اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما آيات, حجج, اساتيد بزرگوار علوم قرآني و ساير علوم و بزرگواران شوراي عالي مديريت را گرامي ميداريم. از سخنان سودمند و عالمانهاي كه قبلاً بهره برديد، حقشناسي ميكنيم؛ از همه بزرگواراني كه در تدوين, تحرير, تنظيم كتابهاي مربوط به علوم انساني اسلامي از منظر الميزان علامه طباطبايي سعي بليغ داشتند ـ إنشاءالله ـ كوشش اينها مشكور وليّ عصر(ارواحنا فداه) باشد!
ما فكر ميكرديم همانند ساليان گذشته بحث قرآني مطرح ميكنيم؛ ولي «چون كه افتادم چرا انديشه ديگر كنم»، آمديم ديديم فضا, فضاي علوم انساني، اسلامي است. يك تلفيقي از بحث قرآني و بحث علوم انساني الهي و اسلامي بشود كه هم بحث قرآن محفوظ بماند و هم مسئله روز.
در سالهاي قبل به عرضتان رسيد به اصرار مرحوم علامه طباطبايي در صدر و ساقه كتاب قيّم الميزان كه قرآن, كتابي است كه هم اكنون گوينده با ما حرف ميزند، از سنخ ماضي نيست كه «قال الله» باشد كه گذشته باشد، هم اكنون «قال الله» است, هم اكنون «يقول الله» است. سرّش آن است كه اين تجلّي خداست به تعبير نهجالبلاغه كه حضرت در نهجالبلاغه فرمود: «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ».[1] تجلّي خدا فوق زمان و زمين است نه ماضي و مستقبل و حال دارد, نه شرقي است و نه غربي, اگر جلوه اوست برتر از زمان است، چون متزمّن نيست, اگر جلوه اوست والاتر از مكان است، چون متمكّن نيست: «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»، هم اكنون ميشود متكلّم را در فضاي كلام و نه بالاتر ديد. هم اكنون اگر كسي ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ را شنيد، مستحب است بگويد «لبيك»؛ معلوم ميشود هم اكنون خطاب است, هم اكنون دارد با ما حرف ميزند. اين يك حبل آويخته است نه انداخته, بارها به عرضتان رسيد كه خدا قرآن را نازل كرد نه آنطوري كه باران را نازل كرد, باران را به زمين انداخت، قرآن را به زمين آويخت, اگر به زمين آويخت، همين کلام «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»[2] است. اين حبل را كه گفتند اعتصام بكنيد، اين حبل افتادهٴ انداخته شده مشكل خود را حل نميكند، اين طناب كنار مغازه مشكل خود را حل نميكند، چون گوشهاي افتاده است؛ آن حبل آويخته است كه هم مشكل خود را حل ميكند، چون به سقف بلند بسته است، هم مشكل معتصمان را حل ميكند، آنها را از بيراهه رفتن و راه ديگران بستن باز ميدارد، فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه﴾.[3] در همان بخشي كه حديث ثقلين معروف است، فرمود اين ثقل أكبر «احدهما» كه ثقل اكبر است: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم». اين طنابي است كه به ما ميگويند «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[4] بخوان و بالا برو چون يك طرفش به دست خداست، بنابراين هم اكنون دارد حرف ميزند, هم اكنون حرف ما را ميشنود, هم اكنون خواسته ما را انجام ميدهد و هم اكنون ما را به عنوان خليفه، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ﴾, ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ﴾, ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ﴾ خطاب ميكند. ما را در آغاز دعوت به حياء دعوت كرده است نه به بگير و ببند, اين بگير و ببند در «صفّ النعال» آيات قرآني است. اين سوره مباركه «علق» در آغاز رسالت نازل شده، در سوره «علق» سخن از بگير و ببند نيست، سخن از حياست: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾،[5] اين كجا، آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[6] كجا! فرمود: مگر در محضر من نيستيد، مگر من شما را نميبينم، مگر شما مرا نميبينيد، در محضر من چرا بيراهه ميرويد يا راه كسي را ميبنديد؟ ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾، اين كجا آن بگير و ببند و ﴿السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[7] كجا، ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا﴾[8] كجا! چقدر ما پايين آمديم كه به ما جَلد و قطع صادر شده است، ما كه چشم را بستيم گفتند: ﴿فَاقْطَعُوا﴾, ﴿فَاجْلِدُوا﴾؛ اگر چشم را باز ميكرديم «يا ربّ, يا ربّ, يا ربّ» اين «مناجات شعبانيه» را براي چه گذاشتند. اين «مناجات شعبانيه» كه مخصوص آنها نيست، به ما گفتند بخوانيد. اين دعاي نوراني شبهاي ماه مبارك رمضان به عنوان «دعاي افتتاح» که دعای وجود مبارک حضرت ولی عصر است، از آن حضرت رسيده است، گفتند با خدا وقتي مهمان او شديد ناز كنيد. مگر نه آن است كه در اين زمان جزء «ضيوفالرحمان» هستيد,[9] مگر نه آن است كه در آن سرزمين حجاز جزء «ضيوفالرحمان» هستيد, مهمان براي ميزبانش ناز ميكند. اين «مدلاً»، يعني «مدلاً»، كاري به دلالت ندارد؛ يعني خدايا من ميخواهم با تو دلال كنم, ناز كنم, غنج كنم, تا چه وقت بگويم من فقيرم؟! بگويم تو چرا ندادي، تو چرا مشكل مرا حل نكردي؟ «مُدِلًّا عَلَيْك»،[10] ميخواهم ادلال كنم، تو مرا دعوت كردي، من هم گفتم چشم, من ضيف تو هستم، تو ميزبان مني، بايد حرف مرا گوش بدهي، من ميخواهم ناز كنم! خب چطور ناز كنم؟ اين ناز را هم آنها به ما ياد ميدهند. اين «مناجات شعبانيه» درس ناز است نه درس نياز, آن بده و مريضم و فقيرم. «أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ يَرْحَم»،[11] آن دعاي نياز است؛ اما دعاي مناجات, دعاي ناز است و نه نياز, اول بخش منادات است، چقدر رياضيگونه اين دعا تنظيم شده است. اول بخش منادات متقابل, هم او ندا ميدهد هم ما، چون دوريم؛ بعد كمكم جزء مناجات متقابل است، هم او نجوا ميكند هم ما نجوا ميكنيم، چون نزديك شديم؛ وقتي نزديك شديم ديگر سخن از «ياء» نيست. اصلاً «ياء» را گذاشتند براي اينكه انسان به دور خطاب كند. از مغني تا نگذريم كافي را نميفهميم. چرا آمده كه شما ده بار بگو «يا ربّ»، بعد بگو «ربّ».[12] وقتي به يك نحوي بدهي، ميگويد اين «ربّ» منصوب است به «ياء» محذوف، ميگوييم خويش را درمان كن، خويش را تأويل كن نه اين ذكر را. اينجا جاي «ياء» نيست «ياء» حذف نشده. آن ده بار گفتند «يا ربّ»؛ امام فرمود: بعد از آن ده بار بگو «ربّ»، نزديك شدي، داري نجوا ميكني وقتي نجوا ميكند «ياء» غلط است «يائ»ي در كار نيست. در مناجات وقتي انسان نجوا ميكند، ديگر سخن از «ياء» نيست. بخشهاي پاياني مناجات شعباه بعد از منادات, مناجات است. حالا ميخواهم ادلال كنم, دلال كنم, غنج كنم, با خدا ناز كنيم. در اينجا خود آنها كه اولياي الهي هستند به جايي رسيدند كه «كنت سمعه, كنت بصره, كنت لسانه»،[13] محصول قُرب نوافل است. آنها آمدند گفتند: خدايا! «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك»[14] جزء كساني قرار بدهي كه من حرفم تمام شده باشد، تو با من مناجات كني نه منادات. لذّت مناجات تو مرا مدهوش كند و نه بيهوش, من آن غشيت اوليا نصيبم بشود نه بشوم بيهوش؛ «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ»؛ اين «صعق» كه مخصوص موساي كليم نيست؛ ما هم كليمي فكر ميكنيم؛ منتها درجه ضعيفش براي ما, درجه قوياش براي آن حضرت. «وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك» من صعقه بزنم، مدهوش بشوم نه بيهوش؛ اما در آن حال با تو ميخواهم حرف بزنم، ميخواهم با تو ناز كنم. اگر يك وقت تو به من گفتي «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك» اگر به من بگويي چرا گناه كني؟ من هم بگويم تو كه بزرگتري، چرا عفو نكردي، چرا آبروي مرا بردي؟! اين خداست اين كجا و آن كجا، ما تا اينجا راه داريم، با او حرف بزنيم، با او مناجات كنيم، با او گِله كنيم، بگوييم چرا آبروي ما را پيش ديگران بردي، تو كه بزرگتر بودي! «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ»، بعد «إِنْ أَخَذْتَنِي»؛ اگر مؤاخذه كردي, «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك» تو چرا نبخشيدي؟ اين را چه كسي ميتواند بگويد؟ اين را در آن روزي كه ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾[15] اوحدي از اوليا ميتوانند بگويند، چرا ما آنطور نباشيم؟ اين را به ما ياد دادند. آن روزي كه احدي قدرت حرف ندارد، فقط اهلبيت هستند كه حرف ميزنند، به اذن خدا حرف ميزنند، ما هم اهلبيتي هستيم؛ اين «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»[16] كه مخصوص آن وجود مبارك نبود؛ بسياري از صحابه حتي بعضي زنها به جايي رسيدند كه حضرت فرمود: «هي مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»[17] چرا ما نباشيم؟ اين راه كه باز است؛ اگر اين راه باز است بعضي از همين قم به جايي رسيدند كه حضرت فرمود: «مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»؛ منتها درباره سلمان(سلام الله عليه) شهرت بيشتر پيدا كرد «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»، وقتي اين راه باز است، چرا ما نرويم؟
از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر برو تا پا به پا بپو[18]
اين راه باز است، وقتي اين راه باز است، «مناجات شعبانيه» را به ما آموختند، چرا ما از اين راه طرْفي نبنديم، چرا طرزي نباشد كه قم بتواند الگوي نظام اسلامي باشد، جامعه را طيّب و طاهر كند؛ همانطوري كه خون شهيد جامعه را طيّب و طاهر ميكند، مركّب يك عالم جامعه را طيّب و طاهر ميكند. اين مگر منطق ما نيست، مگر مكتب ما نيست؛ در بارگاه بلند شهدا چه عرض ميكنيم؟ ميگوييم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[19] اين خون را، آن دماء را, آن آلودگي را باران پاك ميكند؛ اما باران آن عُرضه را ندارد كه اختلاس نجومي را پاك كند, باران آن عرضه و قدرت را ندارد كه سكّه طلا را پاك كند، آن را چيز ديگر پاك ميكند. «طِبْتُمْ وَ طَابَت»؛ خون شهيد اختلاس را پاك ميكند, نجومي را پاك ميكند, اختلاف را پاك ميكند, بيراهه رفتن را پاك ميكند, نفوذي شدن را پاك ميكند، اين خون اين قدرت را دارد, «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛ ايران را اينها طيّب كردند، پاك كردند، كاري كه از بارش باران, بارش تگرگ, بارش برف, آنها عرضه نداشته و ندارند، خون شهيد اين عرضه را دارد.
ميبينيد هماهنگي قرآن و روايات اهلبيت از كجا تا كجاست, هر جا قرآن است اهلبيت هستند, هر جا اهلبيت هستند قرآن است. اهلبيت به ما گفتند به بارگاه رفيع شهدا كه بار يافتيد، بگوييد: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»، قرآن هم از اين طرف؛ مثل ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[20] را كسي جواب ميدهد، قرآن ميگويد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾.[21] اگر كشوري با خون شهيد پاك شد، ما سعي ميكنيم ميوه پاك بدهيم؛ ميوه پاك, حوزه پاك است, دانشگاه پاك است, دولت پاك است, بانك پاك است, مردان پاك است, زنان پاك است؛ فرمود ما پاك ميكنيم. اين وعده الهي با فعلش همراه است، با انجاز الهي همراه است؛ ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ﴾ ميعاد خدا, وعده خدا. فرمود: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ﴾. خون شهيد خيلي مقدس است؛ اما نه آن قدري كه مِلاك و مِداد علما مقدس است. اين بيان نوراني از وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) هست كه فرمود در قيامت شنيديد ترازو هست؛ اما اينجا سنگ و آهن و مانند آن، مثل دماسنج نيست، نظير تبسنج نيست, نظير سنگسنج نيست: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[22] نه «و الوزن حقّ»، نه ترازويي هست. يك وقت به ميّت بگوييم بدان! «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ, وَ الْقَبْرَ حَق, وَ الْجَنَّةَ حَق»؛ يعني هستند؛ اما اين آيه سوره مباركه «اعراف» كه نميخواهد بگويد ما ترازويي داريم, ميگويد ميزان يعني ميزان, وزن يعني وزن, موزون يعني موزون, اين اضلاع سهگانه ترازوست, فرمود شنيديد كه ميزان هست؛ اما نميدانيد كه آن واحد سنجش چيست؟ وزن آن واحد سنجش است، شما وقتي رفتيد نانوايي، يك ترازو هست، يك طرف سنگ ميگذارند، يك طرف يك نان. فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق»؛ يعني ما حقيقت را در يك كفّه ميگذاريم, نماز و روزه و اعمال شما را در كفّه ديگر ميگذاريم. با حق ميسنجيم نه با چيز ديگر. چه چيزی حق ميآورد؟ فرمود شما اين كار را انجام بدهيد، همين بياني كه وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: قيامتي هست، وزني هست، موزوني هست، يك واحد سنجشي هست؛ فرمود: در آن روز مركّب عالم را با خون شهيد ميسنجند؛ اين مركّب, سنگينتر, قويتر و غنيتر از آن خون است.[23] آن طلبهاي كه شهيد شد, آن عالمي كه شهيد شد, شده شهيد مرتضيٰ مطهري, شده شهيد بهشتي, شده شهداي ديگر، اينها با دو دست ميآيند، وزن و موزون با هم هست. شهادتشان يك طرف, عملشان يك طرف, عمل اينها را با شهادت اينها ميسنجند. اينكه وزن و موزون را به همراه ميآورد، هماهنگ است. حضرت فرمود همين كسي كه آنقدر خونش قداست دارد كه توانست يك كشور را پاك كند و هر كس بيراهه رفته است، اين ناچار شستشو ميشود، جزء غسالههاي نظام است؛ چه بخواهد، چه نخواهد, چه بداند، چه نداند, چه در اين كسوت باشد، چه در جامه ديگر. اين غسالهها را اين خون ميشويد؛ اگر تطيهر شديم, پاك شديم كه ميمانيم، وگرنه ميشويد اين بدون ترديد ميشويد هر كس ـ خداي نكرده ـ با نظام درافتاد، حواسش جمع باشد، اين غساله است. خدا حرفش حق است, علي حرفش حق است, حسن و حسين حرفش حق است، اينها گفتند: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛ بيراهه نرويم، آنها هم كه بيراهه رفتند، زود برگردند، بشوند غساله، وگرنه طرد خواهند شد. همين پيغمبر كه همين صحنه را به ما فرمود, فرمود: وقتي مركّب عالم به جوش آمد، خون شهيد ساكت ميشود. دماء شهدا درست است كه اين فضيلت را دارد، لكن «مِدَادُهُ اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَداء».[24] آن اعلاميههاي امام, آن تفسير الميزان, آن نوشتههاي علماي بزرگ نجف و حوزه و ساير مراكز, آن بيان نوراني شيرازي(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) اين مركّبي است كه شهيدپرور است, شهادتساز است؛ يقيناً از شهادت بالاتر است.
اگر خون شهيد آن عرضه را دارد كه كشور را پاك كند، مختلسين را جزء غساله قرار بدهد بريزد دور, مركّب عالم هم ميتواند و بالاتر از شهيد اين كار را انجام بدهد. بعضي از دوستان ما كه اصرار دارند ما شهيد بشويم! ميگوييم دعا ميكنيم آنچه خير و فلاح و صلاح است خدا به شما بدهد! خيلي از كارهاست بالاتر از شهادت است. مگر فتح نوراني علي بن ابيطالب در جريان غزوه خندق بالاتر از شهادت نبود؟ مگر ذات مقدس نبوي اين بيان را درباره شهادت هيچ كسي گفت که «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن»،[25] حتي شهادت علي مهمان آن شمشير اوست؛ آن شمشير بود اسلام را نگه داشت، اسلام كه بود، ليله قدر بود، شهادت بود؛ آن وقت وجود مبارك حضرت امير در كنار سفره آن شمشير به شربت شهادت نوشيد، پس گاهي ممكن است فتح و پيروزي بالاتر از شهادت باشد؛ «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن». گاهي فتح و پيروزي اين است. همان پيغمبر فرمود: مركّب عالم بالاتر از خون شهيد است، اگر كشور را خون پاك ميكند آن عرضه را حوزه بايد داشته باشد كه با مركّبش, نظام پاك شود. اين بگير و ببند براي درجه دهم و دوازدهم است؛ آن: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ درجه اول است، اين با قلم شما بايد حل شود، چرا نشستهايد؟!
تمام نامهاي مبارك ذات أقدس الهي ثمربخش است؛ اما شما اين «دعاي كميل» را براي چه ميخوانيد؟ اين «دعاي سمات» را براي چه ميخوانيد؟ بارها به عرضتان رسيد، اينها از اين «لَا تَنْقُضِ»[26] به مراتب علميتر است, قويتر است. اين «لَا تَنْقُضِ» را بعد از هفت, هشت سال درس خواندن طلبهها ميفهمند؛ اما اينها جملههايي دارند كه با هفت, هشت سال درس حل نميشود. الآن ما به زحمت داريم جمع و جور ميكنيم تا گوشهاي از اسرار اين دعاها را بفهمانيم. مگر اين دعا به اين آساني فهميدني است با هفت, هشت سال درس خواندن حل ميشود؟ «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ»؛ اسم کدام اسم است كه كلّ جهان را پُر كرده؟ آن وقت اسم اعظم چيست كه ما دنبال اسم اعظم هستيم؟ چرا مظهر اسم اعظم نشويم؟ چرا با او رابطه نداشته باشيم؟ «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»،[27] در «دعاي سمات» سخن از اسماست, در «دعاي ندبه» سخن از اسماست. ذات أقدس الهي با اسماي خاصّي تجلّي دارد، ظهور دارد. در قرآن كريم با اسما تجلّي كرد و اين حبل را و اين طناب را يك طرفش خود گرفت, يك طرفش به دست ماست. ما با او داريم بيعت ميكنيم، ما ميتوانيم كشور را حفظ كنيم. اگر اين پنجاه هزار نفر يا كمتر و بيشتر جزء كساني بودند كه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾،[28] «يمشي به في الأرض»، كشور طيّب و طاهر ميشود، مردم عمل ميخواهند نه قول, تبليغ, گفتن و نوشتن بيعمل. فرمود با عمل, جامعه را هدايت كنيد؛ آن وقت جامعه ميشود «جعلنا له نورا يمشي به في الأرض». حالا اين گوشهاي از بحثهايي بود كه به مناسبت سالگرد علامه طباطبايي حشرش با قرآن و اهل قرآن باشد عرض كرديم؛ اما بزرگاني كه سعي كردند تلاش كردند درباره علوم انساني چيز بنويسند، در آخر بحث مقداري درباره علوم انساني عرض كنيم.
چند سال قبل يك نشست علمي در مالزي برگزار شد؛ آنها برايشان مسلّم بود كه علم, شرقي و غربي و ديني و الحادي ندارد، علم حتماً سكولار است، برايشان روشن بود. دبير همايش در مالزي وقتي رفت گزارش بدهد، گزارشش را با طنز شروع كرد، خنديد و خنداند؛ گفت آقايان ما دوچرخه اسلامي و غير اسلامي داريم؟ خود خنديد و آنها هم خنديدند؛ بعد ما دوچرخهسواري اسلامي و غير اسلامي داريم كه اگر اسلامي شد، اينطور ركاب بزن اسلامي نشد، آنطور ركاب بزن, خنديد و خنداند. گفت دوچرخه, اسلامي و غير اسلامي ندارد، دوچرخهسوار يا مسلمان است يا غير مسلمان. علم, صنعت, تكنولوژي اينها اسلامي و غير اسلامي ندارد. براي همه مسلّم بود كه اسلامي شدن دين, طنز است و مسخره است؛ اين حرف رسمي مالزي بود. بعد از اينكه اين گزارش به ما رسيد، از آن به بعد اين بحث علم ديني شروع شد. اين انسان طغيانگر, خوب گوش بدهيد كه انسان فساد را از كجا شروع ميكند و به كجا منتهي ميشود. اين قرآن از بس شيرين است، اي كاش به ما ميگفتند هر شب قرآن به سر بگيريد! يك بخش اوّلش اين است كه ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[29] هر جا بروي مردم, جهان را, زمين و زمان را آلوده كردند. يك قدر كه جلوتر ميآييد، ميبينيد كه ﴿لَوْ لاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ﴾،[30] اگر نيروي دفاع و مبارزه و اينها نباشد، فساد گسترده ميشود. يك قدر جلوتر ميآييد، ميبينيد كه چون مراكز دين, آلوده شد و منهدم شد، فساد جامعه را گرفت: ﴿لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ﴾[31] حتي كليسا و بِيَع و صومعه راهبان هم به بركت مبارزهِ مبارزان است. فرمود در هيچجا سخن از خدا و قيامت و عبادت نيست نه در مسجد مسلمين, نه در كنيسه و كليسا و صومعه راهبان و مسيحيان و ترساييان و يهوديان. ﴿لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ﴾. اين شورويهاي سابق اصلاً يك صفحه قرآن اگر براي امواتشان ميخواستند تهيه كنند؛ مثل يك بسته هروئين بود، مرگ قطعي بود، ساليان متمادي در شوروي سابق گذشت كه اصلاً قرآن قدغن بود. آنجا نه تنها جاي مسجد نبود, جاي كليسا نبود, جاي بِيَع نبود, جاي صومعه نبود؛ ﴿لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ﴾ اين شد. اين سه بخش را چه كسي ميگرداند؟ فرمود: اين انسان است كه خود يا ملحد است يا سكولار, اين انسان سكولار, اين سكولار بودن را بر علم تحميل ميكند, الحادي را بر علم تحميل ميكند، وگرنه علم ديني است؛ چرا علم ديني است؟ شما آيات قرآن را ميبينيد, روايات اهلبيت(عليهم السلام) را ميبينيد, ميبينيد هر چه را شما ميبينيد آيه حق است؛ نه تنها روز روشن آيه حق است، شب تار هم آيه حق است، او آيتالله تاريك است، اين آيتالله روشن. ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾؛[32] چيزي در عالم نيست، مگر اينكه آيت من است. همه ميگويند خدا, خدا, خدا. آن پنج طايفه آيات, آيات تسبيح, آيات سجده، آيات اسلام, آيات انقياد: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾؛[33] سؤال تثنيه است، جواب جمع است: ﴿ائْتِيَا﴾؛ شما آسمان و زمين دوتايي بياييد, عرض كردند ما تنها دوتايي نه, كلّ مجموعه ميآييم: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ﴾ به سماوات و ارض، ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا﴾ اين تثنيه است، ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ نه «طائَعين»؛ ما همه آمديم. اگر ﴿يُسَبِّحُ﴾ هست براي همه است, اگر ﴿يَسْجُدُ﴾ است، براي همه است, اگر ﴿أَسْلَمَ﴾ است، براي همه است, اگر ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[34] براي همه است؛ همه تسبيحگوي حق هستند.
تعبير لطيف و نمكين قرآن اين است كه اينها آيت هستند, آيت هستند؛ يعني چه؟ يعني از سنخ «الماء حارٌّ» هستند كه عرض مفارق است؟ نه, نه يعنی نه، از سنخ «الأربعة زوجٌ» است كه لازمه ذات است؟ نه, نه يعنی نه، از سنخ «الإنسان ناطق» است كه ذاتی ماهيت اوست؟ نه، نه يعنی نه. بخش چهارم حق است؛ نظير «الوجود موجودٌ». اين ذاتي هويت اوست كه مقدم بر ماهيت است. شما وقتي به يك آدم بگويي «الإنسان موجود» را براي من تركيب كن، او كه از همه جا بيخبر است، ميگويد «الانسان» مبتدا, «موجود» خبر است. وقتي به يك انسان خبير ميگويي «الإنسان موجودٌ» را تركيب كن، ميگويد «الإنسان» خبر مقدم, «موجود» مبتداي مؤخر, اين هستي است كه به اين صورت درميآيد، انسانيّت گاهي هست، گاهي نيست, چطور حرف ميزند, از عبارت چطور استفاده كند، اين يك سواد دقيق عميق قرآني ميطلبد، حالا اگر بخش چهارم شد گفتيم «الوجود موجود»، چيزي در جهان نيست، مگر اينكه ميگويد خدا, خدا, خدا؛ اينكه شده آيت، پس آيت بودن براي موجودات حقيقي نه اعتباري و نه فعل انسان, بعضي از علوم هستند كه موضوعش فعل انسان است؛ مثل هنر, اين يا ديني است يا غير ديني, بعضي از علوم هستند كه جزء اعتباريات هستند، اينها اگر با فقه مطابق شد، ميشود ديني, مطابق نشد، ميشود غير ديني. اعتباريات از بحث علمي خارج است, علومي كه موضوع آن فعل انسان است، از بحث علمي خارج است، اين ميتواند ديني باشد يا غير ديني؛ اما علومي كه مربوط به فعل خداست؛ بحث در تمايز علوم را مستحضر هستيد به وسيله موضوعات علوم است. علم, مسايلي دارد، مسايل را كه باز بكنيد، جهت دارد، محمول دارد، نسبت دارد، موضوع دارد. آن جهت و نسبت تابع هستند، محمول پيرو موضوع است، حرف اول علم را موضوع علم ميزند؛ اين است كه بزرگان قبول كردند. اگر مرحوم آخوند آمده بگويد كه تمايز علوم به تمايز اغراض است، نه مطلب را درست درك كرد و نه موفق شد اين را به كُرسي بنشاند. غرض اگر تمايز دارد، تابع مسئله است. مسئله را كه تحليل ميكنيد، يك اصل دارد، يك فرع, اصل مسئله موضوع است، محمول به دنبال اوست، حرف اول علم را موضوع آن علم ميزند. اگر موضوع علم, خدا بود، فعل خدا بود, اسم خدا بود, وصف خدا بود, قول خدا بود, اثر خدا بود, اين ميشود ديني, ما كه در حوزه بحث ميكنيم، ميگوييم خدا چنين گفت ميشود ديني, استاد دانشگاه كه بحث ميكند ميگويد خدا چنين كرد، ديني نيست؟ منتها اين استاد بايد يك عينك بزند، چشمش را پاك كند درست ببيند كه دارد چه چيزي را بحث ميكند.
اين زمين را ذات أقدس الهي ميگويد آيت من است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه نگاه كنيد؛ هم «مَرَايَا» ضبط شده هم «مَرَائِي».[35] مرايا يعني مرئيها, جهان, اسماي الهي را نشان ميدهد، آن اسماي الهي مرئي در مرآت جهان هستند. نسخهاي كه مرايا دارد، اين مرايا جمع مرآت است. جهان آينه خداست. اگر جهان به تعبير قرآن كريم آينه خداست, آيت خداست, به تعبير علي(صلوات الله عليه) كه قرآن ناطق است، آيت خداست، شما درباره آيت خدا بحث ميكنيد، فرض ندارد كه ديني نباشد، اين انسان سكولار كه جنگ جهاني اول و دوم و جنگهاي نيابتي يمن و غير يمن را به راه انداخت و راه مياندازد، اين الحاديِ خود را بر علوم تحميل كرد, اين سكولار بودن خود را بر علوم تحميل كرد. خدا غريق رحمت كند شهيد را! بزرگان ديگر هم گفتند كه طلبه يعني طلبه آن كه ميخواهد عالِم بشود، حتماً بايد رياضي بخواند[36] تا فكرش پراکنده نشود، ميخواهد سخنراني كند, ميخواهد چيزی بنويسد، بايد روي نظم باشد، بخواهد استدلال كند، بايد منطق بخواند كه چه چيزی مغالط است. اين بشر اول آمده سمپاشي كرده؛ ريشه اين مغالطات از چه وقت درآمده، اين سيزده قسم مغالطه، سيزده سم است كه در علوم ريختند. گفتند بايد منطق بخواند كه بفهمد چه چيزي سمّ است. بناي عقلا و فهم عرف اينكه علم نشد؛ لذا هم مرحوم بوعلي در حكمت مشاء،[37] هم جناب شيخ اشراق در حكمت اشراق،[38] هر دو گفتند كه بخش برهان منطق, فريضه است بر يك متفّكر. كسي بخواهد با بناي عقلا و فهم عرف و اينها حرف بزند كه بحثش جداست، اگر بخواهد استدلالي حرف بزند، بايد نظمي داشته باشد. اين نظم براي همين است؛ گفتند بخش منطق بخواند طلبه, بخش رياضي هم بخواند كه هم منظم حرف بزند, هم منظم فكر كند. شيطان اوّلين كاري كه كرد: ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾؛[39] ما خيلي از چيزها به آن ميرسيم، اين جزء القائات شيطان است يا الهامات فرشتههاست؟ اين را بايد بر چه عرض كنيم؟ بايد بر «كتاب الله» عرضه كنيم، بر نصوص قطعي عرضه كنيم. اگر اينها براي ما حل نشود، بر چه عرضه كنيم؟ اين سمهاي سيزدهگانه كه حداقل مغالطات اين سيزدهگانه است، اين سيزده نوع سم را ريختند در علوم؛ آن وقت آن بيچاره دستخالي، يا الحادي درميآيد يا سكولار درميآيد، اين هر دو سم را وارد بدنه دانش ميكند، اين دانشي كه در دانشگاه ماست، لاشه علم است آن «هو المبدأ» را گفتند, آن «هوالمنتهی» را گرفتند، دهنه آن را بستند؛ اين ميگويد خدا, خدا, خدا، همه اين دهن را بستند، لاشه علم را تحويل دانشجو دادند. شما از اين دانشجو چه توقعي داريد؟! از اين دانشگاه چه توقعي داريد؟ ما هم كه در حوزه از تفسير ـ متأسفانه ـ و از نهجالبلاغه ـ متأسفانه ـ و از صحيفه سجاديه ـ متأسفانه ـ طرْفي نميبنديم.
بنابراين هم بايد اين مغالطات را شناسايي كرد، اين انسان است كه سكولار است و سكولار بودن خود را بر علم تحميل كرده، وگرنه علم توحيدی است، علم, آيت حق است. اگر كسي يك مطلب را شنيد يا فهميد يك مثلث را در اختيار دارد كه اضلاع سهگانه اين مثلث ميگويند خدا، خدا، خدا. معلوم كه ميگويد خدا, وجود ذهني معلوم در سواي نفس ميگويد خدا. علم يعني علم, علم با وجود ذهني، بين علم و وجود ذهني، مثل آسمان و زمين فرق است؛ حتي حكيم سبزواري هم نتوانست اين فرق را بگذارد. وقتي در وجود ذهني حرف فخر رازي را نقل ميكند ميگويد او وجود ذهني را منكر شد، با اينكه بايد بداند، او منكر وجود ذهني نيست، او علم را اضافه ميداند، ميگويد ما وقتي چيزي را درك ميكنيم، حتماً صورتش به ذهن ميآيد، اين ميشود وجود ذهني. وجود ذهني يعني وجود ذهني, علم يعني علم؛ اينكه ميبينيد مرحوم صدرالمتألهين وجود ذهني را در جلد اول اسفار نقل ميكند، علم را در جلد سوم؛ اين يك جان كندني ميخواهد كه آدم بفهمد «العلم ما هو، الوجود ذهني ما هو»؟ اين در جلد سوم اسفار است، آن در جلد اول اسفار است. فخررازي اين را فهميده كه صورتِ معلوم در ذهن ميشود وجود ذهني, اشراق و اشراف نفْس به آن صورت را اضافه ميداند ـ متأسفانه ـ چون علم را درست درك نكرد، علم را اضافه ميداند، ميگويد علم اضافه است. نه اينكه فخررازي كه ميگويد علم اضافه است، منكر وجود ذهني باشد «كما ذهب اليه سبزواري»، پس ماييم, معلوم ميگويد خدا, وجود ذهني ولو ضعيف است ميگويد خدا, علم كه يك وجود قوي است ميگويد خدا, انسان وقتي يك چيزي را ميفهمد با اضلاع سهگانه مثلث روبروست، همه ميگويند خدا, خدا, خدا. اين عالم سكولار است كه سكولار بودن را بر علم تحميل كرده است، بر اين دانش نوراني تحميل كرده است. ما بايد دست اين عالم ياغي طاغي را كوتاه كنيم؛ آن وقت خود علم صدايش را به دانشگاه ميرساند, دانشگاهيان ما كه اهل اعتكاف هستند, اهل نماز شب هستند؛ عدهاي چنين هستند, عدهاي شهيد شدند, عدهاي مبارزند, عدهاي جانباز هستند. حالا گاهي در هر جايي به هر حال چندتا تلفات هم دارد. غرض اين است كه اگر موضوع علم, موجود تكويني حقيقي باشد، حتماً الهي است, علمهاي اعتباري بايد تفصيل داد، علمي كه موضوعش فعل انسان است؛ مثل سينما و هنر بايد تفصيل داد و مانند آن.
از بزرگواران, از همه آيات و حجج, همه عزيزاني كه مقاله نوشتند, همه عزيزاني كه قبلاً سخنراني فرمودند، از همه اينها حقشناسي ميكنيم، از ذات أقدس الهي مسئلت ميكنيم به همه اصحاب قلم, خير و سعادت و صلاح و فلاح دنيا و آخرت عطا كند!
پروردگارا امر فرج ولي خود را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, حوزههاي فقهي, فرهنگي, دانشگاهي ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه ولي خود حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي، محشور بفرما!
روح مطهر علامه طباطبايي را با قرآن، محشور بفرما!
مشكلات دولت و ملت و مملكت را در سايه لطف ولي خود، حل بفرما!
خطرهاي بيگانگان را به استكبار و صهيونيسم، برگردان!
اين كشور ولي عصر را تا ظهور آن حضرت از هر گزندي، محافظت بفرما!
اين دعاها را در حقّ همه پيروان قرآن و عترت، مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه147.
[2]. غرر الاخبار، ص62.
[3]. سوره آلعمران، آيه103.
[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص606.
[5]. سوره علق، آيه14.
[6]. سوره حاقة، آيه30.
[7]. سوره مائده، آيه38.
[8]. سوره نور، آيه2.
[9]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَام سُئِل ... قِيلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّيَامُ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِي ضِيَافَتِهِ وَ لَا يَجْمُلُ بِمُضِيفٍ أَنْ يُصَوِّمَ أَضْيَافَه».
[10]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص193.
[11]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص174.
[12]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص311 و 312؛ «رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) صَلَّي صَلَاةَ جَعْفَرٍ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ وَ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ يَا رَبِ يَا رَبِ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ يَا رَبَّاهْ يَا رَبَّاهْ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ رَبِ رَبِ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ يَا حَيُّ يَا حَيُّ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ يَا رَحِيمُ يَا رَحِيمُ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحْمَانُ حَتَّي انْقَطَعَ النَّفَسُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ سَبْعَ مَرَّاتٍ ثُمَّ قَال...».
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِه».
[14]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج3، ص299.
[15]. سوره نبأ، آيه13.
[16]. عيون اخبار الرضا عَلَيْهِ السَّلَام، ج2، ص64.
[17]. کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص905.
[18]. ديوان ملا هادي سبزواري, غزل150.
.[19]مصباح المتهجد، ج2، ص723.
[20]. سوره الرحمن، آيه13.
[21]. سوره اعراف، آيه58.
[22]. سوره اعراف، آيه8.
[23]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص399؛ «فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَيَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».
[24]. ر. ک: من لا يحضره الفقيه ـ ترجمه، ج6، ص345.
[25]. عوالي اللالي، ج4، ص86.
[26]. وسائل الشيعه، ج2، ص356؛ «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ [أَبَداً] بِالشَّكِّ».
[27]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص188.
[28]. سوره انعام، آيه122.
[29]. سوره روم، آيه41.
[30]. سوره بقره، آيه251.
[31]. سوره حج، آيه40.
[32]. سوره إسراء، آيه12.
[33]. سوره فصلت، آيه11.
[34]. سوره إسراء، آيه44.
[35]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه185؛ «وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي».
[36]. منيه المريد(شهيد)، ص389.
[37]. الشفاء(المنطق)، البرهان، ص54.
[38]. حكمة الاشراق، ص40 و 41.
[39]. سوره انعام، آيه121.