اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ(170)﴾
پاسخ مشركان به دعوت پيامبران
بعد از اينكه راه توحيد را مشخص فرمود، انحراف از توحيد كه راه شرك است آن را هم بازگو كرد، خطر پيروي مشركان را هم تشريح كرد و تجسّم اين معنا در قيامت به صورت تبرّي و تقطع اسباب آن را هم بيان كرد، آنگاه فرمود كه وقتي به اين مردم كه پيرو توحيد نيستند خواه مشركين خواه اهل كتاب گفته بشود كه تابع ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ باشيد، اينها ميگويند ما تابع سنتها و سيرههاي نياكان گذشتگانيم و آنچه كه در برابر وحي الهي و ﴿ما انزل الله﴾ است آن را ميپذيرند؛ ولي ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ را نميپذيرند: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾؛ آنچه را كه خدا نازل كرده است تابع آن باشيد، ميگويند ما تابع سنت نياكانيم؛ همين آثار باستاني، سنّت قومي و نژادي و امثال ذلك: ﴿بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾ يعني تابع آن روشي هستيم كه نياكانمان را بر آن روش يافتيم.
اصالت سنت نياكان در نزد مشركان
آنگاه خداي سبحان ميفرمايد كه اصل نزد اينها پيروي سنت نياكان است؛ چه آنها عاقل باشند چه نباشند؛ چه مهتدي باشند چه ضالّ باشند: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ اين همزه، همزهٴ استفهام است براي توبيخ، اساس اين است كه «لو كان آباؤهم لا يعقلون و لا يهتدون»، پس اصل سنت گذشتگان است؛ خواه عاقل خواه غير عاقل (اصل حق نيست). آنجا هم كه حرف آنها مطابق حق است؛ نه چون حق است اينها ميپذيرند، بلكه چون نياكان اينها اين راه را رفتهاند اينها ميروند. اينكه فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ﴾ اين همزه استفهام براي توبيخ است، از بعد از همزه استفهام كه حساب بشود معنا اينچنين خواهد شد كه ﴿وَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُون﴾ يعني اصل، پيروي سنت نياكان است ولو آنها عاقل و مهتدي نباشند. پس در مواردي هم كه سخن آنها حق است؛ نه چون حق است ميپذيرند، بلكه چون روش نياكان است ميپذيرند؛ قهراً اصل سنت نياكان ميشود گاهي حق گاهي باطل: ﴿وَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُون﴾. آن وقت همين معنا را از آنها اقرار ميگيرد (با همزه استفهام تقريري) براي توبيخ يعني ﴿أَوَلَوْ كَانَ﴾. پس همزه استفهام تقريري براي توبيخ است، آن ﴿وَلَوْ كَان﴾ كه عطف است، عطف بر محذوف است يعني يا عاقلاند يا غيرعاقل، ولو غيرعاقل هم باشند اينها پيروي ميكنند (اين ترجمه آيه).
ضرورت اهتدا به مهتدي بالذات
خداي سبحان ميفرمايد همان طوري كه انسان در اصل آفرينشش محتاج به موجودي است كه هستي او عين ذات است و در هستي نيازي به غير ندارد، در روشش هم محتاج است به پيروي از روش موجودي كه او مهتدي بالذات است؛ نهتنها بيراهه نميرود بلكه اين اهتداي او ذاتي است (نيازي به هدايت غير ندارد). پس انسان در اصل هستي محتاج به موجودي است كه آن موجود هستياش بالذات باشد، در پيروي هم محتاج است از روش كسي تبعيت كند كه آن موجود، مهتدي بالذات است؛ نهتنها بر صراط مستقيم است و بيراهه نميرود بلكه اين بيراههنرفتن و مهتديبودن ذاتي اوست [و] محتاج به هدايت غير نيست (اين مقام اول بحث).
راه اثبات پيروي از مهتدي بالذات
بعد از اينكه مقام اول بحث تمام شد آنگاه نوبت به مقام ثاني ميرسد؛ وقتي روشن شد كه انسان بايد تابع موجودي باشد كه آن موجود در اهتدا مهتدي بالذات است (محتاج به هدايت غير نيست)، راه اثبات اين پيروي چيست؟ ما با چه راهي تشخيص بدهيم اين روش ما مطابق با دستور كسي است كه مهتدي بالذات است؟ (اين مقام ثاني بحث). در مقام ثاني ثابت ميشود كه راهِ پيروي، عقل است و شرع؛ يا انسان با برهان عقلي بايد تشخيص بدهد اين روشي كه ما ميرويم مطابق با روش خداست، يا با برهان شرعي بايد تشخيص بدهد كه اين راه مرضيّ خداي سبحان است؛ [به عبارت ديگر] يا بالعقل يا بالنقل (به نحو مانعةالخلو كه اجتماع را شايد). اگر نه عقل بود و نه شرع، ميشود هوا، مظنّه، ضلالت و ميشود سفاهت كه خداي سبحان از منحرفين از طريق عقل و شرع گاهي تعبير به سفاهت دارد؛ گاهي تعبير به پيروي هوا دارد؛ گاهي تعبير به پيروي مظنّه دارد و مانند آن (كه آن مقام ثالث از بحث است).
ضرورت اهتدا به مهتدي بالذات در قرآن
اما در مقام اول در سورهٴ مباركهٴ «يونس» اينچنين فرمود: ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلاّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون﴾. در آيه قبل (يعني آيهٴ 34 همين سورهٴ «يونس») فرمود مگر شركاي شما، كساني را كه شريك خدا قرار داديد، چيزي آفريدند (خلقتي نشان دادند): ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ شركا شايسته عبادت نيستند براي اينكه خالق نيستند، آنگاه در اين آيهٴ 35 كه محل بحث است فرمود چرا شما از بتها تبعيت ميكنيد؟ آيا كسي كه بدون احتياج به ديگران مهتدي است (بالذات) و هادي است (بالذات)، او شايسته تبعيت است يا كسي كه تا هدايتش نكنند او هدايتكننده ديگري نيست: ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّي إِلاّ أَن يُهْدَي﴾. مقابله بين اين نيست كه آيا هادي به حق مقدم است يا هادي به ضلالت، تقابل بين اين دو نيست [كه] يكي به حق هدايت ميكند ديگري به حق هدايت نميكند. نفرمود «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهْدي الي الحق»، نفرمود آن كه مردم را به حق دعوت ميكند مقدم است يا آن كه مردم را به حق دعوت نميكند، [چون] آن روشن است كه هادي به حق مقدم است. مقابله بين هادي الي الحق و غير هادي الي الحق نيست، تقابل بين ﴿يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ﴾ و «لا يهْدي الي الحق» نيست، تقابل بين ﴿يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ﴾ و ﴿لاَ يَهِدِّي إِلاّ أَن يُهْدَي﴾ است. ﴿لاَ يَهِدِّي إِلاّ أَن يُهْدَي﴾ يعني «لا يهتدي الا ان يهدي». فرمود كساني هم كه به حق دعوت ميكنند دو قسماند: قسم اول آن كه به حق دعوت ميكند و مهتدي بالذات است (محتاج به هدايت غير نيست)؛ قسم دوم آن كه گرچه ممكن است به حق دعوت كند؛ ولي تا مهتدي نشود (تا هدايت نشود) هدايتكننده نيست. آن كه بدون اهتداي غير هدايت ميكند، مهتدي بالذات و در نتيجه هادي بالاصل است [و] او بايد پيروي بشود؛ نه كسي كه تا هدايتش نكنند او هدايت نميشود و در هدايت خود محتاج به ديگران است. كسي كه در هدايت خود محتاج به ديگران است او كه مبدأ نيست، او كه متبوع نيست، او كه مطاع نيست. فرمود اين بتهاي شما كاري از آنها ساخته نيست از نظر آفرينش، از لحاظ پرورش و تربيت و هدايت هم تا خدا هدايتشان نكند اينها مهتدي نيستند. پس ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ﴾؛ آيا اين بتها بالذات شما را به حق فرا ميخوانند؟ اينچنين نيست: ﴿قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ﴾؛ خدا به حق دعوت ميكند (اين صدر آيه)، آنگاه در جمله بعد فرمود: ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَيٰ الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّي إلاّ أَن يُهْدَي﴾[1]؛ آيا كسي كه به حق دعوت ميكند شايسته است كه متبوع و مطاع باشد يا كسي كه تا هدايت نشود (تا هدايتش نكنند) مهتدي نيست؟ يعني آن كه مهتدي بالذات است و محتاج به هدايت ديگران نيست او بايد متبوع باشد؛ نه كسي كه تا هدايتش نكنند هدايت نميشود. پس تقابل بين هادي الي الحق و غير المهتدي بالذات است؛ نه تقابل بين «هادي الي الحق» و «غير الهادي الي الحق». تقابل [است] بين آن كه به حق هدايت ميكند و مهتدي بالذات است و بين كسي كه تا هدايتش نكنند هدايت نميشود، ولو فرشتهها. چون اين بتها مجسمه است، جهلهٴ از وثنيّين اين بتها را ميپرستيدند براي اينكه محسوس باشد؛ اما محقّقين از اهل بتپرستي ـ كه اليوم هم كم نيستند در اطراف عالم ـ آنها ميگويند ما چون به ذات اقدس الهي كه حقيقت نامحدود است دسترسي نداريم (او را نميشناسيم) بايد چيزي را بپرستيم كه بشناسيم، بر اساس اين مغالطه گرفتار بتپرستي شدند، آنها فرشتهها را ميپرستيدند و براي آنها پيكري قائل بودند. همه كه بشرپرست يا ستارهپرست و امثال ذلك نبودند، بسياري از اينها موجودات شريف مثل فرشتگان را عبادت ميكردند. خداي سبحان ميفرمايد چه فرشته چه غير فرشته (هر كه هست) تا هدايتش نكنند او مهتدي نيست و انسان بايد از كسي تبعيت كند كه او مهتدي بالذات است (نيازي به هدايت ديگران ندارد) و آن خداست كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[2]. پس خداي سبحان كارهايش ذاتاً بر صراط مستقيم است، او مهتدي بالذات است: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ و نيازي به هدايت ديگران ندارد تا مهتدي بشود، چنين موجودي بالذات مهتدي است و بالذات هادي است [و] بايد از او اطاعت كرد. ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّي﴾[3] اي «لا يهتدي» ﴿إِلاّ أَن يُهْدَي﴾، اين برهان عقلي.
پرسش ...
پاسخ: بتها در حقيقت آن ملائكه و امثال ذلكاند، اين چوبها به عنوان تمثال ساخته شد، وگرنه اين چوبها را عبادت نميكردند. اين چوبها دستساخت خود اينهاست، بعد جهلهٴ از وثنيّين به دنبال اين چوبها و سنگها حركت كردند.
عقل و نقل، راه اثبات پيروي از مهتدي بالذات
مقام ثاني بحث آن است كه وقتي ثابت شد بايد تابع خدا بود (و لا غير)، راه تشخيص اينكه اين مطلب مرضيّ خداست و راه خداست چيست؟ اين يا عقل است (عقل مبرهن) يا شرع (به نحو مانعةالخلو). اين راه را در آيه چهارم سورهٴ مباركهٴ «احقاف» چنين بيان كرد: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ فرمود شما كه اين بتها را ميپرستيد عبادت فرع بر ربوبيّت است و ربوبيّت فرع برخالقيت، اگر اين بتها خالق نيستند رب هم نخواهند بود و اگر رب نيستند معبود هم نخواهند بود. اين بتها چه كردند، آيا موجودي از موجودات زمين را آفريدند يا در آفرينش موجودات سمائي شريك بودند؟ اگر اين ادعا را داريد اين ادعا را با يكي از اين دو دليل (عقل يا وحي) تثبيت كنيد: ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ يا يك كتاب آسماني بياوريد كه در آن كتاب آسماني نوشته باشد كه بتها كاري كردند لذا معبودند؛ يا يك تتمّه و بقيه علمي كه از ديگران به شما رسيده است بياوريد (بالأخره يا عقل يا وحي). اگر نه دليل عقلي داريد كه اين بتها كاري كردند، نه دليل شرعي داريد كه اين بتها كاري كردند و شايسته عبادتاند خب چرا ميپرستيد؟ يا يك وحي سمائي به عنوان كتاب آسماني ارائه بدهيد كه در آن كتاب آسماني مثل تورات، انجيل و مانند آن نوشته شده باشد كه از بتها كاري ساخته است؛ يا يك اثاره، بقيه و تتمّه علمي ارائه بدهيد. پس راه رسيدن به صراط مستقيم يا عقل است يا شرع. در بعضي از آيات ديگر هم مشابه اين معنا آمده است كه ما نه كتاب آسماني براي اينها فرستاديم و نه برهان عقلي سخن اينها را تأييد ميكند (در موارد ديگر هم هست).
عوامل انحراف از راه عقل و وحي
وقتي با يكي از اين دو امر انسان توانست تشخيص بدهد كه ميشود حق و بر صراط مستقيم، اگر نشد در قبال حق و در مقابل عقل است. اگر در مقابل عقل است ميشود سفه و اگر در مقابل وحي است ميشود هوا. لذا گاهي ميفرمايد اينها سفيهاند: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[4]، گاهي ميفرمايد اينها از حق كه فاصله گرفتند گرفتار ضلالت ميشوند: ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾[5] [و] گاهي ميفرمايد وقتي از الله و سبيلالله فاصله گرفتند ميشود انفس: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[6]. چون راه تشخيص در مقام اثبات يا عقل است يا وحي، در آيه محل بحث فرمود كه وقتي به اينها گفته ميشود از ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ پيروي كنيد اينها پيرو سنت نياكاناند ولو نياكانشان؛ نه عاقل باشند كه برهان عقلي داشته باشند، نه مهتدي باشند كه حجت شرعي داشته باشند: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُون﴾ يعني اگر راهي را نياكانشان رفتند كه آن راه نه مطابق عقل بود و نه مطابق وحي (آنها نه عاقل بودند نه مهتدي) باز اين نژادپرستها و قوميتپرستها به دنبال آنها حركت ميكنند.
ـ بيبهره بودن نياكان مشركان و معاصران از برهان عقلي و حجت نقلي
اين ﴿لاَ يَعْقِلُونَ﴾ در قبال ﴿لاَ يَهْتَدُون﴾ ناظر به همان دو راه است در مقام اثبات. منظور اين نيست كه نياكانشان اصلاً چيز نفهمند (گرچه نكره در سياق نفي مفيد عموم است ولي محفوف به قرينه است) منظور آن است كه هيچ چيزي كه به دين برميگردد نميفهمند؛ نه ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً﴾ [يعني] اصلاً چيزي نميفهمند. آنها انسانهاي عادياند، عقل متعارفي دارند، يك زندگي معمولي و يك عقل عادي دارند؛ اما در مسائل اعتقادي و ديني چيزي نميفهمند. از اين جهت در محدوده اين ادعا نكره در سياق نفي مفيد عموم است، وگرنه منظور آن نيست كه اصلاً اينها هيچ چيز نميفهمند، اگر هيچ چيزي نميفهمند كه مكلف نيستند. ﴿َوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُون﴾ يعني هيچ يك از اين دو راه را طي نكردند.
ـ عقل و وحي دو حجت الهي
آنگاه آن حديث معروف كه «ان لله علي الناس حجتين حجة ظاهرة»[7] كه «هي الانبياء و المرسلون و حجة باطنة هي العقول»[8] همين معنا را تأييد ميكند. در مقام اثبات انسان به عقل يا وحي ميتواند تكيه كند، [چون] عقل حجت خوبي است براي عبد علي المولي چه اينكه حجت مولا بر عبد هم است و وحي حجت خوبي است براي مولا علي العبد چه اينكه حجت عبد هم ميباشد. اما اساس حجيت عقل از طرف عبد است بر مولا و اساس حجيت وحي از طرف مولاست علي العبد كه بالعقل يحتج العبد علي المولي و بالوحي يحتج المولي علي العبد.
ـ شبهه علمي و شهوت عملي دو كژ راههٴ انحراف
آنگاه اگر هيچ يك از اين راههاي اثباتي نشد نوبت به مقام ثالث از بحث ميرسد كه يا سفاهت است يا هوا يا مظنّه و امثال ذلك. و همانطوري كه انسان در بحثهاي قيامت از نظر قرآن كريم طبق يكي از دو راه منحرف ميشود، در بحثهاي مبدأشناسي يا وحي[شناسي] و رسالتشناسي هم به وسيله يكي از اين دو عامل به خطر ميافتد. درباره قيامت فرمود آنهايي كه منكر قيامتاند يا گرفتار شبهه علمياند يا مبتلا به شهوت عملي؛ يا واقعاً از نظر مسئله علمي مشكلي دارند يا نه از نظر علمي مشكلي ندارند ميخواهند از نظر مسائل شهوت عملي خود را اطفا و ارضا كنند. در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الإنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾[9] اين شبهه علمي است، جوابش اين است: ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[10]؛ اين خطوط ريز سرانگشت كه خيلي دقيق و ظريف است ما آن را ميتوانيم تسويه كنيم (به حالت اول برگردانيم) چه رسد به استخوان پا، پس شبهه علمي ندارد، بعد از اينكه شبهه علمي منكران معاد را ذكر كرد و جواب داد آنگاه فرمود: ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[11] يعني آن كه درباره قيامت ترديد دارد نه براي آن است كه اشكال علمي دارد [بلكه] ميخواهد جلويش باز باشد: ﴿لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[12]؛ ميخواهد هيچ چيزي جلوي او را نبندد (جلوي بازي ميخواهد). خب اعتقاد به معاد جلو را سدّ ميكند [و] نميگذارد انسان هر كاري را انجام بدهد. فرمود اينها اشكال علمي ندارند؛ اينكه درباره قيامت جزم پيدا نميكند [و] به قيامت ايمان ندارد نه براي شبهه علمي باشد، آن فجور عملي است، ميخواهد جلويش باز باشد. خب اعتقاد به قيامت جلوي انسان را باز نميگذارد. اين دو شبهه يا شهوت يكي شبهه علمي يكي شهوت عملي در مسئله مبدأشناسي هم هست. خب اگر كسي درباره مبدأشناسي شبهه دارد همه اين شبهات را قرآن نقل كرد و جواب داد، بعد ميفرمايد اينها ميخواهند زير مسئوليت نروند، گرفتار آن شهوت عملياند.
«ظن» و «هوا» تعبير قرآني از شبهه علمي و شهوت عملي
از نظر وحي و رسالت هم اينچنين است، لذا گاهي خداي سبحان ميفرمايد اينها در بحثهاي علمي كه سخن ميگويند جزم ندارند (با مظنّه حرف ميزنند)، وقتي نوبت به مسائل عملي رسيد ميفرمايد اينها هوا دارند اينها ميخواهند به هوس رفتار كنند؛ نه اينكه در ضرورت وحي و رسالت ترديدي باشد. سخن علمي اينها را نقل ميكند ميفرمايد اينكه علم نيست، اين گمان است: ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلاّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ﴾[13] سخن علمي نيست، وقتي سخن علمي را بيان كرد و شبهات علمي را حل كرد ميفرمايد كه اينها گير علمي ندارند، شهوت عملي دارند ميخواهند ميدان باز باشد. لذا آنجايي كه تعبير به مظنّه ميكند به شبهات علمي برميگردد، آنجا كه تعبير به هوا ميكند به شهوتهاي عملي برميگردد (اين مقام ثالث بحث). در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آياتي گذشت كه ميفرمايد در مقابل علم، هواست؛ فرمود: ﴿وَلَنْ تَرْضَي عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدَي﴾[14] اين تعبير، تعبير حصر است. چرا ﴿إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدَي﴾؟ براي همان برهان عقلي كه در مقام اول گذشت. كسي بايد هادي باشد كه هدايتش بالذات باشد، چون هر بالغير بايد به بالذات منتهي بشود، هر بالعرض بايد به بالاصل منتهي بشود [و] هر بالتبع بايد به بالاصاله منتهي بشود، لذا در اين آيات هدايت را حصر كرد: ﴿إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدَي﴾. بعد فرمود ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ﴾[15] يعني اگر از علم تعدي كردي هواست. معلوم ميشود همان هوسراني اينهاست كه اينها را وادار كرده به همان مسيحيت منسوخ يا يهوديت منسوخ بمانند، وگرنه علم اجازه نداد. باز در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 145 ـ كه بحثش قبلاً گذشت ـ اينچنين آمده است كه ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ كه در مقابل علم هواست. گاهي در مقابل علم مظنّه است كه فرمود: ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إلاّ الظَّنّ﴾[16]، گاهي در مقابل علم هواست، براي اينكه آنها كه شبهه علمي دارند درباره آنها مظنّه تعبير ميكند، آنها كه مبتلا به شهوت عملياند درباره آنها به هوس و هوا ياد كرده است. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود اينها كه از حق و توحيد فاصله گرفتند گرفتار هوايند؛ آيهٴ 56 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَكُمْ﴾. و اگر احياناً سخن از ﴿لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ﴾[17] است در اينگونه از موارد سخن از هواست يعني آنچه را كه اينها ميپرستند در حقيقت هواست كه ميپرستند، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إلاّ الضَّلاَلُ﴾[18]. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيات 42 و 43 اين بود كه ابراهيم(سلام الله عليه) به آزر فرمود: ﴿لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لايغني عنك شيئا ٭ يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي﴾ يعني آنچه كه ما داريم علم است و آنچه شما داريد علم نيست. گاهي از آن به جهل و امثال ذلك تعبير ميكنند كه مقابل علم است [و] گاهي از آن به جهلي تعبير ميكنند كه مقابل عقل است كه ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾[19] و مانند آن. در سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود كه اينها اگر راهي را كه تو پيشنهاد دادي نپذيرفتند، به دنبال هوا رفتند؛ آيات 49 و پنجاه سورهٴ «قصص» اين است كه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ﴾؛ به ميل عمل ميكنند. يك وقت انسان به مظنّه عمل ميكند جوابش اين است كه ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئا﴾[20]؛ [اما] يك وقت مظنّه هم ندارد حتي علم به خلاف دارد نظير آلفرعون كه ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُم﴾[21]؛ ولي به ميل عمل ميكنند. اين عملكردن به ميل همان گرفتار شهوت عملي [شدن] است، وگرنه از نظر علم مسئله براي ايشان حل شده بود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[22]. اين اصل كلي كه در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» آمده است يك اصل بسيار جامعي است كه در نوع موارد كه عدهاي مبتلا شدند به انكار مبدأ يا اوصاف مبدأ يا وحي و رسالت يا معاد، روشن ميكند كه اينها ميخواهند ميدان بازي داشته باشند وگرنه از نظر مسئله علمي شبهه علمي در كار نيست؛ ﴿بَلْ يُرِيدُ الإنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[23]؛ ميخواهد جلويش باز باشد.
مصاديق ﴿مَا أَنْزَلَ اللّه﴾
در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» همين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» به تعبير ديگر آمده است؛ آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾. ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ اختصاصي به وحي ندارد، [چون] آن برهان عقلي را هم خدا نازل كرده است. اينكه فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[24]، برهان را ميگويند سلطان براي اينكه بر هرگونه شكّ، وهم، مظنّه و امثال ذلك سلطه دارد؛ خواه برهان عقلي باشد سلطاني است كه خداي سبحان نازل كرده است، خواه برهان شرعي باشد سلطاني است كه خداي سبحان نازل كرده است، چون عقل كه از خود ندارد: ﴿عَلَّمَ الإنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[25] و امثال ذلك.
دعوت شيطان به پيروي كوركورانه از نياكان
فرمود وقتي به اينها ميگويند كه تابع ﴿مَا أَنْزَلَ اللّه﴾ باشيد، آنها ميگويند ما تابع چيزي هستيم كه نياكانمان را بر آن يافتيم. ﴿أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[26] معلوم ميشود كه شيطان اينها را وادار كرده است به هوس نياكان حركت كنند. در همين آيه قبلي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شده بود اين بود كه ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[27] يعني بدعت بگذاريد، در اين كريمه هم فرمود اين روش نياكان را احياكردن، اجابت دعوت شيطان است كه ﴿يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[28]؛ اينها را به آن عذاب افروخته دعوت ميكند. و اين هم حمل بر حقيقت ميشود نه حمل بر مجاز؛ نه يعني شيطان اينها را دعوت ميكند به كفر و شرك كه كفر و شرك باعث ميشود اينها در قيامت به عذاب سعير گرفتار ميشوند كه از باب مجاز باشد (اينچنين نيست)، بلكه شيطان حقيقتاً اينها را دعوت به آتش ميكند. شرك و كفر ظاهرش عقيده است ولي باطنش آتش، اين باطن در قيامت ظهور ميكند. همان ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّار﴾[29] به ظاهرش هم قابل تفسير است. در سورهٴ مباركهٴ «صافات» فرمود كه اينها با اينكه پدرانشان را گمراه يافتند، شتابان شتابان به دنبال اينها حركت كردند لذا در قيامت گرفتار عذاباند: آيهٴ 69 و 70 سورهٴ «صافات» اين است كه ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّين ٭ فَهُمْ عَلَي آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ﴾؛ اينها نياكانشان را بر يك راهي يافتند؛ حالا يا فهميدند كه اين راه باطل است مع ذلك تعصب قومي نگذاشت، يا نه؛ آن نياكانشان واقعاً ضالّ بودند اينها مقلّد كور بودند و بدون تحقيق به دنبال آنها حركت كردند كه به هر حال ضلالت است. ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا﴾ يعني وجدوا ﴿آبَاءَهُمْ ضَالِّين ٭ فَهُمْ عَلَي آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ﴾[30] ـ «هرع» يعني «ساقه سريعا»، «هريع» يعني «سريع»، «مهروع» و «مهرع» يعني شتابان شتابان ـ فرمود اينها شتابزده به دنبال آثار قومي و نژادي حركت ميكردند: ﴿فَهُمْ عَلَي آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ﴾.
ـ جهل مداري و هوسگرايي كافران
بر همين اساس در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» به رسول خدا فرمود: كه تو شريعتي داري كه تو را بالأخره به كوثر ميرساند ـ شريعت آن گدار و گذرگاه آب را ميگويند، «موردالشاربه» يعني آن جايي كه راه آب است بالأخره تشنه را به مقصد ميرساند آن را ميگويند شريعه يعني «موردالشاربه» و دين شريعه است براي اينكه همه تشنگان را به كوثر ميرساند ـ فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[31] ـ اينجا جمع كرده بين شبهه علمي و شهوت عملي ـ فرمود اينها از نظر مسائل علمي جاهلاند از نظر مسائل عملي هوسراناند، پس چرا به دنبال كسي حركت كني كه هم هوسران است و هم حرفش جاهلانه است: ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُون ٭ إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ﴾[32]. همين معنا را به صورت ديگر در آيهٴ 23 سورهٴ «نجم» اينچنين بيان فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾؛ اين بتها يك اسم بيمسمّا دارند از اينها كاري ساخته نيست ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾؛ برهاني بر معبودبودن اينها نيست نه برهان عقلي نه برهان نقلي ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إلاّ الظَّنَّ﴾[33]. برهان عقلي بر لزوم پيروي از پيغمبر آمده چه اينكه برهان نقلي هم هست. برهان عقلي ميگويد انسان حتماً پيغمبر ميخواهد، ممكن نيست اين راه طولاني و تاريك و مبهم را خود تشخيص بدهد، ممكن نيست سود و زيان اين همه اشيا را كه خدا آفريد بشر بداند و تشخيص بدهد، زشتي و زيبايي اين همه كارها كه در عالم است بشر با عقل كوتاه خود بفهمد (اينچنين نيست)، يقيناً بالضروه جامعه نيازمند به پيغمبر است و بايد از پيغمبر اطاعت كرد (اين برهان عقلي)، نقل هم كه ميگويد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُول﴾[34]. پس «انزل الله سلطانا قائما علي لزوم اتّباعة الوحي و الرسالة، بالعقل و الشرع». درباره مبدأ هم اينچنين است درباره معاد هم اينچنين است و مانند آن.
سرّ پيروي از پيامبران در بهرهمندي آنان از وحي
پرسش ...
پاسخ: اول كه با برهان عقلي ثابت شده است كه اين شخص معصوم است، معجزه آورد و حق ميگويد، از آن به بعد ما اطمينان داريم هر چه اين گفت حق است: ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ﴾[35]. اول كه نميشود گفت كه خودش گفت: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُول﴾، اول با برهان عقلي ضرورت وحي و رسالت اثبات ميشود، معصومبودن او اثبات ميشود، وقتي عصمت او ثابت شد عقل ميگويد كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ﴾[36] چه اينكه وحي هم ميگويد، بعد عقل ميگويد اين شخص چون معصوم است هر چه ميگويد حق است و اين شخص گفته است: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُول﴾[37].
در سورهٴ مباركهٴ «نجم» آيهٴ 23 اينچنين فرمود كه ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾؛ برهاني نداريد نه سلطان عقلي نه سلطان نقلي ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إلاّ الظَّنَّ﴾؛ اينها با مظنّه كار ميكنند در بحثهاي علمي ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلاّ الظَّنَّ﴾ در شبهههاي عملي؛ يعني به ميل كار ميكنند در حقيقت ﴿وَلَقَدْ جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَيٰ ٭ أَم لِلاِْنسَانِ مَا تَمَنَّي﴾[38] تا آخر. لذا در سورهٴ مباركهٴ «قمر» حرف منكران وحي و رسالت را درباره بعضي از انبياي سلف كه ذكر ميكند ميفرمايد كه حرف آنها اين است؛ آنها ميگويند ما از يك شخص ميخواهيم اطاعت كنيم! چرا از او اطاعت كنيم [و] از نياكانمان اطاعت نكنيم؟ از اقوام و اجدادمان چرا دست برداريم؟ ديگر نميدانند اين كه مدعي رسالت است گرچه از نظر پيكر، مثل ديگران بشري است؛ اما از وحياي تبعيت ميكند كه در دسترس ديگران نيست؛ آيهٴ 24 سورهٴ «قمر» اين است كه ﴿فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾. اين همان است كه گفتند «از شمار دو چشم يك تن كم»، در مرگ بعضي از بزرگان كه ميگويند او گرچه يك نفر بود، اگر كسي با چشم ظاهر ببيند ميبينيد يك نفر كم شد؛ ولي «از شمار خرد هزاران بيش» «از شمار دو چشم يك تن كم» يعني اين عالمي كه مُرد وقتي با چشم ظاهر ببينيد ميبينيد يك نفر در بين ما كم شده است، «از شمار دو چشم» يا «با شمار دو چشم يك تن كم» ولي «از شمار خرد هزاران بيش»؛ اگر خواستيد براساس عقل شماره كنيد ميبينيد بيش از هزار نفر را ما از دست داديم. خب اينها چون با شمار دو چشم ميديدند نه با شمار خرد، ميگفتند اين يك نفر است: ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾ او يك نفر است، چرا ما دست از اين همه نياكان و اجداد برداريم؟ براي يك نفر! ديگر نميدانستند كه يك نفر نيست، اين ميليونها نفر است. ﴿فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً﴾؛ اولاً از جنس ماست مزيّتي ندارد؛ ثانياً يك نفر است خب چرا اطاعت كنيم: ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُر ٭ أَءُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ﴾ آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿سَيَعْلَمُونَ غداً مَنِ الْكَذَّابُ الأشِرُ﴾[39].
خلاصه بحث
بنابراين اگر كسي بخواهد راهي را طيّ كند بايد روش مهتدي بالذات و هادي بالذات را طي كند (كه نتيجه مقام اول بحث بود) و راه تطبيق اين روش با راه مهتدي بالذات يا عقل مبرهن است يا وحي مسلم (كه مقام ثاني بحث بود) و اگر نه عقل بود نه وحي؛ يا مظنّه است يا هوس يا هوا يا سفاهت يا جهل كه در آيات گوناگون بازگو شده است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[2] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[3] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[5] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[6] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[7] ـ اصول كافي، ج 1، ص 16.
[8] ـ ر.ك: اصول كافي، ج1، ص16.
[9] ـ سورهٴ قيامت، آيه 3.
[10] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 4.
[11] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
[12] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 116.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[16] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
[17] ـ سورهٴ كافرون، آيهٴ 2.
[18] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[19] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[21] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[22] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[23] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
[24] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[25] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[26] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 21.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 169.
[28] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 21.
[29] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
[30] ـ سورهٴ صافات، آيات 69 و 70.
[31] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 18.
[32] ـ سورهٴ جاثيه، آيات 18 و 19.
[33] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[34] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[35] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[36] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[38] ـ سورهٴ نجم، آيات 23 و 24.
[39] ـ سورهٴ قمر، آيات 24 ـ 26.