اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا العَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ (۱۶۶) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (۱۶۷)﴾
تجسم عمل در قيامت
ـ تبرّي مجسّم عملِ تابعانِ گمراه
آنچه از اين كريمه استفاده ميشود اين است كه محصول اعمال كفار در قيامت ظهور ميكند. و اين تبعيت بيجا در حقيقت تبرّي صادق است، زيرا اگر تبعيتْ كاذب بود مقابل آن كه تبرّي و انزجار است صادق است و قيامت كه روز صدق و حق است آن تبرّي صادق و حق ظهور ميكند [و] اين تبعيت كاذبه گسيخته ميشود، لذا فرمود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ و از يكديگر هم تبرّي ميجويند و اميدوارند كه به دنيا برگردند و از سران كفر تبّري بجويند، همان طوري كه آنها در آخرت از اينها تبرّي جستند.
ـ ارائه باطن عمل در قيامت
آنگاه خداي سبحان اين معنا را به عنوان ارائه متن عمل بيان ميكند؛ ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ﴾. پس در يك بخشِ قرآن فرمود: مردم در قيامت از قبر زنده ميشوند ﴿لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾، در بخش ديگر فرمود: اين اختصاصي به مؤمن يا كافر ندارد و اختصاصي هم به آن اصول اوليه عمل ندارد، بلكه هر انسان هر عملي كه كرد (ولو مثقال ذره) ميبيند، لذا آن ﴿لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾ را با جمله ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[1] تفصيلاً بيان كرد. آنگاه اين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» نمونهاي از آن اصل كلي است؛ فرمود: خدا كه نشان ميدهد اينچنين نشان ميدهد. پس اگر فرمود: نشان ميدهد؛ نه يعني همان صورت عمل دنيا را نشان بدهد، اگر همان صورت عمل دنيا باشد كه ميشود دنيا، فرمود: اينكه ما گفتيم عمل افراد را به آنها نشان ميدهيم يعني باطن عمل را، ﴿كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ﴾. پس سه امر تا كنون روشن شد: امر اول آن اصل كلي است كه سر از قبرها برميدارند؛ ﴿يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾[2]؛ امر ثاني آن است كه اين اختصاصي به كسي ندارد كلي است و دائم، براي همه است در همه شئون؛ هم مطلق است هم كلي؛ هم از نظر فرد شامل جميع انسانها ميشود هم از نظر عمل شامل همه اعمال خواهد شد؛ هر عامل چه مؤمن چه كافر هر عملي كه كرد چه خوب چه بد هر اندازه كه بود چه ذره چه فوق ذره ميبيند [و] امر سوم آن است كه اينكه خداي سبحان اعمال را نشان ميدهد يعني باطن عمل را (درون عمل را) نشان ميدهد و نه عين آن صحنه را؛ خداي سبحان سرقت را به سارق نشان دهد نه اصطبل و گاو را؛ خداي سبحان حقيقت قتل را نشان ميدهد نه كارد و گلو و طناب و امثال ذلك را (حقيقت قتل را نشان ميدهد، حقيقت سرقت را نشان ميدهد) حقيقت تبعيت كاذبه را هم نشان ميدهد.
ـ عينيت عمل در قوس نزول و صعود
فرمود: اينكه ما در سوره «كهف» يا ساير سور گفتيم: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[3] يعني هر چه كردند ميبينند؛ يعني درون كارشان را ميبينند و چون بين درون و بيرون يك عينيّتي است، صادق است كه ما بگوييم عين عمل را ميبينند؛ مثل اينكه شما يك سلسله افكاري را در عقل و ذهنتان داريد، آنچه كه در روح شماست علم است، مجرد است، ثابت است و بسيط، بعد همان را به صورت يك ساعت سخن يا يك صفحه نامه بيان ميكنيد، ميگوييد من آنچه در ذهنم بود عين همان را گفتم. و در اين عينيّت هم هيچ مسامحهاي شما اعمال نميكنيد؛ [مثلاً] اگر مطلبي را كسي گفت و شما همان مطلب را فهميديد ميگوييد عين گفته او را من حفظ كردم، در حالي كه گفته او آهنگي و صوتي است قائم به خود او و آنچه شما در ذهن داريد يك علم و انديشه است و ثابت است و مجرد. اينكه شما چه در گفتن و چه در شنيدن، چه در تنزل و چه در ترقي، چه اينكه يك عالِمي آنچه را ميداند بنويسد يا بگويد، يا متعلمي آنچه را كه خواند يا شنيد فرا بگيرد و بفهمد، در هر دو قوس ميگوييد عين آنچه را كه من فهميدم گفتم؛ يا عين آنچه را كه فلان مؤلف در كتابش نوشت من فهميدم، اين عينيّت يك عينيّتي است بين حقيقت و رقيقت كه مصحح «اينهماني» و مصحح آن حمل است. پس خداي سبحان كه فرمود: هر كسي عمل خود را ميبيند [و] ما اعمال هر كسي را به او نشان ميدهيم، نمونه ذكر كرد؛ فرمود: اينكه ما عمل هر كسي را نشان ميدهيم؛ نه يعني صورت دنيايي را ـ چون صورت دنيايي در آخرت ظهور نميكند ـ ما باطن عمل هر كسي را نشان ميدهيم؛ مثل اينكه باطن تبعيت كاذبه تبرّي صادق و باطن سرورِ باطل حسرت صادق است، ما در قيامت باطن تبعيت [كاذبه] را كه تبرّي راستين است نشان ميدهيم [و] باطن سرور كاذب را كه حسرت صادق است ارائه ميدهيم ﴿كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ﴾.
تجسم عمل در روايات اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)
اين معنا كه از آن به عنوان تجسم اعمال ياد ميكنند در روايات ما فراوان است و اينكه هر كسي هماكنون در محدوده عمل خود به سر ميبرد، (اين) هم از روايات به خوبي استفاده ميشود و اينكه جهنم و بهشت الآن موجودند، (آن) هم از روايات به خوبي استفاده ميشود و اينكه عدهاي هماكنون در بهشتاند و عدهاي هماكنون در جهنم، [اين هم] استفاده ميشود و اينكه اگر كسي خواست بهشت يا جهنم را ببيند، آن هم راه دارد، آن هم از روايات استفاده ميشود.
حالا ملاحظه بفرماييد اين اموري كه فهرستوار بيان شد از اين روايات خاندان عصمت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه «كلامهم نور»[4] است استفاده كنيم.
پرسش ...
پاسخ: اثر دارد؛ منتها محسوس نيست. انساني كه سرگرم است اگر آسيبي به او برسد (او) احساس نميكند؛ كسي [كه] مشغول پذيرايي مهمانهاي جشن است اگر پاي او خونين بشود او بعد از گذشت مجلس جشن ميفهمد؛ نه اينكه قبلاً پاي او خون نيامده و بعداً پايش خوني شده، بلكه در همان حين پذيرايي پاي او خوني شده؛ ميخي كه در كفشش بود جورابش را پاره كرده پاي او را خوني كرده كفش پر خون شده؛ درد را او احساس نميكند؛ نه اينكه درد و خون و اثر نيست، و بالعكس در موارد ديگر.
در اين رواياتي كه رسول خدا به اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) فرمود كه «يا علي انا مدينة العلم و أنت بابها»[5] چندين روايت است كه نوع اينها را مرحوم شيخ طوسي در امالي و يك مقدارش را هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليهما) نقل كردند. آنچه كه ظاهراً مرحوم شيخ طوسي در امالي نقل كرد يكياش اين است: «انا مدينة الحكمة و هي الجنة و انت يا علي بابها»[6]؛ من شهر حكمتم، حكمت بهشت است و تو اي علي درِ اين بهشتي. حالا اين روايات را ملاحظه بفرماييد ببينيد اين امور شمرده شده تا چه اندازه از اين روايات استفاده ميشود. مرحوم شيخ بهايي در آن كتاب شريف اربعين در ذيل حديث 39 كه حديث تجسم اعمال بود، يك بحث مبسوطي دارند كه لابد ملاحظه فرموديد يا ميفرماييد. [در] خاتمه اين بحث در صفحه 263 اين چاپ ميفرمايد: «خاتمة ما تضمنه هذا الحديث» يعني اين حديثي كه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نقل شد و مرحوم كليني هم در كتابالجنائز فروع كافي اين حديث را نقل كردند، «ما تضمنه هذا الحديث من تجسيم العمل في النشأة الاخروية و انه يكون قرين الانسان في قبره و حشره و نشره»[7] مضمون اين حديث كه انسان قريني دارد به نام عمل [و] اين عمل قرين انسان است؛ در دنيا با اوست در قبر با اوست در برزخ و قيامت با اوست و او را رها نميكند، (اين مضمون) «قد ورد في احاديث متكثرة من طرق المخالف و المؤالف»؛ با طرق عديده چه از اهل سنت چه از شيعيان به ما رسيده است (اختصاصي به روايات اماميه ندارد).
ـ مواعظ رسول اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) به گروهي از قبيله بني تميم
«و قد روي اصحابنا(رضوان الله عليهم) عن قيس بن عاصم» يك نفر يا دو نفر نقل نكرد، فرمود: اصحاب ما نقل كردند، اين شهرت روايي دارد (تقريباً) كه قيس بن عاصم گفت: «وفدت مع جماعة من بنيتميم علي النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فدخلت عليه و عنده الصلصال بن الدلهمس فقلت يا نبي الله عِظنا موعظة ننتفع بها»؛ به حضرت عرض كردم كه ما يك وفدي (يك هيئتي) هستيم آمديم حضور شما، ما كه به صورت هيئت به حضور شما آمديم ما را موعظهاي كنيد كه از آن بهره ببريم، براي اينكه ما در بيابانها زندگي ميكنيم دسترسي ما به مدينه و مجلس درس و موعظه شما كم است (براي اينكه ما در بريه در بيابان به سر ميبريم و دسترسي ما به اين محفل تعليم و تربيت كم است) الآن كه به حضور شما رسيديم منتظريم كه ما را نصيحت كنيد، آنگاه «فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله سلّم) يا قيس ان مع العز ذلا»؛ با هر عزتي يك ذلتي هست، اينچنين نيست كه انسان هميشه عزيز باشد؛ گاهي عزت است براي آزمون، گاهي ذلت است براي تجربه و امتحان.
ابتلاي همگاني به خوشي و ناخوشي در دنيا
در بيانات حضرت امير هست (در اواخر اين كلمات قصار نهجالبلاغه) كه براي هيچ كسي «طوبي له» نگفتند «إلاّ وقد خبأ له الدهر يوم سوء»[8]؛ روزگار يك روزي هم براي او ذخيره كرده است كه در آن روز ميگويند مرگ بر فلان، اين طبيعي دنياست؛ خواه براي انبيا و اوليا خواه براي ديگران، همواره يكسان نيست، يك روز تلخي را هم خداي سبحان ذخيره كرده است [كه] آن روز سوء، مخبوء است: «الاّ و قد خبأ له الدهر يوم سوء» كه اين در كلمات قصار حضرت(سلام الله عليه) هست.
عمل، قرين انسان در قبر و قيامت
فرمود: «يا قيس إنّ مع العزّ ذلاً و إنّ مع الحياة موتاً»؛ حيات هميشگي نيست، مرگ به دنبال حيات است «و ان مع الدنيا آخرة و ان لكل شيء حسيباً»؛ هر چيز يك مراقب دارد ـ مراقب را براي اين جهت مراقب ميگويند كه رقبه و گردن ميكشد كه مسئله را خوب زير نظر داشته باشد ـ «و ان لكل أجل كتاباً»؛ براي هر مدتي يك نامه تثبيت شده است (يك وقت تثبيت شده است) اينها اصول كلي مواعظ است آنگاه فرمود: «و انه لا بد لك يا قيس من قرين» فرمود: قيس اينكه ما گفتيم براي هر حيات مرگي هست اين را هم بدان كه براي هر انساني هم يك قرين و همراهي هست«لا بد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حي و تدفن معه و أنت ميت» فرمود: با تو يك همراهي هست كه با تو دفن ميشود او زنده است و تو مردهاي «من قرين يدفن معك»؛ با تو دفن ميشود «و هو حي»؛ او زنده است «و تدفن معه»؛ تو با او دفن ميشوي «و انت ميت».
«فان كان كريما»؛ اگر آن قرين، كريم بود تو را گرامي ميدارد: «اكرمك»، «و ان كان لئيما اسلمك»؛ تو را ميگزد ـ اين سليم از باب همان «برعكس نهند نام زنگي» آن مارگزيده و لديغ و لسيع را ميگويند سليم، او مريض است؛ ولي به او ميگويند سليم، «يتململ تململ السليم»[9] سليم يعني لديغ آن كسي كه لدغ و لسع مار و عقرب در او اثر كرد (او گزيده شد مسموم شد) آن را به جاي اينكه بگويند لديغ، ميگويند سليم، مارگزيده را كه بيمار است ميگويند سليم از باب تسيمه شيء به اسم ضد؛ نظير اينكه عزرائيل(سلام الله عليه) را به «ابويحيي» مُكنّا كردند؛ آن نابيناها را به «ابوبصير» تكنيه ميكنند و مانند آن. (اين تسميه شيء است به اسم ضد) ـ فرمود: «و ان كان لئيما اسلمك» يعني تو را سليم ميكند (ميگزد) آنگاه اين تنها مربوط به قبر نيست، بلكه تا آخر با تو هست «ثم لا يحشر الا معك و لا تحشر الا معه»؛ او محشور نميشود مگر با تو، تو محشور نميشوي مگر با او؛ نه او تو را رها ميكند، نه تو ميتواني از دست او برهي «و لا تسأل الا عنه»؛ از هيچ چيز مسئول نيستي مگر از او «فلا تجعله الا صالحا»؛ او را جز صالح چيز ديگر انتخاب نكن، براي اينكه همسفر ابدي توست «فانه ان صلح»؛ اگر اين قرينت صالح بود «آنست به»؛ با او مأنوس ميشوي «و ان فسد»، اگر او فاسد بود «لا تستوحش الا منه»؛ اگر او فاسد بود از هيچ چيز وحشت نداري مگر از او «و هو فعلك». پس عمل زنده است [و] با انسان در قبر هست؛ حي است و لا يموت «و هو فعلك». خب اگر انسان وحشت دارد از چه چيزي وحشت دارد؟ حضرت در اين جمله حصر كرد؛ فرمود: اگر وحشتي هست فقط از عمل است: «لا تستوحش الا منه»؛ از هيچ چيزي نميترسي مگر از عمل «و هو فعلك»[10]، اينها خلاصه مواعظ حضرت.
مواعظ رسول اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در شعر صلصال
چون يكي از بهترين هنرهاي آن روز همين هنر ادبي و شعرها بود؛ همين «ان من الشعر لحكمة»[11]، قيس كه به عنوان نماينده اين وفد و هيئت با حضرت سخن ميگفت، عرض كرد: «يا نبي الله احب ان يكون هذا الكلام في ابيات من الشعر نفتخر به علي من يلينا من العرب و ندخره»؛ من دوست دارم كه اين مضمون به صورت شعر بيان بشود كه هم افتخاري باشد براي ما و هم ذخيره معنوي باشد براي ما، چون شعرها را بهتر حفظ ميكنند تا نثر را، حضرت دستور داد كه حسّان (شاعر رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) بيايد؛ «فأمر النبي(عليه آلاف التحية و الثناء) من ياتيه بحسان» فرمود: برويد حسان را بياوريد، قيس بن عاصم ميگويد:[12] ـ چون بالأخره شعرگويي براي عرب خيلي دشوار نبود «فاستبان لي القول قبل مجيء حسان»؛ قبل از اينكه حسان بيايد ابياتي كه همين مضمون را در بر داشته باشد به ذهنم رسيده است «فقلت يا رسول الله قد حضرني ابيات احسبها توافق ما تريد»؛ اشعاري به ذهنم رسيد كه گويا همان مضموني كه شما فرموديد آن را در بر دارد و آن شعرها اين است فقلت لقيس [ابنعاصم]
تخير خليطا من فعالك انما ٭٭٭ قرين الفتي في القبر ما كان يفعل
يعني يك مصاحبي انتخاب بكن از افعال خودت كه با تو مخالطه و معاشره كند؛ زيرا تنها رفيق انسان در قبر همان عمل اوست
و لابد بعد الموت من أن تُعدّه ٭٭٭ ليوم ينادي المرء فيه فيقبل
براي روز بعد از مرگ اين عمل را بايد آماده كنيم؛ روزي كه انسان منادا ميشود (او را از طرف خداي سبحان ندا ميدهند) او هم اقبال ميكند (رو ميآورد) و فرمان خدا را اطاعت ميكند و از قبر سر بر ميدارد
فان كنت مشغولاً بشيء فلاتكن ٭٭٭ بغير الذي يرضي به الله تُشغل
فرمود: اگر خواستي كاري داشته باشي به چيزي مشغول باش كه خدا راضي باشد و به آنچه كه خدا راضي نيست و رضا نميدهد اشتغال نداشته باش
فان كنت مشغولا بشيء فلا تكن ٭٭٭ بغير الذي يرضي به الله تشغل
فلن يصحب الانسان من بعد موته ٭٭٭ و من قبله الا الذي كان يعمل[13]
زيرا تنها چيزي كه مصاحب انسان است (قبل از مرگ و بعد از مرگ) همان است كه انسان آن را عمل ميكند، اين پايان اين حديث است. مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) ميفرمايد: در روايات ما به طرق اهل سنت و شيعه اين مضمون كه عمل مجسم ميشود فراوان است، ممكن است در بعضي از اين خصوصيات روايتي خصوصيتي داشته باشد كه نشود به اين خصوصيت اشاره كرد و استناد كرد؛ اما اصل اينكه «العمل متجسم و العمل قرين العامل» اين در روايات شيعه و سني به عنوان يك اصل مسلم، مقبول است.
شعر مذموم و ممدوح در بيان قرآن و اهلبيت(عليهم السلام)
دو بيان را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در پايان كتاب شريف من لا يحضر الفقيه نقل ميكند: يكي اينكه «ان من الشعر لحكمة»[14] و يكي هم حديث ديگري است كه شعر را مذمت ميكند. در همان شرح من لا يحضره الفقيه به نام روضةالمتقين در ذيل اين حديث رسول خدا كه فرمود: «ان من الشعر لحكمة»، مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) ميفرمايد: نظير اشعار سعدي، اشعار غزنوي، اشعار رومي و مانند آن، اينها اشعار حكيمانه است؛ اما شعري كه محتواي خيالي داشته باشد اين همان است كه ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾[15]، اين همان است كه در روايت ديگري مرحوم صدوق از رسول خدا نقل كرده است و آن را مذموم شمرده، وگرنه شعري كه خيال نباشد (برهان باشد) و به صورت نظم دربيايد آن حكمت است. و اين جزء بزرگترين كارهاي هنري است كه انسان بتواند نبافد و معقول را منظوم كند، لذا وقتي كه ديگران شنيدند كسي فلسفه را به صورت شعر درآورد؛ نظير حاج ملا هادي سبزواري، غرب واقعاً تعجب كردند؛ عدهاي هم شنيدند كه مثلاً فقه مستدلّ و مبرهن اماميه را مرحوم بحرالعلوم به صورت نظم درآورده تعجب كردند. شعر بايد طوري باشد كه دست شاعر باز باشد براي رعايت سجع و قافيه، ببافد، «احسن الشعر اكذبه»[16]؛ اما كسي كه بخواهد ميليمتري حرف بزند [و] آن را به صورت شعر دربياورد كار سنگين است (اين همان «ان من الشعر لحكمة»[17] است كه كاري است بسيار دشوار). آن شعرِ بافته خيالي را مذمت كردند.
بيان شيخ بهائي در تجسم عمل در قيامت
ـ مار و عقرب قيامت، تجسم اعمال و اخلاق ناپسند
مرحوم شيخ بهائي ميفرمايد كه «قد ذكرنا في بعض الاحاديث السابقه كلاما في تجسيم الاعمال في النشئة الاخروية و نقول هنا، قال بعض اصحاب القلوب ان الحيات و العقاربة بل و النيران التي تظهر في القيامة»؛ مار و عقربي كه در قيامت ظاهر ميشود؛ آتشي كه در قيامت ظاهر ميشود: «هي بعينها الاعمال القبيحة و الاخلاق الذميمة و العقائد الباطلة التي ظهرت في هذه النشأة بهذه الصورة و تجلببت بهذه الجلابيب كما ان الروح و الريحان و الحور و الثمار و هي الاخلاق الزكية و الاعمال الصالحة و الاعتقادات الحقة التي برزت في هذا العالم بهذا الزّي و اتّسمت بهذا الاسم»، همينها در حقيقت به صور ديگر ظهور ميكند «اذ الحقيقة الواحدة تختلف صورها باختلاف المواطن فتتحلي في كل موطن بحلية و تتزيّ في كل نشئة بِزيّ علي ما سبق الكلام فيه في الحديث التاسع».
ـ احاطه فعل جهنم بر كافران
آنگاه استشهادي هم كه ميكند اين است ميفرمايد: «و قالوا»؛ يعني حرف اصحاب قلوب اين است «ان اسم الفاعل في قوله تعالي: ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[18]» اين اسم فاعل «ليس بمعنيٰ الاستقبال»، اينكه خداي سبحان در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[19] اين محيط، مشتق است و اسم فاعل ـ استعمال مشتق يا در حال است يا در «ما انقضي»، در حال حقيقت است در «ما انقضي» محل اختلاف است كه مجاز است يا حقيقت؛ ولي نسبت به آينده همه گفتند مجاز است و قرينه ميخواهد ـ در اين آيه سورهٴ توبه كه فرمود: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ اين مشتق به معناي حال است «ليس بمعني الاستقبال بان يكون المراد»؛ مراد آيه اين باشد كه «انها ستحيط بهم في النشأة الاخرة كما ذكره الظاهريون من المفسرين»؛ معنايش اين نيست كه جهنم در آخرت احاطه ميكند و الآن كاري ندارد و يا خلق نشده و اينها بعداً محاط به جهنم ميشوند «بل هو علي حقيقته من معنيٰ الحال»؛ اين محيط مشتق است و اسم فاعل است و معناي حقيقي آن متلبس به حال است و ظاهر اين كريمه سورهٴ «توبه» هم آن است كه جهنم هماكنون محيط به كافرين است.
ـ احاطه جهنم، ظهور احاطه اعمال، اخلاق و عقائد باطل بر كافران
«فان قبائحهم الخلقية و العملية و الاعتقادية محيطة بهم في هذه النشأة و هي بعينها جهنم التي ستظهر عليهم في النشأة الاخرة بصورة النار»؛ الآن مال مردم خوردن جهنم و آتش است كه در سوره «نساء» فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَيٰ ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[20]، حقيقت غصبْ نار است و اين نار [در] قيامت ظهور ميكند؛ نه اينكه در قيامت نار نباشد يا در قيامت نار باطن اين عمل نباشد. آنچه كه مسلم است ناري هست [كه] محسوس است، جسماني است [و] ميسوزاند (پوست را ميسوزاند) و امثال ذلك.
نقد سخن اهل سنت مبني بر امّي بودن شريعت
بقيه وقتي شما دنبال اين مسائل ميرويد ميبينيد اين طنابي كه به نام قرآن كريم است ـ و آويخته است؛ يك سمتش به دست شماست، يك سمتش به دست خداست[21] ـ هر چه بالا برويد ميبينيد اين طناب بردش را دارد. اينكه ميبينيد بعضي از اهل سنت حرفشان اين است كه «ان الشريعة امية»[22]، براي اينكه با اهل بيت ارتباط نداشتند، آنها بالصراحة در بعضي از كتابهاي تفسيريشان ميگويند: «ان الشريعة امية»؛ حرف را بايد مردم و عوام بفهمند. يك وقت انسان ميگويد: «ان الشريعة امية»؛ [ولي] يك وقت ميگويد شريعت حرفهايي دارد كه مردم عوام هم بفهمند؛ نه اينكه تمام حرفهاي شريعت عوامي است. در اينجا همه علما و حكما بايد سر بسپارند و فخرشان اين است كه يكي پس از ديگري بفهمند. خب اينكه گفته شد اين كتاب جهاني است؛ يعني چون ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[23] معنايش آن است كه جهان بايد امي بينديشد يا حضرت كارهاي او امي بود يا اين آيه ميخواهد بگويد اصلاً وجود حضرت معجزه است؟ آن كه در شب تار آفتاب ميآورد معجزه است. اگر حوزه علميه بود دانشگاه بود محيط علم و تمدن بود [و] چنين انساني رشد ميكرد، شايد كسي ميگفت مثلاً خيلي مهم نيست ـ با اينكه سراسر عالم هم حوزه علميه بشود وجود مبارك حضرت معجزه بالغه حق است سراسر حوزه باشد ـ اما براي اينكه روشن كند وجود حضرت معجزه است، فرمود در بين ظلمت نور برخيزد معجزه است: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾. يك درسنخوانده از بين درسنخواندهها حرفي بزند كه همه درسخواندههاي عالم را ذليل و خوار كند در پيشگاه خداي سبحان، اين معجزه است؛ نه اينكه [امي بودن حضرت به اين معنا باشد كه] حرفهاي او عوامي است تا بگوييم شريعت «اميةٌ».
ضرورت اعتصام به ريسمان الهي قرآن
خب قرآن كه حبلالله است ـ يك سمتش به دست خداست يك سمتش [به] دست ماست ـ اين قرآن را گفتند محكم بگيريد: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[24]؛ نه همه اين قرآن را بگيريد، همه غير از باهم است، همه بايد قرآن را بگيريم و باهم هم بايد قرآن را بگيريم؛ نه بيهم، خلاصه هم جميع لازم است هم مجموع. طنابي اعتصامش سودمند است كه به يك سقف رفيعِ مستحكم بند باشد؛ تا انسان آن را بگيرد و بالا برود، وگرنه طنابي را شما لوله كنيد يك جا بيندازيد آن اعتصام ندارد. اين قرآن اگر فقط در محدوده طبيعت باشد چه چيزياش را اعتصام بكنيد؟ فرمود: شما اين را اعتصام بكنيد، ما طناب را آويختيم (نينداختيم)، يك سمتش به دست ماست و يك سمتش به دست شما. اين است كه در روايات دارد كه قرآن حبلالله است [كه] «طرفه بيد الله و الطرف الآخر بايديكم»[25]؛ يك طرف قرآن (يك سمت قرآن) به دست خداست، يك سمتش هم به دست شماست. شما بگيريد، بخوانيد، بفهميد، عمل كنيد و بالا برويد.
ضرورت حفظ و عدم انكار ظواهر قرآن
هر چه بالا برويد بردش هست به اين شرط كه خودتان را نبازيد، هر چه بالا رفتيد پاييني را انكار نكنيد. اگر ذرهاي از ظواهر را انكار كرديد اين نشانه سقوط آدم است (اگر ذرهاي از ظواهر را انسان ناديده گرفت اين نشانه هبوط است)، اگر همه ظواهر را انسان حفظ كرد قدرت دارد كه به پله دوم، سوم، چهارم، دهم و صدم برود بالا؛ مثل خود اهلبيت. فرمود اين قرآن حبلالله است شما ظاهرش را بگيريد نگوييد اين قرآن براي عوام آمده، بگوييد اين قرآن براي عوام هم آمده، نگوييد شريعت «اميةٌ» بگوييد حرفهاي عوامفهم هم دارد. هيچ حرفي نيست كه عوام نفهمند، همه آن معارف بلند را خداي سبحان به صورت مَثَل بيان كرده، آنچه كه به صورت استدلال، قياس منطقي، قياس استثنايي يا قياس اقتراني بيان ميكند همان را به صورت مَثَل بيان ميكند كه هيچ كسي در روي زمين پيدا نشود كه قدرت انديشه داشته باشد بعد بگويد من اين مطلب قرآن را نميفهمم. هر مطلب بلندي را به صورت مثل هم كه شد بيان كرده؛ يعني اگر در منطق سخن از حدّين و رسمين است تمثيل هم مطرح است. اين تمثيل راهگشاست كه هيچ كسي نتواند بگويد من اين مطلب را نميفهمم.
صعوبت تحمل علوم باطني ائمه اطهار(عليهم السلام)
اما شما ميبينيد وقتي كه اهلبيت [عليهم السلام] شاگردان خاص را ميپرورانند، پردههايي را از جلوي چشم اينها كنار ميبرند. عبدالله بنسنان ميگويد: من از امام سؤال كردم شما در تفسير آيه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[26]، طور ديگر معنا كرديد؛ الآن اين ذريح محاربي از شما طور ديگر نقل ميكند، درست است يا نه ؟ فرمود: درست است؛ اما «و من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح»[27]؛ شما يك شاگردي بياوريد كه مثل او حرفبفهم باشد ما هم ميگوييم. از زيارتهاي بلند اهلبيت(عليهم السلام) زيارت جامعه است در زيارت جامعه كه اوج مقام امامت را تا حدودي ما آنجا آشنا ميشويم اوج مقام شاگردان ائمه هم ميباشد، براي اينكه در آنجا ما ميگوييم: «محتمل لعلمكم محتجب بذمتكم»؛ يعني من آمدم كه علم شما را حمل كنم. شما فرموديد: احاديث ما صعب است و مستصعب [كه] «لا يحتمله الا ملك مقرب او نبي مرسل او عبد امتحن الله قلبه للإيمان»[28]؛ ما نيامديم اينجا قم يا جاي ديگر كه يك قدري زيارت كنيم يك سوهان سوغات ببريم، ما آمديم علم شما را بفهميم: «محتمل لعلمكم»[29]؛ يعني علمي كه براي ديگران مقدور نيست ما آمديم اينجا ياد بگيريم، [وگرنه] اين ظاهر را كه خيليها ميفهمند. اين «محتمل لعلمكم» به حوزهها پر و بال ميدهد؛ ميگويد ظاهر هست از اين يك قدري جلوتر برويد، آن [باطن] هم هست؛ ولي ظاهر را انكار نكنيد (روي ظاهر پا نگذاريد) ظاهر را مثل باطن بالاي سرتان حفظ كنيد تا بتوانيد بالا برويد. «محتمل لعلمكم» يعني من آمدم اينجا كه از علم شما چيزي استفاده كنم، شما كه گفتيد: علم ما فراوان است «لا يحتمله الا ملك مقرب أو نبي مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للايمان»[30] ما هم آن اميد را داريم كه قلب ما با تقواي الهي آزمون بشود از علم شما مدد بگيريم.
ـ استشهاد نقلي شيخ بهايي مبني بر وجود فعلي بهشت و جهنم
لذا مرحوم شيخ بهايي اين حديث را كه نقل ميكند، اين سخن را از بزرگان اهل دل و صاحبدلان كه نقل ميكند ميگويد آنها گفتند كه از اين كلمه ﴿محِيطَةٌ﴾[31] استفاده ميشود كه جهنم الآن موجود است. خب يك انسان عادي ميگويد بهشتي هست جهنمي هست بعداً انسان را در بهشت و جهنم ميبرند اين حق است مسلمان است شيعه است اهل بهشت هم است، يك وقت از اين معنا يك قدري دقيقتر ميفهمد؛ نه اين به معني اين است كه اولي را انكار كند، [بلكه] يك قدري جلوتر ميرود يك معناي بازتري براي او روشن ميشود. حالا يك روايتي از امام هشتم(سلام الله عليه) بخوانيم تا معلوم بشود كه حضرت از كجاي آيه دارد استفاده ميكند كه بهشت و جهنم الآن موجود است. اين بيان مرحوم شيخ بهايي را حتماً ملاحظه بفرماييد، چون منافع فراواني دارد كه استشهاد هم ميكند، بعد از اينكه [گفت] اين محيط مشتق است و به معناي متلبس به حال است، استشهاد ميكند به همين آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه «و قس علي ذلك قوله عزوجل» كه فرمود: «﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[32] و كذا قوله سبحانه» كه فرمود: «﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾[33] ليس المراد انها تجد جزائه بل تجده بعنيه»، خود عمل را ميبيند؛ منتها عمل در دنيا يك نحو ظهور دارد در آخرت طور ديگر ظهور دارد: «لكن ظاهراً في جلباب آخر» و همچنين اين آيهٴ كريمه: «﴿فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[34] كالصريح في ذلك و مثله في القرآن العزيز كثير» اين فرمايش مرحوم شيخ بهايي است، «و ورد في الاحاديث النبويه منه ما لا يحصي كقوله(عليه آلاف التحية و الثناء): الذي يشرب في آنية الذهب و الفضة فانّما يجرجر في جوفه نار جهنم»[35]؛ يك وقت مظروف حرام است يك وقتي ظرف حرام است، در هر دو حال انسان آتش ميخورد؛ يك وقتي مال يتيم را در ظرف حلال ميريزد، اين آيه سورهٴ «نساء» است كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَيٰ ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ اينجا مظروف حرام است ولو ظرف حلال؛ [ولي] يك وقت است كه نه، آب حلال را در ظرف طلا و نقره ميريزد، اينجا ظرف حرام است، گرچه مظروف حلال است. ميفرمايد اين كه دارد آب ميخورد، [در واقع] دارد آتش ميخورد. خب آب آتش است يا آن عصيان آتش است؟ آب، آب است. خب اگر همين انگشتر طلا را زن در دست كرد آن محذور را ندارد. مرحوم شيخ حرعاملي(رضوان الله عليه) در اين كتاب شريف جواهر السنيه نقل كرده كه طيار به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد: ما آنچنان مطيع شماييم كه اگر در حضور ما شما اين سيب را (اين ميوه را) دو نصف بكنيد، بفرماييد اين نصف حلال است آن نصف حرام است، من عرض ميكنم: «الحلال ما حللته الحرام ما حرمته» ـ اين ميشود شيعه ـ ؛ عرض كرد ما اينگونه شما را شناختيم؛ معصوميد طبق وحي حرف ميزنيد بايد در برابر شما سر بساييم و امثال ذلك. گاهي ظرفْ حرام است گاهي مظروفْ حرام است. حرمت، آتش است، معصيت، آتش است؛ گاهي به صورت مظروف حرام درميآيد گاهي به صورت ظرف حرام درميآيد (يعني استعمال ظرف). فرمود: اين كه دارد در ظرف طلا و نقره آب ميخورد «يجرجر في جوفه نار جهنم»[36] يا اينكه فرمود: «الظلم ظلمات يوم القيامة»[37] يا اينكه فرمود: «الجنة قيعان و ان غراسها سبحان الله و بحمده»[38] اين روايات يكي و دوتا و صدتا و هزارتا نيست فرمود: بهشت سرزمينش خالي است ـ غراس يعني «ما يغرس» درخت را ميگويند غراس، آن كشاورز و باغبان را ميگويند غارس، اين عملش را ميگويند غرس ـ فرمود: بهشت قيعان است ـ آن سرزمين باز و وسيع را ميگويند قيعة ﴿كسراب بقيعة﴾[39]، آن بيابان باز را ميگويند قيعه ﴿قاعا صفصفا﴾[40]، قاع يعني بيابان صاف ـ فرمود: بهشت زمينش صاف است (آنجا درخت ندارد)، يك «سبحان الله» بگو آنجا درخت سبز ميشود، غراسِ بهشت يعني «ما يغرس»اش سبحانالله است. خب خودت غارسي، الآن هم بهشت براي شماست.
ـ بهشت و جهنم مشهود اولياي خدا
حالا ما قبل از اينكه آن روايتي كه از امام رضا(سلام الله عليه) است [را بخوانيم] اين جمله را از كافي مرحوم كليني نقل كنيم تا روشن بشود كه ما چقدر دنباليم و راه باز است. در كتاب شريف كافي، جلد چهارم، صفحه 554 در كتابالحج در بحث مزار كه پايان كتاب حج است بابي است به نام «باب المنبر و الروضة و مقام النبي(صلّي الله عليه و آله سلّم)». حديث سوم اين است «محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن ابن فضال عن جميل عن ابيبكر الحضرمي» اين حضرميون را نوعاً گفتند از اولياي علي بن ابيطالب و شيعيان حضرتاند، اين ابيبكر حضرمي يا محمد بن شريح حضرمي است يا عبدالله بن محمد حضرمي [كه] هر دو را تجليل كردند، بعضي كتاب دارند، بعضي اينها را توثيق كردند. اين حديث را ببينيد بعد از حضرمي يك جملهاي نقل كنيم تا معلوم بشود كه چه افرادي به دنبال چه سلسله مطالب ميروند و حضرت كدام حرف را به كدام شاگرد ميگويد و كدام شاگرد چه سؤالي از حضرت ميكند. حضرمي ميگويد: امام ششم(سلام الله عليه) فرمود كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله سلّم) فرمود: «ما بين بيتي و منبري روضة من رياض الجنة»؛ بين اتاق من و منبر من باغي از باغهاي بهشت است (اين يكي) «و منبري علي ترعة من ترع الجنة»؛ منبر من بر يك جاي بلندي از بلنديهاي بهشت است (اين دو) «و قوائم منبري رُبّت في جنة»؛ پايههاي منبر من در بهشت تربيت شده است، «او رَبَت في الجنه» (ربوه يعني برجسته) يعني در جنت جاي برجستهاي جايگاه قوائم منبر من است. هم رُتِّبَ خوانده شد هم رُبَّت هم رَبَت كه اينها را به وافي مراجعه بفرماييد اين اختلاف قرائت هست. حالا اين سؤال، ابوبكر حضرمي حالا يا عبدالله بن محمد حضرمي است يا محمد بن شريح حضرمي «قال قلت هي روضة اليوم»؛ الآن هم اينجا بهشت است، الآن هم باغي از باغهاي بهشت است؟ «قال[(عليه السلام)] نعم انه لو كشف الغطاء لرأيتم»[41] اگر شما هم مثل حارثة بن مالك بوديد ميديديد كه الآن هم بهشت است. خب اين حارثة بن مالك كه نه امام بود نه امامزاده، معصوم كه نبود؛ [ولي] رسيد به جايي كه اين آيه مباركهٴ ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[42] براي او مشهود شد؛ گفت: من الآن مثل اينكه جهنم و اهلش را ميبينم. حضرت هم فرمود: اگر اهل كشف غطا باشيد الآن هم ميبينيد. حالا اين حديث شريف را ملاحظه بفرماييد با آن حديثي كه بعداً از مرحوم صدوق نقل ميكنيم مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 ـ 8.
[2] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 6.
[3] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[4] ـ ر.ك: مفاتيحالجنان، زيارت جامعه كبيره.
[5] ـ وسائلالشيعه، ج 27، ص 76.
[6] ـ امالي شيخ طوسي، ص 431.
[7] و 2 . الأربعون حديثاً (للشيخ البهائي)، ص 493.
[8] ـ نهجالبلاغه، حكمت 286.
[9] ـ نهجالبلاغه، حكمت 77.
[10] ـ بحارالانوار، ج7، ص228 ـ 229.
[11] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
[12] ـ گويندهٴ اين سخن كسي جز صلصال نيست، زيرا در ادامهٴ حديث نيز چنين آمده است: «فقلت لقيس». نقلي كه در «الاصابة في تمييز الصحابه» (ج 2، ص 186) از اين حديث آمده: «فقال الصلصال: يا رسول الله! قد حضرتني أبيات أحسبها توافق ما تريد»، نيز مؤيد اين سخن است (بحارالانوار، ج 68، ص 170 ـ 171).
[13] ـ بحارالانوار، ج 68، ص 170 ـ 171.
[14] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
[15] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 224.
[16] ـ بحارالانوار، ج 17، ص 166.
[17] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
[18] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 54.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
[20] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[21] ـ بحارالانوار7 ج 37، ص 122؛ خصال، ج 1، ص 66؛ «... قال [رسول الله (صليٰ الله عليه و آله و سلّم)]: أما الثقل الاكبر فكتاب الله عزوجل سبب ممدود من الله و مني في ايديكم طرفه بيد الله و الطرف الآخر بأيديكم ...»
[22] ـ
[23] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 103.
[25] ـ بحارالانوار، ج 37، ص 122؛ خصال، ج 1، ص 66.
[26] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 29.
[27] ـ كافي، ج 4، ص 549.
[28] ـ بحارالانوار، ج 2، ص 183.
[29] ـ مفاتيحالجنان، ص 548.
[30] ـ بحارالانوار، ج 2، ص 183.
[31] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 54.
[32] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[33] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 30.
[34] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 54.
[35] ـ بحار الانوار، ج 7، ص 229.
[36] ـ بحارالانوار، ج 7، ص 229.
[37] ـ بحارالانوار، ج 7، ص 229.
[38] ـ بحارالانوار، ج 7، ص 229.
[39] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[40] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 106.
[41] ـ كافي، ج 4، ص 554.
[42] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.