اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَي الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَي بِالْأُنْثَي فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِن رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَي بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(178) وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الألْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(179)﴾
حرمت قتل نفس و كيفر آن
احكام فقهي قرآن كريم با احكام اخلاقي، كلامي، اجتماعي و مانند آن همراه است كه ضامن اجرايي براي آن احكام فقهي باشد. در جريان قصاص چندين آيه است كه مربوط به چند مرحله از اين احكام است: بعضي از آيات ناظر به اصل حرمت قتل نفس محترمه است كه قتل نفس جزء گناهان كبيره است؛ بعضي از آيات گذشته از اينكه دلالت ميكند بر اينكه قتل نفس محرَّم است، در تشديد آن بياني دارد كه دلالت ميكند كه قتل نفس مثل آن است كه انسان همه انسانهاي معصوم و بيگناه را كشته باشد (كه اين براي تشديد امر است كه مبادا كسي دست به اين كار بزند)؛ بعضي از آيات دلالت ميكند به اينكه گرچه انسانكشي حرام است ولي اگر كسي مؤمن را كشت گرفتار جزاي ابدي خواهد بود. كه اين آيه كه دلالت ميكند بر اينكه قتل مؤمن باعث خلود در نار است بايد توجيه بشود كه آيا [در] قتل مؤمن از آن جهت كه مؤمن است اين قتل انجام گرفت [كه در اين صورت] البته اين باعث خلود خواهد بود؛ يا قتل مؤمن براي ايمان او نيست براي انگيزههاي ديگر است (نه براي ايمان او) قهراً در آنجا خلود به معناي مكث طويل و مانند آن خواهد بود.
ـ تفاوت احكام قتل عمد، شبه عمد و خطأ
بعضي از آيات، گذشته از اينكه اصل قتل را منع ميكند براي قتل خطئي ديه هم قائل است و كفاره هم ذكر ميكند. اما براي قتل عمد غير از مسئله قصاص چيزي نيست مگر اينكه در روايت به عنوان ديه، تتمه بعضي از آيات ذكر شده است كه حكم اولي قتل عمد قصاص است و نه ديه؛ ولي اگر اولياي مقتول حاضر شدند كه با تصالح مالي مسئله را حل كنند ميتوانند ديه يا بيشتر از مقدار معين يا كمتر از مقدار معين ديه دريافت كنند (وگرنه براي قتل عمد ديهاي مقدر و مقرّر نشده است). در قتل عمد گذشته از اينكه قصاص مطرح است كفاره جمع هم مطرح است؛ ولي در قتل خطا يا شبهعمد قصاص نيست ديه است و كفاره هم است منتها كفاره غيرجمع.
آيات وارده دربارهٴ قصاص
آياتي كه در زمينه قصاص وارد شده است چند طايفه است كه بايد يكي پس از ديگري اين طوايف خوانده شود. بعضي از آيات همين بود كه تلاوت شد و محل بحث است.
ـ احكام پنجگانه كشتن عمدي مؤمن
بعضي از آيات در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه درباره قتل مؤمن است؛ آيهٴ 93 سورهٴ «نساء» اينچنين است كه ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً﴾. در آيه قبل جريان حكم قتل خطئي را ذكر فرمود و ديه و كفارهاي [را] كه براي قتل خطئي است ياد كرد؛ اما در اين آيه كه با مسئله قصاص بيارتباط نيست (چون درباره قتل عمد است) فرمود اگر كسي مؤمني را عمداً بكشد جزاي او خلود در جهنم است: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾. قبل از اينكه به حكم وضعي برسند و [به] قصاص برسند، مسئله تحريم قتل عمد را ذكر ميكنند. اگر كسي مؤمني را به خاطر ايمانش كشت يعني مؤمني را چون مؤمن است ترور كرده است و كشت جزاي او جهنم ابدي است. يك وقت اختلاف مالي و مانند آن در بين است مؤمني را به خاطر مال ميكشد (نه به خاطر ايمان) البته گناه كبيره كرده است قصاص ميشود و مانند آن؛ ولي [در] جهنم به طور ابد نميماند (يقيناً جهنم ميرود ولي به طور ابد نيست)؛ لكن اگر كسي مؤمني را به خاطر ايمانش بكشد (كه تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيّت باشد) البته اينجا ارتداد است، شخص قاتل كافر است و جزاي او خلود در نار است كه فرمود: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾. اگر مؤمني را به خاطر ايمانش كشت پنج حكم الهي به عنوان غضب براي او ياد شده است (در پنج جمله با پنج عنوان) كه فرمود: ﴿فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾ [كه] اول اصل جهنم است [و] دوم مسئله خلود؛ سوم مسئله غضب الهي است كه ﴿وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ﴾ چهارم مسئله لعن الهي است [كه] فرمود: ﴿وَلَعَنَه﴾ پنجم عذاب عظيم است كه ميفرمايد: ﴿وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً﴾[1] [كه] اينها براي اهميت مسئله قتل مؤمن است.
ـ اصل حرمت قتل نفس و شدت آن
و اما دربارهٴ اصل قتل نفس (انسان يك بيگناهي را بكشد) آن را در آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «مائده» بااهميت ذكر فرمود بعد از اينكه جريان فرزندان آدم را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾؛ اگر كسي بيگناهي را بكشد بدون اينكه آن مقتول كسي را كشته باشد يا بدون اينكه آن مقتول مفسدِ في الارض باشد و فسادي در زمين كرده باشد (اگر كسي بيگناهي را بكشد) مثل آن است كه همه انسانها را كشت، ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ﴾. يك وقت كسي را چون قاتل است ميكشند اينجا قتل نفس است بنفس (يعني چون كسي را كشت او را اعدام ميكنند)؛ يك وقت كسي كه مفسد في الارض است او را ميكشند اينجا قتل نفس است بفساد في الارض؛ ولي يك وقت بيگناهي را ميكشند كه اين مقتول نه كسي را كشت نه مفسد في الارض بود. در اين زمينه فرمود: ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ يعني بدون اينكه آن مقتول كسي را كشته باشد ﴿أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ﴾ يعني بدون اينكه آن مقتول مفسد في الارض باشد ﴿فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾؛ مثل اينكه همه را كشته باشد. اين تشبيه يا در خصوص مسئله گناه است كه گناه او مثل آن است كه همه انسانها را كشته باشد؛ يا از نظر برهمزدن نظم اجتماعي است كه ديگران دشمن او ميشوند و مانند آن؛ يا منظور آن است كه اگر كسي، كسي را گمراه بكند و او را از دين بيرون ببرد (يك نفر را از دين بيرون ببرد) و حيات معنوي او را از بين ببرد مثل آن است كه حيات ظاهري همه انسانها را از بين برده باشد ـ چه اينكه اگر كسي يك نفر را هدايت و احيا كند مثل آن است كه همه انسانها را به حيات ظاهري رسانده باشد ـ كه اينها وجوهي است كه در ذيل اين آيهٴ سورهٴ «مائده» گفته شد كه اگر به خواست خداي سبحان نوبت آن آيه رسيد آن وجوه مطرح ميشود. الآن بحث در اهميت مسئله قتل است كه ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾[2].
عظمت گناه قتل نفس در بيان رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
روايتي را هم مرحوم صاحب جواهر در اوايل كتابِ قصاص [جواهر] نقل كرده است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبور ميكرد ديد كسي كشته شد و قاتلش ناشناخته است، در اين زمينه فرمود؛ اگر خداي سبحان همه اهل ارض يا اهل سماء و ارض را عذاب بكند براي كشتن يك انسان بيگناه جا دارد يعني اگر همه در كشتن يك بيگناه دخيل باشند همه آنها را خداي سبحان عذاب كند جا دارد[3]، براي اينكه نفس محترمه اين قدر عزيز است.
خب پس براي اهميت مسئله اين آيه كافي است كه ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً﴾[4] كه اينها هم براي مسئله تشديد حرمت است و هم وعيد به عذاب است و مانند آن.
ـ اصل حرمت قتل نفس
چه اينكه در آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اصل مسئله قتل نفس را با حرمت ياد ميكند (آيه دلالت ميكند بر حرمت آدمكشي) فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾؛ كسي كه خونش محترم است جز در مسير حق نميتوان او را كشت يعني يا به وسيله قصاص كه اجراي حد الهي است يا مانند آن، ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾. آنگاه زمينه مسائل وضعي و قصاص از اين به بعد شروع ميشود. پس تاكنون آياتي كه دلالت ميكرد بر اينكه قتل نفس، محرَّم است، جزء گناهان كبيره است و باعث ورود در جهنم و استحقاق غضب و لعنت الهي است تلاوت شد. و اين آيه سورهٴ «اسراء» هم كه نهي ميكند و ظاهر نهي هم كه حرمت است: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾[5]. چه اينكه در سورهٴ «شوريٰ» هم اصل مسئله قتل را زير پوشش عنوان كلي بازگو ميكند؛ آيهٴ چهلم سورهٴ «شوريٰ» اين است كه ﴿وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾ سيئه مطلق اين موارد را شامل ميشود كه يكي از بارزترين مصاديق سيئه همان قتل نفس است. خب پس اصل قتل نفس في نفسه از گناهان كبيره است حالا اگر كسي اين گناه كبيره را مرتكب شد گذشته از آن كيفر اخروي، مسائل حدود و تعزيرات الهي هم مطرح است. نظام اسلامي براي برقراري انتظامات عمومي و نظم همگاني چند نوع دستور دارد: بخشي از آنها به قصاص برميگردد؛ بخشي از آنها به حدود برميگردد؛ بخشي از آنها به ديات برميگردد؛ بخشي از آنها هم به تعزيرات برميگردد كه براي هر كدام از اين چهار نوع باب جداگانهاي است (كه باب قصاص جداي از آنهاست، باب حدود جداست، باب ديات جداست، باب تعزيرات هم جداست).
ـ طليعه طرح قصاص در قرآن كريم
در اين كريمه سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾[6] ـ اين طليعه طرح قصاص است ـ يعني اگر كسي مظلومانه كشته شد خداي سبحان براي بازماندههاي او حقي قرار داد. ﴿وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾ يعني وليِّ مقتول سلطهاي بر قاتل دارد (اولياي دم مسلط بر قاتلاند). اما نحوه سلطه آنها چيست بايد با آيات ديگر روشن بشود. ﴿وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾ كه وليِّ مقتول بر قاتل سلطهاي دارد ولي نبايد در اجراي آن سلطه اسراف كند: ﴿فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً﴾[7]. فرمود ما وليِّ او را ياري كرديم و خود آن مقتول هم منصور است؛ ولي مبادا وليِّ مقتول در قصاص اسراف كند بيش از آن اندازهاي كه طلبكار است بستاند. چون در جاهليت اينچنين بود هر كه قدرتمندتر بود چند برابر قصاص ميكرد. دو قبيلهاي كه يكي مقتدرتر بود و ديگري به آن قدرت نرسيده بود بنايشان بر اين بود كه اگر از قبيله مقتدر كسي كشته ميشد آنها چند برابر كيفر ميدادند و قصاص ميگرفتند. اسلام آمد و اين عدل و مساوات را در قصاص اعمال كرد فرمود: ﴿فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ﴾[8] يعني اين وليِّ مقتول در قصاص اسراف نكند. اما چگونه اسراف نكند، حد و وضعش چيست؟ آن را بايد آيات ديگر بيان كند.
ـ بيان اجمالي اصل قصاص در سورهٴ شوري
چه اينكه آيه سورهٴ «شوري» هم اصل مسئله قصاص را فيالجمله اشاره ميكند و حدودش و اوضاعش را با آيات ديگر روشن ميكند. آيه چهل سورهٴ «شوري» اين است كه ﴿وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ جزاي كار بد سيئهاي است مثل آن. گرچه جزا حسنه و عدل است اما همين اِعمال عدل چون براي آن قاتل دردناك است و براي او سوء و زشت است از اين جهت سيئه گفته شد (وگرنه جزاي سيئه [جزا دادن سيئه] حسنه است). خود جزا حسنه است جزا بد نيست اما چون براي آن طرف دردناك است از اين جهت از اين جزا به عنوان سيئه ياد شده است. يا از باب مشاكله كه يكي از محسنات بديعي است از اين جزا به عنوان سيئه ياد كردهاند. ﴿وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ ٭ وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ مَا عَلَيْهِم مِن سَبِيلٍ﴾[9] يعني اگر مظلوم بخواهد انتصار كند (انتصار يعني انتقام) اگر مظلوم بخواهد انتقام بگيرد سَبيل و حرج بر او نيست. ظالمي كه تجاوز كرده است بر او حرج و سبيل است، مظلومي كه انتصار ميكند و انتقام ميگيرد سبيل و حرجي بر او نيست. اين گونه از آيات اجمالاً دلالت ميكنند بر اينكه در برابر قتل كيفري هست [كه] آن كيفر فيالجمله با خود قتل هم مماثل است؛ اما [اينكه] چيست آن را بايد آيات ديگر بيان كند.
ـ استيذان از ولي مسلمين
آياتي كه عهدهار بيان قصاصاند مسئله قصاص را از مسئله حدود، ديات، تعزيرات و كفارات جدا ميكنند. در مورد قتل [خواه] عمد يا شبهعمد يا خطا و مانند آن (در اين گونه از موارد) بحث قصاص را بايد جداي از آن چهار مسئله كرد [چون] هر كدام از آن مسائل در مورد خاص حكم مخصوص دارند كجا ديه است (كجا كفاره است كجا تعزير است و مانند آن جداست قصاص از همه آنها جداست). قصاص با حدود فرق ميكند. حدّ تا در محكمه نزد حاكم شرع ثابت نشود و حاكم حكم نكند يعني انشاي لفظي نكند ثابت نميشود نظير سرقت و مانند آن. حدود مطلقا اينچنين است [كه] بايد نزد حاكم شرع طبق همان ضوابط اَيُمان و بيّنه يا اقرار و مانند آن ثابت بشود. وقتي كه اصل گناه ثابت شد، گناهبودن گناه ثابت شد، انتساب گناه به اين شخص ثابت شد، عدم معذوريت اين مجرم در ارتكاب آن عمل ثابت شد آنگاه آن حاكم شرع شروع ميكند به انشاي لفظيِ آن حكم، حدّ الهي ثابت ميشود (تا اين مراحل را طي نكند حدّ ثابت نميشود)؛ ولي قصاص جزء حدود نيست نيازي به محكمه شرع ندارد نيازي به حَكَم در محكمه ندارد. اگر وليِّ مقتول قاتل را كشت شرعاً هيچ عقابي پيش خداي سبحان ندارد؛ منتها براي برقراري نظم بايد به اذن وليِّ مسلمين باشد تا وليِّ مسلمين اذن بدهد و هرجومرج نشود. ولي اگر كسي از وليِّ مسلمين اذن نگرفت و قاتل پدرش را كشت و آنها يعني بازماندگان آن قاتلي كه اعدام شد شكايت كردند به حاكم شرع مراجعه كردند و اين وليِّ مقتول كه قصاص كرد توانست در محكمه ثابت كند كه او قاتل پدرم بود و من او را قصاص كردم هيچ حرجي بر او نيست ـ البته اگر نتوانست اثبات بكند او را اعدام ميكنند ولي اگر ثابت كرد حرجي بر او نيست ـ فقط تعزير ميكنند كه چرا از وليِّ مسلمين اذن نگرفتي. بر خلاف مسئله سرقت، در سرقت اگر همه آن شرايط هم ثابت شده باشد هيچ كسي خواه مالباخته، (مسروق منه) خواه ديگران حق اجراي حدّ را ندارند. اصلاً ثبوت حدّ شرعاً متوقف بر انشاي حكم حاكم شرع است [و] تا حاكم شرع حكم نكند حدِّ الهي ثابت نميشود. بر خلاف قصاص، قصاص يك حقّ ثابت شده است [و] وليِّ مقتول ميتواند اين حق را اعمال كند؛ منتها بايد در محكمه اثبات كند و براي اينكه هرجومرج نشود گفتهاند كه از وليِّ مسلمين بايد اذن بگيريد و اگر اذن نگرفت تعزير ميشود.
پرسش ...
پاسخ: مسئله مال مطرح نيست مسئله تقاصِّ مالي مطرح نيست، مسئلهٴ حدّ است.
پرسش ...
پاسخ: آن قطع يد حدّ است وگرنه مال را بالأخره سارق بايد به مسروقمنه برگرداند.
پرسش ...
پاسخ: آن مسئله حدود نيست آن دِيْن است.
پرسش ...
پاسخ: كار به دِيْن دارد، از باب حدود، قصاص، ديات، تعزيرات و كفارات خارج است. مال مردم را بايد بپردازد: «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»[10]، «علي اليد ما اخذت حتي تؤدّي»[11] اين كار به مسائل مالي دارد اين بحث ضمان است. و اما حدّ تا در محكمه شرع نزد حاكم شرع اثبات نشود و او لفظاً انشا نكند و نگويد «حكمتُ بذلك»، اصلاً اثبات نميشود. لذا كتاب حدود جداي از كتاب قصاص است، اصلاً دو باب است، دو رشته است و در ثبوت و اثبات باهم فرق ميكنند. در مسئله قتل بعضي از اينها به قصاص برميگردد بعضي از اينها به حدود برميگردد؛ آنچه كه ديات است مثل قتل شبهعمد و خطا و امثال ذلك بايد ديه مقرر بشود آنچه كه عمد است بايد كه قصاص باشد. بنابراين فعلاً در خصوص قتل عمد كه حكمش قصاص است سخن مطرح است؛ اما حدودش دياتش كفاراتش تعزيراتش كه چهار مسئله است هر كدام باب مخصوص خود دارد از بحث فعلي ما بيرون است.
نحوهٴ انتقام قتل يا نقص عضو
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» ميفرمايد كه ما بر بنياسرائيل اين حكم را نوشتيم يعني بر آنها الزام كرديم؛ آيهٴ 45 سورهٴ «مائده» اين است: ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا﴾ يعني در تورات ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾. آن آيات و آن چند طايفهاي كه تلاوت شد اصل تحريم را شدت تحريم را كه حكم فقهي است بيان كرد و حكم كلامي را كه مسئله خلود در نار است يا اصل جهنم است [را] بيان كرد و اجازه انتصار و انتقام فيالجمله را هم داد؛ اما نحوه انتقام را اين آيه بيان ميكند. فرمود ما در تورات بر بنياسرائيل به عنوان يك حكم قطعي نوشتيم كه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ اينچنين نباشد كه اگر يك نفر را كشتند شما كه قدرت داريد چند نفر را بكشيد. ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ نه «ان النفوس بالنفس» باشد؛ نه نظير قدرتمندي جاهليت كه چند نفر را در برابر يك نفر ميكشتند. ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ [كه] اين درباره قصاص نفس است. درباره قصاص طرف كه اعضا و جوارح بدن است فرمود: ﴿وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾؛ اگر چشم كسي را از بين بردند آن مصدوم ميتواند چشم آن صادم و جارح را از بين ببرد، همچنين در انف و بيني، همچنين در اذن و گوش و همچنين در سنّ و دندان. بعد جمعبندي كرد فرمود: ﴿وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾؛ هر جراحتي را كه كسي وارد كرد آن مجروح ميتواند قصاص كند و بر جارح همان جراحت مماثل را وارد كند. آنگاه راه عفو را هم باز كرد كه فرمود: ﴿فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[12]
ضرورت حكم به «ما انزل الله»
مسئله حكمِ «ما انزل الله» آن قدر مهم است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» چند جا با تعبيرات گوناگون اينچنين فرمود: در آيهٴ 44 فرمود: ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾ در همين آيهاي كه خوانده شد فرمود: ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [و] در آيهٴ 47 همين سورهٴ فرمود: ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾. اين ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم﴾ غير از «من حكم بغير ما انزل الله» است؛ نميفرمايد اگر كسي به غير «ما انزل الله» حكم بكند او ظالم، فاسق [و] كافر است آن البته روشن است كه [اگر] حكم بكند به غير «ما انزل الله» [ظالم، كافر و فاسق است]، [بلكه] اين سه آيه لحنش آن است كه اگر كسي به «ما انزل الله» حكم نكرد ظالم، كافر و فاسق است. اين نشانه آن است كه اگر حاكمي بتواند به «ما انزل الله» حكم بكند و حكم نكند (و سر باز زند) كفر، فسق و ظلم دامنگير اوست؛ خواه به غير «ما انزل الله» حكم بكند كه يك عقوبت ديگري هم دارد، يا اصلاً حكم نكند. اينكه فرمود: ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم﴾[13] در زمينه عدم ملكه است. آن اوايل كه در شوراي عالي مسئوليتي داشتيم به عرض امام رسانديم كه شما [به] اين آقاياني كه در قوّهٴ مقنّنه كار ميكنند بايد فرمان بدهيد اين مسائل قضايي را بيش از مسائل ديگر اهميت بدهند، براي اينكه آيه حرفش اين است؛ آيه نميگويد كه اگر كسي به غير «ما انزل الله» حكم كرد كذا و كذا، آيه ميگويد اگر نظام بتواند و نكند. اين بود كه خواستند، دستور دادند [و] فوراً به لطف الهي لايحه قصاص با آن عظمت رهبري ايشان تصويب شد كه فرمود منكر اين قصاص مرتدّ است (اين فتواي تاريخي را هم كمكم دادند). آيه ميگويد اگر كسي به «ما انزل الله» حكم نكند فاسق، ظالم و كافر است.
اين سه آيه اهميت اجراي قصاص الهي و حدّ الهي را بيان ميكند. اگر يك نظام بتواند حدود الهي را اجرا كند و نكند، در مقام عمل گرفتار ظلم، كفر و معصيت است؛ نه اينكه اگر كسي به غير «ما انزل الله» حكم بكند كذا، آن البته روشن است. آيه ميگويد اگر كسي مقدورش بود كه به «ما انزل الله» حكم بكند [و] در زمينه قدرت حكم نكرد، حكمش كذا و كذاست.
اشتراط قصاص به تماثل
خب اين آيه چون مطلق است بايد با آيات ديگر تطبيق و تقييد بشود و اگر رواياتي هم در ذيل اين آيات وارد شد با آنها هم تقييد بشود، اگر آن مقيدات در كنار اين مطلقات قرار گرفت و محصولش تقييد شد، مافوق آن هر چه در آيه مانده است به اطلاقش اخذ ميشود. در اين كريمه فرمود: ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[14]؛ چه در اسلام و كفر يكسان باشند يا نباشند؛ در حرّيّت و رقّيّت يكسان باشند يا نباشند؛ در ذكورت و انوثت يكسان باشند يا نباشند، چون ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[15] مطلق است. چه اينكه ﴿والعين بالعين﴾[16] هم مطلق است چشم در برابر چشم. حالا چشم راست در برابر چشم راست يا چپ، گوش راست در برابر گوش راست يا چپ، اينچنين است يا تساوي در يمين [بودن] و يسار بودن هم مقيد شده است؟ اينها قيودي است كه بايد به وسيله آيات و روايات ديگر ضميمه آيهٴ 45 سورهٴ «مائده» بشود تا از اطلاق اين آيات ما دست برداريم. آنچه كه ميتواند مقيِّدِ اين آيه باشد همين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه تلاوت شد. آن آيه اين است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَي﴾ كه اين جمع مُحَلاّ به الف و لام است [يعني] در هر جا كه كشته شد ـ البته چون غيرعمد به وسيله آيات ديگر خارج شد كه بايد ديه بپردازند سخن در خصوص قتل عمد است ـ ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَي الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَي بِالْأُنْثَي﴾ [كه] اينها ميتوانند هر كدام مقيِّدِ آن اطلاق ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ باشند. پس سه قيد متوجه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ شد يعني اگر مقتول حرّ بود قاتلش اگر حرّ باشد كشته ميشود.
يكي حرّ باشد و ديگري عبد اين آيه شامل نميشود مگر بالاولويت؛ يعني اگر قاتل عبد بود و مقتول حرّ البته آن عبد را قصاص ميكنند ولي اگر عكس بود آيه دلالت ندارد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ در پايان همان سورهٴ دارد كه ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[17] آن حداكثر نظير آيه سورهٴ «شوري» است كه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[18]. اما حالا نحوهٴ تماثل چيست آن را اين آيات سورهٴ «مائده» و «بقره» مشخص ميكند. در سورهٴ «مائده» كه فرمود: ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «بقره» سه قيد متوجه آن مطلق شد. فرمود اينچنين نيست كه هر نفس در قبال هر نفسي اعدام بشود بلكه تماثل در حرّيّت بين قاتل و مقتول، تماثل در رقّيّت بين قاتل و مقتول، تماثل در انوثت و ذكورت بين قاتل و مقتول (اينها) شرط است. اگر حرّي حرّي را كشت، عبدي عبدي را كشت، اُنثايي ُانثايي را كشت اينجا قصاص است، اگر عبدي حرّي را كشت و اُنثايي مذكّر را كشت باز هم اينجا بالاولويت قصاص است؛ لكن اگر حرّي عبد را كشت يا رَجُلي اُنثايي را كشت آيه دلالت ندارد، بايد از روايات يا از آيات ديگر استفاده كرد. مسئله تساوي در اسلام هم از آيه استفاده نميشود آن را بايد از روايات استفاده كرد، چون هم تساوي در حرّيّت و رقّيّت و انوثت شرط است هم تساوي در اسلام (هرگز مسلمان را به وسيله قتل كافر نميكشند). ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ﴾ اين يك حكم الزامي است.
تماثل شرايع در حكم قصاص
اين كريمه گذشته از اينكه اطلاق آيه سورهٴ «مائده» را تقييد ميكند و مبيّنِ آن است، اصل حكم را هم توجيه ميكند. چون درباره آيهٴ 45 سورهٴ «مائده» اين شبهه مطرح است كه آن آيه ناظر به حكم خداست در تورات (خدا ميفرمايد ما بر بنياسرائيل در تورات اينچنين مقدّر و مقرّر كردهايم)، بر اساس اينكه تورات شريعتش نسخ شده است و اسلام شريعت ناسخه است و حكم شريعت منسوخه در شريعت ناسخ لازمالاجراء نيست، چگونه شما ميتوانيد مسئله قصاص را با بيان قصاصي كه در تورات آمده تثبيت كنيد؟ اين شبهه در آن آيهٴ 45 سورهٴ «مائده» هست البته جواب دادند كه مجموع شريعت نسخ شده است نه جميع، بسياري از احكام مشترك است اصل نماز، اصل روزه، اصل قصاص، اصل زكات و امثال ذلك، خصوصيتهاي اينها نسخ شده است بعضي احكام هم البته نسخ شد (جميع كه نسخ نشد مجموع نسخ شد) اين يك نكته، نكته ديگر آن است كه اين تماثل دو شريعت است در حكم؛ نه بقاي شريعت پيشين. وگرنه خداي سبحان فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[20]؛ ما براي هر كدام شما يك شريعت خاصي قرار داديم؛ منتها بعضي از اين شرايع با يكديگر در بعضي احكام شبيه هماند. فرق است بين اينكه انسان همان حكم منسوخ را در شريعت ناسخه لازمالاجراء بداند؛ يا بگويد كه در اين شريعت جديد حكمي است مماثل شريعت قبلي. آنچه كه در اسلام آمده است مماثل شريعت پيشين است نه ابقاي همان شريعت منسوخه. نشانهاش اين است كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ و نشانه ديگرش آن است كه خداي سبحان به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تابع ملت ابراهيم باش نه تابع خود ابراهيم. و آن ملت كلي گاهي به صورت شريعت جزئي در زمان حضرت ابراهيم ظهور ميكند؛ گاهي هم به صورت شريعت اسلام ظهور ميكند. در هر حال در آن آيه سورهٴ «مائده» آن شبهه با اين جوابها و مانند اين جوابها مطرح است و اما آيه سورهٴ «بقره» كه محل بحث است اصلاً جا براي اين شبهات نيست، مستقيماً به مؤمنين خطاب ميكند ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَي﴾.
بازگشت به بحث: اشتراط قصاص به تماثل
در آيه سورهٴ «مائده» همان طوري كه از نظر نفس، قصاصِ نفس مطلق است [و] به وسيله آيه سوره «بقره» تقييد شد، قصاص طرف هم مطلق است [كه] به وسيله روايات تقييد شد. يعني آيه سورهٴ «مائده» ميفرمايد: ﴿وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾[21] اين مطلق است چشم راست خواه با چشم راست خواه با چشم چپ، فرمود چشم در برابر چشم اين مطلق است؛ [ولي] روايات مشخص كرد كه چشم راست در برابر چشم راست. چه اينكه ﴿وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾[22] هم مطلق است در روايات آمده است كه بعضي از جراحتها قصاص ندارد ديه دارد، بعضي از جراحات قصاص دارد. آن جراحتي كه اگر مجروح بخواهد مشابه آن جراحت را بر جارح وارد كند احتمال خطر و غرر هست، آنجا تبديل به ديه ميشود. حالا اتفاق افتاد كه جارح طوري سر مجروح را زد كه به مغز او اصابت نكرد و نكشت، مجروح هم اگر بخواهد كارد به سر جارح بزند از كجا ميتواند عهدهدار باشد كه اين زخم و جراحت سرايت نميكند تا به مغز نميرسد؟ چون در اين گونه از موارد احتمال خطر و غرر است اين گونه از جراحتهاي عمدي به ديه تبديل ميشود و جا براي قصاص نيست. با اينكه جراحت است، عمدي است و اطلاق ﴿وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾[23] [آن را در بر] ميگيرد، معذلك روايت تقييد كرد. پس آيه سورهٴ «مائده» چندين اطلاق دارد كه بايد طبق مقيدات فراوان تقييد بشود و شده است و اما آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه درباره خصوص قصاص نفس است اين گونه از اطلاقها را ندارد، فقط مسئله تساوي در اسلام و كفر است كه آن را بايد روايت تقييد كند. آنچه كه تقييد خورد درباره اصل نفس است كه فرمود: ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ﴾ اما اگر در خصوص اطراف و همچنين در خصوص جروح بخواهند فرق بگذارند نيازمند به تقييد است كه در قرآن تقييد نشده.
مطلب بعدي آن است كه گرچه در همين آيه محل بحث فرمود ^﴿وَالْأُنْثَي بِالْأُنْثَي﴾ يعني تساوي در انوثت شرط است؛ اما اين نه به آن معناست كه اگر مذكّري مؤنّثي را كشت هرگز او را قصاص نميكنند. چون آنچه كه به وسيله ادلّهٴ خارجيّه تقييد شده است اين است كه اگر مردي زني را كشت اولياي مقتول با پرداخت نصف ديه ميتوانند قاتل را كه مرد است اعدام كنند، قاتل بايد خود را در اختيار اولياي مقتول قرار بدهد.
عزيمت و رخصت در قصاص
اين هم كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ﴾ اين حكم از يك طرف عزيمت است و از طرف ديگر رخصت يعني بر اولياي مقتول الزام نشده است چون ميتوانند عفو كنند؛ ولي بر قاتل الزام شده است كه خود را در اختيار وليِّ دم قرار بدهد. اين كتابت گرچه كتابت الزامي است اما نسبت به يك طرف عزيمت است كه آن قاتل باشد، نسبت به طرف ديگر رخصت است كه آن اولياي مقتول باشند. ولي اولياي مقتول اگر خواستند قصاص كنند بر آنها به عنوان عزيمت اينچنين لازم است كه از مِثل نگذرند؛ از ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[24] نگذرند؛ از ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ﴾ نگذرند [و] نظير خوي جاهلي نباشد كه چند نفر را براي يك نفر بكشند.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ 32.
[3] . وسائل الشيعه، ج 29، ص 17 . 18؛ «والذي بعثني بالحق، لو أنّ اهل السماء والارض شركوا في دم امرئ مسلم و رضوا به لأكبّهم الله علي مناخرهم في النار»؛ أو قال: «علي وجوههم».
[4] . سورهٴ مائده، آيهٴ 32.
[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 33.
[6] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 33.
[7] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 33.
[8] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 33.
[9] . سورهٴ شوريٰ، آيات 40 ـ 41.
[10] . جواهرالكلام، ج 31، ص 91.
[11] . مستدرك، ج 14، ص 8.
[12] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[13] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[14] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[15] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 45.
[17] . سورهٴ نحل، آيهٴ 126.
[18] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.
[19] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[20] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[22] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[23] . سورهٴ مائده، ايهٴ 45.
[24] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.