أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بعضي از فروعي که مربوط به وقف است مانده که بايد ـ به خواست خدا ـ تبيين بشود. يکي اينکه در وقف گذشته از اينکه مسئله قربت شرط است, تنجيز شرط است, قبض شرط است، تأبيد هم شرط است و اگر تأبيد نباشد ميشود حبس، حالا يا «سُکني» يا «رُقبي» يا «عُمري»، جزء اين عناوين سهگانه خواهد بود. وقتي وقف حاصل خواهد بود که ابدي باشد.
ابديت در صورتي است که آن عين موقوفه يک چيز ابدي باشد اما وقتي عين موقوفه در معرض زوال است حالا يا خانه است يا مسکن ديگر است يا بيمارستان است، اينکه ابدي نيست، بعد از مدتي به وسيله علل و عوامل طبيعي از بين ميرود يا سيل و زلزله آن را از بين ميبرد. چيزي که ابدي نيست چگونه انسان ميتواند قصد ابديت بکند؟
اين شبهه هم درباره عين موقوفه است هم درباره خود واقف. واقف وقتي قصد ابدي ميکند، بخواهد ثواب ابدي داشته باشد اين به نيت او وابسته است، مادامي که خود واقف زنده است اين قصد در قلب او مستقر است اما وقتي که از دنيا رفت قلبي نميماند استقرار قلبي نميماند نيتي نميماند، پس ابديت هم از نظر واقف مشکل دارد هم از نظر عين موقوفه. چگونه ميشود انسان يک کار ابدي را قصد بکند و ثواب ابدي ببرد در حالي که نه خود آن ناوي ابدي است و نه مَنوي ابدي است؛ نه موقوفه بودن ميتواند ابديت داشته باشد و نه ناوي که قصد تأبيد کرده است, ميتواند ابدي باشد؟!
بنابراين ثواب ابدي, مشکل جدي پيدا ميکند، براي اينکه نه قاصد که نيت ابدي کرده است دائمي است و نه منوي؛ اما اينها با لطف الهي حل خواهد شد. همانطوري که ذات اقدس الهي براي يک کار, گاهي ده برابر,[1] گاهي هفتصد برابر, گاهي بيش از هفتصد برابر عطا ميکند[2] در جريان تأبيد هم همينطور است. در جريان صحت وقف و ابديت آن هيچ شبههاي از هيچ فقيهي صادر نشده که اين ثواب ابدي را نميبرد. اين ثواب ابدي ميبرد، چون ذات اقدس الهي وعده داده است آن وعده به مقدار آن وعده دهنده محسوب ميشود نه به مقدار وعده گيرنده. پس با اينکه از هر نظر شما تحليل کنيد جايي براي ابديت نيست يعنی نه ناوي ابدي است نه نيت ابدي است نه منوي ابدي است؛ اما فيض خدا ابدي است.
گاهي ميبينيد يکي را ذات اقدس الهي به بيش از هزار برابر عطا ميکند! اين به لطف و کَرم اوست. بنابراين هيچ فقيهي نيامده اشکال بکند بگويد اين ثواب ابدي نميبرد. اين با خدمات ديگر خيلي فرق ميکند. يک وقت است دارد که مادامي که اين اثر هست فيض ميبرد بله آن محدود است آن وقف نيست, مادامي که اين اثر هست؛ اما يک وقت است که به فيض الهي و عنايت الهي وابسته است اگر به عنايت الهي وابسته است محدود نخواهد بود.
بله! ممکن است آثارش بيشتر باشد اما اصل ثواب تأبيد که ثواب خود نيت است سر جايش محفوظ است. حالا يک وقت است که به بيمارستاني صد نفر مراجعه ميکنند يک وقت است که به بيمارستاني هزار نفر مراجعه ميکنند اين ثوابش بيشتر است. يک وقت است که بيمارستاني صد سال ميماند يک وقت است که بيمارستاني دويست سال ميماند اين ثوابش بيشتر است اما اصل صدقه که ثواب ابدي دارد براي آن ناوي و واقف مقرر است.
بنابراين اگر برخيها اشکال کردند که در صورتي که اين ساختمان يا بيمارستان و مانند آن از بين برود، با ابديت سازگار نيست بله، با لطف الهي اگر حساب بشود با وعده الهي اگر حساب بشود، کاملاً با ابديت هماهنگ است اما اگر با جريان عادي حساب بشود با ابديت هماهنگ نيست.
پرسش: ... انشاء ابديت را لحاظ بکنيم نه ... يعني فقط وظيفهاش انشاء ابديت است که انجام بدهد اما اينکه تنجز و فعليتش تا کجا ادامه داشته باشد ...
پاسخ: اين انشاء، وصفي است قائم به نفس ناوي. خود آن نفس ابدي نيست، خود اين لفظ «ابدی»، ابدي به حمل اول است اما محدود به حمل شايع. خود اين نيت، ابدي نيست. اين قصد کرده ابديت را، خود اين قصد، صرف تصور اين، اثر ندارد، اثر به لحاظ محتواي آن است. اين نيت که امر عبادي است خود اين نيت دوام ندارد. بعد توسعه پيدا ميکند که خود ناوي ابدي نيست منوي ابدي نيست اما فيض خداي سبحان ابدي است.
مطلب بعدي آن است که اگر بگويد «هذه صدقةٌ» و عنوان وقف را به کار نبرد و قصد قربت بکند، اين ظاهراً همان وقف خواهد بود، چون در متن وقفنامه خود اهل بيت(عليهم السلام) اين بود که «هذه صدقةٌ». آن باغي که وجود مبارک حضرت امير داشت و خودشان چند روز تشريف ميآوردند براي کَندوکاو و درآوردن آب و آب بيرون نميآمد و بعد روزي که با تلاش و کوشش آب بيرون آمد، همين که آب بيرون آمد فرمود «هذه صدقةٌ»[3] و ديگر «وقفتُها» و مانند آن در آن نبود. صيغه وقفي که در بيانات ائمه(عليهم السلام) است اين بود که «هذه صدقةٌ لله سبحانه و تعالي»[4]. بنابراين اگر کسي در عقد وقف و صيغه وقف، کلمه وقف را نياورد و بگويد «هذه صدقةٌ لله سبحانه و تعالي» اين ميتواند کافي باشد.
مطلب ديگر اين است که انقراض وقف و موقوف چند گونه است: يک وقت است در خود متن وقف اين مقطوع است، اين وقف نيست حبس ميشود. اگر کسي در صيغه وقف طوری بگويد که اين را تا صد سال يا دويست سال محدود بکند اين حبس ميشود حالا تحت يکي از آن عناوين سهگانه در بيايد، وقف نيست، چون وقف آن است که ابدي باشد.
اگر انقطاع در خود متن عقد آمده، اين حبس[5] نيست. وقف آن است که ابدي باشد و انقطاع چند گونه است: يک وقت انقطاع، به موت خود واقف است اين انقطاع حساب نميشود؛ يک وقت انقطاع، به زوال آن عين موقوفه است اين واقعاً انقطاع است، انقطاع حقيقي و خارجي است؛ يک وقت انقطاع، به زوال موقوف عليه است که اين انقطاع، به زوال موقوف عليه هم دو قسم است: يک وقت اينها تکويناً منقرض ميشوند مثل اينکه گفته شد اين «نسلاً بعد نسل» است ولي اين نسل بعدي عقيم بود و منقرض شدند يا نه، وصفي که اين واقف در نظر گرفت از اينها گرفته شد؛ مثلاً وقف کرد که اين برای فلان خاندان است به شرطي که عالم باشند «نسلاً بعد نسل». اين مسئله علم، نظير مسئله سيادت نيست که اختياري نباشد؛ اگر گفت که اين برای سادات اين خانواده است اين انفکاک وصف از موصوف فرض ندارد يعنی مادامي که اين ذوات موجودند سيادت هم هست.
يک وقت است که به شرط علم است نه به شرط سيادت؛ اين انفکاکپذير است. يک وقت خود افراد منقرض ميشوند ديگر نسلي نميماند يک وقت است که اين افراد ادامه دارند ولي عالم نشدند شغلهاي ديگر و سمتهاي ديگر پيدا کردند.
«فتحصل ان هاهنا قطعاً أو انقطاعاً ثلاثة أو اربعة»: يک وقت است که وقف به لحاظ واقف از بين ميرود، اينجا گفته شد که محذوري ندارد؛ يک وقت است که عين موقوفه از بين ميرود مثل اينکه خود زمين از بين ميرود، اين هم محذوري ندارد که ثواب به لطف الهي است و ابدي است؛ اما درباره موقوفعليه دو گونه است: يک وقت موقوفعليه خود ذواتشان منقرض ميشوند و ديگر نسلي از اين خانواده نميماند؛ يک وقت است که اين خانواده ميماند ولي آن وصف، زوالپذير است چون وصف گاهي مثل موصوف باهماند مثل وصف سيادت و يک وقت است که وصف با موصوف هماهنگ نيست نظير وصف علم. انقراض اين خانواده به اين است که اين خانواده يا اصلاً فردي از اينها نباشد يا هستند ولي به دنبال تحصيل علم نرفتند سمتهاي ديگري پيدا کردند. در هر دو صورت، موقوفعليه منقرض ميشود اين ميشود انقراض موقوفعليه. وقتي انقراض موقوفعليه شد، مثل انقراض عين موقوفه وارد آن مسئله ميشود که اين عين، حکمش چيست.
بنابراين انقراض واقف داريم، انقراض موقوفه داريم و انقراض موقوفعليه داريم که موقوفعليه انقراضش به دو نحو است: يا به ذواتشان است يا به آن وصفي که شرط کردند.
مطلب بعدي آن است که در اين انقراضها و انقطاعها که ثواب سر جايش محفوظ است، ميگويند عين موقوفه «يرجع ميراثاً»[6] اين برای چه کسی است؟ اگر وقف از سنخ فکّ ملک باشد نظير اينکه به مسجد يا قبرستان داده است يا نظير تحرير رقبه باشد اين جاي سؤال نيست، انقطاعي در کار نيست، از اين به بعد مِلک نيست تا ما بگوييم که تکليفش چيست، اگر عنوان حبس داشته باشد به عناوين سهگانه، آن هم حکمش روشن است که بعد از اين شخص چون ملک سر جايش محفوظ است متعلق به وارث است. دو قسم وضعش کاملاً روشن است: يک قسمش يقيناً ارث نيست بدون ابهام؛ يک قسمش يقيناً ارث است بدون ابهام و محذوري ندارد. در جاي حبس حالا يا به «سکني» يا به «رقبي» يا به «عمري» زوال ملکيت نشده، يقيناً ملک اين آقاست، در زمان حيات خودش هم ميتوانست مسلوب المنفعة بفروشد، الآن هم برای ورثه است اين هيچ محذوري در آن سه عنوان ندارد. در صورتي که فکّ ملک شده باشد اصلاً ملکي نيست تا برای کسي باشد، تا ما بگوييم ارث است يا غير ارث؛ نظير مسجد نظير قبرستان و مانند آن.
بنابراين در اين دو مسئله هيچ محذوري و سؤالي نيست يعني آن جايي که حبس است نه وقف، اگر خود حابس هست و آنها از بين رفتند اين ملک واقعي حابس است و اگر خود حابس از بين رفته، برای ورثه است «يرجع ميراثاً» و اگر فک ملک بود نظير مسجد و قبرستان و مانند آن، ملکي نيست تا ما بگوييم بعد از مرگ واقف به چه کسي برميگردد. مسئله سوم همين وقف مصطلح است که در وقف مصطلح, اصل ملک محفوظ است منتها طلق نيست نظير عين مرهونه که ملک هست ولي طلق نيست. چون طلق نيست و مبيع بايد طلق باشد، قابل خريد و فروش نيست.
بنابراين چون ملک است مالک دارد مالکش همان حابس است. چون مالک است اگر عمري و سکني از بين رفته باشند اين «يرجع الي ملک مالکه» يعني مانع برطرف ميشود «يرجع» يعني از اين قيد بيرون ميآيد طلق ميشود نه اينکه ملکي نبود و حال ملک بشود مثل عين مرهونه. در عين مرهونه منافع عين مرهونه در مدت رهن, برای راهن است نه برای مرتهن. کل اين عين عيناً و منفعةً برای راهن است منتها بسته است در اجازه مرتهن است مرتهن اگر اجازه بدهد اين ميتواند باشد يا آن شخص اگر دَين خودش را تأديه بکند فک رهن ميشود. اين ملک مرهون و اين عين مرهونه, ملک راهن است منتها طلق نيست.
در وقف اين ملک واقف است منتها طلق نيست، براي اينکه وقف کرده ملک را که فک نکرده است «تحبيس الاصل و تسبيل الثمره»[7] است اگر «تحبيس الاصل» است از سنخ فک ملک نيست از سنخ تحرير رقبه نيست، پس ملک است و ملک هم که بدون مالک نميشود و اينکه ميگويند «يرجع ميراثاً» يعني از آن محدود بودن در ميآيد طلق ميشود. حالا اگر موقوف عليه در زمان خود واقف منقرض نشدند - حالا يا انقراض ذاتي يا انقراض وصفي - ولي بعد از موت واقف منقرض شدند اين کاملاً «يرجع» به ورثه واقف، نه ورثه موقوفعليه. به ورثه موقوفعليه به چه مناسبت برسد؟! چون موقوفعليه که منقرض شد پس اين «يرجع إلي» ورثه واقف، چرا؟ براي اينکه اصلاً ملک او بود. اين شيئي که وقف شد يعني اصلش حبس شد اصل ملکيت باقي است، اين يک؛ ملک هم بدون مالک نميشود، دو؛ مالکش همان واقف است، سه.
پرسش: اگر ورثه نداشته باشد طبق قانون ارث به امام ميرسد؟
پاسخ: بله، امام «وارث من لا وارث له»[8] است چه اينکه اگر کسي ديني داشته باشد و نتواند ادا بکند اداي دين مديون به عهده امام است. ما در فقه يک کتاب علمي به نام کتاب دين نداريم، کتاب قرض داريم. قرض، عقد است، دِين، يکي از مصاديقش قرض است يکي از مصاديقش اين است که «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»؛ در خيلي از موارد ميگوييم اين شخص ضامن است. اين «من اتلف مال الغير» يا کسي که مال ديگري را تصرف کرده است بدون اذن او، بدهکار است قاعده «علي اليد»[9] فرمانش دين است اين کاري به قرض ندارد. دِين، امر علمي نيست که براي آن کتاب فقهي باز کنند براي اينکه نه انشاء دارد نه ايجاب دارد نه قبول دارد. کسي داشت ميرفت پايش خورده به ظرف کسي و آن را شکانده است او بدهکار است. دِين، حرف علمي ندارد آنچه که حرف علمي دارد قرض است. قرض ايجاب دارد قبول دارد و احکامي دارد، لذا مسئله دِين را در فقه زير مجموعه کتاب قرض مينويسند. کتاب قرض را که شما باز ميکنيد اولين مسئله و مهمترين مسئلهاش اين است که اگر کسي مقروض بود _به اصطلاح جزء غارمين بود که جزء اصناف هشتگانه زکاتاند که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ﴾ تا ﴿ و الغارمين﴾[10] «غارم» يعني بدهکار و مقروض_ اگر کسي بدهکار بود و قرض داشت و نتوانست بدهد، بر عهده امام است که مال مردم از بين نرود.
در مسئله وقف چون تحبيس الاصل است پس اصل ملک باقي است، وقتي اصل ملک باقي شد ملک که بدون مالک نميشود پس مالکش همان واقف است و اگر موقوفعليه از بين رفت اين عين موقوفه «يرجع» يعني از آن مقيد بودن بيرون ميآيد خالص ميشود و طلق ميشود؛ نه اينکه تازه به ملک واقف برميگردد، اين ملک واقف است منتها واقف حق فروش ندارد حق بهرهبرداري ندارد چون خود عينش که طلق نيست منفعتش هم که از آن موقوفعليه است. او بخواهد بفروشد نميتواند چون طلق نيست، بخواهد اجاره بدهد نميتواند، چون منفعتش برای موقوفعليه است. اگر «تحبيس الاصل» است پس اصلش طلق نيست و اگر «تسبيل الثمره» است پس درآمدش برای ديگران است. اين مالک نه ميتواند بفروشد چون طلق نيست نه ميتواند اجاره بدهد، چون منافعش برای ديگري است؛ ولي چون عينش برای خود اوست و در دسترس اوست لذا اگر موقوفعليه از بين رفت، اينکه ميگويند: «يرجع» يعني در حقيقت ملک اوست حالا اگر خود او بود که به خودش برميگردد اگر نبود به ورثهاش برميگردد.
همين که مقيد است، به ورثه ميرسد؛ يعني کسي که زميني را وقف کرده، اين عين برای او هست، يک؛ قبلاً طلق بود الآن طلق نيست، اين دو؛ اين زمين، محبوساً يعني مقيداً ملک اين واقف است، اين سه؛ همين را ورثه ارث ميبرند، چهار؛ اگر آن موقوفعليه از بين رفت اين از طلق بودن در ميآيد، پنج؛ ملک اينها ميشود.
بنابراين «يرجع ميراثا» يعني آن قيودي که گرفته شد، اينها ميتوانند چون ملک طلق شد استفاده کنند.
در جريان وقف که بايد منفعتي باشد، اين زمين که حالا مسجد شد و يا اين خانه که مسجد شد يا اين منطقه خاص که قبرستان شد، اين عيني دارد منفعتي دارد انتفاعي دارد. عينش در خريد و فروش است منفعتش در اجاره است انتفاعش در عاريه. يک وقت است اين زمين را يک شخص عاريه ميدهد مثل حجره طلبهها؛ حجره طلبه نه برای طلبه است که قابل خريد و فروش باشد نه نظير اجارهاي است که منفعتش برای طلبه است که اگر يک وقت کسي حجره طلبهاي را غصب کرده مال الاجاره را به طلبه بدهکار باشد اين چنين نيست، طلبه مالک منفعت حجره نيست مالک انتفاع است. آدم ظرفي که از همسايه عاريه ميگيرد, نه ظرف برای او ميشود نه منفعت ظرف.
الآن بعضي ظرف را کرايه ميدهند اما اگر کسي آمده ظرف عاريهاي را از اين مستعير غصب کرده است اين چيزي به مستعير بدهکار نيست، اگر بدهکاري هست بدهکار آن معير ميشود نه بدهکار مستعير، چون مستعير هيچ سهمي در عين ندارد، اولاً؛ هيچ سهمي در منفعت ندارد، ثانياً؛ فقط بهره انتفاعي دارد، ثالثاً. قبرستان از سنخ انتفاع است مسجد از سنخ انتفاع است؛ نه عين اين زمين برای کسي است که نماز ميخواند و مانند آن و نه درآمد آن که اين بعد بتواند در ختمي مثلاً بيايد اجاره بگيرد. اين نظير هتل و اينها نيست که مهمانها را ميبرند آنجا و اجاره ميگيرند، ميگويند اجاره يک ساعته اين هتل فلان مبلغ است. حالا رفتند در مسجد ختمي گرفتند، ايشان اگر پول بگيرد، بر چه اساسی ميخواهد بگيرد؟ بخواهد اجاره بگيرد که اين مسجد را يک ساعته اجاره داده نمیشود، البته اين فرش و لوازم گرمايش و سرمايش و اينها را که به کار برده يا از خدمه کمک گرفته، از اينها ممکن است درآمدي بگيرد.
پرسش: اگر کسي زميني را وقف کند که اين زمين مسجد بشود و بعد از اينکه مسجد ساخته شد، بعد از مدتي بنا خراب بشود آيا اين زمين به عنوان مسجديت خودش باقي است؟
پاسخ: بله.
پرسش: آن وقت وظيفه اينکه اين مسجد دو مرتبه ساخته بشود به عهده چه کسی است؟
پاسخ: اين مسلمين هستند حاکم شرع هست. در و ديوار، به تبع زمين، مسجد ميشود لذا تنجيس اين آجرها که حرام است به مناسبت اين است که اين چهارديواري اين زمينِ وقفشده است. حالا زمين اگر موقوفه شد از وجوه عامه بيت المال کمک ميگيرند و دوباره ممکن است بسازند.
غرض اين است که در مسجد چون فکّ ملک است سخن از «يرجع ميراثاً» نيست مثل عتق رقبه است، اين ملک نيست تا آدم بگويد پس برای چه کسی است؛ ولي در وقف واقعاً ملک است از بين نرفته است فکّ ملک نيست. وقتي ملک است، مالک ميخواهد، مالکش همين شخص است منتها اين طلق نيست، وقتي آن موقوفعليه و اينها منقرض شدند اين به حالت طلقي در ميآيد. حالا بقيه فروع _إنشاءالله_ براي فردا!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره انعام، آيه160؛ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾.
[2]. سوره بقره، آيه261: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾.
[3]. ر.ک: مستدرك الوسائل، ج14، ص62 .
[4]. ر.ک: وسائل الشيعة، ج19، ص173و174.
[5]. مقصود، حبسی است که در تعريف وقف آمده است که «حبّس الاصل و سبّل الثمرة»
[6]. وسائل الشيعة، ج19، ص179.
[7]. ر. ک: عوالي اللئالي ج2، ص260.
[8]. الكافي، ج7، ص169.
[9]. ر.ک: عوالی اللئالی، ج1، ص224.
[10]. سوره توبه, آيه60؛ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيم﴾.