعت كردند كه برنگردند ولي خب برگشتند ﴿وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً﴾ به اينها خدا ميفرمايد حالا بر فرض فرار كرديد تا كي ميخواهيد بمانيد، بيش از چند روزي كه بيشتر نميمانيد بر فرض هم به عمر طبيعي بخواهيد زندگي كنيد يك چند سالي، بعد هم يك مرداري ميشويد؛ ﴿قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ المَوْتِ أَوِ القَتْلِ وَإِذاً لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً﴾[26] حرفهاي اينها را كه نقل ميكند بعد ميرسد به حرف مؤمنون، ميفرمايد در اين حال حرف مؤمنين اين است: ﴿وَلَمَّا رَأَي المُؤْمِنُونَ الأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً ٭ مِنَ المُؤْمِنِينَ رِجَالٌ﴾[27]
تبيين مريض بودن قلب منافق در قرآن
پرسش ...
پاسخ: اين قلب مثلاً قرآن ميفرمايد ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[28] وقتي كه شما همين منافق را به متخصص قلب نشان ميدهيد اين دستگاه و نوار ميگذارد ميگويد قلب سالم است، اما قرآن ميگويد قلبش مريض است. اين قلبي كه در قسمت چپ است و پالايشگاه خون است اينكه مراد قرآن نيست مثلاً دارد اگر كسي قلبش مريض است وقتي كه صداي نامحرم را ميشنود طمع ميكند؛ ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[29] وقتي متخصص قلب نوار ميگذارد ميگويد اين جوان قلبش سالم است. قرآن ميگويد كسي كه نميتواند خود را در مقابل نامحرم مهار كند قلبش مريض است. خب، اين دوتا فرق است دوتا فرهنگ است اصلاً، ممكن است كسي كه صداي بمب را بشنود اين قلبي كه پالايشگاه خون است اين بلرزد اين مهم نيست، چهرهاش زرد بشود رنگش هم زرد بشود اين مهم نيست، اما به چه چيزي معتقد است ميگويد ما دست برداريم نه ميگويد ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ ايمانش مستقر ميشود.
پرسش...
پاسخ: اين قلب ظاهرياش يكي است كه در همه هست در حيوانات هم هست، آن قلب باطني هم يكي است فقط در اولياي الهي است. ميفرمايد: ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[30] ما در تعبيرات ادبي داريم صاحبدل، به هر كس كه نميگويند «صاحبدلي زمدرسه آمد به خانقاه»[31] كه، صاحبدل يعني دلي كه داراي آن فكر لطيف است مثل صاحبنظر وگرنه آن قلب را همه دارند. در مقابل منافقين در مقابل ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَض﴾[32] مؤمنيناند كه وقتي اين حادثه را ديدند ثبات ايمان، مزيد ايمان نصيبشان ميشود؛ نه آنها كه شهيد شدند پشيماناند كه چرا شهيد شديم نه آنها كه اسير شدند پشيماناند كه چرا اسير شدند نه آنها كه مفقودند پشيماناند كه چرا مفقودند نه آنها كه اعزامياند و عازماند پشيماناند، ميگويند ما نميرويم. فرمود: ﴿مِنَ المُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾ بعضيها دِينشان را ادا كردند نذر، آن نذر آن «نحب» لازم است ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾ مثل اينكه نذر كردند دين را ياري كنند، به نذرشان وفا كردند ﴿وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾[33] بعضيها منتظرند كه فرصتشان برسد دينشان را ادا كنند نه آنها كه دينشان را ادا كردند هماكنون پشيماناند نه آنها كه منتظرند پشيماناند. بعضيها هستند كه يك مقدار كمك به جبهه كه كردند اين را غرامت ميپندارند. اينها در صدر اسلام هم بود در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده است كه ﴿وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾؛[34] اگر به اينها بگويند شما به عنوان جهاد مالي كمك بكنيد ميگويند عجب غرامتي است ما بايد بدهيم اين چه غرامتي است حرف اينها را در سورهٴ مباركهٴ «توبه» نقل كرده است كه فرمود اينها اين كمك به جنگ را غرامت ميدانند اما عدهاي هستند آنچه را انفاق ميكنند مغنماً؛ ميگويند خوب غنيمتي نصيب ما شد [و] خوب تجارتي كرديم يك مقدار اين مالها را داديم خودمان را تطهير كرديم به فيض ابد رسيدهايم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 203.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 208.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 212.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[7] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[8] . ر . ك: سورهٴ آلعمران، آيهٴ 142.
[9] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[10] . سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
[11] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[12] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 143.
[13] . سورهٴ توبه، آيهٴ 126.
[14] . سورهٴ عنكبوت، آيات 2 و 3.
[15] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192؛ «ما بين الله و بين احدٍ من خَلقه هَوادةٌ في اباحةِ حِميً حرّمه علي العالمين».
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[17] . بحار الانوار، ج 35، ص 404؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 203 و 204.
[18] . بحار الانوار، ج 89، ص 97.
[19] . سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[20] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 144.
[21] . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[22] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 9.
[23] . سورهٴ احزاب، آيات 10 و 11.
[24] . سورهٴ انفال، آيهٴ 49.
[25] . سورهٴ احزاب، آيات 11 و 12.
[26] . سورهٴ احزاب، آيات 15 و 16.
[27] . سورهٴ احزاب، آيات 22 و 23.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[29] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[30] . سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[31] . سعدي.
[32] . سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[33] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[34] . سورهٴ توبه، آيهٴ 98.