14 04 1985 2119630 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 36 (1364/01/25)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (14) اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)

دو چهره بودن منافقان

در ضمن استدلال بر اين مطلب كه چطور منافقين از قرآن بهره‌اي نمي‌برند و چطور تنها گروهي كه از قرآن استفاده مي‌كنند اهل تقوايند اوصاف اهل نفاق را يكي پس از ديگري شمردند تا به اين بخش رسيدند كه منافق يك انسان دوچهره است: ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا﴾ اگر با مؤمنين برخورد كردند، مي‌گويند «ما ايمان آورديم»، ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُم﴾. تعبيري كه دربارهٴ اين دو برخورد است، يكسان نيست؛ نسبت به مؤمنين تعبير اين است كه اگر با مؤمنين برخورد كردند، نفرمود «و إذا خلوا إلي المؤمنين» چون هرگز اينها با مؤمنين مجلس خصوصي ندارند؛ ولي نسبت به كفّار و ائمّهٴ نفاق جلسات خصوصي دارند، لذا تعبير فرمود: ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾. آن هم ائمهٴ كفر و نفاق، شياطيني‌اند كه اين ديگر منافقين را به شيطنت فرا مي‌خوانند و اينها در قيامت به صورت شيطان محشور مي‌شوند و با شياطين محشور مي‌شوند و در تحت ولايت ابليس‌اند و با هم به جهنّم مي‌روند. ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُم﴾؛ در جلسات خصوصي ائمهٴ كفر كه راه پيدا مي‌كنند با تعبير جملهٴ اسميّه مي‌گويند: ﴿إِنَّا مَعَكُم﴾؛ ولي در برخوردهايي كه با اهل ايمان دارند، با تعبير جملهٴ فعليه مي‌گويند: ﴿آمَنَّا﴾؛ ﴿إِنَّا مَعَكُم﴾ كه جملهٴ اسميّه است، اقواست از ﴿آمَنَّا﴾ كه جملهٴ فعليه است.

 

تمايل باطني منافقان به كفر

 در برخوردي كه با مؤمنين دارند با جملهٴ فعليه تعبيرشان اين است ﴿آمَنَّا﴾؛ امّا در تعبيري كه با منافقين و ائمّه كفر در جلسات خصوصي دارند، اين است كه ﴿إِنَّا مَعَكُم﴾؛ هم با جملهٴ اسميّه، هم با تأكيد. اين نشانهٴ آن است كه ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان[1] قرآن كريم فرمود: گرچه به حسب ظاهر اينها گاهي با كفّارند [و] گاهي با مؤمنين، گرچه ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَء[2]؛ ولي در هنگام امتحان و آزمون و خطر، اينها به كفر نزديك‌ترند: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان﴾، چون اصل انسان قلب اوست و قلب اينها را كفر پر كرده است، لذا گذشته از آن تعبيرات تأكيدآميز، اين جمله را هم اضافه مي‌كنند، مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُون﴾.

 

استهزا، هدف منافقان از ابراز ايمان در نزد مؤمنان

منافق وقتي با مؤمن برخورد مي‌كند، مؤمن او را امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند، مي‌گويد: ﴿لاَ تُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ[3] خود را به عنوان اينكه كار ما جزء اصلاح چيز ديگر نيست معرّفي مي‌كنند؛ مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾؛ ولي در جلسات خصوصي با ائمّه كفر كه نشستي دارند، مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُون﴾. در برخورد با مؤمنين مي‌گويند: كار ما جز اصلاح در بين امت اسلامي چيز ديگر نيست، در جلسات خصوصي كه با كفار و سر آن نفاق دارند مي‌گويند: كار ما جزء مسخره كردن چيز ديگر نيست: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُون﴾؛ ديگر نمي‌گويند «ما استهزا كرديم» [بلكه] حصر مي‌كنند؛ مي‌گويند «كار ما جز استهزا، چيز ديگر نيست» ديگران هم ممكن است استهزا كنند؛ [اما اينها] استهزا را در خود حصر نكرده‌اند، [بلكه] خود را در استهزا حصر كرده‌اند. يك وقت است شما مي‌گوييد «تنها كسي كه مي‌ايستد زيد است» يك وقتي مي‌گوييد «زيد تنها كارش ايستادن است»، اينجا تعبير اين است كه ما تنها كارمان استهزاست: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُون﴾.

 

سر اختصاص هدايت قرآن براي پارسايان

آن گاه قرآن كريم در ضمن استدلال بر اين مسئله كه چطور اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[4] است و ديگران بهره‌اي نمي‌برند، اين براهين را اقامه مي‌كند؛ مي‌فرمايد: اين كسي كه مي‌گويد: كارم استهزا به قرآن است، خب قرآن چگونه در او نور ايجاد كند؟! گرچه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ[5] است [و] براي هدايت همهٴ مردم تنزّل كرد؛ امّا اهل نفاق كه مي‌گويند «كار ما جزء مسخره كردن چيز ديگر نيست» چگونه از قرآن استفاده كنند؟! قهراً اين كتاب مي‌شود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[6]. اما خداي سبحان به اين دوچهرگي اينها پاسخ داد؛ هم كيفر ظاهري براي اينها مقرر كرد، هم كيفر باطني (هر دو بخش را قرآن كريم عهده‌دار شده است).

 

علت بي‌اثر بودن طمع مؤمنان در گرايش منافقان به اسلام

امّا به مؤمنين مي‌فرمايد: كساني كه كارشان اين است كه مي‌گويند: «ما مستهزئيم» شما طمع داريد كه آنها از قرآن استفاده كنند! در همين سورهٴ «بقره» آيهٴ 75 و 76 فرمود: ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُم﴾؛ شما طمع داريد كه اين اهل نفاق ايمان بياورند، شما را تصديق كنند و در دين هم‌صدا و هماهنگ با شما باشند، در حالي كه ﴿وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾! اينها اهل كتاب‌اند، اينها تورات و انجيل را شنيده و خوانده‌اند، حق برايشان روشن شد، كلام‌الله را شنيده‌اند، خوب هم فهميده‌اند؛ [اما] عالمانه تحريف كردند. چند جا اين جمله را با بيانات گوناگون بازگو مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾؛ بعد از اينكه كلام‌الله را فهميدند، عالمانه تحريف مي‌كنند. همين گروهي كه به عنوان اهل كتاب‌اند، تازه وارد حوزهٴ اسلامي شدند و به صورت، مسلمان شدند، شما دلتان مي‌خواهد اين گروهي كه سابقهٴ يهوديّت دارند و در يهوديّت هم خيانتِ تحريف روا مي‌داشت، الآن بيايند به قرآن وفادار باشند! اينها عالمانه كلام الهي را تحريف مي‌كردند، آن گاه طمع داريد كه بيايند به اسلام شما وفادار باشند! ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ[7]؛ همين منافقيني كه اهل كتاب بودند و به حسب ظاهر ايمان آوردند و كفر در درون اينها تعبيه شده بود، وقتي به مؤمنين مي‌رسيدند، بعضي از اسرار تورات و انجيل را كه دربارهٴ عظمت اسلام و رهبران اسلامي مطرح بود بازگو مي‌كردند، [آن‌گاه] در جلسات خصوصي [به يكديگر] مي‌گفتند: چرا شما اسرار تورات و انجيل را به مسلمين مي‌رسانيد كه اينها نزد خدا احتجاج كنند (اينها در محضر خدا احتجاج كنند) بگويند خدايا! در تورات و انجيل اينها اين مطلب تبشير و مانند آن آمده است و آنها مع ‌ذلك ايمان نياوردند. در اين تعبير نفرمود: ﴿إِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾ فرمود: ﴿إِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ﴾؛ اين گروه منافق، اهل كتاب بودند.

 

اقسام منافقان در صدر اسلام

و اينها كه منافق شدند چند دسته‌اند: يك دسته از همان اوّل، صورتاً ايمان آوردند و قلباً كافر بودند؛ عدّه‌اي هم نه، واقعاً ايمان آوردند، فكر مي‌كردند كه منافعي در بين هست، بعد هم واقعاً كافر شدند و آن صورت ظاهري اسلام را حفظ كردند. عدّه‌اي از همان اوّل كفر در درونشان بود [و] صورتاً و لساناً ايمان آوردند، اينها از اوّل منافقاً وارد حوزهٴ اسلامي شدند؛ گروهي ديگر واقعاً مسلمان شدند، قلبشان با زبانشان مطابق بود، بعد ديدند منافعشان تأمين نمي‌شود، قلباً كافر شدند و لساناً ايمان را حفظ كردند (اينها دو گروه اهل نفاق‌‌اند). در اين كريمه فرمود: ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا﴾ وقتي با مؤمنين برخورد مي‌كنند، مي‌گويند «ما ايمان آورديم» باز هم به جملهٴ فعليّه، ولي ﴿وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ[8]؛ همين اهل نفاق ـ در جلسات خصوصي كه دور هم جمع مي‌شوند [و] يكديگر را از جريان آگاه مي‌كنند ـ به اين منافقين مي‌گويند: چرا شما اسرار تورات و انجيل را براي اين مسلمين بازگو كرديد كه اينها در محكمهٴ ‌الله به اين كتاب احتجاج كنند و شما را محكوم كنند.

 

بينش مادي‌گرايي سران كفر و نفاق

 اصولاً اهل كتاب (يعني يهود) روحش، روح مادّي است؛ او اسلام را هم (دين خدا را هم) در حدّ يك مادّه پذيرفته است. اصرارشان به موساي كليم اين بود كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[9]؛ تا ما خدا را با چشم نبينيم، ايمان نمي‌آوريم. اين حرف كسي است كه شناخت او اصالت حسّ است؛ يعني مي‌گويد: هستي با مادّه برابر است، هر چيزي كه هستي دارد، مادّي است و عكس نقيضش اين است كه هر چه مادّه ندارد، هستي ندارد و خرافات است، قهراً مسائل ماوراي طبيعي براي يك انسان مادّي، خرافات خواهد بود و شناخت او هم بر اساس اصالت مادّه و اصالتِ حس، احساس است، لذا به موساي كليم عرض مي‌كردند كه: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[10] و وقتي هم آن همه معجزات را از موساي كليم (سلام الله عليه) ديدند، گفتند: ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ[11]؛ همان طور كه اين مردم يك خداي محسوس دارند [و] در برابر او احترام مي‌كنند، يك خداي ديدني، چون بت اين بت‌پرستان براي ما قرار بده؛ ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾. اين حرف كسي است كه هستي را در مادّه منحصر مي‌داند و چيزي كه مادّه و مادّي نيست را خرافات مي‌پندارند و محور شناخت او هم «احساس» است. اين گروه اگر خواستند مسلمان بشوند با خدا هم برخورد مادّي دارند، لذا ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ[12]، لذا به يكديگر مي‌گويند: چرا شما اسرار تورات و انجيل را به مسلمين گفتيد تا در محكمهٴ خدا اينها نزد خدا احتجاج كنند؛ در حالي كه نمي‌دانند خدا اسرار اينها را هم مي‌داند.

 

جهل منافقان به مشهود بودن همه موجودات عالم در نزد خداي سبحان

لذا در آيهٴ بعد فرمود: ﴿أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ[13]؛ اينها نمي‌دانند كه خداي سبحان سرّ و عَلَن اينها را مي‌داند؟ چه اينها افشا بكنند، چه نكنند، خدا مي‌داند؛ اينها نمي‌دانند كه حرفهاي جلسات خصوصي اينها را خدا مي‌داند؟ چه اينها آن اسرار عهدين را براي مسلمين بازگو بكنند يا نكنند، محكوم‌اند، [چون] سرّ و عَلن اينها نزد خداي سبحان «علن» است. اصولاً اينكه گفته مي‌‌شود: خدا عالم غيب است؛ يعني آنچه كه نزد شما غيب است، نزد او مشهود است؛ وگرنه علم كه با غيب سازگار نيست، غيب كه با علم سازگار نيست. چيزي كه غايب است، غايب «بما أنّه غائب» كه نمي‌تواند معلوم باشد. علم غيب؛ يعني آنچه از نظر شما غايب است، براي خداي سبحان و اهل‌بيت (عليهم السلام) مشهود است. اگر گفته مي‌شود خدا ﴿عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ[14] است، به اين معناست كه غيبي براي خدا نيست؛ نه اينكه غيب هست [و] مع ‌ذلك او به غيب علم دارد. اين ارشاد به نفي موضوع است؛ يعني موجودات اگر به نظر شما دو قسم‌اند [كه] بعضي غايب‌اند [و] بعضي مشهود، نسبت به خداي سبحان كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ[15] است، همه مشهودند. چيزي نيست كه نزد خدا و براي خدا، غيب باشد؛ نه اينكه بعضي اشيا براي خدا غيب‌اند و مع ‌ذلك خدا به آنها علم دارد به عنوان علم غيب. اصلاً علم با غيب جمع نمي‌شود، [بلكه] علم، شهود و حضور است، معلوم و مشهود و حاضر است، چگونه غيب، معلوم مي‌شود؟! اگر خدا علم غيب دارد؛ يعني چيزي براي خدا، غيب نيست، لذا ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ است. اگر او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ است، «كلّ شيء» هم مشهود اوست؛ هيچ شيئي براي حقّ، عازب و غايب نيست تا خدا به غايب علم داشته باشد؛ فرمود: ﴿أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ[16]. برخوردي كه منافقين دارند، برخورد مادّي است؛ اين تحليل عميق عقلي را كه منافق ندارد كه خدا عالم به اسرار و نهان و آشكار است، لذا قرآن كريم فرمود: اينها برخوردشان مادي است و نمي‌دانند چه مي‌گويند.

 

مقارنت شيطان با منافقان

دربارهٴ اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾، قرآن يك عدّه را با شيطان محشور مي‌داند؛ كساني با شيطان محشورند كه در زندگي با شيطان باشند و كساني در زندگي با شيطان‌اند كه از خدا رو برگردانده باشند و كساني از خداي سبحان رو برمي‌گردانند كه به نفس و هوا توجّه كنند. اگر خداي سبحان فرمود: ﴿وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ[17]، اين بدترين كيفر است كه دامن‌گير يك انسان غافل خواهد شد. فرمود: اگر كسي از خدا و ياد خدا رو برگرداند، ما آن شيطان را همراه او قرار مي‌دهيم (قرين او قرار مي‌دهيم). مقارنت شيطان با انسان ـ همان بياني كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) داشت ـ مقارنت دروني است؛ يعني در صفحهٴ جان انسان، شيطان آشيانه دارد. خداي سبحان فرمود: اگر كسي از ما رو برگرداند، اين‌چنين نيست كه ما او را رها بكنيم، [بلكه] ما او را تحت ولايت شيطان مي‌سپاريم. ﴿وَمَن يَعْشُ﴾؛ اگر كسي خود را به كوري بزند ـ «أعشي» يعني كسي كه كور است [و] نمي‌تواند ببند؛ «تعاشي» يعني خود را به كوري زدن، تعامي، «عشوا» آن ناقه‌اي است كه بالاخره يا شب‌كور است يا روزكور [كه] قدرت بينش ندارد ـ باري‌تعالي فرمود: اگر كسي از ديدن ياد ما كور شد، اين‌چنين نيست ما او ر ا رها كنيم، [بلكه] ما او را به شيطان مي‌سپاريم: ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ[18]. در مال او شيطان راه دارد، در ميلاد او شيطان راه دارد، در فرزندان او شيطان راه دارد و «يوم القيامه» با شياطين محشور مي‌شود.

 

معناي شراكت شيطان در اموال و فرزندان برخي افراد

اينها كه پيدايش اينها با شيطنت آميخته است [اينها كه] نه كسب حلال دارند و نه از راه حلال به دنيا آمده‌اند، شيطان با اينها شريك است. خداي سبحان در سورهٴ «اسراء» فرمود: شيطان كه در تحت تدبير ماست، ما او را به عنوان «كلب معلّم» اغرا[19] مي‌كنيم كه اين افراد را بگيرد و در مال و در فرزند اينها شريك باشد. آيهٴ 64 سورهٴ «اسراء» اين است؛ فرمود: ﴿وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَد﴾؛ فرمود: تو مسلّحي، سواره‌نظام داري، پياده‌نظام داري، همه در اختيار توست، بر اينها بتاز، اينها را اسير كن؛ اينها كه از ياد من غافل‌اند، در تحت اسارت تو هستند؛ ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَد﴾؛ تو شريك مال و فرزند اينها باش. شيطان وقتي شريك مال مي‌شود نه به اين معناست كه يك مقدار غذا را شيطان بخواهد و يك مقدار غذا را انسان بخواهد؛ اين غذايي كه انسان فراهم مي‌كند، اين مالي كه انسان فراهم مي‌كند يا مالي كه انسان صرف مي‌كند، در اين صرف كردنها و فراهم كردنها يك كار صوري است كه بدنهٴ كار را انجام مي‌دهد، يك عمل معنوي است كه روح اين كار است و نيّت است و اراده. انسان، مال را يا از راه حلال تهيّه مي‌كند يا از راه حرام. تحصيل مال، بدنهٴ كار است؛ امّا حلال و حرام بودن، روح كار است. مالي را كه فراهم كرده است در هنگام انفاق و صرف؛ يا در راه حلال صرف مي‌كند يا در راه حرام. اصل مصرف كردن مال، بدنهٴ كار است؛ امّا آن نيّت و اراده كه در راه حلال است يا در راه حرام، روح كار است. يك وقت انسان، شريكِ فرشته است؛ يعني مال را در راه حلال صرف مي‌كند و از راه حلال تهيّه مي‌كند، بدنهٴ كار مربوط به انسان است [و] روح كار، مربوط به فرشته است [لذا] فرشته شريك انسان خواهد شد [و] انسان با فرشته محشور مي‌شود. يك وقت از راه حرام تحصيل مي‌كند [و] در راه حرام مصرف مي‌كند، [كه اينجا] انسان، شريك شيطان است؛ بدن كار، مربوط به انسان است و روح كار، مربوط به شيطان. خداي سبحان دربارهٴ يك عدّه فرمود [كه] شيطان شريك مال، شريك فرزند و شريك زندگي اينهاست؛ يعني روح عمل را شيطان مي‌گيرد، جسم عمل را اينها مي‌گيرند و چون جسم و روح از هم جدا نمي‌شوند، شيطان و اين شخص هم از هم جدا نمي‌شوند؛ در دنيا با هم قرين‌اند، در اخرت مي‌بيند ديوي با او بود و او را به بدي وادار مي‌كرد و او نمي‌فهميد و با هم وارد جهنّم مي‌شوند.

فرمود: در دنيا اينها شريك شيطان‌اند، در آخرت هم اينها را ما با شياطين محشور مي‌كنيم. اگر فرمود: ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَد[20]، اين نه به آن معناست كه در كارهاي مادّي، شيطان دخيل باشد، چون كار مادّي، حلال و حرامش يكسان است. عمده آن نيّت است و آن حكم خداست، اگر مطابق با حكم خدا بود، فرشته با انسان شريك است و اگر مخالف با حكم خداي سبحان بود، شيطان با آدم شريك است. در تحصيل اولاد هم اين‌‌چنين است؛ يا انسان از راه حرام، اولاد فراهم مي‌كند يا اولاد را در راه حرام تربيت مي‌كند. اگر انسان از راه حرام تربيت كرد يا از راه حرام فراهم كرد، شيطان در آن وَلَد، شريك است؛ اگر شيطان در آن ميلاد، حضور و شركت داشت، خب سهم خود را مي‌برد. آن‌گاه در سورهٴ «مريم» فرمود: اينها با هم محشور مي‌شوند[21]، اين‌چنين نيست كه در قيامت اينها آزاد باشند.

پرسش: ...

پاسخ: نه؛ آنكه دربارهٴ ابليس است [كه] خداي سبحان به او خطاب مي‌كند. در سورهٴ «اسراء»: ﴿قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً ٭ قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً﴾، آن‌ وقت فرمود: ﴿وَاسْتَفْزِز[22] [كه] خطاب به ابليس است. اين ابليس عدّه‌اي را به عنوان ابالسه[23] مي‌پروراند، آن «شياطين الإنس و الجن»[24] تربيت‌شدهٴ ابليس‌اند.

 

زمان تسلط شيطان بر انسان

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين به عنوان كيفر است. فرمود: آنهايي كه در تحت تدبير تو هستند و از ياد من غافل‌اند آنها را بگير، چون در بحثهاي قبل گذشت كه شيطان مثل «كلب معلّم» است؛ اين‌چنين مًجاز نيست كه به سراغ هر كس برود [بلكه] شيطان در حدّ وسوسه همه را دعوت مي‌كند به گناه. اين وسوسه، نعمت بسيار خوبي است، اگر وسوسه نباشد كه جهاد اكبر مطرح نيست [و] اگر جهاد اكبر نباشد كه كسي به مقام ولايت نمي‌رسد. اين وسوسه است كه اولياي الهي را تربيت مي‌كند؛ اگر جنگي نباشد [و] جهاد اكبري نباشد كه انسان پيروز نمي‌شود. در حدّ يك وسوسه، در حدّ يك دعوتنامه، انسان را به فساد فرا مي‌خواند، همين؛ بر احدي مسلّط نيست. و اگر كسي دعوت انبيا را، دعوت عقل را، كتابهاي آسماني را پشت‌سر گذاشت [و] به سراغ دعوت شيطان رفت، از آن به بعد خداي سبحان مدّتها مهلت مي‌دهد و اگر به توبه موفّق نشد، آن‌گاه شيطان را به عنوان كلب معلّم بر او مي‌گمارد كه از آن مرحله به بعد، اين شخص در تحت ولايت شيطان است.

 

محشور شدن منافقان به سوي خداي قهار

در آيه 68 سورهٴ «مريم» فرمود: ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾، فرمود: ما حتماً اين گونه از كفّار و تبهكاران را با شياطين محشور مي‌كنيم (اينها با شيطان محشورند). در برابر كساني كه به «الله» محشورند و به سمت خدا مي‌روند، اينها به سمت جهنّم مي‌روند. در همين سورهٴ «مريم» آيهٴ 85 اين است كه: ﴿يَوْمَ نحْشُرُ المُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾؛ ما متّقين را به طرف رحمان، به عنوان يك گروه و هيأت محشور مي‌كنيم. مگر همه به طرف خدا محشور نمي‌شوند؟ همه به طرف خدا محشور مي‌شوند؛ منتها عدّه‌اي به طرف خدايي كه رحمان است، عدّه‌اي به طرف خدايي كه قهّار است؛ عدّه‌اي به وصف جمال حق محشور مي‌شوند، عدّه‌اي هم به طرف جلال حق محشور مي‌شوند. عدّه‌اي [به] جهنم مي‌روند [و] مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا[25] [و] عدّه‌اي هم به طرف رحمان محشور مي‌شوند. اين رحمان، همان قهّار منتقم است؛ منتها صفات الهي فرق مي‌كند. دربارهٴ مؤمنين فرمود: ﴿يَوْمَ نحْشُرُ المُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً[26]، دربارهٴ كفّار و منافقين و ديگر تبهكاران مي‌فرمايد: ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً[27]، پس حشرشان با وليّ آنهاست [و] وليّ آنها هم شيطان خواهد بود.

از نظر كيفرهاي اخروي، خداي سبحان جاي كفّار و منافقين را مشخّص كرد كه اينها در تحت ولايت شيطان‌اند، «وليّ» و «مولّي عليه» طعمهٴ آتش‌اند و همه به طرف جهنّم محشور مي‌شوند.

 

استهزاي الهي نسبت به كافران و منافقان

از نظر مسائل جنگي هم فرمود: ما كفّار و منافقين را خاموش خواهيم كرد؛ فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ ٭ إِنَّا كَفَيْنَاكَ المُسْتَهْزِئِينَ[28] تا كنون اگر دعوت علني نداشتي، از اين تاريخ به بعد دعوتت را علني كن، براي اينكه هر كه تو را استهزا مي‌كرد، ما كفايتش را به عهده گرفتيم؛ تو غصّهٴ آنها را نخور، ما كفايتش را به عهده گرفتيم. اين همان ﴿كَفَي اللَّهُ المُؤْمِنِينَ القِتَال[29] است. فرمود: ما از عهدهٴ همهٴ اينها بر مي‌آييم [و] همهٴ اينها را سر جايشان مي‌نشانيم. اين مربوط به دنيا، آن هم مربوط به آخرت.

امّا بدترين كيفر كه هم زمينه اين گونه از عقوبتهاي دنيايي را فراهم مي‌كند و هم زمينهٴ حشر با شياطين را فراهم مي‌كند اين است كه خداي سبحان انسان را به حال خودش وا بگذارد. خداي سبحان وقتي بخواهد كفّار و منافقين را به حال خودشان وا بگذارد، مي‌فرمايد: ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِم﴾؛ اينها كه مي‌گويند «ما مستهزئيم» خدا اينها را استهزا مي‌كند. در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» آنها گفتند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُون﴾؛ كار ما جز استهزا چيز ديگر نيست، آن گاه فرمود: ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِم﴾؛ خدا اينها را مسخره مي‌كند. استهزا، صفت فعل است نه صفت ذات؛ از مقام فعل، اين صفت استهزا را انتزاع مي‌كنند. استهزا يعني استخفاف، سبك گرفتن. فرمود: اينها دين را سبك گرفته‌اند، ما اينها را سبك مي‌گيريم، ما اينها را به حال خودشان رها مي‌كنيم. چه كار مي‌كنيم اينها را استهزا مي‌كنيم؟ آن «حق» كه سنگين است، توفيق حق‌شناسي را به اينها نمي‌دهيم.

پرسش: ...

پاسخ: الله، أجلّ و أعلي من أن يستهزيء في مقام الذات؛ لكن في مقام الفعل إذا استهزئ المؤمن فهذا استهزاء الله و إذا سلب الله (سبحانه و تعالي) التوفيق منه فهذا استهزاء و استخفاف. الاستهزاء ليس بمعني الضّحك، الاستهزاء هو الإستخفاف.

 

تفاوت استهزاي الهي و استهزاي منافقان

استخفاف يعني سبك مغز كردن. كفّار و منافقين مؤمنين را سفيه مي‌پندارند، تهي‌مغز مي‌پندارند، مي‌گويند: اينها سفيه‌اند و بسيط‌اند. خداي سبحان مي‌فرمايد: ما اينها را سبك‌مغز مي‌كنيم، ما اينها را خفيف مي‌كنيم. استهزا، همان استخفاف است، خفيف كردن و تهي‌مغز كردن. سنگيني انسان به حقّ است. خدا وقتي از قرآن ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[30]؛ حرف سنگيني را من به قلب تو القا مي‌كنم. حرفي كه مستدل است و مطابق با عقل است، آن وزين است، سنگين است؛ حرفي كه مطابق با حق نيست، تهي است، سبك است، لذا ميزان اعمال مؤمنين در قيامت سنگين است: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ[31] [و] ميزان اعمال كفّار و منافقين سبك است؛ چون حق در آنها نيست: ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ[32]. انسان مؤمن، سنگين است: «المؤمن وقور»[33]، حق سنگين است، قرآن سنگين است. اگر اين حق در قلب يك انسان نبود، اين انسان، تهي‌مغز است، سبك‌سر است. در قيامت اين سبُك‌سري‌اش روشن مي‌شود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ[34] يعني فؤاد اينها، دلهاي اينها، تهي است. در دنيا هم كارهاي سبك‌سري انجام مي‌دهند؛ كار بي‌هدف و بيراه. خدا فرمود: من اينها را تخفيف مي‌كنم، اينها را سبك و تهي‌مغز مي‌كنم. حق [را] ـ كه سنگين است‌ـ به اينها نخواهم داد، نعمت فهميدن را به اينها نخواهم داد. آن فهم و شعور عقلي است كه انسان را وزين و سنگين مي‌كند، آن را ما از اينها خواهيم گرفت [و] توفيق فهميدن را به اينها نخواهيم داد [كه] اين مي‌شود استهزاي الهي؛ نه اينكه خدا به اينها استهزا مي‌كند؛ يعني به اينها مي‌خندد! يا مؤمنين اينها را استهزا مي‌كنند؛ يعني به اينها مي‌خندند! اگر كسي به كسي بخندد يك توبيخ اعتباري است؛ امّا خداي سبحان كه عزيز مقتدر است، اخذ او هم، اخذ عزيز مقتدر است و اگر خداي سبحان بخواهد كسي را بگيرد، از درون، او را مي‌گيرد.

 

كوري دل، كيفر الهي براي منافقان

فرمود: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾، خداي سبحان مدّت مديدي اينها را در طغيانشان [و] در تجاوزشان امتداد مي‌دهد كه كوركورانه راه را طي كنند. «عَمَه»[35] همان كوري دل است، در برابر «عما» كه كوري بصر است. انساني كه باطنش كور است، بصيرتش كور است، مي‌گويند «او گرفتار عمه است»؛ انساني كه بصرش نابيناست، مي‌گويند «او اعماست، داراي عماست». فرمود: منافق درونش كور است:﴿فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ ﴿يَعْمَهُونَ﴾، يعني كوركورانه راه را ادامه مي‌دهند. انسان هر چه بيراهه برود، سقوطش بيشتر است، لذا ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ[36]. هر چه انسان به طرف درّه برود و نداند كجا مي‌رود، چون پايين رفتن آسان است به سرعت مي‌رود ـ اين بالا رفتن است كه سخت است ـ هر چه پايين مي‌رود [و] به سرعت مي‌رود، به سقوطش نزديك‌تر مي‌شود، يك وقت چشم باز مي‌كند كه ته درّه است. فرمود: ﴿يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ اينها در آن طاغوتگري‌شان و در طغيان و تجاوز از حدّشان، عَمَهانه [و] با كوري دل، اين مدّت مديد را ادامه مي‌دهند و خداي سبحان زمام اينها را به دست وليّ اينها كه شيطان است داد و گفت «اينها را به ته درّه ببر»، لذا فرمود: ﴿وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ[37]؛ دربارهٴ مشركين فرمود: كسي كه شرك بورزد مثل آن است كه بين آسمان و زمين پَرت شد [كه] يا همان جا كركسها و شاهينها اين را مي‌ربايند [و] يا تندباد و طوفانِ بادي او را به ته درّه پرت مي‌كند.

فرمود: اين گروه را خدا استهزا مي‌كند. استهزاي خدا اين است [و] اين صفت فعل است. فعل خدا اگر به صورت استهزا بيان شده است.

فعل كيفري است؛ پس خداي سبحان منافقين را با سه كيفر مي‌گيرد: بدترين كيفر آن است كه اينها را با همان كوري؛ رها مي‌كند. دوم اينكه مسلمين را در جنگهاي نظامي بر اينها پيروز مي‌كند؛ سوم اينكه منافقين را با اولياي نفاق ـ كه شياطين‌اند ـ يكجا به جهنّم مي‌برد.

«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و من سيئات اعمالنا»

 

[1] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 167.

[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 143.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 11.

[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 76.

[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 76.

[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.

[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 9.

[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 77.

[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.

[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 117.

[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 77.

[17] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 36.

[18] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 36.

[19] ـ حريص كردن.

[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.

[21] ـ ر . ك: سورهٴ مريم، آيهٴ 68.

[22] ـ سورهٴ اسرا، آيات 62 و 64.

[23] ـ جمع ابليس.

[24] ـ ر . ك: سورهٴ انعام، آيه 112.

[25] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[26] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 85.

[27] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 68.

[28] ـ سورهٴ حجر، آيات 94 و 95.

[29] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 25.

[30] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.

[31] ـ سورهٴ قارعه، آيات 6 و 7.

[32] ـ سورهٴ قارعه، آيات 8 و 9.

[33] ـ بحار الانوار، ج 75، ص 27.

[34] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.

[35] ـ سرگشته و متحير.

[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.

[37] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 31.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق