03 06 2013 1963564 شناسه:

تفسیر سوره سبأ جلسه 5 (1392/03/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْ‏ءٍ مِن سِدْرٍ قَلِيلٍ (16) ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ (17)﴾

گرچه بعضي از اين مطالب بازگو شد اما برخي از نكاتي كه از اول سور‌ه تا اينجا مانده است مطرح بشود چون طرح آيات و مبحث جديد با تعطيليای كه در پيش داريم سازگار نيست.

چشمگير بودن حمد ونتايج آن در ماجرای داوود و سليمان و ملکه سبأ

قسمت مهمّ آنچه در اين بخش آمده چند مطلب است كه كاملاً خودش را نشان مي‌دهد يكي مسئله حمد است مسئله حمد چه درباره نعمت‌هاي دنيا چه درباره نعمت‌هاي آخرت به صورت حمد آمده در نقل جريان اين دو پيامبر بزرگوار داوود و سليمان(سلام الله عليهما) به عنوان شكر مطرح شده است در جريان قصه سبا به عنوان اينكه اينها شاكر نبودند گرفتار كيفر شدند نقل شده است اين چند مورد نشان مي‌دهد كه مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

تفاوت حمد انسان در دنيا و آخرت

مطلب ديگر اين است كه حمد گاهي براي ثواب است و انجام وظيفه است مثل حمد دنيا, گاهي به عنوان لذت است نظير حمد آخرت, حمد آخرت براي ثواب بردن نيست چون آنجا ديگر دار تكليف نيست ولي همان‌طوري كه از خوردن ميوه بهشت لذت ظاهري مي‌برند, از حمد الهي لذت باطني مي‌برند اين‌چنين نيست كه در آيه اول سور‌ه كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ با جمله‌اي كه فرمود: ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ يكسان باشد آنهايي كه وارد سرزمين بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾,[1] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ[2] اينها حمدهايي است كه لذيذانه است نه حمدهاي عابدانه و زاهدانه كه حمدي بكنند كه ثواب ببرند اگر از نشستن در غرف مبنيه لذت جسمي مي‌برند اگر از خوردن فواكه بهشت لذت جسمي مي‌برند از حمد ذات اقدس الهي لذت معنوي مي‌برند.

جمع منافع دنيوي و اخروي حمد در حمد مردان الهي

مردان الهي در دنيا همان لذت را دارند به اضافه ثواب, يعني وقتي انبيا و اولياي الهي مي‌گويند: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ[3] هم عبادت است و ثواب دارد هم بر اساس «من ذا الذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلا»[4] يا «أذقني فيه حلاوة ذكرك»[5] كه در دعاهاي بعضي از روزهاي ماه مبارك رمضان است لذت مي‌برند يعني اينها هم لذت مي‌برند هم ثواب، اينها جامع بهشت و دنيايند جامع ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ و ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ هستند.

لزوم تفسير انفسی آيات قرآن علاوه بر تفسير آفاقي آن

مطلب بعدي آن است كه آنهايي كه بيشتر در خدمت قرآن كريم‌اند ضمن تفسير آفاقي آيات قرآن از تفسير انفسي غفلت نمي‌كنند ظاهر آيه ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾ همين است كه آن هر حبه‌اي كه در زمين مي‌رود خدا مي‌داند چه مي‌روياند چقدر مي‌روياند اينها را خدا مي‌داند اين ظاهر آيه است آن بزرگواران، اين آيه را بر ظاهر حمل مي‌كنند مي‌گويند معناي آيه هم همين است اما مي‌گويند ما يك تفسير انفسي هم داريم اگر شما بذر خوبي را در زمين كاشتيد اين ميوه خوب مي‌دهد يك بذر تلخي را كاشتيد اين ميوه تلخ مي‌دهد نمي‌گويند آيه آن است كه ما مي‌گوييم ولي مي‌گويند ما اين را هم بايد مواظب باشيم آنچه در ذهن ما فرو مي‌رود آن غذايي كه مي‌خوريم آن حرفي كه مي‌شنويم آن نگاهي كه مي‌كنيم اين «يلج في ارض النفس» است ميوه اين هم بالأخره يا تلخ است يا تند است يا كَز است و مانند آن، اين تفسير آيات انفسي معنايش اين نيست كه آيه مي‌خواهد اين را بگويد, آيه اين را نمي‌خواهد بگويد ولي مي‌گويند ما بهره‌هاي انفسي هم بايد ببريم همان‌طوري كه خداي سبحان مي‌داند اين حبه‌اي كه در زمين فرو مي‌رود بارش چيست مي‌داند اين حرفي كه ما شنيديم اين غذايي كه ما خورديم اين نگاهي كه ما كرديم اين هم بارش چيست ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا[6] بنابراين دو مطلب است يكي اينكه ما بگوييم آيه اين را مي‌خواهد بگويد هرگز, آيه اين را نمي‌خواهد بگويد آيه همان معناي اولي است يكي اينكه ما بهره انفسي مي‌بريم اين را مي‌گويند تفسير انفسي در قبال تفسير آفاقي، نه معناي لفظ اين است نه آيه مي‌خواهد اين را بگويد يعني مؤمنان و مردان الهي مواظب خودشان هستند.

سوگند به ربوبيت الهي در ايجاد معاد توسط خداي عالم به غيب

فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ[7] قسم مي‌خورد مي‌گويد: ﴿بَلَي وَ﴾ اين واو واو قسم است مُقسم‌به او, ربوبيت است و اين ربوبيت را وصف كرده به عالِم به غيب بودن و اين مُقسم‌به آن طوري كه سيدناالاستاد بيان كردند كه قسم‌هاي خدا به بيّنه است نه در قبال بيّنه، كسي كه بيّنه ندارد قسم مي‌خورد اما خدا به بيّنه قسم مي‌خورد مثل اينكه كسي بگويد الآن روز است مي‌گويند به چه دليل روز است, مي‌گويد قسم به اين آفتاب كه الآن روز است اين به دليل، قسم خورده نه به چيز ديگر, ذات اقدس الهي كه قسم ياد مي‌كند به دليل، قسم ياد مي‌كند يعني اگر كسي به مقسم‌به آيه توجه بكند به مطلب پي مي‌برد خب رب آن است كه آدم را بپروراند اگر كسي رها بكند پاداش ندهد كيفر ندهد به اعمال و اسرار آدم نپردازد اينكه ربوبيت نيست اين رها كردن است. پس قسم خوردن به ربوبيت در حقيقت توجه دادن به حدّ وسط برهان است منتها وصفي را روي اين ذكر كرده نفرمود خالق سماوات و ارض است يا فلان بلكه فرمود عالم الغيب است يعني مسئله معاد يك امر غيبي است توقع نداشته باشيد كه اگر گفتند در قبر سؤال و جواب و كتابي هست شما با حسّ ظاهري بشنويد برزخ از اين قبيل نيست ساهره قيامت از اين قبيل نيست كه شما توقع داشته باشيد يك دستگاه ضبط بگذاريد در قبر ببينيد سؤال و جواب چيست اين‌چنين نيست ﴿بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ[8] يعني خدايي كه عالم به غيب است معاد را مطرح كرده پس شما توقع نداشته باشيد با احكام شهادت بخواهيد جريان غيب را مطرح كنيد.

تبيين فرق بين تفسير انفسي قرآن با تفسير به رأي

پرسش: اگر باب تفسير انفسي باز بشود حد ومرزي هم مي‌شود برايش تعيين كرد؟

پاسخ: بله كسي كه اهل اين كار است مرزش جايي است كه بتواند با تهذيب نفس با ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[9] هماهنگ باشد او حق ندارد بگويد چه اينكه هرگز نگفت و هرگز نمي‌گويد آيه اين را مي‌خواهد بگويد, اما مي‌گويد خداي سبحان وقتي مي‌داند اين بذر, بذر خوبي است در اين دل زمين رفت و ميوه خوب مي‌دهد خب حرف خوب, موعظه خوب, مطالب خوب, نگاه خوب, توجه خوب كه وارد صحنه نفس بشود آن هم ميوه خوب مي‌دهد اين تنظيري است نه اينكه بگويد آيه اين را مي‌خواهد بگويد يك دانه‌اش هم حق ندارد بگويد چه رسد به اينكه ما بگوييم مرزش تا كجاست همين كه بخواهد از حدود لفظ و معنا و مفهوم عبور بكند ديگر تفسير نيست اين يك دانه‌اش هم جايز نيست چه رسد به مرز و اينها ولي بخواهد تهذيب كند بله خب تهذيب مي‌كند, نفس را تهذيب مي‌كند, با تشبيه با تنظير و اينها هدايت مي‌شود آن مرزش مشخص است.

پرسش:... پاسخ: آنها هم همين را مي‌گويند اگر بگويند اين لفظ اين را مي‌خواهد بگويد آن بيراهه است اما بخواهند بگويند ما اين را هم بايد مواظب باشيم خدايي كه آن حبه‌ها را مي‌داند اگر تلخ است و ترش است و شيرين است ميوه‌اش چه خواهد بود خب آنچه ما مي‌شنويم هم خدا مي‌داند بايد مواظب باشيم اين طيّباتي كه گفتند تنها سيب و گلابي نيست حرف‌هاي خوب هم طيّب است اينكه گفتند در دنيا رزق دارد در آخرت رزق دارد شعيب(سلام الله عليه) وقتي كه از نبوت خبر مي‌دهد مي‌گويد: ﴿رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً[10] معلوم مي‌شود نبوت, رزق است امامت, رزق است ولايت, رزق است معرفت, رزق است اينها رزق‌اند نان و گوشت هم رزق‌اند منتها آيات بايد مشخص بكند كه كدام رزق را در اينجا بيان كرده.

اخبار از عجز مصدودكنندگان سبيل الهي و عذاب اخروي آنان

مطلب بعدي آن است كه برخي‌ها خودشان بيراهه مي‌روند (يك) راه ديگران را هم مي‌بندند (دو) اينها ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ[11] هستند اينها كه صدّ عن سبيل الله مي‌كنند صدّ هم به معناي لازم آمده هم به معناي متعدّي صدّ يعني صدّ نفسه عن سبيل الله اينجا به معني انصرف است يا يعني صدّ غيره عن سبيل الله اينجا به معني صرف است چه صدّي كه با انصراف همراه باشد چه صدّي كه با صرف همراه باشد همه اينها براي به عجز رساندن و عاجز كردن دين خداست فرمود اينها كه سعي مي‌كنند معاجزين باشند هرگز به مقصد نمي‌رسند هميشه دنبال‌اند ﴿وَالَّذِينَ سَعَواْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾.[12]

بيان بي‌ادبي‌هاي منكرين معاد به سخنان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ردّ آن

بعد مي‌رسيم به مسئله ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ[13] آنها در نهايت بي‌ادبي گاهي مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ  اين حرف‌ها سِحر است گاهي مي‌گفتند شعر است گاهي مي‌گفتند كهانت است گاهي مي‌گفتند اين كذب است گاهي مي‌گفتند فِريه است گاهي هم مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ جنون است حالا يا در مقاطع مختلف مي‌گفتند يا احزاب و گروه‌هاي مختلفي براي خودشان دسيسه آوردند اين چند حرف بي‌ادبي را اينها داشتند و قرآن كريم از اين بي‌ادب‌ها درباره انبيا(عليهم السلام) اين چند بي‌ادبي را نقل كرده گاهي مي‌گفتند سحر است گاهي مي‌گفتند شعر است گاهي مي‌گفتند كهانت است گاهي هم مي‌گفتند فريه و كذب است گاهي هم مي‌گفتند نه ـ معاذ الله ـ او اصلاً مجنون است حالا يا در مقاطع گوناگون اين بي‌ادبي را داشتند يا گروهي اين‌چنين مي‌گفتند و گروهي آن‌چنان و ذات اقدس الهي همه اين باطل‌ها را زدوده فرمود اين حقّ طلق است و حقّ محض، اين‌چنين نيست كه افترايي در كار باشد. آنها با تعجب مي‌گفتند كه يك خبر جديدي است كه ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ براي اينكه اين را خيلي تلخ و سخت جلوه بدهند گفتند: ﴿إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ[14] اين جمله اسميه است معناي ثبات را مي‌رساند و مانند آن, نهايت بي‌ادبي را اعمال كردند گفتند كسي پيدا شده مي‌گويد شما وقتي تكه پاره شديد پودر شديد خلق جديد پيدا مي‌كنيد نه «انكم تبعثون»، «انكم تبعثون» يك مقدار نرم‌تر است.

تبيين سخت و بي‌خاصيت بودن قلب منكرين معاد از سنگ

اينها كساني‌اند كه قلبشان نه مثل مس است نه مثل آهن بلكه سنگ است و از سنگ سخت‌تر. مي‌دانيد مس منشأ بركت است اين را مي‌شود آب كرد و بركاتي از اين مس گرفت آهن هم بشرح ايضاً[همچنين] مي‌شود نرم كرد و از آن استفاده کرد اما سنگ را نمي‌شود نرم كرد اينكه مي‌گويند اين قلبش سنگ است براي اينكه از مس نه تنها قيمتش كمتر است بلكه پست‌تر است براي اينكه نرم‌شدني نيست آب‌شدني نيست اينكه فرمود برخي قلوب مثل حجر است مثل سنگ است بلكه از سنگ‌ سخت‌تر است براي اينكه بعضي از سنگ‌ها ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ[15] براي همين است.

سرّ تشبيه قلوب منكرين معاد به سنگ

ما مس داريم بالأخره سفت و سخت است اما منشأ بركت است مي‌شود اين را آب كرد آهن داريم اين را مي‌شود در كوره برد و آن را نرم كرد و وجود مبارك داوود(سلام الله عليه) بر اساس عنايت و اعجاز الهي اين آهن را دست مي‌زد مثل موم مي‌شد كه اين علم نيست كه بارها به عرضتان رسيد كه كسي درس بخواند ياد بگيرد اين قداست روح آن شخص است لذا درباره زره‌بافي تعبير به علم كرد فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ[16] اما در مسئله نرم كردن آهن نفرمود «و علّمناه الانة الحديد» فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ[17] اين با درس و بحث حل نمي‌شود اين با قداست روح حل مي‌شود يك وقت است وليّ‌اي از اولياي الهي حمدي مي‌خواند بيمار شفا پيدا مي‌كند اين يك راه فكري ندارد كه بگويند آقا چه كار كردي كه با يك حمد بيمار را شفا دادي اين به قداست و طهارت روح آن شخص وابسته است معجزه و كرامت، اينها جزء علوم نيستند نظير فقه و فلسفه و تفسير و اصول كه آدم درس بخواند اينها را ياد بگيرد مثل اينكه ما يك تجارت داريم يك ارث, در تجارت خب كسب است يك راه فني دارد يا درسي دارد كه چگونه انسان كشاورزي كند دامداري كند تجارت كند پيشه‌وري كند و مالدار بشود اينها با درس و بحث حل مي‌شود اما نمي‌شود به پسري گفت كه تو مال پدر را ارث بردي چه كار كردي كه ما هم برويم آن كار را بكنيم ارث ببريم ارث به پيوند وابسته است اينكه درسي نيست كه ما درس بخوانيم از پدرش ارث ببريم! اين علم‌الوراثه با پيوند با ذات اقدس الهي رابطه دارد اين درسي نيست اين بحثي نيست اين فكري نيست اينكه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به اباحنيفه فرمود: «ما ورّثك الله من کتابه حرفا»[18] همين است فرمود تو يك حرف ارث نبردي علم‌الدراسه مشكل آن فتواهاي عميق معنوي اهل بيتي را حل نمي‌كند اين يك رابطه مي‌خواهد غرض اين است كه ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ از سنخ علم نيست اما ذات اقدس الهي فرمود سنگ نه مثل موم نرم مي‌شود نه مثل مس آب مي‌شود لذا قلب اينها سخت‌تر از اينهاست. بيان نوراني حضرت داوود در قلب اينها اثر نكرده براي اينكه قلبشان از آهن سخت‌تر بود آهن نرم شد اين قلب نرم نشد يا مس آب شد اينها از خجالت آب نشدند اين گونه تعبيرات هست.

شكر از اوصاف ظاهري و باطني داوود و سليمان(عليهما السلام) و مراتب آن

بعد فرمود آنچه ذات اقدس الهي درباره اين دو بزرگوار فرمود قسمت مهمّ ظاهري‌اش و باطني‌اش همان شكر است شكر هم چند بخش دارد ممكن است افرادي شاكر باشند اما شكور بودن كم است شكور كسي است كه علماً معتقد باشد و بفهمد اين نعمت, مُنعمي دارد و خداست لساناً هم مُقر باشد و عملاً هم اين نعمت را بجا مصرف بكند ديگر هرگز نگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم خودش و زحمت خودش و محصول خودش را نعمت الهي بداند اگر كسي اين كار براي او ملكه شد اين مي‌شود شكور.

اخبار قرآن از كمي بندگان شكور الهي

اين گونه افراد كم‌اند كه ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ[19] اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي به حضرت عرض كردند اين همه رحمت‌هاي الهي به شما عنايت شده است شما چرا اين‌قدر بي‌تابي مي‌كنيد فرمود: «ألا أكونُ عبداً شكورا»[20] خب آن مقام خاصي است شكور بودن كم است ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ اما ممكن است ديگران شكر بكنند ولي بالأخره شكر, نعمت را اضافه مي‌كند.

امكان مسبوق به استحقاق نبودن نعمت‌هاي الهي و ملحوق به شكر بودن آن

برخي از مفسران خيال كردند آ‌نچه ذات اقدس الهي به داوود داد بدون توقع بود مستحضريد كه خدا بدون سابقه فيض دارد اما به طور لاحقه نيست يعني اين‌چنين نيست كه نعمت‌هاي الهي مسبوق به استحقاق باشد در آن بيان نوراني امام سجاد در صحيفه سجاديه هست كه فرمود: «منّتك ابتداء»[21] يعني اين‌چنين نيست كه كسي از تو مستحق باشد طلبكار باشد منّت خدا, نعمت خدا ابتدايي است اما حالا كه داد, توقع دارد اين‌طور نيست كه نه مسبوق به استحقاق باشد نه ملحوق به توقع.

ناتمامي ديدگاه ملحوق به شكر نبودن عطاي الهي به داوود نبي(عليه السلام)

درباره ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً[22] برخي از اهل تفسير گفتند كه قبلاً كه استحقاق نبود بعداً هم كه خدا فرمود ما فضلي داديم يعني چيزي از تو نمي‌خواهيم اين بعيد است نعمتي را كه ذات اقدس الهي به كسي داد بايد انسان شاكر باشد و آن نعمت را بجا مصرف كند بنابراين گاهي نعمت‌هاي ما مسبوق به عمل است مثل اينكه خداي سبحان فرمود اگر روزه گرفتيد اعتكاف كرديد فلان عبادت را انجام داديد ما فلان نعمت را به شما مي‌دهيم خب يك وعده الهي بود گرچه آن كار هم به فضل خداست اين به حسب ظاهر زمينه درخواستي را فراهم مي‌كند اما نه اينكه بگوييم اين نعمت را خدا به ما داد ما دربارهٴ آن نعمت هر تصميمي بخواهيم بگيريم، بگيريم! اين‌طور نيست هم مسبوق به يك وظيفه است هم ملحوق به يك وظيفه, گاهي مسبوق به وظيفه نيست ولي حتماً ملحوق به وظيفه است نعمتي را كه ذات اقدس الهي داد انسان بايد آن را قدرداني كند حق‌شناسي كند و بجا مصرف كند اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً﴾ آن است.

بيان كيفيت هم‌آوازي كوه‌ها در تسبيح با داوود نبي(عليه السلام)

اما اين ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ[23] اوّب يعني رجّع, ترجيع بكن تكرار بكن تسبيح را, تذكره را آيا اين از سنخ آن «لا اله الاّ الله» شجره موساست[24] كه موساي كليم مي‌شنود كه ديگران نمي‌شنوند اين يك احتمال, چون آن شجر درست است كه بر اساس ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[25] همواره تسبيح‌گوي حق بود اما يك فيض جديدي نصيب شجر شد كه آن سخن را گفت حالا اين شجر با دريافت آن فيض خاصّ الهي به اين نغمه توحيدي مترنّم شد با اينكه در همه حالات بر اساس آيه سوره «اسراء» مسبّح است و حامد, جبالي كه مربوط به حضرت داوود(سلام الله عليه) بود هم از اين قبيل بود كه آنها در عين حال كه مشمول ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ بودند يك فيض تازه‌اي نصيب آنها شد كه آنها به تسيبح متنعّم شدند يحتمل, يا همان را كه دائماً داشتند تكرار مي‌كردند و وجود مبارك داوود اشراف پيدا مي‌كرد يحتمل, ولي بايد نظير نماز جماعت كه به تبعيّت امام انجام مي‌دادند اين‌چنين باشد نه ﴿يُسَبِّحْنَ﴾ به حال خودشان نظير نماز فرادا ﴿سَخَّرْنَا الجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِيِّ وَالإِشْرَاقِ[26] اين ﴿مَعَهُ﴾ يعني به تبعيّت او, به همراهي او, به دنبال او به دستور او و مانند آن، پس تعبيري كه شده ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ نه اينكه خودت مستقل باشي تسبيح بگويي نه, نظير نماز جماعت است كه در نماز جماعت بالأخره مأموم, مع الامام است نه مستقل, اينجا هم سلسله جبال مع داوود(سلام الله عليه) هستند نه مستقل پس چه از قبيل شجره موسي باشد چه از قبيل تسبيحات عادي باشد بايد در خدمت حضرت داوود و تبعيّت از حضرت داوود باشد حالا چه ديگران متوجه بشوند چه ديگران متوجه نشوند ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ هم كه بحثش گذشت.

تبيين مُظهِر فيض بودن وليّ خدا

در جريان حضرت سليمان هم كه فرمود: ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ[27] اشاره مي‌شود كه گاهي تسخير براي طوفان است كه با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين كشتي لنگر مي‌اندازد گاهي [حركت] كشتي با باد است گاهي با موتور و امثال ذلك است گاهي با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است وجود مبارك نوح وقتي مي‌فرمود: ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين كشتي راه مي‌افتاد وقتي مي‌خواست جايي بايستد لنگر بيندازد مي‌گفت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ براي وليّ‌اي از اولياي الهي كه مشمول فيض خدا شد به منزله ﴿كُنْ﴾ خداست[28] چون ﴿كُنْ﴾ فعل خداست فعل خدا كه واجب نيست فعل خدا ممكن است اگر فعل خدا ممكن است اين وليّ خدا مظهر اين فعل مي‌شود لذا مي‌گويند ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ براي عبد خالص خدا كه مورد عنايت ويژه الهي باشد مثل پيغمبر و امام به منزله ﴿كُنْ﴾ خداست خب اگر ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ از همين قبيل است اين جريان ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا[29] از همين قبيل است خداي سبحان اراده مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿كُنْ﴾ آن شيء حاصل مي‌شود.

عدم تنافي مُظهِر بودن وليّ خدا با محال بودن تفويض

همين فيض را ذات اقدس الهي بدون تفويض در عبد خودش اظهار مي‌كند نه ـ معاذ الله ـ تفويض بكند كه كاري را به او واگذار بكند كه خودش منزوي بشود تفويض چه در تكوين چه در تشريع مستحيل است تفويض معنايش اين است كه كار را به ديگري واگذار بكند و خودش منزوي و منعزل بشود اين نيست چون او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ[30] است قدرت او نامتناهي است دو برهان دارد كه دو حدّ وسط دارد يكي اينكه اين بنده از آن جهت كه بنده است يك لحظه نمي‌شود او را رها كرد كه بگوييم تو اين كار را انجام بده اين هستي‌اش به عنايت الهي وابسته است چگونه مي‌شود كاري را به او واگذار كرد بگويي خودت انجام بده اين محال است يعنی اين شخص قابل نيست يكي اينكه تفويض از نظر اينكه قدرت ذات اقدس الهي نامتناهي است قابل انقطاع نيست تا ما بگوييم اين قسمت را خدا به ديگري داده خودش ـ معاذ الله ـ منعزل شده خب اگر قدرتي نامتناهي باشد ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ[31] باشد كه انعزال‌پذير نيست انزواپذير نيست.

بيان علي(عليه السلام) به تجلّي بودن خلقت و مُظهِريّت انسان

 آن وقت در بيانات نوراني حضرت امير قرار مي‌گيرد كه به نحو تجلّي است كه اصلاً خلقت به نحو تجلّي است كه «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[32] اگر تجلّي است كه طبق بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) افراد به منزله آينه‌اند[33] ما در آينه عكس فعل خدا را مي‌بينيم نه عكس خدا را بنابراين هم توحيد تأمين است هم ولايت تأمين است اين اثر دارد اما اثر در حقيقت به اذن ذات اقدس الهي است اينها مرآت و مظهر هستند كه از اينها به عنوان مظاهر اسماي الهي ياد مي‌كنند شما مظهريد يعني ذات اقدس الهي با اين اسم كه عالم را اداره مي‌كند در شما ظهور كرده نه اينكه ـ معاذ الله ـ تفويض كرده كه شما شديد مستقل و خدا شده منزوي اين‌طور نيست.

بررسي بعضي از مصاديق مُظهِر اراده الهي بودن وليّ خدا

درباره نعمت تسخير هم اين‌چنين است اگر نوح(سلام الله عليه) با بسم الله طوفان را اداره مي‌كرد اين هم همين‌طور است و اينجا هم ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ[34] يعني هر وقت او بخواهد خب وقتي وجود مبارك سليمان مي‌خواهد, اراده او مظهر اراده ذات اقدس الهي است ذيل آيه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ[35] ملاحظه فرموديد كه حضرت آنجا چه فرمود, فرمود خدا اگر بخواهد چيزي اراده كند از قلب ما مي‌گذرد اين مجاري امور به دست شماست تقديرات به دست شماست يعني از اينجا عبور مي‌كند بالأخره بايد در جهان امكان از جايي عبور كند يا نكند, فعل خدا كه ممكن است يك جا بايد ظهور بكند يا نكند فرمود: «انّ الله جعل قلب وليه وكر الارادة»[36] وكر يعني آشيانه, اين پرنده غيبي وقتي مي‌خواهد پرواز كند روي قلب امام مي‌نشيند و بعد به ديگران مي‌رسد خب اگر فعل خدا, اراده خدا ممكن است اين بايد جايي ظهور بكند اين به وسيله وجود مبارك نوح ظهور مي‌كند وجود مبارك سليمان ظهور مي‌كند آن ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾ اين است اينجا فرمود: ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾ او اگر اراده كرده اين تخت حركت كند حركت مي‌كند و تعبيرات ديگري منتها روايي نيست آمده كه اينها صوَر ملائكه را صور انبيا را داشتند[37] البته تعبير انس و جن نيست.

در جريان سليمان(سلام الله عليه) هم فرمود سليمان اين قدرت را داشت وقتي عمرش به پايان رسيد اين موريانه كه موريانه بالاٴخره از زمين برمي‌خيزد و برخي از مفسّران گفتند اينكه از اين موريانه به ارْضه ياد مي‌شود براي اينكه اين يك حشره زميني است يك حيوان زميني است.

پرسش:...پاسخ: انبياي بعدي البته داشتند اما انبياي بعدي به اين سِمت منصوب نبودند فعلاً بساطشان برچيده شد يعني اين بساطي كه ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾ باشد اين نبود آن يك تسخير رسمي بود گاهي ممكن است وليّ‌اي از اولياي الهي بر باد حكم بكند بر آب حكم بكند اما مقطعي است به عنوان يك رسالت رسمي يك معجزه رسمي براي كسي مثل ﴿أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ باشد يا ﴿فسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾ باشد نبود.

تفسير انفسي نبودن امر به زره‌بافي داوود(عليه السلام) به جلوگيري قهر الهي با لطف او

در همان آيات انفسي مي‌بينيد در جريان حضرت داوود كه گفتند شما زره بباف براي اينكه جلوي شمشير تيز را كه آهن است يك زره ستبر مي‌گيرد يعني جلوي آهن را بايد با آهن گرفت خب از اينجا منتقل شدند كه ما در بعضي از ادعيه داريم كه «أعوذ بك منك»[38] خدايا جلوي قهر تو را جز لطف تو چيزي نمي‌گيرد اين معناي اين آيه نيست اين معناي اين روايت نيست اين تنبّهي است كه شما اگر بخواهيد از غضب ذات اقدس الهي نجات پيدا كنيد با چه راهي مي‌توانيد نجات پيدا كنيد با قلّه‌ها و قلعه‌ها كه فرمود: ﴿صَيَاصِيهِمْ[39] اينها را بيرون كرديم با چه چيزي مي‌خواهيد از خدا فرار كنيد از قهر و غضب خدا با چه چيزي مي‌خواهي نجات پيدا كنيد يعني چيزي هست كه انسان را از غضب خدا نجات بدهد جز لطف و محبت او, «اعوذ بك منك» اين معناي آيه نيست اين تفطني است كه اگر كسي بخواهد از قهر الهي نجات پيدا كند هيچ چاره‌اي جز مِهر او نيست. اينها لطايفي است كه گاهي نصيب اين مفسّران شده و مي‌شود.

از دست دادن نعمت‌ها ثمره كفران نعمت قوم سباٴ

در جريان سباٴ هم فرمود اينها دو باغ داشتند اول استحقاق كه نداشتند ما به اينها داديم به اينها گفتيم: ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ اگر هم لغزش كرديد استغفار كنيد خدا مي‌آمرزد اينها بالكلّ اعراض كردند گفتند ما زحمت كشيديم و پيدا كرديم ما طولي نكشيد كه بعد از اعراض اينها و فاصله گرفتن اينها از مرز شريعت، اين دو باغ البته نه اينكه دو باغ بود حالا يا مثلاً رودخانه‌اي در شهر هست كه شرقش يك طرف غربش يك طرف يا يمينش يك طرف يسارش يك طرف يا نه, درّه‌اي هست كه بالأخره يميني دارد و شمالي دارد يك گروه بودند و يمين و شمال داشتند يا دو گروه بودند در دو قسمت شهر مي‌نشستند بالأخره باغ‌هاي فراواني بود نعمت‌هاي فراواني داشت اما همه اينها تبديل به چند درخت شد فرمود: ﴿وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ﴾ به دو باغي كه ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ﴾ اُكل يعني خوراكي, اين باغ‌ها به اين سه قسمت تقسيم شد يك قسمتش داراي ميوه‌هاي تلخ بود ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ﴾ بود نه اَكل, اُكل يعني خوراكي ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ[40] يعني خوراكي‌اش دائم است ميوهاش کامل است ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ﴾ (يك) «و ذواتي اثل» اين اثل, عطف بر خَمط نيست بر اُكل است درخت‌هايي كه ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ﴾ هستند يعني صاحبان ميوه‌اي هستند كه آن ميوه‌ها خمط است (يك) «ذواتي اثل» هستند يعني آن درخت‌ها داراي ميوه كَز و شورند (دو) «ذواتي شيء من سدر قليل» درختي كه ميوه‌اش سدر باشد خيلي كم بود اين فايده دارد ولي اندك است خب همه آن نعمت‌ها را فرمود ما از اينها گرفتيم ﴿وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ﴾ اين حصر است فرمود ما اگر بخواهيم كسي را كيفر بدهيم مجازات كنيم جز افرادي كه كفران نعمت كردند نمیدهيم اين كفران نعمت در قبال آن شكر است البته شكر توحيدي دارد قلبي دارد قالبي دارد علمي دارد عملي دارد لفظي دارد كفران هم بشرح ايضاً[همچنين] اين هم نشان مي‌دهد بخش وسيعي از اين آيات اوايل سوره مباركه «سباٴ» مربوط به شكر نعمت است ما هم خدا را شاكريم و از همه شما متشكّريم و اگر گاهي در خلال سؤال و جواب و اشكال تندي يا كوتاهي شده از همه شما عذرخواهي مي‌كنيم.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 34.

[2] . سورهٴ زمر، آيهٴ 74.

[3] . سورهٴ فاتحةالکتاب، آيهٴ 2.

[4] . بحارالانوار، ج91، ص148.

[5] . اقبال الاعمال، ص125.

[6] . سورهٴ سباٴ، آيهٴ 2؛ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[7] . سورهٴ سباٴ، آيهٴ 3.

[8] . سورهٴ سباٴ، آيهٴ 3.

[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[10] . سورهٴ هود، آيهٴ 88.

[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 45.

[12] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 5.

[13] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 7.

[14] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 7.

[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[16] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 80.

[17] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 10.

[18] . علل الشرائع، ج1، ص90.

[19] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 13.

[20] . الكافي، ج 2، ص 95.

[21] . الصحيفة السجادية، دعای 45.

[22] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 10.

[23] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 10.

[24] . ر.ک: سورهٴ قصص، آيهٴ 30.

[25] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[26] . سورهٴ ص، آيهٴ 18.

[27] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 12.

[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 117؛  سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[29] . سورهٴ هود، آيهٴ 41.

[30] . سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[31] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.

[32] . نهج البلاغة، خطبهٴ 108.

[33] . ر.ک: التوحيد(شيخ صدوق)، ص434 و 435.

[34] . سورهٴ ص، آيهٴ 36.

[35] . سورهٴ انسان، آيهٴ 30؛  سورهٴ تکوير، آيهٴ 29.

[36] . تفسير فرات الکوفی، ص530.

[37]  . تفسير كنز الدقائق، ج 10، ص 474؛ انوارالتنزيل، ج 4، ص 243.

[38] . الکافی، ج3، ص 324 و 469.

[39]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 26.

[40] . سورهٴ رعد، آيهٴ 35.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق