اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
طرح شبهه تأثيرپذيري موجودات از محيط
آخرين بحثي كه درباره نبوت مطرح است اين است كه هر موجودي به سمت كمال حركت ميكند و براي اينكه راه كمالش را طي كند با عوامل و علل محيط خود را هماهنگ ميكند؛ احتياجاتي كه محيط بر او تحميل ميكند او خود را مجهز ميكند تا در برابر آن احتياجها نماند. اين اصل تأثر از محيط، در همه موجودات عالم طبيعت هست و انسان هم از اين قانون كلي مستثنا نيست. همانطوري كه گياهان اينطورند؛ هر گياهي در هر منطقهاي كه رشد ميكند در اثر تأثر از محيط خود را مجهز ميكند به وسايل دفاعي تا بالأخره به ثمر برسد و هر حيواني كه در هر منطقه چه در دريا و چه در خشكي به سر ميبرد خود را مجهز ميكند به جهاز دفاعي كه بتواند به مقصد برسد، انسان هم خود را مجهز ميكند به لوازم دفاعي كه بتواند به مقصد برسد.
در هر عصري به هر امري محتاج باشد ميتواند با كوششهاي علمي آن حاجت را رفع كند، چون اصل تأثر از محيط در همه موجودات طيبعي هست يكياش انسان است و در اثر انتخاب اصلح هر موجود طبيعي به كمال ميرسد، پس انسان هم در اثر انتخاب اصلح و تنازع بقا به كمال ميرسد چون به كمال ميرسد پس همه احتياجات طبيعي خود را ميتواند برآورده كند. وقتي انسان در رفع نيازهاي علمي و عملي خود مستقل بود حاجتي به بيرون از خود به نام وحي و رسالت ندارد وقتي حاجت نداشت چيزي در جهان به نام ضرورت وحي و رسالت نيست و احياناً ممكن است آنچه نوابغ از انساني آوردهاند، اين انسانهاي نابغه را پيامبر بدانند و آن نبوغ فكري اينها را وحي بپندارند و محصولات فكري اينها را دين بنامند وگرنه وحي و نبوتي در كار نيست، پيامبري هم در كار نيست و ديني هم در كار نيست ـ معاذ الله ـ اين عصاره بعضي از شبهاتي است كه هم از نظر جامعهشناسي و هم از نظر روانشناسي دست به هم دادند و اين شبهه را تلفيق كردند. البته به دنبال اين شبهات شبهات ديگري هم هست كه وقتي اينها پاسخ داده شد آنها هم حل خواهد شد.
جواب اول به شبهه:
جواب شبهه اول اين است كه آنچه را شما درباره جامعهشناسي يا مسائل زيستشناسي آزمايش كردهايد در حد معادن است و گياهان است و حيوانات و در آن بحثهاي اولي نبوت هم به عرض رسيد كه انسان در عين حال كه با موجودات عالم طبيعت در بعضي از امور همسان است، يك فرق اساسي با همه موجودات عالم طبيعت دارد. چيزي در انسان هست كه در هيچ موجود ديگر نيست، آنچه شما گفتيد در اصل همگاني انسان سهيم است و مستثنا نيست اين درباره جسم او و علل و عوامل طبيعي او درست است. در آن حدي كه انسان با موجودات طبيعي همسان است درست است در آن مرزي كه انسان با موجودات گياهي همتاست درست است در آن حدي كه انسان، با موجودات حيواني همسان است درست است اما در آن بخشي كه انسان همتا و همسري در عالم طبيعت ندارد بايد چه كرد؟ در بحثهاي نبوت فصولي مطرح شد كه يكي از آن فصول شناخت انسان بود كه الانسان ما هو و در آنجا مشخص شد كه حقيقت انسان را روح مجرد او تشكيل ميدهد و بدن فرع روح است نه همتاي روح نه انسان در بدن خلاصه ميشود و نه بدن عِدل روح اوست، بلكه اصالت و حقيقت انسان را روح او تشكيل ميدهد كه امري است مجرد و هرگز فرسوده نميشود و از بين نميرود، اين بدن است كه چند صباحي با روح است روح اين بدن را رها ميكند و وارد عالم خودش ميشود تا دوباره در قيامت كبري به حالت اولي برگردد، پس اگر در آن فصول اوليه مسئله اصالت روح تثبيت شد نبايد گفت انسان همانند گياهان يا معادن يا اختران آسمان يا موجودات دريايي يا هوايي و مانند آن است بنابراين بايد براي تكامل اصل انسان كه روح اوست فكر كرد و اصل انسان كاري به محيط ندارد. شما نميتوانيد بگوييد محيط، انسان را وادار ميكند كه نيازهاي خود را برطرف كند. محيط سرد و گرم محيط دريايي و غير دريايي محيط آسماني و زميني براي جان انسان يكسان است انسان از آن جهت كه داري روح مجرد است نه اهل زمين است و نه اهل آسمان او اهل ملكوت است، اهل باطن اين آسمان و زمين است. اگر اهل زمين و آسمان نيست قوانين طبيعي و قوانين اجتماعي و قوانين زيستشناسي درياشناسي اخترشناسي و مانند آن، هيچكدام راهگشاي شناخت انسان و پرورش و تكامل انسان نيست. اگر ثابت بشود در انسان روحي هست و اين روح از عالم امر است و مجرد است و اين روح بايد به كمال برسد نميشود با قوانين زيستشناسي مسئله تكامل حقيقت انسان را تأمين كرد اين يك جواب.
جواب دوّم از شبهه:
جواب دوم آن است كه انسان آنچه را كه شما تجربه كردهايد و اكنون هم ميبينيد آن است كه چون به عالم طبيعت نزديكتر است تا ماوراي طبيعت همين كه چشم گشود به وسيله حس با عالم طبيعت برخورد ميكند و در اثر برخورد با عوامل طبيعي خود را در محدوده طبيعت كامل ميكند يعني نيازهاي تغذيه خود را به خوبي تأمين ميكند نيازهاي سفر و حضر خود را به خوبي تأمين ميكند ميتواند به خوبي از عمق درياها تا فراز آسمانها سفر كند و از همه بهرهبرداري كند. اينها ممكن است، ولي جز آن است كه اگر حقيقت انسان به يك سمت متوجه شد از سمتهاي ديگر ميماند. انسان در پيشرفت از مواهب طبيعي در اينكه به كمال رسيده است ميتواند برسد حرفي نيست و خداوند اين قدرت را هم به انسانها داد كه از همه مواهب طبيعي حداكثر بهره علمي و عملي را ببرند، هم لذايذ بدني در اين كار هست هم اين كار به حس نزديكتر است و انسان گرايش هم دارد، اما به چه دليل انساني كه به عالم طبيعت توجه ميكند و تكامل طبيعياش را تأمين ميكند تكامل فطري او كه به ماوراي طبيعت وابسته است آن هم تأمين بشود. آن اصلاً از فطرت خود خبر ندارد. نشانهاش هم دنياي فعلي است ممكن است بعضي از كارخانههاي دنياي پيشرفته به جايي برسد كه هر يك دقيقه يعني دوتا سي ثانيه، دوتا اتومبيل بنز از كارخانهشان استخراج بشود اين هست كه ممكن است در ظرف يك دقيقه دوتا بنز بسازند و ميسازند، اما از همين كشور شما جز فساد اخلاقي و درندگي چيز ديگر ديديد و ميبينيد در اينكه از نظر صنعت پيش ميرود در او حرفي نيست به همان دليل كه انسان اگر در قسمتهاي معنوي تمام تلاش و كوششاش را خلاصه كند از قسمتهاي ديگر ميماند، اگر در قسمتهاي مادي هم تمام كوششاش را خلاصه كند از قسمتهاي معنوي ميماند. بسياري از مبتكران صنعتاند كه الآن به دام بودائيت و امثال بودائيت افتادهاند اينچنين نيست كه اگر بشر در صنعت كامل شد در آن ماوراي طبيعت هم كامل باشد، اينچنين نيست. ممكن است در اثر تجربه و غير تجربه همه استعدادهاي خود را در يك سمت خلاصه كند و مبتكر بشود اما آن فطرتش همچنان به خواب فرو ميرود. يك انساني ميخواهد يك موجودي ميخواهد كه با فطرت بيدار و زنده اين خوابيدهها را بيدار كند.
تبيين آسمان غيبي در فرمايش حضرت وصي(عليه السلام)
آن كه ميگويد: «فلأنا بطرق السماء اعلمُ مِنّي بطرق الارض»[1] يك چنين انساني لازم است كه فطرتهاي ديگران را شكوفا كند. اينكه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود من به راه آسمانها از راه زمين آشناترم نه يعني علم نجوم من ستارهشناسي من بهتر از كشاورزي و دامداري من است. منظور از آن آسمان، آسماني نيست كه يك اخترشناس ميتواند او را بشناسد. آن آسمان و زمين هر دو در برابر علم غيب حضرت زميناند و نه آسمان، آن آسماني كه خدا فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[2] آن آسماني كه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[3]؛ درهاي آسمان به روي كافران هرگز باز نميشود. آن آسماني كه فرمود: ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾[4] آن آسماني كه فرمود: ﴿يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾[5] آن آسمان غيب علمش نزد اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است حضرت به علوم غيبي آشناتر از علوم عالم شهادت است وگرنه اين آسمان ظاهري كه هر روز مورد رفت و آمد كافران است. اينكه خدا فرمود درهاي آسمان به روي كافران باز نميشود؛ ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ امروز ملحدان شرق و كافران غرب مرتب حالا سفينههاي با سرنشين يا بيسرنشين به اين آسمانها ميفرستند. اين كدام آسمان است كه خدا فرمود درش به روي كافران باز نيست، همين آسماني است كه اينها سفينه ميفرستند يا آن آسماني كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾؟ نسبت به آن آسمان اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود من راههاي آن آسمان را بهتر از راههاي زمين ميدانم. يك موجود كامل فطرتشناس ميخواهد كه فطرتهاي ديگران را بيدار كند. بنابراين برهاني كه آنها آوردند با برهان عقلي نقض ميشود، شاهدي هم كه آنها ارائه دادند با شاهد تجربي نقض ميشود. آنها شاهد اقامه كردند كه دنيا در صنايع و حِرَف پيشرفت كرد شما هم مشاهده ميكنيد كه اين پيشرفت صنعت و حرف جز آسيبي به انسانيت بهره ديگر نداشت و هر روز در آستانه خطرند كه مبادا جنگ جهاني سوم شروع بشود صبح بكنند و همه و همه به صورت يك خاكستر در بيايند. اين جز آن است كه اينها در صنعت تكامل كردند و در فطرت به خواب فرو رفتهاند؟ انبيا براي اين نيامدند كه اين راه استفاده از مواهب طبيعي را به تدريج به انسانها ياد بدهند چون اين قدرت را خدا به انسانها داد انبيا مؤيد اين قسمتاند و نه معلم اين قسمت.
مهمترين اهداف انبياء(عليهم السلام)
آنچه برنامه اصيل انبيا را تشكيل ميدهد همان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾[6] هست وگرنه بقيه امور را خداي سبحان به ياد انسانها داد. آن گاه اگر كسي براي او روشن شد كه جهان، جهان تكامل هست ولي فطرت را يك معلم و مكمل بايد به كمال برساند هرگز فطرت با برخورد با محيط بيدار نميشود، چون محيطي كه گياهان را و حيوانات را و معادن را بيدار ميكند اين توان آن را ندارد كه فطرت را احيا كند. اين غريزه را بيدار ميكند اين طبيعت را بيدار ميكند اما ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[7] را، اين حوادث بيدار نميكند. يك سلسله از مشكلات است كه آن مشكلات، فطرت را كم و بيش بيدار ميكند ولي چون تمرين روي آن مشكلات نشده است باز فطرت به خواب ميرود مثل اينكه مشركين در سفر دريا هنگام احساس غرق ﴿دْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[8] اما اين كافي براي هدايت جامعه نيست. قهراً آنچه به وسيله برخورد با علل و عوامل محيط نصيب انسانها ميشود پيشرفتهاي غريزي و طبيعي است و نه پيشرفتهاي فطري، پس نوابغ را نميشود انبيا دانست و ترشحات فكري آنها و تفكر آنها را نميتوان وحي ناميد و محصول فكري آنها را هم نميشود دين دانست. ممكن است جامعهشناسي كه به معارف الهي آشنا نيست او پيامبر را جزء نوابغ انساني بداند و تفكر او را وحي بپندارد و محصول فكر او را دين بداند در حالي كه نه او جزء نوابغ است و نه فكر او وحي است و نه رهآورد فكر او دين، چون يك فرق جوهري بين پيامبر و همه نوابغ هست. نوابغ عالم از يك استعداد فراواني برخوردارند كه همتا و همسان او در عالم كم نيست، منتها در درازمدت افراد اينچنين تربيت ميشوند، اما انبيا از آن جهت كه انبيا هستند كاري ميكنند كه احدي نه در گذشته و نه در آينده همانند آن نميتواند انجام بدهد.
جهاني بودن نبوت و معجزه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
ممكن است پيامبري رسالت او در يك محل خاص و در يك زمان مخصوص باشد اما نبوت او جهاني است معجزه او جهاني است. بيان ذلك اين است كه صالح پيامبر(سلام الله عليه) جزء انبياي اولواالعزم نبود، قهراً نبوتش نه در عرض جهاني بود كه كل مردم آن عصر را زير پوشش بگيرد و نه در طول جهاني بود كه تا قيام قيامت رسالت او دوام داشته باشد، بلكه پيامبري بود در يك محدوده خاص [و] در يك سرزمين مخصوص، اما معجزه او جهاني است يعني احدي قبل از صالح(سلام الله عليه) و بعد از صالح الي يوم القيامه هيچ ممكن نيست يك فرد عادي كار صالح پيامبر را بكند كه بتواند از دل سنگ ناقه بيرون بياورد. اگر اين كار با علم انجام بشود ولو در درازمدت ،زمينه شك در اعجاز صالح پيامبر خواهد بود كه «لقائل ان يقول» او جزء نوابغ بود يك قدرت علمي داشت اين كار را كرد. كاري كه انبيا ميكنند در دسترس علم احدي چه در گذشته چه در آينده الي يوم القيامه نخواهد بود ولو آن پيامبر رسالتش در يك محدوده خاص باشد. اينچنين نيست كه اينها جزء نوابغ دانشگاهها يا حوزهها باشند كه كسي بتواند با درس و بحث پيامبر بشود، اين راجع به شخص خود پيامبر .
روح كه قوي شد كاري كه جنيها انجام ميدهند اينها انجام ميدهند. اينها در حقيقت همانند بعض از جِنّت يعني جنيها، اين كار را انجام ميدهند. كارهاي اينها در اِخبار به غيب و امثال ذلك مفيد جزم نيست در حد مظنه [است و] بيش از اين افاده نميكند اولاً و اگر تحدي شروع بشود بخواهد با ولي از اولياي الهي تحدي كند مبارزه كند محكوم به شكست است. ثانياً چون خداوند انبيا و مرسلين را براي هميشه پيروز معرفي كرده است، فرمود: ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الغَالِبُونَ﴾[9] آنچه يك مرتاض انجام ميدهد هم قابل آوردن است كه كسي مثل آن را بياورد و هم قابل شكست است و اما آنچه يك پيامبر ميآورد نه قابل مثل او آوردن است؛ مثيل ندارد و قابل شكست هم نيست.
شهودي بودن علوم انبياء
به هر حال آنچه را كه انبيا ميانديشند علم شهودي است نه علم فكري، علم آنها را فكر نميگويند آنها مييابند نه فكر كنند. شما در مدت عمر، خوابهاي صادق ممكن است ديده باشيد. آنچه را كه شما مشاهده كرديد در عالم رويا ديديد و فردا عين آن اتفاق افتاده است فكر نكرديد [بلكه] يافتيد. آن را ميگويند شهود، فكر يا تصور است يا تصديق در بازار منطق خريدار دارد اما شهود نه تصور است و نه تصديق. علم حصولي است كه يا تصور است يا تصديق معرف و قول شارح، حجت و قياس و تمثيل بازار اوست اما علم حضوري نه تصور است و نه تصديق جاي استدلال نيست يافتن است. شما الآن مييابيد كه تشنهايد، عطش را مييابيد يا شوق به لقاي حق را مييابيد اينكه فكر نيست اين شهود است. نوابغ متفكرند؛ كار آنها فكر است راه منطقي دارد قابل نقل و انتقال به ديگران است به ديگران ميتوانند ياد بدهند اما وحي و نبوت قابل ياد دادن نيست كه كسي را بپرورانند او را نبوت يادش بدهند رسالت يادش بدهند اينچنين نيست.
سحر و شعبده و جادو و طلسم و رياضتهاي مراتضه هند و امثال هند، همه و همه جزء علوم غريبه است يعني همه اينها مبادي تصوري و تصديقي دارد استدلال دارد راه دارد كتاب دارد ميشود اين كار را خواند و كرد و انجام داد و نتيجه گرفت. راه فكري دارد، اما وحي كه راه فكري ندارد به كسي از راه فكر بفهمانند كه ما اينچنين كرديم پيامبر شديم، اما سحر علم است اگر كسي استعداد و ذوقش را داشته باشد درس بخواند ميشود ساحر، شعبدهباز جادوگر و طلسمباز و مانند آن. علوم غريبه مبادي فكري دارد موضوع دارد محمول دارد مسئله دارد مبادي تصوريه و تصديق دارد مانند ساير علوم، منتها چون مأنوس نيست از او به عنوان علوم غريبه ياد ميشود اما نبوت كه جزء علوم نيست جزء شهود است. به يك انسان داغديده بگويند شما وقتي برادرت شهيد شد چه حالي داري. اينكه قابل گفتن نيست تا انسان خودش درك نكند آن حال را نمييابد. حال قابل تعليم نيست. يافتن، قابل انتقال فكري نيست الفاظ وجود اعتباري حقايقاند نقوش كتابها وجود اعتباري حقايقاند. مفاهيم ذهني به حمل اولي اشياء را نشان ميدهند و گرنه به حمل شايع يك چيز ديگرند. آنگاه سرمايه علوم و مدارس الفاظ است و نقوش است و مفاهيم. هيچ كدام از اينها با عين حقيقت در ارتباط نيستند و رسول خدا و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عين حقيقت را مشاهده ميكنند اين را كه نميشود فكر ناميد.
وقتي معلوم شد كه آن كسي كه پيامبر است جزء نوابغ انسانها نيست كه بگوييم او يك نابغه است و انسان خوشاستعداد و آنچه را هم كه او مييابد تفكر نام ندارد، بلكه وجدان و شهود است معلوم ميشود محصول مشاهدات او هم به نام دين، محصولات فكري نيست كه محصولات فكري كسي را بگويند دين. ممكن است جامعهشناسي كه از معارف الهي مستحضر نيست نبوت را و نبي را و دين را به همين صورت ياد شده توجيه كند، لكن اين نبوت را از ديد خود ميبيند. آنهايي هم كه نبي هستند گفتند ما اينطور حرف نميزنيم ما اينچنين نيستيم ما فكر نميكنيم كه بفهميم مييابيم ما در مدرسهها درس نخوانديم كه از راه استعداد به جايي برسيم و اگر كسي جزء نوابغ باشد بالأخره همتاي او در طي قرون خواهند آمد. كسي كه درس نخوانده است به همه دانشمندان سراسر عالم در طول تاريخ پيشنهاد مبارزه ميدهد، ميگويد من يك نفر بودم درس نخوانده، شما همه دانشمندان عالم را جمع كنيد يك سوره كوچك مثل قرآن من بياوريد. الآن هم اين تحدي زنده است و اگر مقدور دانشمندان سراسر عالم بود كه يك سوره كوتاه مثل اين بياورند هرگز به اين وسايل تخريبي پناهنده نميشدند. بنابراين نبوت جزء نبوغ نيست اصلاً يك راه ديگري است برخلاف علوم ديگر، قهراً خداي سبحان كه هر موجودي را ميپروراند همانطوري كه بخش طبيعي انسانها را تأمين ميكند، بخش فطري انسانها را هم تأمين ميكند. آن فطرت را اولاً بيدار ميكند هشدار ميدهد به انسان و به وسيله فرشتگان و غيب، از راه غيب كه آن وحي نام دارد اين فطرت را شكوفا ميكند اين ميشود وحي اين ميشود نبوت و اين قابل تحصيل نيست.
پرسش ...
پاسخ: كلمات و حروف بعد از يافتن است. ملاحظه بفرماييد خدا ميفرمايد ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اين براي الفاظ است بعد ميفرمايد: ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[10] همين اين كتاب، عليٌ همين كتاب، حكيمٌ. در آنجا سخن از عبري و عربي و تازي و فارسي نيست آنجا جاي لفظ نيست پس در مرحله نازل الفاظ است و نقوش كه عربي است در ام الكتاب عليٌ حكيم، نه عربي است و نه عبري. بعد به رسول فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[11]؛ تو قرآن را آنجا ياد ميگيري. بعد فرمود وقتي كه فرستاده من قرآن ميآورد در قلب تو جا ميدهد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ﴾[12] در سورهٴ مباركهٴ «نجم» هم فرمود: ﴿مَا كَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[13] بعد از چند جمله فرمود: ﴿مَا زَاغَ البَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[14] ماها اول ميشنويم بعد به زحمت مفاهيم را ميفهميم، ولي حضرت اول با قلب مشاهده كرد بعد با چشم و گوش كه برايش متمثل شد ديد. اول سخن از ﴿مَا كَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَي﴾ است، بعد سخن از ﴿مَا زَاغَ البَصَرُ وَمَا طَغَي﴾ است.
فرق زيغ و طغيان
فرق زيغ و طغيان هم اين است يك وقت انسان ميخواهد مثلاً آن شخص معيني كه در سمت راست او نشسته است را ببيند ديگري را نگاه ميكند به جاي زيد، عمرو را ميبينيد. يك وقت است به همان شخص را ميبيند ولي آنطوري كه بايد تشخيص بدهد تشخيص نميدهد يكي زيغ است ديگري طغيان كه در هر دو حال ديد سالم نيست در اين كريمه فرمود: ﴿مَا زَاغَ البَصَرُ وَمَا طَغَي﴾ نه اين ديد آنچه را كه بايد ببيند از او منحرف شد چيز ديگر را ديد، نه اينكه هم او را ناصاف ديد بلكه همان را كه بايد ببيند همان را ديد و صاف هم ديد. خب، پس اول سخن از شهود فؤاد است بعد سخن از سمع و بصر و سخن از قلب حضرت است آن وقت در نشئه ظاهر هم عربي ميشنود و شخص را ميبيند و در نشئه عليِّ حكيم، شاگرد خدايي است كه عليّ حكيم است.
كيفيت حالات اخذ وحي از نظر امام صادق(عليه السلام)
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرد كه زراره از پدرش نقل كرد كه پدرم از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرد: «الغشية التي كانت تصيب رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)»؛ اين حالت غشيه، مدهوشي(نه بيهوشي) اين حالتي كه عارض حضرت ميشد در هنگام تلقي وحي اين چه چيزي بوده است؟ فرمود: «ذاك اذا لم يكن بينه و بين الله احد ذاك اذا تجلي الله له»[15]؛ وقتي خدا براي او تجلي كند و بين پيامبر و خداي سبحان احدي واسطه نباشد و فاصله نباشد اين حال به پيامبر دست ميدهد. اينكه قابل درس و بحث نيست كه انسان بگويد بشود اين را با فكر حل كرد فرمود: «ذاك اذا تجلي الله له» اين در صفحه 115 همين كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق طبع اخير هست. خب اين حال قابل نقل و انتقال نيست. خود انبيا گفتند حالمان اين است، آن وقت جامعهشناسي كه دستي از دور بر اين معارف دارد بيايد نبوت را نبوغ معنا كند انبيا را جزء نوابغ بداند و رهآورد ديني او را فكر بپندارد، اينچنين نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . بحارالانوار، ج 34، ص 259.
[2] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[3] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[4] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[5] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[7] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[8] . سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[9] . سورهٴ صافات، آيهٴ 173.
[10] . سورهٴ زخرف، آيات 3 و 4.
[11] . سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[13] . سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[14] . سورهٴ نجم، آيهٴ 17.
[15] . التوحيد(شيخ صدوق)، ص 115.