اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ المُعْتَدِينَ (190) وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُم وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ حَتَّي يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزَاءُ الكَافِرِينَ (191) فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلاَ عُدْوَانَ إِلَّا عَلَي الظَّالِمِينَ (193) الشَّهْرُ الحَرَامُ بِالشَّهْرِ الحَرَامِ وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِينَ (194)﴾
سير مسلمين از صبر تا نبرد با اهل كتاب
اين آيات كه تقريباً سير جنگهاي اسلامي را تشريح ميكنند به خوبي دلالت دارند كه مراحلي در مسئله جنگ مطرح است. همان طوري كه بعضي از آيات ديگر زمينههاي قبل از جنگ را بازگو ميكنند اين آيات زمينه دفاع و جنگ را تبيين ميكنند. در يك مقطع وظيفه مسلمين صبر و تحمل شكنجه بود كه در آيه سوره «احزاب» و سورهٴ «مزمل» و آيات ديگر بحثش گذشت؛ در مقطع ديگر اجازه دفاع پيدا كردند نظير آنچه در سورهٴ «حج» گذشت: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[1]؛ در مرحله بعد اجازه جنگ با مشركين مكه را پيدا كردند بعد اجازه جنگ با مطلق اهل شرك را بعد اجازه جنگ با مطلق اهل كفر گرچه به حسب ظاهر موحّد باشند نظير اهل كتاب.
تفسير «فتنه» در آيهٴ 193، به كفر و شرك
معيار آن است كه جنگ براي رفع فتنه باشد [و] فتنه در اين قسمت از آيات به معناي كفر و شرك است به قرينه تقابل؛ فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾. اين تقابل نشان ميدهد كه منظور از فتنه يعني كفر؛ فرمود بجنگيد تا فتنه نباشد و دين براي خدا باشد، چه قرينهاي از اين روشنتر كه معناي فتنه در اينجا همان شرك است! مثل اين است كه بفرمايد «قٰتلوهم حتي لا يكون الكفر و لا يكون الشرك و يكون الدين لله». اگر فرمود بجنگيد تا فتنه نباشد و دين براي خدا باشد، به خوبي اين قرينه است بر اينكه منظور از آن فتنه، دين غير خدايي است [و] دين غير خدايي همان شرك است همان كفر است.
اطلاق عنوان «دين» بر كفر و شرك
شرك و كفر هم دين است براي اينكه فرعون هم به اطرافيانش گفت موساي كليم كه قيام كرد من ميترسم دين شما را از بين ببرد: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الفَسَادَ﴾[2]. هر مرامي كه انسان با آن مرام زنده است آن دين اوست فرعون هم داراي ديني بود و آن وثنيت و بتپرستي كه داشت و در مصر ترويج ميكرد آن را دين رسمي خود اعلام كرد گفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الفَسَادَ﴾. بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ كه در يك آيه دارد: ﴿يَكُونَ الدِّينُ لِلّه﴾ و در آيه ديگر دارد: ﴿يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه﴾[3]، اين تقابل نشان ميدهد كه منظور از اين فتنه، آن مصداق بارزش است به نام شرك و به نام كفر.
نسخ نشدن آيهٴ 190 توسط آيهٴ 193
آن گاه فرمود شما براي رفع فتنه بجنگيد و آنچه مرحوم طبرسي در مجمع البيان فرمود كه اين آيه ناسخ آن آيه قبلي است [صحيح نيست زيرا] سخن از نسخ نيست. وقتي سخن از نسخ به ميان ميآيد كه اين آيات وحدت سياق نداشته باشد و با هم نازل نشده باشند و لسان يكي نفي باشد و لسان ديگري اثبات [اما] ظاهراً همان طوري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين آيات وحدت سياق دارد [و] با هم نازل شدند [در حالي كه] ناسخ و منسوخ كه با هم نازل نميشوند، مضافاً به اينكه لسان لسانِ نفي و اثبات نيست. لسان آيه اولي اين است كه ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ﴾ [ ] حداكثر عدم الاطلاق است نه تقييد؛ در آيه اول نفرمود جز با مقاتلين نجنگيد فرمود با مقاتلين خود بجنگيد، اين آيه حداكثر آن است كه اطلاق نداشته باشد كه با هر كافري بجنگيد وگرنه دلالت بر حصر كه ندارد. اگر آيه اين بود كه جز با مقاتلين خود نجنگيد آيهاي كه بعداً نازل شده است كه ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ احتمال نسخ ميداد اما آيه قبل كه حصر نكرد آيه قبل فرمود با مهاجمين بجنگيد آيه بعد ميگويد با مطلق اهل شرك بجنگيد.
نهي از تعدي و اشاره به برخي مصاديق آن
پرسش ...
پاسخ: ﴿وَلاَ تَعْتَدُوا﴾ [يعني] تعدي نكنيد؛ الآن هم كه وقتي انسان با مشركين ميجنگد باز موظف است تعدي نكند الآن هم جهاد ابتدايي بايد با تعدّي نباشد، تعدّي حرام است يعني بدون دعوت حمله كردن حرام است مثله كردن حرام است اگر شرط كردند كه رجلاً برجل باشند مبارزه تن به تن [يعني] يك نفر به يك نفر باشند [ولي] بر خلاف اين شرط عمل كردن حرام است اسير را بدون اذن وليّ، كشتن حرام است (همه اينها محرَّم است). اگر كسي با مشركين ميجنگد هم اينچنين نيست كه قانوني نداشته باشد.
لزوم اتمام حجت، پيش از نبرد
پرسش ...
پاسخ: يعني انسان بدون اقامه حجت بدون برهان بدون دليل اعلام جنگ كند براي آب و خاك؛ آنچه فعلاً بدون اين قلدرهاي ابرقدرت مرسوم است [همين است]. جهادي كه انبيا دارند بعد از اينكه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[4] شد بعد از اينكه به نصاب دعوت رسيد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[5] شد آن گاه دست به شمشير ميبرند. اگر حكمت است دعوت با حكمت اگر موعظه است دعوت با موعظه اگر جدال احسن است دعوت با جدال احسن كه حجت به نصاب بالغ برسد كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ بشود آن گاه دست به شمشير كنند وگرنه ابتدائاً كه مسئله جنگ آب و خاك نيست كه انسان حمله كند و تهاجم كند؛ بايد حجت بالغه حق به همه برسد اگر از آن به بعد نپذيرفتند آن گاه جنگ شروع ميشود.
پرسش ...
پاسخ: شأن نزول كه نميگويد فقط اين آيه بايد نازل بشود آيه ديگر در كنارش نازل نشود، شأن نزول مصحِّح نزول قبلي است نه مُبعِّد نزول بعدي و اين آيه اولي هم حداكثر آن است كه اطلاق نداشته باشد بنابراين اينكه مرحوم امين الاسلام فرمود آيه بعدي ناسخ آيه قبلي است و مانند آن، اين سخن و اين فرمايش ناتمام است.
دفاعي بودن تمامي جنگهاي اسلام و ضرورت مجاهدت در كنار امدادهاي الهي
برويم سراغ اصل بحث؛ اصل بحث اين بود كه ما براي تنظيم مسئله جنگ و دفاع بايد فصولي را در كنار هم طرح ميكرديم. تا كنون به چهار فصلش اشاره شد كه تقريباً به عصاره اين فصول اربعه عنايت فرموديد. عمده آن است كه تمام جنگها در اسلام به دفاع برميگردد حتي جنگهاي ابتدايي و چون به دفاع برميگردد مزاحم و منافي حقوق بشر نيست و اين هم مخصوص اسلام نيست همه اديان آسماني اين را دارند و اين هم پيشرفتش بدون شركتِ همگان در جنگ نخواهد بود و مسئله امداد غيبي و اعجاز الهي، بعد از لياقت مردم است و اگر امتي لايق دريافت مددهاي غيبي بودند خدا امداد ميكند؛ نه اينكه جامعه دست روي دست بگذارد منتظر امداد غيبي باشد. اينها بايد در طي فصل پنجم و ششم يا جمعاً در طي فصل پنجم مطرح بشود.
حياتبخشي انبيا به انسانها و رسالت تمامي پيامبران در دفاع از دين
تا كنون روشن شد كه مهمترين حقي كه جامعه بشري دارد حق حيات است و مهمترين حيات هم حيات انساني است و حيات انساني بدون اعتقاد به خدا و قيامت و وحي و رسالت ميسر نيست لذا اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «التوحيد حياة النفس»[6] و انبيا آمدند كه اين حيات را به انسانها ببخشند و چيزي كه دفعاً يا رفعاً مانع اين حيات است و مزاحم است را بردارند و از آن جلوگيري كنند و اين جزء نبوت عامه است نه جزء نبوت خاصه. مسئله جنگ و دفاع جزء نبوت عامه است مثل اينكه ميگويند هر پيامبري بايد معصوم باشد مطهَّر باشد سالم از عيبهاي منفّرِ باشد و مانند آن، اينها جزء اوصاف نبوت عامه است نه نبوت خاصه. نبوت خاصه بحثي است مثلاً درباره نبوت حضرت موساي كليم و مانند آن؛ نبوت عامه آن است كه اين نبوت خواه به صورت موساي كليم ظهور كند خواه به صورت انبياي قبل يا بعد ظهور كند حكمش اين است. مسئله دفاع از احكام نبوت عامه است نه از احكام نبوت خاصه كه مخصوص به يك پيغمبر باشد نه پيغمبر ديگر (اين دعوا). دليل بر اين دعوا اين است كه وقتي ادله مطلق بود مدلول آن ادله هم مطلق هست.
براهين مكلف بودن همه انبيا به دفاع از دين
ـ برهان اول: برخوداري همه انسانها از فطرت توحيدي
تقريباً ميشود با چند دليل ثابت كرد كه دفاع و جنگهاي ابتدايي هم كه در حقيقت دفاع است، از احكام نبوت عامه است يعني از احكام هر پيامبر است اختصاصي به يك پيغمبر دونِ پيغمبر ديگر ندارد. دليل اول آن است كه حق حيات اختصاصي به يك امت دون امت ديگر ندارد [بلكه] همه جوامع و همه امم حق حيات دارند و حق حيات در فرهنگ قرآن كريم، همان حق توحيد است حق اعتقاد به خدا و پيغمبر و معاد است كه عصاره اين به صورت اسلام بازگو ميشود. پس مسلمان بودن كه باعث زنده شدن است حق عمومي هر انسان در هر عصر و در هر مصر و نسل خواهد بود زيرا آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «روم» ميفرمايد اين فطرت الهي تغييرپذير نيست نه اينكه قبلاً فطرت انسانها توحيد نبود بعداً به فطرت توحيدي مبدل شد يا بعداً اين فطرت توحيدي رخت برميبندد (اينچنين نيست) فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾. پس اينچنين نيست كه اين در يك تاريخ ظهور كرده باشد كه مخصوص يك امت معين باشد بلكه خداي سبحان هر كسي را با فطرت توحيد خلق كرد و اين فطرت توحيد، حيات انساني اوست و اگر كسي فطرت توحيدي را از دست داد مرده است براي اينكه آيه سورهٴ «يس» بين زنده و كافر تقابل انداخت فرمود زندهها ميترسند [و] كافرين مشمول عذاباند: ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ القَوْلُ عَلَي الكَافِرِينَ﴾[7] (اين دليل اول).
ـ برهان دوم: آيهٴ 251 سورهٴ «بقره»
دليل دوم اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ﴾[8]؛ اگر دفاع نباشد فساد زمين را ميگيرد. اين دليل، آبي از تخصيص است؛ بعضي از عموماتاند كه خودشان زبان دارند ميگويند ما قابل تخصيص نيستيم مثل اينكه دليل بگويد كه پيغمبر اسلام آمده است كه جلوي فساد را بگيرد [و] اگر پيغمبر قيام نميكرد فساد رواج پيدا ميكرد، خب انسان بگويد اين در قرآن كريم آمده است در تورات كه چنين حرفي نيامده يا در انجيل كه چنين حرفي نيامده، اين حرف قابل پذيرش نيست [زيرا] اين قانون، لسانش آبي از تخصيص است، نميشود گفت فساد فقط در زمان پيغمبر جايز نيست در زمان انبياي ديگر جايز بود! اين قانون آبي از تخصيص است. در اصول ملاحظه فرموديد كه بعضي از عموماتاند كه زبانشان آنچنان گوياست كه آبي از تخصيصاند.
نميشود گفت كه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾[9] مخصوص امت اسلامي است نميشود گفت در امم ديگر اين موضوع نبود يا اگر موضوع بود حكم نبود يعني نه ميتوان گفت امم ديگر همه در حدّ فرشته بودند آدمهاي خوبي بودند نيازي به دفاع نداشت و نه ميشود گفت به اينكه گرچه آنها مفسد بودند ولي فساد براي آنها عيب نداشت فقط فساد براي امت اسلامي عيب دارد (هيچ يك از اين دو امر را نميشود ملتزم شد) براي اينكه انسان گرچه يك فطرت خداخوي و خداجوي و خداطلب دارد اما يك طبيعت درنده هم دارد. همه اوصاف درندهخويي را خداي سبحان به طبيعت انسان نسبت داد و همه اوصاف فرشتهخويي را به فطرت انساني نسبت داد. گرچه انسان يك حقيقت بيش نيست اما بسيط نيست؛ در طرح خلقت انسان ميفرمايد: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[10]؛ بدنش را به طين نسبت ميدهد [و] روحش را به خود ارتباط ميدهد پس انسان يك روح دارد كه به خدا مرتبط است و يك بدن دارد كه با طبيعت ارتباط دارد؛ آثار طبيعيت در انسان هست آثار فطرت الهي هم در انسان هست.
همه اوصاف رذيلهاي كه در قرآن كريم براي انسان ذكر شده است براساس جنبه طبيعي اوست ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الخَيْرُ مَنُوعاً﴾[11] يا ﴿كَانَ الإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلا﴾[12] يا ﴿كَانَ الإِنسَانُ قَتُورا﴾[13] يا ﴿إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[14] الي ما شاء الله اين همه مذمت كه درباره انسان آمده است مربوط به طبيعت اوست اما ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[15] و امثال ذلك مربوط به همان جنبه روح اوست. اين مربوط به هر عصر و مصر است [و] اختصاصي به امت اسلامي دون امم ديگر ندارد، پس نميشود گفت آيه سورهٴ «بقره» مخصوص امت اسلامي است براي اينكه نه ميتوان موضوع را مخصوص امت اسلامي دانست و نه ميتوان بعد از پذيرش وسعتِ موضوع، حكم را مخصوص امت اسلامي دانست. اين آيه ميفرمايد اگر دفاع نباشد فساد زمين را ميگيرد. نميشود گفت دفاع فقط در امت اسلامي است امم ديگر نيازي به دفاع ندارند يا براي اينكه فرشتهخو هستند اصلاً فساد نميكنند يا اگر هم فساد بكنند عيب ندارد آنها ميتوانند فاسد باشند فقط امت اسلامي است كه نميتواند فاسد باشد! هيچ يك از اين دو مطلب را نميشود گفت. پس آيه سورهٴ «بقره» دليلي است عام؛ گرچه در قرآن كريم است ولي مربوط به نبوت عامه است براي رسالت عامه است.
ـ برهان سوم: آيهٴ 40 سورهٴ «حج»
آيه سورهٴ «حج» هم بشرح ايضاً؛ اينكه ميفرمايد: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾[16] اينكه خيلي گوياست كه اين اختصاصي به امت اسلامي ندارد؛ نفرمود «لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت مساجد» فرمود اگر دفاع نباشد صومعه نيست دير نيست كليسا نيست كنيسه نيست بِيَع نيست مصلاّ هم نيست مسجد هم نيست. معلوم ميشود اين مربوط به نبوت عامه است يعني هر امتي هر ملتي كه در تحت رهبري پيامبري به سر ميبرد اگر مدافع نباشد مراكز دينش ويران خواهد شد و اگر مراكز دينياش ويران شد فساد عالم را ميگيرد (اين هم سه دليل).
ـ برهان چهارم: آيهٴ 25 سورهٴ «حديد»
اول فطرت بود دوم آيه سورهٴ «بقره» است سوم آيه سورهٴ «حج» اما برهان چهارم [بر اينكه دفاع از احكام نبوت عامه است آن است كه] در آيه سورهٴ مباركهٴ «حديد» وقتي از رسالت عامه مرسلين سخن به ميان ميآيد ميفرمايد: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَالمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الحَدِيدَ﴾[17]. اين ﴿وَأَنزَلْنَا الحَدِيدَ﴾ كه به عنوان عامل دفاع است در كنار رسالت مرسلين، به عنوان رسالت عامه ذكر شده است اين ﴿أَنزَلْنَا الحَدِيد﴾ كه مخصوص امت اسلامي نيست، بين صدر و ذيل اين آيه هم كه يقيناً تناسب هست [زيرا] خدا ميفرمايد ما انبيا را فرستاديم با بينات و معجزات و ادله تا مردم آگاه بشوند و آهن را هم نازل كرديم، خب آهن را نازل كرديم كه از بيّنه حمايت بكند آهن را نازل كرديم كه از رسالت دفاع بكند. همان طوري كه بيّنات مخصوص پيغمبر اسلام نيست و انبياي ديگر هم داشتند [و] معجزه مخصوص پيغمبر اسلام نيست و انبياي ديگر هم داشتند [و] قيام به قسط مخصوص امت اسلامي نيست هدف انبياي ديگر هم است، حمايت از قيامِ به قسط حمايت از بينه حمايت از رسالت حمايت از نبوت هم مخصوص امت اسلامي نيست [بلكه] براي همه امم است چون رسالت عامه اين پيام را به همراه آورده لذا در آنجا با جمع ذكر فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَالمِيزَانَ﴾.
ـ برهان پنجم: آيهٴ 146 سورهٴ «آلعمران»
برهان پنجم آن است كه ميفرمايد انبياي فراواني به مبارزه برخاستند كشتند و كشته شدند: ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾[18]، خب اين ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا﴾[19] اين مخصوص يك پيغمبر دونِ پيغمبر نيست، براي انبياست، خب اگر براي انبياست و آن را براي خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل ميكند معلوم ميشود هر پيامبري كه آمده است مسئوليت دفاع از دين را به عهده دارد.
ـ برهان ششم: آيهٴ 21 سورهٴ «آلعمران»
برهان ششم همان ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ﴾[20] است؛ خب اگر انبيا فقط به مسئله گفتن اكتفا ميكردند حداقل به همان مسخره شدن اكتفا ميشد مثل اينكه رسول خدا اوايل مسئله ميگفت او را مسخره ميكردند، وقتي كه حكومت تشكيل شد به جنگ او برخاستند. اينكه فرمود: ﴿يَاحَسْرَةً عَلَي العِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾[21] اين استهزا براي اوايل امر است و آن ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ﴾ مربوط به اواسط و اواخر است. اينچنين نيست كه پيغمبر حكومت تشكيل بدهد و دشمن فقط با مسخره اكتفا بكند؛ آن وقتي كه اوايل امر است و دستور دفاع و جنگ نيامده و فقط مسئلهگويي است دشمن هم مسخره ميكند [اما] وقتي سخن از تشكيل حكومت و نظام و مبارزه است دشمن شروع ميكند به حمله كردن، لذا آنجا كه فرمود: ﴿يَاحَسْرَةً عَلَي العِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ با آنجا كه ميفرمايد: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ﴾ با هم فرق ميكنند. آنجا كه سخن از دفاع است و حكومت است بيگانه در برابر انبيا ميايستد يا حمله ميكند يا انبيا موظفاند كه او را به عنوان خار راه از سر راهشان بردارند. اين گونه از ادله ششگانه نشان ميدهد كه اصل حمايت و دفاع، جزء خواص نبوت عامه و رسالت عامه است و مخصوص يك پيغمبر دونِ پيغمبر نيست.
ـ برهان هفتم: جريانات حضرت موسي(عليه السلام)
برهان هفتم شرح حال انبياي خاص است؛ جريان موساي كليم را كه ملاحظه ميفرماييد ميبينيد مسئله جنگ در آن هست جريان عيساي مسيح را كه ملاحظه ميكنيد ميبينيد مسئله جنگ در آن هست جريان سليمان(سلام الله عليه) را ملاحظه ميكنيد ميبينيد مسئله جنگ در آن هست و انبياي ديگر كه آمدند مثلاً انبياي بني اسرائيلي اينها حافظ شريعت موسي بودند [زيرا] بين موسي و عيسي(سلام الله عليهما) كسي از انبياي اولواالعزم نيامده فقط انبيايي آمدند كه به تورات حكم ميكردند و تورات هم كه كتابي بود كه جنگ عليه آلفرعون را به راه انداخت. وقتي خداي سبحان جريان موسي را تشريح ميكند ميفرمايد موساي كليم به قومش گفت به مبارزه برخيزيم، آنها گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[22]. اين حرف همان كساني است كه منتظر ظهور وليّعصر(ارواحنا فداه) هستند كه بيايد عالم را اصلاح كند [و] از آنها كاري نخواهد! اينها الآن هم كه به وليّعصر مؤمناند چون حضرت غايب است مؤمناند [اما] اگر حضرت ظهور بكند و دعوي جنگ داشته باشد خيليها حرفشان اين است: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾.
اينكه به موساي كليم گفتند شما برويد بجنگيد يعني جنگ بود منتها ميخواستند فقط از راه امداد غيبي [كار حل شود!] درست است كه خداي سبحان وقتي دين در لبه خطر باشد از راه امداد غيبي دينش را حفظ ميكند ولي طبق همان آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ 47 بود و در بحث ديروز گذشت خدا ميفرمايد من ميخواهم شما را بيازمايم[23]. در همه آيات دفاعي سخن از حضور مردم مطرح است فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾[24]، آنجا كه سخن از ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[25] و مانند آن است، آن امداد مستقيم غيبي است. حتي در مواردي هم كه باز امداد غيبي نصيب جنگجو ميشود سخن اين است كه ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[26] يعني تو بايد به عنوان تيرانداز در جبهه حضور پيدا كني تير بيندازي ولي هدفگيري و به هدف رساندن به عهده ماست. پس اينكه فرمود موساي كليم به جنگ برخاست نه يعني فقط با امدادهاي غيبي پيروز شد [بلكه] مردم هم موظف بودند كه در جنگ شركت كنند و آنها كه شركت نكردند خداي سبحان آنها را مذمت كرد (اين جريان موساي كليم).
ـ برهان هشتم: جريانات حضرت عيسي و انبياي بعد از حضرت موسي(عليهم السلام)
انبيايي كه بعد از موساي كريم آمدند كه شريعتي نياوردند؛ وقتي خداي سبحان از روش انبياي بعد از موساي كليم سخن ميگويد ميفرمايد ما به موساي كليم تورات داديم كه ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا﴾[27]؛ انبياي بعدي به تورات حكم ميكردند، دين جديدي كه نداشتند شريعت تازهاي كه نياورده بودند، تا رسيد به زمان حضرت عيسي. حضرت عيسي هم كه ظهور كرد انجيلش مصدق مضامين تورات است: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[28] و از بارزترين مضامين تورات همان جنگ عليه عمالقه بود و انجيل هم تورات را با همه مضامينش صحه گذاشت يعني جنگ عليه عمالقه را صحه گذاشت [و] هرگز دين انزوا و مظلوميت و امثال ذلك نبود. اينكه خداي سبحان انجيل را معرفي ميكند كه انجيل، تورات را تصديق كرده است و عيساي مسيح، موساي كليم(سلام الله عليهما) را تصديق كرده است. از بارزترين كارهاي موسي و از فرازهاي روشن تورات همان جنگ عليه آلفرعون و امالقه بود و عيساي مسيح تصديق كرد و انجيل تصديق كرد تورات را. نمونه ديگرش اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «صف» وقتي خداي سبحان ميخواهد مسلمين را به جنگ وادار كند ميفرمايد مسلمانها مثل مسيحيها باشيد اي پيروان قرآن مثل پيروان انجيل باشيد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾[29]؛ اين آيه پايانبخش سورهٴ «صف» به مسلمين خطاب ميكند ميفرمايد مسلمين مثل نصارا باشيد؛ همان طوري كه نصارا در روز خطر عيسي را ياري كردند به او ايمان آوردند امداد غيبي ما نصيبشان شد كفار شكست خوردند و نصارا ظفر و ظهور پيدا كردند شما هم اينچنين باشيد. عيساي مسيح را آن طوري كه قرآن معرفي ميكند به عنوان اينكه در روز خطر دفاع ميكند و عدهاي را هم به نصرت طلب ميكند معرفي ميكند نه به عنوان اينكه در روز خطر منزوي ميشود و خانهنشين ميشود فقط دعا مي كنند و دين را به عنوان دين رهبانيت ميداند.
ـ برهان نهم: آيهٴ 11 سورهٴ «توبه»
برهان برهان نهم مسئله اين است كه در همان آيه معروف سورهٴ مباركهٴ «توبه» ميفرمايد اين حرفي است كه ما در همه كتابهاي انبياي سلف نظير موسي و عيسي گفتيم: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ﴾[30]؛ خب اگر انسان موظف است جان و مال بدهد و بهشت بگيرد، وقتي جان را فروخت مال را فروخت و با خدا بيعت كرد ديگر مالك جان و مال نيست، وقتي مالك جان و مال نشد نبايد در جان و مال خود بدون اذن خدا تصرف كند و بايد با اذن خدا باشد. خدا اذنش چيست؟ دستور خدا چيست كه ما جان و مال را در چه راه صرف كنيم؟ فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ كه چه كار كنند؟ ﴿يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ حالا ﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾ يا پيروزي يا شهادت. آن گاه فرمود اين حرفي نيست كه ما فقط در قرآن گفته باشيم يا حرفي نيست كه مخصوص شما مسلمين باشد [بلكه] ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ﴾؛ فرمود اين حرفي است كه در تورات وعده داديم در انجيل وعده داديم در قرآن كريم وعده داديم؛ ﴿مَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[31].
دفاع در راه حق، سيره همه پيامبران
بنابراين اين مسئله دفاع، مسئله فروختن جان و مال و خريدن بهشت، مسئله دفاع در راه حق، مسئله اينكه يك مسلمان و موحّد بيش از دو راه ندارد يا شهادت يا پيروزي: ﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾، اين حرف همه انبياست منتها اسم اين سه بزرگوار آمده يعني موسي و عيسي و رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام). اينچنين نيست كه انبياي قبلي اين را نداشته باشند براي اينكه بعضي از آن ادله عامه به خوبي دلالت ميكند كه اين از خواص رسالت عامه است يعني اگر دفاع نباشد فساد زمين را ميگيرد چون اگر دفاع نباشد مراكز مذهب از بين ميرود، آن گاه نميشود گفت اگر دفاع حق بود چرا انبياي ديگر نداشتند چرا عيسي نداشت چرا موسي نداشت؛ نه، همه آنها داشتند.
ـ جهادِ ابتدايي در سيره حضرت سليمان(عليه السلام)
پرسش ...
پاسخ: آنها هم اگر دفاع نميداشتند كه قرآن برهان كلي اقامه نميكرد؛ سيره مبسوط آنها نيامده است. الآن به عنوان نمونه جريان حضرت سليمان با آن حشمتش آمده؛ خيليها در زمان سليمان فكر مي كردند كه بايد مثلاً با احتشام و رفاه و آسايش زندگي كنند در حالي كه در همان سورهٴ مباركهٴ «نمل» در جريان سليمان(سلام الله عليه) ميفرمايد كه اگر او تسليم نشود ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾[32]؛ خب اين جهاد ابتدايي است، آن ملكه سبا كه قصد حمله نداشت ملكه سبا كه هجوم نكرده بود، سليمان است كه دستور ميدهد كه اگر مسلمان نشدي ما سرريز ميكنيم، براي اينكه شمس و قمر را پذيرفتن و به عنوان معبود پرستيدن يعني روح را از بين بردن، شما به جاي اينكه خالق شمس و قمر را عبادت كنيد چرا شمس و قمر را عبادت ميكنيد، اين وثنيت بايد برچيده شود و اگر برچيده نشد ما حمله ميكنيم. خب اين جهاد ابتدايي است اينكه سخن است دفاع نيست؛ فرمود: ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾.
اول حجت بالغه اقامه شد نامهاي نوشت: ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾[33] و همان دو جملهاي كه همه انبيا داشتند اين پيغمبر بزرگوار هم دارد: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾[34] [خب] اين [همان] «لا اله الا الله» است اين ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ همان مفاد «لا اله الا الله» است. اگر در سورهٴ «نحل» و مانند آن فرمود: ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[35] كه اين دو مطلب هست يكي نفي ديگري اثبات منتها اثبات اصل است و نهي فرع، اينجا هم همان طور است فرمود بايد منقاد باشيد و بر من به عنوان اعتلا ظهور نكنيد. خب ملكه سبا كه اعتلايي بر سليمان نداشت يك گوشه داشت سلطنت ميكرد اما وقتي هدهد پيام آورد كه ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[36] از آن به بعد سليمان دستور داد و نامه نوشت كه اين نامه از من است آغاز نامهام ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است مضمون نامه هم همين جمله: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾[37] يعني منقاد حكومت من باشيد منتها حكومت او چون حكومت اسلامي است در حقيقت انقياد اسلامي دارند فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾. خب اين ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ كه سخن از اعتلاي دنيايي نميكند چون قرآن كريم ميفرمايد: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً﴾[38]؛ بهشت براي كسي است كه برتري نطلبد؛ سليمان(سلام الله عليه) كه از عباد مخلَص حق است كه برتريطلب نبود او كه نخواست بگويد من عاليام تو عالي نيستي، خواست بگويد حكومت من حكومت اسلامي است و تو در برابر اين حكومت بايد خضوع كني كه ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ ـ يعني «منقادين» ـ وگرنه اگر اينچنين نشد، ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾[39]. خب سليمان كه دين جديدي نداشت سليمان كه از انبياي اولواالعزم نيست كه صاحب كتاب باشد، سليمان جزء انبياي ابراهيمي است و جزء انبياي موسوي است كه در اين بين، طبق آن كتاب رسمي نبي قبل حكم ميكند اينكه دين جديدي نياورد.
اختصاص كتاب و دين خاص، به انباي اولواالعزم
اصولاً بين حضرت ابراهيم و حضرت موسي(سلام الله عليهما) پيامبري نيامد كه كتاب آورده باشد بين حضرت موسي و حضرت عيسي پيامبري نيامد كه كتاب آورده باشد؛ وقتي قرآن از داوود سخن ميگويد نميفرمايد ما به داوود كتاب داديم ميفرمايد: ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾[40] [و] وقتي سخن از كتاب مطرح است فقط اسم اين پنج بزرگوار مطرح است در همان سورهٴ مباركهٴ «شوري» وقتي جريان كتاب و مجموعه قوانين را ذكر ميكند اسم همين پنج پيغمبر را ميبرد؛ آيه سيزدهم سورهٴ مباركهٴ «شوري» اين است كه ﴿شَرَعَ لَكُم﴾ يعني براي شما مسلمين ﴿شَرَعَ﴾ براي شما مسلمين ﴿مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي﴾[41]. وقتي سخن از مجموعه قوانين مطرح است همين پنج پيغمبر در قرآن كريم اسمشان ميآيد اما وقتي سخن از صحف است سخن از نصيحت است سخن از پند و اندرز است [ميفرمايد:] ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾؛ كتاب به او ندادند به او زبور دادند. كتاب در اصطلاح قرآن به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) آن مجموعه قوانين ديني است و قرآن از اين پنج پيغمبر ياد ميكند بنابراين سليمان چون جزء انبياي اولواالعزم نيست كتابي نياورد كتاب قانوني نياورد؛ تورات كتاب قانون است كه ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا﴾[42] [يا] انجيل كتاب است و امثال ذلك.
سليمان(سلام الله عليه) كه داراي دين جديدي نبود و كتابي نياورد و از انبياي اولواالعزم نيست بلكه به روال موساي كليم حكم ميكند و حكومت ميكند فرمود اگر شما منقاد حكومت من نشديد ما حمله را شروع ميكنيم، خب اين يك جنگ ابتدايي است [لذا] نميشود گفت جنگ ابتدايي در اسلامي هست يا نميشود گفت جنگ ابتدايي با اسلام اصلاً سازگار نيست و مانند آن، چون روح جنگ ابتدايي در حقيقت به همان دفاع برميگردد و ميبينيد كه اگر اين مسائل اسلامي نباشد جوامع بشري ﴿عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ﴾[43] است و پليدترين كار را هم به عنوان حقوق بشر ميداند.
نتيجه بحث
بنابراين اگر مسئله جنگ در اسلام مطرح است سراسر به صورت دفاع مطرح است منتها دفاع درجاتي دارد: يك دفاع ابتدايي است يك دفاع كيفري است و مانند آن. جنگي كه به قصد خونريزي و كشورگشايي و تحميل بر كسي باشد اينچنين نيست. حالا يك سلسله از مسائلي بعدها مطرح ميشود كه آيا جنگ با ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[44] و امثال ذلك سازگار است يا سازگار نيست كه اين بايد جداگانه طرح بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ حج، آيهٴ 39.
[2] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[3] . سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[4] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[5] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[6] . غرر الحكم، ص 84.
[7] . سورهٴ يس، آيهٴ 70.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[10] . سورهٴ ص، آيات 71 و 72.
[11] . سورهٴ معارج، آيات 19 ـ 21.
[12] . سورهٴ كهف، آيهٴ 54.
[13] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 100.
[14] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[15] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[16] . سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[17] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[18] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 146.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 146.
[20] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 21.
[21] . سورهٴ يس، آيهٴ 30.
[22] . سورهٴ مائده، آيهٴ 24.
[23] . سورهٴ محمد، آيه 4.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[25] . سورهٴ فيل، آيهٴ 5.
[26] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[27] . سورهٴ مائده، آيهٴ 44.
[28] . سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
[29] . سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[30] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[31] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[32] . سورهٴ نمل، آيهٴ 37.
[33] . سورهٴ نمل، آيهٴ 30.
[34] . سورهٴ نمل، آيهٴ 31.
[35] . سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[36] . سورهٴ نمل، آيهٴ 24.
[37] . سورهٴ نمل، آيهٴ 31.
[38] . سورهٴ قصص، آيهٴ 83.
[39] . سورهٴ نمل، آيهٴ 37.
[40] . سورهٴ نساء، آيهٴ 163.
[41] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
[42] . سورهٴ مائده، آيهٴ 44.
[43] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 103.
[44] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.